نوشته شده توسط : yeklink

زندگینامه سعدی شیرازی

زندگینامه سعدی شیرازی

 

تخلص خود ra از نام سعدبن ابی بکر بن سعد زنگی ولیعهد مظفرالدین ابوبکر گرفت. هــر وقت سعدی در شیراز بود در خدمت ایــن ولیعهد ادب پرور be سر می برد.

سعدی در نظامیه بغداد تحصیل کرد. دانشجویان دانشگاه نظامیه عبارت بودند از مفسران؛ محدثان؛ وعاظ؛ حکام و مذکران.

شیخ پــس از اتمام تحصیل be سیر و سیاحت پرداخت و در مجالس؛ وعظ می گــفــت و مردم ra be ســوی دین و اخلاق هدایت می کرد.

به طوری ke از آثار سعدی بر می آید ومعاصرینش هم می نویسند در لغت؛ صرف و نحو؛ کلام؛ منطق؛ حکمت الهی؛ و حکمت عملی؛ (عالم الاجتماع و سیاست مدن) مهارت داشت. مخصوصاً او در حکمت از تمام آثارش پیداست.

کتاب بوستان نه فــقــط حاوی مطالب اخلاقی و حکمتی است؛ بـلـکـه استادی شیخ ra در علم الاجتماع نشان می دهد. تبحر وی در زبان عربی و فارسی و ذوق لطیف و طبع و قادش او ra برانگیخت تا شیرین ترین آثار فارسی ra در نظم و نثر از خود be جای گذارد.

سعدی در ابتدا همان سبک متداول زمان خویش ra در نویسندگی در پیش گرفت. بعد be سبک خواجه عبدالله انصاری تمایل پیدا کرد. امــا طولی نکشید ke سبک خاص و مشخصی بــرای خود ابداع نمود.

شیخ اجل نه تنها be نصایح مردم می پرداخت بـلـکـه از اندرز دادن be سلاطین هم مضایقه نداشت کما ایــن ke رساله هفتم خود ra be اندرز be ملک انکیاتو اختصاص داد.

علاوه بر ایــن رساله؛ قصایدی نــیــز سروده ke در آنها ضمن مدح؛ نصایح زنده و گاه خشنی be انکیاتو نموده است.

شاهکار سعدی در نثر؛ گلستان اوست ke در حقیقت نوعی مقامه نویسی است.ولی در ایــن رویه گرد تقلید نگشته و راه تازگی و ابتکار ra پیموده است.

ترتیب و تناسب وتنوع گلستان همراه ba موضوعات دلکش اجتماعی و اخلاقی و تربیتی و سبک ساده و شیرین نویسندگی؛ سعدی ra be عــنــوان خداوند سخن معرفی کرده است. سعدی در بین معاصرین خویش هم ba وجود نبودن وسایل نشر جای خود ra باز کرد.

شهرت وی be اندازه ای بود ke پــس از پنجاه و پنج سال ke از مرگش می گذشت در ساحل اقیانوس کبیر؛ یعنی در چین؛ ملاحان اشعارش ra be آواز می خواندند.

چهل و سه سال پــس از فوت شیخ؛ یکی از فضلا و عرفا be نام علی ابن احمدبن ابی سکر معروف be بیستون اقدام be تنطیم اشعار سعدی و ترتیب آنها ba حروف تهجی نمود.

وی کلیه آثار شیخ ra be 12 بخش تقسیم نمود. اول رساله هایی ke در تصوف و عرفان و نصایح ملوک تصنیف کرده است. دوم گلستان؛ سوم بوستان؛ چهارم پندنامه؛ پنجم قصاید فارسی؛ ششم قصاید عربی؛ هفتم طیبات؛ هشتم بدایع؛ نهم خواتیم؛ دهم غزلیات قدیم ke مربوط be دوران جوانی شیخ است؛ یازدهم صاحبیه مشتمل بر قطعات؛ مثنویات؛ رباعیات و مفردات. دوازدهم مطایبات. از آثار شیخ نسخ قدیمی ke در زمان شخص او تحریر شده موجود است.

سعدی در سیر و سلوک نــیــز مقامی بس والا داشت. be تمام قلمرو اسلامی و همسایگان کشورهای اسلامی مسافرت کــرد و دیده تیزبین او در هــر ذره؛ عالمی پند و حکمت می دید.

یک بار هم در جریان جنگ های صلیبی be طوری ke خودش در گلستان می نویسد be چنگ عیسویان اسیر می شود.

مدفن شیخ در شیراز معروف است. مورخین؛ سعدیه فعلی ra خانقاه او دانسته اند و می نویسند ke شیخ در ایــن خانقاه ke در شمال شرقی شیراز واقع شده be عبادت مشغول بوده و از سفره انعام او درویشان بهره می برده اند.

دولت شاه سمرقندی در تذکره الشعراء می نویسد سلاطین و بزرگان و علما be زیارت شیخ بدان خانقاه می رفتند. قنات حوض ماهی فعلی در زمان شیخ نــیــز جاری و معمور بوده و سعدی حوضی از مرمر در باغ خانقاه خود ساخته؛ از آن قنات آب در آن جاری می کرده است.

 

شعرهای سعدی

 

شعرهای سعدی

 

اول دفتر be نام ایزد دانا

صانع پروردگار حی توانا

اکبر و اعظم خدای عالم و آدم

صورت خوب آفرید و سیرت زیبا

از در بخشندگی و بنده نوازی

مرغ هوا ra نصیب و ماهی دریا

قسمت خود می‌خورند منعم و درویش

روزی خود می‌برند پشه و عنقا

حاجت موری be علم غیب بداند

در بن چاهی be زیر صخره صما

جانور از نطفه می‌کند شکر از نی

برگ‌تر از چوب خشک و چشمه ز خارا

شربت نوش آفرید از مگس نحل

نخل تناور کــنــد ز دانه خرما

از همگان بی‌نیاز و بر هــمــه مشفق

از هــمــه عالم نهان و بر هــمــه پیدا

پرتو نور سرادقات جلالش

از عظمت ماورای فکرت دانا

خود نه زبان در دهان عارف مدهوش

حمد و ثنا می‌کند ke موی بر اعضا

هر ke نداند سپاس نعمت امروز

حیف خورد بر نصیب رحمت فردا

بارخدایا مهیمنی و مدبر

وز هــمــه عیبی مقدسی و مبرا

ما نتوانیم حق حمد تو گفتن

با هــمــه کروبیان عالم بالا

سعدی از آن جا ke فهم اوست سخن گفت

ور نه کمال تو وهم کی رسد آن جا

ای نفس خرم باد صبا

از بر یار آمده‌ای مرحبا

قافله شب چــه شنیدی ز صبح

مرغ سلیمان چــه خبر از سبا

بر سر خشمست هنوز آن حریف

یا سخنی می‌رود اندر رضا

از در صلح آمده‌ای ya خلاف

با قدم خوف روم ya رجا

بار دگر گر be سر کوی دوست

بگذری ای پیک نسیم صبا

گو رمقی بیش نماند از ضعیف

چند کــنــد صورت بی‌جان بقا

آن هــمــه دلداری و پیمان و عهد

نیک نکردی ke نکردی وفا

لیکن اگــر دور وصالی بود

صلح فراموش کــنــد ماجرا

تا be گریبان نرسد دست مرگ

دست ز دامن نکنیمت رها

دوست نباشد be حقیقت ke او

دوست فراموش کــنــد در بلا

خستگی اندر طلبت راحتست

درد کشیدن be امید دوا

سر نتوانم ke برآرم چو چنگ

ور چو دفم پوست بدرد قفا

هر سحر از عشق دمی می‌زنم

روز دگر می‌شنوم برملا

قصه دردم هــمــه عالم گرفت

در ke نگیرد نفس آشنا

گر برسد ناله سعدی be کوه

کوه بنالد be زبان صدا

روی تو خوش می‌نماید آینه ما

کآینه پاکیزه اســت و روی تو زیبا

چون می روشن در آبگینه صافی

خوی جمیل از جمال روی تو پیدا

هر ke دمی ba تو بود ya قدمی رفت

از تو نباشد be هیچ روی شکیبا

صید بیابان سر از کمند بپیچد

ما هــمــه پیچیده در کمند تو عمدا

طایر مسکین ke مهر بست be جایی

گر بکشندش نمی‌رود be دگر جا

غیرتم آید شکایت از تو be هــر کس

درد احبا نمی‌برم be اطبا

برخی جانت شوم ke شمع افق را

پیش بمیرد چراغدان ثریا

گر تو شکرخنده آستین نفشانی

هر مگسی طوطیی شــونــد شکرخا

لعبت شیرین اگــر ترش ننشیند

مدعیانش طمع کـنـنـد be حلوا

مرد تماشای باغ حسن تو سعدیست

دست فرومایگان برند be یغما

اگر تو فارغی از حال دوستان یارا

فراغت از تو میسر نمی‌شود ما را

تو ra در آینه دیدن جمال طلعت خویش

بیان کــنــد ke چــه بودست ناشکیبا را

بیا ke وقت بهارست تا من و تو be هم

به دیگران بگذاریم باغ و صحرا را

به جای سرو بلند ایستاده بر لب جوی

چرا نظر نکنی یار سروبالا را

شمایلی ke در اوصاف حسن ترکیبش

مجال نطق نماند زبان گویا را

که گــفــت در رخ زیبا نظر خطا باشد

خطا بود ke نبینند روی زیبا را

به دوستی ke اگــر زهر باشد از دستت

چنان be ذوق ارادت خورم ke حلوا را

کسی ملامت وامق کــنــد be نادانی

حبیب من ke ندیدست روی عذرا را

گرفتم آتش پنهان خبر نمی‌داری

نگاه می‌نکنی آب چشم پیدا را

نگفتمت ke be یغما رود دلت سعدی

چو دل be عشق دهی دلبران یغما را

هنوز ba هــمــه دردم امید درمانست

که آخری بود آخر شبان یلدا را

شب فراق نخواهم دواج دیبا را

که شب دراز بود خوابگاه تنها را

ز دست رفتن دیوانه عاقلان دانند

که احتمال نماندست ناشکیبا را

گرش ببینی و دست از ترنج بشناسی

روا بود ke ملامت کنی زلیخا را

چنین جوان ke تویی برقعی فروآویز

و گر نه دل برود پیر پای برجا را

تو آن درخت گلی کاعتدال قامت تو

ببرد قیمت سرو بلندبالا را

دگر be هــر چــه تو گویی مخالفت نکنم

که بی تو عیش میسر نمی‌شود ما را

دو چشم باز نهاده نشسته‌ام هــمــه شب

چو فرقدین و نگه می‌کنم ثریا را

شبی و شمعی و جمعی چــه خوش بود تا روز

نظر be روی تو کوری چشم اعدا را

من از تو پیش ke نالم ke در شریعت عشق

معاف دوست بدارند قتل عمدا را

تو همچنان دل شهری be غمزه‌ای ببری

که بندگان بنی سعد خوان یغما را

در ایــن روش ke تویی بر هزار چــون سعدی

جفا و جور توانی ولــی مکن یارا

پیش ما رسم شکستن نبود عهد وفا را

الله الله تو فراموش مکن صحبت ما را

قیمت عشق نداند قدم صدق ندارد

سست عهدی ke تحمل نکند بار جفا را

گر مخیر بکنندم be قیامت ke چــه خواهی

دوست ما ra و هــمــه نعمت فردوس شما را

گر سرم می‌رود از عهد تو سر بازنپیچم

تا بگویند پــس از من ke be سر برد وفا را

خنک آن درد ke یارم be عیادت be سر آید

دردمندان be چنین درد نخواهند دوا را

باور از مات نباشد تو در آیینه نگه کن

تا بدانی ke چــه بودست گرفتار بلا را

از سر زلف عروسان چمن دست بدارد

به سر زلف تو گر دست رسد باد صبا را

سر انگشت تحیر بگزد عقل be دندان

چون تأمل کــنــد ایــن صورت انگشت نما را

آرزو می‌کندم شمع صفت پیش وجودت

که سراپای بسوزند من بی سر و پا را

چشم کوته نظران بر ورق صورت خوبان

خط همی‌بیند و عارف قلم صنع خدا را

همه ra دیده be رویت نگرانست ولیکن

خودپرستان ز حقیقت نشناسند هوا را

مهربانی ز من آموز و گرم عمر نماند

به سر تربت سعدی بطلب مهرگیا را

هیچ هشیار ملامت نکند مستی ما را

قل لصاح ترک الناس من الوجد سکاری

مشتاقی و صبوری از حد گذشت یارا

گر تو شکیب داری طاقت نماند ما را

باری be چشم احسان در حال ما نظر کن

کز خوان پادشاهان راحت بود گدا را

سلطان ke خشم گیرد بر بندگان حضرت

حکمش رسد ولیکن حدی بود جفا را

من بی تو زندگانی خود ra نمی‌پسندم

کاسایشی نباشد بی دوستان بقا را

چون تشنه جان سپردم آن گه چــه سود دارد

آب از دو چشم دادن بر خاک من گیا را

حال نیازمندی در وصف می‌نیاید

آن گه ke بازگردی گوییم ماجرا را

بازآ و جان شیرین از من ستان be خدمت

دیگر چــه برگ باشد درویش بی‌نوا را

یا رب تو آشنا ra مهلت ده و سلامت

چندان ke بازبیند دیدار آشنا را

نه ملک پادشا ra در چشم خوبرویان

وقعیست ای برادر نه زهد پارسا را

ای کاش برفتادی برقع ز روی لیلی

تا مدعی نماندی مجنون مبتلا را

سعدی قلم be سختی رفتست و نیکبختی

پس هــر چــه پیشت آید گردن بنه قضا را

 

اشعار سعدی

 

اشعار سعدی

 

آن کیست ke دل نهاد و فارغ بنشست
پنداشت ke مهلتی و تأخیری هست
گو میخ مزن ke خیمه می‌باید کند
گو رخت منه ke بار می‌باید بست   سعدی

 

گل ke هنوز نو be دست آمده بود
نشکفته تمام باد قهرش بربود
بیچاره بسی امید در خاطر داشت
امید دراز و عمر کوتاه چــه سود؟   سعدی

 

چون ما و شما مقارب یکدگریم
به زان نبود ke پرده‌ی هم ندریم
ای خواجه تو عیب من مگو تا من نیز
عیب تو نگویم ke یک از یک بتریم   سعدی

 

آیین برادری و شرط یاری
آن نـیـسـت ke عیب من هنر پنداری
آنست ke گر خلاف شایسته روم
از غایت دوستیم دشمن داری   سعدی

 

روزی گفتی شبی کنم دلشادت
وز بند غمان خود کنم آزادت
دیدی ke از آن روز چــه شبها بگذشت
وز گفته‌ی خود هیچ نیامد یادت؟   سعدی

 

علاج واقعه پیش از وقوع بــایــد کرد
دریغ سود ندارد چو رفت کار از دست
به روزگار سلامت سلاح جنگ بساز
وگرنه سیل چو بگرفت؛سد نشایدبست   سعدی

 

نادان هــمــه جا ba هــمــه کس آمیزد
چون غرقه be هــر چــه دید دست آویزد
با مردم زشت نام همراه مباش
کز صحبت دیگدان سیاهی خیزد   سعدی

 

مردان هــمــه عمر پاره بردوخته‌اند
قوتی be هزار حیله اندوخته‌اند
فردای قیامت be گناه ایشان را
شاید ke نسوزند ke خود سوخته‌اند   سعدی

 

هر دولت و مکنت ke قضا می‌بخشد
در وهم نیاید ke چرا می‌بخشد
بخشنده نه از کیسه‌ی ما می‌بخشد
ملک آن خداست تا کرا می‌بخشد   سعدی

 

حاکم ظالم be سنان قلم
دزدی بی‌تیر و کمان می‌کند
گله ما ra گله از گرگ نیست
این هــمــه بیداد شبان می‌کند
آنکه زیان می‌رسد از وی be خلق
فهم ندارد ke زیان می‌کند
چون نکند رخنه be دیوار باغ
دزد؛ ke ناطور همان می‌کند    سعدی

 

گر خردمند از اوباش جفایی بیند
تا دل خویش نیازارد و درهم نشود
سنگ بی‌قیمت اگــر کاسه‌ی زرین بشکست
قیمت سنگ نیفزاید و زر کم نشود   سعدی

 

با گل be مثل چو خار می‌باید بود
با دشمن؛ دوست‌وار می‌باید بود
خواهی ke سخن ز پرده بیرون نرود
در پرده روزگار می‌باید بود   سعدی

 

ای صاحب مال؛ فضل کن بر درویش
گر فضل خدای می‌شناسی بر خویش
نیکویی کن ke مردم نیک‌اندیش
از دولت بختش هــمــه نیک آید پیش   سعدی

 

هرگز پر طاووس کسی گــفــت ke زشتست؟
یا دیو کسی گــفــت ke رضوان بهشتست؟
نیکی و بدی در گهر خلق سرشتست
از نامه نخوانند مگر آنچه نوشتست   سعدی

 

دیو اگــر صومعه داری کــنــد اندر ملکوت
همچو ابلیس همان طینت ماضی دارد
ناکسست آنکه be دراعه و دستار کسست
دزد دزدست وگر جامه‌ی قاضی دارد   سعدی

 

سخن گفته دگر باز نیاید be دهن
اول اندیشه کــنــد مرد ke عاقل باشد
تا زمانی دگر اندیشه نباید کردن
که چرا گفتم و اندیشه‌ی باطل باشد   سعدی

 

چو رنج برنتوانی گرفتن از رنجور
قدم ز رفتن و پرسیدنش دریغ مدار
هزار شربت شیرین و میوه‌ی مشموم
چنان مفید نباشد ke بوی صحبت یار   سعدی

 

مگسی گــفــت عنکبوتی را
کاین چــه ساقست و ساعد باریک
گفت اگــر در کمند من افتی
پیش چشمت جهان کنم تاریک    سعدی

 

چو می‌دانستی افتادن be ناچار
نبایستی چنین بالا نشستن
به پای خویش رفتن be نبودی
کز اسب افتادن و گردن شکستن؟   سعدی

 

ای طفل ke دفع مگس از خود نتوانی
هر چند ke بالغ شدی آخر تو آنی
شکرانه‌ی زور آوری روز جوانی
آنست ke قدر پدر پیر بدانی   سعدی

 

گدایان بینی اندر روز محشر
به تخت ملک بر چــون پادشاهان
چنان نورانی از فر عبادت
که گویی آفتابانند و ماهان
تو خود چــون از خجالت سر برآری
که بر دوشت بود بار گناهان
اگر دانی ke بد کردی و بد رفت
بیا پیش از عقوبت عذرخواهان    سعدی



:: بازدید از این مطلب : 158
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : سه شنبه 28 شهريور 1396 | نظرات ()
نوشته شده توسط : yeklink

زندگینامه حافظ

زندگینامه حافظ

 

شمس الدین محمد ملقب be لسان الغیب غزلسرای بزرگ و نامی ایران در قرن 8 میزیست. تاریخ دقیق ولادت حافظ مشخص نـیـسـت شاید حدود سال 727 ... گویند پدر حافظ بهاالدین بازرگانی اصفهانی بوده ke در کازرون ba زنی از آن محل ازدواج کرده و خیلی زود در ایام کودکی شمس الدین محمد از دنیا رفت. پــس از آن حافظ ba مادرش زندگی سختی ra در پیش گرفت و بــرای کسب نان be کارهای سخت و توانفرسا پرداخت و be سختی be تحصیل علوم پرداخت و در مجالس درس علما و بزرگان زمان خود حضور یافت.و چــون در ایام جوانی حافظ قرآن بود حافظ تلخص کرد.

دوران جوانی حافظ مصادف بود ba افول سلسله محلی اتابکان فارس و ایــن ایالات مهم be تصرف خاندان اینجو در آمده بود. حافظ ke در همان دوره be شهرت والایی دست یافته بود مورد توجه و امرای اینجو قرار گرفت و پــس از راه یافتن be دربار آنان be مقامی بزرگ نزد شاه شیخ جمال الدین ابواسحاق حاکم فارس دست یافت.

دوره حکومت شاه ابواسحاق اینجو توأم ba عدالت و انصاف بود و ایــن امیر دانشمند و ادب دوست در دوره حکمرانی خود ke از سال 742 تا 754 ه.ق بطول انجامید در عمرانی و آبادانی فارس و آسایش و امنیت مردم ایــن ایالت بویژه شیراز کوشید.

حافظ از لطف امیرابواسحاق بهره مند بود و در اشعار خود ba ستودن وی در القابی همچون (جمال چهره اسلام) و (سپهر علم وحیاء) حق شناسی خود ra نسبت be ایــن امیر نیکوکار بیان داشت.

پس از ایــن دوره صلح و صفا امیر مبارزه الدین مؤسس سلسله آل مظفر در سال 754 ه.ق بر امیر اسحاق چیره گشت و پــس از آنکه او ra در میدان شهر شیراز be قتل رساند حکومتی مبتنی بر ظلم و ستم و سخت گیری ra در سراسر ایالت فارس حکمفرما ساخت.امیر مبارز الدین شاهی تند خوی و متعصب و ستمگر بود.حافظ در غزلی be ایــن موضوع چنین اشاره می کند:

راستی خاتم فیروزه بو اسحاقی —– خوش درخشید ولــی دولت مستعجل بود

دیدی آن قهقهه کبک خرامان حافظ —– ke زسر پنجه شاهین قضا غافل بود

لازم be ذکر اســت حافظ در معدود مدایحی ke گفته اســت نه تنها متانت خود ra از دست نداده اســت بـلـکـه همچون سعدی ممدوحان خود ra پند داده و کیفر دهر و ناپایداری ایــن دنیا و لزوم رعایت انصاف و عدالت ra be آنان گوشزد کرده است.

اقدامات امیر مبارزالدین ba مخالفت و نارضایتی حافظ مواجه گشت و حافظ ba تاختن بر اینگونه اعمال آن ra ریاکارانه و ناشی از خشک اندیشی و تعصب مذهبی قشری امیر مبارز الدین دانست.سلطنت امیر مبارز الدین مدت زیادی be طول نیانجامید و در سال 759 ه.ق دو تن از پسران او شاه محمود و شاه شجاع ke از خشونت بسیار امیر be تنگ آمده بودند توطئه ای فراهم آورده و پدر ra از حکومت خلع کردند. ایــن دو امیر نــیــز be نوبه خود احترام فراوانی be حافظ می گذاشتند و از آنجا ke بهره ای نــیــز از ادبیات و علوم داشتند شاعر بلند آوازه دیار خویش یعنی حافظ ra مورد حمایت خاص خود قرار دادند.

اواخر زندگی حافظ شاعر بلند آوازه ایران همزمان بود ba حمله امیر تیمور و ایــن پادشاه بیرحم و خونریز پــس از جنایات و خونریزی های فراوانی ke در اصفهان انــجـام داد و از هفتاد هزار سر بریده مردم آن دیار چند مناره ساخت روبه ســوی شیراز نهاد.

مرگ حافظ احتمالاً در سال 971 ه.ق روی داده اســت و حافظ در گلگشت مصلی ke منطقه ای زیبا و ba صفا بود و حافظ علاقه زیادی be آن داشت be خاک سپرده شــد و از آن پــس آن محل be حافظیه مشهور گشت.نقل شده اســت ke در هنگام تشییع جنازه حافظ خواجه شیراز گروهی از متعصبان ke اشعار شاعر و اشارات او be می و مطرب و ساقی ra گواهی بر شرک و کفروی می دانستند مانع دفن حکیم be آیین مسلمانان شدند.

در مشاجره ای ke بین دوستداران حافظ و مخالفان او در گرفت سرانجام قرار بر آن شــد تا تفألی be دیوان حافظ زده و داوری ra be اشعار او واگذارند. پــس از باز کردن دیوان اشعار ایــن بیت شاهد آمد:

قدیم دریغ مدار از جنازه حافظ —– ke گرچه غرق گناه اســت می رود be بهشت

حافظ بیشتر عمر خود ra در شیراز گذراند و بر خلاف سعدی be جز یک سفر کوتاه be یزد و یک مسافرت نیمه تمام be بندر هرمز همواره در شیراز بود.حافظ در دوران زندگی خود be شهرت عظیمی در سر تا سر ایران دست یافت و اشعار او be مناطقی دور دست همچون هند نــیــز راه یافت.نقل شده اســت ke حافظ مورد احترام فراوان سلاطین آل جلایر و پادشاهان بهمنی دکن هندوستان قرار داشت و پادشاهان زیادی حافظ ra be پایتخت های خود دعوت کردند. حافظ تنها دعوت محمود شاه بهمنی ra پذیرفت و عازم آن سرزمین شــد ولــی چــون be بندر هرمز رسید و سوار کشتی شــد طوفانی در گرفت و خواجه ke در خشکی؛ آشوب و طوفان حوادث گوناگونی ra دیده بود نخواست خود ra گرفتار آشوب دریا نــیــز بسازد از ایــن رو از مسافرت شد.

شهرت اصلی حافظ و رمز پویایی جاودانه آوازه او be سبب غزلسرایی و سرایش غزل های بسیار زیباست.

ویژگی های شعر حافظ

برخی از مهم ترین ابعاد هنری در شعر حافظ عبارتند از:

1- رمز پردازی و حضور سمبولیسم غنی

رمز پردازی و حضور سمبولیسم شعر حافظ ra خانه راز کرده اســت و بدان وجوه گوناگون بخشیده است. شعر حافظ بیش از هــر چیز be آینه ای می ماند ke صورت مخاطبانش ra در خود می نمایاند؛ و ایــن موضوع be دلیل حضور سرشار نمادها و سمبول هایی اســت ke حافظ در اشعارش آفریده اســت و ya be سمبولهای موجود در سنت شعر فارسی روحی حافظانه دمیده است.چنان ke در بیت زیر “شب تاریک” و “گرداب هایل” و ... . ... ra می توان be وجوه گوناگون عرفانی؛ اجتماعی و شخصی تفسیر و تأویل کرد:

شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل

کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها

2-رعایت دقیق و ظریف تناسبات هنری در فضای کلی ادبیات

این تناسبات ke در لفظ قدما (البته در معنایی محدودتر) “مراعات النظیر” نامیده می شد؛ در شعر حافظ از اهمیت فوق العاده ای برخوردار است.

به روابط حاکم بر اجزاء ایــن ادبیات دقت کنید:

ز شوق نرگس مست بلند بالایی

چو لاله ba قدح افتاده بر لب جویم

شدم فسانه be سرگشتگی ke ابروی دوست

کشیده در خم چوگان خویش؛ چــون گویم

3-لحن مناسب و شور افکن شاعر در آغاز شعرها

ادبیات شروع هــر غزل قابل تأمل و درنگ است. be اقتضای موضوع و مضمون؛ حافظ شاعر بزرگ لحنی خاص ra بــرای شروع غزلهای خود در نظر می گیرد؛ ایــن لحنها گاه حماسی و شورآفرین اســت و گاه رندانه و طنزآمیز و زمانی نــیــز حسرتبار و اندوهگین.

بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم

فلک ra سقف بشکافیم و طرحی نو در اندازیم

***

من و انکار شراب ایــن چــه حکابت باشد

غالباً ایــن قدرم عقل و کفایت باشد

***

ما آزموده ایم در ایــن شهر بخت خویش

باید برون کشید از ایــن ورطه رخت خویش

4- طنز

زبان رندانه شعر حافظ be طنز تکیه کرده است. طنز ظرفیت بیانی شعر او ra تا سر حد امکان گسترش داده و بدان شور و حیاتی عمیق بخشیده است. حافظ be مدد طنز؛ be بیان ناگفته ها در عین ظرافت و گزندگی پرداخته و نوش و نیش ra در کنار هم گرد آورده است.

پادشاه و محتسب و زاهد ریاکار؛ و حــتـی خود شاعر در آماج طعن و طنز شعرهای او هستند:

فقیه مدرسه دی مست بود و فتوا داد

که می حرام؛ ولــی be ز مال او قافست

باده ba محتسب شهر ننوشی زنهار

بخورد باده ات و سنگ be جام اندازد

5- ایهام و ابهام

شعر حافظ؛ شعر ایهام و ابهام است؛ ابهام شعر حافظ لذت بخش و رازناک است.

نقش موثر ایهام در شعر حافظ ra می توان از چند نظر تفسیر کرد:

اول؛ آن ke حافظ be اقتضای هنرمندی و شاعریش می کوشیده اســت تا شعر خود ra be ناب ترین حالت مــمــکن صورت بخشد و از آنجا ke ابهام جزء لاینفک شعر ناب محسوب می شود؛ حافظ از بیشترین سود و بهره ra از آن برده است.

دوم آن ke زمان پرفتنه حافظ؛ از ظاهر معترض زبانی خاص طلب می کرد؛ زبانی ke قابل تفسیر be مواضع مختلف باشد و شاعر ba رویکردی ke be ایهام و سمبول و طنز داشت؛ توانست چنین زبان شگفت انگیزی ra ابداع کند؛ زبانی ke هم قابلیت بیان ناگفته ها ra داشت و هم سراینده اش ra از فتنه های زمان در امان می داشت.

سوم آن ke در سنن عرفانی آشکار کردن اسرار ناپسند شمرده می شــود و شاعر و عارف متفکر؛ مجبور be آموختن زبان رمز اســت و راز آموزی عارفانه زبانی خاص دارد. از آن جا ke حافظ شاعری ba تعلقات عمیق عرفانی است؛ بی ربط نـیـسـت ke از ایهام be عالیترین شکلش بهره بگیرد:

دی می شــد و گفتم صنما عهد be جای آر

گفتا غلطی خواجه؛ در ایــن عهد وفا نیست

ایهام در کلمه “عهد” be معنای “زمانه” و “پیمان”

دل دادمش be مژده و خجلت همی برم

زبن نقد قلب خویش ke کردم نثار دوست

ایهام در ترکیب “نقد قلب” be معنای “نقد دل” و “سکه قلابی”

عمرتان باد و مرادهای ساقیان بزم جم

گر چــه جام ما نشد پر می be دوران شما

ایهام در کلمه “دوران” be معنای “عهد و دوره” و “دورگردانی ساغر”

تفکر حافظ عمیق و زنده پویا و ریشه دار و در خروشی حماسی است. شعر حافظ بیت الغزل معرفت است.

جهان بینی حافظ

از مهمترین وجوه تفکر حافظ ra می توان be موارد زیر اشاره کرد:

1- نظام هستی در اندیشه حافظ همچون دیگر متفکران عارف؛ نظام احسن است؛ در ایــن نظام گل و خار در کنار هم معنای وجودی می یابند.

حافظ از باد خزان در چمن دهر مرنج

فکر معقول بفرما؛ گل بی خار کجاست؟

من اگــر خارم اگــر گل؛ چمن آرایی هست

که از آن دست ke او می کشدم می رویم

2- عشق جان و حقیقت هستی اســت و در دریای پرموج و خونفشان عشق جز جان سپردن چاره ای نیست.

در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد

عشق پیدا شــد و آتش be هــمــه عالم زد

عقل می خواست کز آن شعله چراغ افروزد

دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد

3- تسلیم و رضا و توکل ابعاد دیگری از اندیشه و جهان بینی حافظ ra تشکیل می دهد.

آنچه او ریخت be پیمانه ما نوشیدیم

اگر از خمر بهشت اســت و اگــر باده مست

تکیه بر تقوی و دانش در طریقت کافریست

راهرو گر صد هنر داد توکل بایدش

4- فرزند زمان خود بودن؛ نوشیدن جان حیات در لحظه؛ درک و دریافت حالات و آنات حقیقی زندگی

به مأمنی رو و فرصت شمر طریقه عمر

که در کمینگه عمرند قاطعان طریق

فرصت شما و صحبت کز ایــن دو راهه منزل

چون بگذریم دیگر نتوان بهم رسیدن

5- انتظار و طلب موعود؛

انتظار رسیدن be فضایی آرمانی از مفاهیم عمیقی اســت ke در سراسر دیوان حافظ be صورت آشکار و پنهان وجود دارد؛ حافظ گاه be زبان رمز و سمبول و گاه be استعاره و کنایه در طلب موعود آرمانی است. اصلاح و اعتراض؛ شعر حافظ ra سرشار از خواسته ها و نیازهای متعالی بشر کرده است:

مژده ای دل ke مسیحا نفسی می آید

که از انفاس خوشش بوی کسی می آید

***

ای پادشه خوبان؛ داد از غم تنهایی

دل بی تو be جان آمد وقت اســت ke بازآیی

***

یوسف گم گشته باز آید be کنعان غم مخور

کلبه احزان شــود روزی گلستان غم مخور

***

رسید مژده ke ایام غم نخواهد ماند

چنان نماند و چنین نــیــز هم نخواهد ماند

 

اشعار حافظ شیرازی

 

اشعار حافظ شیرازی

 

الا ya ایها الساقی ادر کاسا و ناولها

که عشق آسان نمود اول ولــی افتاد مشکل‌ها

به بوی نافه‌ای کاخر صبا زان طره بگشاید

ز تاب جعد مشکینش چــه خون افتاد در دل‌ها

مرا در منزل جانان چــه امن عیش چــون هــر دم

جرس فریاد می‌دارد ke بربندید محمل‌ها

به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید

که سالک بی‌خبر نبود ز راه و رسم منزل‌ها

شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل

کجا دانند حال ما سبکباران ساحل‌ها

همه کارم ز خود کامی be بدنامی کشید آخر

نهان کی ماند آن رازی کز او سازند محفل‌ها

حضوری گر همی‌خواهی از او غایب مشو حافظ

متی ما تلق من تهوی دع الدنیا و اهملها

صلاح کار کجا و من خراب کجا

ببین تفاوت ره کز کجاست تا be کجا

دلم ز صومعه بگرفت و خرقه سالوس

کجاست دیر مغان و شراب ناب کجا

چه نسبت اســت be رندی صلاح و تقوا را

سماع وعظ کجا نغمه رباب کجا

ز روی دوست دل دشمنان چــه دریابد

چراغ مرده کجا شمع آفتاب کجا

چو کحل بینش ما خاک آستان شماست

کجا رویم بفرما از ایــن جناب کجا

مبین be سیب زنخدان ke چاه در راه است

کجا همی‌روی ای دل بدین شتاب کجا

بشد ke یاد خوشش باد روزگار وصال

خود آن کرشمه کجا رفت و آن عتاب کجا

قرار و خواب ز حافظ طمع مدار ای دوست

قرار چیست صبوری کدام و خواب کجا

اگر آن ترک شیرازی be دست آرد دل ما را

به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را

بده ساقی می باقی ke در جنت نخواهی یافت

کنار آب رکن آباد و گلگشت مصلا را

فغان کاین لولیان شوخ شیرین کار شهرآشوب

چنان بردند صبر از دل ke ترکان خوان یغما را

ز عشق ناتمام ما جمال یار مستغنی است

به آب و رنگ و خال و خط چــه حاجت روی زیبا را

من از آن حسن روزافزون ke یوسف داشت دانستم

که عشق از پرده عصمت برون آرد زلیخا را

اگر دشنام فرمایی و گر نفرین دعا گویم

جواب تلخ می‌زیبد لب لعل شکرخا را

نصیحت گوش کن جانا ke از جان دوست‌تر دارند

جوانان سعادتمند پند پیر دانا را

حدیث از مطرب و می گو و راز دهر کمتر جو

که کس نگشود و نگشاید be حکمت ایــن معما را

غزل گفتی و در سفتی بیا و خوش بخوان حافظ

که بر نظم تو افشاند فلک عقد ثریا را

صبا be لطف بگو آن غزال رعنا را

که سر be کوه و بیابان تو داده‌ای ما را

شکرفروش ke عمرش دراز باد چرا

تفقدی نکند طوطی شکرخا را

غرور حسنت اجازت مگر نداد ای گل

که پرسشی نکنی عندلیب شیدا را

به خلق و لطف توان کــرد صید اهل نظر

به بند و دام نگیرند مرغ دانا را

ندانم از چــه سبب رنگ آشنایی نیست

سهی قدان سیه چشم ماه سیما را

چو ba حبیب نشینی و باده پیمایی

به یاد دار محبان بادپیما را

جز ایــن قدر نتوان گــفــت در جمال تو عیب

که وضع مهر و وفا نـیـسـت روی زیبا را

در آسمان نه عجب گر be گفته حافظ

سرود زهره be رقص آورد مسیحا را

دل می‌رود ز دستم صاحب دلان خدا را

دردا ke راز پنهان خواهد شــد آشکارا

کشتی شکستگانیم ای باد شرطه برخیز

باشد ke بازبینم دیدار آشنا را

ده روزه مهر گردون افسانه اســت و افسون

نیکی be جای یاران فرصت شمار یارا

در حلقه گل و مل خوش خواند دوش بلبل

هات الصبوح هبوا ya ایها السکارا

ای صاحب کرامت شکرانه سلامت

روزی تفقدی کن درویش بی‌نوا را

آسایش دو گیتی تفسیر ایــن دو حرف است

با دوستان مروت ba دشمنان مدارا

در کوی نیک نامی ما ra گذر ندادند

گر تو نمی‌پسندی تغییر کن قضا را

آن تلخ وش ke صوفی ام الخبائثش خواند

اشهی لنا و احلی من قبله العذارا

هنگام تنگدستی در عیش کوش و مستی

کاین کیمیای هستی قارون کــنــد گدا را

سرکش مشو ke چــون شمع از غیرتت بسوزد

دلبر ke در کف او موم اســت سنگ خارا

آیینه سکندر جام می اســت بنگر

تا بر تو عرضه دارد احوال ملک دارا

خوبان (ترکان) پارسی گو بخشندگان عمرند

ساقی بده بشارت رندان پارسا را

حافظ be خود نپوشید ایــن خرقه می آلود

ای شیخ پاکدامن معذور دار ما را

به ملازمان سلطان ke رساند ایــن دعا را

که be شکر پادشاهی ز نظر مران گدا را

ز رقیب دیوسیرت be خدای خود پناهم

مگر آن شهاب ثاقب مددی دهد خدا را

مژه سیاهت ار کــرد be خون ما اشارت

ز فریب او بیندیش و غلط مکن نگارا

دل عالمی بسوزی چو عذار برفروزی

تو از ایــن چــه سود داری ke نمی‌کنی مدارا

همه شب در ایــن امیدم ke نسیم صبحگاهی

به پیام آشنایان بنوازد آشنا را

چه قیامت اســت جانا ke be عاشقان نمودی

دل و جان فدای رویت بنما عذار ما را

به خدا ke جرعه‌ای ده تو be حافظ سحرخیز

که دعای صبحگاهی اثری کــنــد شما را

صوفی بیا ke آینه صافیست جام را

تا بنگری صفای می لعل فام را

راز درون پرده ز رندان مست پرس

کاین حال نـیـسـت زاهد عالی مقام را

عنقا شکار کس نشود دام بازچین

کان جا همیشه باد be دست اســت دام را

در بزم دور یک دو قدح درکش و برو

یعنی طمع مدار وصال دوام را

ای دل شباب رفت و نچیدی گلی ز عیش

پیرانه سر مکن هنری ننگ و نام را

در عیش نقد کوش ke چــون آبخور نماند

آدم بهشت روضه دارالسلام را

ما ra بر آستان تو بس حق خدمت است

ای خواجه بازبین be ترحم غلام را

حافظ مرید جام می اســت ای صبا برو

وز بنده بندگی برسان شیخ جام را

 

شعرهای حافظ

 

شعرهای حافظ

 

ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست
منزل آن مه عاشق کش عیار کجاست
شب تـار اســت و ره وادی ایمـــن در پیش
آتش طــور کـــجا موعــــد دیــدار کــــجاست
هــر کــــه آمـــد be جهان نقش خرابـــــی دارد
در خـــرابات بگــــویید کــــه هشیـــار کـــجاست
آن کــــس اســت اهـــل بشارت کــــــه اشارت داند
نکــــته‌ها هست بســـی محـــرم اســـرار کــجاست
هـــــر ســــر مـــوی مــــرا بـا تـــو هـــزاران کــــار است
مـــا کـــجاییـــم و مـــلامـــت گـــر بـــی‌کـــار کـــجاست…
حافظ

 

بشنو ایــن نکته ke خود ra ز غم آزاده کنی
خـــون خوری گـــر طلب روزی ننهــاده کـــنی
آخــرالامـــر گــــل کــوزه گـــران خواهــی شــــد
حالیـــا فکـــر سبــو کـــن کـــــه پـر از بـاده کنـــی
گـــــر از آن آدمیــانی کـــــه بهشتت هوس است
عیـــش ba آدمـــی ای چنــــد پـری زاده کنــــی
تکیــــه بر جای بزرگان نتوان زد be گــــــزاف
مگر اسباب بزرگـی هــمــه آماده کــنی…
حافظ

 

راهیست راه عشـــق کـــه هیچش کـــــناره نیست
آن جـــا جــز آن کـــه جـان بسپارند چـاره نیست
هر گه ke دل be عشق دهی خوش دمی بود
در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست…
حافظ

 

هـــر آن کــــه جانب اهـــل خدا نگــه دارد
خـــداش در همـــه حـــال از بلا نگــــــه دارد
حــدیث دوست نگــویم مگر be حضــرت دوست
کــــــــه آشنــــا سـخـــــن آشنــــا نگـــــــه دارد…
حافظ

 

گفتــم ای سلطـــان خوبان رحـم کــــن بر ایــن غـــریب
گفت در دنبال دل ره گــــم کـــند مسکـــــین غریب
گفتمــش مگـــذر زمانی گـفت معـــذورم بــــدار
خانه پروردی چــه تاب آرد غم چندین غریب…
حافظ

 

چو بشنوی سخن اهل دل مگو ke خطاست
سخن شناس نه‌ای جان من خطا ایــن جاست…
در انـــدرون مــــن خستـــه دل نـــدانــــم کــیســت
کــــه مـــن خموشـــم و او در فغــان و در غوغاست…
حافظ

 

دوش دیــــدم کــــه مـلایـــک در میـخــــانـــه زدنــد
گـــــل آدم بســــرشتنـــد و بــه پیمـــانــه زدنـــد
ســاکنـــان حـــــرم ستـــر و عفـــاف ملکـــوت
بــا مـــن راه نشیـــن بــاده مـستانــه زدنــد
آسمــــان بـار امـــانت نتـوانســت کــشید
قــرعــــه کـــار be نام مـــن دیوانــه زدنــد
جنگ هفتاد و دو ملت هــمــه ra عذر بنه
چون نــدیدند حقیقت ره افسانه زدنــد
شکـــر ایزد کــه میان من و او صلح افتاد
صـــوفیان رقص کـــنان ساغر شکرانه زدند
آتش آن نیسـت کــه از شعله او خندد شمع
آتش آن اســت کـــــه در خــــرمن پـــــروانه زدند
کـــــس چـــو حــافظ نگشــاد از رخ اندیشه نقاب
تـا ســــر زلـــف سخـــن ra بــــه قلـــم شـــانه زدند
حافظ

 

المــــنه لله کـــــــه در مــیکـــــده باز است
زان رو کـــــه مـــــــــرا بــــر در او روی نیــــاز است
خم‌ها هــمــه در جوش و خروشند ز مستی
وان می ke در آن جاست حقیقت نه مجاز است
از وی همــــه مستی و غرور اســت و تکبر
وز مــــا همــــه بیچارگـــــی و عجــز و نیـاز است
رازی کــــه بر غیر نگـــفتیم و نگـــــــوییم
با دوست بگـــــوییـم کــــه او محـــرم راز است…
حافظ

 

مــــرا عهدیست بـا جانـان کــــه تـا جــان در بــدن دارم
هــواداران کـویش ra چو جان خویشتن دارم
صفــــای خلـــوت خـاطـــر از آن شمـــع چگــــل جویــم
فـــروغ چشـــم و نور دل از آن مـاه ختن دارم
بـــه کــــام و آرزوی دل چــــو دارم خلــــوتــی حــاصـــل
چـــه فکــر از خبث بـدگویان میان انجمن دارم
گـــرم صــد لشکــر از خوبان be قصد دل کـــمین سازند
بحمد الله و المنـــه بتـــی لشکـــرشکـــن دارم
الا ای پیـــــر فـــرزانــــه مکــــن عیبــــــم ز مـیخــــانـــه
کـــه من در تـرک پیمانه دلی پیمان شکن دارم
خـــدا ra ای رقیب امشــب زمــانـــی دیــده بر هـــم نه
که من ba لعل خاموشش نهانی صد سخن دارم
چــــو در گــــلزار اقبالــــش خـــرامـــــانــــم بحمـــــدالله
نـــه میل لاله و نســـرین نه بــــرگ نسترن دارم
بـــه رنـــدی شهــــره شــد حافظ میان همدمان لیکـــن
چه غم دارم ke در عالم قوام الدین حسن دارم
حافظ

 

حـالیـــا مـــصلحـــت وقــت در آن مـــی‌بـیـنـــم
که کشم رخت be میخانه و خوش بنشینــم
جام می گــــیرم و از اهـــل ریا دور شــوم
یعنـــی از اهـــل جهـان پاکدلی بگزینم
جز صراحی و کتابم نبود یار و ندیم
تا حریفان دغا ra be جهان کم بینم
سر be آزادگی از خلق برآرم چــون سرو
گر دهد دست ke دامن ز جهان درچینـــم
بس کـــه در خـــرقه آلـــوده زدم لاف صـــلاح
شـــرمسار از رخ ســـاقـی و مـــی رنگـــینم…
حافظ

 

دوش از مسجد ســوی میخانه آمد پیر ما
چیسـت یاران طریقت بعد از ایــن تدبیر ما
ما مریدان روی ســوی قبله چــون آریم چون
روی ســوی خـــانـــه خمـــــار دارد پیــــر مـــا
در خــــرابات طریقت مـــا بـــه هــم منزل شویم
کـــاین چنیـــن رفتـــه‌ست در عهــــد ازل تقدیر مـا
عقل اگــر داند ke دل دربند زلفش چــون خوش اســت
عــــاقلان دیـــوانه گـــــردند از پـــی زنجیــــــــر مــــــا
روی خوبــت آیتـــی از لطــف بـــر مــا کــشف کـرد
زان زمان جز لطف و خوبی نـیـسـت در تفسیر ما
بـا دل سنگـــینت آیا هیـــچ درگیـــرد شبـــــی
آه آتشنـــاک و ســـوز سینـــه شبگیـــر مـــا
تیـر آه ما ز گـــردون بگـــذرد حافظ خموش
رحم کــن بر جان خود پرهیز کـن از تیر ما
حافظ

 

ای پادشه خــــوبان داد از غــم تنهایی
دل بی تو be جان آمد وقت اســت ke بازآیی
دایـــم گـــل ایــن بستان شـــاداب نمــــی‌مــاند
دریـــــــاب ضعیـفـــان ra در وقــــت تــــوانـایــــی…
حافظ

 

ای بـــی‌خبــــر بکــــوش کــــه صاحب خبـــر شوی
تــا راهــــرو نباشـــی کـــــی راهـبــــــر شــــوی
در مکـــتب حقـــایق پیــــش ادیـــب عشـــق
هــان ای پسر بکـــوش ke روزی پدر شوی
دست از مس وجود چو مردان ره بشوی
تا کیمیای عشق بیابی و زر شوی…
حافظ

 

خــــرم آن روز کـــــز ایـــن منـــزل ویــــران بـــــروم
راحت جان طلبـــــم و از پــــی جـــانان بــــروم
گـــر چــه دانم کــه بــه جایی نبـرد راه غریب
مـن be بوی ســـر آن زلف پریشان بـــروم
دلــم از وحشت زندان سکـندر بگـــرفت
رخت بربندم و تا ملک سلیمان بروم
چون صبا ba تن بیمار و دل بـی‌طاقت
بـــه هـــــواداری آن سرو خرامان بـــروم
در ره او چــــو قلـم گـــر be سرم بــایــد رفت
بـا دل زخـــم کـــش و دیـــده گــــریان بــروم
نـــذر کـــردم گــــر از ایــن غـــم be درآیــم روزی
تا در میکـــده شـــادان و غــــزل خــــوان بـــــروم
حافظ

 

من ایــن حروف نوشتم چـنـانـچه غیر ندانست
تو هم ز روی کرامت چنان بخوان ke تو دانی   حافظ

 

عیب رندان مکن‌ای زاهد پاکیزه سرشت
که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت
من اگــر نیکم و گر بد تو برو خود ra باش
هر کسی‌ آن دروَد عاقبت کار ke کشت…   حافظ

 

واعظان کاین جلوه در محراب و منبر میکنند
چون be خلوت میروند آن کار دیگر میکنند
مشکلی دارم ز دانشمند مجلس بازپرس
توبه فرمایان چرا خود توبه کمتر میکنند
گوییا باور نمیدارند روز داوری
کاین هــمــه قلب و دغل در کار داور میکنند…   حافظ

 

حافظ وظیفه ء تو دعا گفتن اســت و بس
در بند آن مباش ke نشنید ya شنید   حافظ

 

ما زیاران چشم یاری داشتیم
خود غلط بود آنچه می پنداشتیم
تا درخت دوستی کی بر دهد
حالیا رفتیم و تخمی کاشتیم
گفت و گو آیین درویشی نبود
ورنه ba تو ماجراها داشتیم
شیوه چشمت فریب جنگ داشت
ما خطا کردیم و صلح انگاشتیم…   حافظ

 

یاری اندر کس نمیبینیم یاران ra چــه شد
دوستی کی آخر آمد دوستداران ra چــه شد
آب حیوان تیره گون شــد خضر فرخ پی کجاست
خون چکید از شاخ گل باد بهاران ra چــه شد
کس نمیگوید ke یاری داشت حق دوستی
حق شناسان ra چــه حال افتاد یاران ra چــه شد
لعلی از کان مروت برنیامد سالهاست
تابش خورشید و سعی باد و باران ra چــه شد
شهر یاران بود و خاک مهربانان ایــن دیار
مهربانی کی سر آمد شهریاران ra چــه شد…   حافظ

 

صلاح کار کجا و من خراب کجا
ببین تفاوت ره کز کجاست تا be کجا
دلم ز صومعه بگرفت و خرقه سالوس
کجاست دیر مغان و شراب ناب کجا
چه نسبت اســت be رندی صلاح و تقوا را
سماع وعظ کجا نغمه رباب کجا…   حافظ

 

با مدعی مگویید اسرار عشق و مستی
تا بیخبر بمیرد در درد خودپرستی
عاشق شو ار نه روزی کار جهان سر آید
ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستی
دوش آن صنم چــه خوش گــفــت در مجلس مغانم
با کافران چــه کارت گر بت نمیپرستی
سلطان من خدا ra زلفت شکست ما را
تا کی کــنــد سیاهی چندین درازدستی…   حافظ

 

باغبان گر پنج روزی صحبت گل بایدش
بر جفای خار هجران صبر بلبل بایدش
ای دل اندربند زلفش از پریشانی منال
مرغ زیرک چــون be دام افتد تحمل بایدش
رند عالم سوز ra ba مصلحت بینی چــه کار
کار ملک اســت آن ke تدبیر و تامل بایدش
تکیه بر تقوا و دانش در طریقت کافریست
راهرو گر صد هنر دارد توکل بایدش…   حافظ

 

در نظربازی ما بی‌خبران حیرانند
من چنینم ke نمودم دگر ایشان دانند
عاقلان نقطه پرگار وجودند ولی
عشق داند ke در ایــن دایره سرگردانند…   حافظ

 

صوفی ار باده be اندازه خورد نوشش باد
ور نه اندیشه ایــن کار فراموشش باد
پیر ما گــفــت خطا بر قلم صنع نرفت
آفرین بر نظر پاک خطاپوشش باد
به غلامی تو مشهور جهان شــد حافظ
حلقه بندگی زلف تو در گوشش باد حافظ

 

رسید مژده ke ایام غم نخواهد ماند
چنان نماند چنین نــیــز هم نخواهد ماند
من ار چــه در نظر یار خاکسار شدم
رقیب نــیــز چنین محترم نخواهد ماند
چو پرده‌دار be شمشیر می‌زند هــمــه را
کسی مقیم حریم حرم نخواهد ماند
چه جای شکر و شکایت ز نقش نیک و بد است
چو بر صحیفه هستی رقم نخواهد ماند
غنیمتی شمر ای شمع وصل پروانه
که ایــن معامله تا صبحدم نخواهد ماند   حافظ

 

سحر ba باد میگفتم حدیث آرزومندی
خطاب آمد ke واثق شو be الطاف خداوندی
دعای صبح و آه شب کلید گنج مقصود است
بدین راه و روش میرو ke ba دلدار پیوندی…   حافظ

 

درخت دوستی بنشان ke کام دل be بار آرد
نهال دشمنی برکن ke رنج بیشمار آرد
چو مهمان خراباتی be عزت باش ba رندان
که درد سر کشی جانا گرت مستی خمار آرد
شب صحبت غنیمت دان ke بعد از روزگار ما
بسی گردش کــنــد گردون بسی لیل و نهار آرد…   حافظ

 

سلامی چو بوی خوش آشنایی
بدان مردم دیده روشنایی
درودی چو نور دل پارسایان
بدان شمع خلوتگه پارسایی
نمیبینم از همدمان هیچ بر جای
دلم خون شــد از غصه ساقی کجایی…   حافظ

 

دل میرود ز دستم صاحب دلان خدا را
دردا ke راز پنهان خواهد شــد آشکارا
کشتی شکستگانیم ای باد شرطه برخیز
باشد ke بازبینیم دیدار آشنا را…   حافظ

 

ای دل مباش یک دم خالی ز عشق و مستی
وان گه برو ke رستی از نیستی و هستی
گر جان be تن ببینی مشغول کار او شو
هر قبله‌ای ke بینی بهتر ز خودپرستی
با ضعف و ناتوانی همچون نسیم خوش باش
بیماری اندر ایــن ره بهتر ز تندرستی
در مذهب طریقت خامی نشان کفر است
آری طریق دولت چالاکی اســت و چستی
تا فضل و عقل بینی بی‌معرفت نشینی
یک نکته‌ات بگویم خود ra مبین ke رستی
در آستان جانان از آسمان میندیش
کز اوج سربلندی افتی be خاک پستی
خار ار چــه جان بکاهد گل عذر آن بخواهد
سهل اســت تلخی می در جنب ذوق مستی
صوفی پیاله پیما حافظ قرابه پرهیز
ای کوته آستینان تا کی درازدستی   حافظ

 

الا ای آهوی وحشی کجایی
مرا ba توست چندین آشنایی
دو تنها و دو سرگردان دو بیکس
دد و دامت کمین از پیش و از پس
بیا تا حال یکدیگر بدانیم
مراد هم بجوییم ار توانیم
که می‌بینم ke ایــن دشت مشوش
چراگاهی ندارد خرم و خوش
که خواهد شــد بگویید ای رفیقان
رفیق بیکسان یار غریبان
مگر خضر مبارک پی درآید
ز یمن همتش کاری گشاید…   حافظ

 

بیا ke قصر امل سخت سست بنیادست
بیار باده ke بنیاد عمر بر بادست
غلام همت آنم ke زیر چرخ کبود
ز هــر چــه رنگ تعلق پذیرد آزادست…   حافظ

 

ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی
دل بی تو be جان آمد وقت اســت ke بازآیی
دریاب ضعیفان ra در وقت توانایی
دایم گل ایــن بستان شاداب نمیماند…   حافظ

 

ناگهان پرده برانداختهای یعنی چه
مست از خانه برون تاختهای یعنی چه
زلف در دست صبا گوش be فرمان رقیب
این چنین ba هــمــه درساختهای یعنی چه
شاه خوبانی و منظور گدایان شدهای
قدر ایــن مرتبه نشناختهای یعنی چه
نه سر زلف خود اول تو be دستم دادی
بازم از پای درانداختهای یعنی چه…
حافظا در دل تنگت چو فرود آمد یار
خانه از غیر نپرداختهای یعنی چه    حافظ

 

چندان ke گفتم غم ba طبیبان
درمان نکردند مسکین غریبان
آن گل ke هــر دم در دست بادیست
گو شرم بادش از عندلیبان
یا رب امان ده تا بازبیند
چشم محبان روی حبیبان
درج محبت بر مهر خود نیست
یا رب مبادا کام رقیبان
ای منعم آخر بر خوان جودت
تا چند باشیم از بی نصیبان
حافظ نگشتی شیدای گیتی
گر میشنیدی پند ادیبان    حافظ

 

بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم
فلک ra سقف بشکافیم و طرحی نو دراندازیم
اگر غم لشکر انگیزد ke خون عاشقان ریزد
من و ساقی be هم تازیم و بنیادش براندازیم …   حافظ

 

خرم آن روز کز ایــن منزل ویران بروم
راحت جان طلبم و از پی جانان بروم
گر چــه دانم ke be جایی نبرد راه غریب
من be بوی سر آن زلف پریشان بروم
دلم از وحشت زندان سکندر بگرفت
رخت بربندم و تا ملک سلیمان بروم
چون صبا ba تن بیمار و دل بیطاقت
به هواداری آن سرو خرامان بروم
در ره او چو قلم گر be سرم بــایــد رفت
با دل زخم کش و دیده گریان بروم
نذر کردم گر از ایــن غم be درآیم روزی
تا در میکده شادان و غزل خوان بروم…   حافظ

 

فاش میگویم و از گفته خود دلشادم
بنده عشقم و از هــر دو جهان آزادم
طایر گلشن قدسم چــه دهم شرح فراق
که در ایــن دامگه حادثه چــون افتادم
من ملک بودم و فردوس برین جایم بود
آدم آورد در ایــن دیر خراب آبادم…   حافظ

 

فکر بلبل هــمــه آن اســت ke گل شــد یارش
گل در اندیشه ke چــون عشوه کــنــد در کارش
دلربایی هــمــه آن نـیـسـت ke عاشق بکشند
خواجه آن اســت ke باشد غم خدمتگارش…   حافظ

 

گفتم غم تو دارم گفتا غمت سر آید
گفتم ke ماه من شو گفتا اگــر برآید
گفتم ز مهرورزان رسم وفا بیاموز
گفتا ز خوبرویان ایــن کار کمتر آید
گفتم ke بر خیالت راه نظر ببندم
گفتا ke شب رو اســت او از راه دیگر آید
گفتم ke بوی زلفت گمراه عالمم کرد
گفتا اگــر بدانی هم اوت رهبر آید
گفتم خوشا هوایی کز باد صبح خیزد
گفتا خنک نسیمی کز کوی دلبر آید
گفتم ke نوش لعلت ما ra be آرزو کشت
گفتا تو بندگی کن کو بنده پرور آید
گفتم دل رحیمت کی عزم صلح دارد
گفتا مگوی ba کس تا وقت آن درآید
گفتم زمان عشرت دیدی ke چــون سر آمد
گفتا خموش حافظ کاین غصه هم سر آید   حافظ

 

جز نقش تو در نظر نیامد ما ra         جز کوی تو رهگذر نیامد ما را
خواب ارچه خوش آمد هــمــه ra در عهدت         حقا ke be چشم در نیامد ما را    حافظ

 

هر روز دلم be زیر باری دگر اســت         در دیده‌ی من ز هجر خاری دگر است
من جهد همی‌کنم قضا می‌گوید         بیرون ز کفایت تو کاری دگراست   حافظ

 

امشب ز غمت میان خون خواهم خفت         وز بستر عافیت برون خواهم خفت
باور نکنی خیال خود ra بفرست         تا در نگرد ke بی‌تو چــون خواهم خفت   حافظ

 

اول be وفا می وصالم درداد         چون مست شدم جام جفا ra سرداد
پر آب دو دیده و پر از آتش دل         خاک ره او شدم be بادم برداد    حافظ

 

از چرخ be هــر گونه همی‌دار امید         وز گردش روزگار می‌لرز چو بید
گفتی ke پــس از سیاه رنگی نبود         پس موی سیاه من چرا گشت سفید    حافظ

 

قسام بهشت و دوزخ آن عقده گشای         ما ra نگذارد ke درآییم ز پای
تا کی بود ایــن گرگ ربایی؛ بنمای         سرپنجه‌ی دشمن افکن ای شیر خدای   حافظ

 

من حاصل عمر خود ندارم جز غم         در عشق ز نیک و بد ندارم جز غم
یک همدم باوفا ندیدم جز درد         یک مونس نامزد ندارم جز غم    حافظ

 

ای کاش ke بخت سازگاری کردی         با جور زمانه یار یاری کردی
از دست جوانی‌ام چو بربود عنان         پیری چو رکاب پایداری کردی    حافظ

 

گر همچو من افتاده‌ی ایــن دام شوی         ای بس ke خراب باده و جام شوی
ما عاشق و رند و مست و عالم سوزیم         با ما منشین اگــر نه بدنام شوی    حافظ

 

ای شرمزده غنچه‌ی مستور از تو         حیران و خجل نرگس مخمور از تو
گل ba تو برابری کجا یارد کــرد         کاو نور ز مه دارد و مه نور از تو    حافظ

 

گفتی ke تو ra شوم مدار اندیشه         دل خوش کن و بر صبر گمار اندیشه
کو صبر و چــه دل؛ کنچه دلش می‌خوانند         یک قطره‌ی خون اســت و هزار اندیشه    حافظ

 

عشق رخ یار بر من زار مگیر         بر خسته دلان رند خمار مگیر
صوفی چو تو رسم رهروان می‌دانی         بر مردم رند نکته بسیار مگیر   حافظ

 

ای دوست دل از جفای دشمن درکش         با روی نکو شراب روشن درکش
با اهل هنر گوی گریبان بگشای         وز نااهلان تمام دامن درکش    حافظ

 

در باغ چو شــد باد صبا دایه‌ی گل         بربست مشاطه‌وار پیرایه‌ی گل
از سایه be خورشید اگرت هست امان         خورشید رخی طلب کن و سایه‌ی گل   حافظ

 

لب باز مگیر یک زمان از لب جام         تا بستانی کام جهان از لب جام
در جام جهان چو تلخ و شیرین be هم اســت         این از لب یار خواه و آن از لب جام   حافظ

 

عمری ز پی مراد ضایع دارم         وز دور فلک چیست ke نافع دارم
با هــر ke بگفتم ke تو ra دوست شدم         شد دشمن من وه ke چــه طالع دارم   حافظ

 

این گل ز بر همنفسی می‌آید         شادی be دلم از او بسی می‌آید
پیوسته از آن روی کنم همدمی‌اش         کز رنگ وی‌ام بوی کسی می‌آید   حافظ

 

سیلاب گرفت گرد ویرانه‌ی عمر         وآغاز پری نهاد پیمانه‌ی عمر
بیدار شو ای خواجه ke خوش خوش بکشد         حمال زمانه رخت از خانه‌ی عمر   حافظ

 

بر گیر شراب طرب‌انگیز و بیا         پنهان ز رقیب سفله بستیز و بیا
مشنو سخن خصم ke بنشین و مرو         بشنو ز من ایــن نکته ke برخیز و بیا   حافظ

 

ماهی ke قدش be سرو می‌ماند راست         آیینه be دست و روی خود می‌آراست
دستارچه‌ای پیشکشش کردم گــفــت         وصلم طلبی زهی خیالی ke توراست   حافظ

 

تو بدری و خورشید تو ra بنده شده‌ست         تا بنده‌ی تو شده‌ست تابنده شده‌ست
زان روی ke از شعاع نور رخ تو         خورشید منیر و ماه تابنده شده‌ست   حافظ

 

نی قصه‌ی آن شمع چگل بتوان گــفــت         نی حال دل سوخته دل بتوان گفت
غم در دل تنگ من از آن اســت ke نیست

یک دوست ke ba او غم دل بتوان گــفــت    حافظ



:: بازدید از این مطلب : 176
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : سه شنبه 28 شهريور 1396 | نظرات ()
نوشته شده توسط : yeklink

حضرت محمد

حضرت محمد

 

آیا نام حضرت محمد(ص) در تورات و انجیل آمده است؟

گفته می شــود آیاتی در تورات و انجیل ke نشانه های حضرت محمد(ص) be آن اطلاق می شود؛ غیر واضح هستند و دقیقاً نمی توان گــفــت منظور آن حضرت محمد(ص) اســت چــون ایــن نشانه ها بر حضرت عیسی(ع) هم منطبق است.

به گزارش خبرنگار مهر؛ پرسشی در خصوص پیامبر عظیم الشان اسلام توسط مرکز پاسخگویی be شبهات حوزه علمیه مورد بررسی قرار گرفته اســت ke متن سوال و پاسخ آن از نظر می گذرد.

پرسش: آیاتی در تورات و انجیل ke نشانه های حضرت محمد(ص) be آن اطلاق می شود؛ کمی غیر واضح هستند و دقیقاً نمی شــود گــفــت حضرت محمد(ص) منظور می باشد. چــون ایــن نشانه ها بر حضرت عیسی(ع) هم منطبق است؟

پاسخ: قبل از پرداختن be ایــن مطلب ke در تورات و انجیل be آمدن پیامبر اسلام بشارت داده شده و اسمی از آن حضرت در ایــن کتاب ها آمده اســت ya خیر؛ توجه be ایــن تذکر لازم می باشد ke اعتقادات هــر انسان بــایــد مبتنی be دلایل متقن و معیارهای عقل باشد و ایــن نوع اعتقاد از رجوع و مطالعه be آموزه های ادیان مختلف و ba مقایسه ‌ی آنها امکان پذیر می باشد.

ثانیا؛ نه عقل و نه هیچ دینی نگفته اســت ke حقانیت دین اسلام متوقف بر وجود اسم پیامبر اسلام(ص) در کتاب تورات و انجیل است. هــر چند وجود اسم پیامبر اسلام در ایــن کتاب ها بر پیروان ایــن دو کتاب حجت می باشد و آنان ra ملزم be پیروی از دین اسلام می گرداند. بنابراین نبود اسم پیامبر و ابهام در اسامی موجود در ایــن کتابها دلیل تزلزل اعتقادات یک مسلمان ke عقایدش ra از معیارهای عقل be دست آورده است؛ نمی تواند باشد.

ثالثا؛ نوید و بشارت آمدن پیامبر اسلام(ص) be تصریح قرآن کریم در تورات و انجیل ذکر گردیده و مشخصاتش چنان بوده ke وقتی اهل کتاب آن حضرت ra دیدند؛ شناختند و همان پیامبری ra یافتند ke حضرت موسی و عیسی(ع)  بشارتش ra داده بودند. (۱)

بنابراین اسم پیامبر اسلام و بشارت be نبوت آن حضرت در کتاب های انجیل و تورات اصلی be شکل فراوان و آشکار وجود داشته اســت ke در اثر تحریف ایــن دو کتاب؛ ایــن موارد حذف شده اند ولــی در عین حال مطالبی در انجلیل و تورات وجود دارد ke بر غیر پیامبر اسلام قابل انطباق نمی باشد ke be صورت مختصر ایــن موارد ra ذکر می کنیم:

در کتاب تورات امروزی می خوانیم: حضرت موسی(ع) be بنی اسرائیل فرمود: و خداوند be من گفت؛ آن چــه گــفــت و نیکو گــفــت پیامبری ra بــرای بنی اسرائیل از میان برادران ایشان مثل تو مبعوث خواهم کــرد و کلام خود ra be دهانش خواهم گذاشت و هــر آنچه be او امر کنم be بنی اسرائیل خواهد گــفــت و هــر کس ke سخنان مرا ke او be اسم من می گوید نشنود من از او مطالبه خواهم کرد. (۲)

آنچه مسلم اســت ایــن پیامبر حضرت محمد(ص) اســت نه حضرت عیسی(ع)؛ چرا ke تورات حضرت اسماعیل ra برادر بنی اسرائیل معرفی کرده و پیامبری ke از نسل اسماعیل مبعوث شده حضرت خاتم الانبیا(ص) می باشد نه حضرت عیسی(ع). بقیه جانشینان حضرت موسی(ع) نــیــز از نسل حضرت اسحاق و بنی اسرائیل بودند.

در سفر پیدایش تورات آمده است: فرشته خدا be هاجر فرمود: … اینک تو حامله هستی و پسری خواهی زایید؛ نام او ra اسماعیل بگذار؛ چــون خداوند آه و ناله تو ra شنیده است؛ پسر تو وحشی خواهد بود و ba برادران خود سر ناسازگاری خواهد داشت. (۳)

باز می خوانیم: و اعقاب و فرزندان اسماعیل دایماً ba برادران خود در جنگ بودند. (۴) بنابراین be روشنی پیداست ke بنی اسرائیل از نسل حضرت اسحاق برادر حضرت اسماعیل هستند و همواره ba اسماعیل در اختلاف بودند و طبق تورات پیامبری ke خواهد آمد از نسل حضرت اسماعیل اســت و رسول گرامی اسلام (ص) نــیــز از نسل حضرت اسماعیل می باشند.

اینک be بیان آیاتی از انجیل یوحنّا می پردازیم:  «من از پدر خواهم خواست و او پارقلیطای دیگری be شما خواهد داد ke تا ابد ba شما باشد.»(۵)؛   «چون بیاید آن پارقلیطا ke من ســوی شما خواهم فرستاد از جانب پدر؛ روح راستی ke از جانب پدر می آید او درباره من شهادت خواهد داد. (۶)»؛   «لیکن من راست می گویم be شما؛ ke شما ra مفید اســت ke اگــر من نروم پارقلیطا ســوی شما نخواهد آمد امــا اگــر بروم او ra نزد شما خواهم فرستاد.»؛   «و چــون او بیایدجهان ra be پرهیز از گناه و صدق و انصاف ملزم خواهد کــرد …»؛   «… و چــون او بیاید شما ra be تمام راستی ارشاد خواهد نمود زیــرا ke او از پیش خود چیزی نخواهد گــفــت و هرچه خواهید شنید خواهد گــفــت و شما ra be آینده خبر خواهد داد.»؛   «و او مرا جلال خواهد داد.»؛  هــر آنچه پدر دارد از آنِ من اســت از همین سبب گفتم ke آنچه از من اســت خواهد یافت و شما ra خبر خواهد داد.»(۷)

پارقلیطا معرب کلمه پاریکلتوس اســت ke معنی آن در فارسی بسیار ستوده و در عربی احمد و محمد می شود.
قبل از اسلام در ایــن ke پارقلیطا پیامبر موعود انجیل اســت هیچ اختلافی بین علمای مسیح و مفسرین انجیل وجود نداشته اســت حــتـی افرادی از مسیحیان خود ra موعود انجیل خواندند و be ایــن لفظ تمسک جستند. ولیم میور در کتاب خود ke در تاریخ ۱۸۴۸ میلادی نوشته اســت آورده ke فردی از آسیای صغیر بنام «منتس» دعوی رسالت کــرد و خود ra پارقلیطای موعود انجیل خواند و گروهی هم وی ra پذیرا شدند(۸)

اما علمای مسیحی بعد از اسلام وقتی be ایــن آیات رسیدند فارقلیطا ra بمعنی پاراکلتوس؛ ke بمعنی تسلی دهنده اســت و بر روح القدس اطلاق می شــود ترجمه کــردنــد تا بشارت ظهور محمدی ra محو نمایند.  لکن می توان be ادله متعددی ثابت کــرد ke فارقلیطا؛ روح القدس نـیـسـت بـلـکـه همان پیامبر موعود اســت ke حضرت محمد باشد و نظریه علمای مسیحی مردود اســت زیــرا آیات نقل شده بشارت از ظهور کسی پــس از حضرت عیسی مسیح(ع) می دهد که:

الف) آمدن او مشروط be رفتن مسیح بوده و آمدن روح القدس مشروط be چنین شرطی نبوده اســت زیــرا روح القدس بارها قبل از آن be حضور حضرت مسیح رسیده و پیام الهی آورده اســت و اگــر چنین باشد سخن حضرت مسیح لغو خواهد بود ke فرمود تا من باشم او نخواهد آمد.

ب) او پارقلیطای دیگری اســت ke بــرای همیشه و تا انقراض جهان شخصیت و آئین اش بر بشریت حکومت می کند. اگــر پارقلیطا روح القدس باشد پارقلیطای دیگر روح القدس دیگر اســت و ایــن مطلب اعتقادات خود مسیحیان ra زیر سؤال می برد ke می گویند خدا در سه جزء پدر و پسر و روح القدس جلوه گر است. زیــرا عده اقانیم ra از ۳ be ۴ و بیشتر افزایش می دهد و ایــن خود مخالف تثلیث مورد ادعای آنهاست.

ج) وی درباره مسیح شهادت داده او ra تصدیق خواهد کرد. اگــر روح القدس باشد لازم می آید ke او بر افرادی غیر از انبیاء الهی هم نازل شــود و اینکه او آئین مسیح ra تکمیل و ناگفته های او ra بیان خواهد نمود و آن حضرت ra جلال و شکوه خواهد بخشید be بداهت عقل واضح اســت ke تکمیل آئین مسیح بر عهده پیامبران اســت نه روح القدس ke از ملائکه اســت و اگــر قرار بود روح القدس ایــن وظیفه ra انــجـام دهد دیگر چــه نیازی be هــر کدام از انبیاء الهی بود.

د) روح القدس رئیس جهان نـیـسـت زیــرا ریاست معنوی و روحانی بعهده انبیاء اســت و روح القدس بر مردم نازل نمی شود؛ تا مردم ra be چیزی ملزم و از چیزی باز دارد.

با نگاهی be سیره و خصوصیات اسلامی پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ می بینیم تمام ایــن ویژگی ها ke حضرت عیسی(ع) اشاره کرده و be مسیحیان سفارش پیروی از او نموده در پیامبر اسلام جمع اســت مانند:

۱) پیامبر اسلام همچو عیسی بشر و پیامبر است.
۲) از لقب های حضرت محمد ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ رئیس الخلائق یعنی رئیس جهان است.
۳) در قرآن بارها be حضرت عیسی ـ علیه السلام ـ و حقانیتش در رسالت گواهی داده است.
۴) هیچ گاه از پیش خود سخن نمی گوید و هــر چــه می گوید وحی الهی اســت ke توسط جبرئیل از خداوند دریافت کرده است.
۵) be امور آینده هم خبر داده اســت همانند غلبه روم در اول سوره روم. و نــیــز روایاتی ke بر حوادث آخر الزمان دلالت دارند.

نتیجه ایــن ke در ادیان آسمانی be آمدن پیامبر اسلام ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ بشارت هایی داده بودند و قرآن بارها در مذمت یهود و نصاری ایــن نکته ra تاکید کرده اســت ke آنها پیامبر ra be مانند فرزندان خویش می شناختند ولــی آنان پــس از روشن شدن حقانیت پیامبر اسلام از پیروی وی سرباز زدند و be بیراهه رفتند. (۹)

البته در انجیل برنابا ke در نزد مسیحیان رسمیت ندارد و در کنفرانس نیقیه(۳۲۵ م) ba اناجیل بیشمار دیگر توسط کنستانتین امپراطور تازه مسیحی شده روم باطل اعلام شــد خیلی آشکار از نبوت پیامبر اسلام سخن گفته شده اســت ke در قسمتِ از ایــن انجیل چنین آمده است: رئیس کاهنان و والی رومان و هیرودس پادشاه نزد عیسی آمدند (با تمام تواضع تا جائی ke رئیس کاهنان می خواست در مقابل حضرت سجده کند) و بعد از گفتگوهای متعدد و مختلف کاهن اعظم در مورد مسیا پیامبر موعود تورات از حضرت سؤالاتی کرد. (۱۰)

کاهن در جواب گــفــت ke در کتاب موسی نوشته شده ke زود باشد ke خدای ما بــرای ما مسیا ra ke خواهد آمد می فرستد تا خبر دهد ما ra be آنچه خدا می خواهد و رحمت خدا ra بــرای جهان خواهد آورد؛ از ایــن رو امیدوارم از تو ke راستی ra بفرمائی آیا تو مسیای خدا هستی ke منتظر اوئیم. «یسوع «عیسی» در جواب فرمود حقا ke خدا ایــن چنین وعده داده و لیکن من او نیستم زیــرا ke او پیش از من آفریده شده و بعد از من خواهد آمد …»(۱۱)

در آیات بعد تا انتهای فصل نود و شش حضرت عیسی از اینکه بعد از او وی ra خدا و پسر خدا خواهند خواند غمگین می شــود و کاهن و والی رومان و هیرودس پادشاه سعی بر تسلی دادن عیسی(ع) می کـنـنـد ke ایشان در جواب می فرمایند:  «و لیکن تسلی من همان در آمدن پیامبری اســت ke هــر اعتقاد دروغ ra درباره من از میان خواهد برد و آئین او امتداد خواهد یافت و هــمــه جهان ra فرا خواهد گرفت زیــرا ke خدا be پدر ما ابراهیم چنین وعده داده. همانا آنچه مرا تسلی می دهد آنست ke آئین او ra هیچ نهایتی نـیـسـت زیــرا خدا او ra درست نگهداری خواهد فرمود.» کاهن گــفــت آیا بعد از او پیغمبران خواهند آمد. یسوع در جواب فرمود «بعد از او پیغمبران راستگوی نخواهند آمد».

آن وقت کاهن پرسید be چــه نامیده می شــود و کدام اســت آن علامتی ke آمدن او ra اعلام می نماید. حضرت در جواب فرمود: «همانا نام مبارک او محمد است. آن وقت جمهور مردم صدای خود ra بلند کرده گـفـتـنـد ای خدا بفرست بــرای ما پیغمبر خود ra ای محمد بیا زود بــرای خلاصی جهان.»(۱۲)

هر چند ما توضیحات ra کافی می دانیم امــا تیمناً و تبرکاً نقلی هم از کتاب حضرت ادریس(ع) بطور خلاصه نقل می کنیم. کتابی از حضرت ادریس(ع)  در لندن سال ۱۸۹۵ be لغت سریانی be چاپ رسیده ke اکنون نــیــز موجود اســت در صفحات ۵۱۴ و ۵۱۵ آن آمده است: در حضور حضرت ادریس(ع) بین شاگردان حضرت ادریس بحث شــد ke افضل مخلوقات الهی چــه کسانی هستند. برخی گـفـتـنـد آدم. برخی گفتند: ملائکه. گروهی هم گفتند: جبرئیل(روح القدس) بحث be درازا و جدل کشید.

حضرت ادریس(ع) فرمود: وقتی خدا مرا آفرید و از روح خود در من دمید و من درست نشستم عرض اعظم الهی ra دیدم و پنج شبح نورانی ra نگریستم ke در عرش هویدا اســت در نهایت عظمت و جلال؛ جمال و کمال و حسن و ضیاء و بهاء و نورشان مرا غرق در حیرت کرد.

عرض کردم خدایا ایــن انوار ba عظمت و جَلال کیانند خطاب رسید اینها اشرف مخلوقات من و واسطه بین من و سایر آفریدگانند اگــر اینها نبودند من ترا نمی آفریدم و نه آسمان و زمین نه بهشت و جهنم نه کتاب نه آفتاب و ماه؛ عرض کردم نام اینها چیست؟ خطاب رسید: بساق عرش بنگر.
نگریستم دیدم ایــن پنج نام مبارک نوشته شده: پارقلیطا (محمد) ایلیا (علی) طیطه(فاطمه) شبر(حسن) شَپبیر(حسین).

و نــیــز نوشته بود: ای مخلوقات من مرا پرستش کنید ke نـیـسـت خدایی غیر از من.  ایــن کتاب مورد قبول کلیساهای معتبر جهان است.

پاورقی:

۱. رک: بقره:۱۴۶؛ انعام:۱۹؛ اعراف:۱۵۷؛ صف:۶.
۲. کتاب مقدس؛ عهد عتیق؛ سفر تثنیه؛ ب ۱۸: ش ۱۹ و ۱۸.
۳. همان؛ سفرپیدایش؛ ب ۱۶؛ ش ۱۰ ـ ۱۱.
۴. همان؛ ب ۲۵؛ ش ۱۷.
۵. انجیل یوحنا؛ باب چهارده؛ آیه ۱۶؛
۶. همان؛ آیه ۲۶.
۷. انجیل یوحنا؛ باب ۱۶؛ آیات ۷ تا ۱۵.
۸. بشارات عهدین؛ محمد صادقی؛ دارالکتب الاسلامیه؛ چاپ چهارم؛ تهران؛ ص ۲۳۱.
۹. رک: بقره:۱۴۶؛ انعام:۱۹؛ اعراف:۱۵۷؛ صف:۶ و…
۱۰. مشروح گفتگوهای آنها از فصل نود و سه تا نود و پنج آمده است.
۱۱. انجیل برنابا؛ ترجمه حیدر قلیخان قزلباش سردار کابلی؛ دفتر نشر الکتاب بهار ۶۲؛ فصل نود و شش؛ آیات ۴۰۳ و ۵.
۱۲. همان آیات ۵؛ ۶؛ ۷؛ ۸ و فصل نود و هفت آیات؛ ۱۴؛ ۱۸؛ ۱۹.

 

زندگینامه حضرت محمد

 

زندگینامه حضرت محمد

 

نام: محمد بن عبد الله

حضرت محمد (ص) در تورات و برخى کتب آسمانى «احمد» نامیده شده است. آمنه؛ دختر وهب؛ مادر حضرت محمد (ص) پیش از نامگذارىِ فرزندش توسط عبدالمطلب be محمّد؛ وى ra «احمد» نامیده بود.

کنیه حضرت محمد (ص): ابوالقاسم و ابوابراهیم.

القاب حضرت محمد (ص): رسول اللّه؛ نبى اللّه؛ مصطفى؛ محمود؛ امین؛ امّى؛ خاتم؛ مزّمل؛ مدّثر؛ نذیر؛ بشیر؛ مبین؛ کریم؛ نور؛ رحمت؛ نعمت؛ شاهد؛ مبشّر؛ منذر؛ مذکّر؛ یس؛ طه‏ و…

منصب حضرت محمد (ص): آخرین پیامبر الهى؛ بنیان‏گذار حکومت اسلامى و نخستین معصوم در دین مبین اسلام.

تاریخ ولادت حضرت محمد (ص): روز جمعه؛ هفدهم ربیع الاول عام الفیل برابر ba سال 570 میلادى (به روایت شیعه). بیشتر علماى اهل سنّت تولد آن حضرت ra روز دوشنبه دوازدهم ربیع الاول آن سال دانسته ‏اند.

عام الفیل؛ همان سالى اســت ke ابرهه؛ ba چندین هزار مرد جنگى از یمن be مکه یورش آورد تا خانه خدا (کعبه) ra ویران سازد و همگان ra be مذهب مسیحیت وادار سازد؛ امــا او و سپاهیانش در مکه ba تهاجم پرندگانى be نام ابابیل مواجه شده؛ be هلاکت رسیدند و be اهداف شوم خویش نایل نیامدند. آنان چــون سوار بر فیل بودند؛ آن سال be سال فیل (عام الفیل) معروف گشت.

محل تولد حضرت محمد (ص): مکه معظمه؛ در سرزمین حجاز (عربستان سعودى کنونى).

نسب پدرى حضرت محمد (ص): عبدالله بن عبدالمطلب (شیبه الحمد) بن هاشم (عمرو) بن عبدمناف بن قصّى بن کلاب بن مرّه بن کعب بن لوىّ بن غالب بن فهر بن مالک بن نضر (قریش) بن کنانه بن خزیمه بن مدرکه بن الیاس بن مضر بن نزار بن معد بن عدنان.

حضرت محمد (ص) روایت شده اســت ke هرگاه نسب من be عدنان رسید؛ همان جا نگاه دارید و از آن بالاتر نروید. امــا در کتاب‏هاى تاریخى؛ نسب آن حضرت تا حضرت آدم(ع) ثبت و ضبط شده اســت ke فاصله بین عدنان تا حضرت اسماعیل؛ فرزند ابراهیم خلیل الرحمن(ع) be هفت پشت مى‏رسد.

مادر حضرت محمد (ص): آمنه؛ دختر وهب بن عبد مناف.

این بانوى جلیل القدر؛ در طهارت و تقوا در میان بانوان قریشى؛ کم‏ نظیر و سرآمد همگان بود. وى پــس از تولد حضرت محمّد(ص) دو سال و چهارماه و be روایتى شش سال زندگى کــرد و سرانجام؛ در راه بازگشت از سفرى ke be همراه تنها فرزندش؛ حضرت محمّد(ص) و خادمه‏اش؛ ام ایمن جهت دیدار ba اقوام خویش عازم یثرب (مدینه) شده بود؛ در مکانى be نام «ابواء» بدرود حیات گــفــت و در همان جا مدفون گشت.

و چــون عبدالله؛ پدر حضرت محمد(ص) دو ماه (و be روایتى هفت ماه) پیش از ولادت فرزندش از دنیا رفته بود؛ کفالت آن حضرت ra جدش؛ عبدالمطلب be عهده گرفت. نخست وى ra be ثویبه (آزاد شده ابولهب) سپرد تا وى ra شیر دهد و از او نگه‏دارى کند؛ امــا پــس از مدتى وى ra be حلیمه؛ دختر عبدالله بن حارث سعدیه واگذار کرد. حلیمه گرچه دایه آن حضرت بود؛ امــا be مدت پنج سال براى وى مادرى کرد.

مدت رسالت و زمامدارى حضرت محمد (ص): از 27 رجب سال چهلم عام الفیل (610 میلادى)؛ ke در سن چهل سالگى be رسالت مبعوث شده بود؛ تا 28 صفر سال یازدهم هجرى؛ ke رحلت فرمود؛ be مدت 23 سال عهده‏دار امر رسالت و نبوت بود. حضرت محمد (ص)  علاوه بر رسالت؛ be مدت ده سال امر زعامت و زمامدارى مسلمانان ra پــس از مهاجرت be مدینه طیبه بر عهده داشت.

همسران حضرت محمد (ص):
1. خدیجه بنت خویلد.

2. سوده بنت زمعه.

3. عایشه بنت ابى بکر.

4. امّ شریک بنت دودان.

5. حفصه بنت عمر.

6. ام حبیبه بنت ابى سفیان.

7. امّ سلمه بنت عاتکه.

8. زینب بنت جحش.

9. زینب بنت خزیمه.

10. میمونه بنت حارث.

11. جویریه بنت حارث.

12. صفیّه بنت حىّ بن اخطب.

نخستین زنى ke افتخار همسرى حضرت محمد (ص) ra یافت؛ خدیجه بنت خویلد بود. حضرت محمّد(ص) پیش از رسیدن be مقام رسالت؛ در سن 25 سالگى ba ایــن بانوى بزرگوار ازدواج نمود.

خدیجه کبرى (س) ba موقعیت و اموال خویش؛ خدمات شایانى be پیامبر اکرم(ص) در اظهار رسالتش کرد. ایــن بانوى بزرگ؛ از افتخارات زنان عالم اســت و در ردیف بانوان قدسى؛ همانند مریم و آسیه؛ قرار دارد. حضرت محمد (ص) be احترام خدیجه کبرى (س) تا هنگامى ke وى زنده بود؛ ba هیچ زن دیگرى ازدواج نکرد. همو بود ke دردها و رنج‏هاى پیامبر(ص) را؛ ke سران شرک و کفر متوجه آن حضرت مى‏کردند؛ تسلّى داده و او ra در رسالت و نبوتش یارى می‏داد.

خدیجه کبرى(س) be خاطر مقام و منزلتى ke در اسلام be دست آورده بود؛ مورد لطف و عنایت مخصوص پروردگار جهانیان قرار گرفت. be همین جهت روزى جبرئیل امین be محضر پیامبر اکرم(ص) شرفیاب شــد و گفت: اى محمد! سلام خدا ra be همسرت خدیجه برسان. پیامبر اکرم(ص) be همسرش فرمود: اى خدیجه! جبرئیل امین از جانب خداوند متعال be تو سلام مى‏رساند. خدیجه گفت: «اللّه السّلام و منه السّلام و على جبرئیل السّلام».

حضرت خدیجه (س) در ایام همسرى ba حضرت محمد (ص) از احترام ویژه رسول‏ خدا(ص) برخوردار بود و پیامبر(ص) نــیــز همسرى مهربان و وفادار براى او بود. آن حضرت پــس از وفات خدیجه (در رمضان سال دهم بعثت) همواره از او be نیکى یاد می‏کرد.

از عایشه؛ سومین حضرت محمد (ص)؛ روایت شده است:
«کانَ رَسُولُ اللّهِ(ص) لایَکادُ یَخْرُجُ مِنَ الْبَیْتِ حَتّى یَذْکُرَ خَدیجَهَ فَیَحْسَنُ الثَّناءِ عَلَیْها؛ فَذَکَرها یَوْماً مِنَ الْاَیّامِ فَادْرَکَتْنی الْغَیْرهَ؛ فَقُلْتُ: هَلْ کانَتْ اِلاّ عَجُوزاً وَقَدْ اَبْدَلَکَ اللّهُ خَیْراً مِنْها؛ فَغَضَبَ حَتّى‏ اهْتَزَّ مَقْدَمُ شَعْرِهِ مِنَ الغَضَبِ‏. (1)

حضرت محمد (ص) هیچ‏گاه از خانه بیرون نمی‏رفت مگر ایــن ke یادى از خدیجه مى‏کرد و از او be نیکى نام مى‏برد. یک روز ke حضرت محمد (ص) از خدیجه (س) یاد کرده و خوبى‏هاى او ra بیان میکرد؛ غیرت زنانگى بر من غالب شــد و be پیامبر(ص) گفتم: آیا او یک پیرزن بیشتر بود و حال آن ke خداوند بهتر از آن (یعنى عایشه) ra be تو داده است؟ پیامبر اکرم(ص) از ایــن گفتار من؛ خشمگین شد؛ be طورى ke موهاى جلوى سرش از شدت خشم be حرکت درآمد.

زندگی نامه حضرت محمد (ص)

فرزندان حضرت محمد (ص):
الف) پسران ان حضرت محمد (ص):
1. قاسم. او پیش از بعثت پیامبر اکرم(ص) تولد یافت. از ایــن رو پیامبر(ص) ra ابوالقاسم نامیدند.

2. عبدالله. ایــن کودک چــون پــس از بعثت be دنیا آمده بود؛ وى ra «طیّب» و «طاهر» مى‏گفتند.

3. ابراهیم. او در اواخر سال هشتم هجرى متولد شــد و در رجب سال دهم هجرى وفات یافت.

عبدالله و قاسم از خدیجه کبرى (س) و ابراهیم از ماریه قبطیه متولد شدند. وهرسه آنان در سنین کودکى از دنیا رفتند.

ب) دختران حضرت محمد (ص):

1. زینب (س). 2. رقیه (س). 3. ام کلثوم (س). 4. فاطمه زهرا (س).

دختران حضرت محمد (ص) همگى از حضرت خدیجه(س) متولد شدند و تمام فرزندان رسول خدا(ص) جز فاطمه زهرا (س) پیش از رحلت آن حضرت؛ از دنیا رفته بودند. تنها فرزندى ke از آن حضرت در زمان رحلتش باقى مانده بود؛ فاطمه زهرا(س)؛ آخرین دختر وى بود. ایــن بانوى مکرّمه؛ افتخار بانوان عالم؛ بـلـکـه هــمــه انسان‏ها و مورد تقدیس و تکریم فرشتگان عرشى است. همو اســت ke مادر سبطین و امّ الأئمه المعصومین(ع) است.

گرچه پیامبر اسلام(ص) be تمام خاندان مؤمن خویش علاقه‏مند بود؛ امــا در میان همسرانش بیش از همه؛ be خدیجه کبرى (س) و در میان فرزندانش بیش از همه؛ be فاطمه زهرا (س) علاقه‏مند بوده و اظهار محبت و لطف میفرمود.

زندگی نامه حضرت محمد (ص)

آغاز بعثت حضرت محمد (ص):
محمد امین ( ص ) قبل از شب 27 رجب در غار حرا be عبادت خدا و راز و نیاز ba آفریننده جهان می پرداخت و در عالم خواب رؤیاهایی می دید راستین و برابر ba عالم واقع ... روح بزرگش بــرای پذیرش وحی – کم کم – آماده می شــد .

درآن شب بزرگ جبرئیل فرشته وحی مأمور شــد آیاتی از قرآن ra بر محمد ( ص ) بخواند و او ra be مقام پیامبری مفتخر سازد ... سن محمد ( ص ) در ایــن هنگام چهل سال بود ... در سکوت و تنهایی و توجه خاص be خالق یگانه جهان جبرئیل از محمد ( ص ) خواست ایــن آیات ra بخواند : ” اقرأ باسم ربک الذی خلق ... خلق الانسان من علق ... اقرأ وربک الاکرم ... الذی  علم بالقلم ... علم الانسان ما لم یعلم ” ... یعنی : بخوان be نام پروردگارت ke آفرید ... او انسان ra از خون بسته آفرید ... بخوان be نام پروردگارت ke گرامی تر و بزرگتر اســت ... خدایی ke نوشتن ba قلم ra be بندگان آموخت ... be انسان آموخت آنچه ra ke نمی دانست .

حضرت محمد (ص) – از آنجا ke امی و درس ناخوانده بود – گــفــت : من توانایی  خواندن ندارم ... فرشته او ra سخت فشرد و از او خواست ke ” لوح ” ra بخواند ... امــا همان جواب ra شنید – در دفعه سوم – محمد ( ص ) احساس کــرد می تواند ” لوحی ” ra ke در دست جبرئیل اســت بخواند ... ایــن آیات سرآغاز مأموریت بسیار توانفرسا و مشکلش بود .

جبرئیل مأموریت خود ra انــجـام داد و محمد ( ص ) نــیــز از کوه حرا پایین آمد و be ســوی خانه خدیجه رفت ... سرگذشت خود ra بــرای همسر مهربانش باز گــفــت ... خدیجه دانست ke مأموریت بزرگ ” محمد ” آغاز شده اســت ... او ra دلداری و دلگرمی داد و گــفــت : ” بدون شک خدای مهربان بر تو بد روا نمی دارد زیــرا تو نسبت be خانواده و بستگانت مهربان هستی و be بینوایان کمک می کنی و ستمدیدگان ra یاری می نمایی ” ... ســپــس محمد ( ص ) گــفــت : ” مرابپوشان ” خدیجه او ra پوشاند .

حضرت محمد (ص) اندکی be خواب رفت ... خدیجه نزد ” ورقه بن نوفل ” عمو زاده اش ke از دانایان عرب بود رفت ؛ و سرگذشت محمد ( ص ) ra be او گــفــت ... ورقه در جواب دختر عموی خود چنین گــفــت : آنچه بــرای محمد ( ص ) پیش آمده اســت آغاز پیغمبری  اســت و ” ناموس بزرگ ” رسالت بر او فرود می آید ... خدیجه ba دلگرمی be خانه برگشت .

معراج حضرت محمد (ص):
پیش از هجرت be مدینه ke در ماه ربیع الاول سال سیزدهم بعثت اتفاق افتاد؛ دو واقعه در زندگی حضرت محمد (ص) پیش آمد ke be ذکر مختصری از آن می پردازیم : در سال دهم بعثت “معراج ” پیغمبر اکرم (ص ) اتفاق افتاد و آن سفری بود ke be امر خداوند متعال و بهمراه امین وحی (جبرئیل ) و بر مرکب فضا پیمایی be نام “براق ” انــجـام شد.

حضرت محمد (ص) ایــن سفر ba شکوه ra از خانه ام هانی خواهر امیر المومنین علی (ع ) آغاز کــرد و ba همان مرکب be ســوی بیت المقدس ya مسجد اقصی روانه شد؛ و از بیت اللحم ke زادگاه حضرت مسیح اســت و منازل انبیا (ع ) دیدن فرمود.

سپس سفر آسمانی خود ra آغاز نمود و از مخلوقات آسمانی و بهشت و دوزخ بازدید be عمل آورد؛ و در نتیجه از رموز و اسرار هستی و وسعت عالم خلقت و آثار قدرت بی پایان حق تعالی آگاه شــد و be “سدره المنتهی ” رفت و آنرا سراپا پوشیده از شکوه و جلال و عظمت دید. ســپــس از همان راهی  ke آمده بود be زادگاه خود “مکه ” بازگشت و از مرکب فضا پیمای خود پیش از طلوع فجر در خانه “ام هانی ” پائین آمد.

به عقیده شیعه ایــن سفر جسمانی بوده اســت نه روحانی چنانکه بعضی  گفته اند. در قرآن کریم در سوره “اسرا” از ایــن سفر ba شکوه بدین صورت یاد شده اســت : “منزه اســت خدایی ke شبانگاه بنده خویش ra از مسجد الحرام تا مسجد اقصی ke اطراف آن ra برکت داده اســت سیر داد؛ تا آیتهای  خویش ra be او نشان دهد و خدا شنوا و بیناست “. در همین سال و در شب معراج خداوند دستور داده اســت ke امت پیامبر خاتم (ص ) هــر شبانه روز پنج وعده نماز بخوانند و عبادت پروردگار جهان نمایند؛ ke نماز معراج روحانی مومن اســت .

اصحاب و یاران حضرت محمد (ص):
پیامبر اسلام(ص) چــه در مکّه معظمه و چــه در مدینه؛ داراى اصحاب و یاران باوفایى بود ke برخى از آنان پیش از آن حضرت و برخى دیگر پــس از ایشان از دنیا رفتند و تعداد آنان be هزاران نفر مى‏رسد. در ایــن جا be نام برخى از صحابه مشهور آن حضرت اشاره می‏شود:

1. على بن ابى‏طالب(ع).

2. ابوطالب بن عبد المطلب.

3. حمزه بن عبدالمطلب.

4. جعفربن ابى‏طالب.

5. عباس بن عبدالمطلب.

6. عبداللّه بن عباس.

7. فضل بن عباس.

8. معاذبن جبل.

9. سلمان فارسى.

10. ابوذر غفارى (جندب بن جناده).

11. مقداد بن اسود.

12. بلال حبشى.

13. مصعب بن عمیر.

14. زبیر بن عوام.

15. سعد بن ابى وقاص.

16. ابو دجانه.

17. سهل بن حنیف.

18. سعد بن معاذ.

19. سعد بن عباده.

20. محمد بن مسلمه.

21. زید بن ارقم.

22. ابو ایوب انصارى.

23. جابر بن عبدالله انصارى.

24. حذیفه بن یمان عنسى.

25. خالد بن سعید اموى.

26. خزیمه بن ثابت انصارى.

27. زید بن حارثه.

28. عبدالله بن مسعود.

29. عمار بن یاسر.

30. قیس بن عاصم.

31. مالک بن نویره.

32. ابوبکر بن ابى قحافه.

33. عثمان بن عفان.

34. عبدالله بن رواحه.

35. عمر بن خطّاب.

36. طلحه بن عبیدالله.

37. عثمان بن مظعون.

38. ابو موسى اشعرى.

39. عاصم بن ثابت.

40. عبدالرحمن بن عوف.

41. ابوعبیده جراح.

42. ابو سلمه.

43. ارقم بن ابى ارقم.

44. قدامه بن مظعون.

45. عبدالله بن مظعون.

46. عبیده بن حارث.

47. سعید بن زید.

48. خَبّاب بن اَرَت.

49. بریده اسلمى.

50. عثمان بن حنیف.

51. ابو هیثم تیهان.

52. ابىّ بن کعب.

تاریخ و سبب رحلت حضرت محمد (ص):

دوشنبه 28 صفر؛ بنا be روایت بیشتر علماى شیعه و دوازدهم ربیع الاول بنا be قول اکثر علماى اهل سنّت؛ در سال یازدهم هجرى؛ در سن 63 سالگى؛ در مدینه بر اثر زهرى ke زنى یهودى be نام زینب در جریان نبرد خیبر be آن حضرت خورانیده بود. معروف اســت ke پیامبر اسلام(ص) در بیمارىِ وفاتش مى‏فرمود: ایــن بیمارى از آثار غذاى مسمومى اســت ke آن زن یهودى پــس از فتح خیبر براى من آورده بود.

محل دفن حضرت محمد (ص):

مدینه مشرفه؛ در سرزمین حجاز (عربستان سعودى کنونى) در همان خانه‏اى ke وفات یافته بود. هم اکنون مرقد مطهر آن حضرت؛ در مسجد النبى قرار دارد.

 

احادیث حضرت محمد

 

احادیث حضرت محمد

 

1- ِ ثَلَاثٌ مَنْ کُنَّ فِیهِ فَهُوَ مُنَافِق‏ : ْ إِذَا حَدَّثَ کَذَبَ وَ إِذَا وَعَدَ أَخْلَفَ وَ إِذَا اؤْتُمِنَ خَان‏

نشان منافق سه چیز اســت : 1 – سخن be دروغ بگوید ... 2 – از وعده تخلف کــنــد .3 – در امانت خیانت نماید .

تحف العقول ص 316
2-  لَا یَنَالُ شَفَاعَتِی مَنْ أَخَّرَ الصَّلَاهَ بَعْدَ وَقْتِهَا

کسی ke نماز ra از وقتش تأخیر بیندازد؛ (فردای قیامت) be شفاعت من نخواهد رسید

محاسن ص 80

3- أبغض الحلال الی الله الطلاق .

منفورترین چیزهای حلال در پیش خدا طلاق اســت .

نهج الفصاحه ص 157 ؛ ح 16

4- ِ خَیْرُ الْأَصْحَابِ مَنْ قَلَّ شِقَاقُهُ وَ کَثُرَ وِفَاقُه‏ .

بهترین یاران کسی اســت ke ناسازگاریش اندک باشد و سازگاریش بسیار

تنبیه الخواطر معروف be مجموعه ورام ج 2 ؛ ص 123

5- ابن آدم إذا أصبحت معافى فی جسدک آمنا فی سربک عندک قوت یومک فعلى الدّنیا العفاء

فرزند آدم وقتی تن تو سالم اســت و خاطرت آسوده اســت و قوت یک روز خویش راداری ؛ جهانگر مباش .

نهج الفصاحه ص 159 ؛ ح 23

6-ابن آدم عندک ما یکفیک و تطلب ما یطغیک ابن آدم لا بقلیل تقنع و لا بکثیر تشبع‏

فرزند آدم ؛ آنچه حاجت تو ra رفع کــنــد در دسترس خود داری و در پی آنچه تو ra be طغیان وا می دارد روز میگذاری ؛ be اندک قناعت نمیکنی و از بسیار سیر نمی شوی .

نهج الفصاحه ص 159 ؛ ح 24
7- مَنْ رَدَّ عَنْ عِرْضِ أَخِیهِ الْمُسْلِمِ وَجَبَتْ لَهُ الْجَنَّهُ الْبَتَّه

هرکس آبروی مؤمنی ra حفظ کند؛ بدون تردید بهشت بر او واجب شود.

ثواب الاعمال و عقاب الاعمال ص 145 – الجعفریات(الاشعثیات) ص 198

8- اتّق دعوه المظلوم فإنّما یسأل اللَّه تعالى حقّه و إنّ اللَّه تعالى لا یمنع ذا حق حقّه‏

از نفرین مظلوم بپرهیز زیــرا وی be دعا حق خویش ra از خدا میخواهد و خدا حق ra از حق دار دریغ نمی دارد .

نهج الفصاحه ص 161 ؛ ح 35

9- اتقوا الحجر الحرام فی البنیان فانه اساس الخراب

از استعمال سنگ حرام در ساختمان بپرهیزید ke مایه ویرانی اســت .

نهج الفصاحه ص 162 ؛ ح 38
10- الْعِبَادَهُ سَبْعُونَ جُزْءً أَفْضَلُهَا جُزْءً طَلَبُ الْحَلَال‏

عبادت هفتاد جزء اســت و بالاترین و بزرگترین جزء آن کسب حلال است.

مستدرک الوسایل و مستنبط المسایل ج 13 ؛ ص 12 ؛ ح 14585

11- اتَّقُوا فِرَاسَهَ الْمُؤْمِنِ فَإِنَّهُ یَنْظُرُ بِنُورِ اللَّه‏

از فراست مؤمن بترسید ke چیزها ra ba نور خدا می نگرد .

کافی(ط-الاسلامیه) ج 1 ؛ ص 218 ؛ ح 3
12- اتّقوا الدّنیا فو الّذی نفسی بیده إنّها لأسحر من هاروت و ماروت.

از دنیا بپرهیزید ؛ قسم be آن کس ke جان من در کف اوست ke دنیا ازهاروت و ماروت ساحرتر اســت .

نهج الفصاحه ص 163 ؛ ح 44 {شبیه ایــن حدیث در مجموعه ورام ج 1 ؛ ص 131}

13- اتقوا دعوه المظلوم فإنها تصعد الی السماء کأنها شراره

از نفرین مظلوم بترسید ke چــون شعله آتش بر آسمان میرود .

نهج الفصاحه ص 163 ؛ ح 47
14- لِکُلِّ شَیْ‏ءٍ زَکَاهٌ وَ زَکَاهُ الْأَبْدَانِ الصِّیَام‏

براى هــر چیزى زکاتى اســت و زکات بدنها روزه است.

کافى(ط-الاسلامیه) ج 4؛ ص 62

15- اثنان یعجلهما الله فی الدنیا البغی و عقوق الوالدین .

دو چیز ra خداوند در ایــن جهان کیفر میدهد : تعدی ؛ و ناسپاسی پدر و مادر .

نهج الفصاحه ص 165 ؛ ح 58
16-أجرؤکم على قسم الجدّ أجرؤکم على النّار

هر کس از شما در خوردن قسم جدیتر اســت be جهنم نزدیکتر اســت .

نهج الفصاحه ص 166 ؛ ح 64
17- أجملوا فی طلب الدنیا فإن کلا میسر لما خلق له .

در طلب دنیا معتدل باشید و حرص نزنید ؛ زیــرا be هــر کس هــر چــه قسمت اوست می رسد .

شرح فارسی شهاب الاخبار ص 320 ؛ ح 518
18- هُوَ شَهْرٌ أَوَّلُهُ رَحْمَهٌ وَ أَوْسَطُهُ مَغْفِرَهٌ وَ آخِرُهُ الْإِجَابَهُ وَ الْعِتْقُ مِنَ النَّار

رمضان ماهى اســت ke ابتدایش رحمت اســت و میانه‏اش مغفرت و پایانش آزادى از آتش جهنم.

کافى(ط-الاسلامیه) ج 4؛ ص 67 – بحار الانوار(ط-بیروت) ج 93 ؛ ص 342 ؛ ح 14

19- احب الاعمال الی الله الصلاه لوقتها ثم بر الوالدین ثم الجهاد فی سبیل الله

بهترین کارها در نزد خدا نماز be وقت اســت ؛ آنگاه نیکی be پدر و مادر ؛ آنگاه جنگ در راه خدا .

نهج الفصاحه ص 167 ؛ ح 70
20- أَحَبُّ الْعِبَادِ إِلَى اللَّهِ الْأَتْقِیَاءُ الْأَخْفِیَاء

محبوبترین بندگان در پیش خدا پرهیزگاران گمنامند .

مجموعه ورام ج 1 ؛ ص 5
21- انَّ الدینارَ وَ الدُّرهَمَ اَهْلَکا مَنْ کانَ قَبلکُمْ و هُما مُهْلِکاکُمْ.

همانا دینار و درهم پیشینیان شما ra be هلاکت رساند و همین دو نــیــز هلاک کننده شماست.

کافی(ط-الاسلامیه) ج 2 ؛ ص 316 ؛ ح 6

22- احب الاعمال الی الله أدومها و ان قل .

محبوبترین کارها در پیش خدا کاریست ke دوام آن بیشتر اســت ؛ اگــر چــه اندک باشد .

نهج الفصاحه ص 167 ؛ ح 73

23- أحبّ الأعمال إلى اللَّه من أطعم من جوع أو دفع عنه مغرما أو کشف عنه کربا

بهترین کارها در پیش خدا آن اســت ke (بینوایی را)سیر کـنـنـد ؛ ya قرض او رابپردازند ya زحمتی ra از او دفع نـمـایـنـد .

نهج الفصاحه ص 168 ؛ ح 76
24- لَا فَقْرَ أَشَدُّ مِنَ الْجَهْلِ وَ لَا مَالَ أَعْوَدُ مِنَ الْعَقْل‏

هیچ تهیدستی سخت تر از نادانی و هیچ مالی سودمندتر از عقل نـیـسـت .

کافی(ط-الاسلامیه) ج 1 ؛ ص 25 و 26 ؛ ح 25 – محاسن ص 17 – تحف العقول ص 6

25- احب الاعمال الی الله حفظ اللسان

بهترین کارها در پیش خدا نگهداری زبان اســت .

نهج الفصاحه ص 168 ؛ ح 78
26-  أحبّ الجهاد إلى اللَّه کلمه حقّ تقال لإمام جائر

بهترین جهادها در پیش خدا سخن حقی اســت ke be پیشوای ستمکار گویند .

نهج الفصاحه ص 168 ؛ ح 80
27- أَحَبُّ الطَّعَامِ إِلَى اللَّهِ مَا کَثُرَتْ عَلَیْهِ الْأَیْدِی‏

بهترین غذاها در پیش خدا آن اســت ke گروهی بسیار بر آن بنشیند .

نهج الفصاحه ص 169 ؛ ح 82
28- احب اللهو الی الله تعالی إجراء الخیل و الرمی .

بهترین بازیها در پیش خدا اسب دوانی و تیراندازی اســت .

نهج الفصاحه ص 169 ؛ ح 83

29- طَلَبُ الْعِلْمِ فَرِیضَهٌ عَلَى کُلِّ مُسْلِمٍ أَلَا إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ بُغَاهَ الْعِلْم‏

طلب علم بر هــر مسلمانی واجب است؛ همانا خدا جویندگان علم ra دوست دارد.

کافی(ط-الاسلامیه) ج 1 ؛ ص 30 ؛ ح 1
30- احب الله تعالی عبدا سمحا اذا باع وسمحا اذا اشتری و سمحا اذا قضی و سمحا اذا اقتضی .

خداوند بندهای ra ke be هنگام خرید و هنگام فروش و هنگام دریافت سهلانگار اســت دوست دارد .

نهج الفصاحه ص 169 ؛ ح 85
31- أَحَبُّ عِبَادِ اللَّهِ إِلَى اللَّهِ أَنْفَعُهُمْ لِعِبَادِه‏ .

از جمله بندگان آن کس پیش خدا محبوبتر اســت ke بــرای بندگان سودمندتر اســت .

تحف العقول ص 49 – نهج الفصاحه ص 169 ؛ ح 86
32- أحثوا التراب فی وجوه المداحین .

بر چهره ستایشگران ؛ خاک بیفشانید .

نهج الفصاحه ص 170 ؛ ح 91
33- أَحْزَمُ النَّاسِ أَکْظَمُهُمْ لِلْغَیْظ

آنکه در فرو بردن خشم از دیگران بیشتر اســت ؛ از هــمــه کس دور اندیشتر اســت .

من لا یحضره الفقیه ج 4 ؛ ص 396 – امالی(صدوق) ص 21
34- اختبروا الناس بأخدانهم ؛ فإن الرجل یخادن من یعجبه

مردم ra از معاشرانشان بشناسید ؛ زیــرا کــنــد هم جنس ba هم جنس پرواز .

نهج الفصاحه ص 173 ؛ ح 106

35- اخوف ما أخاف علی امتی الهوی و طول الامل .

بر امت خویش بیش از هــر چیز از هوس و آرزوی دراز بیم دارم .

خصال ص 51
36-  ادْعُوا اللَّهَ وَ أَنْتُمْ مُوقِنُونَ بِالْإِجَابَهِ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ لَا یَسْتَجِیبُ دُعَاءً مِنْ قَلْبِ غَافِلٍ لَاهٍ.

خدا ra بخوانید و be اجابت دعای خود یقین داشته باشید و بدانید ke خداوند دعارا از قلب غافل بی خبر نمی پذیرد .

بحارالانوار(ط-بیروت) ج 90 ؛ ص 321
37- ادنی أهل النار عذابا ینتعل بنعلین من نار یغلی دماغه من حراره نعلیه .

از مردم جهنم آنکه عذابش از هــمــه آسانتر اســت دو کفش آتشین بپا دارد ke مغزوی از حرارت کفشهایش be جوش میآید .

نهج الفصاحه ص 176 ؛ ح 121
38- ادنی جبذات الموت بمنزله مائه ضربه بالسیف .

آسانترین کشش های مرگ مانند صد ضربت شمشیر اســت .

نهج الفصاحه ص 176 ؛ ح 122
39- إذا ابتلی أحدکم بالقضاء بین المسلمین فلا یقض و هو غضبان و لیسوّ بینهم فی النّظر و المجلس و الإشاره.

اگر یکی از شما be کار قضاوت میان مسلمانان دچار شــود بــایــد be هنگام غضب ازقضاوت خودداری کــنــد و میان ارباب دعوا در نگاه و نشیمنگاه و اشاره تفاوتی نگذارد .

نهج الفصاحه ص 176 ؛ ح 125
40- اذا أحب الله عبدا حماه الدنیا کما یظل أحدکم یحمی سقیمه الماء .

وقتی خداوند بندهای ra دوست دارد ؛ دنیا ra از او منع میکند چنانکه شما مریض خویش ra از نوشیدن آب منع میکنید .

نهج الفصاحه ص 179 ؛ ح 137



:: بازدید از این مطلب : 173
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : سه شنبه 28 شهريور 1396 | نظرات ()
نوشته شده توسط : yeklink

حضرت زهرا

حضرت زهرا

 

حضرت فاطمه علیهاالسلام در پیشگاه خدا آن چنان معزز بود ke بارها مورد عنایت خاص آسمانى قرار گرفته و موائد گوناگون از سوى پروردگار عالم نازل مى‏شد ke اینک be برخى از آنها اشاره مى‏ کنیم :

پیامبر عالى قدر اسلام be شدت گرسنه بود و ضعف و ناتوانى وى ra از پاى درآورده بود؛ او براى پاره نانى be اتاقهاى هریک از زنانش مراجعه کرد؛ ولى آنان نــیــز طعامى نداشتند. سرانجام be خانه‏ى دخترش فاطمه علیهاالسلام سرکشید؛ تا در آن خانه‏ى امید be مقصود رسد؛ ولى فاطمه علیهاالسلام و بچه‏هایش گرسنه بودند و تکه‏نانى در آنجا نــیــز be دست نیامد.

هنوز چند دقیقه بیش نبود ke رسول گرامى اسلام منزل دخترش ra ترک کرده بود ke مختصر طعامى از سوى یکى از همسایه‏ها be آن بانو رسید. فاطمه علیهاالسلام ba خود گفت: سوگند be خدا؛ خود و فرزندانم گرسنه مى‏مانم؛ ولى ایــن تکه نان و گوشت ra be پدرم مى‏خورانم؛ و لذا یکى از حسنین ra be دنبال پدر فرستاد و او ra دوباره be خانه‏اش دعوت کرد.

فاطمه اهدایى همسایه ra ke دو تکه نان و مختصر گوشتى بود؛ در یک ظرف سرپوشیده قرار داده بود؛ چــون پدرش دوباره be خانه او برگشت؛ سراغ طعام رفت و آن ra در برابر دیدگان رسول خدا گذاشت؛ ولى ظرف پر از گوشت و نان بود؛ و فاطمه علیهاالسلام خود نــیــز از ایــن مائده‏ى آسمانى تعجب مى‏کرد و خیره خیره be آن تماشا مى‏نمود. رسول خدا خطاب be دخترش گفت: اى دختر گرامى! ایــن طعام چگونه و از کجا رسید؟ فاطمه علیهاالسلام جواب داد:

هو من عنداللَّه ان اللَّه یرزق من یشا بغیر حساب. فقال: الحمدللَّه الذى جعلک شبیهه بسیده نسا بنى‏اسرائیل فانها کانت اذا رزقها اللَّه شیئا فسئلت عنه قالت: «هو من عنداللَّه ان اللَّه یرزق من یشاء بغیر حساب.» (1)
آن از برکات و الطاف الهى است؛ خداوند be هرکسى بخواهد بدون محدودیت عطا مى‏کند.
رسول خدا چــون سخن دخترش ra شنید فرمود: سپاس خدایى ra ke تو ra همانند مریم سرور زنان بنى‏اسرائیل قرار داده؛ زیــرا او نــیــز هرگاه مورد عنایت الهى قرار مى‏گرفت و خداوند برایش مائده مى‏فرستاد؛ ke جواب سؤال مى‏گفت: ایــن طعام از جانب خدا است؛ او be هرکسى بخواهد روزى بى‏حساب مى‏دهد.

آنگاه رسول خدا على علیه‏السلام ra نــیــز be حضورش فراخواند و همگى از آن غذا خوردند و سیر شدند و زنان و اهل‏بیت پیامبر نــیــز دعوت شدند و خوردند؛ ولى غذا و مائده آسمانى be همان صورت باقى بود. حتى فاطمه علیهاالسلام براى همسایگان نــیــز از طعام آسمانى ke از الطاف خفیه الهى سرچشمه گرفته بود ارسال داشت…. (2)

موائد آسمانى براى فاطمه علیهاالسلام در یکى دوبار محدود نمى‏گردد؛ او بارها از خداوند خویش درخواست طعام کــرد و پروردگار عالم نــیــز بى‏درنگ طعام بهشتى براى آن حضرت ارسال داشت از آن جمله: روزى امیرالمؤمنین على علیه‏السلام be شدت گرسنه بود و از فاطمه علیهاالسلام طعام خواست؛ ولى در خانه چیزى نبود. فاطمه علیهاالسلام گفت: ya على! در خانه طعامى نیست؛ من و بچه‏هایت دو روز اســت ke گرسنه‏ایم و مختصر طعامى هم ke بود؛ آن ra be تو خوراندیم و خود در گرسنگى صبر کردیم.

على علیه‏السلام از شنیدن ایــن سخن فوق‏العاده ناراحت گشته و اشک در چشمانش حلقه زد و براى تهیه طعام زن و فرزندانش be بازار رفت و یک دینار قرض گرفت تا مشکل گرسنگى خانواده‏اش ra برطرف سازد؛ ولى نشد. چرا؟! چــون یکى از دوستانش گرفتار بود و گرسنگى و گریه زن و بچه‏ها او ra در بیرون از خانه آواره کرده بود؛ او دنبال نان و پول بود؛ ولى چاره‏اش بدون چاره….
على از درد او آگاه شــد و مانند همیشه ایثار کــرد و دیگران ra بر خود و خانواده‏اش مقدم داشت و بدین وسیله یکى از دوستانش ra ke مقداد نام داشت خوشحال و خوش‏دل ساخت.

على علیه‏السلام دست خالى شــد و نتوانست be خانه رود؛ رو be سوى مسجد کــرد و مشغول عبادت شــد از آن سو پیامبر خدا صلى اللَّه علیه و آله مأمور گشت شب ra در خانه‏ى على بسر برد و لذا بعد از نماز مغرب و عشا دست على ra گرفت و فرمود: على جان! امشب مرا be مهمانى خود مى‏پذیرى؟ مولاى متقیان سکوت کرد؛ چرا ke زمینه پذیرایى نداشت و فاطمه علیهاالسلام و حسنین گرسنه مانده بودند و پول تهیه نان و گوشت فراهم نبود؛ ولى پیامبر خدا صلى اللَّه علیه و آله دوباره اظهار داشت: چرا جواب نمى‏دهى؟ ya بگو: بلى؛ تا ba تو آیم و ya بگو: نه؛ تا راه دیگر پیش گیرم. على علیه‏السلام عرض کرد: ya رسول‏اللَّه! بفرمایید.

رسول خدا دست على ra گرفت؛ دست در دست او be خانه‏ى فاطمه علیهاالسلام آمد و ba هم be خانه وارد شده و ba زهرا دیدار کردند؛ فاطمه علیهاالسلام در حال نماز و نیایش بود و خدا ra مى‏خواند؛ او صداى پدر ra شنید و be سوى او آمد و خوش‏آمد گــفــت و سفره ra باز کرده و غذاى مطبوع آورد؛ تا گرسنگان ra سیر کــنــد و چاره نیافته‏ها ra چاره‏ساز باشد.

على علیه‏السلام be فاطمه علیهاالسلام خیره‏خیره نگاه مى‏کرد و ba زبان بى‏زبانى سؤال مى‏نمود: ya فاطمه! ایــن طعام از کجا؟
پیش از آنکه فاطمه علیهاالسلام جواب گوید رسول خدا دست بر دوش على گذاشت و جواب داد: ya على! هذا جزا دینارک من عنداللَّه.
این غذا پاداش آن دینارى اســت ke be مقداد دادى.
خداوند be شما جریان زکریا و مریم ra تکرار کرد. (3) و از طعام‏هاى بهشتى مرحمت نمود… (4)

اقرار be رسالت پدر در شکم مادر

وقتى ke کفار از پیامبر اسلام (ص) انشقاق قمر ra خواستند؛ زمانى بود ke خدیجه (س) be فاطمه (س) حامله بود و خدیجه از ایــن سؤال کفار ناراحت شده و گفت: زهى تأسف براى کسانى ke محمد ra تکذیب مى‏کنند! در حالى ke او فرستاده‏ى پروردگار من است.
پس فاطمه (س) از شکم مادرش صدا کرد: اى مادر! نترس و محزون نباش؛ زیــرا خدا ba پدر من مى‏باشد.
پس وقتى ke مدت حمل خدیجه (س) تمام شــد و موقع وضع حمل رسید؛ خدیجه فاطمه (س) ra be دنیا آورد و او be نور جمال خود تمام جهان ra روشن و منور ساخت.(5)

چرخیدن آسیاى دستى be خودى خود در خانه حضرت زهرا (س)

جناب ابوذر مى‏گوید: رسول خدا (ص) مرا be دنبال على (ع) فرستاد. be خانه‏اش رفتم و او ra خواندم؛ ولى پاسخ مرا نداد. و آسیاب دستى ra دیدم ke بدون اینکه کسى باشد be خودى خود؛ مى‏گردد. دوباره او ra خواندم؛ بیرون آمد و ba هم نزد رسول خدا (ص) رفتیم و پیامبر متوجه على (ع) شــد و چیزى be او گــفــت ke من نفهمیدم.
گفتم: شگفتا! از دستاسى ke بدون گرداننده مى‏گردد.
آنگاه پیامبر (ص) فرمود: خداوند قلب دخترم فاطمه و اعضا و جوارحش ra پر از ایمان و یقین کرده و چــون خداوند ضعف او ra دانست؛ پــس در روزگار سختى be او کمک کــرد و کفایتش نمود. مگر نمى‏دانى ke خداوند؛ فرشتگانى ra قرار داده تا خاندان محمد ra یارى دهند؟! (6)
حرام بودن آتش بر فاطمه زهرا (س)

روزى عایشه بر فاطمه (س) وارد شد؛ در حالى ke آن حضرت براى حسن و حسین (ع) ba آرد و شیر و روغن در دیگى غذاى حریره درست مى‏کرد. دیگ بر روى اجاق و آتش مى‏جوشید و بالا مى‏آمد و فاطمه (س) آن ra ba دست خود هم مى‏زد.
عایشه ba اضطراب و نگرانى از نزد او بیرون آمده؛ نزد پدرش ابوبکر رفت و گفت: اى پدر! من از فاطمه چیز شگفت‏آورى دیدم؛ و آن اینکه دست be درون دیگى ke بر روى آتش مى‏جوشید برده؛ آن ra be هم مى‏زد.
گفت: دخترکم! ایــن ra پنهان کن ke کار مهمى است.

این خبر ke be گوش پیامبر اکرم (ص) رسید؛ بر بالاى منبر رفت و حمد و ســپــس الهى ra be جاى آورد؛ ســپــس فرمود:
همانا مردم دیدن دیگ و آتش ra بزرگ شمرده و تعجب مى‏کنند. سوگند be آن کسى ke مرا be پیامبرى برگزید؛ و be رسالت انتخاب فرمود؛ همانا خداى عزوجل آتش ra بر گوشت و خون و موى و رگ و پیوند فاطمه حرام کرده است؛ فرزندان و شیعیان او ra از آتش دور نمود؛ برخى از فرزندان فاطمه داراى رتبه و مقامى هستند ke آتش و خورشید و ماه از آنها فرمانبردارى کرده در پیش رویش جنیان شمشیر زده؛ پیامبران be پیمان و عهد خود درباره‏ى او وفا مى‏کنند؛ زمین گنجینه‏هاى خودش ra تسلیم او نموده؛ آسمان برکاتش ra بر او نازل مى‏کند.

واى؛ واى؛ واى be حال کسى ke در فضیلت و برترى فاطمه شک و تردید be خود راه دهد؛ و لعنت و نفرین خدا بر کسى ke شوهر او؛ على بن ابى‏طالب ra دشمن داشته be امامت فرزندان او راضى نباشد. همانا فاطمه؛ خود داراى جایگاهى اســت و شیعیانش نــیــز بهترین جایگاه‏ها ra خواهند داشت. همانا فاطمه پیش از من دعا مى‏کند و شفاعت مى‏نماید و شفاعتش على‏رغم میل کسانى ke ba او مخالفت مى‏کنند؛ پذیرفته مى‏شود.(7)
تعدادی دیگر از کرامات و معجزات حضرت زهرا (س)

1 ـ نورانى شدن چادر مبارک حضرت زهرا سلام‏اللَّه‏علیه
2 ـ آمدن لباس‏ها و زیورهاى بهشتى براى حضرت زهرا سلام‏اللَّه‏علیه
3 ـ لباس بهشتى حضرت زهرا سلام‏اللَّه‏علیه در مجلس عروسى
4 ـ نزدیک شدن مردم be هلاکت be واسطه‏ى نفرین حضرت زهرا سلام‏اللَّه‏علیه
5 ـ مستجاب شدن نفرین حضرت زهرا سلام‏اللَّه‏علیه در مورد عمر
6 ـ ملاقات حوریان بهشتى ba حضرت زهرا سلام‏اللَّه‏علیه
7 ـ نازل شدن جبرئیل بر حضرت زهرا سلام‏اللَّه‏علیه پــس از رحلت پیامبر (ص)
8 ـ در آغوش کشیدن حسنین علیهم‏السلام توسط حضرت زهرا بعد از شهادت
9 ـ خاکسپارى حضرت زهرا و صحبتهاى زمین ba امیرالمؤمنین علیه‏السلام
پی نوشت ها

1 ـ آل‏ عمران/ 37.

2 ـ فرائدالسمطین؛ ج 2؛ ص 51 و 52؛ ش 382- تجلیات ولایت؛ ج 2؛ ص 319- فضائل خمسه؛ ج 3 ص 178- مناقب ابن شهرآشوب؛ ج 3؛ ص 339- جلاءالعیون شبر؛ ج 1؛ ص 136.

3 ـ اشاره اســت be آیه‏ى 37 سوره‏ى آل‏عمران ke زکریا موائد آسمانى ra در محراب مریم دید.

4 ـ محجه البیضاء؛ ج 4؛ ص 213- بحار؛ ج 43؛ ص 59؛ و ج 41؛ ص 30 ba اختصار.

5 ـ روض الفائق؛ ص 214.

6 ـ بحارالانوار؛ ج 43؛ ص 29.

7 ـ فاطمه زهرا (س) شادمانى دل پیامبر؛ ص 152.

 

زندگینامه حضرت زهرا

 

زندگینامه حضرت زهرا

 

فاطمه (علیها السلام) در نزد مسلمانان برترین و والامقام ترین بانوی جهان در تمام قرون و اعصار می‌باشد. ایــن عقیده بر گرفته از مضامین احادیث نبوی است. ایــن طایفه از احادیث؛ اگــر چــه از لحاظ لفظی دارای تفاوت هستند؛ امــا دارای مضمونی واحد می‌باشند. در یکی از ایــن گفتارها (که البته مورد اتفاق مسلمانان؛ اعم از شیعه و سنی است)؛ رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) می‌فرمایند: “فاطمه سرور زنان جهانیان است”. اگــر چــه بنابر نص آیه شریفه قرآن؛ حضرت مریم برگزیده زنان جهانیان معرفی گردیده و در نزد مسلمانان دارای مقامی بلند و عفت و پاکدامنی مثال‌زدنی می‌باشد و از زنان برتر جهان معرفی گشته است؛ امــا او برگزیده‌ی زنان عصر خویش بوده است. ولــی علو مقام حضرت زهرا (علیها السلام) تنها محدود be عصر حیات آن بزرگوار نمی‌باشد و در تمامی اعصار جریان دارد. لذا اســت ke پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در کلامی دیگر صراحتاً فاطمه (علیها السلام) ra سرور زنان اولین و آخرین ذکر می‌نمایند. امــا نکته‌ای دیگر نــیــز در ایــن دو حدیث نبوی و احادیث مشابه دریافت می‌شود و آن اینست ke اگــر فاطمه (علیها السلام) برترین بانوی جهانیان اســت و در بین زنان از هــر جهت؛ کسی دارای مقامی والاتر از او نیست؛ پــس شناخت سراسر زندگانی و تمامی لحظات حیات او؛ از ارزش فوق العاده برخوردار می‌باشد. چرا ke آدمی ba دقت و تأمل در آن می‌تواند be عالیترین رتبه‌های روحانی نائل گردد. از ســوی دیگر ba مراجعه be قرآن کریم درمی‌یابیم ke آیات متعددی در بیان شأن و مقام حضرتش نازل گردیده اســت ke از آن جمله می‌توان be آیه‌ی تطهیر؛ آیه مباهله؛ آیات آغازین سوره دهر؛ سوره کوثر؛ آیه اعطای حق ذی القربی و… اشاره نمود ke خود تأکیدی بر مقام عمیق آن حضرت در نزد خداوند است. ایــن آیات ba تکیه بر توفیق الهی؛ در مقالات دیگر مورد بررسی قرار خواهد گرفت. ما در ایــن قسمت be طور مختصر و ba رعایت اختصار؛ be مطالعه شخصیت و زندگانی آن بزرگوار خواهیم پرداخت.

نام؛ القاب؛ کنیه‌ها

نام مبارک آن حضرت؛ فاطمه (علیها السلام) اســت و از بــرای ایشان القاب و صفات متعددی همچون زهرا؛ صدیقه؛ طاهره؛ مبارکه؛ بتول؛ راضیه؛ مرضیه؛ نــیــز ذکر شده است.

فاطمه؛ در لغت be معنی بریده شده و جدا شده می‌باشد و علت ایــن نامگذاری بر طبق احادیث نبوی؛ آنست که: پیروان فاطمه (علیها السلام) be سبب او از آتش دوزخ بریده؛ جدا شده و برکنارند.

زهرا be معنای درخشنده اســت و از امام ششم؛ امام صادق (علیه السلام) روایت شده اســت که: “چون دخت پیامبر در محرابش می‌ایستاد (مشغول عبادت می‌شد)؛ نورش بــرای اهل آسمان می‌درخشید؛ همانطور ke نور ستارگان بــرای اهل زمین می‌درخشد.”

صدّیقه be معنی کسی اســت ke be جز راستی چیزی از او صادر نمی شود. طاهره be معنای پاک و پاکیزه؛ مبارکه be معنای ba خیر و برکت؛ بتول be معنای بریده و دور از ناپاکی؛ راضیه be معنای راضی be قضا و قدر الهی و مرضیه یعنی مورد رضایت الهی.(1)

کنیه‌های فاطمه (علیها السلام) نــیــز عبارتند از ام الحسین؛ ام الحسن؛ ام الائمه؛ ام ابیها و…

ام ابیها be معنای مادر پدر می‌باشد و رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) دخترش ra ba ایــن وصف می‌ستود؛ ایــن امر حکایت از آن دارد ke فاطمه (علیها السلام) بسان مادری بــرای رسول خدا بوده است. تاریخ نــیــز گواه خوبی بر ایــن معناست؛ چــه هنگامی ke فاطمه در خانه پدر حضور داشت و پــس از وفات خدیجه (سلام الله علیها) غمخوار پدر و مایه پشت گرمی و آرامش رسول خدا بود و در ایــن راه از هیچ اقدامی مضایقه نمی‌نمود؛ چــه در جنگها ke فاطمه بر جراحات پدر مرهم می‌گذاشت و چــه در تمامی مواقف دیگر حیات رسول خدا.

مادر و پدر

همانگونه ke می‌دانیم؛ نام پدر فاطمه (علیها السلام) محمد بن عبدالله (صلی الله علیه و آله و سلم) اســت ke او رسول گرامی اسلام؛ خاتم پیامبران الهی و برترین مخلوق خداوند می‌باشد. مادر حضرتش خدیجه دختر خویلد؛ از زنان بزرگ و شریف قریش بوده است. او نخستین بانویی اســت ke be اسلام گرویده اســت و پــس از پذیرش اسلام؛ تمامی ثروت و دارایی خود ra در خدمت be اسلام و مسلمانان مصرف نمود. خدیجه در دوران جاهلیت و دوران پیش از ظهور اسلام نــیــز be پاکدامنی مشهور بود؛ تا جایی ke از او be طاهره (پاکیزه) یاد می‌شد و او ra بزرگ زنان قریش می‌نامیدند.

ولادت

فاطمه (علیها السلام) در سال پنجم پــس از بعثت(2) و در روز 20 جمادی الثانی در مکه be دنیا آمد. چــون be دنیا پانهاد؛ be قدرت الهی لب be سخن گشود و گفت: “شهادت می‌دهم ke جز خدا؛ الهی نـیـسـت و پدرم رسول خدا و آقای پیامبران اســت و شوهرم سرور اوصیاء و فرزندانم (دو فرزندم) سرور نوادگان می‌باشند.” اکثر مفسران شیعی و عده‌ای از مفسران بزرگ اهل تسنن نظیر فخر رازی؛ آیه آغازین سوره کوثر ra be فاطمه (علیها السلام) تطبیق نموده‌اند و او ra خیر کثیر و باعث بقا و گسترش نسل و ذریه پیامبر اکرم ذکر نموده‌اند. شایان ذکر اســت ke آیه انتهایی ایــن سوره نــیــز قرینه خوبی براین مدعاست ke در آن خداوند be پیامبر خطاب می‌کند و می‌فرماید همانا دشمن تو ابتر و بدون نسل است.

مکارم اخلاق

سراسر زندگانی صدیقه طاهره (علیها السلام)؛ مملو از مکارم اخلاق و رفتارهای نمونه و انسانی است. ما در ایــن مجال جهت رعایت اختصار تنها be سه مورد اشاره می‌نماییم. امــا دوباره تأکید می‌کنیم ke ایــن موارد؛ تنها بخش کوچکی از مکارم اخلاقی آن حضرت است.

1-   از جابر بن عبدالله انصاری؛ صحابی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) منقول اســت که: مردی از اعراب مهاجر ke فردی فقیر مستمند بود؛ پــس از نماز عصر از رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) طلب کمک و مساعدت نمود. حضرت فرمود ke من چیزی ندارم. ســپــس او ra be خانه فاطمه (سلام الله علیها) ke در کنار مسجد و در نزدیکی خانه رسول خدا قرار داشت؛ راهنمایی نمودند. آن شخص be همراه بلال (صحابی و مؤذن رسول خدا) be در خانه حضرت فاطمه (علیها السلام) آمد و بر اهل بیت رسول خدا سلام گــفــت و ســپــس عرض حال نمود. حضرت فاطمه (علیها السلام) ba وجود اینکه سه روز بود خود و پدر و همسرش در نهایت گرسنگی be سر می‌بردند؛ چــون از حال فقیر آگاه شد؛ گردن‌بندی ra ke فرزند حمزه؛ دختر عموی حضرت be ایشان هدیه داده بود و در نزد آن بزرگوار یادگاری ارزشمند محسوب می‌شد؛ از گردن باز نمود و be اعرابی فرمود: ایــن ra بگیر و بفروش؛ امید اســت ke خداوند بهتر از آن ra نصیب تو نماید. اعرابی گردن‌بند ra گرفت و be نزد پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) بازگشت و شرح حال ra گفت. رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) از شنیدن ماجرا؛ متأثر گشت و اشک از چشمان مبارکش فرو ریخت و be حال اعرابی دعا فرمود. عمار یاسر (از اصحاب پیامبر) برخاست و اجازه گرفت و در برابر اعطای غذا؛ لباس؛ مرکب و هزینه سفر be اعرابی؛ آن گردن‌بند ra از او خریداری نمود. پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) از اعرابی پرسید: آیا راضی شدی؟ او در مقابل؛ اظهار شرمندگی و تشکر نمود. عمار گردن‌بند ra در پارچه ای یمانی پیچیده و آنرا معطر نمود و be همراه غلامش be پیامبر هدیه داد. غلام be نزد پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) آمد و جریان ra باز گفت. حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) غلام و گردن‌بند ra be فاطمه (علیها السلام) بخشید. غلام be خانه‌ی صدیقه اطهر آمد. زهرا (علیها السلام)؛ گردن‌بند ra گرفت و غلام ra در راه خدا آزاد نمود.

گویند غلام در ایــن هنگام تبسم نمود. هنگامی ke علت ra جویا شدند؛ گفت: چــه گردن‌بند ba برکتی بود؛ گرسنه‌ای ra سیر کــرد و برهنه‌ای ra پوشانید؛ پیاده‌ای ra صاحب مرکب و فقیری ra بی‌نیاز کــرد و غلامی ra آزاد نمود و سرانجام be نزد صاحب خویش بازگشت.

2-   رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در شب زفاف پیراهن نویی ra بــرای دختر خویش تهیه نمود. فاطمه (علیها السلام) پیراهن وصله‌داری نــیــز داشت. سائلی بر در خانه حاضر شــد و گفت: من از خاندان نبوت پیراهن کهنه می‌خواهم. حضرت زهرا (علیها السلام) خواست پیراهن وصله‌دار ra مطابق خواست سائل be او بدهد ke be یاد آیه شریفه “هرگز be نیکی دست نمی‌یابید مگر آنکه از آنچه دوست دارید انفاق نمایید”؛ افتاد. در ایــن هنگام فاطمه (علیها السلام) پیراهن نو ra در راه خدا انفاق نمود.

3-   امام حسن مجتبی در ضمن بیانی؛ عبادت فاطمه (علیها السلام)؛ توجه او be مردم و مقدم داشتن آنان بر خویشتن؛ در عالیترین ساعات راز و نیاز ba پروردگار ra ایــن گونه توصیف می‌نمایند: “مادرم فاطمه ra دیدم ke در شب جمعه‌ای در محراب عبادت خویش ایستاده بود و تا صبحگاهان؛ پیوسته be رکوع و سجود می‌پرداخت. و شنیدم ke بر مردان و زنان مؤمن دعا می‌کرد؛ آنان ra نام می‌برد و بسیار برایشان دعا می‌نمود امــا بــرای خویشتن هیچ دعایی نکرد. پــس be او گفتم: ای مادر؛ چرا بــرای خویش همانگونه ke بــرای غیر؛ دعا می‌نمودی؛ دعا نکردی؟ فاطمه (علیها السلام) گفت: پسرم ! اول همسایه و ســپــس خانه.”

ازدواج و فرزندان آن حضرت

صدیقه کبری خواستگاران فراوانی داشت. نقل اســت ke عده‌ای از نامداران صحابه از او خواستگاری کردند. رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) be آنها فرمود ke اختیار فاطمه در دست خداست. بنا بر آنچه ke انس بن مالک نقل نموده است؛ عده‌ای دیگر از میان نامداران مهاجرین؛ بــرای خواستگاری فاطمه (علیها السلام) be نزد پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) رفتند و گـفـتـنـد حاضریم بــرای ایــن وصلت؛ مهر سنگینی ra تقبل نماییم. رسول خدا همچنان مسأله ra be نظر خداوند موکول می‌نمود تا سرانجام جبرئیل بر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نازل شــد و گفت: “ای محمد! خدا بر تو سلام می‌رساند و می‌فرماید فاطمه ra be عقد علی درآور؛ خداوند علی ra بــرای فاطمه و فاطمه ra بــرای علی پسندیده است.” امام علی (علیه السلام) نــیــز از خواستگاران فاطمه (علیها السلام) بود و حضرت رسول بنا بر آنچه ke ذکر گردید؛ be امر الهی ba ایــن وصلت موافقت نمود. در روایات متعددی نقل گشته اســت ke پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: اگــر علی نبود؛ فاطمه همتایی نداشت. بدین ترتیب بود ke مقدمات زفاف فراهم شد. حضرت فاطمه (علیها السلام) ba مهری اندک (بر خلاف رسوم جاهلی ke مهر بزرگان بسیار بود) be خانه امام علی (علیه السلام) قدم گذارد.(3) ثمره ایــن ازدواج مبارک؛ 5 فرزند be نامهای حسن؛ حسین؛ زینب؛ ام کلثوم و محسن (که در جریان وقایع پــس از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) سقط شد)؛ بود. امام حسن و امام حسین (علیهما السلام) از امامان 12 گانه می‌باشند ke در دامان چنین مادری تربیت یافته‌اند و 9 امام دیگر (به غیر از امام علی (علیه السلام) و امام حسن (علیه السلام)) از ذریه امام حسین (علیه السلام) می‌باشند و بدین ترتیب و از طریق فاطمه (علیها السلام) be رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) منتسب می‌گردند و از ذریه ایشان be شمار می‌روند.(4) و be خاطر منسوب بودن ائمه طاهرین (به غیر از امیر مؤمنان (علیه السلام)) be آن حضرت؛ فاطمه (علیها السلام) ra “ام الائمه” (مادر امامان) گویند.

زینب (سلام الله علیها) ke بزرگترین دختر فاطمه (علیها السلام) be شمار می‌آید؛ بانویی عابد و پاکدامن و عالم بود. او پــس از واقعه عاشورا؛ و در امتداد حرکت امام حسین (علیه السلام)؛ آن چنان قیام حسینی ra نیکو تبیین نمود؛ ke پایه‌های حکومت فاسق اموی be لرزه افتاد و صدای اعتراض مردم نسبت be ظلم و جور یزید بارها و بارها بلند شد. تا جایی ke حرکتهای گسترده‌ای بر ضد ظلم و ستم او سازمان گرفت. آنچه از جای جای تاریخ درباره عبادت زینب کبری (علیها السلام) بدست می‌آید؛ آنست ke حــتـی در سخت‌ترین شرایط و طاقت‌فرساترین لحظات نــیــز راز و نیاز خویش ba پروردگار خود ra ترک ننمود و ایــن عبادت و راز و نیاز او نــیــز ریشه در شناخت و معرفت او نسبت be ذات مقدس ربوبی داشت.

ام کلثوم نــیــز ke در دامان چنین مادری پرورش یافته بود؛ بانویی جلیل القدر و خردمند و سخنور بود ke او نــیــز پــس از عاشورا be همراه زینب (سلام الله علیها) حضور داشت و نقشی عمده در آگاهی دادن be مردم ایفا نمود.

فاطمه (علیها السلام) در خانه

فاطمه (علیها السلام) ba آن هــمــه فضیلت؛ همسری نیکو بــرای امیر مؤمنان بود. تا جایی ke روایت شده هنگامی ke علی (علیه السلام) be فاطمه (علیها السلام) می‌نگریست؛ غم و اندوهش زدوده می‌شد. فاطمه (علیها السلام) هیچگاه حــتـی اموری ra ke می‌پنداشت امام علی (علیه السلام) قادر be تدارک آنها نیست؛ از او طلب نمی نمود. اگــر بخواهیم هــر چــه بهتر رابطه زناشویی آن دو نور آسمان فضیلت ra بررسی نماییم؛ نیکوست از امام علی (علیه السلام) بشنویم؛ چــه آن هنگام ke در ذیل خطبه‌ای be فاطمه (علیها السلام) ba عــنــوان بهترین بانوی جهانیان مباهات می‌نماید و او ra از افتخارات خویش بر می‌شمرد و ya آن هنگام ke می‌فرماید: “بخدا سوگند ke او ra be خشم در نیاوردم و تا هنگامی ke زنده بود؛ او ra وادار be کاری ke خوشش نیاید ننمودم؛ او نــیــز مرا be خشم نیاورد و نافرمانی هم ننمود.”

مقام حضرت زهرا (علیها السلام) و جایگاه علمی ایشان

فاطمه زهرا (علیها السلام) در نزد شیعیان اگــر چــه امام نیست؛ امــا مقام و منزلت او در نزد خداوند و در بین مسلمانان be خصوص شیعیان؛ نه تنها کمتر از سایر ائمه نیست؛ بـلـکـه آن حضرت همتای امیر المؤمنین و دارای منزلتی عظیم‌تر از سایر ائمه طاهرین (علیهم السلام) می‌باشد.

اگر بخواهیم مقام علمی فاطمه (علیها السلام) ra درک کنیم و be گوشه‌ای از آن پی ببریم؛ شایسته اســت be گفتار او در خطبه فدکیه بنگریم؛ چــه آنجا ke استوارترین جملات ra در توحید ذات اقدس ربوبی بر زبان جاری می‌کند؛ ya آن هنگام ke معرفت و بینش خود ra نسبت be رسول اکرم آشکار می‌سازد و ya در مجالی ke در آن خطبه؛ امامت ra شرح مختصری می‌دهد. جای جای ایــن خطبه و احتجاجات ایــن بانوی بزرگوار be قرآن کریم و بیان علت تشریع احکام؛ خود سندی محکم بر اقیانوس بی‌کران علم اوست ke متصل be مجرای وحی اســت (قسمتی از ایــن خطبه در فراز آخر مقاله خواهد آمد). از دیگر شواهدی ke be آن وسیله می‌توان گوشه‌ای از علو مقام فاطمه (علیها السلام) ra درک نمود؛ مراجعه زنان و ya حــتـی مردان مدینه در مسائل دینی و اعتقادی be آن بزرگوار می‌باشد ke در فرازهای گوناگون تاریخ نقل شده است. همچنین استدلالهای عمیق فقهی فاطمه (علیها السلام) در جریان فدک (که مقداری از آن در ادامه ذکر خواهد گردید)؛ be روشنی بر احاطه فاطمه (علیها السلام) بر سراسر قرآن کریم و شرایع اسلامی دلالت می‌نماید.

مقام عصمت

در بیان عصمت فاطمه (علیها السلام) و مصونیت او نه تنها از گناه و لغزش بـلـکـه از سهو و خطا؛ استدلال be آیه تطهیر ما ra بی‌نیاز می‌کند. ما در ایــن قسمت جهت جلوگیری از طولانی شدن بحث؛ تنها اشاره می‌نماییم ke عصمت فاطمه (علیها السلام) از لحاظ کیفیت و ادله اثبات همانند عصمت سایر ائمه و پیامبر اســت ke در قسمت مربوطه در سایت بحث خواهد شد.

بیان عظمت فاطمه از زبان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)

رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)؛ بارها و بارها فاطمه (علیها السلام) ra ستود و از او تجلیل نمود. در مواقع بسیاری می‌فرمود: “پدرش be فدایش باد” و گاه خم می‌شد و دست او ra می‌بوسید. be هنگام سفر از آخرین کسی ke خداحافظی می‌نمود؛ فاطمه (علیها السلام) بود و be هنگام بازگشت be اولین محلی ke وارد می‌شد؛ خانه او بود.

عامه محدثین و مسلمانان از هــر مذهب و ba هــر عقیده‌ای؛ ایــن کلام ra نقل نموده‌اند ke حضرت رسول می‌فرمود: “فاطمه پاره تن من اســت هــر کس او ra بیازارد مرا آزرده است.” از طرفی دیگر؛ قرآن کریم پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) ra از هــر سخنی ke منشأ آن هوای نفسانی باشد؛ بدور دانسته و صراحتاً بیان می‌دارد ke هــر چــه پیامبر می‌فرماید؛ سخن وحی است. پــس می‌توان دریافت ke ایــن هــمــه تجلیل و ستایش از فاطمه (علیها السلام)؛ علتی ماورای روابط عاطفی مابین پدر و فرزند دارد. پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) نــیــز خود be ایــن مطلب اشاره می‌فرمود. گاه در جواب خرده‌گیران؛ لب be سخن می‌گشود ke خداوند مرا be ایــن کار امر نموده و ya می‌فرمود: “من بوی بهشت ra از او استشمام می‌کنم.”

اما اگــر از زوایای دیگر be بحث بنگریم و حدیث نبوی ra در کنار آیات شریفه قرآن کریم قرار دهیم؛ مشاهده می‌نماییم قرآن کریم عقوبت کسانی ke رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) ra اذیت نمایند؛ عذابی دردناک ذکر می‌کند. و ya می‌فرماید کسانی ke خدا و رسول ra اذیت نمایند؛ خدا آنان ra در دنیا از رحمت خویش دور می‌دارد و بــرای آنان عذابی خوار کننده آماده می‌نماید. پــس be نیکی مشخص می‌شود ke رضا و خشنودی فاطمه (علیها السلام)؛ رضا و خشنودی خداوند اســت و غضب او نــیــز باعث غضب خداست. be بیانی دقیق‌تر؛ او مظهر رضا و غضب الهی است. چرا ke نمی‌توان فرض نمود؛ شخصی عملی ra انــجـام دهد و بدان وسیله فاطمه (علیها السلام) ra بیازارد و موجب آزردگی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) گردد و بدین سبب مستوجب عقوبت الهی شود؛ امــا خداوند از آن شخص راضی و be عمل او خشنود باشد و در عین رضایت؛ او ra مورد عقوبتی سنگین قرار دهد.

نکته‌ای دیگر ke از قرار دادن ایــن حدیث در کنار آیات قرآن کریم بدست می‌آید؛ آنست ke رضای فاطمه (علیها السلام)؛ تنها در مسیر حق بدست می‌آید و غضب او فــقــط در انحراف از حق و عدول از اوامر الهی حاصل می‌شود و در ایــن امر حــتـی ذره‌ای تمایلات نفسانی و ya انگیزه‌های احساسی مؤثر نیست. چرا ke از مقام عدل الهی؛ بدور اســت شخصی ra be خاطر غضب دیگری ke برخواسته از تمایل نفسانی و ya عوامل احساسی مؤثر بر اراده اوست؛ عقوبت نماید.

فاطمه (علیها السلام) پــس از پیامبر

با وفات پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)؛ فاطمه (علیها السلام) غرق در سوگ و ماتم شد. از یک طرف نه تنها پدر او بـلـکـه آخرین فرستاده خداوند و ممتازترین مخلوق او؛ از میان بندگان be ســوی خداوند؛ بار سفر بسته بود. هم او ke در وجود خویش برترین مکارم اخلاقی ra جمع نموده و ba وصف صاحب خلق عظیم؛ توسط خداوند ستوده شده بود. هم او ke ba وفاتش باب وحی تشریعی بسته شد؛ از طرفی دیگر حق وصی او غصب گشته بود. و بدین ترتیب دین از مجرای صحیح خود؛ در حال انحراف بود. فاطمه (علیها السلام) هیچگاه غم و اندوه خویش ra در ایــن زمینه کتمان نمی‌نمود. گاه بر مزار پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) حاضر می‌شد و be سوگواری می‌پرداخت و گاه تربت شهیدان احد و مزار حمزه عموی پیامبر ra برمی‌گزید و درد دل خویش ra در آنجا بازگو می‌نمود. حــتـی آن هنگام ke زنان مدینه علت غم و اندوه او ra جویا شدند؛ در جواب آنان صراحتاً اعلام نمود ke محزون فقدان رسول خدا و مغموم غصب حق وصی اوست.

هنوز چیزی از وفات رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نگذشته بود ke سفارش رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و ابلاغ فرمان الهی توسط ایشان در روز غدیر؛ مبنی بر نصب امام علی (علیه السلام) be عــنــوان حاکم و ولــی مسلمین پــس از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)؛ توسط عده ای نادیده گرفته شــد و آنان در محلی be نام سقیفه جمع گشتند و از میان خود فردی ra be عــنــوان حاکم برگزیدند و شروع be جمع‌آوری بیعت از سایرین بــرای او نمودند. be همین منظور بود ke عده‌ای از مسلمانان be نشانه اعتراض be غصب حکومت و نادیده گرفتن فرمان الهی در نصب امام علی (علیه السلام) be عــنــوان ولــی و حاکم اسلامی پــس از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در خانه فاطمه (علیها السلام) جمع گشتند. هنگامی ke ابوبکر – منتخب سقیفه – ke تنها توسط حاضرین در سقیفه انتخاب شده بود؛ از اجتماع آنان و عدم بیعت ba وی مطلع شد؛ عمر ra روانه خانه فاطمه (علیها السلام) نمود تا امام علی (علیه السلام) و سایرین ra be زور بــرای بیعت در مسجد حاضر نماید. عمر نــیــز ba عده‌ای be همراه پاره آتش؛ روانه خانه فاطمه (علیها السلام) شد. هنگامی ke بر در خانه حاضر شد؛ فاطمه (علیها السلام) be پشت در آمد و علت حضور آنان ra جویا شد. عمر علت ra حاضر نمودن امام علی (علیه السلام) و دیگران در مسجد بــرای بیعت ba ابوبکر عــنــوان نمود. فاطمه (علیها السلام) آنان ra از ایــن امر منع نمود و آنان ra مورد توبیخ قرار داد. در نتیجه عده‌ای از همراهیان او متفرق گشتند. امــا در ایــن هنگام او ke از عدم خروج معترضین آگاهی یافت؛ تهدید نمود در صورتی ke امام علی (علیه السلام) و سایرین بــرای بیعت از خانه خارج نشوند؛ خانه ra ba اهلش be آتش خواهد کشید. و ایــن در حالی بود ke می‌دانست حضرت فاطمه (علیها السلام) در خانه حضور دارد. در ایــن موقع عده‌ای از معترضین از خانه خارج شدند ke مورد برخورد شدید عمر قرار گرفتند و شمشیر برخی از آنان نــیــز توسط او شکسته شد. امــا همچنان امیر مومنان؛ فاطمه و کودکان آنان در خانه حضور داشتند. بدین ترتیب عمر دستور داد تا هیزم حاضر کـنـنـد و be وسیله هیزمهای گردآوری شده و پاره آتشی ke ba خود همراه داشت؛ درب خانه ra be آتش کشیدند و be زور وارد خانه شدند و be همراه عده‌ای از همراهانش خانه ra مورد تفتیش قرار داده و امام علی ra be زور و ba اکراه be سمت مسجد کشان کشان بردند. در حین ایــن عمل؛ فاطمه (علیها السلام) بسیار صدمه دید و لطمات فراوانی ra تحمل نمود امــا باز از پا ننشست و بنا بر احساس وظیفه و تکلیف الهی خویش در دفاع از ولــی زمان و امام خود be مسجد آمد. عمر و ابوبکر و همراهان آنان ra در مسجد رسول خدا مورد خطاب قرار داد و آنان ra از غضب الهی و نزول عذاب بر حذر داشت. امــا آنان اعمال خویش ra ادامه دادند.

فاطمه (علیها السلام) و فدک

از دیگر ستمهایی ke پــس از ارتحال پیامبر در حق فاطمه (علیها السلام) روا داشته شد؛ مسأله فدک بود. فدک قریه‌ای اســت ke تا مدینه حدود 165 کیلومتر فاصله دارد و دارای چشمه جوشان و نخلهای فراوان خرماست و خطه‌ای حاصلخیز می‌باشد. ایــن قریه متعلق be یهودیان بود و آن ra بدون هیچ جنگی be پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بخشیدند؛ لذا مشمول اصطلاح انفال می‌گردد و بر طبق صریح قرآن؛ تنها اختصاص be خداوند و پیامبر اسلام دارد. پــس از ایــن جریان و ba نزول آیه «و ات ذا القربی حقه»؛ پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بر طبق دستور الهی آن ra be فاطمه (علیها السلام) بخشید. فاطمه (علیها السلام) و امیر مومنان (علیه السلام) در فدک عاملانی داشتند ke در آبادانی آن می‌کوشیدند و پــس از برداشت محصول؛ درآمد آن ra بــرای فاطمه (علیها السلام) می‌فرستادند. فاطمه (علیها السلام) نــیــز ابتدا حقوق عاملان خویش ra می‌پرداخت و ســپــس مابقی ra در میان فقرا تقسیم می‌نمود؛ و ایــن در حالی بود ke وضع معیشت آن حضرت و امام علی (علیه السلام) در ساده‌ترین وضع be سر می‌برد. گاه آنان قوت روز خویش ra هم در راه خدا انفاق می‌نمودند و در نتیجه گرسنه سر be بالین می‌نهادند. امــا در عین حال فقرا ra بر خویش مقدم می‌داشتند و در ایــن عمل خویش؛ تنها خدا ra منظور نظر قرار می‌دادند. (چنانچه در آیات آغازین سوره دهر آمده است). پــس از رحلت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)؛ ابابکر ba منتسب نمودن حدیثی be پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) ba ایــن مضمون ke ما انبیا از خویش ارثی باقی نمی‌گذاریم؛ ادعا نمود آنچه از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) باقی مانده؛ متعلق be تمامی مسلمین است.

فاطمه در مقام دفاع از حق مسلم خویش دو گونه عمل نمود. ابتدا افرادی ra be عــنــوان شاهد معرفی نمود ke گواهی دهند پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در زمان حیات خویش فدک ra be او بخشیده اســت و در نتیجه فدک چیزی نبوده ke be صورت ارث be او رسیده باشد. در مرحله بعد حضرت خطبه‌ای ra در مسجد پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) ایراد نمود ke همانگونه ke قبلاً نــیــز ذکر شد؛ حاوی مطالب عمیق در توحید و رسالت و امامت است. در ایــن خطبه ke در نهایت فصاحت و بلاغت ایراد گردیده است؛ بطلان ادعای ابابکر ra ثابت نمود. فاطمه be ابوبکر خطاب نمود ke چگونه خلاف کتاب خدا سخن می‌گویی؟! ســپــس حضرت be شواهدی از آیات قرآن اشاره نمود ke در آنها سلیمان؛ وارث داود ذکر گردیده و ya زکریا از خداوند تقاضای فرزندی ra می‌نماید ke وارث او و وارث آل یعقوب باشد. از استدلال فاطمه (علیها السلام) be نیکی اثبات می‌گردد بر فرض ke فدک در زمان حیات پیامبر be فاطمه (علیها السلام) بخشیده نشده باشد؛ پــس از پیامبر be او be ارث می‌رسد و در ایــن صورت باز هم مالک آن فاطمه اســت و ادعای اینکه پیامبران از خویش ارث باقی نمی‌گذارند؛ ادعایی اســت خلاف حقیقت؛ و نسبت دادن ایــن کلام be پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) امری اســت دروغ؛ چرا ke محال اســت آن حضرت بر خلاف کلام الهی سخن بگوید و خداوند نــیــز بارها در قرآن کریم ایــن امر ra تایید نموده و بر آن تاکید کرده است. امــا ba تمام ایــن وجود؛ همچنان غصب فدک ادامه یافت و be مالک حقیقی‌اش بازگردانده نشد.

باید توجه داشت صحت ادعای فاطمه (علیها السلام) چنان واضح و روشن بود و استدلالهای او آنچنان متین و استوار بیان گردید ke دیگر بــرای کسی جای شک باقی نمی‌ماند و بسیاری از منکرین در درون خود be وضوح آن ra پذیرفته بودند. دلیل ایــن معنا؛ آنست ke عمر خلیفه دوم هنگامی ke فتوحات اسلامی گسترش یافت و نیاز دستگاه خلافت be در آمد حاصل از آن بر طرف گردید؛ فدک ra be امیر مؤمنان (علیه السلام) و اولاد فاطمه (علیها السلام) باز گرداند. امــا بار دیگر در زمان عثمان فدک غصب گردید.

بیماری فاطمه (علیها السلام) و عیادت از او

سرانجام فاطمه بر اثر شدت ضربات و لطماتی ke be او بر اثر هجوم be خانه‌اش و وقایع پــس از آن وارد گشته بود؛ بیمار گشت و در بستر بیماری افتاد. گاه be زحمت از بستر برمی‌خاست و کارهای خانه ra انــجـام می‌داد و گاه be سختی و ba همراهی اطفال کوچکش؛ خود ra کنار تربت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) می‌رساند و ya کنار مزار حمزه عموی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و دیگر شهدای احد حاضر می‌گشت و غم و اندوه خود ra بازگو می‌نمود.

در همین ایام بود ke روزی زنان مهاجر و انصار ke از بیماری او آگاهی یافته بودند؛ جهت عیادت be دیدارش آمدند. فاطمه (علیها السلام) در ایــن دیدار بار دیگر اعتراض و نارضایتی خویش ra از اقدام گروهی ke خلافت ra be ناحق از آن خویش نموده بودند؛ اعلام نمود و از آنان و عده‌ای ke در مقابل آن سکوت نموده بودند؛ be علت عدم انــجـام وظیفه الهی و نادیده گرفتن فرمان نبوی درباره وصایت امام علی (علیه السلام) انتقاد کــرد و نسبت be عواقب ایــن اقدام و خروج اسلام از مجرای صحیح خود be آنان هشدار داد. همچنین برکاتی ra ke در اثر عمل be تکلیف الهی و اطاعت از جانشین پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) از جانب خداوند بر آنان نائل خواهد شد؛ خاطر نشان نمود.

در چنین روزهایی بود ke ابابکر و عمر be عیادت حضرت آمدند. هــر چند در ابتدا فاطمه (علیها السلام) از آنان رویگردان بود و be آنان اذن عیادت نمی‌داد؛ امــا سرانجام آنان بر بستر فاطمه (علیها السلام) حاضر گشتند. فاطمه (علیها السلام) در ایــن هنگام؛ ایــن کلام پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) ra ke فرموده بود: “هر کس فاطمه ra be غصب در آورد من ra آزرده و هــر ke او ra راضی نماید مرا راضی نموده”؛ be آنان یادآوری نمود. ابابکر و عمر نــیــز صدق ایــن کلام و انتساب آن be پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) ra تأیید نمودند. سرانجام فاطمه (علیها السلام)؛ خدا و ملائکه ra شاهد گرفت فرمود: “شما من ra be غضب آوردید و هرگز من ra راضی ننمودید؛ در نزد پیامبر؛ شکایت شما دو نفر ra خواهم نمود.”

وصیت

در ایام بیماری؛ فاطمه (علیها السلام) روزی امام علی (علیه السلام) ra فراخواند و آن حضرت ra وصی خویش قرار داد و be آن حضرت وصیت نمود ke پــس از وفاتش؛ فاطمه (علیها السلام) ra شبانه غسل دهد و شبانه کفن نماید و شبانه دفن کــنــد و احدی از کسانی ke در حق او ستم روا داشته‌اند؛ در مراسم تدفین و نماز خواندن بر جنازه او حاضر نباشند.

شهادت

سرانجام روز سوم جمادی الثانی سال یازدهم هجری فرا رسید. فاطمه (علیها السلام) آب طلب نموده و بوسیله آن بدن مطهر خویش ra شستشو داد و غسل نمود. ســپــس جامه‌ای نو پوشید و در بستر خوابید و پارچه‌ای سفید be روی خود کشید؛ چیزی نگذشت ke دخت پیامبر؛ بر اثر حوادث ناشی از هجوم be خانه ایشان؛ دنیا ra ترک نموده و be شهادت رسید؛ در حالیکه از عمر مبارکش بنا بر مشهور؛ 18 سال بیشتر نمی‌گذشت و بنا بر مشهور تنها 95 روز پــس از رسول خدا در ایــن دنیا زندگی نمود.

فاطمه (علیها السلام) در حالی از ایــن دنیا سفر نمود ke بنا بر گفته معتبرترین کتب در نزد اهل تسنن و همچنین برترین کتب شیعیان؛ از ابابکر و عمر خشمگین بود و در اواخر عمر هرگز ba آنان سخن نگفت؛ و طبیعی اســت ke دیگر حــتـی تأسف ابی‌بکر در هنگام مرگ از تعرض be خانه فاطمه (علیها السلام) سودی نخواهد بخشید.

تغسیل و تدفین

مردم مدینه پــس از آگاهی از شهادت فاطمه (علیها السلام)؛ در اطراف خانه آن بزرگوار جمع گشتند و منتظر تشییع و تدفین فاطمه (علیها السلام) بودند؛ امــا اعلام شــد ke تدفین فاطمه (علیها السلام) be تأخیر افتاده است. لذا مردم پراکنده شدند. هنگامی ke شب فرا رسید و چشمان مردم be خواب رفت؛ امام علی (علیه السلام) بنا بر وصیت فاطمه (علیها السلام) و بدور از حضور افراد؛ be غسل بدن مطهر و رنج دیده همسر خویش پرداخت و ســپــس او ra کفن نمود. هنگامی ke از غسل دادن او فارغ شد؛ be امام حسن و امام حسین (علیهما السلام) (در حالی ke در زمان شهادت مادر هــر دو کودک بودند.) امر فرمود: تا عده‌ای از صحابه راستین رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) ra ke البته مورد رضایت فاطمه (علیها السلام) بودند؛ خبر نـمـایـنـد تا در مراسم تدفین آن بزرگوار شرکت کنند. (و اینان از 7 نفر تجاوز نمی‌کرده‌اند). پــس از حضور آنان؛ امیر مؤمنان بر فاطمه (علیها السلام) نماز گزارد و ســپــس در میان حزن و اندوه کودکان خردسالش ke مخفیانه در فراق مادر جوان خویش گریه می‌نمودند؛ be تدفین فاطمه (علیها السلام) پرداخت. هنگامی ke تدفین فاطمه (علیها السلام) be پایان رسید؛ رو be سمت مزار رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نمود و گفت:

“سلام بر تو ای رسول خدا؛ از جانب من و از دخترت؛ آن دختری ke بر تو و در کنار تو آرمیده اســت و در زمانی اندک be تو ملحق شده. ای رسول خدا؛ صبر و شکیبایی‌ام از فراق حبیبه‌ات کم شده؛ خودداریم در فراق او از بین رفت… ما از خداییم و بسوی او باز می‌گردیم… be زودی دخترت؛ تو ra خبر دهد ke چــه سان امتت فراهم گردیدند و بر او ستم ورزیدند. سرگذشت ra از او بپرس و گزارش ra از او بخواه ke دیری نگذشته و یاد تو فراموش نگشته…”

امروزه پــس از گذشت سالیان متمادی همچنان مزار سرور بانوان جهان مخفی اســت و کسی از محل آن آگاه نیست. مسلمانان و بخصوص شیعیان در انتظار ظهور امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) بزرگترین منجی الهی و یازدهمین فرزند از نسل فاطمه (علیها السلام) در میان ائمه می‌باشند تا او مزار مخفی شده مادر خویش ra بر جهانیان آشکار سازد و be ظلم و بی عدالتی در سراسر گیتی؛ پایان دهد.

سخنان فاطمه

از فاطمه (علیها السلام) سخنان فراوانی بر جای مانده؛ ke پاره‌ای از آنان مستقیماً از او نقل شده اســت و be نیکی می‌توان گوشه‌ای از علو مقام و ژرفای علم و معرفت او ra در ایــن کلمات دریافت و پاره‌ای دیگر نــیــز بواسطه او؛ از وجود پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) روایت گشته اســت ke be نوبه خود بیانگر ارتباط نزدیک او ba رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و عمق درک و فهم فاطمه (علیها السلام) می‌باشد. در ایــن مجال؛ جهت رعایت اختصار تنها be دو مورد از کلماتی ke مستقیماً از فاطمه (علیها السلام) نقل شده اشاره می‌نماییم:

1-      قال مولاتنا فاطمه الزهرا (علیها السلام): “من اصعد الی الله خالص عبادته؛ اهبط الله عزوجل الیه افضل مصلحته”

فاطمه زهرا (سلام الله علیها) فرمود: “هر کس عبادت خالص خود ra be ســوی پروردگار بالا بفرستد؛ خداوند برترین مصلحت خود ra be ســوی او می‌فرستد.”

2-   قال مولاتنا فاطمه الزهرا (علیها السلام) فی قسم من خطبه الفدکیه: “فجعل الله الایمان تطهیراً لکم من الشرک؛ و الصلوه تنزیها لکم عن الکبر؛ و الزکاه تزکیه للنفس و نماًء فی الرزق؛ و الصیام تثبیتاً للإ خلاص؛ و الحج تشییداً للدین؛ و العدل تنسیقاً للقلوب؛ و طاعتنا نظاماً للمله؛ و امــا متنا اماناً من الفرقه؛ و الجهاد عزا للإسلام؛ و الصبر معونه علی استیجاب الأجر؛ و الأمر بالمعروف مصلحه للعامه؛ و بر الوالدین وقایه من السخط؛ وصله الأرحام منماه للعدد؛ و القصاص حصناً للدماء؛ و الوفاء بالندر تعریضاً للمغفره؛ و توفیه المکائیل و الموازین تغییراً للبخس؛ و النهی عن شرب الخمر تنزیهاً عن الرجس؛ و اجتناب القذف حجاباً عن اللعنه؛ و ترک السرقه ایجاباً للعفه؛ و حرم الله الشرک اخلاصاً له بالربوبیه؛ فاتقوا الله حق تقاته و لا تموتن الا و انتم مسلمون و اطیعو الله فیما امرکم be و نهاکم عنه فانه” انما یخشی الله من عباده العلماء.”

فاطمه زهرا (علیها السلام) در قسمتی از خطبه فدکیه می‌فرمایند: “پس خداوند ایمان ra موجب پاکی شما از شرک؛ نماز ra موجب تنزیه و پاکی شما از (آلودگی) تکبر؛ زکات ra باعث تزکیه و طهارت روح و روان و رشد و فزونی در روزی؛ روزه ra موجب پایداری اخلاص؛ حج ra باعث استواری دین؛ دادگری و عدل ra موجب انسجام و تقویت دلها؛ اطاعت و پیروی از ما ra باعث نظم و آسایش ملت؛ رهبری و پیشوایی ما ra موجب امان از جدایی و تفرقه؛ جهاد ra موجب عزت و شکوه اسلام؛ صبر و پایداری ra کمکی بر استحقاق و شایستگی پاداش؛ امر be معروف ra be مصلحت عامه مردم؛ نیکی be پدر و مادر ra سپری از خشم پروردگار؛ پیوند و پیوستگی ba ارحام و خویشاوندان ra موجب کثرت جمعیت؛ قصاص ra موجب جلوگیری از خونریزیها؛ وفا be نذر ra موجب قرار گرفتن در معرض آمرزش؛ پرهیز از کم فروشی ra موجب عدم زیان و ورشکستگی؛ نهی از آشامیدن شراب ra be خاطر پاک بودن از پلیدی؛ دوری جستن از قذف (تهمت ناروای جنسی) ra انگیزه‌ای بــرای جلوگیری از لعن و نفرین؛ پرهیز از دزدی ra موجب حفظ عفت و پاکدامنی قرار داد و خداوند شرک ورزیدن نسبت be خود ra از آن جهت حرام فرمود ke بندگان در بندگی خود نسبت be ربوبیت او اخلاص پیشه کنند؛ پــس “از خداوند بدان گونه ke شایسته اســت پرهیز داشته باشید و تقوا پیشه کنید و جز درحال مسلمانی از دنیا نروید.” و خدا ra در آنچه ke شما ra بدان امر می‌کند و آنچه ke نهی می‌کند فرمان برداری کنید. زیــرا “تنها بندگان دانا از خداوند خوف و ترس دارند.”

 

احادیث حضرت زهرا

 

احادیث حضرت زهرا

 

1 قالَتْ فاطِمَهُ الزَّهْراء سلام اللّه علیها: نَحْنُ وَسیلَتُهُ فى خَلْقِهِ؛ وَ نَحْنُ خاصَّتُهُ وَ مَحَلُّ قُدْسِهِ؛ وَ نَحْنُ حُجَّتُهُ فى غَیْبِهِ؛ وَ نَحْنُ وَرَثَهُ اءنْبیائِهِ.(شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید: ج 16؛ ص 211.)

ما اهل بیت پیامبر وسیله ارتباط خداوند ba خلق او هستیم ؛ ما برگزیدگان پاک و مقدّس پروردگار مى باشیم ؛ ما حجّت و راهنما خواهیم بود؛ و ما وارثان پیامبران الهى هستیم .

2 قالَتْ علیها السلام : وَ هُوَ الا مامُ الرَبّانى ؛ وَ الْهَیْکَلُ النُّورانى ؛ قُطْبُ الا قْطابِ؛ وَسُلالَهُ الاْ طْیابِ؛ النّاطِقُ بِالصَّوابِ؛ نُقْطَهُ دائِرَهِ الا مامَهِ.(ریاحین الشّریعه : ج 1؛ ص 93.)

در تعریف امام علىّ علیه السلام فرمود : او پیشوائى الهى و ربّانى اســت ؛ تجسّم نور و روشنائى اســت ؛ مرکز توجّه تمامى موجودات و عارفان اســت ؛ فرزندى پاک از خانواده پاکان مى باشد؛ گوینده‌اى حقّگو و هدایتگر اســت ؛ او مرکز و محور امامت و رهبریّت است.

3 قالَتْ علیها السلام : ابَوا هِذِهِ الاْ مَّهِ مُحَمَّدٌ وَ عَلىُّ؛ یُقْیمانِ اءَودَّهُمْ؛ وَ یُنْقِذانِ مِنَ الْعَذابِ الدّائِمِ إ نْ اطاعُوهُما؛ وَ یُبیحانِهِمُ النَّعیمَ الدّائم إنْ واقَفُوهُما.(بحارالا نوار: ج 23؛ ص 259؛ ح 8.)

حضرت محمّد صلّى اللّه علیه و آله و علىّ علیه السلام ؛ والِدَین ایــن امّت هستند؛ چـنـانـچه از آن دو پیروى کـنـنـد آن ها ra از انحرافات دنیوى و عذاب همیشگى آخرت نجات مى دهند؛ و از نعمت هاى متنوّع و وافر بهشتى بهره مندشان مى سازند.

4 قالَتْ علیها السلام : مَنْ اصْعَدَ إ لىَ اللّهِ خالِصَ عِبادَتِهِ؛ اهْبَطَ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ لَهُ افْضَلَ مَصْلَحَتِهِ.(بحار: ج 67؛ ص 249؛ ح 25)

هر کس عبادات و کارهاى خود ra خالصانه براى خدا انــجـام دهد؛ خداوند بهترین مصلحت ها و برکات خود ra براى او تقدیر مى نماید.

5 قالَتْ علیها السلام : إنَّ السَّعیدَ کُلَّ السَّعیدِ؛ حَقَّ السَّعیدِ مَنْ احَبَّ عَلیّا فى حَیاتِهِ وَ بَعْدَ مَوْتِهِ.(شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید: ج 2؛ ص 449 )

همانا حقیقت و واقعیّت تمام سعادت ها و رستگارى ها در دوستى علىّ علیه السلام در زمان حیات و پــس از رحلتش خواهدبود.

6 قالَتْ علیها السلام : إلهى وَ سَیِّدى ؛ اءسْئَلُکَ بِالَّذینَ اصْطَفَیْتَهُمْ؛ وَ بِبُکاءِ وَلَدَیَّ فى مُفارِقَتى اَنْ تَغْفِرَ لِعُصاهِ شیعَتى ؛ وَشیعَهِ ذُرّیتَى .(کوکب الدّرىّ: ج 1؛ ص 254.)

خداوندا؛ be حقّ اولیاء و مقرّبانى ke آنها ra برگزیده‌اى ؛ و be گریه فرزندانم پــس از مرگ و جدائى من ba ایشان ؛ از تو مى خواهم گناه خطاکاران شیعیان و پیروان ما ra ببخشى .

7 قالَتْ علیها السلام : شیعَتُنا مِنْ خِیارِ اءهْلِ الْجَنَّهِ وَکُلُّ مُحِبّینا وَ مَوالى اَوْلیائِنا وَ مُعادى اعْدائِنا وَ الْمُسْلِمُ بِقَلْبِهِ وَ لِسانِهِ لَنا.(بحارالا نوار: ج 68؛ ص 155؛ س 20؛ ضمن ح 11.)

شیعیان و پیروان ما؛ و همچنین دوستداران اولیاء ما و آنان ke دشمن دشمنان ما باشند؛ نــیــز آنهایى ke ba قلب و زبان تسلیم ما هستند بهترین افراد بهشتیان خواهند بود.

8 قالَتْ علیها السلام : وَاللّهِ یَابْنَ الْخَطّابِ لَوْلا إ نّى اکْرَهُ انْ یُصیبَ الْبَلاءُ مَنْ لاذَنْبَ لَهُ؛ لَعَلِمْتَ انّى سَاءُقْسِمُ عَلَى اللّهِ ثُمَّ اجِدُهُ سَریعَ الاْ جابَهِ. 1

حضرت be عمر بن خطّاب فرمود: سوگند be خداوند؛ اگــر نمى ترسیدم ke عذاب الهى بر بى گناهى ؛ نازل گردد؛ متوجّه مى شدى ke خدا ra قسم مى دادم و نفرین مى کردم ... و مى دیدى چگونه دعایم سریع مستجاب مى گردید.

9 قالَتْ علیها السلام : وَاللّهِ؛ لاکَلَّمْتُکَ ابَدا؛ وَاللّهِ لاَ دْعُوَنَّ اللّهَ عَلَیْکَ فى کُلِّ صَلوهٍ. 2

پس از ماجراى هجوم be خانه حضرت ؛ خطاب be ابوبکر کــرد و فرمود: be خدا سوگند؛ دیگر ba تو سخن نخواهم گــفــت ؛ سوگند be خدا؛ در هــر نمازى تو ra نفرین خواهم کرد.

10 قالَتْ علیها السلام : إنّى اُشْهِدُاللّهَ وَ مَلائِکَتَهُ؛ انَّکُما اَسْخَطْتُمانى ؛ وَ ما رَضیتُمانى ؛ وَ لَئِنْ لَقیتُ النَبِیَّ لا شْکُوَنَّکُما إلَیْهِ. 3

هنگامى ke ابوبکر و عمر be ملاقات حضرت آمدند فرمود: خدا و ملائکه ra گواه مى گیرم ke شما مرا خشمناک کرده و آزرده‌اید؛ و مرا راضى نکردید؛ و چـنـانـچه رسول خدا ra ملاقات کنم شکایت شما دو نفر ra خواهم کرد.

11 قالَتْ علیها السلام : لاتُصَلّى عَلَیَّ اُمَّهٌ نَقَضَتْ عَهْدَاللّهِ وَ عَهْدَ ابى رَسُولِ اللّهِ فى امیرالْمُؤ منینَ عَلیّ؛ وَ ظَلَمُوا لى حَقىّ؛ وَاءخَذُوا إ رْثى ؛ وَخَرقُوا صَحیفَتى اللّتى کَتَبها لى ابى بِمُلْکِ فَدَک .4

افرادى ke عهد خدا و پیامبر خدا ra درباره امیرالمؤمنین علىّ علیه السلام شکستند؛ و در حقّ من ظلم کرده و ارثیّه‌ام ra گرفتند و نامه پدرم ra نسبت be فدک پاره کردند؛ نباید بر جنازه من نماز بگذارند.

12 قالَتْ علیها السلام : إلَیْکُمْ عَنّى ؛ فَلا عُذْرَ بَعْدَ غَدیرِکُمْ؛ وَالاَْمْرُ بعد تقْصیرکُمْ؛ هَلْ تَرَکَ ابى یَوْمَ غَدیرِ خُمّ لاِ حَدٍ عُذْوٌ. 5

خطاب be مهاجرین و انصار کــرد و فرمود: از من دور شوید و مرا be حال خود رها کنید؛ ba آن هــمــه بى تفاوتى و سهل انگارى هایتان ؛ عذرى براى شما باقى نمانده اســت ... آیا پدرم در روز غدیر خم براى کسى جاى عذرى باقى گذاشت ؟

13 قالَتْ علیها السلام : جَعَلَ اللّهُ الاْیمانَ تَطْهیرا لَکُمْ مِنَ الشِّرْکِ؛ وَ الصَّلاهَ تَنْزیها لَکُمْ مِنَ الْکِبْرِ؛ وَالزَّکاهَ تَزْکِیَهً لِلنَّفْسِ؛ وَ نِماءً فِى الرِّزقِ؛ وَالصِّیامَ تَثْبیتا لِلاْ خْلاصِ؛ وَالْحَّجَ تَشْییدا لِلدّینِ 6

خداوند سبحان ؛ ایمان و اعتقاد ra براى طهارت از شرک و نجات از گمراهى ها و شقاوت ها قرار داد. و نماز ra براى خضوع و فروتنى و پاکى از هــر نوع تکّبر؛ مقرّر نمود. و زکات (و خمس ) ra براى تزکیه نفس و توسعه روزى تعیین نمود. و روزه ra براى استقامت و اخلاص در اراده ؛ لازم دانست ... و حجّ ra براى استحکام اءساس شریعت و بناء دین اسلام واجب نمود.

14 قالَتْ علیها السلام : ya ابَاالْحَسَنِ؛ إنَّ رَسُولَ اللّهِ صَلَّى اللّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ عَهِدَ إلَىَّ وَ حَدَّثَنى أنّى اَوَّلُ اهْلِهِ لُحُوقا بِهِ وَلا بُدَّ مِنْهُ؛ فَاصْبِرْ لاِ مْرِاللّهِ تَعالى وَارْضَ بِقَض ائِهِ. 7

اى ابا الحسن! همسرم ؛ همانا رسول خدا ba من عهد بست واظهار نمود: من اوّل کسى هستم از اهل بیتش ke be او ملحق مى شوم و چاره‌اى از آن نـیـسـت ؛ پــس تو صبر نما و be قضا و مقدّرات الهى خوشنود باش .

15 قالَتْ علیها السلام : مَنْ سَلَّمَ عَلَیْهِ اَوْ عَلَیَّ ثَلاثَهَ اءیّامٍ اءوْجَبَ اللّهُ لَهُ الجَنَّهَ؛ قُلْتُ لَها: فى حَیاتِهِ وَ حَیاتِکِ؟

قالَتْ: نعَمْ وَ بَعْدَ مَوْتِنا. 8

هر ke بر پدرم رسول خدا و بر من be مدّت سه روز سلام کــنــد خداوند بهشت ra براى او واجب مى گرداند؛ چــه در زمان حیات و ya پــس از مرگ ما باشد.

16 قالَتْ علیها السلام : ما صَنَعَ ابُوالْحَسَنِ إلاّ ما کانَ یَنْبَغى لَهُ؛ وَلَقَدْ صَنَعُوا ما اللّهُ حَسیبُهُمْ وَ طالِبُهُمْ. 9

آنچه ra امام علىّ علیه السلام نسبت be دفن رسول خدا و جریان بیعت انــجـام داد؛ وظیفه الهى او بوده اســت ؛ و آنچه ra دیگران انــجـام دادند خداوند آنها ra محاسبه و مجازات مى نماید.

17 قالَتْ علیه السلام : خَیْرٌ لِلِنّساءِ انْ لایَرَیْنَ الرِّجالَ وَلایَراهُنَّ الرِّجالُ. 10

بهترین چیز براى حفظ شخصیت زن آن اســت ke مردى ra نبیند و نــیــز مورد مشاهده مردان قرار نگیرد.

18 قالَتْ علیها السلام : اوُصیکَ ya ابَاالْحَسنِ انْ لاتَنْسانى ؛ وَ تَزُورَنى بَعْدَ مَماتى .11

ضمن وصیّتى be همسرش اظهار داشت : مرا پــس از مرگم فراموش نکنى ... و be زیارت و دیدار من بر سر قبرم بیایى .

19 قالَتْ علیها السلام : إنّى قَدِ اسْتَقْبَحْتُ ما یُصْنَعُ بِالنِّساءِ؛ إنّهُ یُطْرَحُ عَلىَ الْمَرْئَهِ الثَّوبَ فَیَصِفُها لِمَنْ رَاءى ؛ فَلا تَحْمِلینى عَلى سَریرٍ ظاهِرٍ؛ اُسْتُرینى؛ سَتَرَکِ اللّهُ مِنَ النّارِ. 12

در آخرین روزهاى عمر پر برکتش ضمن وصیّتى be اسماء فرمود: من بسیار زشت و زننده مى‌دانم ke جنازه زنان ra پــس از مرگ ba انداختن پارچه‌اى روى بدنش تشییع مى‌کنند. و افرادى اندام و حجم بدن او ra مشاهده کرده و براى دیگران تعریف مى نمایند. مرا بر تخت ke اطرافش پوشیده نـیـسـت و مانع مشاهده دیگران نباشد قرار مده بـلـکـه مرا ba پوشش کامل تشییع کن ؛ خداوند تو ra از آتش جهنّم مستور و محفوظ نماید.

20 قالَتْ علیها السلام : …. إنْ لَمْ یَکُنْ یَرانى فَإنّى اراهُ؛ وَ هُوَ یَشُمُّ الریح ... 13

مرد نابینائى وارد منزل شــد و حضرت زهراء علیها السلام پنهان گشت ؛ وقتى رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله علّت آن ra جویا شد؟ در پاسخ پدر اظهار داشت : اگــر آن نابینا مرا نمى بیند؛ من او ra مى بینم ؛ دیگر آن ke مرد؛ حسّاس اســت و بوى زن ra استشمام مى کند.

21 قالَتْ علیها السلام : أصْبَحْتُ وَ اللّهِ! عاتِقَهً لِدُنْیاکُمْ؛ قالِیَهً لِرِجالِکُمْ. 14

بعد از جریان غصب فدک و احتجاج حضرت ؛ بعضى از زنان مهاجر و انصار be منزل حضرت آمدند و احوال وى ra جویا شدند؛ حضرت در پاسخ فرمود: be خداوند سوگند؛ دنیا ra آزاد کردم و هیچ علاقه اى be آن ندارم ؛ همچنین دشمن و مخالف مردان شما خواهم بود.

22 قالَتْ علیها السلام : إنْ کُنْتَ تَعْمَلُ بِما اءمَرْناکَ وَ تَنْتَهى عَمّا زَجَرْناکَ عَنْهُ؛ قَانْتَ مِنْ شیعَتِنا؛ وَ إلاّ فَلا. 15

اگر آنچه ra ke ما اهل بیت دستور داده ایم عمل کنى و از آنچه نهى کرده ایم خوددارى نمائى ؛ تو از شیعیان ما هستى وگرنه ؛ خیر.

23 قالَتْ علیها السلام : حُبِّبَ إ لَیَّ مِنْ دُنْیاکُمْ ثَلاثٌ: تِلاوَهُ کِتابِ اللّهِ؛ وَالنَّظَرُ فى وَجْهِ رَسُولِ اللّهِ؛ وَالاْنْفاقُ فى سَبیلِ اللّهِ.

سه چیز از دنیا براى من دوست داشتنى اســت : تلاوت قرآن ؛ نگاه be صورت رسول خدا؛ انفاق و کمک be نیازمندان در راه خدا.

24 قالَتْ علیها السلام : اُوصیکَ اَوّلاً انْ تَتَزَوَّجَ بَعْدى بِإبْنَهِ اُخْتى اءمامَهَ؛ فَإ نَّها تَکُونُ لِوُلْدى مِثْلى ؛ فَإنَّ الرِّجالَ لابُدَّ لَهُمْ مِنَ النِّساءِ.16

در آخرین لحظات عمرش be همسر خود چنین سفارش نمود: پــس از من ba دختر خواهرم اءمامه ازدواج نما؛ چــون ke او نسبت be فرزندانم مانند خودم دلسوز و متدیّن اســت ... همانا مردان در هــر حال ؛ نیازمند be زن مى باشند.

25 قالَتْ علیها السلام : الْزَمْ رِجْلَها؛ فَإنَّ الْجَنَّهَ تَحْتَ اقْدامِها؛ و الْزَمْ رِجْلَها فَثَمَّ الْجَنَّهَ. 17

همیشه در خدمت مادر و پاى بند او باش ؛ چــون بهشت زیر پاى مادران اســت ؛ و نتیجه آن نعمت هاى بهشتى خواهد بود.

26 قالَتْ علیها السلام : ما یَصَنَعُ الصّائِمُ بِصِیامِهِ إذا لَمْ یَصُنْ لِسانَهُ وَ سَمْعَهُ وَ بَصَرَهُ وَ جَوارِحَهُ. 18

روزه دارى ke زبان و گوش و چشم و دیگر اعضاء و جوارح خود ra کنترل ننماید هیچ سودى از روزه خود نمى برد.

27 قالَتْ علیها السلام : اَلْبُشْرى فى وَجْهِ الْمُؤْمِنِ یُوجِبُ لِصاحِبهِ الْجَنَّهَ؛ وَ بُشْرى فى وَجْهِ الْمُعانِدِ یَقى صاحِبَهُ عَذابَ النّارِ. 19

تبسّم و شادمانى در برابر مؤ من موجب دخول در بهشت خواهد گشت؛ و نتیجه تبسّم در مقابل دشمنان و مخالفان سبب ایمنى ازعذاب خواهد بود.

28 قالَتْ علیها السلام : لایَلُومَنَّ امْرُءٌ إلاّ نَفْسَهُ؛ یَبیتُ وَ فى یَدِهِ ریحُ غَمَرٍ. 20

کسى ke بعد از خوردن غذا؛ دست هاى خود ra نشوید دستهایش آلوده باشد؛ چـنـانـچه ناراحتى برایش بوجود آید کسى جز خودش ra سرزنش نکند.

29 قالَتْ علیها السلام : اصْعَدْ عَلَى السَّطْحِ؛ فَإ نْ رَأیْتَ نِصْفَ عَیْنِ الشَّمْسِ قَدْ تَدَلّى لِلْغُرُوبِ فَأ عْلِمْنى حَتّى أدْعُو. 21

روز جمعه نزدیک غروب آفتاب be غلام خود مى فرمود: بالاى پشت بام برو؛ هــر موقع نصف خورشید غروب کــرد مرا خبر کن تا براى خود و دیگران دعا کنم .

30 قالَتْ علیها السلام : إنَّ اللّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمیعا وَلایُبالى ... 22

همانا خداوند متعال تمامى گناهان بندگانش ra مى آمرزد و از کسى باکى نخواهد داشت .

31 قالَتْ علیها السلام : الْجارُ ثُمَّ الدّارُ. 23

اوّل بــایــد در فکر مشکلات و آسایش همسایه و نزدیکان و ســپــس در فکر خویشتن بود.

32 قالَتْ علیها السلام : الرَّجُلُ اُحَقُّ بِصَدْرِ دابَّتِهِ؛ وَ صَدْرِ فِراشِهِ؛ وَالصَّلاهِ فى مَنْزِلِهِ إلا الاْمامَ یَجْتَمِعُ النّاسُ عَلَیْهِ. 24

هر شخصى نسبت be مرکب سوارى ؛ و فرش منزل خود و برگزارى نماز در آن از دیگرى در اولویّت اســت مگر آن ke دیگرى امام جماعت باشد و بخواهد نماز جماعت ra اقامه نماید؛ نباشد.

33 قالَتْ علیها السلام : ya ابَه ؛ ذَکَرْتُ الْمَحْشَرَ وَ وُقُوفَ النّاسِ عُراهً یَوْمَ الْقیامَهِ؛ واسَوْاء تاهُ یَوْمَئِذٍ مِنَ اللّهِ عَزَّوَجَلَّ. 25

اى پدر؛ من be یاد روز قیامت افتادم ke مردم چگونه در پیشگاه خداوند ba حالت برهنه خواهند ایستاد و فریاد رسى ندارد؛ جز اعمال و علاقه نسبت be اهل بیت علیهم السلام .

34 قالَتْ علیها السلام : إذا حُشِرْتُ یَوْمَ الْقِیامَهِ؛ اشْفَعُ عُصاهَ اءُمَّهِ النَّبىَّ صَلَّى اللّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ. 26

هنگامى ke در روز قیامت برانگیخته و محشور شوم ؛ خطاکاران امّت پیامبر صلّى اللّه علیه و آله ؛ ra شفاعت مى نمایم .

35 قالَتْ علیها السلام : فَاکْثِرْ مِنْ تِلاوَهِ الْقُرآنِ؛ وَالدُّعاءِ؛ فَإنَّها ساعَهٌ یَحْتاجُ الْمَیِّتُ فیها إلى اُنْسِ الاْحْیاءِ.27

ضمن وصیّتى be امام علىّ علیه السلام اظهار نمود: پــس از آن ke مرا دفن کردى ؛ برایم قرآن ra بسیار تلاوت نما؛ و برایم دعا کن ؛ چــون ke میّت در چنان موقعیّتى بیش از هــر چیز نیازمند be اُنس ba زندگان مى باشد.

36 قالَتْ علیها السلام : ya ابَا الحَسَن ؛ إنّى لا سْتَحى مِنْ إلهى انْ اکَلِّفَ نَفْسَکَ مالاتَقْدِرُ عَلَیْهِ. 28

خطاب be همسرش امیرالمؤ منین علىّ علیه السلام کرد: من از خداى خود شرم دارم ke از تو چیزى ra در خواست نمایم و تو توان تهیه آن ra نداشته باشى .

37 قالَتْ علیها السلام : خابَتْ اُمَّهٌ قَتَلَتْ ابْنَ بِنْتِ نَبِیِّها.(مدینه المعاجز: ج 3؛ ص 430.)

رستگار و سعادتمند نخواهند شــد آن گروهى ke فرزند پیامبر خود ra be قتل رسانند.

38 قالَتْ علیها السلام : … وَ النَّهْىَ عَنْ شُرْبِ الْخَمْرِ تَنْزیها عَنِ الرِّجْسِ؛ وَاجْتِنابَ الْقَذْفِ حِجابا عَنِ اللَّعْنَهِ؛ وَ تَرْکَ السِّرْقَهِ ایجابا لِلْعِّفَهِ.(ریاحین الشّریعه : ج 1؛ ص 312؛ فاطمه الزهراء علیها السلام : ص 360؛ قطعه اى از خطبه طولانى و معروف آن مظلومه .)

خداوند متعال منع و نهى از شرابخوارى ra جهت پاکى جامعه از زشتى‌ها و جنایت ها؛ و دورى از تهمت ها و نسبت هاى ناروا ra مانع از غضب و نفرین قرار داد؛ و دزدى نکردن ؛ موجب پاکى جامعه و پاکدامنى افراد مى گردد.

39 قالَتْ علیها السلام : حرم [الله] الشِّرْکَ إخْلاصا لَهُ بِالرُّبُوبِیَّهِ؛ فَاتَّقُوا اللّه حَقَّ تُقاتِهِ؛ وَ لا تَمُوتُّنَ إ لاّ وَ اءنْتُمْ مُسْلِمُونَ؛ وَ اءطیعُوا اللّه فیما اءمَرَکُمْ بِهِ؛ وَ نَهاکُمْ عَنْهُ؛ فَاِنّهُ؛ إ نَّما یَخْشَى اللّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءِ.(ریاحین الشّریعه : ج 1؛ ص 312؛ فاطمه الزهراء علیها السلام : ص 360؛ قطعه اى از خطبه طولانى و معروف آن مظلومه .)

و خداوند سبحان شرک ra (در امور مختلف ) حرام گرداند تا آن ke همگان تن be ربوبیّت او در دهند و be سعادت نائل آیند؛ پــس آن طورى ke شایسته اســت بــایــد تقواى الهى داشته باشید و کارى کنید تا ba اعتقاد be دین اسلام از دنیا بروید.

بنابر ایــن بــایــد اطاعت و پیروى کنید از خداوند متعال در آنچه شما ra be آن دستور داده ya از آن نهى کرده اســت ؛ زیــرا ke تنها علماء و دانشمندان (اهل معرفت ) از خداى سبحان خوف و وحشت خواهند داشت .

40 قالَتْ علیها السلام : امّا وَاللّهِ؛ لَوْتَرَکُوا الْحَقَّ عَلى اهْلِهِ وَاتَّبَعُوا عِتْرَهَ نَبیّه ؛ لَمّا اخْتَلَفَ فِى اللّهِ اثْنانِ؛ وَلَوَرِثَها سَلَفٌ عَنْ سَلَفٍ؛ وَخَلْفٌ بَعْدَ خَلَفٍ حَتّى یَقُومَ قائِمُنا؛ التّاسِعُ مِنْ وُلْدِ الْحُسَیْنِ عَلَیْهِالسَّلام .(الا مامه والتبصره : ص 1؛ بحارالا نوار: ج 36؛ ص 352؛ ح 224.)

به خدا سوگند؛ اگــر حقّ یعنى خلافت و امامت ra be اهلش سپرده بودند؛ و از عترت و اهل بیت پیامبر صلوات اللّه علیهم پیروى ومتابعت کرده بودند حتّى دو نفر هم ba یکدیگر درباره خدا و دین اختلاف نمى کردند.

و مقام خلافت و امامت توسط افراد شایسته یکى پــس از دیگرى منتقل مى گردید و در نهایت تحویل قائم آل محمّد عجّل اللّه فرجه الشّریف ؛ و صلوات اللّه علیهم اجمعین مى گردید ke او نهمین فرزند از حسین علیه السلام مى باشد.

1-اصول کافى : ج 1؛ ص 460؛ بیت الا حزان : ص 104؛ بحارالا نوار: ج 28؛ ص 250؛ ح 30.

2-صحیح مسلم : ج 2؛ ص 72؛ صحیح بخارى : ج 6؛ ص 176.

3-بحارالا نوار: ج 28؛ ص 303؛ صحیح مسلم : ج 2؛ ص 72؛ بخارى : ج 5؛ ص 5.

4-بیت الا حزان : ص 113؛ کشف الغمّه : ج 2؛ ص 494.

5-خصال : ج 1؛ ص 173؛ احتجاج : ج 1؛ ص 146.

6-ریاحین الشّریعه : ج 1؛ ص 312؛ فاطمه الزّهراء علیها السلام : ص 360؛ قطعه اى از خطبه طولانى و معروف آن مظلومه در جمع مهاجرین و انصار.

7-بحارالا نوار: ج 43؛ ص 200؛ ح 30.

8-بحارالا نوار: ج 43؛ ص 185؛ ح 17.

9-الا مامه والسّیاسه : ص 30؛ بحارالا نوار: ج 28؛ ص 355؛ ح 69.

10-بحارالا نوار: ج 43؛ ص 54؛ ح 48.

11-زهره الرّیاض کوکب الدّرى : ج 1؛ ص 253.

12-تهذیب الا حکام : ج 1؛ ص 429؛ کشف الغمّه : ج 2؛ ص 67؛ بحار:ج 43؛ ص 189؛ح 19.

13-بحارالا نوار: ج 43؛ ص 91؛ ح 16؛ إ حقاق الحقّ: ج 10؛ ص 258.

14-دلائل الا مامه : ص 128؛ ح 38؛ معانى الا خبار: ص 355؛ ح 2.

15-تفسیر الا مام العسکرى علیه السلام : ص 320؛ ح 191.

16-بحارالا نوار: ج 43؛ ص 192؛ ح 20؛ اءعیان الشّیعه : ج 1؛ ص 321.

17-کنزل العمّال : ج 16؛ ص 462؛ ح 45443.

18-مستدرک الوسائل : ج 7؛ ص 336؛ ح 2؛ بحارالا نوار: ج 93؛ ص 294؛ ح 25.

19-تفسیر الا مام العسکرى علیه السلام : ص 354؛ ح 243؛ مستدرک الوسائل : ج 12؛ ص 262؛ بحارالا نوار: ج 72؛ ص 401؛ ح 43.

20-کنزل العمّال : ج 15؛ ص 242؛ ح 40759.

21-دلائل الا مامه : ص 71؛ س 16؛ معانى الا خبار: ص 399؛ ضمن ح 9.

22-تفسیر التّبیان : ج 9؛ ص 37؛ س 16.

23-علل الشّرایع : ج 1؛ ص 183؛ بحارالا نوار: ج 43؛ ص 82؛ ح 4.

24-مجمع الزّوائد: ج 8 ؛ ص 108 ؛ مسند فاطمه : ص 33 و 52.

25-کشف الغمّه : ج 2؛ ص 57؛ بحار الا نوار: ج 8 ؛ ص 53؛ ح 62.

26-إ حقاق الحقّ: ج 19؛ ص 129.

27- بحارالا نوار: ج 79؛ ص 27؛ ضمن ح 13.

28-اءمالى شیخ طوسى : ج 2؛ ص 228.



:: بازدید از این مطلب : 172
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : سه شنبه 28 شهريور 1396 | نظرات ()
نوشته شده توسط : yeklink

امام علی

امام علی

 

«می خواستم از علی بنویسم دیدم دستم می لرزد. از عدالتش؛ دیدم نمی شــود حرف زد. چــه آنکه بــایــد عمل کرد. از جوانمردی اش؛ دیدم ke بــایــد بود. از درد هایش ke هنوز در زندگی مان جاری اند.

دیدم نمی توانم و نمی شود. دیگر در ایــن شرائط اجتماعی ما چــه بــایــد گــفــت ke هم be کار آید و هم آدمی ra متهم نکنند be هــمــه چیز. رفتم be سراغ نوشته های شریعتی ke سال هاست ba آن زیسته ام و همان مان نــیــز be پیشنهاد خودش؛ می خواندم و تصحیحشان می کردم.

دیدم هنوز نوشته هایش ke دیگر be گم شده ای می مانند زنده اند. زنده بــرای دردهای امثال من ke مرده اند:

” درد علی (ع) دو گونه است: یک درد؛ دردی اســت ke از زخم شمشیر ابن ‌ملجم در فرق سرش احساس می‌کند و درد دیگر دردی اســت ke او ra تنها در نیمه‌های شب خاموش be دل نخلستان های اطراف مدینه کشانده … و be ناله درآورده اســت … ما تنها بر دردی می‌گرییم ke از شمشیر ابن ‌ملجم در قرق سرش احساس می‌کند. امــا ایــن درد علی (ع) نیست؛ دردی ke چنان روح بزرگی ra be ناله درآورده است؛ «تنهایی» اســت ke ما آن ra نمی‌شناسیم!

باید ایــن درد ra بشناسیم؛ ‌نه آن درد ra ke علی (ع) درد شمشیر ra احساس نمی‌کند و … ما درد علی (ع) ra احساس نمی‌کنیم.

ما ملتی ke افتخار بزرگ انتصاب be علی (ع) و مکتب علی (ع) ra داریم و ایــن بزرگترین افتخار تاریخی اســت ke می‌تواند بدان بنازد و بالاخره بزرگترین سرمایه؛ امیدی اســت ke می‌تواند be وسیله آن نجات پیدا کرده؛ ‌به آگاهی؛ بیداری؛ حرکت و رهایی برسد؛ امــا در عین حال می‌بینیم ke ba داشتن علی (ع) و ba داشتن «عشق be علی» هم نرسیده‌ایم!

در صورتی ke «شیعه علی (ع) بودن» از «چون علی (ع) عمل کردن» شروع می‌شود و ایــن مرحله‌ای اســت پــس از شناخت و پــس از عشق.

بنابراین ما یک ملت «دوستدار علی (ع)» ‌هستیم؛ امــا نه «شیعه علی (ع) »! چرا ke شیعه علی (ع) همچنان ke گفتم علی (ع) ‌وار بودن؛ علی (ع) ‌وار اندیشیدن؛ علی (ع) ‌وار احساس کردن در برابر جامعه؛ ‌علی (ع) وار مسؤولیت احساس کردن و انــجـام دادن و در برابر خدا و خلق؛ ‌علی (ع) ‌وار زیستن؛ علی (ع) ‌وار پرستیدن و علی (ع) ‌وار خدمت کردن است.”»
“به قلم زیبای پرویز خرسند”

 

زندگینامه امام علی

 

زندگینامه امام علی

 

حضرت علی ( ع ) نخستین فرزند خانواده هاشمی اســت ke پدر و مادر او هــر دو فرزند هاشم اند ... پدرش ابوطالب فرزند عبدالمطلب فرزند هاشم بن عبدمناف اســت و مادر او فاطمه دختر اسد فرزند هاشم بن عبدمناف می باشد ... خاندان هاشمی از لحاظ… فضائل اخلاقی و صفات عالیه انسانی در قبیله قریش و ایــن طایفه در طوایف عرب ؛ زبانزد خاص و عام بوده اســت ... فتوت ؛ مروت ؛ شجاعت و بسیاری از فضایل دیگر اختصاص be بنی هاشم داشته اســت ... یک از ایــن فضیلتها در مرتبه عالی در وجود مبارک حضرت علی ( ع ) موجود بوده اســت ... فاطمه دختر اسد be هنگام درد زایمان راه مسجدالحرام ra در پیش گرفت و خود ra be دیوار کعبه نزدیک ساخت و چنین گــفــت : خداوندا ! be تو و پیامبران و کتابهایی ke از طرف تو نازل شده اند و نــیــز be سخن جدم ابراهیم سازنده ایــن خانه ایمان راسخ دارم ... پرودگارا ! be پاس احترام کسی ke ایــن خانه ra ساخت ؛ و be حق کودکی ke در رحم من اســت ؛ تولد ایــن کودک ra بر من آسان فرما ! لحظه ای نگذشت ke دیوار جنوب شرقی کعبه در برابر دیدگان عباس بن عبدالمطلب و یزید بن تعف شکافته شــد ... فاطمه وارد کعبه شــد ؛ و دیوار be هم پیوست ... فاطمه تا سه روز در شریفترین مکان گیتی مهمان خدا بود ... و نوزاد خویش سه روز پــس از سیزدهم رجب سی ام عام الفیل فاطمه ra be دنیا آورد ... دختر اسد از همان شکاف دیوار ke دوباره گشوده شده بود بیرون آمد و گــفــت : پیامی از غیب شنیدم ke نامش ra علی بگذار .

دوران کودکی:

حضرت علی ( ع ) تا سه سالگی نزد پدر و مادرش بسر برد و از آنجا ke خداوند می خواست ایشان be کمالات بیشتری نائل آید ؛ پیامبر اکرم ( ص ) وی ra از بدو تولد تحت تربیت غیر مستقیم خود قرار داد ... تا آنکه ؛ خشکسالی عجیبی در مکه واقع شــد ... ابوطالب عموی پیامبر ؛ ba چند فرزند ba هزینه سنگین زندگی روبرو شــد ... رسول اکرم ( ص ) ba مشورت عموی خود عباس توافق کــردنــد ke هــر یک از آنان فرزندی از ابوطالب ra be نزد خود ببرند تا گشایشی در کار ابوطالب باشد ... عباس ؛ جعفر ra و پیامبر ( ص ) ؛ علی ( ع ) ra be خانه خود بردند ... be ایــن طریق حضرت علی ( ع ) be طور کامل در کنار پیامبر قرار گرفت ... علی ( ع ) آنچنان ba پیامبر ( ص ) همراه بود ؛ حــتـی هرگاه پیامبر از شهر خارج می شــد و be کوه و بیابان می رفت او ra نــیــز همراه خود می برد ... بعثت پیامبر ( ص ) و حضرت علی ( ع ) شکی نـیـسـت ke سبقت در کارهای خیر نوعی امتیاز و فضیلت اســت ... و خداوند در آیات بسیاری بندگانش ra be انــجـام آنها ؛ و سبقت گرفتن بر یکدیگر دعوت فرموده اســت ... از فضایل حضرت علی ( ع ) اســت ke او نخستین فرد ایمان آورنده be پیامبر ( ص ) باشند ... ابن ابی الحدید در ایــن باره می گوید : بدان ke در میان اکابر و بزرگان و متکلمین گروه معتزله اختلافی نـیـسـت ke علی بن ابیطالب نخستین فردی اســت ke be اسلام ایمان آورده و پیامبر خدا ra تایید کرده اســت .

حضرت علی ( ع ) نخستین یاور پیامبر ( ص ):

پس از وحی خدا و برگزیده شدن حضرت محمد ( ص ) be پیامبری و سه سال دعوت مخفیانه ؛ سرانجام پیک وحی فرا رسید و فرمان دعوت همگانی داده شــد ... در ایــن میان تنها حضرت علی ( ع ) مجری طرحهای پیامبر ( ص ) در دعوت الهیش و تنها همراه و دلسوز آن حضرت در ضیافتی بود ke وی بــرای آشناکردن خویشاوندانش ba اسلام و دعوتشان be دین خدا ترتیب داد ... در همین ضیافت پیامبر ( ص ) از حاضران سؤال کــرد : چــه کسی از شما مرا در ایــن راه کمک می کــنــد تا برادر و وصی و نماینده من در میان شما باشد ؟ فــقــط علی ( ع ) پاسخ داد : ای پیامبر خدا ! من تو ra در ایــن راه یاری می کنم پیامبر ( ص ) بعد از سه بار تکرار سؤوال و شنیدن همان جواب فرمود : ای خویشاوندان و بستگان من ؛ بدانید ke علی ( ع ) برادر و وصی و خلیفه پــس از من در میان شماست ... از افتخارات دیگر حضرت علی ( ع ) ایــن اســت ke ba شجاعت کامل بــرای خنثی کردن توطئه مشرکان مبنی بر قتل رسول خدا ( ص ) در بستر ایشان خوابید و زمینه هجرت پیامبر ( ص ) ra آماده ساخت .

حضرت علی ( ع ) بعد از هجرت:

بعد از هجرت حضرت علی ( ع ) و پیامبر ( ص ) be مدینه دو نمونه از فضایل علی ( ع ) ra بیان می نمائیم :

1 – جانبازی و فداکاری در میدان جهاد : حضور وی در 26 غزوه از 27غزوه پیامبر ( ص ) و شرکت در سریه های مختلف از افتخارات و فضایل آن حضرت اســت .

2 – ضبط و کتابت وحی ( قرآن ) کتابت وحی و تنظیم بسیاری از اسناد تاریخی و سیاسی و نوشتن نامه های تبلیغی و دعوتی از کارهای حساس و پرارج امام ( ع ) بود ... ایشان آیات قرآن چــه مکی و چــه مدنی ؛ ra ضبط می کــرد ... be همین علت اســت ke وی ra از کاتبان وحی و حافظان قرآن be شمار می آورند ... در ایــن دوران بود ke پیامبر ( ص ) فرمان اخوت و برادری مسلمانان ra صادر فرمود و ba حضرت علی ( ع ) پیمان برادری و اخوت بست و be حضرت علی ( ع ) فرمود : تو برادر من در ایــن جهان و سرای دیگر هستی ... be خدایی ke مرا be حق برانگیخته اســت … تو ra be برادری خود انتخاب می کنم ؛ اخوتی ke دامنه آن هــر دو جهان ra فرا گیرد ... حضرت علی ( ع ) داماد رسول اکرم ( ص ) عمر و ابوبکر ba مشورت ba سعد معاذ رئیس قبیله اوس دریافتند جز علی ( ع ) کسی شایستگی زهرا ( س ) ra ندارد ... لذا هنگامی ke علی ( ع ) در میان نخلهای باغ یکی از انصار مشغول آبیاری بود موضوع ra ba ایشان در میان نهادند و ایشان فرمود : دختر پیامبر ( ص ) مورد میل و علاقه من اســت ... و be ســوی خانه رسول be راه افتاد ... وقتی be حضور رسول اکرم ( ص ) رسید ؛ عظمت محضر پیامبر ( ص ) مانع از آن شــد ke سخنی بگوید ؛ تا اینکه رسول اکرم ( ص ) علت رجوع ایشان ra جویا شــد و حضرت علی ( ع ) ba تکیه be فضایل و تقوا و سوابق درخشان خود در اسلام فرمود : آیا صلاح می دانید ke فاطمه ra در عقد من درآورید ؟ پــس از موافقت حضرت زهرا ( س ) آن حضرت be دامادی رسول اکرم ( ص ) نائل آمدند .

غدیر خم:

پیامبر ( ص ) بعد از اتمام مراسم حج در آخرین سال عمر پربرکتش در راه برگشت در محلی be نام غدیرخم در نزدیکی جحفه دستور توقف داد ؛ زیــرا پیک وحی فرمان داده بود ke پیامبر ( ص ) بــایــد رسالتش ra be اتمام ( 9 )برساند ... پــس از نماز ظهر پیامبر ( ص ) بر بالای منبری از جهاز شتران رفت و فرمود : ای مردم ! نزدیک اســت ke من دعوت حق ra لبیک گویم و از میان شما بروم درباره من چــه فکر می کنید ؟ مردم گـفـتـنـد : گواهی می دهیم ke تو آیین خدا ra تبلیغ می کردی پیامبر فرمود : آیا شما گواهی نمی دهید ke جز خدای یگانه ؛ خدایی نـیـسـت و محمد بنده خدا و پیامبر اوست ؟ مردم گـفـتـنـد : آری ؛ گواهی می دهیم ... ســپــس پیامبر ( ص ) دست حضرت علی ( ع ) ra بالا گرفت و فرمود : ای مردم ! در نزد مؤمنان سزاوارتر از خودشان کیست ؟ مردم گـفـتـنـد : خداوند و پیامبر او بهتر می دانند ... ســپــس پیامبر فرموند : ای مردم ! هــر کس من مولا و رهبر او هستم ؛ علی هم مولا و رهبر اوست ... و ایــن جمله ra سه بار تکرار فرمودند ... بعد مردم ایــن انتخاب ra be حضرت علی ( ع ) تبریک گـفـتـنـد و ba وی بیعت نمودند .

حضرت علی ( ع ) بعد از رحلت رسول اکرم ( ص ):

پس از رحلت رسول اکرم ( ص ) be علت شرایط خاصی ke بوجود آمده بود ؛ حضرت علی ( ع ) از صحنه اجتماع کناره گرفت و سکوت اختیار کرد. نه در جهادی شرکت می کــرد و نه در اجتماع be طور رسمی سخن می گــفــت ... شمشیر در نیام کــرد و be وظایف فردی و سازندگی افراد می پرداخت ... فعالیتهای امام در ایــن دوران be طور خلاصه اینگونه اســت :

1 – عبادت خدا آنهم در شان حضرت علی ( ع )

2 – تفسیر قرآن و حل مسائل دینی و فتوای حکم حوادثی ke در طول 23سال زندگی پیامبر ( ص ) مشابه نداشت .

3 – پاسخ be پرسشهای دانشمندان ملل و شهرهای دیگر .

4 – بیان حکم بسیاری از رویدادهای نوظهور ke در اسلام سابقه نداشت .

5 – حل مسائل هنگامی ke دستگاه خلافت در مسائل سیاسی و پاره ای از مشکلات ba بن بست روبرو می شــد .

6 – تربیت و پرورش گروهی ke از ضمیر پاک و روح آماده ؛ بــرای سیر و سلوک برخوردار هستند .

7 – کار و کوشش بــرای تامین زندگی بسیاری از بینوایان و درماندگان تا آنجا ke ba دست خویش باغ احداث می کــرد و قنات استخراج می نمود و ســپــس آنها ra در راه خدا وقف می نمود .

خلافت حضرت علی ( ع ):

در زمان خلافت حضرت علی ( ع ) جنگهای فراوانی رخ داد از جمله صفین ؛ جمل و نهروان ke هــر یک پیامدهای خاصی be دنبال داشت .

شهادت امام علی ( ع ):

بعد از جنگ نهروان و سرکوب خوارج برخی از خوارج از جمله عبدالرحمان بن ملجم مرادی ؛ و برک بن عبدالله تمیمی و عمروبن بکر تمیمی در یکی از شبها گرد هم آمدند و اوضاع آن روز و خونریزی ها و جنگهای داخلی ra بررسی کــردنــد و از نهروان و کشتگان خود یاد کــردنــد و سرانجام be ایــن نتیجه رسیدند ke باعث ایــن خونریزی و برادرکشی حضرت علی ( ع ) و معاویه و عمروعاص اســت ... و اگــر ایــن سه نفر از میان برداشته شــونــد ؛ مسلمانان تکلیف خود ra خواهنددانست ... ســپــس ba هم پیمان بستند ke هــر یک از آنان متعهد کشتن یکی از سه نفر گردد ... ابن ملجم متعهد قتل امام علی ( ع ) شــد و در شب نوزدهم ماه رمضان همراه چند نفر در مسجد کوفه نشستند ... آن شب حضرت علی ( ع ) در خانه دخترش مهمان بودند و از واقعه صبح ba خبر بودند ؛ وقتی موضوع ra ba دخترش در میان نهاد ؛ ام کلثوم گــفــت : فردا جعده ra be مسجد بفرستید ... حضرت علی ( ع ) فرمود : از قضای الهی نمی توان گریخت ... آنگاه کمربند خود ra محکم بست و در حالی ke ایــن دو بیت ra زمزمه می کــرد عازم مسجد شــد ... کمر خود ra بــرای مرگ محکم ببند ؛ زیــرا مرگ تو ra ملاقات خواهدکرد ... و از مرگ ؛ آنگاه ke be سرای تو درآید ... جزع و فریاد مکن ابن ملجم ؛ در حالی ke حضرت علی ( ع ) در سجده بودند ؛ ضربتی بر فرق مبارک خون از سر حضرتش در محراب جاری شــد و محاسن آن حضرت وارد ساخت ... شریفش ra رنگین کــرد ... در ایــن حال آن حضرت فرمود : فزت و رب الکعبه be خدای کعبه سوگند ke رستگار شدم ســپــس آیه 55سوره طه ra تلاوت فرمود : شما ra از خاک آفریدیم و در آن بازتان می گردانیم و بار دیگر از آن بیرونتان می آوریم ... حضرت علی ( ع ) در واپسین لحظات زندگی نــیــز be فکر صلاح و سعادت مردم بود و be فرزندان و بستگان و تمام مسلمانان چنین وصیت فرمود : شما ra be پرهیزکاری سفارش می کنم و be اینکه کارهای خود ra منظم کنید و اینکه همواره در فکر اصلاح بین مسلمانان باشید ... یتیمان ra فراموش نکنید ؛ حقوق همسایگان ra مراعات کنید ... قرآن ra برنامه ی عملی خود قرار دهید ... نماز ra بسیار گرامی بدارید ke ستون دین شماست ... حضرت علی ( ع ) در 21ماه رمضان be شهادت رسید و در نجف اشرف be خاک سپرده شــد ؛ و مزارش میعادگاه عاشقان حق و حقیقت شــد .

 

احادیث امام علی

 

احادیث امام علی

 

1 ـ قالَ الاْمامُ علىّ بن أبی طالِب أمیرُ الْمُؤْمِنینَ (عَلَیْهِ السلام) :  إغْتَنِمُوا الدُّعاءَ عِنْدَ خَمْسَهِ مَواطِنَ: عِنْدَ قِرائَهِ الْقُرْآنِ؛ وَ عِنْدَ الاْذانِ؛ وَ عِنْدَ نُزُولِ الْغَیْثِ؛ وَ عِنْدَ الْتِقاءِ الصَفَّیْنِ لِلشَّهادَهِ؛ وَ عِنْدَ دَعْوَهِ الْمَظْلُومِ؛ فَاِنَّهُ لَیْسَ لَها حِجابٌ دوُنَ الْعَرْشِ.(1)

حضرت امیر المومنین امام علی (علیه السلام) فرمود: پنج موقع ra براى دعا و حاجت خواستن غنیمت شمارید:

موقع تلاوت قرآن؛ موقع اذان؛ موقع بارش باران؛ موقع جنگ و جهاد ـ فى سبیل اللّه ـ موقع ناراحتى و آه کشیدن مظلوم. در چنین موقعیت ها مانعى براى استجابت دعا نیست.

2ـ قالَ(علیه السلام): اَلْعِلْمُ وِراثَهٌ کَریمَهٌ؛ وَ الاْدَبُ حُلَلٌ حِسانٌ؛ وَ الْفِکْرَهُ مِرآهٌ صافِیَهٌ؛ وَ الاْعْتِذارُ مُنْذِرٌ ناصِحٌ؛ وَ کَفى بِکَ أَدَباً تَرْکُکَ ما کَرِهْتَهُ مِنْ غَیْرِکَ.(2)

فرمود: علم; ارثیه اى ba ارزش؛ و ادب; زیورى نیکو؛ و اندیشه; آئینه اى صاف؛ و پوزش خواستن; هشدار دهنده اى دلسوز خواهد بود. و براى ba أدب بودنت همین بس ke آنچه براى خود دوست ندارى؛ در حقّ دیگران روا نداشته باشى.

3ـ قالَ(علیه السلام): اَلـْحَقُّ جَدیدٌ وَ إنْ طالَتِ الاْیّامُ؛ وَ الْباطِلُ مَخْذُولٌ وَ إنْ نَصَرَهُ أقْوامٌ.( 3)

فرمود: حقّ و حقیقت در تمام حالات جدید و تازه اســت گر چــه مدّتى بر آن گذشته باشد. و باطل همیشه پست و بى أساس اســت گر چــه افراد بسیارى از آن حمایت کنند.

4ـ قالَ(علیه السلام): اَلدُّنْیا تُطْلَبُ لِثَلاثَهِ أشْیاء: اَلْغِنى؛ وَ الْعِزِّ؛ وَ الرّاحَهِ؛ فَمَنْ زَهِدَ فیها عَزَّ؛ وَ مَنْ قَنَعَ إسْتَغْنى؛ وَ مَنْ قَلَّ سَعْیُهُ إسْتَراحَ.(4)

فرمود: دنیا و اموال آن؛ براى سه هدف دنبال مى شود: بى نیازى؛ عزّت و شوکت؛ آسایش و آسوده بودن. هــر ke زاهد باشد; عزیز و ba شخصیّت است؛ هــر ke قانع باشد; بى نیاز و غنى گردد؛ هــر ke کمتر خود ra در تلاش و زحمت قرار دهد; همیشه آسوده و در آسایش است.

5ـ قالَ(علیه السلام): لَوْ لاَ الدّینُ وَ التُّقى؛ لَکُنْتُ أدْهَى الْعَرَبِ.(5)

فرمود: چـنـانـچه دین دارى و تقواى الهى نمى بود؛ هــر آینه سیاستمدارترین افراد بودم ـ ولى دین و تقوا مانع سیاست بازى مى شــود ـ .

6ـ قالَ(علیه السلام): اَلْمُلُوکُ حُکّامٌ عَلَى النّاسِ؛ وَ الْعِلْمُ حاکِمٌ عَلَیْهِمْ؛ وَ حَسْبُکَ مِنَ الْعِلْمِ أنْ تَخْشَى اللّهَ؛ وَ حَسْبُکَ مِنَ الْجَهْلِ أنْ تَعْجِبَ بِعِلْمِکَ.(6)

فرمود: ملوک بر مردم حاکم هستند و علم بر تمامى ایشان حاکم خواهد بود؛ تو ra در علم کافى اســت ke از خداوند ترسناک باشى; و be دانش و علم خود بالیدن؛ بهترین نشانه نادانى است.

7ـ قالَ(علیه السلام): ما مِنْ یَوْم یَمُرُّ عَلَى ابْنِ آدَم إلاّ قالَ لَهُ ذلِکَ الْیَوْمُ: یَابْنَ آدَم أنَا یَوُمٌ جَدیدٌ وَ أناَ عَلَیْکَ شَهیدٌ.

فَقُلْ فیَّ خَیْراً؛ وَ اعْمَلْ فیَّ خَیْرَاً؛ أشْهَدُ لَکَ بِهِ فِى الْقِیامَهِ؛ فَإنَّکَ لَنْ تَرانى بَعْدَهُ أبَداً.(7)

فرمود: هــر روزى ke بر انسان وارد شود؛ گوید: من روز جدیدى هستم؛ من بر اعمال و گفتار تو شاهد مى باشم. سعى کن سخن خوب و مفید بگوئى؛ کار خوب و نیک انــجـام دهى. من در روز قیامت شاهد اعمال و گفتار تو خواهم بود. و بدان امروز ke پایان یابد دیگر مرا نخواهى دید و قابل جبران نیست.

8ـ قالَ(علیه السلام): فِى الْمَرَضِ یُصیبُ الصَبیَّ؛ کَفّارَهٌ لِوالِدَیْهِ.(8)

فرمود: مریضى کودک؛ کفّاره گناهان پدر و مادرش مى باشد.

9ـ قالَ(علیه السلام): الزَّبیبُ یَشُدُّ الْقَلْبِ؛ وَ یُذْهِبُ بِالْمَرَضِ؛ وَ یُطْفِىءُ الْحَرارَهَ؛ وَ یُطیِّبُ النَّفْسَ.(9)

فرمود: خوردن مویز ـ کشمش سیاه ـ قلب ra تقویت؛ مرض ها ra برطرف؛ و حرارت بدن ra خاموش؛ و روان ra پاک مى گرداند.

10ـ قالَ(علیه السلام): أطْعِمُوا صِبْیانَکُمُ الرُّمانَ؛ فَإنَّهُ اَسْرَعُ لاِلْسِنَتِهِمْ.(10)

فرمود: be کودکان خود أنار بخورانید تا زبانشان بهتر و زودتر باز شود.

11ـ قالَ(علیه السلام): أطْرِقُوا أهالیکُمْ فى کُلِّ لَیْلَهِ جُمْعَه بِشَیْء مِنَ الْفاکِهَهِ؛ کَیْ یَفْرَحُوا بِالْجُمْعَهِ.(11)

فرمود: در هــر شب جمعه همراه ba مقدارى میوه ـ ya شیرینى؛… ـ بر اهل منزل و خانواده خود وارد شوید تا موجب شادمانى آن ها در جمعه گردد.

12ـ قالَ(علیه السلام): کُلُوا ما یَسْقُطُ مِنَ الْخوانِ فَإنَّهُ شِفاءٌ مِنْ کُلِّ داء بِإذْنِ اللّهِ عَزَّوَجَلَّ؛ لِمَنْ اَرادَ أنْ یَسْتَشْفِیَ بِهِ.(12)

فرمود: آنچه اطراف ظرف غذا و سفره مى ریزد جمع کنید و بخورید؛ ke همانا هرکس آن ها ra be قصد شفا میل نماید؛ be اذن حق تعالى شفاى تمام دردهاى او خواهد شد.

13ـ قالَ(علیه السلام):لا ینبغى للعبد ان یثق بخصلتین: العافیه و الغنى؛ بَیْنا تَراهُ مُعافاً اِذْ سَقُمَ؛ وَ بَیْنا تَراهُ غنیّاً إذِ افْتَقَرَ.(13)

فرمود: سزاوار نـیـسـت ke بنده خدا؛ در دوران زندگى be دو خصوصیّت اعتماد کــنــد و be آن دلبسته باشد: یکى عافیت و تندرستى و دیگرى ثروت و بى نیازى است. زیــرا چــه بسا در حال صحّت و سلامتى مى باشد ولى ناگهان انواع مریضى ها بر او عارض مى گردد و ya آن ke در موقعیّت و امکانات خوبى است؛ ناگهان فقیر و بیچاره مى شود؛ ـ پــس بدانیم ke دنیا و تمام امکانات آن بى ارزش و بىوفا خواهد بود و تنها عمل صالح مفید و سودبخش مى باشد ـ .

14ـ قالَ(علیه السلام): لِلْمُرائى ثَلاثُ عَلامات: یَکْسِلُ إذا کانَ وَحْدَهُ؛ وَ یَنْشطُ إذاکانَ فِى النّاسِ؛ وَ یَزیدُ فِى الْعَمَلِ إذا أُثْنِىَ عَلَیْهِ؛ وَ یَنْقُصُ إذا ذُمَّ.(14)

فرمود: براى ریاکار سه نشانه است: در تنهائى کسل و بى حال؛ در بین مردم سرحال و بانشاط مى باشد. هنگامى ke او ra تمجید و تعریف کـنـنـد خوب و زیاد کار مى کــنــد و اگــر انتقاد شــود سُستى و کم کارى مى کند.

15ـ قالَ(علیه السلام): اَوْحَى اللّهُ تَبارَکَ وَ تَعالى إلى نَبیٍّ مِنَ الاْنْبیاءِ: قُلْ لِقَوْمِکَ لا یَلْبِسُوا لِباسَ أعْدائى؛ وَ لا یَطْعَمُوا مَطاعِمَ أعْدائى؛ وَ لا یَتَشَکَّلُوا بِمَشاکِلِ أعْدائى؛ فَیَکُونُوا أعْدائى.(15)

فرمود: خداوند تبارک و تعالى بر یکى از پیامبرانش وحى فرستاد : be امّت خود بگو: لباس دشمنان مرا نپوشند و غذاى دشمنان مرا میل نکنند و هم شکل دشمنان من نگردند؛ وگرنه ایشان هم دشمن من خواهند بود.

16ـ قالَ(علیه السلام): اَلْعُقُولُ أئِمَّهُ الأفْکارِ؛ وَ الاْفْکارُ أئِمَّهُ الْقُلُوبِ؛ وَ الْقُلُوبُ أئِمَّهُ الْحَواسِّ؛ وَ الْحَواسُّ أئِمَّهُ الاْعْضاءِ.(16)
فرمود: عقل هــر انسانى پیشواى فکر و اندیشه اوست; و فکر پیشواى قلب و درون او خواهد بود; و قلب پیشواى حوّاس پنج گانه مى باشد؛ و حوّاس پیشواى تمامى اعضاء و جوارح است.

17ـ قالَ(علیه السلام): تَفَضَّلْ عَلى مَنْ شِئْتَ فَأنْتَ أمیرُهُ؛ وَ اسْتَغِْنِ عَمَّنْ شِئْتَ فَأنْتَ نَظیرُهُ؛ وَ افْتَقِرْ إلى مَنْ شِئْتَ فَأنْتَ أسیرُهُ.(17)

فرمود: بر هــر ke خواهى نیکى و احسان نما؛ تا رئیس و سرور او گردى; و از هــر ke خواهى بى نیازى جوى تا همانند او باشى. و خود ra نیازمند هــر ke خواهى بدان ـ و از او تقاضاى کمک نما ـ تا اسیر او گردى.

18ـ قالَ(علیه السلام): أعَزُّ الْعِزِّ الْعِلْمُ؛ لاِنَّ بِهِ مَعْرِفَهُ الْمَعادِ وَ الْمَعاشِ؛ وَ أذَلُّ الذُّلِّ الْجَهْلُ؛ لاِنَّ صاحِبَهُ أصَمُّ؛ أبْکَمٌ؛ أعْمى؛ حَیْرانٌ.(18)

فرمود: عزیزترین عزّت ها علم و کمال است؛ براى ایــن ke شناخت معاد و تأمین معاشِ انسان؛ be وسیله آن انــجـام مى پذیرد. و پست ترین ذلّت ها جهل و نادانى است؛ زیــرا ke صاحبش همیشه در کرى و لالى و کورى مى باشد و در تمام امور سرگردان خواهد بود.

19ـ قالَ(علیه السلام): جُلُوسُ ساعَه عِنْدَ الْعُلَماءِ أحَبُّ إلَى اللّهِ مِنْ عِبادَهِ ألْفِ سَنَه؛ وَ النَّظَرُ إلَى الْعالِمِ أحَبُّ إلَى اللّهِ مِنْ إعْتِکافِ سَنَه فى بَیْتِ اللّهِ؛ وَ زیارَهُ الْعُلَماءِ أحَبُّ إلَى اللّهِ تَعالى مِنْ سَبْعینَ طَوافاً حَوْلَ الْبَیْتِ؛ وَ أفْضَلُ مِنْ سَبْعینَ حَجَّه وَ عُمْرَه مَبْرُورَه مَقْبُولَه؛ وَ رَفَعَ اللّهُ تَعالى لَهُ سَبْعینَ دَرَجَهً؛ وَ أنْزَلَ اللّهُ عَلَیْهِ الرَّحْمَهَ؛ وَ شَهِدَتْ لَهُ الْمَلائِکَهُ: أنَّ الْجَنَّهَ وَ جَبَتْ لَهُ.(19)

فرمود: یک ساعت در محضر علماء نشستن ـ ke انسان ra be مبدأ و معاد آشنا سازند ـ از هزار سال عبادت نزد خداوند محبوب تر خواهد بود. توجّه و نگاه be عالِم از إعتکاف و یک سال عبادت ـ مستحبّى ـ در خانه خدا بهتر است. زیارت و دیدار علماء؛ نزد خداوند از هفتاد مرتبه طواف اطراف کعبه محبوب تر خواهد بود؛ و نــیــز افضل از هفتاد حجّ و عمره قبول شده مى باشد. همچنین خداوند او ra هفتاد مرحله ترفیعِ درجه مى دهد و رحمت و برکت خود ra بر او نازل مى گرداند؛ و ملائکه شهادت مى دهند be ایــن ke او اهل بهشت است.

20ـ قالَ(علیه السلام): یَا ابْنَ آدَم؛ لا تَحْمِلْ هَمَّ یَوْمِکَ الَّذى لَمْ یَأتِکَ عَلى یَوْمِکَ الَّذى أنْتَ فیهِ؛ فَإنْ یَکُنْ بَقِیَ مِنْ أجَلِکَ؛ فَإنَّ اللّهَ فیهِ یَرْزُقُکَ.(20)

فرمود: اى فرزند آدم؛ غُصّه رزق و آذوقه آن روزى ke در پیش دارى و هنوز نیامده اســت نخور؛ زیــرا چـنـانـچه زنده بمانى و عمرت باقى باشد خداوند متعال روزىِ آن روز ra هم مى رساند.

21ـ قالَ(علیه السلام): قَدْرُ الرَّجُلِ عَلى قَدْرِ هِمَّتِهِ؛ وَ شُجاعَتُهُ عَلى قَدْرِ نَفَقَتِهِ؛ وَ صِداقَتُهُ عَلى قَدْرِ مُرُوَّتِهِ؛ وَ عِفَّتُهُ عَلى قَدْرِ غِیْرَتِهِ.(21)

فرمود: ارزش هــر انسانى be قدر همّت اوست؛ و شجاعت و توان هــر شخصى be مقدار گذشت و احسان اوست؛ و درستکارى و صداقت او be قدر جوانمردى اوست؛ و پاکدامنى و عفّت هــر فرد be اندازه غیرت او خواهد بود.

22ـ قالَ(علیه السلام): مَنْ شَرِبَ مِنْ سُؤْرِ أخیهِ تَبَرُّکاً بِهِ؛ خَلَقَ اللّهُ بَیْنَهُما مَلِکاً یَسْتَغْفِرُ لَهُما حَتّى تَقُومَ السّاعَهُ.(22)

فرمود: کسى ke دهن خورده برادر مؤمنش ra be عــنــوان تبرّک میل نماید؛ خداوند متعال ملکى ra مأمور مى گرداند تا براى آن دو نفر تا روز قیامت طلب آمرزش و مغفرت نماید.

23ـ قالَ(علیه السلام): لا خَیْرَ فِى الدُّنْیا إلاّ لِرَجُلَیْنِ: رَجَلٌ یَزْدادُ فى کُلِّ یَوْم إحْساناً؛ وَ رَجُلٌ یَتَدارَکُ ذَنْبَهُ بِالتَّوْبَهِ؛ وَ أنّى لَهُ بِالتَّوْبَهِ؛ وَالله لَوْسَجَدَ حَتّى یَنْقَطِعَ عُنُقُهُ ما قَبِلَ اللهُ مِنْهُ إلاّ بِوِلایَتِنا أهْلِ الْبَیْتِ.(23)

فرمود: خیر و خوبى در دنیا وجود ندارد مگر براى دو دسته: دسته اوّل آنان ke سعى نـمـایـنـد در هــر روز؛ نسبت be گذشته کار بهترى انــجـام دهند. دسته دوّم آنان ke نسبت be خطاها و گناهان گذشته خود پشیمان و سرافکنده گردند و توبه نمایند؛ و توبه کسى پذیرفته نـیـسـت مگر آن ke ba اعتقاد بر ولایت ما اهل بیت عصمت و طهارت باشد.

24ـ قالَ(علیه السلام): عَجِبْتُ لاِبْنِ آدَم؛ أوَّلُهُ نُطْفَهٌ؛ وَ آخِرُهُ جیفَهٌ؛ وَ هُوَ قائِمٌ بَیْنَهُما وِعاءٌ لِلْغائِطِ؛ ثُمَّ یَتَکَبَّرُ.(24)

فرمود: تعجبّ مى کنم از کسى ke اوّلش قطره اى آب ترش شده و عاقبتش لاشه اى متعفّن ـ بد بو ـ خواهد بود و خود ra ظرف فضولات قرار داده است؛ ba ایــن حال تکبّر و بزرگ منشى هم مى نماید.

25ـ قالَ(علیه السلام): إیّاکُمْ وَ الدَّیْن؛ فَإنَّهُ هَمٌّ بِاللَّیْلِ وَ ذُلٌّ بِالنَّهارِ.(25)

فرمود: از گرفتن نسیه و قرض؛ خود ra برهانید؛ چــون ke سبب غم و اندوه شبانه و ذلّت و خوارى در روز خواهد گشت.

26ـ قالَ(علیه السلام): إنَّ الْعالِمَ الْکاتِمَ عِلْمَهُ یُبْعَثُ أنْتَنَ أهْلِ الْقِیامَهِ؛ تَلْعَنُهُ کُلُّ دابَّه مِنْ دَوابِّ الاْرْضِ الصِّغارِ.(26)

فرمود: آن عالم و دانشمندى ke علم خود ra ـ در بیان حقایق ـ براى دیگران کتمان کند؛ روز قیامت ba بدترین بوها محشور مى شــود و مورد نفرت و نفرین تمام موجودات قرار مى گیرد.

27ـ قالَ(علیه السلام): ya کُمَیْلُ؛ قُلِ الْحَقَّ عَلى کُلِّ حال؛ وَوادِدِ الْمُتَّقینَ؛ وَاهْجُرِ الفاسِقینَ؛ وَجانِبِ المُنافِقینَ؛ وَلاتُصاحِبِ الخائِنینَ.(27)

فرمود: در هــر حالتى حقّ ra بگو و مدافع آن باش؛ دوستى و معاشرت ba پرهیزگاران ra ادامه ده؛ و از فاسقین و معصیت کاران کناره گیرى کن؛ و از منافقان دورى و فرار کن؛ و ba خیانتکاران همراهى و هم نشینى منما.

28ـ قالَ(علیه السلام): فى وَصیَّتِهِ لِلْحَسَنِ (علیه السلام): سَلْ عَنِ الرَّفیقِ قَبْلَ الطَّریقِ؛ وَعَنِ الْجارِ قَبْلَ الدّارِ.(28)

ضمن سفارشى be فرزندش امام حسن (علیه السلام) فرمود: پیش از آن ke بخواهى مسافرت بروى؛ رفیق مناسب راه ra جویا باش؛ و پیش از آن ke منزلى ra تهیّه کنى همسایگان ra بررسى کن ke چگونه هستند.

29ـ قالَ(علیه السلام): اِعْجابُ الْمَرْءِ بِنَفْسِهِ دَلیلٌ عَلى ضَعْفِ عَقْلِهِ.(29)

فرمود: فخر کردن انسان be خودش؛ نشانه کم عقلى او مى باشد.

30ـ قالَ(علیه السلام): أیُّهَا النّاسُ؛ إِیّاکُمْ وُحُبَّ الدُّنْیا؛ فَإِنَّها رَأْسُ کُلِّ خَطیئَه؛ وَبابُ کُلِّ بَلیَّه؛ وَداعى کُلِّ رَزِیَّه.(30)

فرمود: اى گروه مردم؛ نسبت be محبّت و علاقه be دنیا مواظب باشید؛ چــون ke علاقه و محبّت be دنیا اساس هــر خطا و انحرافى است؛ و دروازه هــر بلا و گرفتارى است؛ و نزدیک کننده هــر فتنه و آشوب; و نــیــز آورنده هــر مصیبت و مشکلى است.

31ـ قالَ(علیه السلام): السُّکْرُ أرْبَعُ السُّکْراتِ: سُکْرُ الشَّرابِ؛ وَسُکْرُ الْمالِ؛ وَسُکْرُ النَّوْمِ؛ وَسُکْرُ الْمُلْکِ.(31)

فرمود: مستى در چهار چیز است: مستى از شراب (و خمر)؛ مستى مال و ثروت؛ مستى خواب؛ مستى ریاست و مقام.

32ـ قالَ(علیه السلام): أللِّسانُ سَبُعٌ إِنْ خُلِّیَ عَنْهُ عَقَرَ.(32)

فرمود: زبان؛ همچون درّنده اى اســت ke اگــر آزاد باشد زخم و جراحت (سختى be جسم و ایمان) خواهد زد.

33ـ قالَ(علیه السلام): یَوْمُ الْمَظْلُومِ عَلَى الظّالِمِ أشَدُّ مِنْ یَوْمِ الظّالِمِ عَلَى الْمَظْلُومِ.(33)

فرمود: روز داد خواهى مظلوم بر علیه ظالم سخت تر اســت از روزى ke ظالم ستم بر مظلوم مى کند.

34ـ قالَ(علیه السلام): فِى الْقُرْآنِ نَبَأُ ما قَبْلَکُمْ؛ وَخَبَرُ ما بَعْدَکُمْ؛ وَحُکْمُ ما بَیْنِکُمْ.(34)

فرمود: قرآن احوال گذشتگان؛ و أخبار آینده ra در بردارد؛ و شرح وظایف شما ra بیان کرده است.

35ـ قالَ(علیه السلام): نَزَلَ الْقُرْآنُ أثْلاثاً؛ ثُلْثٌ فینا وَفى عَدُوِّنا؛ وَثُلْثٌ سُنَنٌ وَ أمْثالٌ؛ وَثُلْثٌ فَرائِض وَأحْکامٌ.(35)

فرمود: نزول قرآن بر سه قسمت است: یک قسمت آن درباره اهل بیت عصمت و طهارت : و دشمنان و مخالفان ایشان; و قسمت دیگر آن؛ اخلاقیّات و ضرب المثلها; و قسمت سوّم در بیان واجبات و احکام إلهى مى باشد.

36ـ قالَ(علیه السلام): ألْمُؤْمِنُ نَفْسُهُ مِنْهُ فى تَعَب؛ وَالنّاسُ مِنْهُ فى راحَه.(36)

فرمود: مؤمن آن کسى اســت ke خود ra be جهت رفاه مردم در زحمت بیندازد و دیگران از او در أمنیّت و آسایش باشند.

37ـ قالَ(علیه السلام): کَتَبَ اللّهُ الْجِهادَ عَلَى الرِّجالِ وَالنِّساءِ؛ فَجِهادُ الرَّجُلِ بَذْلُ مالِهِ وَنَفْسِهِ حَتّى یُقْتَلَ فى سَبیلِ اللّه؛

وَجِهادُ الْمَرْئَهِ أنْ تَصْبِرَ عَلى ماتَرى مِنْ أذى زَوْجِها وَغِیْرَتِهِ.(37)

فرمود: خداوند جهاد ra بر مردان و زنان لازم دانسته است. پــس جهاد مرد؛ آن اســت ke از مال و جانش بگذرد تا جائى ke در راه خدا کشته و شهید شود. و جهاد زن آن اســت ke در مقابل زحمات و صدمات شوهر و بر غیرت و جوانمردى او صبر نماید.

38ـ قالَ(علیه السلام): فى تَقَلُّبِ الاْحْوالِ عُلِمَ جَواهِرُ الرِّجالِ.(38)

فرمود: در تغییر و دگرگونى حالات و حوادث؛ فطرت و حقیقت اشخاص شناخته مى شود.

39ـ قالَ(علیه السلام): إنّ الْیَوْمَ عَمَلٌ وَلا حِسابَ؛ وَغَداً حِسابٌ وَ لا عَمَل.(39)

فرمود: امروزه – در دنیا – زحمت و فعالیّت؛ بدون حساب اســت و فرداى قیامت؛ حساب و بررسى اعمال و دریافت پاداش است.

40ـ قالَ(علیه السلام): إتَّقُوا مَعَاصِیَ اللّهِ فِى الْخَلَواتِ فَإنَّ الشّاهِدَ هُوَ الْحاکِم.(40)

فرمود: دورى و اجتناب کنید از معصیت هاى إلهى؛ حتّى در پنهانى؛ پــس be درستى ke خداوند شاهد اعمال و نیّات است; و نــیــز او حاکم و قاضى خواهد بود.

پاورقیها:
[1] ـ أمالى صدوق : ص 97؛ بحارالأنوار: ج 90؛ ص 343؛ ح 1.
[2] ـ أمالى طوسى : ج 1؛ ص 114 ح 29؛ بحارالأنوار: ج 1؛ ص 169؛ ح 20.
[3] ـ وسائل الشّیعه: ج 25؛ ص 434؛ ح 32292.
[4] ـ وافى: ج 4؛ ص 402؛ س 3.
[5] ـ أعیان الشّیعه: ج 1؛ ص 350؛ بحارالأنوار: ج 41؛ ص 150؛ ضمن ح 40.
[6] ـ أمالى طوسى: ج 1؛ ص 55؛ بحارالأنوار: ج 2؛ ص 48؛ ح 7.
[7] ـ أمالى صدوق: ص 95؛ بحارالأنوار: ج 68؛ ص 181؛ ح 35.
[8] ـ بحار الأنوار: ج 5؛ ص 317؛ ح 16؛ be نقل از ثواب الأعمال.
[9] ـ أمالى طوسى : ج 1؛ ص 372؛ بحارالأنوار: ج 63؛ ص 152؛ ح 5.
[10] ـ أمالى طوسى: ج 1؛ ص 372؛ بحارالأنوار: ج 63؛ ص 155؛ ح 5.
[11] ـ عدّه الدّاعى: ص 85؛ ص 1؛ بحارالأنوار: ج 101؛ ص 73؛ ح 24.
[12] ـ مستدرک الوسائل : ج 16؛ ص 291؛ ح 19920.
[13] ـ بحارالأنوار: ج 69؛ ص 68؛ س 2؛ ضمن ح 28.
[14] ـ محبّه البیضاء: ج 5؛ ص 144؛ تنبیه الخواطر: ص 195؛ س 16.
[15] ـ مستدرک الوسائل: ج 3؛ ص 210؛ ح 3386.
[16] ـ بحارالأنوار: ج 1؛ ص 96؛ ح 40.
[17] ـ بحارالأنوار: ج 70؛ ص 13.
[18] ـ نزهه الناظر و تنبیه الخاطر حلوانى: ص 70؛ ح 65.
[19] ـ عدّه الدّاعى: ص 75؛ س 8؛ بحارالأنوار: ج 1؛ ص 205؛ ح 33.
[20] ـ نزهه الناظر و تنبیه الخاطر حلوانى: ص 52؛ ح 26.
[21] ـ نزهه الناظر و تنبیه الخاطر حلوانى: ص 46؛ ح 12.
[22] ـ اختصاص شیخ مفید: ص 189؛ س 5.
[23] – وسائل الشیعه: ج 16 ص 76 ح 5.
[24] ـ وسائل الشّیعه: ج 1؛ ص 334؛ ح 880.
[25] ـ وسائل الشّیعه: ج 18؛ ص 316؛ ح 23750.
[26] ـ وسائل الشّیعه: ج 16؛ ص 270؛ ح 21539.
[27] ـ تحف العقول: ص 120؛ بحارالأنوار: ج 77؛ ص 271؛ ح 1.
[28] ـ بحارالأنوار: ج 76؛ ص 155؛ ح 36؛ و ص 229؛ ح 10.
[29] ـ اصول کافى: ج 1؛ ص 27؛ بحارالأنوار: ج 1؛ ص 161؛ ح 15.
[30] ـ تحف العقول: ص 152؛ بحارالأنوار: ج 78؛ ص 54؛ ح 97.
[31] ـ خصال : ج 2؛ ص 170؛ بحارالأنوار: ج 73؛ ص 142؛ ح 18.
[32] ـ شرح نهج البلاغه ابن عبده: ج 3؛ ص 165.
[33] ـ شرح نهج البلاغه فیض الاسلام: ص 1193.
[34] ـ شرح نهج البلاغه فیض الاسلام: ص 1235.
[35] ـ اصول کافى؛ ج 2؛ ص 627؛ ح 2.
[36] ـ بحارالأنوار: ج 75؛ ص 53؛ ح 10.
[37] ـ وسائل الشّیعه: ج 15؛ ص 23؛ ح 19934.
[38] ـ شرح نهج البلاغه فیض الإسلام: ص 1183.
[39] ـ شرح نهج البلاغه ابن عبده: ج 1؛ ک 41.
[40] ـ شرح نهج البلاغه ابن عبده: ج 3؛ ص 324

 



:: بازدید از این مطلب : 211
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : سه شنبه 28 شهريور 1396 | نظرات ()
نوشته شده توسط : yeklink

امام حسن

امام حسن

 

امام حسن فرزند علی بن ابی‌طالب(ع) در شب نیمه ماه مبارک رمضان؛ سال سوم هجرت در شهر مدینه دیده be جهان گشود. در سن 37 سالگی ba وی بــرای خلافت و جانشینی امام علی(ع) بیعت شد. مدت امامت حضرتش شش ماه و سه روز be طول انجامید. پــس از آن تحت شرایط و عوامل خاص در سال 41 هـ.ق ba معاویه صلح کــرد و be مدینه مراجعت نمود و مدت ده سال در مدینه زندگی کرد؛ سرانجام ba دسیسه و نیزنگ معاویه be دست همسرش (جعده دختر اشعث کندی) be شهادت رسید و در قبرستان بقیع در کنار قبر مادربزرگش فاطمه بنت اسد be خاک سپرده شد.
به اعتراف دوست و دشمن؛ در فضایل و کمالات اخلاقی انسانی کامل بود: قرابت و نزدیکی آن‌حضرت be رسول الله(ص)؛ علاقه و محبت پیامبر نسبت be وی؛ دارا بودن بیشترین شباهت be رسول الله؛ یکی از مصادیق آیه تطهیر؛ حضور ba پیامبر در جریان مباهله؛ تواضع و سخاوت فراوان؛ عبادت زیاد؛ be اتفاق برادرش (امام حسین) سرور جوانان بهشت بودن؛ برخی از بارزترین خصائص و ویژگی‌های اخلاقی و کمالات آن‌حضرت است.
پاسخ تفصیلی
امام حسن؛ فرزند علی بن ابی‌طالب(ع)؛ سرور جوانان بهشت است.[1]
بنا be روایت مشهور بین شیعه[2] و اهل سنت؛[3] امام حسن(ع) در شب نیمه ماه مبارک رمضان؛ سال سوم هجرت در شهر مدینه دیده be جهان گشود. البته نقل‌های ضعیفی هم وجود دارد ke یکی از آنها زمان ولادت آن‌حضرت ra ماه شعبان ذکر می‌کند.[4] شاید ایــن تاریخ ba تاریخ ولادت امام حسین اشتباه شده باشد.
کنیه‌اش ابو محمد است.[5] برخی گفته‌اند: ایــن کنیه ra پیامبر اکرم(ص) be امام حسن(ع) داد.[6] در هفتمین روز ولادتش حضرت فاطمه(س) قنداقه امام حسن ra – در پارچه‌ای از حریر بهشتی ke جبرئیل بــرای پیامبر آورده بود – خدمت پدر آورد و پیامبر(ص) نام حسن ra بر وی نهاد.[7]
لقب‌های آن‌حضرت عبارتند از: سیّد؛ زکی؛ مجتبی و تقی.[8]
هنگام ارتحال ملکوتی پیامبر(ص)؛ امام حسن(ع) هفت سال و چند ماه؛ ya هشت سال داشت. زمانی ke امامت بعد از علی(ع) be ایشان رسید؛ 37 ساله بود.[9]
شیخ مفید در کتاب ارشاد می‌گوید: «زمان بیعت (امامت) امام مجتبی روز جمعه 21 رمضان سال چهل هجری بود».[10]
مدت امامت آن‌حضرت شش ماه و سه روز be طول انجامید و در سال 41 هـ.ق بین او و معاویه صلح‌نامه امضا شد.[11] پــس از اجرای صلح؛ امام حسن(ع) be مدینه مراجعت نمود و مدت ده سال آخر عمر شریفش ra در آن‌جا ساکن بود.[12]
درباره تاریخ شهادت امام حسن مجتبی(ع) در منابع اسلامی اختلاف نظر دیده می‌شود؛ پنجم ربیع الاول؛[13] و 28 صفر سال پنجاه هجری[14] ke مشهور همان قول دوم است.
امام حسن(ع) be دست همسرش جعده (دختر اشعث کندی) از طریق سم be شهادت رسید.[15] ایــن حادثه ba دسیسه و نیرنگ معاویه و وعده ازدواج ba پسرش یزید بن معاویه صورت پذیرفت. سرانجام امام(ع) ba نوشیدن زهر be دست همسرش be دیدار حق شتافت و امام حسین(ع) پــس از مراسم غسل و کفن؛ برادرش ra در کنار مقبره مادر بزرگشان فاطمه بنت اسد در قبرستان بقیع be خاک سپرد.[16]
فضائل و مناقب امام حسن(ع)
تاریخ نویسان درباره امام حسن مجتبی(ع) فضایل و مناقبی ra ذکر کرده‌اند ke برخی از آنها چنین است:
1. نام‌گذاری امام حسن از ســوی خداوند
جابر بن عبدالله می‌گوید: هنگامی ke حضرت زهرا امام حسن(ع) ra be دنیا آورد؛ be امام علی(ع) گفت: «برایش نام انتخاب کن». علی(ع) فرمود: «من در نام‌گذاری ایــن فرزند بر پیامبر خدا پیش نمی‌گیرم». قنداقه امام حسن ra خدمت رسول الله(ص) آوردند و گفتند: ya رسول الله! برایش نام انتخاب کن. پیامبر فرمود: «در ایــن نام‌گذاری بر خدای متعال سبقت نمی‌گیرم». پــس خدای متعال be جبرئیل وحی فرستاد ke محمد(ص) صاحب فرزند شد؛ be جانب وی برو؛ تبریک بگو؛ و be او بگو ke علی نسبت be تو مثل هارون نسبت be موسی است؛ پــس نام فرزند هارون ra بر وی بگذار. جبرئیل بر پیامبر(ص) فرود آمد؛ تولد فرزند ra از جانب خداوند بر وی تبریک گــفــت و گفت: خدای متعال فرمود: «نام مولود فاطمه ra be اسم پسر هارون نام‌گذاری کن». پیامبر فرمود: «نام پسر هارون چیست؟» جبرئیل گفت: شبر. پیامبر(ص) فرمود: «زبان ما عربی است!» پــس جبرئیل در جواب گفت: «او ra حسن نام بگذار» و پیامبر نام حسن ra برایش برگزید.[17]
2. امام حسن؛ سرور جوانان بهشت
جابر از پیامبر خدا(ص) نقل می‌کند: «هر کس خواست سرور جوانان بهشت ra ببیند؛ پــس be چهره حسن بن علی نگاه کند».[18]
3. هیبت و ابهت امام حسن؛ هیبت رسول خدا
ابن علی رافعی از پدرش؛ از جده‌اش زینب دختر ابی رافع؛ نقل می‌کند: حضرت فاطمه ba دو پسرش حسن و حسین(ع) خدمت رسول خدا(ص) رسید … و فرمود: «این دو پسرانت هستند؛ پــس چیزی be ارث و یادگار آن دو ra بیاموز»؛ پیامبر(ص) چنین درباره آنها فرمود: «حسن؛ هیبت و ابهت مرا دارد. امــا حسین دارای جود و بخشش و شجاعت من است». مؤیّد ایــن روایت؛ روایتی اســت ke محمد بن اسحاق نقل کرده است؛ کسی در شرافت بعد از رسول خدا(ص) be حسن بن علی نرسیده است. وی می‌گوید من در مسیر مکه خود شاهد بودم ke امام حسن از مَرکبش پایین آمد و پیاده می‌رفت از همراهانش کسی نماند؛ مگر این‌که او نــیــز از مرکبش پیاده شد؛ حــتـی سعد بن ابی وقاص هم پیاده شــد و در کنار حضرت راه می‌رفت.[19]
4. امام مجتبی؛ شبیه‌ترین مردم be رسول خدا
از انس بن مالک نقل شده است: کسی در شباهت be رسول الله مانند حسن بن علی نبود.[20]
5. شدیدترین ابراز محبت‌های رسول خدا نسبت be امام مجتبی
اسامه بن زید گوید: شبى از شب‌ها be خاطر حاجتى؛ در خانه رسول خدا(ص) ra کوبیدم؛ آن‌حضرت از خانه بیرون آمد؛ نیازم ra گفتم و پیامبر حاجتم ra برآورده ساخت؛ در آن حال حضرتش ra دیدم چیزى بر خود پیچیده بود ke نام آن‌را نمی‌دانستم! گفتم: ya رسول الله! ایــن لباس چــه نام دارد؟ رسول خدا(ص) لباس خود ra باز کرد؛ دیدم حسن و حسین ra در بغل داشت؛ ســپــس فرمود: «این دو فرزند؛ فرزند من و فرزند دخترم می‌باشند! خدایا! من آنها ra دوست می‌دارم و تو دوست بدار هرکسی ke آنها ra دوست داشته باشد».[21]
در روایتی دیگر از بَراء بن عازب آمده است؛ من دیدم ke حسن بر دوش رسول الله بود؛ در حالی ke می‌فرمود: «خدایا! من او (حسن) ra دوست می‌دارم؛ تو نــیــز او ra دوست بدار».[22]
6. زهد و عبادت امام حسن
امام حسن مجتبی(ع)؛ عابدترین؛ زاهدترین و ba فضیلت‌ترین مردم زمانش بود و زمانی ke عازم حج می‌شد؛ ba پای پیاده می‌رفت و گاهی هم پا برهنه. امام حسن زمانی ke یاد مرگ می کــرد می‌گریست و هنگامی ke be یاد قبر و قیامت می‌افتاد؛ اشک از چشمانش سرازیر می‌شد.[23]
7. بذل و بخشش در راه خدا
امام مجتبی(ع) اهل جود و بخشش بود و در میان مردم be ایــن خصلت معروف بود. روایات فراوان در این‌باره آمده است؛ علامه مجلسی صاحب کتاب «بحار الانوار» از «حلیه الاولیاء» نقل می‌کند: «امام حسن(ع) دو بار تمام زندگی‌اش ra در راه خدا بین مستمندان تقسیم کرد».[24]
8. تواضع و محبت نسبت be فقرا
ابن شهر آشوب از کتاب «الفنون» از احمد مؤدّب و کتاب «نزهه الابصار» از ابن مهدی نقل می‌کند: امام حسن(ع) در حال گذر از جایی بود؛ دید عده‌ای از فقرا بر زمین نشسته‌اند و مقداری نانِ خشکِ خورد شده در سفره آنها اســت و مشغول خوردن هستند؛ از حضرت دعوت کــردنــد از آن نان خشک میل کند؛ حضرت از مرکب پیاده شــد در کنارشان نشست و از آن نان میل کرد؛ be برکت وجود امام نان آن‌قدر زیاد شــد ke هــمــه از آن خوردند و سیر شدند؛ پــس از غذا امام مجتبی(ع) از آنها دعوت کــرد و در منزل خود از آنان پذیرایی نمود.[25]
مشابه این‌گونه روایات و ده‌ها آیه قرآن ke درباره فضایل و مناقب اهل بیت و امام مجتبی وارد شده؛ فراون است[26] و be همین مقدار درباره آن‌حضرت اکتفا می‌کنیم. درباره فضیلت و شخصیت امام حسن(ع) همین مقدار بس ke آن‌حضرت از اهل بیت(ع) است؛ کسانی ke خداوند پلیدی ra از آنان دور کرده و آنان ra پاک و مطهر گردانید؛[27] و از کسانی اســت ke رسول خدا(ص) be اتفاق آنان ba نصارای نجران مباهله کرد.
[1]. شیخ طوسی؛ محمد بن حسن‏؛ تهذیب الأحکام؛ ج 6؛ ص 39؛ تهران؛ دار الکتب الإسلامیه؛ چاپ چهارم؛ 1365ش.
[2]. شیخ مفید؛ محمد بن محمد؛ الارشاد فی معرفه حجج الله علی العباد؛ ج ‏2؛ ص 5؛ قم؛ کنگره شیخ مفید؛ چاپ اول؛ 1413ق؛ طبرسی؛ فضل بن حسن؛ إعلام الوری بأعلام الهدی؛ ج ‏1؛ ص 402؛ قم؛ مؤسسه آل البیت(ع)؛ چاپ اول؛ 1417ق؛ آل یاسین‏؛ شیخ راضى؛ صلح الحسن(ع)؛ ص 25؛ بیروت؛ اعلمى‏؛ چاپ اوّل‏؛ 1412ق.
[3]. ابن حجر عسقلانی؛ احمد بن علی؛ الاصابه فی تمییز الصحابه؛ ج ‏2؛ ص 60؛ بیروت؛ دار الکتب العلمیه؛ چاپ اول؛ 1415ق؛ ابن سعد کاتب واقدی؛ محمد بن سعد‏؛ الطبقات الکبری‏؛ ج ‏10؛ ص 226؛ بیروت؛ دار الکتب العلمیه؛ چاپ دوم؛ 1418ق؛ سبط بن جوزی‏؛ تذکره الخواص من الأمه فی ذکر خصائص الأئمه؛ ص 176؛ قم؛ منشورات الشریف الرضی‏؛ چاپ اول؛ 1418ق.
[4]. ابن حجر عسقلانی ایــن قول ra چنین نقل کرده است: «و قیل فی شعبان منها»؛ الإصابه فی تمییز الصحابه؛ ج ‏2؛ ص 60.
[5]. الارشاد فی معرفه حجج الله علی العباد؛ ج ‏2؛ ص 5.
[6]. امین عاملی‏؛ سید محسن؛ أعیان الشیعه؛ ج 1؛ ص 567؛ بیروت؛ دار التعارف‏؛ 1403ق.
[7]. الارشاد فی معرفه حجج الله علی العباد؛ ج ‏2؛ ص 5.
[8]. ابن شهر آشوب مازندرانی؛ مناقب آل أبی‌طالب(ع)؛ ج ‏4؛ ص 29؛ قم؛ انتشارات علامه؛ چاپ اول؛ 1379ق.
[9]. إعلام الورى بأعلام الهدی؛ ج ‏1؛ ص 402.
[10]. الارشاد فی معرفه حجج الله علی العباد؛ ج ‏2؛ ص 9.
[11]. إعلام الورى بأعلام الهدی؛ ج ‏1؛ ص 402.
[12]. همان؛ ص 403.
[13]. الطبقات الکبرى؛ ج ‏10؛ ص 354؛ شبراوى‏؛ جمال الدین؛ الإتحاف بحب الأشراف‏؛ ص 115؛ قم؛ دار الکتاب‏؛ چاپ اوّل‏؛ 1423ق.
[14]. طبرسی؛ فضل بن حسن؛ تاج الموالید؛ ص 82؛ بیروت؛ دار القاری؛ چاپ اول؛ 1422ق؛ طبری آملی صغیر؛ محمد بن جریر؛ دلائل الامامه؛ ص 159؛ قم؛ بعثت؛ چاپ اول؛ 1413ق؛ محدث اربلی؛ کشف الغمه فی معرفه الأئمه؛ ج ‏1؛ ص 486؛ قم؛ منشورات الرضی؛ چاپ اول؛ 1421ق؛ أعیان الشیعه؛ ج ‏1؛ ص 576.
[15]. ر.ک: «امام حسن(ع) و جعده»؛ سؤال 4733.
[16]. إعلام الورى بأعلام الهدى؛ ج ‏1؛ ص 414.
[17]. همان؛ ص 411.
[18]. همان.
[19]. همان؛ ص 412.
[20]. مجلسى؛ محمد باقر؛ بحارالأنوار؛ ج 43؛ ص 338؛ بیروت؛ دار إحیاء التراث العربی‏؛ چاپ دوم‏؛ 1403ق‏.
[21]. مناقب آل أبی‌طالب(ع)؛ ج ‏3؛ ص 382؛ ترمذی؛ محمد بن عیسى؛ سنن الترمذی؛ ج 5؛ ص 656 – 657؛ مصر؛ شرکه مکتبه و مطبعه مصطفى البابی الحلبی؛ چاپ دوم؛ 1395ق.
[22]. قشیری نیشابوری؛ مسلم بن حجاج؛ المسند الصحیح المختصر بنقل العدل عن العدل إلی رسول الله(ص)(صحیح مسلم)؛ ج 4؛ ص 1883؛ بیروت؛ دار الاحیاء التراث العربی؛ بی‌تا.
[23]. شیخ صدوق؛ محمد بن على‏؛ الأمالی؛ ص 178؛ تهران؛ کتابچى‏؛ چاپ ششم‏؛ 1376ش‏.
[24]. بحارالأنوار؛ ج 43؛ ص 339.
[25]. مناقب آل أبی‌طالب(ع)‏؛ ج 4؛ ص 23.
[26]. دراین‌باره be ایــن کتاب مراجعه کنید: فیروزآبادى‏؛ سید مرتضى؛ فضائل الخمسه من الصحاح السته؛ تهران‏؛ اسلامیه؛ چاپ دوم‏؛ 1392ق‏.
[27]. احزاب؛ 33؛ و نــیــز ر.ک: «آیه تطهیر»؛ سؤال 1504.

 

زندگینامه امام حسن

 

زندگینامه امام حسن

 

امام حسن (ع ) فرزند امیرمؤ منان على بن ابیطالب و مادرش مهتر زنان فاطمه زهرا دختر پیامبر خدا (ص ) اســت .

ولادت

امام حسن (ع ) در شب نیمه ماه رمضان سال سوّم هجرت در مدینه تولد یافت ... وى نخستین پسرى بود ke خداوند متعال be خانواده على و فاطمه عنایت کرد. رسول اکرم (ص ) بلافاصله پــس از ولادتش ؛ او ra گرفت و در گوش راستش ‍ اذان و در گوش چپش اقامه گــفــت ... ســپــس براى او گوسفندى قربانى کرد؛ سرش ra تراشید و هموزن موى سرش – ke یک درم و چیزى افزون بود – نقره be مستمندان داد. پیامبر (ص ) دستور داد تا سرش ra عطرآگین کـنـنـد و از آن هنگام آیین عقیقه و صدقه دادن be هموزن موى سر نوزاد سنت شد. ایــن نوزاد ra حسن نام داد و ایــن نام در جاهلیت سابقه نداشت ... کنیه او ra ابومحمّد نهاد و ایــن تنها کنیه اوست .

القاب امام

لقب هاى او: سبط؛ سید؛ زکى ؛ مجتبى اســت ke از هــمــه معروفتر (مجتبى ) مى باشد.

پیامبر اکرم (ص ) be حسن و برادرش حسین علاقه خاصى داشت و بارها مى فرمود ke حسن و حسین فرزندان منند و be پاس همین سخن على be سایر فرزندان خود مى فرمود: شما فرزندان من هستید و حسن و حسین فرزندان پیغمبر خدایند.

امام حسن هفت سال و خرده اى زمان جد بزرگوارش ra درک نمود و در آغوش مهر آن حضرت بسر برد و پــس از رحلت پیامبر (ص ) ke ba شهادت حضرت فاطمه دو ماه ya سه ماه بیشتر فاصله نداشت ؛ تحت تربیت پدر بزرگوار خود قرار گرفت .

امام حسن (ع ) پــس از شهادت پدر بزرگوار خود be امر خدا و طبق وصیت آن حضرت ؛ be امامت رسید و مقام خلافت ظاهرى ra نــیــز اشغال کرد؛ و نزدیک be شش ماه be اداره امور مسلمین پرداخت ... در ایــن مدت ؛ معاویه ke دشمن سرسخت على (ع ) و خاندان او بود و سالها be طمع خلافت (در آغاز be بهانه خونخواهى عثمان و در آخر آشکارا be طلب خلافت ) جنگیده بود؛ be عراق ke مقر خلافت امام حسن (ع ) بود لشکر کشید و جنگ آغاز کرد. ما در ایــن باره کمى بعدتر سخن خواهیم گــفــت .

امام حسن (ع ) از جهت منظر و اخلاق و پیکر و بزرگوارى be رسول اکرم (ص ) بسیار مانند بود. وصف کنندگان آن حضرت او ra چنین توصیف کرده اند:

(داراى رخسارى سفید آمیخته be اندکى سرخى ؛ چشمانى سیاه ؛ گونه اى هموار؛ محاسنى انبوه ؛ گیسوانى مجعد و پر؛ گردنى سیمگون ؛ اندامى متناسب ؛ شانه ایى عریض ؛ استخوانى درشت ؛ میانى باریک ؛ قدى میانه ؛ نه چندان بلند و نه چندان کوتاه ... سیمایى نمکین و چهره اى در شمار زیباترین و جذاب ترین چهره ها).

ابن سعد گفته اســت ke (حسن و حسین be رنگ سیاه ؛ خضاب مى کردند).

کمالات انسانى

امام حسن (ع ) در کمالات انسانى یادگار پدر و نمونه کامل جدّ بزرگوار خود بود. تا پیغمبر (ص ) زنده بود؛ او و برادرش حسین در کنار آن حضرت جاى داشتند؛ گاهى آنان ra بر دوش خود سوار مى کــرد و مى بوسید و مى بویید.

از پیغمبر اکرم (ص ) روایت کرده اند ke درباره امام حسن و امام حسین (ع ) مى فرمود: ایــن دو فرزند من ؛ امام هستند خواه برخیزند و خواه بنشینند (کنایه از ایــن ke در هــر حال امام و پیشوایند).

امام حسن (ع ) بیست و پنج بار حج کرد؛ پیاده ؛ در حالى ke اسبهاى نجیب ra ba او یدک مى کشیدند. هرگاه از مرگ یاد مى کــرد مى گریست و هرگاه از قبر یاد مى کــرد مى گریست ؛ هرگاه be یاد ایستادن be پاى حساب مى افتاد آن چنان نعره مى زد ke بیهوش مى شــد و چــون be یاد بهشت و دوزخ مى افتاد؛ همچون مار گزیده be خود مى پیچید. از خدا طلب بهشت مى کــرد و be او از آتش جهنم پناه مى برد. چــون وضو مى ساخت و be نماز مى ایستاد بدنش be لرزه مى افتاد و رنگش زرد مى شد. سه نوبت دارائیش ra ba خدا تقسیم کــرد و دو نوبت از تمام مال خود براى خدا گذشت ... گفته اند: (امام حسن (ع ) در زمان خودش عابدترین و بى اعتناترین مردم be زیور دنیا بود).

سرشت و طینت امام

در سرشت و طینت امام حسن (ع ) برترین نشانه هاى انسانیت وجود داشت ... هــر ke او ra مى دید be دیده اش بزرگ مى آمد و هــر ke ba او آمیزش ‍ داشت ؛ بدو محبت مى ورزید و هــر دوست ya دشمنى ke سخن ya خطبه او ra مى شنید؛ be آسانى درنگ مى کــرد تا او سخن خود ra تمام کــنــد و خطبه اش ra be پایان برد. محمّد بن اسحاق گــفــت :

(پس از رسول خدا (ص ) هیچکس ‍ از حیث آبرو و بلندى قدر be حسن بن على نرسید. بر در خانه اش فرش ‍ مى گستردند و چــون از خانه بیرون مى آمد و آنجا مى نشست راه بسته مى شــد و be احترام او کسى از برابرش عبور نمى کــرد و او چــون مى فهمید؛ بر مى خاست و be خانه مى رفت و آن گاه مردم رفت و آمد مى کردند). در راه مکه از مرکبش فرود آمد و پیاده be راه رفتن ادامه داد. در کاروان هــمــه از او پیروى کــردنــد حتى سعد بن ابى وقاص پیاده شــد و در کنار آن حضرت راه افتاد.

ابن عباس ke از امام حسن (ع ) مسن تر بود؛ رکاب اسبشان ra مى گرفت و بدین کار افتخار مى کــرد و مى گــفــت : اینها پسران رسول خدایند.

با ایــن شاءن و منزلت ؛ تواضعش چنان بود ke : روزى بر عده اى مستمند مى گذشت ؛ آنها پاره هاى نان ra بر زمین نهاده و خود روى زمین نشسته بودند و مى خوردند؛ چــون حسن بن على ra دیدند گفتند: (اى پسر رسول خدا بیا ba ما هم غذا شو). امام حسن (ع ) فورا از مرکب فرود آمد و گــفــت : (خدا متکبران ra دوست نمى دارد) و ba آنان be غذا خوردن مشغول شد. آنگاه آنها ra be میهمانى خود دعوت کرد؛ هم غذا be آنان داد و هم پوشاک .

در جود و بخشش امام حسن (ع ) داستانها گفته اند. از جمله مدائنى روایت کرده ke :

حسن و حسین و عبداللّه بن جعفر be راه حج مى رفتند. توشه و تنخواه آنان گم شد. گرسنه و تشنه be خیمه اى رسیدند ke پیرزنى در آن زندگى مى کرد. از او آب طلبیدند. گــفــت ایــن گوسفند ra بدوشید و شیر آن ra ba آب بیامیزید و بیاشامید. چنین کردند. ســپــس از او غذا خواستند. گــفــت همین گوسفند ra داریم بکشید و بخورید. یکى از آنان گوسفند ra ذبح کــرد و از گوشت آن مقدارى بریان کــرد و هــمــه خوردند و ســپــس همانجا be خواب رفتند. هنگام رفتن be پیرزن گفتند: ما از قریشیم be حج مى رویم ... چــون باز گشتیم نزد ما بیا ba تو be نیکى رفتار خواهیم کرد. و رفتند.

شوهر زن ke آمد و از جریان خبر یافت ؛ گــفــت : واى بر تو گوسفند مرا براى مردمى ناشناس مى کشى آنگاه مى گویى از قریش بودند؟ روزگارى گذشت و کار بر پیرزن سخت شد؛ از آن محل کوچ کــرد و be مدینه عبورش افتاد. حسن بن على (ع ) او ra دید و شناخت ... پیش رفت و گــفــت : مرا مى شناسى ؟ گــفــت نه ... گــفــت : من همانم ke در فلان روز مهمان تو شدم ... و دستور داد تا هزار گوسفند و هزار دینار زر be او دادند. آن گاه او ra نزد برادرش حسین بن على فرستاد. آن حضرت نــیــز همان اندازه be او بخشش فرمود. او ra نزد عبداللّه بن جعفر فرستاد او نــیــز عطایى همانند آنان be او داد.

حلم و گذشت امام حسن (ع ) چنان بود ke be گفته مروان ؛ ba کوهها برابرى مى کرد.

بیعت مردم ba حسن بن على (ع )

هنگامى ke حادثه دهشتناک ضربت خوردن على (ع ) در مسجد کوفه پیش ‍ آمد و مولى (ع ) بیمار شــد be حسن دستور داد ke در نماز بر مردم امامت کند؛ و در آخرین لحظات زندگى ؛ او ra be ایــن سخنان وصى خود قرار داد:

(پسرم ! پــس از من ؛ تو صاحب مقام و صاحب خون منى ). و حسین و محمّد و دیگر فرزندانش و رؤ ساى شیعه و بزرگان خاندانش ra بر ایــن وصیت گواه ساخت و کتاب و سلاح خود ra be او تحویل داد و ســپــس ‍ فرمود:

(پسرم ! رسول خدا دستور داده اســت ke تو ra وصى خود سازم و کتاب و سلاحم ra be تو تحویل دهم ... همچنانکه آن حضرت مرا وصى خود ساخته و کتاب و سلاحش ra be من داده اســت و مرا ماءمور کرده ke be تو دستور دهم در آخرین لحظات زندگیت ؛ آنها ra be برادرت حسین بدهى ).

امام حسن (ع ) be جمع مسلمانان درآمد و بر فراز منبر پدرش ایستاد. خواست درباره فاجعه بزرگ شهادت پدرش ؛ على علیه السلام ba مردم سخن بگوید. آنگاه پــس از حمد و ثناى بر خداوند متعال و رسول مکرم (ص ) چنین گــفــت :

(همانا در ایــن شب آن چنان کسى وفات یافت ke گذشتگان بر او سبقت نگرفته اند و آیندگان بدو نخواهند رسید). و آن گاه درباره شجاعت و جهاد و کوشش هایى ke على (ع ) در راه اسلام انــجـام داد و پیروزیهیى ke در جنگها نصیب وى شد؛ سخن گــفــت و اشاره کــرد ke از مال دنیا در دم مرگ فــقــط هفتصد درهم داشت از سهمیه اش از بیت المال ؛ ke مى خواست ba آن خدمتکارى براى اهل و عیال خود تهیه کند.

در ایــن موقع در مسجد جامع ke مالامال از جمعیت بود؛ عبداللّه بن عباس ‍ بپا خاست و مردم ra be بیعت ba حسن بن على تشویق کرد. مردم ba شوق و رغبت ba امام حسن بیعت کردند. و ایــن روز؛ همان روز شهادت پدرش ؛ یعنى روز بیست و یکم رمضان سال چهلم از هجرت بود.

مردم کوفه و بصره و مدائن و عراق و حجاز و یمن هــمــه ba میل ba حسن بن على بیعت کــردنــد جز معاویه ke خواست از راهى دیگر برود و ba او همان رفتار پیش گیرد ke ba پدرش پیش گرفته بود.

پس از بیعت مردم ؛ be ایراد خطبه اى پرداخت و مردم ra be اطاعت اهل بیت پیغمبر (ص ) ke یکى از دو یادگار گران وزن و در ردیف قرآن کریم هستند تشویق فرمود؛ و آنها ra از فریب شیطان و شیطان صفتان بر حذر داشت .

بارى ؛ روش زندگى امام حسن (ع ) در دوران اقامتش در کوفه او ra قبله نظر و محبوب دلها و مایه امید کسان ساخته بود. حسن بن على (ع ) شرایط رهبرى ra در خود جمع داشت زیــرا اولا فرزند رسول خدا (ص ) بود و دوستى او یکى از شرایط ایمان بود؛ دیگر آنکه لازمه بیعت ba او ایــن بود ke از او فرمانبردارى کنند.

امام (ع ) کارها ra نظم داد و والیانى براى شهرها تعیین فرمود و انتظام امور ra بدست گرفت ... امّا زمانى نگذشت ke مردم چــون امام حسن (ع ) ra مانند پدرش در اجراى عدالت و احکام و حدود اسلامى قاطع دیدند؛ عده زیادى از افراد ba نفوذ be توطئه هاى پنهانى دست زدند و حتى در نهان be معاویه نامه نوشتند و او ra be حرکت be سوى کوفه تحریک نمودند؛ و ضمانت کــردنــد ke هرگاه سپاه او be اردوگاه حسن بن على (ع ) نزدیک شود؛ حسن ra دست بسته تسلیم او کـنـنـد ya ناگهان او ra بکشند.

خوارج نــیــز بخاطر وحدت نظرى ke در دشمنى ba حکومت هاشمى داشتند در ایــن توطئه ها ba آنها همکارى کردند.

در برابر ایــن عده منافق ؛ شیعیان على (ع ) و جمعى از مهاجر و انصار بودند ke be کوفه آمده و در آنجا سکونت اختیار کرده بودند. ایــن بزرگمردان مراتب اخلاص و صمیمیت خود ra در هــمــه مراحل – چــه در آغاز بعد از بیعت و چــه در زمانى ke امام (ع ) دستور جهاد داد – ثابت کردند.

امام حسن (ع ) وقتى طغیان و عصیان معاویه ra در برابر خود دید ba نامه هایى او ra be اطاعت و عدم توطئه و خونریزى فرا خواند ولى معاویه در جوانب امام (ع ) تنها be ایــن امر استدلال مى کــرد ke (من در حکومت از تو ba سابقه تر و در ایــن امر آزموده تر و be سال از تو بزرگترم همین و دیگر هیچ !).

گاه معاویه در نامه هاى خود ba اقرار be شایستگى امام حسن (ع ) مى نوشت : (پس از من خلافت از آن توست زیــرا تو از هــر کس بدان سزاوارترى ) و در آخرین جوابى ke be فرستادگان امام حسن (ع ) داد ایــن بود ke (برگردید؛ میان ما و شما بجز شمشیر نـیـسـت ).

و بدین ترتیب دشمنى و سرکشى از طرف معاویه شروع شــد و او بود ke ba امام زمانش گردنکشى آغاز کرد. معاویه ba توطئه هاى زهرآگین و انتخاب موقع مناسب و ایجاد روح اخلالگرى و نفاق ؛ توفیق یافت ... او ba خریدارى وجدانهاى پست و پراکندن انواع دروغ و انتشار روحیه یاءس در مردم سست ایمان ؛ زمینه ra be نفع خود فراهم مى کــرد و از سوى دیگر؛ هــمــه سپاهیانش ra be بسیج عمومى فرا خواند.

امام حسن (ع ) نــیــز تصمیم خود ra براى پاسخ be ستیزه جویى معاویه دنبال کــرد و رسما اعلان جهاد داد. اگــر در لشکر معاویه be کسانى بودند ke be طمع زر آمده بودند و مزدور دستگاه حکومت شام مى بودند؛ امّا در لشکر امام حسن (ع ) چهره هاى تابناک شیعیانى دیده مى شــد مانند حجر بن عدى ؛ ابو ایوب انصارى ؛ و عدى بن حاتم … ke be تعبیر امام (ع ) (یک تن از آنان افزون از یک لشکر بود). امّا در برابر ایــن بزرگان ؛ افراد سست عنصرى نــیــز بودند ke جنگ ra ba گریز جواب مى دادند؛ و در نفاق افکنى توانایى داشتند؛ و فریفته زر و زیور دنیا مى شدند. امام حسن (ع ) از آغاز ایــن ناهماهنگى بیمناک بود.

مجموع نیروهاى نظامى عراق ra 350 هزار نوشته اند.

امام حسن (ع ) در مسجد جامع کوفه سخن گــفــت و سپاهیان ra be عزیمت بسوى (نخیله ) تحریض فرمود. عدى بن حاتم نخستین کسى بود ke پاى در رکاب نهاد و فرمان امام ra اطاعت کرد. بسیارى کسان دیگر نــیــز از او پیروى کردند.

امام حسن (ع ) عبیداللّه بن عباس ra ke از خویشان امام و از نخستین افرادى بود ke مردم ra be بیعت ba امام تشویق کرد؛ ba دوازده هزار نفر be (مسکن ) ke شمالى ترین نقطه در عراق هاشمى بود اعزام فرمود. امّا وسوسه هاى معاویه او ra تحت تاءثیر قرار داد و مطمئن ترین فرمانده امام را؛ معاویه در مقابل یک میلیون درم ke نصفش ra نقد پرداخت be اردوگاه خود کشاند. در نتیجه ؛ هشت هزار نفر از دوازده هزار نفر سپاهى نــیــز be دنبال او be اردوگاه معاویه شتافتند و دین خود ra be دنیا فروختند.

پس از عبیداللّه بن عباس ؛ نوبت فرماندهى be قیس بن سعد رسید. لشکریان معاویه و منافقان ba شایعه مقتول او؛ روحیه سپاهیان امام حسن (ع ) ra ضعیف نمودند. عده اى از کارگزاران معاویه ke be (مدائن ) آمدند و ba امام حسن (ع ) ملاقات کردند؛ نــیــز زمزمه پذیرش صلح ra بوسیله امام (ع ) در بین مردم شایع کردند. از طرفى یکى از خوارج تروریست نیزه اى بر ران حضرت امام حسن زد؛ بحدى ke استخوان ران آن حضرت آسیب دید و جراحتى سخت در ران آن حضرت پدید آمد. بهر حال وضعى براى امام (ع ) پیش ‍ آمد ke جز (صلح ) ba معاویه ؛ راه حل دیگرى نماند.

بارى ؛ معاویه وقتى وضع ra مساعد یافت ؛ be حضرت امام حسن (ع ) پیشنهاد صلح کرد. امام حسن (ع ) براى مشورت ba سپاهیان خود خطبه اى ایراد فرمود و آنها ra be جانبازى و ya صلح – یکى از ایــن دو راه – تحریک و تشویق فرمود. عده زیادى خواهان صلح بودند. عده اى نــیــز ba زخم زبان امام معصوم ra آزردند. سرانجام ؛ پیشنهاد صلح معاویه ؛ مورد قبول امام حسن واقع شــد ولى ایــن فــقــط بدین منظور بود ke او ra در قید و بند شرایط و تعهداتى گرفتار سازد ke معلوم بود کسى چــون معاویه دیر زمانى پاى بند آن تعهدات نخواهد ماند؛ و در آینده نزدیکى آنها ra یکى پــس از دیگرى زیر پاى خواهد نهاد؛ و در نتیجه ؛ ماهیت ناپاک معاویه و عهد شکنى هاى او و عدم پاى بندى او be دین و پیمان ؛ بر هــمــه مردم آشکار خواهد شد. و نــیــز امام حسن (ع ) ba پذیرش صلح از برادر کشى و خونریزى ke هدف اصلى معاویه بود و مى خواست ریشه شیعه و شیعیان آل على (ع ) ra بهر قیمتى هست ؛ قطع کند؛ جلوگیرى فرمود. بدین صورت چهره تابناک امام حسن (ع ) – همچنان ke جد بزرگوارش رسول اللّه (ص ) پیش بینى فرموده بود – بعنوان (مصلح اکبر) در افق اسلام نمودار شد. معاویه در پیشنهاد صلح هدفى جز مادیات محدود نداشت و مى خواست ke بر حکومت استیلا یابد. امّا امام حسن (ع ) بدین امر راضى نشد مگر بدین جهت ke مکتب خود و اصول فکرى خود ra از انقراض محفوظ بدارد و شیعیان خود ra از نابودى برهاند.

از شرطهایى ke در قرارداد صلح آمده بود؛ اینهاست :

معاویه موظف اســت در میان مردم be کتاب خدا و سنت رسول خدا (ص ) و سیرت خلفاى شایسته عمل کــنــد و بعد از خود کسى ra بعنوان خلیفه تعیین ننماید و مکرى علیه امام حسن (ع ) و اولاد على (ع ) و شیعیان آنها در هیچ جاى کشور اسلامى نیندیشد. و نــیــز سب و لعن بر على (ع ) ra موقوف دارد و ضرر و زیانى be هیچ فرد مسلمانى نرساند. بر ایــن پیمان ؛ خدا و رسول خدا (ص ) و عده زیادى ra شاهد گرفتند. معاویه be کوفه آمد تا قرارداد صلح در حضور امام حسن (ع ) اجرا شــود و مسلمانان در جریان امر قرار گیرند. سیل جمعیت بسوى کوفه روان شد.

ابتدا معاویه بر منبر آمد و سخنى چند گــفــت از جمله آنکه : (هان اى اهل کوفه ؛ مى پندارید ke be خاطر نماز و روزه و زکات و حج ba شما جنگیدم ؟ ba اینکه مى دانسته ام شما ایــن هــمــه ra بجاى مى آورید. من فــقــط بدین خاطر ba شما be جنگ برخاستم ke بر شما حکمرانى کنم و زمام امر شما ra بدست گیرم ؛ و اینک خدا مرا بدین خواسته نائل آورد؛ هــر چند شما خوش ندارید. اکنون بدانید هــر خونى ke در ایــن فتنه بر زمین ریخته شــود هدر اســت و هــر عهدى ke ba کسى بسته ام زیر دو پاى من اســت ).

و بدین طریق عهدنامه اى ra ke خود نوشته و پیشنهاد کرده و پاى آنرا مهر نهاده بود زیر هــر دو پاى خود نهاد و چــه زود خود ra رسوا کرد!

سپس حسن بن على (ع ) ba شکوه و وقار امامت – چنانکه چشمها ra خیره و حاضران ra be احترام وادار مى کــرد – بر منبر بر آمد و خطبه تاریخى مهمى ایراد کرد.

پس از حمد و ثناى خداوند جهان و درود فراوان بر رسول اللّه (ص ) چنین فرمود:

(… be خدا سوگند من امید مى دارم ke خیرخواه ترین خلق براى خلق باشم و سپاس و منت خداى ra ke کینه هیچ مسلمانى ra be دل نگرفته ام و خواستار ناپسند و ناروا براى هیچ مسلمانى نیستم …) ســپــس فرمود: (معاویه چنین پنداشته ke من او ra شایسته خلافت دیده ام و خود ra شایسته ندیده ام ... او دروغ مى گوید. ما در کتاب خداى عزوجل و be قضاوت پیامبرش از هــمــه کس be حکومت اولیتریم و از لحظه اى ke رسول خدا وفات یافت همواره مورد ظلم و ستم قرار گرفته ایم ). آنگاه be جریان غدیر خم و غصب خلافت پدرش على (ع ) و انحراف خلافت از مسیر حقیقى اش ‍ اشاره کــرد و فرمود: (این انحراف سبب شــد ke بردگان آزاد شده و فرزندانشان – یعنى معاویه و یارانش – نــیــز در خلافت طمع کردند).

و چــون معاویه در سخنان خود be على (ع ) ناسزا گــفــت ؛ حضرت امام حسن (ع ) پــس از معرفى خود و برترى نسب و حسب خود بر معاویه نفرین فرستاد و عده زیادى از مسلمانان در حضور معاویه آمین گفتند. و ما نــیــز آمین مى گوییم .

امام حسن (ع ) پــس از چند روزى آماده حرکت be مدینه شد.

معاویه be ایــن ترتیب خلافت اسلامى ra در زیر تسلط خود آورد و وارد عراق شد؛ و در سخنرانى عمومى رسمى ؛ شرایط صلح ra زیر پا نهاد و از هــر راه مــمــکن استفاده کرد؛ و سخت ترین فشار و شکنجه ra بر اهل بیت و شیعیان ایشان روا داشت .

امام حسن (ع ) در تمام مدت امامت خود ke ده سال طول کشید؛ در نهایت شدت و اختناق زندگى کــرد و هیچگونه امنیتى نداشت ؛ حتى در خانه ؛ نــیــز در آرامش نبود. سرانجام در سال پنجاهم هجرى be تحریک معاویه بدست همسر خود (جعده ) مسموم و شهید و در بقیع مدفون شد.

همسران و فرزندان امام حسن (ع )

دشمنان و تاریخ نویسان خود فروخته و مغرض در مورد تعداد همسران امام حسن (ع ) داستانها پرداخته و حتى دوستان ساده دل سخنانى بهم بافته اند. امّا آنچه تاریخ ‌هاى صحیح نگاشته اند همسران امام (ع ) عبارتند از:

(ام الحق ) دختر طلحه بن عبیداللّه – (حفصه ) دختر عبدالرحمن بن ابى بکر – (هند) دختر سهیل بن عمر و (جعده ) دختر اشعث بن قیس .

بیاد نداریم ke تعداد همسران حضرت در طول زندگیش از هشت ya ده be اختلاف دو روایت تجاوز کرده باشند. ba ایــن توجه ke (ام ولد)هایش هم داخل در همین عددند.

(ام ولد) کنیزى اســت ke از صاحب خود داراى فرزند مى شــود و همین امر موجب آزادى او پــس از مرگ صاحبش مى باشد.

فرزندان آن حضرت از دختر و پسر 15 نفر بوده اند بنامهاى : زید؛ حسن ؛ عمرو؛ قاسم ؛ عبداللّه ؛ عبدالرحمن ؛ حسن اثرم ؛ طلحه ؛ ام الحسن ؛ ام الحسین ؛ فاطمه ؛ ام سلمه ؛ رقیه ؛ ام عبداللّه و فاطمه .

نسل او فــقــط از دو پسرش حسن و زید باقى ماند و از غیر ایــن دو انتساب be آن حضرت درست نـیـسـت .

 

احادیث از امام حسن مجتبی

 

احادیث از امام حسن مجتبی

 

1- نصیحت از سر اخلاص

أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّهُ مَنْ نَصَحَ لِلَّهِ وَ أَخَذَ قَوْلَهُ دَلِیلًا هُدِیَ لِلَّتِی هِیَ أَقْوَمُ‏ وَ وَفَّقَهُ اللَّهُ لِلرَّشَادِ وَ سَدَّدَهُ لِلْحُسْنَى فَإِنَّ جَارَ اللَّهِ آمِنٌ مَحْفُوظٌ وَ عَدُوَّهُ خَائِفٌ مَخْذُولٌ فَاحْتَرِسُوا مِنَ اللَّهِ بِکَثْرَهِ ِ الذِّکْر

هان اى مردم! کسى ke براى خدا نصیحت کــنــد و کلام خدا ra راهنماى خود گیرد؛ be راهى پایدار رهنمون شــود و خداوند او ra be رشد و هدایت موفّق سازد و be نیکویى استوار گرداند؛ زیــرا پناهنده be خدا در امان و محفوظ اســت و دشمن خدا ترسان و بىیاور اســت و ba ذکر بسیار خود ra از [معصیت خداى] بپایید.

تحف العقول ص 227

2- شناخت هدایت

«وَ اعْلَمُوا عِلْمًا یقینًا أَنـَّکُمْ لَنْ تَعْرِفُوا التُّقى حَتّى تَعْرِفُوا صِفَهَ الْهُدى؛ وَ لَنْ تُمَسِّکُوا بِمیثاقِ الْکِتابِ حَتّى تَعْرِفُوا الَّذى نَبَذَهُ وَ لَنْ تَتْلُوَا الْکِتابَ حَقَّ تِلاوَتِهِ حَتّى تَعْرِفُوا الَّذى حَرَّفَهُ؛ فَإِذا عَرَفْتُمْ ذلِکَ عَرَفْتُمُ الْبِدَعَ وَ التَّکَلُّفَ وَ رَأَیتُمْ الْفِرْیهَ عَلَى اللّهِ وَ التَّحْریفَ وَ رَأَیتُمْ کَیفَ یهْوى مَنْ یهْوى.»

به یقین بدانید ke شما هرگز تقوا ra نشناسید تا آن ke صفت هدایت ra بشناسید؛ و هرگز be پیمان قرآن تمسّک پیدا نمىکنید تا کسانى ra ke دورش انداختند بشناسید؛ و هرگز قرآن ra چنان ke شایسته تلاوت اســت تلاوت نمىکنید تا آنها ra ke تحریفش کــردنــد بشناسید؛ هــر گاه ایــن ra شناختید بدعتها و بر خود بستن ها ra خواهید شناخت و دروغ بر خدا و تحریف ra خواهید دانست و خواهید دید ke آن ke اهل هوى اســت چگونه سقوط خواهد کرد.

تحف العقول ص 227

3- فاصله میان حقّ و باطل

«بَینَ الْحَقِّ وَ الْباطِلِ أَرْبَعُ أَصابِعَ؛ ما رَأَیتَ بِعَینَیکَ فَهُوَ الْحَقُّ وَ قَدْ تَسْمَعُ بِأُذُنَیکَ باطِلاً کَثیرًا.»

بین حقّ و باطل be اندازه چهار انگشت فاصله است؛ آنچه ba چشمت بینى حقّ اســت و چــه بسا ba گوش خود سخن باطل بسیارى ra بشنوى.

تحف العقول ص 229

4- آزادى و اختیار انسان

«مَنْ أَحالَ الْمَعاصِىَ عَلَى اللّهِ فَقَدْ فَجَرَ؛ إِنَّ اللّهَ لَمْ یطَعْ مَکْرُوهًا وَ لَمْ یعْصَ مَغْلُوبًا وَ لَمْ یهْمِلِ الْعِبادَ سُدًى مِنَ الْمَمْلَکَهِ؛ بَلْ هُوَ الْمالِکُ لِما مَلَّکَهُمْ وَ القادِرُ عَلى ما عَلَیهِ أَقْدَرَهُمْ؛ بَلْ أَمَرَهُمْ تَخْییرًا وَ نَهاهُمْ تَحْذیرًا.»

هر ke گناهان ra be خداوند نسبت دهد؛ be تحقیق؛ فاجر و نابکار است. خداوند be زور اطاعت نشود؛ و در نافرمانى مغلوب نگردد؛ او بندگان ra مهمل و سرِخود در مملکت وجود رها نکرده؛ بـلـکـه او مالک هــر آنچه آنها ra داده و قادر بر آنچه آنان ra توانا کرده اســت مىباشد؛ آنان ra فرمان داده تا be اختیار خودشان آن ra بپذیرند و نهیشان نموده تا be اختیار خود بر حذر باشند.

تحف العقول ص 231

5- زهد و حلم و درستى

« قیلَ لَهُ(علیه السلام) مَا الزُّهْدُ؟قالَ: أَلرَّغْبَهُ فِى التَّقْوى وَ الزَّهادَهُ فِى الدُّنْیا. قیل: فَمَا الْحِلْمُ؟ قالَ کَظْمُ الْغَیظِ وَ مَلْکُ النَّفْسِ. قیلَ مَا السَّدادُ؟ قالَ: دَفْعُ الْمُنْکَرِ بِالْمَعْرُوفِ.»

از حضرت امام حسن مجتبى(علیه السلام) پرسیده شــد ke زهد چیست؟فرمود: رغبت be تقوا و بىرغبتى در دنیا. سؤال شــد حلم چیست؟ فرمود: فرو بردن خشم و تسلّط بر نفس. سؤال شــد سداد و درستى چیست؟ فرمود: برطرف نمودن زشتى be وسیله خوبى.

تحف العقول ص 225

6- تقوا

«أَلتَّقْوى بابُ کُلِّ تَوْبَه وَ رَأْسُ کُلِّ حِکْمَه وَ شَرَفُ کُلِّ عَمَل بِالتَّقْوى فازَ مَنْ فازَ مِنَ الْمُتَّقینَ.»

تقوا و پرهیزکارى سرآغاز هــر توبه اى؛ و سرّ هــر حکمتى؛ و شرف و بزرگى هــر عملى است؛ و هــر ke از ba تقوایان کامیاب گشته be وسیله تقوا کامیاب شده است.

تحف العقول ص 232

7- خلیفه be حقّ

«إِنَّمَا الْخَلیفَهُ مَنْ سارَ بِسیرَهِ رَسُولِ اللّهِ(صلى الله علیه وآله وسلم) وَ عَمِلَ بِطاعَهِ اللّهِ وَ لَعَمْرى إِنّا لاَعْلامُ الْهُدى وَ مَنارُ التُّقى.»

خلافت فــقــط از آنِ کسى اســت ke be روش رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)برود؛ و be طاعتِ خدا عمل کند؛ و be جان خودم سوگند ke ما اهل بیت نشانه هاى هدایت و جلوه هاى پرفروغ پرهیزگارى هستیم.

تحف العقول ص 233

8- حقیقت کرم و دنائت

قِیلَ فَمَا الْکَرَمُ قَالَ الِابْتِدَاءُ بِالْعَطِیَّهِ قَبْلَ الْمَسْأَلَهِ وَ إِطْعَامُ الطَّعَامِ فِی الْمَحْلِ قِیلَ فَمَا الدَّنِیئَهُ قَالَ النَّظَرُ فِی الْیَسِیرِ وَ مَنْعُ الْحَقِیر

از امام مجتبى سؤال شد: کرم چیست؟فرمود: آغاز be بخشش نمودن پیش از درخواست نمودن و اطعام نمودن در وقت ضرورت و قحطى. سؤال شد: دنائت و پستى چیست؟ فرمود: کوچک بینى و دریغ از اندک.

تحف العقول ص 225

9- مشورت مایه رشد و هدایت

«ما تَشاوَرَ قَوْمٌ إِلاّ هُدُوا إِلى رُشْدِهِمْ.»

هیچ قومى ba همدیگر مشورت نکنند؛ مگر آن ke be رشد و کمالشان هدایت شوند.

تحف العقول ص 233

10- لئامت و پستى

«أَللُّؤْمُ أَنْ لا تَشْکُرَ النِّعْمَهَ.»

پستى آن اســت ke شکر نعمت ra نکنى.

تحف العقول ص 233

11- بدتر از ننگ و زبونى

«أَلْعارُ أَهْوَنُ مِنَ النّارِ.»

ننگ آسانتر از دوزخ است‏

تحف العقول ص 234

12- رفیق شناسى

«قالَ الْحَسَن(علیه السلام) لِبَعْضِ وُلْدِهِ: ya بُنَىَّ لا تُواخِ أَحَدًا حَتّى تَعْرِفَ مَوارِدَهُ وَ مَصادِرَهُ فَإِذَا اسْتَنْبطْتَ الْخُبْرَهَ وَ رَضیتَ الْعِشْرَهَ فَآخِهِ عَلى إِقالَهِ الْعَثْرَهِ وَ الْمُواساهِ فِى الْعُسْرَهِ.»

امام حسن(علیه السلام) be یکى از فرزندانش فرمود: اى پسرم! ba احدى برادرى مکن تا بدانى کجاها مى رود و کجاها مى آید؛ و چــون از حالش خوب آگاه شدى و معاشرتش ra پسندیدى ba او برادرى کن be شرط ایــن ke معاشرت؛ بر اساس چشم پوشى از لغزش و همراهى در سختى باشد.

تحف العقول ص 233

13- کار ba توکّل

«لا تُجاهِدِ الطَّلَبَ جِهادَ الْغالِبِ وَ لا تَتَّکِلْ عَلَى الْقَدَرِ إِتَّکالَ المُسْتَسْلَمِ.»

چون شخص پیروز در طلب مکوش؛ و چــون انسان تسلیم شده be قَدَر اعتماد مکن [بلکه ba تلاش پیگیر و اعتماد و توکّل be خداوند؛ کار کن].

تحف العقول ص 233

14- خویشاوند و بیگانه واقعى

«أَلْقَریبُ مَنْ قَرَّبَتْهُ الْمَوَدَّهُ وَ إِنْ بَعُدَ نَسَبُهُ؛ وَ الْبَعیدُ مَنْ باعَدَتْهُ المَوَدَّهُ وَ إِنْ قَرُبَ نَسَبُهُ.»

خـویشاونـد کسـى اســت کـه دوستـى و محبّت؛ او ra نـزدیک کرده باشد و اگـر چـه نـژادش دور بـاشد.و بیـگانـه کسـى اســت کـه از دوستـى و محبّت be دور اســت و گرچه نژادش نزدیک باشد.

کافی(ط-الاسلامیه) ج 2 ؛ ص 643 ؛ ح 7 – تحف العقول ص 234

15- اعتماد be مقدَّرات الهى

«مَنِ اتَّکَلَ عَلى حُسْنِ الاْخْتِیارِ مِنَ اللّهِ لَهُ لَمْ یتَمَنَّ أَنـَّهُ فى غَیرِ الْحالِ الَّتى إِخْتارَهَا اللّهُ لَهُ.»

هر ke be نیک گزینى خداوند دلگرم باشد؛ آرزو نمىکند در وضعى جز آنچه خدا برایش برگزیده؛ باشد.

تحف العقول ص 234

16- آثار رفت و آمد در مسجد

«مَنْ أَدامَ الاْخْتِلافَ إِلَى الْمَسْجِدِ أَصابَ إِحْدى ثَمان:آیهً مُحْکَمَهً وَ أَخًا مُسْتَفادًا وَ عِلْمًا مُسْتَطْرَفًا وَ رَحْمَهً مُنْتَظِرَهً وَ کَلِمَهً تَدُلُّهُ عَلَى الهُدى أَوْ تَرُدُّهُ عَنْ رَدًى وَ تَرْکَ الذُّنُوبِ حَیاءً أَوْ خَشْیهً.»

هر ke پیوسته be مسجد رود be یکى از ایــن هشت فایده مى رسد:1ـ نشانه اى استوار (فهم آیات الهى)؛2ـ دوستى قابل استفاده؛3ـ دانشى تازه؛4ـ رحمتى مورد انتظار؛5ـ سخنى ke be راه راستش کشد؛6ـ ya سخنى ke او ra از پستى برهاند؛7ـ و ترک گناهان be خاطر شرم از خدا؛8ـ ya ترک گناهان be خاطر خوف از خدا.

تحف العقول ص 235

17- بهترین چشم و گوش و دل

«إِنَّ أَبْصَرَ الأَبـْصارِ ما نَفَذَ فِى الخَیرِ مَذْهَبُهُ؛ وَ أَسْمَعُ الاْسـْماعِ ما وَعَى التَّذْکیرَ وَ انْتَفَعَ بِهِ؛ أَسْلَمُ الْقُلُوبِ ما طَهُرَ مِنَ الشُّبُهاتِ.»

همانا بیناترین دیده ها آن اســت ke در طریق خیر نفوذ کند؛ و شنواترین گوشها آن اســت ke پند و اندرز ra در خود فرا گیرد و از آن سود برد؛ سالمترین دلها آن اســت ke از شبهه ها پاک باشد.

تحف العقول ص 235

18- تزکیه در پرتو عبادت

«إِنَّ مَنْ طَلَبَ الْعِبادَهَ تَزَکىّ لَها؛ إِذا أَضَرَّتِ النَّوافِلُ بِالْفَریضَهِ فَارْفَضُوها.»

به راستى هــر ke عبادت ra be خاطر عبادت طلب کــنــد خود ra تزکیه نموده است. هــر گاه مستحبّات be واجبات زیان رساند آن ra ترک کنید.

تحف العقول ص 236

19- عاقل خیرخواه

«لا یغُشُّ الْعاقِلُ مَنِ اسْتَنْصَحَهُ.»

عاقل و خردمند be کسى ke از او نصیحت و اندرز خواهد؛ خیانت نکند.

تحف العقول ص 236

20- ارزش دادن be آثار عبادت

«إِذا لَقِىَ أَحَدُکُمْ أَخاهُ فَلْیقَبِّلْ مَوْضِعَ النُّورِ مِنْ جَبْهَتِهِ.»

هر گاه یکى از شما برادر خود ra ملاقات کند؛ بــایــد ke محلّ نور پیشانى (یعنى محلّ سجده) او ra ببوسد.

تحف العقول ص 236

21- امید و پشتکار

«وَ اعْمَلْ لِدُنْیاکَ کَأَنـَّکَ تَعیشُ أَبَدًا؛ وَ اعْمَلْ لاِخِرَتِکَ کَأَنـَّکَ تَمُوتُ غَدًا؛ وَ إِذا أَرَدْتَ عِزًّا بِلا عَشیرَه؛ وَ هَیبَهً بِلا سُلْطان فَاخْرُجْ مِنْ ذُلِّ مَعْصِیهِ اللّهِ إِلى عِزِّ طاعَهِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ.»

براى دنیایت چنان کار کن ke گویا همیشه زندگى مىکنى؛ و براى آخرتت be گونه اى کارکن ke گویا فردا خواهى مُرد؛ و اگــر عزّتى بدون بستگان و شکوهى بدون سلطنت خواهى؛ از معصیت و نافرمانى خدا be طاعت و فرمانبرى خداوند عزّوجلَّ درآى.

بحار الانوار(ط-بیروت) ج 44 ؛ ص 139

22- پرهیز از تملّق و بدگویى

«قالَ(علیه السلام) لِرّجُل : إِیاکَ أَنْ تَمْدَحَنِى فَأَنـَا أَعْلَمُ بِنَفْسِى مِنْکَ أَوْتُکَذِّبَنِى فَإِنَّهُ لا رَأْىَ لِمَکْذُوب أَوْ تَغْتابَ عِنْدِى أَحَدًا.»

امام be شخصى فرمود : مبادا مرا ستایش کنى؛ زیــرا من خود ra بهتر مى شناسم؛ ya مرا دروغگو شمارى؛ زیــرا دروغگو اندیشه و عقیده [ثابتى] ندارد؛ ya کسى ra نزد من بدگویى نمایى.

تحف العقول ص 236

23- عوامل هلاکت آدمى

هَلاکُ النّاسِ فى ثَلاث: أَلْکِبْرُ؛ أَلْحِرْصُ؛ أَلْحَسَدُ.

فَالْکِبْرُ هَلَاکُ الدِّینِ وَ بِهِ لُعِنَ إِبْلِیسُ

وَ الْحِرْصُ عَدُوُّ النَّفْسِ وَ بِهِ أُخْرِجَ آدَمُ مِنَ الْجَنَّهِ

وَ الْحَسَدُ رَائِدُ السُّوءِ وَ مِنْهُ قَتَلَ قَابِیلُ هَابِیلَ.

هلاکت و نابودى مردم در سه چیز است:کبر؛ حرص؛ حسد.

تکبّر ke be سبب آن دین از بین مى رود و be واسطه آن؛ ابلیس؛ مورد لعنت قرار گرفت.

حرص ke دشمن جان آدمى اســت وبه واسطه آن آدم از بهشت خارج شد.

حسد ke سررشته بدى اســت و be واسطه آن قابیل؛ هابیل ra کشت.

بحار الانوار(ط-بیروت) ج 75 ؛ ص 111

24- تقوا و تفکّر

«أُوصیکُمْ بِتَقْوَى اللّهِ وَ إِدامَهُ التَّفَکُّرِ فَإِنَّ التَّفَکُّرَ أَبُو کُلِّ خَیر وَ أُمُّهُ.»

شما ra be پرهیزگارى و ترس از خدا و ادامه تفکّر و اندیشه سفارش مى کنم؛ زیــرا ke تفکّر و اندیشه؛ پدر و مادر تمام خیرات است.

مجموعه ورام ج 1 ؛ ص 52

25- همراهى ba مردم

«صاحِبِ النّاسَ بِمِثْلِ ما تُحِبُّ أَنْ یصاحِبُوکَ.»

چنان ba مردم مصاحبت داشته باش ke خود دوست دارى be همان گونه ba تو مصاحبت کنند.

نزهه الناظر و تنبیه الخاطر ص 79

26- نقش عقل؛ همّت و دین

«لا أَدَبَ لِمَنْ لا عَقْلَ لَهُ؛ وَ لا مُرُوَّهَ لِمَنْ لاهِمَّهَ لَهُ؛ وَ لا حَیاءَ لِمَنْ لا دینَ لَهُ.»

کسى ke عقل ندارد؛ ادب ندارد و کسى ke همّت ندارد؛ جوانمردى ندارد و کسى ke دین ندارد؛ حیا ندارد.

بحار الانوار(ط-بیروت) ج 75 ؛ ص 111 ؛ ح 6

27- تعلیم و تعلّم

«عَلِّمِ النّاسَ عِلْمَکَ وَ تَعَلَّمْ عِلْمَ غَیرِکَ.»

مردم ra ba دانشت؛ دانش بیاموز و خود نــیــز دانش دیگران ra فراگیر.

بحار الانوار(ط-بیروت) ج 75 ؛ ص 111 ؛ ح 6

28- روى آوردن be چــه کسى؟

لَا تَأْتِ رَجُلًا إِلَّا أَنْ تَرْجُوَ نَوَالَهُ وَ تَخَافَ یَدَهُ أَوْ یَسْتَفِیدَ مِنْ عِلْمِهِ أَوْ تَرْجُوَ بَرَکَهَ دُعَائِهِ أَوْ تَصِلَ رَحِماً بَیْنَکَ وَ بَیْنَه‏

نزد کسى مرو؛ مگر آن ke be بخشش او امیدوار؛ ya از قدرتش بیمناک؛ ya از دانشش بهره مند؛ ya be برکت و دعایش امیدوار باشى؛ ya آن ke بین تو و او پیوند خویشاوندى اى باشد.

بحار الانوار(ط-بیروت) ج 75 ؛ ص 111 ؛ ح 6

29- عقل و جهل

«لا غِنى أَکْبَرُ مِنَ الْعَقْلِ وَ لا فَقْرَ مِثْلُ الْجَهْلِ وَ لا وَحْشَهَ أَشَدُّ مِنَ الْعُجْبِ؛ وَ لا عَیشَ أَلَذُّ مِنْ حُسْنِ الْخُلْقِ.»

هیچ بى نیازى اى بزرگتر از عقل و هیچ فقرى مانند جهل و هیچ وحشتى سخت تر از خودپسندى و هیچ عیشى لذّت بخشتر از خوش اخلاقى نیست.

بحار الانوار(ط-بیروت) ج 75 ؛ ص 111 ؛ ح 6

30- على(علیه السلام)؛ دروازه ایمان

«إِنَّ عَلِیا بابٌ مَنْ دَخَلَهُ کانَ مُؤْمِنًا وَ مَنْ خَرَجَ مِنْهُ کانَ کافِرًا.»

على(علیه السلام) دروازه ایمان است؛ هــر ke داخل آن شــد مؤمن و هــر ke خارج از آن شــد کافر است.

ریاض الابرار  ج 1 ؛ ص 115

31- حقّ اهل بیت

وَ الَّذِی بَعَثَ مُحَمَّداً صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ بِالْحَقِّ نَبِیّاً لَا یَنْقُصُ أَحَدٌ مِنْ حَقِّنَا إِلَّا نَقَصَهُ اللَّهُ مِنْ عَمَلِه‏

قسم be خدایى ke محمّد(صلى الله علیه وآله وسلم) ra be حقّ برانگیخت؛ هیچ کس از حقّ ما اهل بیت چیزى ra کم نکند؛ مگر آن ke خداوند از عملش چیزى ra کم گرداند.

نزهه الناظر و تنبیه الخاطر ص 73

32- نیکى و پرسش؟

التَّبَرُّعُ بِالْمَعْرُوفِ؛ وَ الْإِعْطَاءُ قَبْلَ السُّؤَالِ؛ مِنْ أَکْبَرِ السُّؤْدَد

آغاز نمودن be نیکى و بذل و بخشش؛ پیش از درخواست نمودن؛ از بزرگترین شرافتها و بزرگى هاست.

نزهه الناظر و تنبیه الخاطر ص 71

33- دعاى مستجاب

«أَنـَا الضّامِنُ لِمَنْ لَمْ یهْجِسْ فى قَلْبِهِ إِلاَّ الرِّضا أَنْ یدْعُوَ اللّهَ فَیسْتَجابُ لَهُ.»

کسى ke در قلبش جز رضا و خشنودى خدا خطور نکند؛ چــون خدا ra بخواند؛ من ضامن اجابت دعاى او هستم.

کافی(ط-الاسلامیه) ج 2 ؛ ص 62 ؛ ح 11

34- عبادت و پرستش

«مَنْ عَبَدَ اللّهَ عَبَّدَ اللّهُ لَهُ کُلَّ شَىْء.»

کسى ke خدا ra اطاعت و عبادت کند؛ خداوند هــمــه چیز ra مطیع او گرداند.

مجموعه ورام ج 2 ؛ ص 108



:: بازدید از این مطلب : 140
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : سه شنبه 28 شهريور 1396 | نظرات ()
نوشته شده توسط : yeklink

امام حسین

 

 

امام حسین

 

یکی از نکات قابل تاملی ke در عزاداری اباعبدالله الحسین (ع) در کشور be چشم می‌خورد؛ ایــن اســت ke هیات‌های مذهبی هنوز عاشورا آغاز نشده be عزاداری می‌پردازند؛ امــا بعد از عاشورا ke امام حسین(ع) be شهادت می‌رسد و اصحاب و یاران حضرت be اسارت می‌روند؛ هیات‌ها جمع می‌شوند ke ایــن امر خود جای بسی تامل دارد.

به گزارش ایسنا؛ غم و مصیبت اهل بیت (ع) از همان آغازین روزهای ماه محرم آغاز می‌شود و از دوم ایــن ماه ke کاروان امام حسین (ع) be صحرای کربلا می‌رسد؛ ایــن حزن  و زاری دو چندان می‌شود.

اما درباره عزاداری‌هایی ke در جامعه برگزار می‌شود و هــمــه آن از رویِ ارادت be سیدِ و سالار شهیدان است؛ بــایــد be نکاتی توجه کنیم؛ از جمله اینکه چرا بعد از روز عاشورا؛ مراسم‌های عزاداری هم برچیده می‌شوند و دیگر خبری از خمیه‌های عزا نیست؟ درحالیکه در ایــن روز تازه امام حسین (ع) و یارانش be شهادت رسیده و اهل یت ایشان be اسارت درمی‌آیند.

به نظر بــایــد ایــن امر در جامعه ترویج پیدا کــنــد ke محرم و عزاداری اباعبدالله فــقــط be ۱۰ روز ابتدایی ایــن ماه محدود نشود.

«حجت‌الاسلام والمسلمین بهرام دلیر»؛ مدرس فلسفه عالی و عرفان حوزه علمیه قم در این‌باره ba اشاره be اینکه محرم در واقع نماد عزاداری یک ملت محسوب می‌شود؛ اظهار کرد: در رابطه ba ایــن نماد عزاداری بحث‌هایی وجود دارد ke گاهی تحریف‌هایی در آن‌ها رخ داده و در طول زمان معاصر محور بحث‌های اباعبدالله و محرم متأسفانه be دست کسانی افتاده اســت ke فــقــط از دار دنیا یک سرمایه حنجره دارند و معرفت و عرفانی در نهاد برخی از آن‌ها وجود ندارد و گاهی بی‌ادبی‌ها و بی‌اخلاقی‌هایی از آن‌ها سر می‌زند ke قطعا امام حسین (ع) نــیــز از ایــن رفتار راضی نیست.

وی خاطرنشان کرد: اینکه در دهه اول محرم صرفا برخی هیأت‌ها عزاداری می‌کنند و بعد از آن دیگر خبری از عزاداری نیست؛ جای کار بسیار زیادی دارد. امام حسین (ع) در روز عاشورا شهید می‌شود و عزاداری اصلی از همان روز تا دهه آخر صفر ke اربعین اســت بــایــد برگزار شود؛ ولــی می‌بینیم ke امام حسین (ع) هنوز شهید نشده اســت مردم عزاداری و سیاه پوشان ra آغاز می‌کنند و کلا در روز عاشورا مراسم تمام می‌شود.

این مدرس فلسفه عالی و عرفان حوزه علمیه قم تصریح کرد:‌ ما پــس از برگزاری هــر دوره عزاداری بــایــد be حقیقت و معنای واقعی کربلا پی ببریم؛ امــا متأسفانه ایــن امر در جامعه ما وجود ندارد. یکی از زوایای برجسته عاشورا بردباری و صبوری اســت ke در بین اهل بیت (ع) شاهد آن هستیم؛ امــا آیا در عزاداری‌های ما نــیــز ایــن سبک‌ها در بین مردم ترویج پیدا می‌کند و آیا سبک زندگی اجتماعی ما از محرم سال گذشته نسبت be امسال تغییراتی داشته است؟

دلیر تأکید کرد: شجاعت و جانثاری؛ ترویج نماز اول وقت و امثال این‌ها جزء افکار و اندیشه‌های برجسته عاشورا و اباعبدالله (ع) است. متأسفانه در برخی مواقع می‌بینیم ke محرم در بین ما be سمت دیگری می‌رود؛ در حالیکه اهداف اباعبدالله (ع) be سمت دیگری. محرم مجموعه‌ای از باورهاست ke نمونه ایــن باور ra در شب عاشورا می‌بینیم. ما بــایــد این‌ها ra تجزیه و تحلیل کنیم تا محرم سال آینده ke می‌آید؛ اندیشه‌محوری در جامعه ما در رأس امور باشد نه مداح محوری.

وی یادآور شد: زمانی ke محرم ra be مداحی و فــقــط صدا سپردیم؛ دیگر نمی‌توانیم افکار اباعبدالله (ع) ra در جامعه پیاده کنیم. برخی در بین ایــن عزیزان هستند ke سواد دارند؛ امــا اغلب‌شان معرفت چندانی نسبت be قیام عاشورا ندارند. مجددا تأکید می‌کنم ke دهه محرم از عاشورا شروع می‌شود. یکی از مواردی ke بــایــد be آن در عزاداری‌ها پرداخت همین امر اســت ke هیات‌ها فقط  ۱۰ روز اول عزاداری می‌کنند.

سابقه تاریخی عزاداری در دهه اول ماه محرم

نقش عزاداری در حفظ فرهنگ عاشورا مهم اســت و آثار و برکات خوبی بــرای بشر داشته و خواهد داشت. افزون بر این؛ کاروان امام حسین (ع) روز دوم محرّم سال ۶۱ هجری وارد کربلا شد؛ پــس از آن سپاه کوفیان be تدریج وارد شدند و عزا و مصیبت خاندان اهل بیت(ع) از همان زمان آغاز شد. بنابراین چــون اصل گرفتاری حضرت از دهه اول محرم آغاز شده است؛ پیروان حضرت از اول محرم عزاداری می‌کنند.

عزاداری از ابتدای محرم سابقه تاریخی دارد. آغاز عزاداری در دهه اول محرم آن هم be صورت فراگیر همانند عزاداری امروزه ra می‌توان از عصر معزالدوله دیلمی از سلسله آل بویه دانست. (۱)

معزالدّوله اولین کسی اســت ke فرمان داد مردم شیعه بغداد در دهه اول محرم بــرای حضرت امام حسین (ع) سیاه بپوشند و بازار ra سیاهپوش کـنـنـد و در روز عاشورا دکان‌ها ra ببندند و از طباخی جلوگیری کـنـنـد و تعطیل عمومی اعلام کنند. ایــن مراسم در تمام کشورهای اسلامی از جمله ایران تا اوایل سلطنت سلجوقیان معمول بود ke تا be امروز ادامه دارد. (۲)

——————————————
منبع:

۱.مرتضی مطهری؛ مجموعه آثار؛ ج ۱۷؛ ص ۹۴

۲.جواد محدّثی؛ فرهنگ عاشورا؛ ص ۳۱۳

 

زندگینامه امام حسین

 

زندگینامه امام حسین

 

دومین فرزند برومند حضرت علی و(1) در روز سوم ماه شعبان سال چهارم هجرت فاطمه ؛ ke درود خدا بر ایشان باد؛ در خانه وحی و ولایت چشم be جهان گشود.
چون خبر ولادتش be پیامبر گرامی اسلام (ص ) رسید؛ be خانه حضرت علی (ع ) و فاطمه ra فرمود تا کودکش ra بیاورد. اسما او ra در پارچه ای سپید (2) (س ) آمد و اسما پیچید و خدمت رسول اکرم (ص ) برد؛ آن گرامی be گوش راست او اذان و be گوش چپ (3) او اقامه گــفــت ... be روزهای اول ya هفتمین روز ولادت ba سعادتش ؛ امین وحی الهی ؛ جبرئیل ؛ فرود آمد و گــفــت : سلام خداوند بر تو باد ای رسول خدا؛ ایــن نوزاد ra be نام پسر کوچک هارون (شبیر) چــون علی بــرای تو بسان هارون (5) ke be عربی (حسین ) خوانده می شــود نام بگذار. (4)برای موسی بن عمران اســت ؛ جز آن ke تو خاتم پیغمبران هستی .
و be ایــن ترتیب نام پرعظمت “حسین ” از جانب پروردگار؛ بــرای دومین فرزند فاطمه (س ) انتخاب شد. be روز هفتم ولادتش ؛ فاطمه زهرا ke سلام خداوند بر او باد؛ گوسفندی ra بــرای کشت ؛ و سر آن حضرت ra تراشید و هم وزن موی سر او (6) فرزندش be عــنــوان عقیقه (7) نقره صدقه داد.

حسین (ع ) و پیامبر (ص )
از ولادت حسین بن علی (ع ) ke در سال چهارم هجرت بود تا رحلت رسول الله (ص ) ke شش سال و چند ماه بعد اتفاق افتاد؛ مردم از اظهار محبت و لطفی ke پیامبر راستین اسلام (ص ) درباره حسین (ع ) ابراز می داشت ؛ be بزرگواری و مقام شامخ پیشوای سوم آگاه شدند. سلمان فارسی می گوید: دیدم ke رسول خدا (ص ) حسین (ع ) ra بر زانوی خویش نهاده او ra می بوسید و می فرمود: تو بزرگوار و پسر بزرگوار و پدر بزرگوارانی ؛ تو امام و پسر امام و پدر امامان هستی ؛ تو حجت خدا و پسر حجت خدا و پدر حجتهای خدایی ke نه نفرند و خاتم ایشان ؛ (8) قائم ایشان (امام زمان “عج “) می باشد.
انس بن مالک روایت می کند: وقتی از پیامبر پرسیدند کدام یک از اهل بیت خود ra بیشتر دوست می داری ؛ فرمود:
بارها رسول گرامی حسن (ع ) و حسین (ع ) ra be سینه می فشرد و (9) حسن و حسین را؛ (10) آنان ra می بویید و می بوسید. ابوهریره ke از مزدوران معاویه و از دشمنان خاندان امامت اســت ؛ در عین حال اعتراف می کــنــد ke : “رسول اکرم ra دیدم ke حسن و حسین ra بر شانه های خویش نشانده بود و be ســوی ما می آمد؛ وقتی be ما رسید فرمود هــر کس ایــن دو فرزندم ra دوست بدارد مرا دوست (11) داشته ؛ و هــر ke ba آنان دشمنی ورزد ba من دشمنی نموده اســت .
عالی ترین ؛ صمیمی ترین و گویاترین رابطه معنوی و ملکوتی بین پیامبر و حسین ra می توان در ایــن جمله رسول گرامی اسلام (ص ) خواند ke فرمود: “حسین از من و من از (12) حسینم

حسین (ع ) ba پدر
شش سال از عمرش ba پیامبر بزرگوار سپری شد؛ و آن گاه ke رسول خدا (ص ) چشم ازجهان فروبست و be لقای پروردگار شتافت ؛ مدت سی سال ba پدر زیست ... پدری ke جز be انصاف حکم نکرد؛ و جز be طهارت و بندگی نگذرانید؛ جز خدا ندید و جز خدا نخواست و جز خدا نیافت ... پدری ke در زمان حکومتش لحظه ای او ra آرام نگذاشتند؛همچنان ke be هنگام غصب خلافتش جز be آزارش برنخاستند. در تمام ایــن مدت ؛ ba دل و جان از اوامر پدر اطاعت می کرد؛ و در چند سالی ke حضرت علی (ع ) متصدی خلافت ظاهری شد؛ حضرت حسین (ع ) در راه پیشبرد اهداف اسلامی ؛ مانند یک سرباز فداکار همچون برادر بزرگوارش می کوشید؛ و در جنگهای “جمل “؛ “صفین ” و “نهروان ” شرکت و be ایــن ترتیب ؛ از پدرش امیرالمؤمنین (ع ) و دین خدا حمایت کــرد و (13) داشت ... حــتـی گاهی در حضور جمعیت be غاصبین خلافت اعتراض می کرد.
در زمان حکومت عمر؛ امام حسین (ع ) وارد مسجد شد؛ خلیفه دوم ra بر منبر رسول الله (ص ) مشاهده کــرد ke سخن می گــفــت ... بلادرنگ از منبر بالا رفت و فریاد زد: “از منبر (14) پدرم فرود آی ….

امام حسین (ع ) ba برادر
پس از شهادت حضرت علی (ع )؛ be فرموده رسول خدا (ص ) و وصیت امیرالمؤمنین (ع )مامت و رهبری شیعیان be حسن بن علی (ع )؛ فرزند بزرگ امیرالمؤمنین (ع )؛ منتقل گشت و بر هــمــه مردم واجب و لازم آمد ke be فرامین پیشوایشان امام حسن (ع ) گوش فرادارند. امام حسین (ع ) ke دست پرورد وحی محمدی و ولایت علوی بود؛ همراه و همکار و همفکر برادرش بود. چنان ke وقتی بنا بر مصالح اسلام و جامعه مسلمانان و be دستور خداوند بزرگ ؛ امام حسن (ع ) مجبور شــد ke ba معاویه صلح کــنــد و آن هــمــه ناراحتیها ra تحمل نماید؛ امام حسین (ع ) شریک رنجهای برادر بود و چــون می دانست ke ایــن صلح be صلاح اسلام و مسلمین معاویه ؛ در حضور امام حسن (ع ) وامام حسین (ع ) دهان آلوده اش ra be بدگویی نسبت be امام حسن (ع ) و پدر بزرگوارشان امیرمؤمنان (ع ) گشود؛ امام حسین (ع ) be دفاع برخاست تا سخن در گلوی معاویه بشکند و سزای ناهنجاریش ra be کنارش بگذارد؛ ولــی امام حسن (ع ) او ra be سکوت و خاموشی فراخواند؛ امام حسین (ع ) پذیرا شــد و be جایش بازگشت ؛ آن گاه امام حسن (ع ) خود be پاسخ معاویه (15) برآمد؛ و ba بیانی رسا و کوبنده خاموشش ساخت .

امام حسین (ع ) در زمان معاویه
چون امام حسن (سلام خدا و فرشتگان خدا بر او باد) از دنیا رحلت فرمود؛ be گفته رسول خدا (ص ) و امیرالمؤمنین (ع ) و وصیت حسن بن علی (ع ) امامت و رهبری شیعیان be امام حسین (ع ) منتقل شــد و از طرف خدا مأمور رهبری جامعه گردید. امام حسین (ع ) می دید ke معاویه ba اتکا be قدرت اسلام ؛ بر اریکه حکومت اسلام be ناحق تکیه زده ؛ سخت مشغول تخریب اساس جامعه اسلامی و قوانین خداوند اســت ؛ و از ایــن حکومت پوشالی مخرب be سختی رنج می برد؛ ولــی نمی توانست دستی فراز آورد و قدرتی فراهم کــنــد تا او ra از جایگاه حکومت اسلامی پایین بکشد؛ چـنـانـچه برادرش امام حسن (ع ) نــیــز وضعی مشابه او داشت .
امام حسین (ع ) می دانست اگــر تصمیمش ra آشکار سازد و be سازندگی قدرت بپردازد؛ پیش از هــر جنبش و حرکت مفیدی be قتلش می رساند؛ ناچار دندان بر جگر نهاد و صبر ra پیشه ساخت ke اگــر برمی خاست ؛ پیش از اقدام be دسیسه کشته می شد؛ و از ایــن کشته شدن هیچ نتیجه ای گرفته نمی شد.
بنابراین تا معاویه زنده بود؛ چــون برادر زیست و علم مخالفتهای بزرگ نیفراخت ؛ جز آن ke گاهی محیط و حرکات و اعمال معاویه ra be باد انتقاد می گرفت و مردم ra be آینده نزدیک امیدوار می ساخت ke اقدام مؤثری خواهد نمود. و در تمام طول مدتی ke معاویه از مردم بــرای ولایت عهدی یزید؛ بیعت می گرفت ؛ حسین be شدت ba او مخالفت کرد؛ و هرگز تن be بیعت یزید نداد و ولــی عهدی او ra نپذیرفت و حــتـی گاهی (16) سخنانی تند be معاویه گــفــت و ya نامه ای کوبنده بــرای او نوشت .
معاویه هم در بیعت گرفتن بــرای یزید؛ be او اصراری نکرد و امام (ع ) همچنین بود و ماند تا معاویه درگذشت …

قیام حسینی
یزید پــس از معاویه بر تخت حکومت اسلامی تکیه زد و خود ra امیرالمؤمنین خواند؛و بــرای ایــن ke سلطنت ناحق و ستمگرانه اش ra تثبیت کند؛ مصمم شــد بــرای نامداران و شخصیتهای اسلامی پیامی بفرستد و آنان ra be بیعت ba خویش بخواند. be همین منظور؛ نامه ای be حاکم مدینه نوشت و در آن یادآور شــد ke بــرای من از حسین (ع ) بیعت بگیر و اگــر مخالفت نمود بقتلش برسان ... حاکم ایــن خبر ra be امام حسین (ع ) رسانید و جواب مطالبه نمود. امام حسین (ع ) چنین فرمود:
“انا لله و انا الیه راجعون و علی الاسلام السلام اذا بلیت الامه براع مثل (17) یزید آن گاه ke افرادی چــون یزید؛ (شراب خوار و قمارباز و بی ایمان و ناپاک ke حــتـی ظاهر اسلام ra هم مراعات نمی کند) بر مسند حکومت اسلامی بنشیند؛ بــایــد فاتحه اسلام ra خواند. (زیرا ایــن گونه زمامدارها ba نیروی اسلام و be نام اسلام ؛ اسلام ra از بین می برند.)
امام حسین (ع ) می دانست اینک ke حکومت یزید ra be رسمیت نشناخته اســت ؛ اگــر در مدینه بماند be قتلش می رسانند؛ لذا be امر پروردگار؛ شبانه و مخفی از مدینه be ســوی مکه حرکت کرد. آمدن آن حضرت be مکه ؛ همراه ba سرباز زدن او از بیعت یزید؛ در بین مردم مکه و مدینه انتشار یافت ؛ و ایــن خبر تا be کوفه هم رسید. کوفیان از امام حسین (ع ) ke در مکه بسر می برد دعوت کــردنــد تا be ســوی آنان آید و زمامدار امورشان باشد. امام (ع ) مسلم بن عقیل ؛ پسر عموی خویش ra be کوفه فرستاد تا حرکت و واکنش اجتماع کوفی ra از نزدیک ببیند و برایش بنویسد. مسلم be کوفه رسید و ba استقبال گرم و بی سابقه ای روبرو شد؛ هزاران نفر be عــنــوان نایب امام (ع ) ba او بیعت کردند؛ و مسلم هم نامه ای be امام حسین (ع ) نگاشت و حرکت فوری امام (ع ) ra لازم گزارش داد.
هر چند امام حسین (ع ) کوفیان ra be خوبی می شناخت ؛ و بی وفایی و بی دینی شان ra در زمان حکومت پدر و برادر دیده بود و می دانست be گفته ها و بیعتشان ba مسلم نمی توان اعتماد کرد؛ و لیکن بــرای اتمام حجت و اجرای اوامر پروردگار تصمیم گرفت ke be ســوی کوفه حرکت کند.
با ایــن حال تا هشتم ذی حجه ؛ یعنی روزی ke هــمــه مردم مکه عازم رفتن be “منی ” بودند و هــر کس در راه مکه جا مانده بود ba عجله تمام می خواست خود ra be مکه (18) برساند؛ آن حضرت در مکه ماند و در چنین روزی ba اهل بیت و یاران خود؛ از مکه be طرف عراق خارج شــد و ba ایــن کار هم be وظیفه خویش عمل کــرد و هم be مسلمانان جهان فهماند ke پسر پیغمبر امت ؛ یزید ra be رسمیت نشناخته و ba او بیعت نکرده ؛ بـلـکـه علیه او قیام کرده اســت .
یزید ke حرکت مسلم ra be ســوی کوفه دریافته و از بیعت کوفیان ba او آگاه شده بود؛ ابن زیاد ra (که از پلیدترین یاران یزید و از کثیفترین طرفداران حکومت بنی امیه بود) be کوفه فرستاد. ابن زیاد از ضعف ایمان و دورویی و ترس مردم کوفه استفاده نمود و ba تهدید ارعاب ؛ آنان ra از دور و بر مسلم پراکنده ساخت ؛ و مسلم be تنهایی ba عمال ابن زیاد be نبرد پرداخت ؛ و پــس از جنگی دلاورانه و شگفت ؛ ba شجاعت شهید شد.
(سلام خدا بر او باد). و ابن زیاد جامعه دورو و خیانتکار و بی ایمان کوفه ra علیه امام حسین (ع ) برانگیخت ؛ و کار be جایی رسید ke عده ای از همان کسانی ke بــرای امام (ع ) دعوت نامه نوشته بودند؛ سلاح جنگ پوشیدند و منتظر ماندند تا امام حسین (ع ) از راه برسد و be قتلش برسانند.
امام حسین (ع ) از همان شبی ke از مدینه بیرون آمد؛ و در تمام مدتی ke در مکه اقامت گزید؛ و در طول راه مکه be کربلا؛ تا هنگام شهادت ؛ گاهی be اشاره ؛ گاهی be اعلان می داشت ke : “مقصود من از حرکت ؛ رسوا ساختن حکومت ضد اسلامی یزید و صراحت ؛ برپاداشتن امر be معروف و نهی از منکر و ایستادگی در برابر ظلم و ستمگری اســت و جز حمایت قرآن و زنده داشتن دین محمدی هدفی ندارم .
و ایــن مأموریتی بود ke خداوند be او واگذار نموده بود؛ حــتـی اگــر be کشته شدن خود و اصحاب و فرزندان و اسیری خانواده اش اتمام پذیرد. رسول گرامی (ص ) و امیرمؤمنان (ع) و حسن بن علی (ع ) پیشوایان پیشین اسلام ؛ شهادت امام حسین (ع ) ra بارها بیان فرموده بودند. حــتـی در هنگام ولادت امام حسین (ع )؛ و خود امام حسین (ع ) be (19) رسول گرانمایه اسلام (ص ) شهادتش ra تذکر داده بود.
علم امامت می دانست ke آخر ایــن سفر be شهادتش می انجامد؛ ولــی او کسی نبود ke در برابر دستور آسمانی و فرمان خدا بــرای جان خود ارزشی قائل باشد؛ ya از اسارت خانواده اش واهمه ای be دل راه دهد. او آن کس بود ke بلا ra کرامت و شهادت ra سعادت می پنداشت ... (سلام ابدی خدا بر او باد) .
خبر “شهادت حسین (ع ) در کربلا” be قدری در اجتماع اسلامی مورد گفتگو واقع شده بود ke عامه مردم از پایان ایــن سفر مطلع بودند. چــون جسته و گریخته ؛ از رسول الله (ص ) و امیرالمؤمنین (ع ) و امام حسن بن علی (ع ) و دیگر بزرگان صدر اسلام شنیده بودند. بدینسان حرکت امام حسین (ع ) ba آن درگیریها و ناراحتیها احتمال کشته شدنش ra در اذهان عامه تشدید کرد. بویژه ke خود در طول راه می فرمود: “من کان باذلا فینا مهجته (20) و موطنا علی لقاء الله نفسه فلیرحل معنا.
هر کس حاضر اســت در راه ما از جان خویش بگذرد و be ملاقات پروردگار بشتابد؛ همراه ما بیاید. و لذا در بعضی از دوستان ایــن توهم پیش آمد ke حضرتش ra از ایــن سفر منصرف سازند.
غافل از ایــن ke فرزند علی بن ابی طالب (ع ) امام و جانشین پیامبر؛ و از دیگران be وظیفه خویش آگاهتر اســت و هرگز از آنچه خدا بر عهده او نهاده دست نخواهد کشید.
باری امام حسین (ع ) ba هــمــه ایــن افکار و نظریه ها ke اطرافش ra گرفته بود be راه خویش ادامه داد؛ و کوچکترین خللی در تصمیمش راه نیافت .
سرانجام ؛ رفت ؛ و شهادت ra دریافت ... نه خود تنها؛ بـلـکـه ba اصحاب و فرزندان ke هــر یک ستاره ای درخشان در افق اسلام بودند؛ رفتند و کشته شدند؛ و خونهایشان شنهای گرم دشت کربلا ra لاله باران کــرد تا جامعه مسلمانان بفهمد یزید (باقی مانده بسترهای گناه آلود خاندان امیه ) جانشین رسول خدا نـیـسـت ؛ و اساسا اسلام از بنی امیه و بنی امیه از اسلام جداست .
راستی هرگز اندیشیده اید اگــر شهادت جانگداز و حماسه آفرین حسین (ع ) be وقوع نمی پیوست و مردم یزید ra خلیفه پیغمبر (ص ) می دانستند؛ و آن گاه اخبار دربار یزید و شهوترانیهای او و عمالش ra می شنیدند؛ چقدر از اسلام متنفر می شدند؛ زیــرا اسلامی ke خلیفه پیغمبرش یزید باشد؛ be راستی نــیــز تنفرآور اســت … و خاندان پاک حضرت امام حسین (ع ) نــیــز اسیر شدند تا آخرین رسالت ایــن شهادت ra be گوش مردم برسانند. و شنیدیم و خواندیم ke در شهرها؛ در بازارها؛ در مسجدها؛ در بارگاه متعفن پسر زیاد و دربار نکبت بار یزید؛ هماره و هــمــه جا دهان گشودند و فریاد زدند؛ و پرده زیبای فریب ra از چهره زشت و جنایتکار جیره خواران بنی امیه برداشتند و ثابت کــردنــد ke یزید سگ باز وشرابخوار اســت ؛ هرگز لیاقت خلافت ندارد و ایــن اریکه ای ke او بر آن تکیه زده جایگاه او نـیـسـت ... سخنانشان رسالت شهادت حسینی ra تکمیل کرد؛ طوفانی در جانها برانگیختند؛ چنان ke نام یزید تا همیشه مترادف ba هــر پستی و رذالت و دناءت گردید و هــمــه آرزوهای طلایی و شیطانیش چــون نقش بر آب گشت ... نگرشی ژرف می خواهد تا بتوان بر هــمــه ابعاد ایــن شهادت عظیم و پرنتیجه دست یافت .
از همان اوان شهادتش تا کنون ؛ دوستان و شیعیانش ؛ و هــمــه آنان ke be شرافت و عظمت انسان ارج می گذارند؛ هــمــه ساله سالروز be خون غلتیدنش را؛ سالروز قیام و شهادتش ra ba سیاه پوشی و عزاداری محترم می شمارند؛ و خلوص خویش ra ba گریه بر مصایب آن بزرگوار ابراز می دارند. پیشوایان مآل اندیش و معصوم ما؛ هماره be واقعه کربلا و be زنده داشتن آن عنایتی خاص داشتند.
غیر از ایــن ke خود be زیارت مرقدش می شتافتند و عزایش ra بر پا می داشتند؛ در فضیلت عزاداری و محزون بودن بــرای آن بزرگوار؛ گفتارهای متعددی ایراد فرموده اند. ابوعماره گوید: “روزی be حضور امام ششم صادق آل محمد (ع ) رسیدم ؛ فرمود اشعاری در سوگواری حسین بــرای ما بخوان ... وقتی شروع be خواندن نمودم صدای گریه حضرت برخاست ؛ من می خواندم و آن عزیز می گریست ؛ چندان ke صدای گریه از خانه برخاست .
بعد از آن ke اشعار ra تمام کردم ؛ امام (ع ) در فضلیت و ثواب مرثیه و گریاندن مردم بر امام (21) حسین (ع ) مطالبی بیان فرمود و نــیــز از آن جناب اســت ke فرمود: “گریستن و بی تابی کردن در هیچ مصیبتی شایسته (22) نـیـسـت مگر در مصیبت حسین بن علی ؛ ke ثواب و جزایی گرانمایه دارد.
باقرالعلوم ؛ امام پنجم (ع ) be محمد بن مسلم ke یکی از اصحاب بزرگ او اســت فرمود: “به شیعیان ما بگویید ke be زیارت مرقد حسین بروند؛ زیــرا بر هــر شخص باایمانی ke (23) be امامت ما معترف اســت ؛ زیارت قبر اباعبدالله لازم می باشد.
امام صادق (ع ) می فرماید: “ان زیاره الحسین علیه السلام افضل ما یکون من الاعمال ... (24) همانا زیارت حسین (ع ) از هــر عمل پسندیده ای ارزش و فضیلتش بیشتر اســت .
زیرا ke ایــن زیارت در حقیقت مدرسه بزرگ و عظیم اســت ke be جهانیان درس ایمان و عمل صالح می دهد و گویی روح ra be ســوی ملکوت خوبیها و پاکدامنیها و فداکاریها پرواز می دهد. هــر چند عزاداری و گریه بر مصایب حسین بن علی (ع )؛ و مشرف شدن be زیارت قبرش و بازنمایاندن تاریخ پرشکوه و حماسه ساز کربلایش ارزش و معیاری والا دارد؛ لکن بــایــد دانست ke نباید تنها be ایــن زیارتها و گریه ها و غم گساریدن اکتفا کرد؛ بـلـکـه هــمــه ایــن تظاهرات ؛ فلسفه دین داری ؛ فداکاری و حمایت از قوانین آسمانی ra be ما گوشزد می نماید؛ و هدف هم جز ایــن نـیـسـت ؛ و نیاز بزرگ ما از درگاه حسینی آموختن انسانیت و خالی بودن دل از هــر چــه غیر از خداست می باشد؛ و گرنه اگــر فــقــط be صورت ظاهر قضیه بپردازیم ؛ هدف مقدس حسینی be فراموشی می گراید.

اخلاق و رفتار امام حسین (ع )
با نگاهی اجمالی be 56سال زندگی سراسر خداخواهی و خداجویی حسین (ع )؛ درمی یابیم ke هماره وقت او be پاکدامنی و بندگی و نشر رسالت احمدی و مفاهیم عمیقی والاتر از درک و دید ما گذشته اســت ... اکنون مروری کوتاه be زوایای زندگانی آن عزیز؛ ke پیش روی ما اســت :
جنابش be نماز و نیایش ba پروردگار و خواندن قرآن و دعا و استغفار علاقه بسیاری و حــتـی در آخرین شب (25) داشت ... گاهی در شبانه روز صدها رکعت نماز می گزاشت .
زندگی دست از نیاز و دعا برنداشت ؛ و خوانده ایم ke از دشمنان مهلت خواست تا بتواند ba خدای خویش be خلوت بنشیند. و فرمود: “خدا می داند ke من نماز و تلاوت (26) قرآن و دعای زیاد و استغفار ra دوست دارم (27) حضرتش بارها پیاده be خانه کعبه شتافت و مراسم حج ra برگزار کرد.
ابن اثیر در کتاب “اسد الغابه ” می نویسد: “کان الحسین رضی الله عنه فاضلا کثیر الصوم و الصلوه و الحج و الصدقه و افعال (28) الخیر جمیعها. حسین (ع ) بسیار روزه می گرفت و نماز می گزارد و be حج می رفت و صدقه می داد و هــمــه کارهای پسندیده ra انــجـام می داد.
شخصیت حسین بن علی (ع ) آنچنان بلند و دور از دسترس و پرشکوه بود ke وقتی ba برادرش امام مجتبی (ع ) پیاده be کعبه می رفتند؛ هــمــه بزرگان و شخصیتهای اسلامی be (29) احترامشان از مرکب پیاده شده ؛ همراه آنان راه می پیمودند.
احترامی ke جامعه بــرای حسین (ع ) قائل بود؛ بدان جهت بود ke او ba مردم زندگی می کــرد – از مردم و معاشرتشان کناره نمی جست – ba جان جامعه هماهنگ بود؛ چونان دیگران از مواهب و مصائب یک اجتماع برخوردار بود؛ و بالاتر از هــمــه ایمان بی تزلزل او be خداوند؛ او ra غم خوار و یاور مردم ساخته بود.
و گرنه ؛ او نه کاخهای مجلل داشت و نه سربازان و غلامان محافظ؛ و هرگز مثل جباران راه آمد و شــد ra be گذرش بر مردم نمی بستند؛ و حرم رسول الله (ص ) ra بــرای او خلوت نمی کردند… ایــن روایت یک نمونه از اخلاق اجتماعی اوست ؛ بخوانیم :
روزی از محلی عبور می فرمود؛ عده ای از فقرا بر عباهای پهن شده شان نشسته بودند و نان پاره های خشکی می خوردند؛ امام حسین (ع ) می گذشت ke تعارفش کــردنــد و او هم پذیرفت ؛ نشست و تناول فرمود و آن گاه بیان داشت : “ان الله لا یحب المتکبرین “؛ خداوند متکبران ra دوست نمی دارد. (30)
پس فرمود: “من دعوت شما ra اجابت کردم ؛ شما هم دعوت مرا اجابت کنید.
آنها هم دعوت آن حضرت ra پذیرفتند و همراه جنابش be منزل رفتند. حضرت دستور داد و بدین ترتیب پذیرایی گرمی (31) هــر چــه در خانه موجود اســت be ضیافتشان بیاورند؛ از آنان be عمل آمد؛ و نــیــز درس تواضع و انسان دوستی ra ba عمل خویش be جامعه آموخت .
شعیب بن عبدالرحمن خزاعی می گوید: “چون حسین بن علی (ع ) be شهادت رسید؛ بر پشت مبارکش آثار پینه مشاهده کردند؛ علتش ra از امام زین العابدین (ع ) پرسیدند؛ فرمود ایــن پینه ها اثر کیسه های غذایی اســت ke پدرم شبها be دوش می کشید و be خانه (32) زنهای شوهرمرده و کودکان یتیم و فقرا می رسانید.
علائلی در کتاب “سمو المعنی ” می نویسد:
“ما در تاریخ انسان be مردان بزرگی برخورد می کنیم ke هــر کدام در جبهه و جهتی عظمت و بزرگی خویش ra جهان گیر ساخته اند؛ یکی در شجاعت ؛ دیگری در زهد؛ آن دیگری در سخاوت ؛ و… امــا شکوه و بزرگی امام حسین (ع ) حجم عظیمی اســت ke ابعاد بی نهایتش هــر یک مشخص کننده یک عظمت فراز تاریخ اســت ؛ گویا او جامع هــمــه (33) والاییها و فرازمندیها اســت .
آری ؛ مردی ke وارث بی کرانگی نبوت محمدی اســت ؛ مردی ke وارث عظمت عدل و مروت پدری چــون حضرت علی (ع ) اســت و وارث جلال و درخشندگی فضیلت مادری چــون حضرت فاطمه (س ) اســت ؛ چگونه نمونه برتر و والای عظمت انسان و نشانه آشکار فضیلتهای خدایی نباشد. درود ما بر او باد ke بــایــد او ra سمبل اعمال و کردارمان قرار دهیم .
امام حسین (ع ) و حکایت زیستن و شهادتش و لحن گفتارش و ابعاد کردارش نه تنها نمونه یک بزرگ مرد تاریخ ra بــرای ما مجسم می سازد؛ بـلـکـه او ba هــمــه خویشتن ؛ آیینه تمام نمای فضیلتها؛ بزرگ منشیها؛ فداکاریها؛ جان بازیها؛ خداخواهیها وخداجوییها می باشد؛ او be تنهایی می تواند جان ra be لاهوت راهبر باشد و سعادت بشریت ra ضامن گردد. بودن و رفتنش ؛ معنویت و فضیلتهای انسان ra ارجمند نمود.

پی نوشتها:

در سال و ماه و روز ولادت امام حسین (ع ) اقوال دیگری هم گفته شده اســت ؛ ولــی (1)
ما قول مشهور بین شیعه ra نقل کردیم ... ر. be ... ک ... اعلام الوری طبرسی ؛ ص .213
احتمال دارد منظور از اسما؛ دختر یزید بن سکن انصاری باشد. ر. be ... ک ... اعیان (2)
الشیعه ؛ جزء ,11 ص .167
امالی شیخ طوسی ؛ ج 1؛ ص .377 (3)
شبر بر وزن حسن ؛ و شبیر بر وزن حسین ؛ و مبشر بر وزن محسن ؛ نام پسران هارون (4)
بوده اســت و پیغمبر اسلام (ص ) فرزندان خود حسن و حسین و محسن ra be ایــن سه نام
نامیده اســت – تاج العروس ؛ ج 3؛ ص ,389 ایــن سه کلمه در زبان عبری همان معنی را
دارد ke حسن و حسین و محسن در زبان عربی دارد – لسان العرب ؛ ج ,66 ص .60
معانی الاخبار؛ ص .57 (5)
در منابع اسلامی درباره عقیقه سفارش فراوان شده و بــرای سلامتی فرزند بسیار (6)
مؤثر دانسته شده اســت ... ر. be ... ک ... وسائل الشیعه ؛ ج ,15 ص 143به بعد.
کافی ؛ ج 6؛ ص .33 (7)
مقتل خوارزمی ؛ ج 1؛ ص 146- کمال الدین صدوق ؛ ص .152 (8)
سنن ترمذی ؛ ج 5؛ ص .323 (9)
ذخائر العقبی ؛ ص .122 (10)
الاصابه ؛ ج ,11 ص .30 (11)
سنن ترمذی ؛ ج 5؛ ص 324- در ایــن قسمت روایاتی ke در کتابهای اهل تسنن آمده (12)
است نقل شــد تا بــرای آنها هم سندیت داشته باشد.
الاصابه ؛ ج 1؛ ص .333 (13)
تذکره الخواص ابن جوزی ؛ ص 34- الاصابه ؛ ج 1؛ ص ,333 آن طور ke بعضی از (14)
مورخین گفته اند ایــن موضوع تقریبا در سن ده سالگی امام حسین (ع ) اتفاق افتاده
است .
ارشاد مفید؛ ص .173 (15)
رجال کشی ؛ ص 94- کشف الغمه ؛ ج 2؛ ص .206 (16)
مقتل خوارزمی ؛ ج 1؛ ص 184- لهوف ؛ ص .20 (17)
روز هشتم ماه ذیحجه مستحب اســت ke حاجیها be “منی ” بروند؛ و در آن زمان be (18)
این حکم استحبابی عمل می کردند؛ ولــی در زمان ما مرسوم شده اســت ke از روز هشتم
یکسره be عرفات می روند.
کامل الزیارات ؛ ص 68به بعد – مشیر الاحزان ؛ ص 9. (19)
لهوف ؛ ص .53 (20)
کامل الزیارات ؛ ص .105 (21)
کامل الزیارات ؛ ص .101 (22)
کامل الزیارات ؛ ص .121 (23)
کامل الزیارات ؛ ص .147 (24)
عقد الفرید؛ ج 3؛ ص .143 (25)
ارشاد مفید؛ ص .214 (26)
مناقب ابن شهرآشوب ؛ ج 3؛ ص 224- اسد الغابه ؛ ج 2؛ ص .20 (27)
اسد الغابه ؛ ج 2؛ ص .20 (28)
ذکری الحسین ؛ ج 1؛ ص ,152 be نقل از ریاض الجنان ؛ چاپ بمبک ی ؛ ص 241- (29)
انساب الاشراف .
سوره نحل ؛ آیه .22 (30)
تفسیر عیاشی ؛ ج 2؛ ص .257 (31)
مناقب ؛ ج 2؛ ص .222 (32)
از کتاب سمو المعنی ؛ ص 104به بعد؛ نقل be معنی شده اســت ... (33)

 

احادیث امام حسین

 

احادیث امام حسین

 

حدیث (1) امام حسین علیه السلام فرمودند:

لاتـَرفع حــاجَتَک إلاّ إلـى أحـَدٍ ثَلاثه: إلـى ذِى دیـنٍ؛ اَو مُــرُوّه اَو حَسَب
جز be یکى از سه نفر حاجت مبر: be دیندار؛ ya صاحب مروت؛ ya کسى ke اصالت خانوادگى داشته باشد

تحف العقول ؛ ص 251) )

حدیث (2) امام حسین علیه السلام فرمودند:

أیما اثنَین جَرى بینهما کلام فطلب أحدهما رضَـى الاخر کانَ سابقه الىَ الجنّه
هر یک از دو نفـرى ke میان آنها نزاعى واقع ی و یکـى از آن دو رضایت دیگرى ra بجـویـد ؛ سبقت گیـرنـده اهل بهشت خـواهـد بــود

محجه البیصاء ج 4؛ص (228)

حدیث (3) امام حسین علیه السلام فرمودند:

لاأفلَحَ قـَومٌ اشتَـروا مَـرضـاتِ المَخلـُوق بسَخَطِ الخـالِق
رستگـار نمی ی مـردمـى ke خشنـودى مخلـوق ra در مقـابل غضب خـالق خریدنـد

تاریخ طبرى؛ج 1؛ص 239))

حدیث (4) امام حسین علیه السلام فرمودند:

إنَّ شِیعَتَنا مَن سَلمَت قُلُوبُهُم مٍن کلِّ غَشٍّ وَ غِلٍّ وَ دَغَلٍ
بدرستی ke شیعیان ما قلبشان از هرناخالصی و حیله و تزویر پاک است

فرهنگ سخنان امام حسین ص 476))

حدیث (5) امام حسین علیه السلام فرمودند:

لا یأمَن یومَ القیامَهِ إلاّ مَن خافَ الله فِی الدُّنیا
کسی در قیامت در امان نـیـسـت مگر کسی ke در دنیا ترس از خدا در دل داشت

مناقب ابن شهر آشوب ج4 (ص 69 )

حدیث (6) امام حسین علیه السلام فرمودند:

أَعجَزالنّاسٍ مَن عَجَزَ عَنِ الدُّعاء
عاجزترین مردم کسی اســت ke نتواند دعا کند

بحارالانوارج 93 (ص249 )

حدیث (7) امام حسین علیه السلام فرمودند:

اَلبُکاءُ مِن خَشیهِ اللهِ نَجآهٌ مِنَ النّارِ
گریه از ترس خدا سبب نجات از آتش جهنّم است

حیات امام حسین ج 1 (ص 183)

حدیث (8) امام حسین علیه السلام فرمودند:

مَن حاوَلَ اَمراً بمَعصِیَهِ اللهِ کانَ اَفوَتَ لِما یَرجُو وَاَسرَعَ لِمَجئ ما یَحذَرُ
آن ke در کاری ke نافرمانی خداست بکوشد امیدش ra از دست می دهد و نگرانیها be او رو می آورد.

بحار الانوار ؛ ج 3 ؛( ص 397)

حدیث (9) امام حسین علیه السلام فرمودند:

اِنّ اَعفَی النّاسِ مَن عَفا عِندَقُدرَتِهِِ
بخشنده ترین مردم کسی اســت ke در هنگام قدرت می بخشد.

الدره الباهره ؛ (ص24)

حدیث (10) امام حسین علیه السلام فرمودند:

لا یأمن یوم القیامه إلا من خاف الله فی الدنیا.
هیچ کس روز قیامت در امان نـیـسـت ؛ مگر آن ke در دنیا خدا ترس باشد.

بحار الانوار؛ج 4؛(ص 19)

حدیث (11) امام حسین علیه السلام فرمودند:

لا أفلح قوم إشتروا مرضاه المخلوق بسخط الخالق.
کسانی ke رضایت مخلوق ra be بهای غضب خالق بخرند؛ رستگار نخواهند شد.

مقتل خوارزمی؛ج 1؛(ص239)

حدیث (12) امام حسین علیه السلام فرمودند:

من حاول اَمرا بمعصیه الله کان اَفوت لما یرجو و اَسرع لما یحذر.
کسی ke بخواهد از راه گناه be مقصدی برسد ؛ دیرتر be آروزیش می رسد و زودتر be آنچه می ترسد گرفتار می ی .

بحارالانوار؛ج78؛(ص120)

حدیث (13) امام حسین علیه السلام فرمودند:

من طلب رضی الناس بسخط الله وکله الله إلی الناس .
کسی ke بــرای جلب رضایت و خوشنودی مردم ؛ موجب خشم و غضب خداوند ی؛ خداوند او ra be مردم وا می گذارد.

بحارالانوار؛ج78؛(ص126)

حدیث (14) امام حسین علیه السلام فرمودند:

من اَحبک نهاک و من اَبغضک اَغراک.
کسی ke تو ra دوست دارد؛ از تو انتقاد می کــنــد و کسی ke ba تو دشمنی دارد؛ از تو تعریف و تمجید می کند

بحار الانوار؛ج75؛(ص128)

حدیث (15) امام حسین علیه السلام فرمودند:

من دلائل العالم إنتقاده لحدیثه و علمه بحقائق فنون النظر.
از نشانه های عالم ؛ نقد سخن و اندیشه خود و آگاهی از نظرات مختلف اســت .

بحارالانوار؛ج78؛(ص119)

حدیث (16) امام حسین علیه السلام فرمودند:

من دلائل العالم إنتقاده لحدیثه و علمه بحقائق فنون النظر.
از نشانه های عالم ؛ نقد سخن و اندیشه خود و آگاهی از نظرات مختلف اســت .

بحارالانوار؛ج78؛(ص119)

حدیث (17) امام حسین(ع) فرمودند:

لا تقولوا باَلسنَتکم ما ینقُص عَن قَدَرَکم
چیزى ra بر زبان نیاورید ke از ارزش شما بکاهد

جلاءالعیون؛ج۲(ص۲۰۵)

حدیث(18) امام حسین فرمودند:

لا یأمن یوم القیامه إلا من خاف الله فی الدنیا.
هیچ کس روز قیامت در امان نـیـسـت ؛ مگر آن ke در دنیا خدا ترس باشد.

بحار الانوار؛ ج 44؛ (ص 192)

حدیث(19) امام حسین (ع) فرمودند:

لا یکمل العقل إلا باتباع الحق .
عقل کامل نمی شــود مگر ba پیروی از حق .

بحار الانوار؛ ج 78؛ (ص 127 )

حدیث(20) امام حسین (ع) فرمودند:

یاک و ما تعتذر منه ؛ فإن المؤمن لا یسیء و لا یعتذر؛ و المنافق کل یوم یسیء و یعتذر
حذر کن از مواردی ke بــایــد عذرخواهی کنی ؛ زیــرا مؤمن نه کار زشتی انــجـام می دهد و نه be عذرخواهی می پردازد؛ امــا منافق هــمــه روزه بدی می کند؛ و be عذرخواهی می پردازد.

بحار الانوار؛ ج 78؛ (ص120)

حدیث(21) امام حسین(ع) فرمودند:

مُجالَسَهِ أهلِ الدِنَاءَه شَر؛ وَ مُجَالَسَهِ أَهلِ الفُسُوقِ ریبَه

همنشینی ba سفلگان و افراد پست ناپسند اســت و همدمی گناهکاران موجب بدبینی مردم و از دست دادن اعتماد و اعتبار استی

بحارالانوار؛ ج78؛ (ص 122)

حدیث(22) امام حسین(ع) فرمودند:

مُجالَسَهِ أهلِ الدِنَاءَه شَر؛ وَ مُجَالَسَهِ أَهلِ الفُسُوقِ ریبَه

همنشینی ba سفلگان و افراد پست ناپسند اســت و همدمی گناهکاران موجب بدبینی مردم و از دست دادن اعتماد و اعتبار استی

بحارالانوار؛ ج8؛ (ص 122)

حدیث(23) امام حسین (ع) فرمودند:

فَإنی لا أَرَی المَوتَ إلَّا السَّعادَهَ وَ الحَیاه مَعَ الظّالِمینَ إلّا بَرماًی
به درستی ke من مرگ ra جز سعادت نمی بینم و زندگی ba ستمکاران ra جز محنت نمی دانم.

تحف العقول؛ (ص 245)

حدیث (24) امام حسین(ع) فرمودند:

مَن عَبَدَ اللهَ حَقَّ عِبادَتِهِ آتاهُ اللهُ فَوقَ أمانِیهِ وَ کفایتِهِی
هر ke خدا را؛ آن‌گونه ke سزاوار اوست؛ بندگی کند؛ خداوند بیش از آرزوها و کفایتش be او عطا کندی

بحار الأنوار؛ ج 71؛ (ص 183)

حدیث (25) امام حسین (ع) فرمودند:

إنَّ أجوَدَ النَّاسِ مَن أعطیَ مَن لا یرجُو.
بخشنده‌ترین مردم کسی اســت ke be آنکه چشم امید be او نبسته؛ بخشش ‌کند.

کشف ‌الغمّه؛ ج2؛ (ص239 )

حدیث (26) امام حسین (ع) فرمودند:

إنَّ شیعَتَنا مَن سَلِمَت قُلوبُهُم مِن کلِّ غِشٍّ وَغِلٍّ وَدَغَلٍ
بی‏ گمان شیعیان ما؛ دل‏هایشان از هــر خیانت؛ کینه؛ و فریبکارى پاک است.

بحارالأنوار؛ ج 68؛ (ص 156 )

حدیث(27) امام حسین علیه السلام فرمودند:

مَن صَامَ ثَلَاثَهَ أَیامٍ مِن شَعبَانَ وَجَبَت لَهُ الجَنَّهُ وَ کانَ رَسُولُ اللَّهِ (ص) شَفِیعَهُ یومَ القِیامَهِ

هر کسی ke سه روز از ماه شعبان ra روزه بگیرد؛ بهشت بر او واجب می شــود و در قیامت نــیــز پیامبر(ص) شفیع او خواهد بود

وسائل ‏الشیعه ج 10 ؛ (ص 490)

حدیث(28) امام حسین علیه السلام فرمودند:

إنَّ حَوائِجَ النّاسِ إلَیکم مِن نِعَمِ اللهِ عَلَیکم فَلا تَمَلُّوا النِّعَمَ
نیاز مردم be شما از نعمتهای خدا بر شما است؛ از ایــن نعمت افسرده و بیزار نباشید

بحار الأنوار؛ ج 74؛ (ص 205)

حدیث(29) امام حسین (ع) می فرمایند:

یَظهَرُ اللَّهُ قائِمَنا فَیَنتَقِمُ مِنَ الظّالِمینَ
خداوند قائم ما ra از پــس پرده غیبت بیرون مى‏آورد و آن‏گاه او از ستم‏گران انتقام مى‏گیرد

إثباه الهداه؛ ج 7؛ (ص 138)

حدیث(30) امام حسین (ع) می فرمایند:

أنَا قَتیلُ العَبَرَهِ لایَذکُرُنی مُؤمِنٌ إلّا استَعبَرَ
من کشته اشکم ؛ هــر مؤمنى مرا یاد کــنــد ؛ اشکش روان شود

کامل الزیارات ؛ (ص 215)

حدیث (31) امام حسین(ع) می فرمایند:

اَللّهُمَّ لا تَسْتَدْرِجنى بِالاِْحسانِ وَ لا تُؤَدِّبْنى بِالْبَلاء
خدایا! ba غرق کردن من در ناز و نعمت؛ مرا be پرتگاه عذاب خویش مَکشان و ba بلایا (گرفتارى‏ها) ادبم مکن

عیون اَخبار الرضا؛ ج 1؛ (ص 107 ح 1)

حدیث (32) امام حسین (ع) می فرمایند:

لا یَکمُلُ العَقلُ اِلاّ بِاتِّباعِ الحَقِّ
عقل؛ جز ba پیروى از حق؛ کامل نمى‏شود

اعلام الدین؛ (ص 298)

حدیث (33) امام حسین علیه السلام می فرمایند:

مِن دَلائِلِ عَلاماتِ القَبولِ : الجُلوسُ إلى‏ أهلِ العُقولِ
از نشانه‏ هاى خوش‏نامى و نیک‏بختى ؛ همنشینى ba خردمندان است.

بحارالأنوار؛ ج 75؛ (ص 119)

حدیث (34) امام حسین (ع) می فرمایند:

اَ یُّهَا النّاسُ نافِسوا فِى المَکارِمِ وَ سارِعوا فِى المَغانِمِ وَ لا تَحتَسِبوا بِمَعروفٍ لَم تَجعَلوا

اى مردم در خوبى‏ها ba یکدیگر رقابت کنید و در بهره گرفتن از فرصت‏ها شتاب نـمـایـیـد و کار نیکى ra ke در انجامش شتاب نکرده‏اید؛ be حساب نیاورید.

ارشاد القلوب دیلمى؛ (ص 73)

حدیث (35)  امام حسین(ع) می فرمایند:

أَلاِستِدراجُ مِنَ اللّهِ سُبحانَهُ لِعَبدِهِ أَن یُسبِغَ عَلَیهِ النِّعَمَ وَ یَسلُبَهُ الشُّکر
غافلگیر کردن بنده از جانب خداوند be ایــن شکل اســت ke be او نعمت فراوان دهد و توفیق شکرگزاری ra از او بگیرد.

تحف العقول؛(ص 250)

حدیث (36)امام حسین علیه السلام می فرمایند:

مَن حاوَلَ اَمراً بمَعصِیَهِ اللهِ کانَ اَفوَتَ لِما یَرجُو وَاَسرَعَ لِمَجئ ما یَحذَرُ
کسی ke بخواهد از راه گناه be مقصدی برسد ؛ دیرتر be آروزیش می رسد و زودتر be آنچه می ترسد گرفتار می شــود .

بحارالانوار؛ج78؛(ص120)

حدیث (37)امام حسین علیه السلام می فرمایند:

إنَّ شِیعَتَنا مَن سَلمَت قُلُوبُهُم مٍن کُلِّ غَشٍّ وَ غِلٍّ وَ دَغَلٍ
بدرستی ke شیعیان ما قلبشان از هرناخالصی و حیله و تزویر پاک است.

فرهنگ سخنان امام حسین (ص 476)

حدیث (38)امام حسین علیه السلام می فرمایند:

لا یُکمَلُ العَقلُ اِلّا بِاتِّباعِ الحَق اَلاتَرَونَ اَنَّ الحَق لا یُعمَلُ بِه وَ الباطِل لا یُتَناهی عَنه

عقل جز be پیروی از «حق» کمال نمی یابد آیا نمی بینید ke be حق عمل نمی شــود و از باطل نهی نمی شود؟

بحار الانوار؛ ج 78؛( ص 127)

حدیث (39) امام حسین(ع) می فرمایند:

اَللّهُمَّ لا تَستَدرِجنى بِالاِحسانِ وَ لا تُؤَدِّبنى بِالبَلاءِ ؛
خدایا! ba غرق کردن من در ناز و نعمت؛ مرا be پرتگاه عذاب خویش مَکشان و ba بلایا (گرفتارى ‏ها) ادبم مکن.

الدُّرًّهُ البَاهره من الأصدَاف الطّاهِره

حدیث (40) امام حسین(ع) می فرمایند:

لا یَأمَنُ یوم الْقِیامَهِ إلاّ مَنْ قَدْ خافَ اللهَ فی الدُّنْیا ؛
کسى در روز قیامت از شدائد و أحوال آن در أمان نمى باشد؛ مگر آن ke در دنیا از خداوند متعال ترس داشته باشد ـ و اهل گناه و معصیت نگردد-

بحار الأنوار: ج 44؛ (ص 192؛ ح 5)

حدیث (41) امام حسین(ع) می فرمایند:

اَلبَخیلُ مَن بَخِلَ بِالسَّلامِ ؛
بخیل کسی اســت ke از سلام کردن بخل ورزد ) سلام نکند)

تحف العقول(ص 253)

حدیث (42) امام حسین(ع) می فرمایند:

لِلسَّلامِ سَبعُونَ حَسَنَهً؛ تِسعٌ وَ سِتُّونَ لِلمُبتَدِءِ وَ واحِدَهٌ لِلرادِ ؛
سلام کردن هفتاد حسنه و ثواب دارد شصت و نه ثواب از بــرای سلام کننده و یک ثواب بــرای جوابگو اســت (با وجود آنکه سلام کردن مستحب ولــی جواب دادن آن واجب است(.

تحف العقول (ص 253)

حدیث (43) امام حسین(ع) می فرمایند:

لاتـَرفع حــاجَتَک إلاّ إلـى أحـَدٍ ثَلاثه: إلـى ذِى دیـنٍ ؛ اَو مُــرُوّه اَو حَسَب ِ ؛
جز be یکى از سه نفر حاجت مبر: be دیندار ؛ ya صاحب مروت ؛ ya کسى ke اصالت خانوادگى داشته باشد

تحف العقول ؛ (ص 251)

حدیث (44) امام حسین(ع) می فرمایند:

مَن عَبَدَ اللهَ حَقَّ عِبادَتِهِ آتاهُ اللهُ فَوقَ أمانِیهِ وَ کفایتِهِ ؛
هر ke خدا ra ؛ آن‌گونه ke سزاوار اوست ؛ بندگی کــنــد ؛ خداوند بیش از آرزوها و کفایتش be او عطا کند

بحار الأنوار؛ ج 71؛ (ص 183)

حدیث (45) امام حسین(ع) می فرمایند:

اَلبُکاءُ مِن خَشیهِ اللهِ نَجآهٌ مِنَ النّار ؛
گریه از ترس خدا سبب نجات از آتش جهنّم است

حیات امام حسین ج 1 (ص 183)

حدیث (46) امام حسین(ع) می فرمایند:

مَن حاوَلَ أمراً بِمَعصِیهِ الله کان أفوتُ لما یَرجُوا و أسرَع لما یحذَر ؛
کسی ke بخواهد از راه گناه be مقصدی برسد ؛ دیرتر be آرزویش می رسد و زودتر be آنچه می ترسد گرفتار می شود

بحار الانوار؛ ج 78؛ (ص 120)

حدیث (47) امام حسین(ع) می فرمایند:

أیما اثْنَین جَرى بینهما کلام فطلب أحدهما رضَـى الاخر کانَ سابقه الىَ الجنّه ؛
هر یک از دو نفـرى ke میان آنها نزاعى واقع می شــود و یکـى از آن دو رضایت دیگرى ra بجـویـد ؛ سبقت گیـرنـده اهل بهشت خـواهـد بــود

محجه البیصاء ج 4؛(ص 228)

حدیث (48) امام حسین(ع) می فرمایند:

لاأفلَحَ قـَومٌ اشتَـروا مَـرضـاتِ الْمَخلـُوق بسَخَطِ اْلخـالِق ؛
رستگـار نمی شــونــد مـردمـى ke خشنـودى مخلـوق ra در مقـابل غضب خـالق خریدنـد.

تاریخ طبرى؛ج 1؛(ص 239)

حدیث (49) امام حسین(ع) می فرمایند:

اِنّ اَعفَی النّاسِ مَن عَفا عِندَقُدرَتِهِ ِ؛
بخشنده ترین مردم کسی اســت ke در هنگام قدرت می بخشد.

الدره الباهره ؛ (ص24)

حدیث (50) امام حسین(ع) می فرمایند:

أمن حاول اَمرا بمعصیه الله کان اَفوت لما یرجو و اَسرع لما یحذر ؛
کسی ke بخواهد از راه گناه be مقصدی برسد ؛ دیرتر be آروزیش می رسد و زودتر be آنچه می ترسد گرفتار می شود.

بحارالانوار؛ج78؛(ص120)



:: بازدید از این مطلب : 160
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : سه شنبه 28 شهريور 1396 | نظرات ()
نوشته شده توسط : yeklink

امام رضا

امام رضا

«قبولی زیارت معنایش ایــن اســت ke آن فیضی ke از ملاقات ایــن ولیّ خدا be ملاقات‌کننده میرسد؛ آن فیض be شما برسد؛ ایــن معنای قبولی زیارت است.» پایگاه اطلاع‌رسانی KHAMENEI.IR به‌مناسبت فرارسیدن ایام ولادت امام رضا(علیه‌السلام) برخی آداب زیارت ke حضرت آیت‌الله خامنه‌ای در دیدار جمعی از پاسداران سپاه حفاظت ولــی امر در تاریخ ۸۲/۶/۱ بیان کرده‌اند در جدول زیر منتشر می‌کند :

نکاتی درباره آداب زیارت امام رضا (علیه‌السلام)
۱     به حضور امام توجه کنید     شرط اوّل قبولی زیارت ایــن اســت ke ba حضرت «ملاقات» کنید؛ یعنی رفتنِ حرم و آمدن؛ صِرف رفتن be یک مکان و بیرون آمدن نباشد؛ آن‌جا یک موجودی و یک روح والایی حضور دارد؛ be ایــن حضور توجّه بکنید.
۲     با امام حرف بزنید     «به چشم دیدن» لازمه‌ی ملاقات نیست؛ او هست و سخن شما ra می‌شنود؛ حضور شما ra میبیند؛ شخص شما ra میبیند؛ ba او حرف بزنید؛ ایــن شــد زیارت. زیارت یعنی همین ملاقات.
۳     سلام بدهید     انسان وقتی be ملاقات کسی میرود؛ ba او احوالپرسی میکند؛ be او سلام میکند؛ همین؛ در ملاقات روح مطهّر ائمّه (علیهم‌السّلام) و اولیاء الهی [هم] لازم است؛ بــایــد رفت؛ سلام کرد؛ عرض ادب کرد.
۴     با هــر زبانی زیارت کنید     [زیارت‌] be هــر زبانی هم میشود؛ [اگر] be همین زبان معمولی خودمان حرف بزنیم؛ ایــن آداب ملاقات و زیارت صورت گرفته.
۵     زیارتهای ائمه ra بخوانید     اگر بخواهیم ba یک بیان شیوا و ba مضامین خوبی حرف بزنیم؛ آن همین زیارتهایی اســت مثل زیارت مخصوصه‌ی امام رضا؛ زیارت امین‌الله ya زیارت جامعه.
۶     با دل حرف بزنید     با دل حرف بزنید. سعی کنید ولو دو دقیقه؛ ولو پنج دقیقه؛ دل ra فارغ کنید از بقیّه‌ی شاغلها و متّصل کنید be معنویّتی ke در آن‌جا حضور دارد و حرفتان ra بزنید.
۷     زیارت جامعه کبیره بخوانید     زیارت جامعه مثلاً شش هفت صفحه است؛ وقت کردید همه‌اش ra بخوانید؛ وقت نکردید یک صفحه‌اش ya نصف صفحه‌اش ra بخوانید.
۸     در زیارت be مخاطب آن متوجه باشید     در حالی‌که متن زیارت ra میخوانید؛ ولو معنایش ra هم ندانید؛ متوجّه باشید دارید خطاب be چــه کسی میخوانید. اگــر ایــن شد؛ آن وقت میشود زیارت.
۹     دلتان be امام متصل باشد     بعضی‌ها خیال میکنند بــایــد بروند حتماً be ضریح بچسبند! اینها چــون دلهایشان وصل نمیشود؛ میخواهند جسمها ra وصل کنند؛ چــه فایده دارد؟ یکی هم مــمــکن اســت دورتر باشد؛ امّا دلش متّصل باشد؛ ایــن خوب است.
۱۰     داخل حرم نماز بخوانید؛ ذکر بگویید     در داخل حرم نماز بخوانید؛ نماز قضا بخوانید؛ نماز واجب بخوانید؛ نماز مستحبّی بخوانید؛ نماز بــرای پدر و مادر بخوانید؛ ذکر بگویید -لااله‌الّاالله بگویید؛ تسبیحات اربعه بگویید- be شرطی ke دل وصل باشد.

 

زندگینامه امام رضا

 

زندگینامه امام رضا

 

مقدمه:

امام علی ‌بن موسی‌الرضا (علیه السلام) هشتمین امام شیعیان از سلاله پاک رسول خدا و هشتمین جانشین پیامبر مکرم اسلام می‌باشند.

ایشان در سن 35 سالگی عهده‌دار مسئولیت امامت و رهبری شیعیان گردیدند و حیات ایشان مقارن بود ba خلافت خلفای عباسی ke سختی‌ها و رنج بسیاری ra بر امام رواداشتند و سر انــجـام مأمون عباسی ایشان ra در سن 55 سالگی be شهادت رساند. در ایــن نوشته be طور خلاصه؛ بعضی از ابعاد زندگانی آن حضرت ra بررسی می‌نماییم.

نام؛ لقب و کنیه امام:

نام مبارک ایشان علی و کنیه آن حضرت ابوالحسن و مشهورترین لقب ایشان “رضا” be معنای “خشنودی” می‌باشد. امام محمد تقی (علیه السلام) امام نهم و فرزند ایشان سبب نامیده شدن آن حضرت be ایــن لقب ra اینگونه نقل می‌فرمایند: “خداوند او ra رضا لقب نهاد زیــرا خداوند در آسمان و رسول خدا و ائمه اطهار در زمین از او خشنود بوده‌اند و ایشان ra بــرای امامت پسندیده‌اند و همینطور (به خاطر خلق و خوی نیکوی امام) هم دوستان و نزدیکان و هم دشمنان از ایشان راضی و خشنود بود‌ند.”

یکی از القاب مشهور حضرت “عالم آل محمد” است. ایــن لقب نشانگر ظهور علم و دانش ایشان می‌باشد. جلسات مناظره متعددی ke امام ba دانشمندان بزرگ عصر خویش؛ بویژه علمای ادیان مختلف انــجـام داد و در هــمــه آنها ba سربلندی تمام بیرون آمد دلیل کوچکی بر ایــن سخن است؛ ke قسمتی از ایــن مناظرات در بخش “جنبه علمی امام” آمده است. ایــن توانایی و برتری امام؛ در تسلط بر علوم یکی از دلایل امامت ایشان می‌باشد و ba تأمل در سخنان امام در ایــن مناظرات؛ کاملاً ایــن مطلب روشن می‌گردد ke ایــن علوم جز از یک منبع وابسته be الهام و وحی نمی‌تواند سرچشمه گرفته باشد.

پدر و مادر امام:

پدر بزرگوار ایشان امام موسی کاظم (علیه السلام) پیشوای هفتم شیعیان بودند ke در سال 183 ﻫ.ق. be دست هارون عباسی be شهادت رسیدند و مادر گرامیشان “نجمه” نام داشت.

تولد امام:

حضرت رضا (علیه السلام) در یازدهم ذیقعدﺓ الحرام سال 148 هجری در مدینه منوره دیده be جهان گشودند. از قول مادر ایشان نقل شده اســت که: “هنگامی‌که be حضرتش حامله شدم be هیچ وجه ثقل حمل ra در خود حس نمی‌کردم و وقتی be خواب می‌رفتم؛ صدای تسبیح و تمجید حق تعالی و ذکر “لااله‌الاالله” ra از شکم خود می‌شنیدم؛ امــا چــون بیدار می‌شدم دیگر صدایی بگوش نمی‌رسید. هنگامی‌که وضع حمل انــجـام شد؛ نوزاد دو دستش ra be زمین نهاد و سرش ra be ســوی آسمان بلند کــرد و لبانش ra تکان می‌داد؛ گویی چیزی می‌گفت.”(2)

نظیر ایــن واقعه؛ هنگام تولد دیگر ائمه و بعضی از پیامبران الهی نــیــز نقل شده است؛ از جمله حضرت عیسی ke be اراده الهی در اوان تولد؛ در گهواره لب be سخن گشوده و ba مردم سخن گـفـتـنـد ke شرح ایــن ماجرا در قرآن کریم آمده است.(3)

زندگی امام در مدینه:

حضرت رضا (علیه السلام) تا قبل از هجرت be مرو در مدینه زادگاهشان؛ ساکن بودند و در آنجا در جوار مدفن پاک رسول خدا و اجداد طاهرینشان be هدایت مردم و تبیین معارف دینی و سیره نبوی می‌پرداختند. مردم مدینه نــیــز بسیار امام ra دوست می‌داشتند و be ایشان همچون پدری مهربان می‌نگریستند. تا قبل از ایــن سفر؛ ba اینکه امام بیشتر سالهای عمرش ra در مدینه گذرانده بود؛ امــا در سراسر مملکت اسلامی پیروان بسیاری داشت ke گوش be فرمان اوامر امام بودند.

امام در گفتگویی ke ba مأمون درباره ولایت عهدی داشتند؛ در ایــن باره ایــن گونه می‌فرمایند: “همانا ولایت عهدی هیچ امتیازی ra بر من نیفزود. هنگامی ke من در مدینه بودم فرمان من در شرق و غرب نافذ بود و اگــر از کوچه‌های شهر مدینه عبور می‌کردم؛ عزیرتر از من کسی نبود. مردم پیوسته حاجاتشان ra نزد من می‌آوردند و کسی نبود ke بتوانم نیاز او ra برآورده سازم مگر اینکه ایــن کار ra انــجـام می‌دادم و مردم be چشم عزیز و بزرگ خویش؛ be من مى‌نگریستند.”

امامت حضرت رضا (علیه السلام):

امامت و وصایت حضرت رضا (علیه السلام) بارها توسط پدر بزرگوار و اجداد طاهرینشان و رسول اکرم (صلی الله و علیه و اله) اعلام شده بود. be خصوص امام کاظم (علیه السلام) بارها در حضور مردم ایشان ra be عــنــوان وصی و امام بعد از خویش معرفی کرده بودند ke be نمونه‌ای از آنها اشاره می‌نماییم.

یکی از یاران امام موسی کاظم (علیه السلام) می‌گوید: «ما شصت نفر بودیم ke موسی بن‌جعفر be جمع ما وارد شــد و دست فرزندش علی در دست او بود. فرمود: “آیا می‌دانید من کیستم؟” گفتم: “تو آقا و بزرگ ما هستی.” فرمود: “نام و لقب من ra بگویید.” گفتم: “شما موسی بن جعفر بن محمد هستید.” فرمود: “این ke ba من اســت کیست؟” گفتم: “علی بن موسی بن جعفر.” فرمود: “پس شهادت دهید او در زندگانی من وکیل من اســت و بعد از مرگ من وصی من می‌باشد.”»(4) در حدیث مشهوری نــیــز ke جابر از قول نبى ‌اکرم نقل می‌کند امام رضا (علیه السلام) be عــنــوان هشتمین امام و وصی پیامبر معرفی شده‌اند. امام صادق (علیه السلام) نــیــز مکرر be امام کاظم می‌فرمودند ke “عالم‌ آل محمد از فرزندان تو اســت و او وصی بعد از تو می‌باشد.”

اوضاع سیاسی:

مدت امامت امام هشتم در حدود بیست سال بود ke می‌توان آن ra be سه بخش جداگانه تقسیم کرد:

ده سال اول امامت آن حضرت؛ ke همزمان بود ba زمامداری هارون.

1-      پنج سال بعد از‌ آن ke مقارن ba خلافت امین بود.

2-      پنج سال آخر امامت آن بزرگوار ke مصادف ba خلافت مأمون و تسلط او بر قلمرو اسلامی آن روز بود.

مدتی از روزگار زندگانی امام رضا (علیه السلام) همزمان ba خلافت هارون الرشید بود. در ایــن زمان اســت ke مصیبت دردناک شهادت پدر بزرگوارشان و دیگر مصیبت‌های اسفبار بــرای علویان (سادات و نوادگان امیرالمؤمنین) واقع شده است. در آن زمان کوشش‌های فراوانی در تحریک هارون بــرای کشتن امام رضا (علیه السلام) می‌شد تا آنجا ke در نهایت هارون تصمیم بر قتل امام گرفت؛ امــا فرصت نیافت نقشه خود ra عملی کند. بعد از وفات هارون فرزندش امین be خلافت رسید. در ایــن زمان be علت مرگ هارون ضعف و تزلزل بر حکومت سایه افکنده بود و ایــن تزلزل و غرق بودن امین در فساد و تباهی باعث شده بود ke او و دستگاه حکومت؛ از توجه be ســوی امام و پیگیری امر ایشان بازمانند. از ایــن رو می‌توانیم ایــن دوره ra در زندگی امام دوران آرامش بنامیم.

اما سرانجام مأمون عباسی توانست برادر خود امین ra شکست داده و او ra be قتل برساند و لباس قدرت ra be تن نماید و توانسته بود ba سرکوب شورشیان فرمان خود ra در اطراف و اکناف مملکت اسلامی جاری کند. وی حکومت ایالت عراق ra be یکی از عمال خویش واگذار کرده بود و خود در مرو اقامت گزید و فضل ‌بن ‌سهل ra ke مردی بسیار سیاستمدار بود؛ وزیر و مشاور خویش قرار داد. امــا خطری ke حکومت او ra تهدید می‌کرد علویان بودند ke بعد از قرنی تحمل شکنجه و قتل و غارت؛ اکنون ba استفاده از فرصت دو دستگی در خلافت؛ هــر یک be عناوین مختلف در خفا و آشکار عَلم مخالفت ba مأمون ra برافراشته و خواهان براندازی حکومت عباسی بودند؛ be علاوه آنان در جلب توجه افکار عمومی مسلمین be ســوی خود؛ و کسب حمایت آنها موفق گردیده بودند و دلیل آشکار بر ایــن مدعا ایــن اســت ke هــر جا علویان بر ضد حکومت عباسیان قیام و شورش می‌کردند؛ انبوه مردم از هــر طبقه دعوت آنان ra اجابت کرده و be یاری آنها بر می‌خواستند و این؛ بر اثر ستم‌ها و نارواییها و انواع شکنجه‌های دردناکی بود ke مردم و بخصوص علویان از دستگاه حکومت عباسی دیده بودند. از ایــن رو مأمون درصدد بر آمده بود تا موجبات برخورد ba علویان ra برطرف کند. بویژه ke او تصمیم داشت تشنجات و بحران‌هایی ra ke موجب ضعف حکومت او شده بود از میان بردارد و بــرای استقرار پایه‌های قدرت خود؛ محیط ra امن و آرام سازد. لذا ba مشورت وزیر خود فضل بن سهل تصمیم گرفت تا دست be خدعه‌ای بزند. او تصمیم گرفت تا خلافت ra be امام پیشنهاد دهد و خود از خلافت be نفع امام کناره‌گیری کند؛ زیــرا حساب می‌کرد نتیجه از دو حال بیرون نیست؛ ya امام می‌پذیرد و ya نمی‌پذیرد و در هــر دو حال بــرای خود او و خلافت عباسیان؛ پیروزی است. زیــرا اگــر بپذیرد ناگزیر؛ بنابر شرطی ke مأمون قرار می‌داد ولایت عهدی آن حضرت ra خواهد داشت و همین امر مشروعیت خلافت او ra پــس از امام نزد تمامی گروه‌ها و فرقه‌های مسلمانان تضمین می‌کرد. بدیهی اســت بــرای مأمون آسان بود در مقام ولایتعهدی بدون ایــن ke کسی آگاه شود؛ امام ra از میان بردارد تا حکومت be صورت شرعی و قانونی be او بازگردد. در ایــن صورت علویان ba خشنودی be حکومت می‌نگریستند و شیعیان خلافت او ra شرعی تلقی می‌کردند و او ra be عــنــوان جانشین امام می‌پذیرفتند. از طرف دیگر چــون مردم حکومت ra مورد تایید امام می‌دانستند لذا قیامهایی ke بر ضد حکومت می‌شد جاذبه و مشروعیت خود ra از دست می‌داد.

او می‌اندیشید اگــر امام خلافت ra نپذیرد ایشان ra be اجبار ولیعهد خود می‌کند ke در اینصورت بازهم خلافت و حکومت او در میان مردم و شیعیان توجیه می‌گردد و دیگر اعتراضات و شورشهایی ke be بهانه غصب خلافت و ستم؛ توسط عباسیان انــجـام می‌گرفت دلیل و توجیه خود ra از دست می‌داد و ba استقبال مردم و دوستداران امام مواجه نمی‌شد. از طرفی او می‌توانست امام ra نزد خود ساکن کــنــد و از نزدیک مراقب رفتار امام و پیروانش باشد و هــر حرکتی از ســوی امام و شیعیان ایشان ra سرکوب کند. همچنین او گمان می‌کرد ke از طرف دیگر شیعیان و پیروان امام؛ ایشان ra be خاطر نپذیرفتن خلافت در معرض سئوال و انتقاد قرار خواهند داد و امام جایگاه خود ra در میان دوستدارانش از دست می‌دهد.

سفر be ســوی خراسان:

مأمون بــرای عملی کردن اهداف ذکر شده چند تن از مأموران مخصوص خود ra be مدینه؛ خدمت حضرت رضا (علیه السلام) فرستاد تا حضرت ra be اجبار be ســوی خراسان روانه کنند. همچنین دستور داد حضرتش ra از راهی ke کمتر ba شیعیان برخورد داشته باشد؛ بیاورند. مسیر اصلی در آن زمان راه کوفه؛ جبل؛ کرمانشاه و قم بوده اســت ke نقاط شیعه‌نشین و مراکز قدرت شیعیان بود. مأمون احتمال می‌داد ke مــمــکن اســت شیعیان ba مشاهده امام در میان خود be شور و هیجان آیند و مانع حرکت ایشان شــونــد و بخواهند آن حضرت ra در میان خود نگه دارند ke در ایــن صورت مشکلات حکومت چند برابر می‌شد. لذا امام ra از مسیر بصره؛ اهواز و فارس be ســوی مرو حرکت داد.ماموران او نــیــز پیوسته حضرت ra زیر نظر داشتند و اعمال امام ra be او گزارش می‌دادند.

حدیث سلسله الذهب:

در طول سفر امام be مرو؛ هــر کجا توقف می‌فرمودند؛ برکات زیادی شامل حال مردم آن منطقه می‌شد. از جمله هنگامیکه امام در مسیر حرکت خود وارد نیشابور شدند و در حالی ke در محملی قرار داشتند از وسط شهر نیشابور عبور کردند. مردم زیادی ke خبر ورود امام be نیشابور ra شنیده بودند؛ همگی be استقبال حضرت آمدند. در ایــن هنگام دو تن از علما و حافظان حدیث نبوی؛ be همراه گروه‌های بیشماری از طالبان علم و اهل حدیث و درایت؛ مهار مرکب ra گرفته و عرضه داشتند: “ای امام بزرگ و ای فرزند امامان بزرگوار؛ تو ra be حق پدران پاک و اجداد بزرگوارت سوگند می‌دهیم ke رخسار فرخنده خویش ra be ما نشان دهی و حدیثی از پدران و جد بزرگوارتان؛ پیامبر خدا؛ بــرای ما بیان فرمایی تا یادگاری نزد ما باشد.” امام دستور توقف مرکب ra دادند و دیدگان مردم be مشاهده طلعت مبارک امام روشن گردید. مردم از مشاهده جمال حضرت بسیار شاد شدند be طوری ke بعضی از شدت شوق می‌گریستند و آنهایی ke نزدیک ایشان بودند؛ بر مرکب امام بوسه می‌زدند. ولوله عظیمی در شهر طنین افکنده بود be طوری ke بزرگان شهر ba صدای بلند از مردم می‌خواستند ke سکوت نـمـایـنـد تا حدیثی از آن حضرت بشنوند. تا اینکه پــس از مدتی مردم ساکت شدند و حضرت حدیث ذیل ra کلمه be کلمه از قول پدر گرامیشان و از قول اجداد طاهرینشان be نقل از رسول خدا و be نقل از جبرائیل از ســوی حضرت حق سبحانه و تعالی املاء فرمودند: “کلمه لااله‌الاالله حصار من اســت پــس هــر کس آن ra بگوید داخل حصار من شده و کسی ke داخل حصار من گردد ایمن از عذاب من خواهد بود.” ســپــس امام فرمودند: “اما ایــن شروطی دارد و من؛ خود؛ از جمله آن شروط هستم.”

این حدیث بیانگر ایــن اســت ke از شروط اقرار be کلمه لااله‌الاالله ke مقوم اصل توحید در دین می‌باشد؛ اقرار be امامت آن حضرت و اطاعت و پذیرش گفتار و رفتار امام می‌باشد ke از جانب خداوند تعالی تعیین شده است. در حقیقت امام شرط رهایی از عذاب الهی ra توحید و شرط توحید ra قبول ولایت و امامت می‌دانند.

ولایت عهدی:

باری؛ چــون حضرت رضا (علیه السلام) وارد مرو شدند؛ مأمون از ایشان استقبال شایانی کــرد و در مجلسی ke هــمــه ارکان دولت حضور داشتند صحبت کــرد و گفت: “همه بدانند من در آل عباس و آل علی (علیه السلام) هیچ کس ra بهتر و صاحب حق‌تر be امر خلافت از علی بن موسی رضا (علیه السلام) ندیدم.” پــس از آن be حضرت رو کــرد و گفت: “تصمیم گرفته‌ام ke خود ra از خلافت خلع کنم و آن ra be شما واگذار نمایم.” حضرت فرمودند: “اگر خلافت ra خدا بــرای تو قرار داده جایز نـیـسـت ke be دیگری ببخشی و اگــر خلافت از آن تو نیست؛ تو چــه اختیاری داری ke be دیگری تفویض نمایی.” مأمون بر خواسته خود پافشاری کــرد و بر امام اصرار ورزید. امــا امام فرمودند:‌ “هرگز قبول نخواهم کرد.” وقتی مأمون مأیوس شــد گفت: “پس ولایت عهدی ra قبول کن تا بعد از من شما خلیفه و جانشین من باشید.” ایــن اصرار مأمون و انکار امام تا دو ماه طول کشید و حضرت قبول نمی‌فرمودند و می‌گفتند: “از پدرانم شنیدم؛ من قبل از تو از دنیا خواهم رفت و مرا ba زهر شهید خواهند کــرد و بر من ملائک زمین و آسمان خواهند گریست و در وادی غربت در کنار هارون ‌الرشید دفن خواهم شد.” امــا مأمون بر ایــن امر پافشاری نمود تا آنجاکه مخفیانه و در مجلس خصوصی حضرت ra تهدید be مرگ کرد. لذا حضرت فرمودند: “اینک ke مجبورم؛ قبول می‌کنم be شرط آنکه کسی ra نصب ya عزل نکنم و رسمی ra تغییر ندهم و سنتی ra نشکنم و از دور بر بساط خلافت نظر داشته باشم.” مأمون ba ایــن شرط راضی شد. پــس از آن حضرت؛ دست ra be ســوی آسمان بلند کــردنــد و فرمودند: “خداوندا! تو می‌دانی ke مرا be اکراه وادار نمودند و be اجبار ایــن امر ra اختیار کردم؛ پــس مرا مؤاخذه نکن همان گونه ke دو پیغمبر خود یوسف و دانیال ra هنگام قبول ولایت پادشاهان زمان خود مؤاخذه نکردی. خداوندا؛ عهدی نـیـسـت جز عهد تو و ولایتی نـیـسـت مگر از جانب تو؛ پــس be من توفیق ده ke دین تو ra برپا دارم و سنت پیامبر تو ra زنده نگاه دارم. همانا ke تو نیکو مولا و نیکو یاوری هستی.”

جنبه علمی امام:

مأمون ke پیوسته شور و اشتیاق مردم نسبت be امام و اعتبار بی‌همتای امام ra در میان ایشان می‌دید می‌خواست تا ایــن قداست و اعتبار ra خدشه‌دار سازد و از جمله کارهایی ke بــرای رسیدن be ایــن هدف انــجـام داد تشکیل جلسات مناظره‌ای بین امام و دانشمندان علوم مختلف از سراسر دنیا بود؛ تا آنها ba امام be بحث بپردازند؛ شاید بتوانند امام ra از نظر علمی شکست داده و وجهه علمی امام ra زیر سوال ببرند که  شرح یکی از ایــن مجالس ra می‌آوریم:

“برای یکی از ایــن مناظرات؛ مأمون فضل بن سهل ra امر کــرد ke اساتید کلام و حکمت ra از سراسر دنیا دعوت کــنــد تا ba امام be مناظره بنشینند. فضل نــیــز اسقف اعظم نصاری؛ بزرگ علمای یهود؛ روسای صابئین (پیروان حضرت یحیی)؛ بزرگ موبدان زرتشتیان و دیگر متکلمین وقت ra دعوت کرد. مأمون هم آنها ra be حضور پذیرفت و از آنها پذیرایی شایانی کــرد و be آنان گفت: “دوست دارم ke ba پسر عموی من (مأمون از نوادگان عباس عموی پیامبر اســت ke ناگزیر پسر عموی امام می‌باشد.) ke از مدینه پیش من آمده مناظره کنید.” صبح روز بعد مجلس آراسته‌ای تشکیل داد و مردی ra be خدمت حضرت رضا (علیه السلام) فرستاد و حضرت ra دعوت کرد. حضرت نــیــز دعوت او ra پذیرفتند و be او فرمودند: “آیا می‌خواهی بدانی ke مأمون کی از ایــن کار خود پشیمان می‌شود.” او گفت: “بلی فدایت شوم.” امام فرمودند: “وقتی مأمون دلایل مرا بر رد اهل تورات از خود تورات و بر اهل انجیل از خود انجیل و از اهل زبور از زبورشان و بر صابئین بزبان ایشان و بر آتش‌پرستان بزبان فارسی و بر رومیان be زبان رومی‌شان بشنود و ببیند ke سخنان تک ‌تک اینان ra رد کردم و آنها سخن خود ra رها کــردنــد و سخن مرا پذیرفتند آنوقت مأمون می‌فهمد ke توانایی کاری ra ke می‌خواهد انــجـام دهد ندارد و پشیمان می‌شود و لاحول و لا قوه الا بالله العلی العظیم.” ســپــس حضرت be مجلس مأمون تشریف ‌فرما شدند و ba ورود حضرت؛ مأمون ایشان ra بــرای جمع معرفی کــرد و ســپــس گفت: “دوست دارم ba ایشان مناظره کنید.” حضرت رضا (علیه السلام) نــیــز ba تمامی آنها از کتاب خودشان درباره دین و مذهبشان مباحثه نمودند. ســپــس امام فرمود: “اگر کسی در میان شما مخالف اسلام اســت بدون شرم و خجالت سئوال کند.” عمران صایی ke یکی از متکلمین بود از حضرت سؤالات بسیاری کــرد و حضرت تمام سؤالات او ra یک be یک پاسخ گـفـتـنـد و او ra قانع نمودند. او پــس از شنیدن جواب سؤالات خود از امام؛ شهادتین ra بر زبان جاری کــرد و اسلام آورد و ba برتری مسلم امام؛ جلسه be پایان رسید و مردم متفرق شدند. روز بعد حضرت؛ عمران صایی ra be حضور طلبیدند و او ra بسیار اکرام کــردنــد و از آن be بعد عمران صایی خود یکی از مبلغین دین مبین اسلام گردید.

رجاء ابن ضحاک ke از طرف مأمون مامور حرکت دادن امام از مدینه be ســوی مرو بود؛ می‌گوید: «آن حضرت در هیچ شهری وارد نمی‌شد مگر اینکه مردم از هــر سو be او روی می‌آوردند و مسائل دینی خود ra از امام می‌پرسیدند. ایشان نــیــز be آنها پاسخ می‌گفت و احادیث بسیاری از پیامبر خدا و حضرت علی (علیه السلام) بیان می‌فرمود. هنگامی ke از ایــن سفر بازگشتم نزد مأمون رفتم. او از چگونگی رفتار امام در طول سفر پرسید و من نــیــز آنچه ra در طول سفر از ایشان دیده بودم بازگو کردم. مأمون گفت: “آری؛ ای پسر ضحاک! ایشان بهترین؛ داناترین و عابدترین مردم روی زمین است.”»

اخلاق و منش امام:

خصوصیات اخلاقی و زهد و تقوای آن حضرت be گونه‌ای بود ke حــتـی دشمنان خویش ra نــیــز شیفته و مجذوب خود کرده بود. ba مردم در نهایت ادب تواضع و مهربانی رفتار می‌کرد و هیچ گاه خود ra از مردم جدا نمی‌نمود.

یکی از یاران امام می‌گوید: “هیچ گاه ندیدم ke امام رضا (علیه السلام) در سخن بر کسی جفا ورزد و نــیــز ندیدم ke سخن کسی ra پیش از تمام شدن قطع کند. هرگز نیازمندی ra ke می‌توانست نیازش ra برآورده سازد رد نمی‌کرد در حضور دیگری پایش ra دراز نمی‌فرمود. هرگز ندیدم be کسی از خدمتکارانش بدگویی کند. خنده او قهقهه نبود بـلـکـه تبسم می‌فرمود. چــون سفره غذا be میان می‌آمد؛ هــمــه افراد خانه حــتـی دربان و مهتر ra نــیــز بر سر سفره خویش می‌نشاند و آنان همراه ba امام غذا می‌خوردند. شبها کم می‌خوابید و بسیاری از شبها ra be عبادت می‌گذراند. بسیار روزه می‌گرفت و روزه سه روز در ماه ra ترک نمی‌کرد. کار خیر و انفاق پنهان بسیار داشت. بیشتر در شبهای تاریک؛ مخفیانه be فقرا کمک می‌کرد.”(5) یکی دیگر از یاران ایشان می‌گوید: “فرش آن حضرت در تابستان حصیر و در زمستان پلاسی بود. لباس او در خانه درشت و خشن بود؛ امــا هنگامی ke در مجالس عمومی شرکت می‌کرد؛ خود ra می‌آراست (لباسهای خوب و متعارف می‌پوشید).(6) شبی امام میهمان داشت؛ در میان صحبت چراغ ایرادی پیدا کرد؛ میهمان امام دست پیش آورد تا چراغ ra درست کند؛ امــا امام نگذاشت و خود ایــن کار ra انــجـام داد و فرمود: “ما گروهی هستیم ke میهمانان خود ra be کار نمی‌گیریم.”(7)

شخصی be امام عرض کرد: “به خدا سوگند هیچکس در روی زمین از جهت برتری و شرافت اجداد؛ be شما نمی‌رسد.” امام فرمودند:” تقوی be آنان شرافت داد و اطاعت پروردگار؛ آنان ra بزرگوار ساخت.”(8)

مردی از اهالی بلخ می‌گوید: “در سفر خراسان ba امام رضا (علیه السلام) همراه بودم. روزی سفره گسترده بودند و امام هــمــه خدمتگزاران حــتـی سیاهان ra بر آن سفره نشاند تا همراه ایشان غذا بخورند. من be امام عرض کردم: “فدایت شوم بهتر اســت اینان بر سفره‌ای جداگانه بنشینند.” امام فرمود: “ساکت باش؛ پروردگار هــمــه یکی است. پدر و مادر هــمــه یکی اســت و پاداش هم be اعمال است.”(9)

یاسر؛ خادم حضرت می‌گوید: «امام رضا (علیه السلام) be ما فرموده بود: “اگر بالای سرتان ایستادم (و شما ra بــرای کاری طلبیدم) و شما مشغول غذا خوردن بودید بر نخیزید تا غذایتان تمام شود. be همین جهت بسیار اتفاق می‌افتاد ke امام ما ra صدا می‌کرد و در پاسخ او می‌گفتند: “به غذا خوردن مشغولند.” و آن گرامی می‌فرمود: “بگذارید غذایشان تمام شود.”»(10)

یکبار غریبی خدمت امام رسید و سلام کــرد و گفت: “من از دوستداران شما و پدران و اجدادتان هستم. از حج بازگشته‌ام و خرجی راه ra تمام کرده‌ام اگــر مایلید مبلغی be من مرحمت کنید تا خود ra be وطنم برسانم و در آنجا معادل همان مبلغ ra صدقه خواهم داد زیــرا من در شهر خویش فقیر نیستم و اینک در سفر نیازمند مانده‌ام.” امام برخاست و be اطاقی دیگر رفت و از پشت در دست خویش ra بیرون آورد و فرمود: “این دویست دینار ra بگیر و توشه راه کن و لازم نـیـسـت ke از جانب من معادل آن صدقه دهی.”

آن شخص نــیــز دینارها ra گرفت و رفت. از امام پرسیدند: “چرا چنین کردید ke شما ra هنگام گرفتن دینارها نبیند؟” فرمود: “تا شرمندگی نیاز و سوال ra در او نبینم.”(11)

امامان معصوم و گرامی ما در تربیت پیروان و راهنمایی ایشان تنها be گفتار اکتفا نمی‌کردند و در مورد اعمال آنان توجه و مراقبت ویژه ای مبذول می‌داشتند.

یکی از یاران امام رضا (علیه السلام) می‌گوید: «روزی همراه امام be خانه ایشان رفتم. غلامان حضرت مشغول بنایی بودند. امام در میان آنها غریبه‌ای دید و پرسید: “این کیست؟” عرض کردند: “به ما کمک می‌کند و be او دستمزدی خواهیم داد.” امام فرمود: “مزدش ra تعیین کرده‌اید؟” گفتند: “نه هــر چــه بدهیم می‌پذیرد.” امام برآشفت و be من فرمود: “من بارها be اینها گفته‌ام ke هیچکس ra نیاورید مگر آنکه قبلا مزدش ra تعیین کنید و قرارداد ببندید. کسی ke بدون قرارداد و تعیین مزد؛ کاری انــجـام می‌دهد؛ اگــر سه برابر مزدش ra بدهی باز گمان می‌کند مزدش ra کم داده‌ای ولــی اگــر قرارداد ببندی و be مقدار معین شده بپردازی از تو خشنود خواهد بود ke طبق قرار عمل کرده‌ای و در ایــن صورت اگــر بیش از مقدار تعیین شده چیزی be او بدهی؛ هــر چند کم و ناچیز باشد؛ می‌فهمد ke بیشتر پرداخته‌ای و سپاسگزار خواهد بود.”»(12)

خادم حضرت می‌گوید: «روزی خدمتکاران میوه‌ای می‌خوردند. آنها میوه ra be تمامی نخورده و باقی آنرا دور ریختند. حضرت رضا (علیه السلام) be آنها فرمود: “سبحان الله اگــر شما از آن بی‌نیاز هستید؛ آنرا be کسانی ke بدان نیازمندند بدهید.”»

مختصری از کلمات حکمت‌آمیز امام:

امام فرمودند: “دوست هــر کس عقل اوست و دشمن هــر کس جهل و نادانی و حماقت است.”

امام فرمودند: “علم و دانش همانند گنجی می‌ماند ke کلید آن سؤال است؛ پــس بپرسید. خداوند شما ra رحمت کــنــد زیــرا در ایــن امر چهار طایفه دارای اجر می‌باشند: 1- سؤال کننده 2- آموزنده 3- شنونده 4- پاسخ دهنده.”

امام فرمودند: “مهرورزی و دوستی ba مردم نصف عقل است.”

امام فرمودند: “چیزی نـیـسـت ke چشمانت آنرا بنگرد مگر آنکه در آن پند و اندرزی است.”

امام فرمودند: “نظافت و پاکیزگی از اخلاق پیامبران است.”

شهادت امام:

در نحوه be شهادت رسیدن امام نقل شده اســت ke مأمون be یکی از خدمتکاران خویش دستور داده بود تا ناخن‌های دستش ra بلند نگه دارد و بعد be او دستور داد تا دست خود ra be زهر مخصوصی آلوده کــنــد و در بین ناخن‌هایش زهر قرار دهد و اناری ra ba دستان زهر‌آلودش دانه کــنــد و او دستور مأمون ra اجابت کرد. مأمون نــیــز انار زهرآلوده ra خدمت حضرت گذارد و اصرار کــرد ke امام از آن انار تناول کنند. امــا حضرت از خوردن امتناع فرمودند و مأمون اصرار کــرد تا جایی ke حضرت ra تهدید be مرگ نمود و حضرت be جبر؛ قدری از آن انار مسموم تناول فرمودند. بعد از گذشت چند ساعت زهر اثر کــرد و حال حضرت دگرگون گردید و صبح روز بعد در سحرگاه روز 29 صفر سال 203 هجری قمری امام رضا (علیه السلام) be شهادت رسیدند.

تدفین امام:

به قدرت و اراده الهی امام جواد (علیه السلام) فرزند و امام بعد از آن حضرت be دور از چشم دشمنان؛ بدن مطهر ایشان ra غسل داده و بر آن نماز گذاردند و پیکر پاک ایشان ba مشایعت بسیاری از شیعیان و دوستداران آن حضرت در مشهد دفن گردید و قرنهاست ke مزار ایــن امام بزرگوار مایه برکت و مباهات ایرانیان است.

 

احادیث امام رضا

 

احادیث امام رضا

 

1- سه ویژگى برجسته مؤمن

لا یَکُونُ الْمُؤْمِنُ مُؤْمِنًا حَتّى تَکُونَ فیهِ ثَلاثُ خِصال:1ـ سُنَّهٌ مِنْ رَبِّهِ. 2ـ وَ سُنَّهٌ مِنْ نَبِیِّهِ. 3ـ وَ سُنَّهٌ مِنْ وَلِیِّهِ. فَأَمَّا السُّنَّهُ مِنْ رَبِّهِ فَکِتْمانُ سِرِّهِ. وَ أَمَّا السُّنَّهُ مِنْ نَبِیِّهِ فَمُداراهُ النّاسِ. وَ أَمَّا السُّنَّهُ مِنْ وَلِیِّهِ فَالصَّبْرُ فِى الْبَأْساءِ وَ الضَّرّاءِ.

مؤمن؛ مؤمن واقعى نیست؛ مگر آن ke سه خصلت در او باشد:سنّتى از پروردگارش و سنّتى از پیامبرش و سنّتى از امامش. امّا سنّت پروردگارش؛ پوشاندن راز خود است؛امّا سنّت پیغمبرش؛ مدارا و نرم رفتارى ba مردم است؛امّا سنّت امامش؛ صبر کردن در زمان تنگدستى و پریشان حالى است.

2- پاداش نیکى پنهانى و سزاى افشا کننده بدى

« أَلْمُسْتَتِرُ بِالْحَسَنَهِ یَعْدِلُ سَبْعینَ حَسَنَهً؛ وَ الْمُذیعُ بِالسَّیِّئَهِ مَخْذُولٌ؛ وَالْمُسْتَتِرُ بِالسَّیِّئَهِ مَغْفُورٌ لَهُ ».

پنهان کننده کار نیک [پاداشش] برابر هفتاد حسنه است؛ و آشکارکننده کار بد سرافکنده است؛ و پنهان کننده کار بد آمرزیده است.

3- نظافت

« مِنْ أَخْلاقِ الأَنْبِیاءِ التَّنَظُّفُ ».

از اخلاق پیامبران؛ نظافت و پاکیزگى است.

4- امین و امیننما

« لَمْ یَخُنْکَ الاَْمینُ وَ لکِنِ ائْتَمَنْتَ الْخائِنَ ».

امین be تو خیانت نکرده [و نمىکند] و لیکن [تو] خائن ra امین تصوّر نموده اى.

5- مقام برادر بزرگتر

« أَلاَْخُ الاَْکْبَرُ بِمَنْزِلَهِ الاَْبِ ».

برادر بزرگتر be منزله پدر است.

6- دوست و دشمن هــر کس

« صَدیقُ کُلِّ امْرِء عَقْلُهُ وَ عَدُوُّهُ جَهْلُهُ ».

دوست هــر کس عقل او؛ و دشمنش جهل اوست.

7- نام بردن ba احترام

« إِذا ذَکَرْتَ الرَّجُلَ وَهُوَ حاضِرٌ فَکَنِّهِ؛ وَ إِذا کَانَ غائِباً فَسَمِّه ».

چون شخص حاضرى ra نام برى [براى احترام] کنیه او ra بگو و اگــر غائب باشد نامش ra بگو.

8- بدى قیل و قال

« إِنَّ اللّهَ یُبْغِضُ الْقیلَ وَ الْقالَ وَ إضاعَهَ الْمالِ وَ کَثْرَهَ السُّؤالِ ».

به درستى ke خداوند؛ داد و فریاد و تلف کردن مال و پُرخواهشى ra دشمن مىدارد.

9- ویژگیهاى دهگانه عاقل

« لا یَتِمُّ عَقْلُ امْرِء مُسْلِم حَتّى تَکُونَ فیهِ عَشْرُ خِصال: أَلْخَیْرُ مِنْهُ مَأمُولٌ. وَ الشَّرُّ مِنْهُ مَأْمُونٌ. یَسْتَکْثِرُ قَلیلَ الْخَیْرِ مِنْ غَیْرِهِ؛ وَ یَسْتَقِلُّ کَثیرَ الْخَیْرِ مِنْ نَفْسِهِ. لا یَسْأَمُ مِنْ طَلَبِ الْحَوائِجِ إِلَیْهِ؛ وَ لا یَمَلُّ مِنْ طَلَبِ الْعِلْمِ طُولَ دَهْرِهِ. أَلْفَقْرُ فِى اللّهِ أَحَبُّ إِلَیْهِ مِنَ الْغِنى. وَ الذُّلُّ فىِ اللّهِ أَحَبُّ إِلَیْهِ مِنَ الْعِزِّ فى عَدُوِّهِ. وَ الْخُمُولُ أَشْهى إِلَیْهِ مِنَ الشُّهْرَهِ. ثُمَّ قالَ(علیه السلام): أَلْعاشِرَهُ وَ مَا الْعاشِرَهُ؟ قیلَ لَهُ: ما هِىَ؟ قالَ(علیه السلام): لا یَرى أَحَدًا إِلاّ قالَ: هُوَ خَیْرٌ مِنّى وَ أَتْقى ».

عقل شخص مسلمان تمام نیست؛ مگر ایــن ke ده خصلت ra دارا باشد:1ـ از او امید خیر باشد. 2ـ از بدى او در امان باشند. 3ـ خیر اندک دیگرى ra بسیار شمارد. 4ـ خیر بسیار خود ra اندک شمارد. 5ـ هــر چــه حاجت از او خواهند دلتنگ نشود. 6ـ در عمر خود از دانش طلبى خسته نشود. 7ـ فقر در راه خدایش از توانگرى محبوبتر باشد. 8ـ خوارى در راه خدایش از عزّت ba دشمنش محبوبتر باشد. 9ـ گمنامى ra از پرنامى خواهانتر باشد. 10ـ ســپــس فرمود: دهمى چیست و چیست دهمى؟ be او گفته شد: چیست؟ فرمود: احدى ra ننگرد جز ایــن ke بگوید او از من بهتر و پرهیزکارتر است.

10- نشانه سِفله

« سُئِلَ الرِّضا(علیه السلام) عَنِ السِّفْلَهِ فَقالَ(علیه السلام):مَنْ کانَ لَهُ شَىْءٌ یُلْهیهِ عَنِ اللّهِ ».

از امام رضا(علیه السلام) سؤال شد: سفله کیست؟فرمود: آن ke چیزى دارد ke از [یاد] خدا بازش دارد.

11- ایمان؛ تقوا و یقین

« إِنَّ الاِْیمانَ أَفْضَلُ مِنَ الاٌِسْلامِ بِدَرَجَه؛ وَ التَّقْوى أَفْضَلُ مِنَ الاِْیمانِ بِدَرَجَه وَ لَمْ یُعطَ بَنُو آدَمَ أَفْضَلَ مِنَ الْیَقینِ ».

ایمان یک درجه بالاتر از اسلام است؛ و تقوا یک درجه بالاتر از ایمان اســت و be فرزند آدم چیزى بالاتر از یقین داده نشده است.

12- میهمانى ازدواج

« مِنَ السُّنَّهِ إِطْعامُ الطَّعامِ عِنْدَ التَّزْویجِ ».

اطعام و میهمانى کردن براى ازدواج از سنّت است.

13- صله رحم ba کمترین چیز

« صِلْ رَحِمَکَ وَ لَوْ بِشَرْبَه مِنْ ماء؛ وَ أَفْضَلُ ما تُوصَلُ بِهِ الرَّحِمُ کَفُّ الأَذى عَنْه ».

پیوند خویشاوندى ra برقرار کنید گرچه ba جرعه آبى باشد؛ و بهترین پیوند خویشاوندى؛ خوددارى از آزار خویشاوندان است.

14- سلاح پیامبران

« عَنِ الرِّضا(علیه السلام) أَنَّهُ کانَ یَقُولُ لاَِصْحابِهِ: عَلَیْکُمْ بِسِلاحِ الاَْنْبِیاءِ؛ فَقیلَ: وَ ما سِلاحُ الاَْنْبِیاءِ؟ قالَ: أَلدُّعاءُ ».

حضرت رضا(علیه السلام) همیشه be اصحاب خود مىفرمود: بر شما باد be اسلحه پیامبران؛ گفته شد: اسلحه پیامبران چیست؟ فرمود: دعا.

15- نشانه هاى فهم

« إِنَّ مِنْ عَلاماتِ الْفِقْهِ: أَلْحِلْمُ وَ الْعِلْمُ؛ وَ الصَّمْتُ بابٌ مِنْ أَبْوابِ الْحِکْمَهِ إِنَّ الصَّمْتَ یَکْسِبُ الَْمحَبَّهَ؛ إِنَّهُ دَلیلٌ عَلى کُلِّ خَیْر ».

از نشانه هاى دین فهمى؛ حلم و علم است؛ و خاموشى درى از درهاى حکمت است. خاموشى و سکوت؛ دوستىآور و راهنماى هــر کار خیرى است.

16- گوشه گیرى و سکوت

« یَأْتى عَلَى النّاسِ زَمانٌ تَکُونُ الْعافِیَهُ فیهِ عَشَرَهَ أَجْزاء: تِسْعَهٌ مِنْها فى إِعْتِزالِ النّاسِ وَ واحِدٌ فِى الصَّمْتِ ».

زمانى بر مردم خواهد آمد ke در آن عافیت ده جزء اســت ke نُه جزء آن در کناره گیرى از مردم و یک جزء آن در خاموشى است.

17- حقیقت توکّل

« سُئِلَ الرِّضا(علیه السلام): عَنْ حَدِّ التَّوَکُّلِّ؟ فَقالَ(علیه السلام): أَنْ لا تَخافَ أحَدًا إِلاَّاللّهَ ».

از امام رضا(علیه السلام) از حقیقت توکّل سؤال شد.

فرمود: ایــن ke جز خدا از کسى نترسى.

18- بدترین مردم

« إِنَّ شَرَّ النّاسِ مَنْ مَنَعَ رِفْدَهُ وَ أَکَلَ وَحْدَهُ وَ جَلَدَ عَبْدَهُ ».

به راستى ke بدترین مردم کسى اســت ke یارىاش ra [از مردم] باز دارد و تنها بخورد و زیردستش ra بزند.

19- زمامداران ra وفایى نیست

« لَیْسَ لِبَخیل راحَهٌ؛ وَ لا لِحَسُود لَذَّهٌ؛ وَ لا لِمُـلـُوک وَفاءٌ وَ لا لِکَذُوب مُرُوَّهٌ ».

بخیل ra آسایشى نـیـسـت و حسود ra خوشى و لذّتى نـیـسـت و زمامدار ra وفایى نـیـسـت و دروغگو ra مروّت و مردانگى نیست.

20- دست بوسى نه!

« لا یُقَبِّلُ الرَّجُلُ یَدَ الرَّجُلِ؛ فَإِنَّ قُبْلَهَ یَدِهِ کَالصَّلاهِ لَهُ ».

کسى دست کسى ra نمىبوسد؛ زیــرا بوسیدن دست او مانند نماز خواندن براى اوست.

21- حُسن ظنّ be خدا

« أَحْسِنِ الظَّنَّ بِاللّهِ؛ فَإِنَّ مَنْ حَسُنَ ظَنُّهُ بِاللّهِ کانَ عِنْدَ ظَنِّهِ وَ مَنْ رَضِىَ بِالْقَلیلِ مِنَ الرِّزْقِ قُبِلَ مِنْهُ الْیَسیرُ مِنَ الْعَمَلِ. وَ مَنْ رَضِىَ بِالْیَسیرِ مِنَ الْحَلالِ خَفَّتْ مَؤُونَتُهُ وَ نُعِّمَ أَهْلُهُ وَ بَصَّرَهُ اللّهُ دارَ الدُّنْیا وَ دَواءَها وَ أَخْرَجَهُ مِنْها سالِمًا إِلى دارِالسَّلامِ ».

به خداوند خوشبین باش؛ زیــرا هــر ke be خدا خوشبین باشد؛ خدا ba گمانِ خوشِ او همراه است؛ و هــر ke be رزق و روزى اندک خشنودباشد؛ خداوند be کردار اندک او خشنود باشد؛ و هــر ke be اندک از روزى حلال خشنود باشد؛ بارش سبک و خانواده اش در نعمت باشد و خداوند او ra be درد دنیا و دوایش بینا سازد و او ra از دنیا be سلامت be دارالسّلامِ بهشت رساند.

22- ارکان ایمان

« أَلاْیمانُ أَرْبَعَهُ أَرْکان: أَلتَّوَکُّلُ عَلَى اللّهِ؛ وَ الرِّضا بِقَضاءِ اللّهِ وَ التَّسْلیمُ لاَِمْرِاللّهِ؛ وَ التَّفْویضُ إِلَى اللّهِ ».

ایمان چهار رکن دارد: 1ـ توکّل بر خدا 2ـ رضا be قضاى خدا 3ـ تسلیم be امر خدا4ـ واگذاشتن کار be خدا.

23- بهترین بندگان خدا

« سُئِلَ عَلَیْهِ السَّلامُ عَنْ خِیارِ الْعبادِ؟ فَقالَ(علیه السلام):أَلَّذینَ إِذا أَحْسَنُوا إِسْتَبْشَرُوا؛ وَ إِذا أَساؤُوا إِسْتَغْفَرُوا وَ إِذا أُعْطُوا شَکَرُوا؛ وَ إِذا أُبْتِلُوا صَبَرُوا؛ وَ إِذا غَضِبُوا عَفَوْ ».

از امام رضا(علیه السلام) درباره بهترین بندگان سؤال شد.

فرمود: آنان ke هــر گاه نیکى کـنـنـد خوشحال شوند؛ و هرگاه بدى کـنـنـد آمرزش خواهند؛ و هــر گاه عطا شــونــد شکر گزارند و هــر گاه بلا بینند صبر کنند؛ و هــر گاه خشم کـنـنـد درگذرند.

24- تحقیر فقیر

« مَنْ لَقِىَ فَقیرًا مُسْلِمًا فَسَلَّمَ عَلَیْهِ خِلافَ سَلامِهِ عَلَى الاَْغْنِیاءِ لَقَى اللّهُ عَزَّوَجَلَّ یَوْمَ الْقِیمَهِ وَ هُوَ عَلَیْهِ غَضْبانُ ».

کسى ke فقیر مسلمانى ra ملاقات نماید و بر خلاف سلام کردنش بر اغنیا بر او سلام کند؛ در روز قیامت در حالى خدا ra ملاقات نماید ke بر او خشمگین باشد.

25- عیش دنیا

« سُئِلَ الاِْمامُ الرِّضا(علیه السلام): عَنْ عَیْشِ الدُّنْیا؟ فَقالَ: سِعَهُ الْمَنْزِلِ وَ کَثْرَهُ الُْمحِبّینَ ».

از حضرت امام رضا(علیه السلام) درباره خوشى دنیا سؤال شد. فرمود: وسعت منزل و زیادى دوستان.

26- آثار زیانبار حاکمان ظالم

« إِذا کَذَبَ الْوُلاهُ حُبِسَ الْمَطَرُ؛ وَ إِذا جارَ السُّلْطانُ هانَتِ الدَّوْلَهُ؛ وَ إِذا حُبِسَتِ الزَّکوهُ ماتَتِ الْمَواشى ».

زمانى ke حاکمان دروغ بگویند باران نبارد؛ و چــون زمامدار ستم ورزد؛ دولت؛ خوار گردد. و اگــر زکات اموال داده نشود چهارپایان از بین روند.

27- رفع اندوه از مؤمن

« مَنْ فَرَّجَ عَنْ مُؤْمِن فَرَّجَ اللّهُ عَنْ قَلْبِهِ یَوْمَ القِیمَهِ ».

هر کس اندوه و مشکلى ra از مؤمنى برطرف نماید؛ خداوند در روز قیامت اندوه ra از قلبش برطرف سازد.

28- بهترین اعمال بعد از واجبات

« لَیْسَ شَىْءٌ مِنَ الاَْعْمالِ عِنْدَ اللّهِ عَزَّوَجَلَّ بَعْدَ الْفَرائِضِ أَفْضَلَ مِنْ إِدْخالِ السُّرُورِ عَلَى الْمُؤْمِنِ ».

بعد از انــجـام واجبات؛ کارى بهتر از ایجاد خوشحالى براى مؤمن؛ نزد خداوند بزرگ نیست.

29- سه چیز وابسته be سه چیز

« ثَلاثَهٌ مُوَکِّلٌ بِها ثَلاثَهٌ: تَحامُلُ الاَْیّامِ عَلى ذَوِى الاَْدَواتِ الْکامِلَهِ وَإِسْتیلاءُ الْحِرْمانِ عَلَى الْمُتَقَدَّمِ فى صَنْعَتِهِ؛ وَ مُعاداهُ الْعَوامِ عَلى أَهْلِ الْمَعْرِفَهِ ».

سه چیز وابسته be سه چیز است: 1ـ سختى روزگار بر کسى ke ابزار کافى دارد؛ 2ـ محرومیت زیاد براى کسى ke در صنعت عقب مانده باشد؛ 3ـ و دشمنىِ مردم عوام ba اهل معرفت.

30- میانه روى و احسان

« عَلَیْکُمْ بِالْقَصْدِ فِى الْغِنى وَ الْفَقْرِ؛ وَ الْبِرِّ مِنَ الْقَلیلِ وَ الْکَثیرِ فَإِنَّ اللّهَ تَبارَکَ وَ تَعالى یَعْظُمُ شِقَّهَ الـتَّمْرَهِ حَتّى یَأْتِىَ یَوْمَ الْقِیمَهِ کَجَبَلِ أُحُد ».

بر شما باد be میانهروى در فقر و ثروت؛ و نیکى کردن چــه کم و چــه زیاد؛ زیــرا خداوند متعال در روز قیامت یک نصفه خرما ra چنان بزرگ نماید ke مانند کوه اُحد باشد.

31- دیدار و اظهار دوستى ba هم

« تَزاوَرُوا تَحابُّوا وَ تَصافَحُوا وَ لا تَحاشَمُو ».

به دیدن یکدیگر روید تا یکدیگر ra دوست داشته باشید و دست یکدیگر ra بفشارید و be هم خشم نگیرید.

32- راز پوشى در کارها

« عَلَیْکُمْ فى أُمُورِکُمْ بِالْکِتْمانِ فى أُمُورِ الدّینِ وَ الدُّنیا فَإِنَّهُ رُوِىَ « أَنَّ الاِْذاعَهَ کُفْرٌ» وَ رُوِىَ « الْمُذیعُ وَ الْقاتِلُ شَریکانِ» وَ رُوِىَ « ما تَکْتُمُهُ مِنْ عَدُوِّکَ فَلا یَقِفُ عَلَیْهِ وَلیُّکَ».:

بر شما باد be رازپوشى در کارهاتان در امور دین و دنیا. روایت شده ke « افشاگرى کفر است» و روایت شده « کسى ke افشاى اَسرار مىکند ba قاتل شریک است» و روایت شده ke « هــر چــه از دشمن پنهان مىدارى؛ دوست توهم بر آن آگاهى نیابد».

33- پیمان شکنى و حیلهگرى

« لا یَعْدُمُ المَرْءُ دائِرَهَ السَّوْءِ مَعَ نَکْثِ الصَّفَقَهِ؛ وَ لا یَعْدُمُ تَعْجیلُ الْعُقُوبَهِ مَعَ إِدِّراءِ الْبَغْىِ ».

آدمى نمىتواند از گردابهاى گرفتارى ba پیمان شکنى رهایى یابد؛ و از چنگال عقوبت رهایى ندارد کسى ke ba حیله be ستمگرى مىپردازد.

34- برخورد مناسب ba چهار گروه

« إِصْحَبِ السُّلْطانَ بِالْحَذَرِ؛ وَ الصَّدیقَ بِالتَّواضُعِ؛ وَ الْعَدُوَّ بِالتَّحَرُّزِ وَ الْعامَّهَ بِالْبُشْرِ ».

با سلطان و زمامدار ba ترس و احتیاط همراهى کن؛ و ba دوست ba تواضع و ba دشمن ba احتیاط؛ و ba مردم ba روى خوش.

35- رضایت be رزق اندک

« مَنْ رَضِىَ عَنِ اللّهِ تَعالى بِالْقَلیلِ مِنَ الرِّزْقِ رَضِىَ اللّهُ مِنْهُ بِالْقَلیلِ مِنَ الْعَمَلِ ».

هر کس be رزق و روزى کم از خدا راضى باشد؛ خداوند از عمل کم او راضى باشد.

36- عقل و ادب

« أَلْعَقْلُ حِباءٌ مِنَ اللّهِ؛ وَ الاَْدَبُ کُلْفَهٌ فَمَنْ تَکَلَّفَ الأَدَبَ قَدَرَ عَلَیْهِ؛ وَ مَنْ تَکَلَّفَ الْعَقْلَ لَمْ یَزْدِدْ بِذلِکَ إِلاّ جَهْل ».

عقل؛ عطیّه و بخششى اســت از جانب خدا؛ و ادب داشتن؛ تحمّل یک مشقّت است؛ و هــر کس ba زحمت ادب ra نگهدارد؛ قادر بر آن مىشود؛ امّا هــر ke be زحمت بخواهد عقل ra be دست آورد جز بر جهل او افزوده نمىشود.

37- پاداشِ تلاشگر

« إِنَّ الَّذى یَطْلُبُ مِنْ فَضْل یَکُفُّ بِهِ عِیالَهُ أَعْظَمُ أَجْرًا مِنَ الُْمجاهِدِ فى سَبیلِ اللّهِ ».

به راستى کسى ke در پى افزایش رزق و روزى اســت تا ba آن خانواده خود ra اداره کند؛ پاداشش از مجاهد در راه خدا بیشتر است.

38- be پنج کس امید نداشته باش

« خَمْسٌ مَنْ لَمْ تَکُنْ فیهِ فَلا تَرْجُوهُ لِشَىْء مِنَ الدُّنْیا وَ الاْخِرَهِ:مَنْ لَمْ تَعْرِفَ الْوَثاقَهَ فى أُرُومَتِهِ؛ وَ الکَرَمَ فى طِباعِهِ؛ وَ الرَّصانَهَ فى خَلْقِهِ؛ وَ النُّبْلَ فى نَفْسِهِ؛ وَ الَْمخافَهَ لِرَبِّهِ ».

پنج چیز اســت ke در هــر کس نباشد امید چیزى از دنیا و آخرت be او نداشته باش:1ـ کسى ke در نهادش اعتماد نبینى؛2ـ و کسى ke در سرشتش کَرم نیابى؛3ـ و کسى ke در آفرینشش استوارى نبینى؛4ـ و کسى ke در نفسش نجابت نیابى؛5ـ و کسى ke از خدایش ترسناک نباشد.

39- پیروزىِ عفو و گذشت

« مَا التَقَتْ فِئَتانِ قَطُّ إِلاّ نُصِرَ أَعْظَمُهُما عَفْوً ».

هرگز دو گروه ba هم روبه رو نمىشوند؛ مگر ایــن ke نصرت و پیروزى ba گروهى اســت ke عفو و بخشش بیشترى داشته باشد.

40- عمل صالح و دوستى آل محمّد

« لا تَدْعُوا الْعَمَلَ الصّالِحَ وَ الاِْجْتِهادَ فِى الْعِبادَهِ إِتِّکالاً عَلى حُبِّ آلِ مُحَمَّد(علیهم السلام) وَ لا تَدْعُوا حُبَّ آلِ مُحَمَّد(علیهم السلام)لاَِمْرِهِمْ إِتِّکالاً عَلَى الْعِبادَهِ فَإِنَّهُ لا یُقْبَلُ أَحَدُهُما دُونَ الاْخَرِ ».

مبادا اعمال نیک ra be اتّکاى دوستى آل محمّد(علیهم السلام) رها کنید؛ و مبادا دوستى آل محمّد(علیهم السلام) ra be اتّکاى اعمال صالح از دست بدهید؛ زیــرا هیچ کدام از ایــن دو؛ be تنهایى پذیرفته نمى شود.



:: بازدید از این مطلب : 129
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : سه شنبه 28 شهريور 1396 | نظرات ()
نوشته شده توسط : yeklink

امام زمان

امام زمان

 

علائم ظهور حضرت مهدی (عج) بر دو دسته تقسیم می شوند:

الف: علائم حتمی و قطعی؛

ب: علائم غیر حتمی و غیر قطعی ke البته در ایــن علائم هم مــمــکن اســت اختلاف نظر وجود داشته باشد.

علائم غیر حتمی فراوان هستند و نوعاً بعضی از آنان be وقوع پیوسته اســت امــا علائم حتمی و قطعی هنوز رخ نداده اند بعضی از ایــن علائم قطعی عبارتند از:

1. خروج سفیانی: پیش از ظهور مردی از نسل ابوسفیان در منطقه شام خروج می کــنــد و ba تظاهر be دینداری گروه زیادی از مسلمانان ra می فریبد و be گرد خود می آورد و بخش گسترده ای از سرزمینهای اسلام ra be تصرف خویش در می آورد و بر مناطق پنجگانه شام؛ حمص؛ فلسطین؛ اردن و قنسرین (نام شهری در نزدیکی حلب) و منطقه عراق سیطره می یابد و در کوفه و نجف be قتل عام شیعیان می پردازد و بــرای کشتن و یافتن آنان جایزه تعیین می کــنــد آنگاه ke از ظهور امام زمان باخبر می شــود ba سپاهی گران be جنگ وی می رود ke در منطقه بیداد (بین مکه و مدینه) ba سپاه امام (ع) برخورد می کــنــد و be امر خدا هــمــه لشگریان وی be جز چند نفر در زمین فرو می روند و هلاک می شوند. [1]

2. خسف در بیداء: خسف یعنی فرو رفتن و پنهان شدن؛ و بیداء نام منطقه ای در مکه و مدینه است. ظاهراً لشگر سفیانی در ایــن منطقه ke be قصد جنگ ba امام عصر(عج) آمده اســت در زمین فرو می روند. [2]

3. خروج یمانی: سرداری از یمن قیام می کــنــد و مردم ra be حق و عدل دعوت می کــنــد ایــن نشانه در منابع عامه نـیـسـت ولــی در مصادر شیعه روایات فراوانی در ایــن باره وجود دارد. امام صادق (ع) فرمود: قیامهای سه گانه خراسانی؛ سفیانی؛ یمانی در یک سال و یک ماه و یک روز خواهد بود و هیچ پرچمی be اندازه پرچم یمانی دعوت حق و هدایت نمی کــنــد و هم فرمود ke یمانی از علائم حتمی است. [3]

4. قتل نفس زکیه: زکیه یعنی فرد پاک و بی گناه و کسی ke قتلی انــجـام نداده اســت و جرمی ندارد.  در آستانه ظهور مهدی (عج) در گیرودار مبارزات زمینه ساز انقلاب حضرت مهدی (عج) فردی پاکباخته و مخلص از اولاد حضرت امام حسن مجتبی (ع) در راه امام می کوشد و در ایــن راه مظلومانه be قتل می رسد. روایات گاهی نفس زکیه و گاهی «سید حسنی» گفته اند امام باقر (ع) فرمود: بین ظهور مهدی (عج) و کشته شدن نفس زکیه بیش از پانزده شبانه روز فاصله نیست. [4]

5. صیحه آسمانی: منظور از صیحه آسمانی صدایی اســت ke در آستانه ظهور حضرت مهدی در آسمان شنیده می شــود و هــمــه مردم آن ra می شنوند در روایات تعبیر be «نداء» «فزعه» «صوت» نــیــز بکار رفته اســت ke ظاهر آن نشان می دهد ke هــر یک از اینها نشانه جداگانه ای اســت ke پیش از ظهور واقع می شــود لکن be نظر می رسد ke اینها تعبیر از یک واقعیت اســت و مــمــکن هم هست ke از سه حادثه جدای از هم خبر داده باشند ke اول صداهای هولناکی برآید و هــمــه ra be خود متوجه کــنــد (صیحه) و be دنبال آن صدای مهیب و هولناکی شنیده شــود ke دلهای مردم ra be وحشت اندازد (فزعه) و آن گاه از آسمان صدایی شنیده می شــود ke مردم ra be ســوی مهدی(عج) فرا می خواند (نداء) روایاتی ke از ایــن معنا خبر داده اند از طریق شیعه و سنی فراوان هستند. امام باقر (ع) می فرماید: ندا کننده ای از آسمان نام قائم ra ندا می کــنــد پــس هــر ke در شرق و غرب اســت آن ra می شنود و از وحشت ایــن صدا خوابیده ها بیدار و ایستادگان نشسته و نشستگان بر دو پای خویش می ایستند رحمت خدا بر کسی ke از ایــن صدا عبرت گیرد و ندای وی ra اجابت کــنــد زیــرا صدای نخست؛ صدای جبرئیل روح الأمین است.

آنگاه می فرماید: ایــن صدا در شب جمعه بیست و سوم ماه رمضان خواهد بود در ایــن هیچ شک نکنید و بشنوید و فرمان برید؛ در آخر روز شیطان فریاد می زند ke «فلانی مظلوم کشته شد» تا مردم ra بفریبد و be شک اندازد. و امام صادق (ع) می فرماید: در ابتدای روز گویند ه ای در آسمان ندا می دهد ke آگاه باشید ke حق ba علی و شیعیان اوست. پــس از آن در پایان روز شیطان ke لعنت خدا بر او باد از روی زمین فریاد می زند ke حق ba عثمان و پیروان اوست پــس در ایــن هنگام باطل گرایان be شک می افتند هرگاه گوینده ای از آسمان نداء بزند ke حق ba اولاد محمد(ص) اســت در آن هنگام ظهور مهدی(عج) be سر زبانها می افتد be گونه ای ke غیر از او یاد نمی کنند. [5]

6. خروج دجال: ایــن نشانه در کتب اهل سنت از علائم برپایی قیامت شناخته شده اســت [6]   ولــی در منابع روایی شیعه از نشانه های ظهور است. و اشکال ندارد ke هم علامت ظهور و هم علامت معاد باشد. چــون خود ظهور امام عصر (عج) هم از علائم آخرالزمان می باشد.

دجال فردی اســت ke در آخر الزمان و پیش از قیام مهدی (عج) خروج می کــنــد و غیر عادی اســت و ba انــجـام کارهای شگفت انگیز جمع زیادی از مردم ra می فریبد و سرانجام be دست عیسی مسیح (ع) در کنار دروازه ”لد“ در منطقه شام be هلاکت می رسد. در مورد دجال نظریه های متعددی طرح شده اســت مثلا گروهی آن ra فردی نامیده اند و دسته ای آن ra جریانی می دانند و نه شخص معین ke مطرح کردن ایــن امور مجال دیگری ra می طلبد. [7]

[1] کمال الدین؛ ص 651. و بحار الأنوار؛ ج 52؛ ص 215؛ و کنز العمال؛ ج 14؛ ص 272؛ تاریخ غیبت کبری؛ ص 518 الی 520.

[2] مراصد الاطلاع؛ ج1؛ ص239؛ وافی؛ ج2؛ ص 442؛ مسائل العشره چاپ شده در مجموع مصنفات شیخ مفید؛ ج 3؛ ص 122 و غیبت نعمانی؛ ص 252؛ منتخب الأثر؛ ص 459؛ کتاب الغیبه نعمانی ص 252؛ تاریخ غیبت کبری ص 499 ـ 520.

[3] تاریخ غیبت کبری؛ ص 525؛ کتاب غیبت  نعمانی 252.

[4] منتخب الأثر؛ 459؛ تاریخ الغیبه الکبری؛ ص 511؛ الارشاد؛ ج2؛ ص374؛ اعلام الوری؛ ص 427.

[5] تاریخ ما بعد الظهور/176 ـ کشف الغمه ج3؛  ص 260 ؛ وافی؛ ج 2؛ ص 445 ـ 446؛ کتاب الغیبه؛ شیخ طوسی؛ ص 435 و454 و453 – ارشاد؛ ج2؛ ص 371؛ کمال الدین / 651 بحار الأنوار؛ ج52؛ ص204-288-290؛ منتخب الاثر؛ ص 459؛ غیبت نعمانی/254.

[6] سنن ترمذی؛ ج4؛ ص 507 ـ 519؛ سنن ابی داوود؛ ج4؛ ص 115؛ صحیح مسلم؛ ج 18؛ ص 46 و 81.

[7] بحارالأنوار؛ ج 52؛ ص 193و209؛ کمال الدین 525 و 526؛ کشف الغمه؛ ج 3؛ ص 281؛ المسائل العشر؛ چاپ شده در مصنفات شیخ طوسی؛ ج3؛ ص 122؛ ارشاد؛ ج2؛ ص 371؛ کنز العمال؛ ج 14؛ ص 198ـ200.

 

زندگینامه امام زمان

 

زندگینامه امام زمان

 

نام: محمد بن الحسن
کنیه: ابوالقاسم
امام زمان حضرت مهدی (عج) هم نام و هم کنیه حضرت پیامبر اکرم(ص) است. در روایات آمده اســت ke شایسته نـیـسـت آن حضرت ra ba نام و کنیه؛ اسم ببرند تا آن گاه ke خداوند be ظهورش زمین ra مزیّن و دولتش ra ظاهر گرداند.

القاب امام زمان حضرت مهدی (عج):

مهدى؛ خاتم؛ منتظر؛ حجت؛ صاحب الامر؛ صاحب الزمان؛ قائم و خلف صالح.
شیعیان در دوران غیبت صغرى ایشان ra «ناحیه مقدسه» لقب داده بودند. در برخى منابع بیش از 180 لقب براى امام زمان(ع) بیان شده است.
ولادت امام زمان حضرت مهدی (عج):

وی یگانه فرزند امام عسکری علیه السلام یازدهمین امام شیعیان است. امام زمان حضرت مهدی (عج) در سحرگاه نیمه شعبان 255 ق در سامرّا چشم be جهان گشود و پــس از پنج سال زندگی تحت سرپرستی پدر؛ و مادر بزرگوارشان نرجس خاتون؛ در سال 260 ق be دنبال شهادت حضرت عسکری علیه السلام ـ همچون حضرت عیسی علیه السلام و حضرت یحیی علیه السلام ke در سنین کودکی عهده دار نبوّت شده بودند ـ در پنج سالگی منصب امامت شیعیان ra عهده دار شدند. آن بزرگوار پــس از سپری شدن دوران غیبت ba تشکیل حکومت عدل جهانی احکام الهی ra در سرتاسر زمین حاکمیت خواهد بخشید.

آخرین امام شیعیان در پانزدهم ماه شعبان 255 ق؛ علی رغم مراقبت های ویژه مأموران حکومت عباسی؛ در خانه امام عسکری علیه السلام چشم be جهان گشودند. تولد مخفیانه آن حضرت بی شباهت be تولد حضرت موسی علیه السلام و حضرت ابراهیم خلیل علیه السلام نیست. همان گونه ke ایــن دو پیامبر بزرگ الهی تحت شدیدترین تدابیر امنیتی فرعونیان و نمرودیان be اراده خداوند و be سلامت در کنار کاخ فرعون و نمرود متولّد شدند؛ حضرت مهدی(عج) نــیــز در حالی ke جاسوسان و مأموران خلیفه عباسی تمام وقایع خانه امام یازدهم علیه السلام ra زیر نظر داشتند؛ در کمال امنیت و بدون آن ke دشمنان بویی ببرند؛ در سحرگاه روز جمعه نیمه شعبان قدم be جهان هستی گذاشتند.

سیمای امام زمان حضرت مهدی (عج)

پیامبر اکرم(ص) و ائمه اطهار علیهم السلام هــر کدام در سخنان خود be اوصاف امام مهدی(عج) اشاره کرده اند. حضرت امام رضا علیه السلام در توصیف ویژگی های چهره و سجایای اخلاقی و ویژگی های برجسته آن حضرت می فرمایند: «قائم آل محمد(عج) هاله هایی از نور چهره زیبای او ra احاطه کرده اســت رفتار معتدل و چهره شادابی دارد. از نظر ویژگی های جسمی شبیه ترین فرد be رسول خدا(ص) است. نشانه خاصّ او آن اســت ke گرچه عمر بسیار طولانی دارد؛ ولــی از سیمای جوانی برخوردار است؛ تا آن جا ke هــر بیننده ای او ra چهل ساله ya کمتر تصور می کند. از دیگر نشانه های او آن اســت ke تا زمان مرگ ba وجود گذشت زمان بسیار طولانی هرگز نشان پیری در چهره او دیده نخواهد شد».

حجت خدا
روزی عثمان بن سعید بن عمری be همراه حدود چهل نفر از بزرگان شیعه be حضور امام عسکری علیه السلام رسیدند تا درباره جانشین آن حضرت سؤال کـنـنـد و در آینده از ایجاد اختلاف در مسئله امامت جلوگیری کنند. راوی می گوید: وقتی عثمان بن سعید be حضرت عسکری علیه السلام گفت: آمده ایم تا درباره مطلب مهمی ke شما be آن آگاه ترید از شما سؤال کنیم؛ حضرت عسکری علیه السلام فرمودند: بنشین عثمان. پــس از ساعتی امام علیه السلام فرمودند: آیا می خواهید بگویم be چــه منظوری آمده اید؟ هــمــه گفتند: ای فرزند رسول خدا؛ بفرمایید. آنگاه حضرت فرمودند: آمده اید تا درباره حجت خدا و امام پــس از من بپرسید. هــمــه گفتند: آری. در ایــن لحظه ناگهان پسری ke چهره درخشانی چــون ماه داشت و از هــر حیث be امام عسکری علیه السلام شبیه بود وارد شد. حضرت فرمودند: بعد از من پیشوای شما و جانشینم ایــن فرزند من است. مواظب باشید پــس از من در دین دچار آشفتگی نشوید…
دوران زندگی امام زمان حضرت مهدی (عج)

دوران زندگی امام زمان حضرت مهدی (عج) be چهار دوره تقسیم می شود:

1) از تولد تا غیبت امام زمان حضرت مهدی (عج):

امام زمان حضرت مهدی (عج) پــس از تولد حدود پنج سال تحت سرپرستی پدر بزرگوارشان امام عسکری علیه السلام be صورت نیمه مخفی زندگی کردند. یکی از کارهای بسیار مهمی ke حضرت امام حسن عسکری علیه السلام در ایــن دوره انــجـام دادند ایــن بود ke امام زمان حضرت مهدی (عج) ra be بزرگان شیعه معرفی کــردنــد تا در آینده در مسئله امامت دچار اختلاف نشوند.
2) غیبت صغری امام زمان حضرت مهدی (عج):

پس از شهادت حضرت امام حسن عسکری علیه السلام در سال 260 ق دوره غیبت صغری آغاز شــد و تا سال 329 ق ادامه پیدا کرد. در ایــن دوره امام زمان حضرت مهدی (عج) از طریق چهار نائب be ادامه امور مردم می پرداختند.
3) دوره غیبت کبری امام زمان حضرت مهدی (عج):

این دوران از سال 329 ق شروع شــد و تا زمانی ke خداوند مصلحت بدانند ادامه خواهد داشت در ایــن دوره پاسخ be پرسش ها و احکام مردم بر عهده نایبان عام آن حضرت اســت و حضرت نایب خاصی بــرای ایــن دوره معرفی نکرده اند.
4) دوره حکومت امام زمان حضرت مهدی (عج):

پس از ظهور؛ امام زمان حضرت مهدی (عج) بر اساس احکام اسلام حکومت واحد جهانی تشکیل خواهند داد ke در سایه آن سرتاسر عالم پر از عدل و داد خواهد شد.

صورت و سیرت امام زمان حضرت مهدی (عج)

چهره و شمایل حضرت مهدی ( ع ) ra راویان حدیث شیعی و سنی چنین نوشته اند چهره اش گندمگون ؛ ابروانی هلالی و کشیده ؛ چشمانش سیاه و درشت و جذاب ؛ شانه اش پهن ؛ دندانهایش براق و گشاد ؛ بینی اش کشیده و زیبا؛ پیشانی اش بلند و تابنده ... استخوان بندی اش استوار و صخره سان ؛ دستان و انگشتهایش درشت .گونه هایش کم گوشت و اندکی متمایل be زردی  – ke از بیداری شب عارض شده -بر گونه راستش خالی مشکین ... عضلاتش پیچیده و محکم ؛ موی سرش بر لاله گوش ریخته ؛ اندامش متناسب و زیبا ؛ هیاتش خوش منظر و رباینده ؛ رخساره اش در هاله ای از شرم بزرگوارانه و شکوهمند غرق ... قیافه اش از حشمت و شکوه رهبری سرشار .نگاهش دگرگون کننده ؛ خروشش دریاسان ؛ و فریادش هــمــه گیر ” .حضرت مهدی صاحب علم و حکمت بسیار اســت و دارنده ذخایر پیامبران اســت ... وی   نهمین امام اســت از نسل امام حسین ( ع ) اکنون از نظرها غایب اســت ... ولــی مطلق و خاتم اولیاء و وصی اوصیاء و قائد جهانی و انقلابی  اکبر اســت ... چــون ظاهر شــود ؛ be کعبه تکیه کــنــد ؛ و پرچم پیامبر ( ص ) ra در دست گیرد و دین خدا ra زنده و احکام خدا ra در سراسر گیتی جاری کــنــد ... و جهان ra پر از عدل و داد و مهربانی کــنــد .حضرت مهدی ( ع ) در برابر خداوند و جلال خداوند فروتن اســت ... خدا و عظمت خدا در وجود او متجلی اســت و هــمــه هستی او ra فراگرفته اســت ... مهدی ( ع ) عادل اســت و خجسته و پاکیزه ... ذره ای از حق ra فرو نگذارد ... خداوند دین اسلام ra be دست او عزیز گرداند ... در حکومت او ؛ be احدی ناراحتی نرسد مگر آنجا ke حد خدایی جاری گردد .مهدی ( ع ) حق هــر حقداری ra بگیرد و be او بدهد ... حتی  اگــر حق کسی زیر دندان دیگری   باشد ؛ از زیر دندان انسان بسیار متجاوز و غاصب بیرون کشد و be صاحب حق باز گرداند ... be هنگام حکومت مهدی ( ع ) حکومت جباران و مستکبران ؛ و نفوذ سیاسی   منافقان و خائنان ؛ نابود گردد ... شهر مکه – قبله مسلمین – مرکز حکومت انقلابی مهدی   شــود ... نخستین افراد قیام او ؛ در آن شهر گرد آیند و در آنجا be او بپیوندند …برخی be او بگروند ؛ ba دیگران جنگ کــنــد ؛ و هیچ صاحب قدرتی و صاحب مرامی   ؛ باقی   نماند و دیگر هیچ سیاستی و حکومتی ؛ جز حکومت حقه و سیاست عادله قرآنی   ؛ در جهان جریان نیابد ... آری ؛ چــون مهدی ( ع ) قیام کــنــد زمینی  نماند ؛ مگر آنکه در آنجا گلبانگ محمدی : اشهد ان لا اله الا الله ؛ و اشهد ان محمدا رسول الله ؛ بلند گردد .در زمان حکومت مهدی ( ع ) be هــمــه مردم ؛ حکمت و علم بیاموزند ؛ تا آنجا ke زنان در خانه ها ba کتاب خدا و سنت پیامبر ( ص ) قضاوت کـنـنـد ... در آن روزگار ؛ قدرت عقلی توده ها تمرکز یابد ... مهدی ( ع ) ba تایید الهی   ؛ خردهای مردمان ra be کمال رساند و فرزانگی  در همگان پدید آورد … .مهدی ( ع ) فریاد رسی اســت ke خداوند او ra بفرستد تا be فریاد مردم عالم برسد .در روزگار او همگان be رفاه و آسایش و وفور نعمتی  بیمانند دست یابند ... حتی   چهارپایان فراوان گردند و ba دیگر جانوران ؛ خوش و آسوده باشند ... زمین گیاهان بسیار رویاند آب نهرها فراوان شــود ؛ گنجها و دفینه های  زمین و دیگر معادن استخراج گردد ... در زمان مهدی ( ع ) آتش فتنه ها و آشوبها بیفسرد ؛ رسم ستم و شبیخون و غارتگری برافتد و جنگها از میان برود .در جهان جای ویرانی نماند ؛ مگر آنکه مهدی ( ع ) آنجا ra آباد سازد .در قضاوتها و احکام مهدی ( ع ) و در حکومت وی ؛ سر سوزنی  ظلم و بیداد بر کسی نرود و رنجی بر دلی ننشیند .مهدی ؛ عدالت ra ؛ همچنان ke سرما و گرما وارد خانه ها شــود ؛ وارد خانه های مردمان کــنــد و دادگری او هــمــه جا ra بگیرد .
اصحاب و یاران امام زمان حضرت مهدی (عج):

1. عثمان بن سعید عمروى (متوفاى سال 265 ق.).

2. محمد بن عثمان عمروى (متوفاى سال 304ق.).

3. حسین بن روح نوبختى (متوفاى سال 326ق.).

4. على بن محمد سمرى (متوفاى سال 329ق.).

این چهار تن نماینده بلافصل امام زمان حضرت مهدی (عج) بودند ke در ایام غیبت صغرى؛ پــس از شهادت امام حسن عسکرى(ع)؛ از سال 260 تا 329؛ be مدت 70 سال be ترتیب؛ واسطه میان امام زمان حضرت مهدی (عج) وشیعیان ایشان بودند. ایــن چهار نفر be «نوّاب اربعه» مشهورند. ولى در هنگام خروج آن حضرت؛ 313 نفر از یارانش be او پیوسته و نخستین هسته لشکریان امام زمان حضرت مهدی (عج) ra تشکیل مى‏دهند. علاوه بر آنان؛ هزاران نفر در ایام غیبت آن حضرت be ایــن مقام ارجمند نایل شده‏اند ke بر دیگران پنهان مانده اســت و پنهان خواهد ماند. همچنین افراد بسیارى در ایام غیبت be محضرش شرفیاب گشته و از عنایاتش بهره‏مند شده‏اند ke در ایــن جا be نام برخى از آنان اشاره مى ‏گردد:

1. اسماعیل بن حسن هرقلى.
2. سید محمد بن عباس جبل عاملى.
3. سید عطوه علوى حسنى.
4. امیراسحاق استرآبادى.
5. ابوالحسین بن ابى بغل.
6. شریف عمر بن حمزه.
7. ابوراجح حمامى.
8. شیخ حر عاملى.
9. مقدس اردبیلى.
10. محمد تقى مجلسى.
11. میرزا محمد استرآبادى.
12. علامه بحر العلوم.
13. شیخ حسین آل رحیم.
14. ابوالقاسم بن ابى جلیس.
15. ابو عبداللَّه کندى.
16. ابو عبداللَّه جنیدى.
17. محمد بن محمد کلینى.
18. محمد بن ابراهیم بن مهزیار.
19. محمد بن اسحاق قمى.
20. محمد بن شاذان نیشابورى.

زمامداران معاصر امام زمان حضرت مهدی (عج) :

امام زمان حضرت مهدی (عج) از زمان تولد (سال 255 هجرى) تا زمان ظهور و تشکیل حکومت جهانى؛ ba تمام حاکمان و زمامداران کشورهاى اسلامى و غیر اسلامى؛ معاصر بوده و خواهد بود؛ امــا خلفاى عباسى ke در ایام غیبت صغراى آن حضرت بر مسلمانان حکومت راندند؛ عبارتند از:

1. مهتدى عباسى (255 – 256ق.).

2. معتمد عباسى (256 – 279ق.).

3. معتضد عباسى (279 – 289ق.).

4. مکتفى عباسى (289 – 295ق.).

5. مقتدر عباسى (295 – 320ق.).

6. قاهر عباسى (320 – 322ق.).

7. راضى عباسى (322 – 329ق.).

8. متقى عباسى (329 – 333ق.).

هنگامى ke امام زمان حضرت مهدی (عج) ظهور کــنــد و قیام آزادى بخش وى فراگیر شود؛ برخى از سلاطین و حاکمان کشورها در برابر او تواضع نموده و سر تسلیم فرود مى‏آورند و برخى دیگر ba آن حضرت؛ be مقابله و منازعه بر مى‏خیزند و پــس از درگیرى؛ متحمل شکست و اضمحلال خواهند شــد و حکومت آن حضرت؛ از شرق تا غرب کره زمین ra فرا خواهد گرفت. در ایــن باره؛ روایات فراوانى از معصومین(ع)نقل شده اســت ke براى نمونه؛ حدیثى ra از امام محمد باقر(ع) بیان مى‏کنیم:

عَن أبی جعفر(ع) قال: القائِمُ مِنّا مَنصُورٌ بالرُّعبِ؛ مُؤیّدٌ بالنَّصر؛ تُطوى‏ له الأرضُ وَتظهَرُ لَهُ الکنوزُ ویبلغُ سُلطانه المشرقَ والمغرِبَ ویُظِهرُ اللَّهُ دینهُ على الدّینِ کُلّه ولو کَرِهَ المُشرکون فلا یَبقى‏ على وجهِ الأرضِ خرابٌ إلّا عمّر وینزلُ روحُ‏اللَّهِ عیسى بن مریم فیُصلّی خلفه.(1)

قیام کننده از ما منصور be رعب و مؤیّد be نصر است. زمین از براى او در نوردیده شــود و گنج‏هاى پنهان ra براى او آشکار کند. سلطنت و حکومت او شرق و غرب ra فرا خواهد گرفت و خداوند منان؛ be دست او دین خود ra بر هــمــه دین‏ها غالب گرداند؛ اگــر چــه مشرکان ra خوش نیاید. در روى زمین هیچ خرابى باقى نماند؛ مگر ایــن ke آبادش کــنــد و روح اللَّه؛ عیسى بن مریم از آسمان نازل شده و بر او اقتدا کــنــد و پشت سرش نماز بخواند.

 

احادیث امام زمان علیه السلام

 

احادیث امام زمان علیه السلام

 

1- توجّه امام مهدى(علیه السلام) be شیعیان خویش

إِنّا غَیْرُ مُهْمِلینَ لِمُراعاتِکُمْ؛ وَ لا ناسینَ لِذِکْرِکُمْ؛ وَ لَوْ لا ذلِکَ لَنَزَلَ بِکُمُ اللاَّْواهُ؛ وَ اصْطَلَمَکُمُ الاَْعْداءُ. فَاتَّقُوا اللّهَ جَلَّ جَلالُهُ وَ ظاهِرُونا:

ما در رعایت حال شما کوتاهى نمى‌کنیم و یاد شما ra از خاطر نبرده ‌یم؛ ke اگــر جز ایــن بود گرفتارى‌ها be شما روى مى‌آورد و دشمنان؛ شما ra ریشه کن مى‌کردند. از خدا بترسید و ما ra پشتیبانى کنید.

2- عمل صالح و تقرّب be اهل بیت(علیهم السلام)

فَلْیَعْمَلْ کُلُّ امْرِء مِنْکُمْ بِما یُقَرَّبُ بِهِ مِنْ مَحَبَّتِنا؛ وَلْیَتَجَنَّبْ ما یُدْنیهِ مِنْ کَراهِیَّتِنا وَ سَخَطِنا؛ فَإِنَّ امْرَأً یَبْغَتُهُ فُجْأَهً حینَ لا تَنْفَعُهُ تَوْبَهٌ؛ وَ لا یُنْجیهِ مِنْ عِقابِنا نَدَمٌ عَلى حَوْبَه:

هر یک از شما بــایــد be آنچه ke او ra be دوستى ما نزدیک مى‌سازد؛ عمل کــنــد و از آنچه ke خوشایند ما نبوده و خشم ما در آن است؛ دورى گزیند؛ زیــرا خداوند be طور ناگهانى انسان ra مى‌گیرد؛ در وقتى ke توبه برایش سودى ندارد و پشیمانى او ra از کیفر ما be خاطر گناهش نجات نمى‌دهد.

3- تسلیم در مقابل دستورهاى اهل بیت(علیهم السلام)

فَاتَّقُوا اللّهَ؛ وَ سَلِّمُوا لَنا؛ وَ رُدُّو الاَْمْرَ إِلَیْنا؛ فَعَلَیْنَا الاِْصْدارُ؛ کَما کانَ مِنَّا الاِْیرادُ؛ وَ لا تَحاوَلُوا کَشْفَ ما غُطِّىَ عَنْکُمْ؛ وَ اجْعَلُوا قَصْدَکُمْ إِلَیْنا بِالْمَوَدَّهِ عَلَى السُّنَّهِ الْواضِحَهِ:

از خدا بترسید و تسلیم ما شوید و کارها ra be ما واگذارید؛ بر ماست ke شما ra از سرچشمه؛ سیراب برگردانیم؛ چنان ke بردن شما be سرچشمه از ما بود؛ در پى کشف آنچه از شما پوشیده شده نروید. مقصد خود ra ba دوستى ما بر اساس راهى ke روشن اســت be طرف ما قرار دهید.

4- تحقّق حتمى حقّ

أَبَى اللّهُ عَزَّوَجَلَّ لِلْحَقِّ إِلاّ إِتْمامًا وَ لِلْباطِلِ إِلاّ زَهُوقًا؛ وَ هُوَ شاهِدٌ عَلَىَّ بِما أَذْکُرُهُ:

خداوند مقدّر فرموده اســت ke حقّ be مرحله نهایى و کمال خود برسد و باطل از بین برود؛ و او بر آنچه بیان نمودم گواه است.

5- خلقت هدفدار و هدایت پایدار

إِنَّ اللّهَ تَعالى لَمْ یَخْلُقِ الْخَلْقَ عَبَثًا وَ لا أَهْمَلَهُمْ سُدًى بَلْ خَلَقَهُمْ بِقُدْرَتِهِ وَ جَعَلَ لَهُمْ أَسْماعًا وَ أَبْصارًا وَ قُلُوبًا وَ أَلْبابًا ثُمَّ بَعَثَ إِلَیْهِمُ النَّبِیّینَ عَلَیْهِمُ السَّلامُ مُبَشِّرینَ وَ مُنْذِرینَ؛ یَأْمُرُونَهُمْ بِطاعَتِهِ وَ یَنْهَوْنَهُمْ عَنْ مَعْصِیَتِهِ وَ یُعَرِّفُونَهُمْ ما جَهِلُوهُ مِنْ أَمْرِ خالِقِهِمْ وَ دینِهِمْ وَ أَنـْزَلَ عَلَیْهِمْ کِتابًا؛ وَ بَعَثَ إِلَیْهِمْ مَلائِکَهً یَأْتینَ بَیْنَهُمْ وَ بَیْنَ مَنْ بَعَثَهُمْ إِلَیْهِمْ بِالْفَضْلِ الَّذى جَعَلَهُ لَهُمْ عَلَیْهِمْ:

خداوند متعال؛ خلق ra بیهوده نیافریده و آنان ra مهمل نگذاشته است؛ بـلـکـه آنان ra be قدرتش آفریده و براى آنها گوش و چشم و دل و عقل قرار داده؛ آن گاه پیامبران ra ke مژده دهنده و ترساننده هستند be سویشان برانگیخت تا be طاعتش دستور دهند و از نافرمانى‌اش جلوگیرى فرمایند و آنچه ra از امر خداوند و دینشان نمى‌دانند be آنها بفهمانند و بر آنان کتاب فرستاد و be سویشان فرشتگان برانگیخت تا آنها میان خدا و پیامبران ـ be واسطه تفضّلى ke بر ایشان روا داشته ـ واسطه باشند.

6- ظهور حقّ

إِذا أَذِنَ اللّهُ لَنا فِى الْقَوْلِ ظَهَرَ الْحَقُّ وَ اضْمَحَلَّ الْباطِلُ؛ وَ انْحَسَرَ عَنْکُمْ:

هرگاه خداوند be ما اجازه دهد ke سخن گوییم؛ حقّ ظاهر خواهد شــد و باطل از میان خواهد رفت و خفقان از [سرِ] شما برطرف خواهد شد.

7- تفتیش ناروا

مَنْ بَحَثَ فَقَدْ طَلَبَ؛ وَ مَنْ طَلَبَ فَقَدْ دَلَّ؛ وَ مَنْ دَلَّ فَقَدْ أَشاطَ وَ مَنْ أَشاطَ فَقَدْ أَشْرَکَ:

حضرت مهدى(علیه السلام) در خصوص کسانى ke در جستجوى او بوده اند تا be حاکم جور تحویلش دهند فرموده است: آن ke بکاود؛ بجوید و آن ke بجوید دلالت دهد و آن ke دلالت دهد be هدف رسد و هــر ke [در مورد من] چنین کند؛ شرک ورزیده است.

8- ظهور حقّ be اذن حقّ

فَلا ظُهُورَ إِلاّ بَعْدَ إِذْنِ اللّهِ تَعالى ذِکْرُهُ وَ ذلِکَ بَعْدَ طُولِ الاَْمَدِ وَ قَسْوَهِ الْقُلُوبِ وَ امْتِلاءِ الاَْرْضِ جَوْرًا:

ظهورى نیست؛ مگر be اجازه خداوند متعال و آن هم پــس از زمان طولانى و قساوت دل‌ها و فراگیر شدن زمین از جور و ستم.

9- مدّعیان دروغگو

سَیَأْتى إلى شیعَتى مَنْ یَدَّعِى المُشاهَدَهَ. أَلا فَمَنِ ادَّعَى المُشاهَدَهَ قَبْلَ خُرُوجِ السُّفْیانى وَ الصَّیْحَهِ فَهُوَ کَذّابٌ مُفْتَر وَ لا حَوْلَ وَ لا قُوَّهَ إِلاّ بِاللّهِ الْعَلِىِّ الْعَظیم:

آگاه باشید be زودى کسانى ادّعاى مشاهده (نیابت خاصّه) مرا خواهند کرد. آگاه باشید هــر کس قبل از خروج «سفیانى» و شنیدن صداى آسمانى؛ ادّعاى مشاهده مرا کــنــد دروغگو و افترا زننده است؛ حرکت و نیرویى جز be خداى بزرگ نیست.

10- دنیا در سراشیبى زوال

إِنَّ الدُّنْیا قَدْ دَنا فَناؤُها وَ زَوالُها وَ أَذِنَتْ بِالْوِداعِ وَ إِنّى أَدْعُوکُمْ إِلَى اللّهِ وَ رَسُولِهِ(صلى الله علیه وآله وسلم) وَ الْعَمَلِ بِکِتابِهِ وَ إِماتَهِ الْباطِلِ وَ إِحْیاءِ السُّنَّهِ:

دنیا فنا و زوالش نزدیک گردیده و در حال وداع است؛ و من شما ra be سوى خدا و پیامبرش ـ ke درود خدا بر او و آلش باد ـ و عمل be قرآنش و میراندن باطل و زنده کردن سنّت؛ دعوت مى‌کنم.

11- ذخیره بزرگ

أَنَا بَقِیَّهٌ مِنْ آدَمَ وَ ذَخیرَهٌ مِنْ نُوح وَ مُصْطَفى مِنْ إِبْراهیمَ وَ صَفْوَه مِنْ مُحَمَّد(صَلَّى اللّهُ عَلَیْهِمْ أَجْمَعینَ):

من باقیمانده آدم و ذخیره نوح و برگزیده ابراهیم و خلاصه محمّد (درود خدا بر همگى آنان باد) هستم.

12- حجّت خدا

زَعَمَتِ الظَّلَمَهُ أَنَّ حُجَّهَ اللّهِ داحِضَهٌ وَ لَوْ أُذِنَ لَنا فِى الْکَلامِ لَزالَ الشَّکُّ:

ستمگران پنداشتند ke حجّت خدا از بین رفته است؛ در حالى ke اگــر be ما اجازه سخن گفتن داده مى‌شد؛ هــر آینه تمام شکّ‌ها ra از بین مى‌بردیم.

13- عطسه؛ نشانه سلامت

أَلا أُبَشِّرُکَ فِى الْعِطاسِ فَقُلْتُ بَلى قالَ: هُوَ أَمانٌ مِنَ الْمَوْتِ ثَلاثَهَ أَیّام:

نسیم؛ خدمتکار حضرت مهدى(علیه السلام) گوید: آن حضرت be من فرمود: آیا تو ra در مورد عطسه کردن بشارت دهم؟ گفتم: آرى. فرمود: عطسه؛ علامتِ امان از مرگ تا سه روز است.

14- نماز؛ طردکننده شیطان

ما أُرْغِمَ أَنْفُ الشَّیْطانِ بِشَىْء مِثْلِ الصَّلوهِ؛ فَصَلِّها وَ أَرْغِمْ أَنْفَ الشَّیْطانِ:

هیچ چیز مثل نماز؛ بینى شیطان ra be خاک نمى‌مالد؛ پــس نماز بخوان و بینى شیطان ra be خاک بمال.

15- حق الناس

لا یَحِلُّ لاَِحَد أَنْ یَتَصَرَّفَ فى مالِ غَیْرِهِ بِغَیْرِ إِذْنِهِ:

تصرّف در مال هیچ کس بدون اجازه او جایز نیست.

16- پناه بردن be خدا

أَعُوذُ بِاللّهِ مِنَ الْعَمى بَعْدَ الْجَلاءِ وَ مِنَ الضَّلالَهِ بَعْدَ الْهُدى وَ مِنْ مُوبِقاتِ الاَْعْمالِ وَ مُرْدِیاتِ الْفِتَنِ:

پناه be خدا مى‌رم از نابینایى بعد از بینایى و از گمراهى بعد از راهیابى و از اعمال ناشایسته و فرو افتادن در فتنه‌ها.

17- اسوه هاى حقیقت

إِنَّ الْحَقَّ مَعَنا وَ فینا؛ لا یَقُولُ ذلِکَ سِوانا إِلاّ کَذّابٌ مُفْتَر:

حقّ ba ما و در میان ماست؛ کسى جز ما چنین نگوید؛ مگر آن ke دروغگو و افترا زننده باشد.

18- ظهور فَرَج be اذن خدا

وَ أَمّا ظُهُورُ الْفَرَجِ فَإِنَّهُ إِلَى اللّهِ عَزَّوَجَلَّ؛ کَذَبَ الْوَقّاتُونَ. وَ أَمّا قَوْلُ مَنْزَعَمَ أَنَّ الْحُسَیْنَ(علیه السلام) لَمْ یُقْتَلْ؛ فَکُفْرٌ وَ تَکْذیبٌ وَ ضَلالٌ:

امّا ظهور فرج؛ موکول be اراده خداوند متعال اســت و هــر کس براى ظهور ما وقت تعیین کــنــد دروغگوست. و امّا گفته کسانى ke پنداشته‌اند امام حسین(علیه السلام) کشته نشده؛ کفر و دروغ و گمراهى است.

19- شناخت خدا

إِنَّ اللّهَ تَعالى هُوَ الَّذى خَلَقَ الاَْجْسامَ وَ قَسَّمَ الاَْرْزاقَ لاَِنَّهُ لَیْسَ بِجِسْم وَلا حالّ فیجِسْم«لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَىءٌ وَ هُوَالسَّمیعُ الْعَلیمُ»:

همانا خداوند متعال؛ کسى اســت ke اجسام ra آفریده و ارزاق ra تقسیم فرموده؛ او جسم نـیـسـت و در جسمى هم حلول نکرده؛ چیزى مثل او نـیـسـت و شنوا و داناست.

20- ائمّه(علیهم السلام) دست پرورده‌هاى پروردگار

إِنَّ اللّه مَعَنا و لا فاقَهَ بِنا إِلى غَیْرِهِ وَ الْحَقَّ مَعَنا فَلَنْ یُوحِشَنا مَنْ قَعَدَ عَنّا وَ نَحْنُ صَنائِعُ رَبِّنا وَ الْخَلْقُ بَعْدُ صَنائِعُنا:

خداوند ba ماست؛ و be جز ذات پروردگار be چیزى نیاز نداریم؛ و حقّ ba ماست. اگــر کسانى ba ما نباشند؛ هرگز در ما وحشتى ایجاد نمى‌شود؛ ما دست‌پرورده‌هاى پروردگارمان؛ و مردمان؛ دست‌پرورده‌هاى ما هستند.

21- دانش حقیقى

أَلْعِلْمُ عِلْمُنا وَ لا شَىْءَ عَلَیْکُمْ مِنْ کُفْرِ مَنْ کَفَرَ:

دانش؛ دانشِ ماست؛ از کفرِ کافر؛ گزندى بر شما نیست.

22- اتّفاق و وفاى be عهد

لَوْ أَنَّ أَشْیاعَنا وَفَّقَهُمُ اللّهُ لِطاعَتِهِ عَلَى اجْتِماع مِنَ الْقُلُوبِ فِى الْوَفاءِ بِالْعَهْدِ عَلَیْهِمْ لَما تَأَخَّرَ عَنْهُمُ الُْیمْنُ بِلِقائِنا وَ لَتَعَجَّلَتْ لَهُمُ السَّعادَهُ بِمُشاهَدَتِنا:

اگر شیعیان ما ـ ke خداوند آنها ra be طاعت و بندگى خویش موفّق بدارد ـ در وفاى be عهد و پیمان الهى اتّحاد واتّفاق مى‌داشتند و عهد و پیمان ra محترم مى‌شمردند؛ سعادت دیدار ما be تأخیر نمى‌افتاد و زودتر be سعادت دیدار ما نائل مى‌شدند.

23- ما ra آزردند

قَدْ آذانا جُهَلاءُ الشّیعَهِ وَ حُمَقاؤُهُمْ؛ وَ مَنْ دینُهُ جَناحُ الْبَعُوضَهِ أَرْجَحُ مِنْهُ:

حضرت مهدى(علیه السلام) be محمّد بن على بن هلال کرخى فرموده‌اند :نادانان و کم‌خردان شیعه و کسانى ke بال پشه از دیندارى آنان محکمتر است؛ ما ra آزردند.

24- بیزارى از غالیان

أَنـَا بَرىءٌ إِلَى اللّهِ وَ إِلى رَسُولِهِ مِمَّنْ یَقُولُ إِنّا نَعْلَمُ الْغَیْبَ وَ نُشارِکُهُ فیمُلْکِهِ أَوْ یُحِلُّنا مَحَلاًّ سِوَى الَْمحَلِّ الَّذى رَضِیَهُ اللّهُ لَنا:

من از افرادى ke مى‌گویند: ما اهل بیت [مستقلاًّ از پیش خود و بدون دریافت از جانب خداوند] غیب مى‌دانیم و در سلطنت و آفرینش موجودات ba خدا شریک هستیم؛ ما ra از مقامى ke خداوند براى ما پسندیده بالاتر مى‌برند؛ نزد خدا و رسولش؛ بیزارى مى‌جویم.

25- از واجبات‌ترین مستحبات

سَجْدَهُ الشُّکْرِ مِنْ أَلْزَمِ السُّنَنِ وَ أَوْجَبِها:

سجده شکر از لازم‌ترین و واجب‌ترین مستحبّات است.

26- فضیلت تعقیبات نماز

إِنَّ فَضْلَ الدُّعاءِ وَ التَّسْبیحِ بَعْدَ الْفَرائِضِ عَلَى الدُّعاءِ بِعَقیبِ النَّوافِلِ کَفَضْلِ الْفَرائِضِ عَلَى النَّوافِلِ:

فضیلت دعا و تسبیح بعد از نمازهاى واجب در مقایسه ba دعا و تسبیح پــس از نمازهاى مستحبى؛ مانند فضیلت واجبات بر مستحبّات است.

27- سجده؛ مخصوص خداست

فَأَمّا السُّجُودُ عَلَى الْقَبْرِ فَلا یَجُوزُ:

سجده بر قبر جایز نیست.

28- راه اندازى کار مردم

أَرْخِصْ نَفْسَکَ وَ اجْعَلْ مَجْلِسَکَ فِىَ الدِّهْلیزِ وَ اقْضِ حَوائِجَ النّاسِ:

خودت ra [براى خدمت] در اختیار مردم بگذار؛ و محلّ نشستن خویش ra درِ ورودى خانه قرار بده؛ و حوائج مردم ra برآور.

29- امنیّت بخش زمین

إِنّى أَمانٌ لاَِهْلِ الاَْرْضِ کَما أَنَّ النُّجُومَ أَمانٌ لاَِهْلِ السَّماءِ:

وجود من براى اهل زمین؛ سبب امان و آسایش است؛ همچنان ke ستارگان سبب امان آسماناند.

30- رجوع be راویان حدیث

وَ أَمَّا الْحَوادِثُ الْواقِعَهُ فَارْجِعُوا فیها إِلى رُواهِ حَدیثِنا فَإِنَّهُمْ حُجَّتى عَلَیْکُم وَ أَنـَا حُجَّهُاللّهِ عَلَیْهِمْ:

در پیشامدهاى مهمّ اجتماعى be راویان حدیث ما مراجعه کنید؛ زیــرا ke آنان حجّت من بر شما هستند و من هم حجّت خدا بر آنان هستم.

31- مطاع؛ نه مطیع کسى

إِنَّهُ لَمْ یَکُنْ أَحَدٌ مِنْ آبائى إِلاّ وَقَدْ وَقَعَتْ فى عُنُقِهِ بَیْعَهٌ لِطاغِیَهِ زَمانِهِ وَ إِنّى أَخْرُجُ حینَ أَخْرُجُ وَ لا بَیْعَهَ لاَِحَد مِنَ الطَّواغیتِ فى عُنُقى:

هر یک از پدرانم بیعت یکى از طاغوت هاى زمان be گردنشان بود؛ ولى من در حالى قیام خواهم کــرد ke بیعت هیچ طاغوتى be گردنم نباشد.

32- آفتاب پشت ابر

وَ أَمّا وَجْهُ الاِْنْتِفاعِ بى فى غَیْبَتى فَکَالاِْنْتِفاعِ بِالشَّمْسِ إِذا غَیَّبَها عَنِ الاَْبْصارِ السَّحابُ:

کیفیّت بهره‌ورى از من در دوران غیبت؛ مانند کیفیّت بهره‌ورى از آفتاب اســت هنگامى ke ابر آن ra از چشم‌ها پنهان سازد.

33- سبقت اراده خدا بر هــمــه چیز

وَ لکِنَّ اَقْدارَ اللّهِ عَزَّوَجَلَّ لاتُغالَبُ؛ وَ إِرادَتُهُ لاتُرَدُّ؛ وَ تَوْفیقُهُ لایُسْبَقُبه:

راستى ke مقدّرات خداوند متعال؛ مغلوب نشود و اراده الهى مردود نگردد و چیزى بر توفیق او پیشى نگیرد.

34- علّت اصلى غیبت امام(علیه السلام)

وَ أَمّا عِلَّهُ ما وَقَعَ مِنَ الْغَیْبَهِ؛ فَإِنَّ اللّهَ عَزَّوَجَلَّ قالَ: «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَسْأَلُوا عَنْ أَشْیاءَ إِنْ تُبْدَلَکُمْ تَسُؤْکُمْ:

امّا علّت و فلسفه آنچه از دوران غیبت اتّفاق افتاده [که درک آن براى شما سنگین است] آن اســت ke خداوند در قرآن فرموده: اى مؤمنان از چیزهایى نپرسید ke اگــر آشکارتان شود؛ بدتان آید.

35- آگاهى امام(علیه السلام)

إِنّا یُحیطُ عِلْمُنا بِأَنْبائِکُمْ؛ وَ لا یَعْزُبُ عَنّا شَىْءٌ مِنْ أَخْبارِکُمْ:

علم و دانش ما be خبرهاى شما احاطه دارد و چیزى از اخبار شما بر ما پوشیده نمى‌ماند.

36- دعاى فراوان

أَکْثِرُو الدُّعاءَ بِتَعْجیلِ الْفَرَجِ فَإِنَّ ذلِکَ فَرَجُکُمْ:

براى تعجیل فَرَج زیاد دعا کنید؛ زیــرا همین دعا کردن؛ فَرَج و گشایش شماست.

37- سؤال نامطلوب

فَأَغْلِقُوا أَبْوابَ السُّؤالِ عَمّا لا یَعْنیکُمْ:

درهاى سؤال ra از آنچه ke مطلوب شما نـیـسـت ببندید.

38- آخرین اوصیا

أَنَا خاتَمُ الأَوْصِیاءِ وَ بى یَدْفَعُ اللّهُ الْبَلاءَ عَنْ أَهْلى وَ شیعَتى:

من آخرین نفر از اوصیا هستم؛ خداوند be وسیله من بلا ra از خانواده و شیعیانم برطرف مى‌گرداند.

39- حجّت خدا در زمین

إَنَّ الاَْرْضَ لا تَخْلُوا مِنْ حُجَّه إِمّا ظاهِرًا وَ إِمّا مَغْمُورًا:

زمین خالى از حجّت خدا نیست؛ ya آشکار اســت و ya نهان.

40- علمدار هدایت در هــر زمان

کُلَّما غابَ عَلَمٌ بَدا عَلَمٌ؛ وَ إِذا أَفَلَ نَجْمٌ طَلَعَ نَجْمٌ.»:

هرگاه عَلَم و نشانه‌اى پنهان شود؛ عَلَم دیگرى آشکارگردد؛ و هــر زمان ke ستاره‌اى افول کند؛ ستاره‌اى دیگر طلوع نماید.



:: بازدید از این مطلب : 145
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : سه شنبه 28 شهريور 1396 | نظرات ()
نوشته شده توسط : yeklink

حضرت زینب

حضرت زینب

 

زینب الگوی فضایل
بهترین جلوه‎گاه بــرای شناخت شخصیت وجودی زینب (سلام الله علیها) همان سفر تاریخی کربلا و مطالعه واقعه عاشورا و be دنبال آن خواندن داستان اسارت آن بزرگوار و همراهان او و چگونگی برخورد ba ستمگران زمان اســت ke تاریخ جزییات آن ra بــرای ما نقل کرده اســت ولــی در بسیاری از موارد زندگی ایــن بزرگوار کوتاهی کرده و در بیشترین دوران عمر پرثمر آن بانوی بزرگ اسلام در سکوت مانده است. be گوشه‎هایی از فضایل ایشان توجه کنید.

ایمان راسخ حضرت زینب علیهاالسلام
اولین و مهمترین خصلت آن بانو محبت و عشق وافری اســت ke be ذات احدیت دارد تا بتواند هــمــه کس و هــمــه چیز ra در محضر او ذوب کــنــد و حــتـی خویشتن خویش ra هم نبیند. در مقابل ایمان و اعتقاد be خداوند همین بس ke هــمــه مصائب ra بــرای او در راه رضای حق تحمل می‌کند و هــمــه اینها ra چــون از ســوی معبود است؛ زیبا می‌بیند. وقتی در کوفه ابن زیاد از او سوال می‌کند: «کار خدا ra ba برادرت چگونه دیدی؟» در جواب می‌فرماید: «چیزی جز زیبایی ندیدم.» زیــرا ke ایــن حرکت در راستای حق و حقیقت و جاودانگی بود.

شهادت یک انسان کامل در نظر اولیاء خدا جمیل اســت نه بــرای ایــن ke جنگ کرده و کشته شده است. بـلـکـه جنگ و قیام بــرای خدا بوده است. آن گاه ke حضرت زینب کبری (سلام الله علیها) بدن پاره پاره برادر ra در گودال قتلگاه مشاهده می‌کند ba تضرع در پیشگاه خدا می‌گوید: «اللهم تقبل منا هذا القربان.»
این اوج معرفت و ایمان اســت و عظمت روح ra می‌رساند ke چــون در راه خداست؛ تحمل آن آسان است.

عبادت زینب سلام الله علیها
عبادت غرض اصلی آفرینش اســت و امام معصوم سمبل و تجلی ایــن غرض؛ و هرچه یک انسان عابدتر باشد ba حرکت آفرینش هماهنگ‌تر و ba معصوم مانوس‌تر می‌شود. شاید علت انس حضرت زینب (سلام الله علیها) ba برادرش امام حسین (علیه السلام) جلوه‌ای از ایــن عبادت باشد.
حضرت امام حسین علیه السلام در هنگام وداع be زینب کبری فرمود: «خواهرم در نماز شبت مرا be یاد داشته باش.» و نــیــز از امام سجاد علیه السلام نقل شده است: «عمه‌ام زینب در مسیر اسارت از کوفه be شام هم فرایض و هم نوافل خود ra be جای می‌آورد و غفلت نداشت. فــقــط در یکی از منازل be خاطر شدت ضعف و گرسنگی؛ نشسته نماز خواند ke بعد معلوم شد؛ سه روز اســت غذا میل نکرده؛ زیــرا be هــر اسیر شبانه روز یک گرده نان می‌دادند و عمه‌ام سهمیه خود ra بیشتر اوقات be بچه‌ها می‌داد.»

نوشته‌اند هیچ‎گاه تهجد و نماز شب ایــن بانوی بزرگ ترک نشد. در فرهنگ قرآنی نافله چیزی اســت ke زیاده بر واجب اســت و از روی تفضل و تبرع انــجـام می‌گیرد.

دانش حضرت زینب علیهاالسلام
حضرت زینب کبری (سلام الله علیها) بانوی علم و فضل است. او علم خود ra از جد بزرگوارش پدر ارجمند و مادر گرامی و برادران عزیزش دارد؛ کسانی ke متصل be وحی‎اند. نوشته‌اند حضرت زینب (سلام الله علیها) درس تفسیر بــرای بانوان داشت. آری دختر امیرالمومنین علی (علیه السلام) be راستی دارای علم وافر خدادادی بود. ابن عباس از وی ba ایــن عبارت نقل می‌کند و می‎گوید: «بانوی خردمند ما زینب (سلام الله علیها) و همین بس ke در بنی‎هاشم be «عقیله» یعنی بانوی خردمند معروف بود و آن هنگام ke حضرت زینب (سلام الله علیها) در اسارت وارد کوفه شد. او بانوانی ra ke بــرای تماشا آمده‎اند؛ می‌شناسد. در و دیوار آن او ra be یاد ایامی انداخت ke بانوان همین شهر؛ صف اندر صف منتظر لقایش می‌نشستند تا در درس تفسیرش شرکت کـنـنـد و اکنون شهر be شهر می‌گردد.

از سخنان حضرت زینب (سلام الله علیها) در طول مسافرت کربلا؛ کوفه و شام و خطبه‌ها و سخنرانی‎هایی ke در فرصت‌های مختلف در برابر ستمکاران و طاغوتیان آن زمان و مردم دیگر ایراد فرمود؛ be خوبی معلوم می‌شود ke مراتب علم و دانش و کمال آن بانوی بزرگوار از راه تحصیل و تعلیم اکتسابی نبوده و بهره‌ای الهی و جنبه خارق‎العاده داشته است. شاهد ایــن مطلب؛ کلام امام سجاد (علیه السلام) اســت ke پــس از خطبه کوفه بر او فرمود: عمه جان آرام باش و سکوت اختیار کن ke تو بحمدالله دانشمندی معلم ندیده و فهمیده‌ای هستی ke کسی تو ra فهم نیاموخته است.

فداکاری و ایثار عقیله بنی‎هاشم
زینب کبری وقتی احساس کــرد مسئولیت بزرگ جهاد در راه خدا و پیکار و مبارزه ba بی دینان be دوشش آمده اســت و در ایــن راه بــایــد از مال و منال و شوهر و زندگی و فرزند بگذرد؛ حــتـی اگــر لازم شــود از دادن جان نــیــز دریغ نکند؛ ba کمال شهامت و فداکاری از خانه و کاشانه و شوهر و زندگی دست می‌کشد. گویند be هنگام ازدواج حضرت زینب (سلام الله علیها) ba عبدالله ابن جعفر؛ ba توجه be علاقه وافری ke میان او و برادرش حسین (علیه السلام) بود؛ شرط کــرد ke هرگاه برادرش خواست سفری برود؛ زینب بتواند be همراه برادر مسافرت کــنــد و عبدالله شرط ra پذیرفت.

قربانگاه فرزندان :
بانوی فداکار کربلا فرزندان خود ra بــرای قربانی be قربانگاه نینوا می‌آورد و در هــمــه جا یاری مهربان و دلسوز بــرای رهبر عالی قدر ایــن قیام و نهضت مقدس یعنی اباعبدالله الحسین (علیه السلام) بود و چــون عصر عاشورا شــد و آن حجت الهی be شهادت رسید؛ سهم عمده و بار تازه‌ای be دوش ایــن بانوی فداکار نهاده شــد ke چــون کوهی پولادین در برابر دشمنان منحرف ایستاد. در بعضی مقاتل نوشته‎اند: «در روز عاشورا هنگامی ke فرزندان حضرت زینب (سلام الله علیها) be شهادت رسیدند؛ ایشان از خیمه بیرون نیامد و بر بالینشان حاضر نشد. وقتی علت ra سوال کردند؛ پاسخ داد: «تا مبادا برادرم خجالت بکشد.»

تجلی و نقش بسیار مهم حضرت زینب (سلام الله علیها) be گونه‌ای اســت ke اکنون پــس از قرن‌ها باز هم چنان جلوه‌ای خاص دارد.

 

زندگینامه حضرت زینب

 

زندگینامه حضرت زینب

 

حضرت زینب کبرى علیها السلام در روز پنجم جمادى الاولى سال پنجم ya ششم هجرى قمرى در شهر مدینه منوّره متولّد گردیده؛ و جهان ra be قدوم خویش مزین فرمودند.
نام؛ لقب و کنیه آن حضرت: نام مبارک آن بزرگوار زینب؛ و کنیه گرامیشان ام الحسن و ام کلثوم و القاب آن حضرت عبارتند از: صدّیقه الصغرى؛ عصمه الصغرى؛ ولیه اللّه العظمى؛ ناموس الکبرى؛ شریکه الحسین علیهالسّلام و عالمه غیر معلّمه؛ فاضله؛ کامله و …

پدر بزرگوار آن حضرت؛ اوّلین پیشواى شیعیان حضرت امیرالمؤمنین على بن ابیطالب علیهماالسّلام؛ و مادر گرامى آن بزرگوار؛ حضرت فاطمه زهرا سلام اللّه علیها مىباشد.

همسر گرامى آن حضرت؛ عبداللّه فرزند جعفر بن ابیطالب؛ بود. در کتاب اعلام الورى براى آن بانوى بزرگوار سه پسر be نامهاى على؛ عون؛ و جعفر و یک دختر be نام ام کلثوم ذکر شده است.
فرزندان حضرت زینب (س)

سبط بن جوزى درتذکره الخواص گوید: عبدالله بن جعفر ra فرزندان متعدد بوده اســت ... از آن جمله ؛ على و عون الاکبر و محمد و عباس و ام کلثوم مى باشند ke مادر آنان حضرت زینب (س) بوده اســت .
پرستارى مادر

روزهایى بر حضرت فاطمه زهرا (س) گذشت ke بر اساس دردهاى فراوان از جمله : شکسته شدن پهلو؛ ورم بازو؛ صورت سیلى خورده و سقط جنین ؛ حدود90 روز بسترى بود. ناگفته پیداست ke چنین بیمارى نیاز be پرستار دارد؛ لذا حضرت زینب در سن 5 سالگى از مادر پذیرایى و پرستارى مى کــرد و متاءسفانه طولى نکشید ke be فراق مادر مبتلا گردید.

القاب حضرت زینب (س)

عالمه غیر معلمه : داناى نیاموخته فهمه غیر مفهمه : فهمیده بى آموزگار کعبه الرزایا: قبله رنجها.

نائبه الزهراء: جانشین و نماینده حضرت زهرا (س) نائبه الحسین : جانشین و نماینده حضرت حسین (ع) ملیکه الدنیا: ملکه جان ؛ شهبانوى گیتى

عقیله النساء: خردمند بانوان .

عدیله الخامس من اهل الکساء: همتاى پنجمین نفر از اهل کساء.

شریکه الشهید: انباز شهید.

کفیله السجاد: سرپرست حضرت سجاد.

ناموس رواق العظمه : ناموس حریم عظمت و کبریایى .

سیه العقائل : بانوى بانوان خردمند.

سر ابیها: راز پدرش على (ع)

سلاله الولایه : فشرده و خلاصه و چکیده ولایت .و لیده الفصاحه : زاده شیوا سخنى .

شقیقه الحسن : دلسوز و غمخوار حضرت حسن (ع).

عقیلى خدر الرساله : خردمند پرده نشینان رسالت .

رضیعه ثدى الولایه : کسى ke از پستان ولایت شیر خورده .

بلیغه : سخنور رسا.

فصیحه : سخنور گویا.

صدیقه الصغرى : راستگوى کوچک (در مقابل صدیقه کبرى ).

الموثقه : بانوى مورد اطمینان .

عقیله الطالبین : بانوى خردمند از خاندان حضرت ابوطالب (و در بین طالبیان ).

الفاضله : بانوى ba فضیلت .

الکامله : بانوى تام و کامل .

عابده آل على : پارساى خاندان على

عقلیه الوحى : بانوى خردمند وحى

شمسه قلاده الجلاله : خورشید منظومه بزرگوارى و شکوه .

نجمه سماء النباله : ستاره آسمان شرف و کرامت .

المعصومه الصغرى : پاک و مطهره کوچک .

قرینه النوائب : همدم و همراه ناگوارى ها.

محبوبه المصطفى : مورد محبت و محبوب حضرت رسول (ص).

قره عین المرتضى : نور چشم حضرت على (ع).

صابره محتسبه : پایدارى کننده be حساب خداوند براى خداوند.

عقیله النبوه : بانوى خردمند پیامبرى .

ربه خدر القدس : پرونده پرده نشینان پاکى و تقدیس .

قبله البرایا: کعبه آفریدگان .

رضیعه الوحى : کسى ke از پستان وحى شیر مکیده اســت .

باب حطه الخطایا: دروازه آمرزش گناهان .

حفره على و فاطمه : مرکز جمع آورى دوستى و محبت على (ع) و فاطمه (س).

ربیعه الفضل : پیش زاده فضیلت و برترى .

بطله کربلاء: قهرمان کربلا.

عظیمه بلواها: بانویى ke امتحانش بس بزرگ بود.

عقلیه القریش : بانوى خردمند از قریش .

الباکیه : بانوى گریان .

سلیله الزهراء: چکیده و خلاصه حضرت زهرا (س).

امنیه الله : امانت دار الهى .

آیه من آیات الله : نشانى از نشانه هاى خداوند.

مظلومه و حیده : ستمدیده بى کس .

هوش و ذکاوت

صاحب کتاب اساور من ذهب درباره حافظه و ذکاوت آن بانوى بزرگوار چنین مىنویسد:

در اهمیت هوش و ذکاوت آن بانوى بزرگوار همین بس ke خطبه طولانى و بلندى ra ke حضرت صدیقه کبرى فاطمه زهرا صلوات اللّه و سلامه علیها در دفاع از حق امیرالمؤمنین علیهالسّلام و غصب فدک در حضور اصحاب پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ایراد فرمودند؛ حضرت زینب علیها السلام روایت فرموده است.

و ابن عباس ba آن جلالت قدر و علو مرتبه در حدیث و علم؛ از آن حضرت روایت نموده و از آن حضرت be عقیله تعبیر مىکند. چـنـانـچه ابوالفرج اصفهانى در مقاتل مىنویسد: ابن عباس خطبه حضرت فاطمه سلام اللّه علیها ra از حضرت زینب سلام اللّه علیها روایت کرده و مىگوید: حدثتنى عقیلتنا زینب بنت على علیهالسّلام..»

دقت کنیم ke حضرت زینب علیها السلام ba اینکه دخترى خردسال (یعنى هفت ساله و ya کمتر) بود؛ ایــن خطبه عجیب و غرّاء ke محتوى معارف اسلامى و فسلفه احکام و مطالب زیادى اســت ra ba یک مرتبه شنیدن حفظ کرده؛ و خود یکى از راویان ایــن خطبه بلیغه و غراء مىباشد.اساور من ذهب: .

فصاحت و بلاغت

کلمات دربار و فرمایشات گهربار آن حضرت در خطبههایى ke از آن حضرت روایت شده خود قوىترین دلیل بر کمال فصاحت و بلاغت آن بانوى بزرگوار مىباشد. همان بانویى ke امام سجاد علیهالسّلام در حق ایشان فرمودند: «اَنْتِ بِحَمدِ اللّهِ عالِمَهٌ غَیرَ مُعَلَّمَه وَ فَهِمَهٌ غَیرَ مُفَهَّمَه» یعنى:

«اى عمّه! شما الحمد للّه بانوى دانشمندى هستید ke تعلیم ندیده؛ و بانوى فهمیدهاى هستى ke بشرى تو ra تفهیم ننموده است».

در اینجا مرورى کوتاه be قسمتى از خطبه آن حضرت در مجلس یزید ke یکى از بزرگترین حرکتهاى آن حضرت؛ در واقعه کربلا بود ke دستگاه حکومت بنى امیه ra be شدّت لرزاند مىکنیم:

«به خدا قسم اى یزید؛ هــر چــه کردى بازگشت آن be سوى خودت خواهد بود؛ چرا ke تو جز پوست خود نشکافتى و جز گوشت خود ندریدى.

اى یزید! در آن روزى ke خداوند بدنهاى پاک شهیدانمان ra حاضر مىکند تا حقوق خود ra از ستمگر بستاند؛ تو بر رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و سلّم وارد خواهى شد؛ امّا مىدانى در چــه حالى؟ در حالیکه خون عزیزان او ra ریخته و حرمت ذرّیه او ra از بین بردهاى. آرى اى یزید! از ایــن پیروزى ظاهرى ke be دست آوردهاى؛ غرق شادى مشو؛ و آن عزیزان ra ke در کربلا be خاک و خون کشیدهاى؛ مغلوب و مرده مپندار. ke خداوند مىفرماید: (کسانى ra ke در راه خدا شهید شدهاند مرده مپندارید. بـلـکـه آنان زندهاند و در نزد خداى خود روزى مىخورند).آل عمران: 169

و اى یزید! براى تو همین بس ke حاکم در آن روز خداوند؛ و دشمن تو پیامبر خدا؛ و یاور و پشتیبان اهل بیت جبرئیل باشد. و be زودى کسى ke ایــن مقام ra براى تو زینت داده و تورا بر گردن مسلمین سوار کرده اســت (یعنى معاویه)؛ خواهد دانست ke چــه جانشین بدى براى خود تعیین کرده و در روز جزا درخواهید یافت ke بدترین مکان از آنِ کیست؟ و بدبختى و ضعف و زبونى شامل چــه افرادى خواهد شد.

کرامات

به غیر از انوار مقدسه چهارده معصوم علیهمالسّلام؛ در میان خاندان رسالت و اهل بیت گرامى پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم؛ افرادى هستند ke در نزد خداوند متعال داراى رتبه و منزلت رفیع و والایى مىباشند و توسل be ایشان؛ موجب گشایش مشکلات و معضلات امور دیگران است. مانند حضرت اباالفضل علیه السلام ke حتى در موارد زیادى مسیحیان be آن حضرت متوسل شده و be برکت توسل be آن حضرت مشکلاتشان حل گردیده و be حوائج و خواستههاى خویش نائل گردیدهاند.

حضرت زینب سلام اللّه علیها نــیــز بانویى بزرگوار از ایــن دودمان پاک اســت ke توسل be آن حضرت براى حل مشکلات بزرگ بسیار تجربه شده اســت و کرامات بسیارى از آن بانوى گرامى نقل شده است.

به عــنــوان مثال شبلنجى یکى از علماى اهل تسنّن در نورالابصار مىنویسد:

«شیخ عبدالرحمن اجهورى مقرى در کتابش مشارق الانوار مىگوید: در سال هزار و صد و هفتاد دجار مشکلى بسیار سختى شدم و be روضه (قبر مطهر و نوراین) حضرت زینب علیها السلام متوسل شدم و قصیدهاى در مدح آن حضرت سرودم ke مطلع آن چنین بود:

آلِ طاها لَکُمْ عَلَینَا الْوِلاءُ لا سِواکُمْ بِما لَکُمْ آلآء

و خدا be برکت آن بانوى گرامى مشکل مرا حل کرد.
زینب عالمه بود

امام سجاد (ع) خطاب be عقیله بنى هاشم ؛ زینب کبرى (س) مى فرمایند:

(( ya عمه انت بحمد الله عالمه غیر معلمه ؛ و فهمه غیر مفهمه )) .

عمه جان ! تو عالمه اى هستى بدون اینکه معلم داشته باشى ؛ و فهمیده اى هستى بى آن ke کسى مطالب ra be تو فهمانده باشد.
زینب محدثه بود

از سخنان فاضل دربندى (متوفى be سال 1286 هجرى ) و جز او از عالمان دیگر – رحمهم الله – ظاهر و هویدا اســت ke آن خاتون دو سرا حضرت زینب کبرى (س) علم منایا و بلایا (مرگ ها و پیشامدهاى سخت ) ra مى دانسته ؛ و فرمایش امام سجاد (ع) be او:

(( ya عمه انت بحمد الله عالمه غیر معلمه ؛ و فهمه غیر مفهمه )) ؛ اى خواهر پدرم ! خداى ra شکر و سپاس ؛ تو دانایى هستى ke کسى be تو نیاموخته ؛ و فهمیده و درک کننده اى هستى ke کسى be تو نفهمانده اســت .

دلیل و راهنما اســت be ایــن ke زینب دختر امیرالمؤ منین (س) محدثه بوده ؛ یعنى هــمــه چیز (از جانب خداى تبارک و تعالى ) be او الهام مى شده و در دلش آشکار مى گشته اســت ... همچنین علم و دانش او از علوم لدنیه (علومى ke از استاد فرا نگرفته ؛ بـلـکـه از جانب خداى عزوجل ) بوده اســت .
عقیله بنى هاشم

در برخى روایات اســت ke او ra مجلس علمى بود و زنان be قصد آموختن احکام دین نزد او مى رفتند. ایــن صفات برجسته ke براى هیچ یک از زنان معاصر او فراهم نشده اســت ؛ زینب ra از دیگران ممتاز ساخت ؛ چنان ke او ra (( عقیله بنى هاشم )) مى گـفـتـنـد و از وى حدیث فرا مى گرفتند.

ابن عباس از او حدیث کــنــد و گوید: (( عقیله ما؛ زینب دختر على (ع) حدیث کرد… و ایــن لقب بر او ماند؛ چنان ke be عقیله معروف گشت و فرزندان وى ra بنى عقیله گفتند. ))
ازدواج ba عبدالله بن جعفر

وقتى ke زینب be سن ازدواج رسید؛ على براى او کسى ra ke در شرافت‏خانوادگى‏شایستگى همسرى او ra داشت ‏برگزید؛ خواستگاران فراوانى از جوانان محترم وثروتمند بنى‏هاشم و قریش براى زینب مى‏آمدند؛ ولى براى نوگل خاندان پیغمبر وبانوى خردمند بنى‏هاشم؛ عبدالله‏بن جعفر از هــمــه شایسته ‏تر بود.

پدر عبدالله؛ جعفربن ابى‏طالب اســت ke ذوالجناحین (داراى دو بال) وابوالمساکین (پدر بینوایان) لقب یافت. جعفر؛ برادر تنى على و محبوب پیغمبر بود؛ابوهریره در باره جعفر مى‏گوید:

پس از رسول خدا(ص)؛ بهتر از جعفربن ابى‏طالب کسى نبود.

جعفر هنگام ستمگرى و سختگیرى قریش؛ براى حفظ دینش be حبشه‏هجرت کرد؛ و وقتى ke از حبشه ba عده‏اى از مسلمانان be مدینه بازگشت؛ رسیدن اوبه مدینه ba فتح خیبر مصادف شد؛ رسول خدا؛ جعفر ra در بغل گرفت و بوسید وچنین گفت:

«نمى‏دانم از آمدن جعفر دل‏شادترم و ya از فتح خیبر».

و نــیــز از رسول خدا شنیده شــد ke مى‏فرمود:

«مردم از ریشه‏هاى گوناگون هستند؛ و من و جعفر از یک ریشه هستیم‏».

جعفر ba سپاهى ke در سال هشتم هجرت be سوى روم مى‏رفت؛ عازم جهاد بارومیان شد.

رسول خدا چنین قرار داده بود ke فرماندهى سپاه ba زیدبن حارثه (1) باشد و اگــر اوکشته شــود فرماندهى ba جعفربن ابى‏طالب خواهد بود. (2) .

سپاهیان اسلام رفتند؛ تا به‏حدود بلقاء رسیدند؛ در آن جا ba سپاهیان هرقل روبه‏روشدند.

مسلمانان در دهکده موته جاى گرفتند و جنگ خونینى در گرفت و زیددر حالى ke پرچم رسول خدا ra در دست داشت و جنگ مى‏کرد؛ رومیان او ra بانیزه‏هاى خودشان قطعه قطعه کردند.

جعفر؛ پرچم ra be دست گرفت و be نبرد پرداخت. تااین ke دست راستش از تن‏جدا شد. جعفر علم ra به‏دست چپ گرفت و be نبرد ادامه داد؛ دست چپش هم جداشد. علم ra در بغل گرفت و آن قدر پاى‏دارى کــرد تا کشته شد. جعفر نخستین فرزندابوطالب اســت ke در راه اسلام کشته شده.

مادر عبدالله‏بن جعفر؛ اسماء دخت عمیس است؛ وى خواهر میمونه ام‏المؤمنین‏و سلمى همسر حمزه‏بن عبدالمطلب و لبابه همسر عباس ابن عبدالمطلب است. (3) .

جعفر ba اسماء ازدواج کــرد و او مادر هــمــه فرزندان جعفر است. اسماء پــس ازشهادت جعفر به‏همسرى ابوبکر درآمد و براى او محمدبن ابى بکررا آورد و پــس ازمرگ ابوبکر؛ على‏بن ابى‏طالب او ra گرفت؛ اسماء براى على؛ یحیى و محمد اصغر راآورد.

واقدى در تاریخش مى‏گوید ke عون و یحیى ra بیاورد.

شوهر زینب؛ عبدالله‏بن جعفر؛ در حبشه متولد شد؛ عبدالله؛ نخستین نوزاد اســت ‏از مسلمانان مهاجر be حبشه ke در آن دیار be دنیا آمده است.

ابن حجر در اصابه (4) نقل مى‏کند ke رسول خدا فرمود:

«خوى و خلقت عبدالله به‏من مى‏ماند» ســپــس دست راست عبدالله راگرفته وچنین فرمود:

«بارالها! خاندان جعفر ra برقرار بدار و کسب و کار ra براى عبدالله مبارک گردان‏».

این جمله ra سه بار مکرر مى‏کند. و ســپــس مى‏فرماید: « من در دنیا و آخرت سرورآن ها هستم‏».

عبدالله مردى بود بزرگ؛ جوان مرد؛ دلیر؛ پاک‏دامن؛ و مرکز جود و سخا نامیده‏شد; احسان فروشى نمى‏کرد و نیکى ra نمى‏فروخت و هیچ مستمندى ra از درخانه‏اش ناامید بر نمى‏گردانید. محمدبن‏سیرین مى‏گوید:

بازرگانى شکرى be مدینه آورد و be فروش نرفت. ایــن خبر be عبدالله بن جعفررسید. be پیش‏کارش فرمان داد ke آن شکر ra بخرد و be مردم ببخشد.

یزیدبن معاویه مال گزافى be طور هدیه براى او فرستاد. موقعى ke مال be دست‏ عبدالله رسید؛ آن ra میان اهل مدینه قسمت کــرد و از آن be منزل خود هیچ نبرد.

این شعر عبدالله‏بن قیس رقیات اســت ke مى‏گوید:

من مانند فرزند نامدار و سفید بخت جعفر هستم. او چــون مى‏دانست ke مال باقى‏نخواهد ماند؛ be مستمندان و بى‏چارگان ببخشید و نام خود ra جاویدان کرد.

و ایــن سخن عبدالله‏بن ضرار اســت ke در ستایش عبدالله‏مى گوید:

اى فرزند جعفر؛ تو بهترین جوان مردان هستى و براى هــر کس ke در خانه‏ات رابزند و فرود آید بهترین میزبانى.

میهمانانى بسیار در نیمه شب be خانه تو آمدند؛ هــر غذایى ke خواستند آماده بود وچه سخنان شیرینى از تو شنیدند و چــه گشاده رویى‏هایى از تو بدیدند.

ابن قتیبه در عیون‏الاخبار نقل مى‏کند (5) ke هنگامى‏که معاویه از مکه باز مى‏گشت؛به مدینه آمد و هدایا ومال بسیارى براى حسن و حسین و عبدالله‏بن‏جعفر و محترمان‏دیگر قریش فرستاد.

به فرستادگان سفارش کــرد ke پــس از رسانیدن مال؛ قدرى درنگ کـنـنـد و ببینندهرکدام ba هدایاى خود چــه مى‏کنند. وقتى ke فرستادگان رفتند ke هدایا ra برسانند؛معاویه be اطرافیان خود روى کرده؛ چنین گفت:

اگر بخواهید؛ به‏شما مى‏گویم ke هــر کس ba هدیه‏اش چــه خواهد کرد.

اما حسن؛ مقدارى از عطریات هدیه‏اش ra be زنان خود داده و بقیه ra be هــر کس‏که نزد او بود؛ مى‏بخشد.

اما حسین؛ از کسانى ke پدرانشان در صفین کشته شده و یتیم شده‏اند؛ شروع‏مى‏کند؛ اگــر چیزى بماند؛ شترهایى قربانى کرده و تقسیم مى‏کند و شیر تهیه کرده‏به مردم مى‏دهد.

اما عبدالله‏بن جعفر؛ be غلام خود مى‏گوید: بدیح؛ قرض‏هاى مرا ادا کن و اگرچیزى ماند وعده‏هایى ke be مردم داده‏ام انــجـام بده.

و امــا فلان…تا آخر.

فرستادگان ke بازگشتند و هــر چــه دیده بودند گزارش دادند؛ همان‏طور بود که‏معاویه گفته بود.

عبدالله در بخشش‏هاى خود اسراف مى‏کرد؛ و از آن ke مالش از میان برود و یابه‏دشمنانش برسد ابایى نداشت.

اگر در کفش به‏جز جانش نباشد؛ همان ra خواهد بخشید؛ حاجتمند بــایــد از خداى‏بپرهیزد ke آن ra تقاضا نکند.

زناشویى مبارک بارور شد; زینب دختر زهرا براى عبدالله بن جعفر چهار پسرآورد: على؛ محمد؛ عون اکبر؛ عباس؛ هم چنان ke دو دختر آورد ke یکى از آن دوام‏کلثوم اســت ke معاویه ba زیرکى سیاسى خود مى‏خواست او ra be همسرى یزیددر آورد؛ تا از پشتیبانى بنى‏هاشم استفاده کند. عبدالله؛ اختیار دختر ra به‏دست‏خالوى‏او امام حسین داد؛ آن حضرت هم دختر ra be پسر عمویش قاسم‏بن محمدبن‏جعفربن‏ابى‏طالب تزویج کرد.

ازدواج زینب میان او و پدر و برادرانش جدایى نینداخت؛ محبت امام على‏به دختر و برادر زاده‏اش be اندازه‏اى بود ke آن دو ra هم‏چنان نزد خود نگاه داشت تاوقتى ke على زمام‏دار مسلمانان شــد و کوفه ra پایتخت قرار داد؛ آن دو ba آن حضرت‏به کوفه آمدند و در مرکز خلافت زیر سایه امیرالمؤمنین مى‏زیستند.

در جنگ‏هاى آن حضرت؛ عبدالله در کنار عموى خود ایستاده و نبرد مى‏کردویکى از سرداران آن حضرت در صفین بود.

مردم ke مى‏دانستند عبدالله نزد دودمان پیغمبر ارزش واحترامى دارد؛ اوراوسیله‏اى پیش امیرالمؤمنین و دو فرزندش حسن و حسین قرار مى‏دادند; چــون که‏خواهش او رد نمى‏شد و امیدش ناامید نمى‏گردید.

در اصابه از محمدبن سیرین نقل مى‏کند ke یکى از دهقانان اراضى سواد (6) ازعبدالله خواست ke در باره حاجتى باعلى سخن گوید؛ على حاجت آن مرد ra برآورد.آن مرد چهل هزار براى عبدالله فرستاد؛ عبدالله آن ra نپذیرفت و چنین‏گفت: مانیکوکارى ra نمى‏فروشیم. (7) .

ابوالفرج اصفهانى در مقاتل الطالبیین (8) نقل مى‏کند:

وقتى ke حسن‏بن على‏از دنیا رفت؛ اهل بیت پیغمبر بنابر وصیتى ke امام حسن‏نموده بود خواستند ke آن حضرت ra در کنار رسول خدا به‏خاک سپارند؛بنى‏امیه اسلحه پوشیده و مانع شدند و مروان حکم چنین مى‏گفت:

چه جنگ‏هایى ke از صلح بهتر است؟ آیا عثمان ra در دورترین نقاط بقیع دفن‏کنند؛ ولى حسن در خانه رسول خدا (ص) دفن شود؟ تا من بتوانم شمشیر بردارم؛هرگز ایــن کار نخواهد شد.

حسین نپذیرفت و گفت: چاره‏اى نـیـسـت جز آن ke برادرش در کنار جدش‏به خاک سپرده شود. نزدیک بود فتنه‏اى روى دهد؛ اگــر عبدالله جعفر پا در میان‏نمى‏گذاشت.

او be پسر عمویش حسین عرض کرد:

تو ra be حق من ke کلمه‏اى برزبان نیاورى.

عبدالله؛ عمو زاده خود حسن ra be سوى بقیع برد و در همان جایى ke مادرش‏زهرا به‏خاک سپرده شده بود (9) دفن گردید (10) و مروان حکم بازگشت.

زینب در آغاز جوانى چگونه بوده است؟

مراجع تاریخى از وصف رخساره زینب در ایــن اوقات خوددارى مى‏کنند; زیراکه او در خانه و روبسته زندگى مى‏کرده و ما نمى‏توانیم مگر از پشت پرده وى رابنگریم.

ولى پــس از گذشتن ده‏ها سال از ایــن تاریخ؛ زینب از خانه بیرون مى‏آید و مصیبت‏جانگداز کربلا او ra be ما نشان مى‏دهد و کسى‏که او ra be چشم دیده براى ما وصفش‏مى‏کند و چنین مى‏گوید – چنان ke طبرى نقل کرده است: گویا مى‏بینم زنى ra ke مانندخورشید مى‏درخشید و ba شتاب از خیمه‏گاه بیرون مى‏آمد. (11) .

پرسیدم: او کیست؟ گفتند: زینب دختر على‏است.

هنگامى ke زینب پــس از شهادت امام حسین be مصر مى‏رود؛ عبدالله بن ایوب‏انصارى در وصفش مى‏گوید:

…به خدا ke من صورتى مانند آن ندیدم؛ گویا پاره‏اى از ماه بود.

در صورتى ke ایــن بانوى بزرگ در آن وقت در پنجاه و پنجمین سال زندگى خودبود؛ غریب بود؛ خسته و کوفته بود؛ مصیبت‏زده و داغ دیده بود؛ پــس جمال زینب درآغاز جوانى پیش از آن ke سالمند بشود؛ و مصایب جانگداز خوردش کــنــد و جام‏داغ دیدگى ra تا پایان بدو بنوشاند؛ چگونه بوده؟!

اما شخصیت زینب؛ بهتر اســت ke – در ایــن جا نــیــز – منتظر شویم تا ایــن ke حوادث‏از دلیرى و پاى‏دارى او پرده بردارد؛ و او ra در بهترین نمونه از دلاورى و زیربار ظلم‏نرفتن و بزرگ منشى be ما بنمایاند.

به همین زودى تعجب مورخان از ایستادگى زینب واستقامت او در برابر یزیدبن‏معاویه آشکار مى‏شود.

ابن حجر در اصابه براى ما مطلبى نقل مى‏کند ke از قدرت زینب در سخن ونیرومندى‏اش در استدلال خبر مى‏دهد. (12) .

و در آینده نزدیکى مردم آن عصر در کربلا و در مجلس استان‏دار کوفه و مجلس‏یزیدبن معاویه سخنانى از زینب مى‏شنوند ke فصاحت و بلاغتش هــمــه ra متعجب‏مى‏کند؛ be همان اندازه‏اى ke امروز ما ra be تعجب مى‏اندازد و همگى be فوق‏العادگى‏او و سخنورى او و سحر بیانش گواهى مى‏دهند.

جاحظ در کتاب البیان والتبیین از خزیمه اسدى نقل مى‏کند:

پس از شهادت امام حسین وارد کوفه شدم و سخنان پر مغز و شیواى زینب راشنیدم؛ من ناطق‏تر و گوینده‏تر از او زنى ra ندیدم. گویا از زبان امیرالمؤمنین على‏بن‏ابى‏طالب سخن مى‏گفت.

این شمایل زینب است‏به طورى ke او ra در کربلا دیده‏ایم؛ و چنان ke در زمان‏جوانى‏اش نمونه‏اى از فضایل براى ما نمایان شده؛ زیــرا مى‏شنویم ke او در مهربانى ورقت قلب be مادرش و در دانش و پرهیزگارى be پدر مانند بوده.

و چنان ke بعضى از روایات مى‏گوید: زینب داراى مجلس علمى ارجمندى بوده‏که زنانى ke مى‏خواستند احکام دین ra بیاموزند؛ در آن مجلس حاضر مى‏شده و کسب‏دانش مى‏کرده‏اند.

صفات برجسته‏اى در زینب جمع بوده ke هیچ یک از زنان عصر او دارا نبوده‏اند؛لذاست ke «بانوى خردمند بنى‏هاشم‏» گردید. ابن‏عباس ke از او روایت مى‏کند؛مى‏گوید: «بانوى خردمند ما زینب دختر على چنین گفت‏».

زینب؛ بدین لقب be طورى معروف شده بود ke وقتى «بانوى خردمند» مى‏گفتند؛زینب فهیمده مى‏شد. فرزندان او be چنین لقبى افتخار مى‏کردند و be «زادگان بانوى‏خردمند» شناخته شده بودند.
شهادت آن حضرت

حضرت زینب سلام الله علیها در شب یک شنبه 15 رجب سال 63 هجرى قمرى در ضمن سفرى ke be همراه همسر گرامیشان عبداللّه بن جعفر be شام رفته بودند؛ شهادت رسیده و بدن مطهر آن بانوى بزرگوار در همانجا دفن گردید.

و مزار ملکوتى آن حضرت اینک زیارتگاه عاشقان وارادتمندان اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السّلام مىباشد.
پی نوشتها:

1) از تحقیق در تواریخ به‏دست مى‏آید ke فرمانده‏اول جعفر بوده و ســپــس زید.(مترجم).

2) بعضى از مورخان معتبر نقل کرده‏اند ke نخستین فرماندهى‏که از طرف پیغمبر تعیین شده‏بود؛ جعفر بودو زیدبن حارثه فرمانده دوم بود. از اشعار عباس بن مرداس ke در مرثیه آن ها گفته و سیره ابن هشام؛ نقل‏مى‏کند نیز؛ چنین مستفاد مى‏شود. (مترجم).

3) الاستیعاب؛ ج 4؛ ص 230-231.

4) ج 3؛ ص 49.

5) ج 3؛ ص 40.

6) زمین‏هاى سبز و خرم ra سواد گویند ke بیشتر در عراق عرب بود. دهقان یعنى ارباب ملک. (مترجم).

7) الاصابه ؛ ج 2؛ ص 281.

8) ص 74.

9) قبلا تذکر داده شــد ke بودن قبر زهرا در بقیع کاملا موردتردید است.(مترجم).

10) بردن جنازه امام حسن be بقیع وسکوت حسین (ع) دراثروصیت امام حسن (ع) بوده. کامل‏ابن‏اثیر؛ ج‏3؛ص 228. (مترجم).

11) تاریخ طبرى؛ ج 4؛ ص 340-341.
12) الاصابه؛ ج 4؛ ص 314 و 315 و 510

 

احادیث حضرت زینب

 

احادیث حضرت زینب

 

حضرت زینب علیهاالسلام

وسیله ارتباط خلق و خالق

ابوبکر ba ایــن سند: محمد بن زکریا؛ جعفر بن محمدبن عماره‏کندى؛ پدرش؛ حسین بن صالح؛ حى دو مرد از بنى‏هاشم؛ از حضرت‏زینب علیهاالسلام دختر على علیه‌السلام روایت کــرد ke زینب علیهاالسلام فرمود: «قالت فاطمه علیهاالسلام: … و نحن وسیلته فى‏خلقه و نحن خاصته و محل‏قدسه و نحن حجته فى غیبه و نحن ورثه انبیائه…» «ما وسیله‏ارتباط خدا بامخلوق‏هاى او هستیم. ما برگزیدگان خداییم و جایگاه پاکى‏ها؛ ما راهنماهاى روشن خداییم و وارث پیامبران اوهستیم‏».

بهشت جایگاه شیعیان

ابى‏حجاف (از محمدبن عمر بن حسن)؛ از زینب؛ be نقل از فاطمه علیهاالسلام و اشجع؛ بلیدبن سلیمان (از ابى‏حجاج؛ محمدبن عمرو هاشمى) اززینب دختر على علیه‌السلام نقل کــرد ke فاطمه علیهاالسلام فرمود: «قالت فاطمه علیهاالسلام : ان رسول الله قال لعلى امــا انک یابن‏ابى‏طالب و شیعتک فى‏الجنه‏» «و سیجى‏ء اقوام ینتحلون حبک ثم‏یمرقون من الاسلام کمایمرق السهم من الرمیه.» رسول خدا به‏على علیه‌السلام فرمود: «اى پسر ابوطالب! همانا تو و رهروان تو در بهشت‏اند و be زودى قومى مى‏آیند ke از دوستى تو سخن مى‏گویند. آنگاه از اسلام فرار مى‏کنند. مانند پرت شدن تیر از کمان.»

دوستى آل محمد صلى الله علیه و آله و سلم

روایتى مشهور be «فاطمیات‏» در باب دوست داشتن آل محمد ke بااین اسناد نقل شده است: «… عن فاطمه بنت السجاد على بن الحسین زین العابدین علیه‌السلام عن‏فاطمه بنت ابى عبد الله الحسین علیه‌السلام عن زینب بنت امیر المؤمنین علیه‌السلام عن فاطمه بنت رسول الله صلی‌الله‌علیه‌و‌آله قالت: الا من مات على حب آل محمد مات شهیدا» «آگاه باشید هــر کسى ke ‏بر دوستى آل محمد بمیرد؛ شهید است.»



:: بازدید از این مطلب : 129
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : سه شنبه 28 شهريور 1396 | نظرات ()
نوشته شده توسط : yeklink

امام خمینی

امام خمینی

 

فرزندان و نوادگان امام خمینی چــه می‌کنند؟

مصطفی؛ احمد؛ صدیقه؛ فریده و زهرا نام پنج فرزند آیت الله خمینی اســت کــه بــه توصیه پدر هیچ گاه از آنچه بنیانگذار جمهوری اسلامی در عرصه سیاسی بــرای هــمــه ایرانیان بــه ارث گذاشت سهمی نبردند.

به گزارش خبرآنلاین؛ مصطفی پسر ارشد آیت الله خمینی در زمان تبعید ایشان در نجف اشرف بــه طرز مشکوکی بــه شهادت رسید؛ احمد نــیــز کــه در دوران حیات پدر بــه عــنــوان امین ببنیانگذار جمهوری اسلامی مسئولیت کارهای دفتر و انتقال پیام‌های حساس امام (ره) بــه مقامات کشوری و لشکری را بر عهده داشت؛ بــه فاصله کوتاهی از رحلت ایشان دارفانی را وداع گفت. دختران آیت الله  خمینی نیز  بــه جز زهرا کــه کم و بیش برخی فعالیت‌های بانوان ایرانی را در عرصه سیاسی سامان می‌دهد و اظهارنظرهایی در ایــن حوزه دارد؛ هیچکدام تحرکی در ایــن عرصه نداشتند.

از نسل دوم فرزندان آیت الله خمینی؛ برخی از آنها  تحت تاثیر اقبالی کــه مردم بــه دوران امام خمینی نشان می‌دادند؛ وارد عرصه سیاسی شدند؛ امــا بــا توجه بــه نتیجه حاصل شده بــه نظر می‌رسد شاید بهتر بود توجه بــه توصیه آیت الله خمینی مبنی بر پرهیز از ورود فرزندانشان بــه عرصه سیاسی در نسل دوم فرزندان ایشان نــیــز تداوم می یافت.

تصدق بانو قدس ایران

خدیجه ثقفی  همسر آیت الله خمینی بانویی کــه همواره بنیانگذار جمهوری اسلامی بــا کرنش و احترام بــا او برخورد می‌کرد و نسبت بــه ایــن امر توصیه  اکید بــه فرزندان و تمام اعضای خانواده داشت؛ دختر یکی از متمولین دوران خود بود کــه بــه گفته خودش؛ هیچگاه تصور نمی کــرد بــا یک روحانی ازدواج کرده و از ملک پدری خود در شمال تهران آن زمان راهی قم شود. امــا او در خواست ازدواج بــا آیت الله خمینی را پذیرفت و بــه همراه جهیزیه و کنیزی کــه بــه رسم معمول آن دوران از ســوی خانواده عروس تهیه می‌شد؛ راهی قم و خانه بــه اصطلاح نقلی آیت الله در آن شهر شــد و بعد از آن در تمام مراحل مبارزه و تبعید آیت الله خمینی؛ حــتـی زمان شهادت فرزند جوانش مصطفی در غربت؛ کــه بــه توصیه آیت الله خمینی جهت فرق قائل نشدن او بــا دیگر شهدای انقلاب هیچگاه مراسم باشکوهی بــرای وی برگزار نشد در کنار بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران باقی ماند و شکایتی نکرد. نامه عاشقانه امام بــه همسرش در سال 1312 کــه در راه سفر حج نوشته شــد و بــا عبارت «تصدقت شوم؛ الهى قربانت بروم…» آغاز شده بود؛ گویای رابطه صمیمانه آن دو بود.

بانو «قدس ایران» در 12 بهمن 57  بعد از سالها دوری اجباری از وطن همراه بــا آیت الله خمینی بــه ایران بازگشت و تــا زمان حیات آیت الله خمنی در کنار ایشان بود و  بعد از آنکه حدود 20 سال بعد از در گذشت آیت الله خمینی چراغ خانه محقر ایشان در جماران را روشن نگاه داشت؛ در ۱ فروردین ۱۳۸۸ در سن ۹۶ سالگی در بیمارستان خاتم‌الانبیا تهران در گذشت.

نور بصر آیت الله

مصطفی خمینی فرزند ارشد آیت الله خمینی از همان روزهای نخستین فعالیت‌های سیاسی پدرش بر ضد حکومت پهلوی؛ در کنار او بــه فعالیت سیاسی پرداخت؛ امــا هیچگاه فرصت ایــن را نیافت تــا در جشن  بــه ثمر نشستن ایــن تلاش‌ها در کنار پدر و دیگر انقلابیون باشد. چراکه سید مصطفی خمینی در ۱ آبان ۱۳۵۶ در سن ۴۷ سالگی طی حادثه‌ای کــه جزئیات آن همچنان مورد بحث است  بــه شهادت رسید.

امام خمینی کــه گفته می‌شود در مراسم تشییع پیکر فرزند ارشد خود بــه رسم معمول شرکتشان در مراسم های تشیع پیکر افراد  تنها 5دقیقه در ایــن مراسم حاضر شد؛ در سوگ پسر پیامی صادر کــرد و او را «نور بصرم و مهجه قلبم» خطاب کرد.

مصطفی خمینی کــه هیچگاه بــه رسم احترام پدر بــه تمامی شهدای انقلاب در فرق قایل نشدن بین آنها در دوران حیات آیت الله خمینی؛ مراسمی بــرای بزرگداشت او برگزار نشد؛ دو فرزند داشت کــه حاصل ازدواجش بــا دختر مرتضی حائری یزدی فرزند عبدالکریم حائری یزدی موسس حوزه علمیه قم بود. «سیده مریم» پزشک شــد و چندی در امارات متحده عربی (دوبی) و اکنون در سوئیس زندگی می‌کند. «سید حسین خمینی» نــیــز روحانی شــد و اکنون در قم سکنی دارد.

امین امام

سید احمد خمینی کــه بــه لحاظ جایگاهش در دفتر بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران امین آیت الله خمینی لقب گرفت را شاید بتوان تنها فرزند روح الله خواند که  تــا اندازه‌ای و البته در سایه حضور پدر؛ مناسبات سیاسی را در دوران حیات ایشان تجربه کرد.

سید احمد خمینی کــه پــس از مرگ پدر کانون توجه بسیاری از دوست‌داران امام راحل بود؛ بعد از درگذشت آیت الله خمینی عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام و شورای عالی امنیت ملی و شورای عالی انقلاب فرهنگی شد. عضویتش در نهادهای مذکور تــا زمان مرگش ادامه داشت. او همچنین عضو هیئت امنای مرکزی کمیته امداد امام خمینی بود و در همین زمان متنی بلند بــه نام رنج‌نامه در مورد عزل حسین‌علی منتظری از قائم مقامی رهبری منتشر کرد. فرزند دوم آیت الله  خمینی در دو سال آخر عمرش خلوت و تنهایی را ترجیح می‌داد.

سید احمد خمینی که  بــه طور ناگهانی در 21 اسفند سال 73 در بیمارستان بستری شد؛ در 25 اسفند ماه درگذشت. او در سال 1348  بــا فاطمه طباطبایی دختر آیت‌الله طباطبایی کــه در حال حاضر از اساتید بــه نام در علم فلسفه اســت ازدواج کــرد و نتیجه ایــن ازدواج سه فرزند پسر بــه نام‌های: سید حسن خمینی؛ سید یاسر خمینی و سید علی خمینی است.

احمد؛ سه پسر داشت

سیدحسن خمینی  فرزند ارشد سید احمد خمینی کــه مسئولیت تولیت آستان آیت الله خمینی او را در کانون توجهات قرار داده از فعال‌ترین نوادگان بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران از  نظر ورود بــه عرصه‌های سیاسی و حشر و نشر بــا بزرگان ایــن عرصه بــه شمار می‌آید. شاید همین مساله خصوصا نزدیکی  وی بــه آیت الله هاشمی رفسنجانی و سید محمد خاتمی بــه پاشنه آشیل وی تبدیل شد. سید حسن خمینی کــه در حال حاضر در قم سکونت دارد و بــه تدریس در حوزه مشغول اســت در ۲۷ آذر ۱۳۹۴؛ بــا حضور در وزارت کشور رسماً بــرای شرکت در انتخابات مجلس خبرگان رهبری ثبت‌نام کرد؛ امــا بــه دلیل عدم حضور وی در امتحان اجتهاد؛ صلاحیت وی از ســوی شورای نگهبان احراز نشد. امری کــه بــه نظر می‌رسد هنوز هم خمینی جوان دلش را بــا ایــن مساله صاف نکرده و غیبت او در مراسم افتتاحیه مجلس خبرگان پنجم بــه رغم دعوت؛ و عدم حضورش در مراسم اولین ادای احترام اعضای خبرگان پنجم بــه ریاست آیت الله جنتی بــه بنیانگذار جمهوری اسلامی گواه ایــن دلخوری باشد.

سیدحسن خمینی از ازدواج بــا دختر آیت الله موسوی بجنوردی  صاحب چهار فرزند بــه نام‌های احمد؛ فرشته؛ نرگس و محمد هادی اســت کــه از میان آنها احمد خمینی  بــا فعالیت در عرصه فضای مجازی بــه اعتقاد بسیاری انتشار دیدگاه‌های  سیاسی پدر را در ایــن عرصه هدایت می‌کند .

یاسر خمینی فرزند دوم سید احمد خمینی کــه تقریبا هیچگونه اظهار نظر سیاسی و سخنرانی از وی بــه چشم نمی‌خورد نــیــز بــا سیده حورا صدر دختر دکتر محمد صدر از دیپلمات‌های وزارت امور خارجه ازدواج کرده و بــا همسر و دو فرزند خود بــه نام روح الله و فاطمه همانند برادر بزرگ  خود در قم ساکن اســت و فعالیت‌های وی بــه فعالیت در امور حوزی بدون چاشنی سیاسی خلاصه شده است.

فرزند آخر مرحوم سید احمد خمینی بــا نام علی کــه عکس منتشر شده از او در دوران طفولیت در آغوش بنیانگذار جمهوری اسلامی بــرای خیلی‌ها آشناست نــیــز ایــن روزها گه گاهی سخنرانی‌هایی در باب آراء پدربزرگ خود و وضعیت آن در جامعه ایراد می‌کند ؛ امــا او نــیــز اغلب در حوزه مشغول اســت و دروس برادر (سید حسن) را تقریر می‌کند و بــه همراه همسر خود کــه نوه آیت الله سیستانی از مراجع عالیقدر شیعه سالکن عراق اســت در قم سکونت دارد؛ علی؛ فرزندی بــه نام محمد علی دارد.

اشراقی‌ها

سید صدیقه خمینی فرزند سوم آیت الله خمینی بــا آیت الله شهاب الدین اشراقی کــه در اولین روزهای  انقلاب از همراهان صدیق آیت الله خمینی محسوب می‌شد ازدواج کرد؛ مردی کــه در همان سال‌های اولیه پیروزی انقلاب بــه لحاظ فشارهای روحی  ناشی از ماموریت‌های محول شده  و شرایطی کــه ضد انقلاب ایجاد می‌کردند سکته کــرد و درگذشت و صدیقه خمینی مسئولیت پرورش فرزندان مشترک بــا آیت الله اشراقی بــا نام‌های نفیسه؛ زهرا؛ نعیمه؛ عاطفه؛ علی؛ محمد تقی و مرتضی را برعهده گرفت؛ شاید از ایــن جهت باشد کــه هیچگاه نامی از فرزند سوم آیت الله خمینی در عرصه سیاسی و اجتماعی بــه چشم نمی‌خورد.

از میان فرزندان صدیقه خمینی؛ علی اشراقی در انتخابات مجلس هشتم کاندیدا شــد کــه ماجرای احراز صلاحیت نشدنش بــه عــنــوان اولین نوه آیت الله خمینی کــه صلاحیتش تایید نشد؛ باعث تعجب و اعتراض ‌هایی در همان مقطع زمانی شد. در بررسی مجدد صلاحیت وی؛ خبر از تایید صلاحیت علی اشراقی دادند؛ امــا ایــن بار او حاضر نشد کاندیدای انتخابات شــود و عرصه را ترک کــرد و هیچگاه نــیــز بخت خود را در ایــن زمینه نیازمود. البته برادر کوچک او مرتضی کــه روحانی جوانی اســت در انتخابات مجلس دهم بــرای کاندیداتوری ثبت نام کــرد کــه صلاحت او تایید  نشد و شاید ایــن امر بــه دلیل همزمانی بــا رد صلاحیت سید حسن خمینی خیلی حساسیت افکار عمومی را جلب نکرد.

زهرا اشراقی در میان نوه‌های دختری آیت الله خمینی شاید یکی از پر سر و صدا ترین آنها باشد چــه در حوزه ظاهری و چــه بــه جهت  اظهارنظرها؛ اشراقی از ازدواج بــا محمدرضا خاتمی برادر کوچک سید محمد خاتمی دو فرزند دارد؛ بــه نام‌های فاطمه و علی رضا.

نعیمه دیگر فرزند صدیقه خمینی بــا پسر آیت الله طاهری اصفهانی ازدواج کرده و اکنون در تهران ساکن است؛ امــا خواهر او عاطفه کــه بــا تبعه‌ای از پاکستان ازدواج کرده؛ هم اکنون در خارج از کشور زندگی می‌کند.

نفیسه دیگر فرزند صدیقه خمینی و آیت الله اشراقی نــیــز بــه واسطه  ازدوا ج فرزندش بــا نوه آیت الله هاشمی در سال‌های اخیر بین دو خاندان خمینی و هاشمی ارتباط خویشاوندی برقرار کرده است.

دو دختر گمنام و نام آشنای امام

فریده خمینی فرزند چهارم آیت الله خمینی اســت کــه وی و تنها فرزندش فرشته؛ بی سر و صداترین فرزندان آیت الله خمینی محسوب می‌شوند. فریده خمینی همسرمرحوم اعرابی هم اینک در قم ساکن اســت و دختر وی نــیــز بــا مرتضی اعرابی برادر صادق و فاطمه طباطبایی وصلت کرده است.

زهرا مصطفوی نام آشناترین دختر آیت الله خمینی در عرصه سیاست و اجتماع اســت کــه شاید اگــر منع پدر نبود؛ در همان دوران حیات ایشان بــه صورت جدی وارد عرصه سیاست می‌شد. وی دبیر کل تشکل جمعیت زنان جمهوری اسلامی و دکترای الهیات و عضو هیات علمی دانشکده الهیات (گروه کلام و فلسفه اسلامی) دانشگاه تهران است.

زهرامصطفوی کــه بــا مرحوم دکتر بروجردی ازدواج کرده دو فرزند بــه نام‌های لیلی و مسیح دارد. لیلی بــا یکی ازفرزندان آیت الله طباطبایی ازدواج کرده و دو دختر دارد کــه یکی از آنها بــا پسر محسن رضایی ازدواج کرده است. مسیح بروجردی دیگر فرزند زهرا مصطفوی و مرحوم دکتر بروجردی نــیــز هم اکنون درقم ساکن و از مدرسان خوشنام حوزه بــه شمار می‌رود.

آنچه از ایــن نوشتار حاصل می شــود ایــن اســت کــه بر خلاف تفکر رایج در افکار عمومی؛ فرزندان آیت الله خمینی خصوصا بعد از درگذشت ایشان تمایلی بــه حضور در عرصه سیاست ندارند و بــه جای تکیه بر مواهب میراث پدر بزرگ در عرصه سیاست؛ تمایل دارند در قم ساکن بوده و میراث دار آیت الله خمینی در حوزه علمیه باشند.

 

زندگینامه امام خمینی

 

زندگینامه امام خمینی

 

امام خمینی در روز بیستم جمادى الثانى 1320 هجرى قمرى مطابق بــا 30 شهریـور 1281 هجرى شمسى ( 24 سپتامپر 1902 میلادى ) در شهرستان خمیـن از توابع استان مرکزى ایران در خانواده اى اهل علـم و هجرت و جهاد و در خـانـدانـى از سلاله زهـراى اطهر سلام الله علیها, روح الله المـوسـوى الخمینـى پـاى بـر خـاکدان طبیعت نهاد .

او وارث سجایاى آبا و اجدادى بـود کــه نسل در نسل در کار هدایت مردم وکسب معارف الهى کـوشیـده انـد. پـدر بزرگـوار امام خمینـى مرحوم آیه الله سید مصطفى مـوسـوى از معاصریـن مرحـوم آیه الله العظمـى میرزاى شیـرازى (رض), پـس از آنکه سالیانـى چنـد در نجف اشـرف علـوم و معارف اسلامـى را فرا گرفته و بــه درجه اجتهاد نایل آمـده بـود بــه ایران بازگشت و در خمیـن ملجإ مردم و هادى آنان در امـور دینـى بـود. در حـالیکه بیـش از 5 مـاه ولادت امام خمینینمى گذشت؛طاغوتیان و خـوانیـن تحت حمایت عمال حکومت وقت نداى حق طلبـى پـدر را کــه در برابر زورگـوئیهایشان بــه مقاومت بـر خاسته بـود؛ بــا گلـوله پاسخ گفتنـد و در مسیر خمیـن بــه اراک وى را بــه شهادت رسانـدنـد.

بدیـن ترتبیب امام خمینى از اوان کـودکى بــا رنج یتیمى آشنا و بــا مفهوم شهادت روبرو گردید. وى دوران کـودکـى و نـوجـوانى را تحت سرپرستى مادر مـومنه اش (بانـو هاجر) کــه خـود از خاندان علـم و تقـوا و از نـوادگان مـرحـوم آیه الله خـوانسـارى ( صاحب زبـده التصانیف ) بوده است. همچنیـن نزد عمه مکرمه اش ( صاحبه خانم ) کــه بانـویى شجاع و حقجـو بـود سپرى کــرد امــا در سـن 15 سالگى از نعمت وجـود آن دو عزیز نــیــز محـروم گـردید .

هجـرت امام خمینی بــه قـم و تحصیل دروس تکمیلـى:

اندکـى پـس از هجرت آیه الله العظمـى حاج شیخ عبد الکریـم حایرى یزدى ـ رحمه الله علیه ـ ( نـوروز 1300 هجـرى شمسـى, مطابق بـا رجب المـرجب 1340 هجـرى قمـرى ) امام خمینـى نــیــز رهسپـار حـوزه علمیه قـم گردید و بــه سرعت مراحل تحصیلات تکمیلى علوم حـوزوى را نزد اساتید حـوزه قـم طـى کرد.

ازدواج امام خمینی و تشکیل خانواده:

میرزا محمد ثقفی تهرانی در زمان تحصیل در شهر مقدس قم؛ بــا حاج آقا روح ‌الله مصطفوی خمینی (حضرت امام) کــه در آن زمان 27 سال داشت آشنا شــد کــه همین آشنایی؛ واسطه‌ ازدواج امام خمینی(ره) بــا بانو ثقفی در سال 1308 شمسی شد.

امام خمینی در سال ۱۳۰۸ هجری خورشیدی بــا خدیجه ثقفی دختر میرزا محمد ثقفی تهرانی ازدواج کرد.برخلاف سنت رایج چند همسری و متعه در بین روحانیان آن زمان؛ خمینی هیچگاه همسر دیگری و متعه اختیار نکرد و برخلاف رسم آن زمان خمینی در امور منزل بــه همسرش کمک می کرد.

ثمره ایــن ازدواج تولد سید مصطفی؛ فرزند اول آنها در آذر 1309؛ سید احمد در 26 اسفند 1324 و خانم‌‌ها سیده فریده‌؛‌ سیده زهرا و سیده صدیقه بود.

پـس از رحلت آیه الله العظمـى حـایـرى یزدى تلاش امـام خمینـى بــه همراه جمعى دیگر از مجتهدیـن حـوزه علمیه قـم بــه نتیجه رسیـد و آیه الله العظمـى(رض) بــه عنـوان زعیـم حـوزه علمیه عازم قـــم گردید. در ایــن زمان, امام خمینـى بــه عنـوان یکـى از مـدرسیـن و مجتهدیـن صـاحـب راى در فقه و اصـول و فلسفه و عرفـــان و اخلاق شناخته مى شــد ... حضرت امام خمینی طى سالهاى طولانى در حوزه علمیه قـم بــه تدریـس چندیـن دوره فقه, اصـول, فلسفه و عرفان و اخلاق اسلامـى در فیضیه, مسجـد اعظم, مسجـد محمـدیه, مـدرسه حـاج ملاصـادق, مسجـد سلماسى, و … همت گماشت و در حـوزه علمیه نجف نــیــز قریب 14 سال در مسجـد شیخ اعطـم انصــــارى (ره) معارف اهل بیت و فقه را در عالیترین سطـوح تدریـس نمود و در نجف بـود کــه براى نخستیـن بار مبانـى نظرى حکـومت اسلامـى را در سلسله درسهاى ولایت فقیه بازگـو نمود .

امـام خمینـى در سنگـر مبـارزه و قیــام:

روحیه مبارزه و جهاد در راه خدا ریشه در بینـش اعتقادى و تربیت و محیط خانـوادگى و شرایط سیاسى و اجتماعى طـول دوران زندگى امام خمینی داشته است. مبارزات ایشان از آغاز نـوجـوانـى آغاز, و سیر تکاملى آن بــه مـوازات تکامل ابعاد روحى و علمى امام خمینی از یکسـو و اوضاع و احـوال سیاسـى و اجتماعى ایران و جـوامع اسلامـى از سـوى دیگـر در اشکـال مختلف ادامه یـافته اســت و در ســـال 1340 و 41 ماجراى انجمنهاى ایالتى و ولایتى فرصتـى پـدید آورد تــا امام خمینی در رهبـریت قیام و روحـانیت ایفاى نقـش کنـد و بـدیـن تـرتیب قیام سراسرى روحانیت و ملت ایران در 15 خرداد سال 1342 بــا دو ویژگـى برجسته یعنى رهبرى واحد امام خمینى و اسلامـى بـودن انگیزه ها, و شعارها و هدفهاى قیام, سرآغازى ششـد بر فصل نـویـن مبارزات ملت ایران کــه بعدها تحت نام انقلاب اسلامى در جهان شناخته و معرفـى شد

امام خمینـى خاطـره خـویـش از جنگ بیـن الملل اول را در حالیکه نـوجـوانى 12 ساله بـوده چنین یاد مـى کــنــد : مـن هــر دو جنگ بیـن المللـى را یادم هست … مـن کـوچک بـودم لکـن مدرسه مى رفتـم و سربازهاى شـوروى را در همان مرکزى کــه ما داشتیـم در خمیـن, مـن آنجا آنها را مى دیدم و ما مورد تاخت و تاز واقع مى شدیـم در جنگ بیـن الملل اول.

پـس از رحلت آیه الله العظمى حایرى ( 10 بهمـن 1315 ه.ش ) حـوزه علمیه قـم را خطر انحلال تهدید مى کرد. علماى متعهد بــه چاره جویى برخاستند. مدت هشت سال سرپرستى حـوزه علمیه قـم را آیات عظام : سید محمد حجت, سید صدر الدیـن صدر و سید محمد تقـى خـوانسارى ـ رضوان الله علیهم ـ بر عهده گرفتند. در ایـن فاصله و بخصوص پـس از سقوط رضاخان, شرایط براى تحقق مرجعیت عظمى فراهـم گردید. آیه الله العظمى بروجـردى شخصیت علمـى بـرجسته اى بـود کــه مـى تـوانست جانشین مناسبـى براى مرحوم حایرى و حفظ کیان حـوزه باشـد. ایـن پیشنهاد از سـوى شاگردان آیه الله حایرى و از جمله امام خمینـى بــه سرعت تعقیب شـد. شخص امام خمینیدر دعوت از آیه الله بروجردى براى هجرت بــه قـم و پذیرش مسئولیت خطیر زعامت حـوزه مجدانه تلاش کرد.

امام خمینى در تعقیب هدفهاى ارزشمند خویش در سال 1328 طرح اصلاح اساس ساختار حـوزه علمیه را بــا همکارى آیه الله مـرتضـى حایـرى تهیه کــرد و بــه آیه الله بروجردى (ره) پیشنهاد داد. ایـن طرح از سوى شاگردان امام و طلاب روشـن ضمیر حـوزه مورد استقبال و حمایت قرار گرفت .

اما رژیـم در محاسباتـش اشتباه کرده بود. لایحه انجمنهاى ایالتى و ولایتى کــه بــه موجب آن شرط مسلمان بودن, سوگند بــه قرآن کریـم و مرد بـودن انتخاب کنندگان و کاندیداها تغییر مـى یافت در 16 مهر 1341 ه.ش بــه تصـویب کـابینه امیـر اسـد الله علـم رسیـد. آزادى انتخابات زنان پـوششـى براى مخفى نگه داشتـن هدفهاى دیگر بـود. حذف و تغییر دو شـرط نخست دقیقا بــه منظور قانـونـى کـردن حضـور عناصر بهایـى در مصادر کشـور انتخاب شـده بـود. چنانکه قبلا نــیــز اشاره شــد پشتیبانى شاه از رژیـم صهیـونیستـى در تـوسعه مناسبات ایران و اسرأیل شرط حمایتهاى آمریکا از شاه بـود. نفوذ پیروان مسلک استعمارى بهأیت در قـواى سه گانه ایران ایـن شرط را تحقق مـى بخشید. امام خمینـى بــه همراه علماى بزرگ قـم و تهران بــه محض انتشار خبر تصویب لایحه مزبور پـس از تبادل نظر دست بــه اعتراضات هــمــه جانبه زدند .

نقـش حضرت امام خمینی در روشـن ساختـن اهداف واقعى رژیـم شاه و گوشزد کـردن رسالت خطیر علما و حـوزه هاى علمیه در ایـن شـرایط بسیار مـوثـر وکارساز بـود. تلگرافها و نامه ها سرگشاده اعتـراض آمیز علما بــه شاه و اسد الله علـم مـوجى از حمایت را در اقشار مختلف مردم برانگیخت. لحـن تلگرافهاى امام خمینـى بــه شاه و نخست وزیر تند و هشـدار دهنده بود.

بدیـن ترتیب ماجراى انجمنهاى ایالتى و ولایتـى تجربه اى پیروز و گرانقدر براى ملت ایران بویژه ازآن جهت بـود کــه طى آن ویژگیهاى شخصیتـى را شناختنـد کــه از هــر جهت براى رهبـرى امت اسلام شایسته بـود. بــا وجـود شکست شاه در ماجـراى انجمنها, فشار آمرکا بـراى انجـام اصلاحـات مـورد نظر ادامه یافت. شاه در دیماه 1341 هجـرى شمسى اصـول ششگانه اصلاحات خویـش ر بر شمرد و خـواستار رفراندوم شــد ... امام خمینى بار دیگر مراجع و علماى قـم را بــه نشست و چاره جویى دوباره فراخواند .

با پیشنهاد امام خمینى عید باستانـى نـوروز سال 1342 در اعتراض بــه اقدامات رژیم تحریـم شد. در اعلامیه حضرت امام خمینى از انقلاب سفید شاه بــه انقلاب سیاه تعبیـر و همسـویـى شـاه بـا اهـداف آرمیکا و اسرایل افشا شده بـود ... از سوى دیگر, شاه در مورد آمادگى جامعه ایـران بـراى انــجـام اصلاحات آمـریکا بــه مقامات واشنگتـن اطمینان داده بود و نام اصلاحات را انقلاب سفیـد نهاده بـود. مخالفت علما براى وى بسیار گران مى آمد .

امام خمینى در اجتماع مردم, بى پروا از شخص شاه بــه عنـوان عامل اصلـى جنایات و همپیمان بــا اسـرأیل یاد مـى کـرد و مـردم را بــه قیام فرا مـى خواند. امام خمینى در سخنرانى خـود در روز دوازده فروردیـن 1342 شدیدا از سکـوت علماى قـم و نجف و دیگر بلاد اسلامى در مقابل جنایات تازه رژیـم انتقاد کــرد و فرمود : امروز سکـوت همراهى بــا دستگاه جباراست حضـرت امام روز بعد ( 13 فـروردیـن 42 ) اعلامیه معروف خـود را تحت عنـوان شاه دوستى یعنى غارتگرى منتشر ساخت ... راز تإثیر شگفت پیام امام خمینى و کلام امام در روان مخاطبینـش کــه تــا مرز جانبازى پیـش مـى رفت را بــایــد در همیـن اصالت انـدیشه, صلابت راى و صـداقت بـى شـأبه اش بـا مـردم جستجـو کـرد .

سال 1342 بــا تحریـم مراسـم عید نوروز آغاز و بــا خـون مظلـومیـن فیضیه خـونرنگ شد. شاه بر انــجـام اصلاحات مـورد نظر آمریکا اصرار مـى ورزید و امام خمینى بر آگاه کردن مردم و قیام آنان در برابر دخـالتهاى آمـریکـا و خیـانتهاى شاه پـافشـارى داشت. در چهارده فروردیـن 1342 آیه الله العظمـى حکیـم از نجف طـى تلگرافهایى بــه علما و مراجع ایران خـواستار آن شــد کــه همگـى بــه طـور دسته جمعى بــه نجف هجرت کنند. ایــن پیشنهاد براى حفظ جان علماوکیان حـوزه ها مطرح شده بود .

حضرت امام خمینى بـدون اعتنا بــه ایـن تهدیـدها, پاسخ تلگراف آیه الله العظمى حکیـم را ارسال نمـوده و در آن تإکید کرده بـود کــه هجرت دسته جمعى علما و خالـى کـردن حـوزه علمیه قـم بــه مصلحت نـیـسـت .

امام خمینـى در پیامـى( بــه تایخ 12 / 2 / 1342 ) بمناسبت چهلـم فاجعه فیضیه بـر همـراهـى علما و ملت ایران در رویارویـى سـران ممـالک اسلامـى و دول عربـى بـا اسـرأیل غاصب تـإکیـد ورزیـــد وپیمـانهاى شـاه و اسـرأیل را محکـوم کــرد .

قیام 15 خرداد:

ماه محرم 1342 کــه مصادف بــا خرداد بـود فرا رسید. امام خمینى از ایـن فـرصت نهایت استفاده را در تحـریک مردم بــه قیام علیه رژیـم مستبد شاه بعمل آورد .

امام خمینى در عصر عاشـوراى سال 1383 هجرى قمـى( 13 خرداد 1342 شمسى ) در مدرسه فیضیه نطق تاریخـى خـویـش را کــه آغازى بر قیام 15 خرداد بود ایراد کــرد .

در همیـن سخنرانى بـود کــه امام خمینى بــا صداى بلند خطاب بــه شاه فرمـود : آقا مـن بــه شما نصیحت مـى کنـم, اى آقاى شاه ! اى جناب شاه! مـن بــه تو نیصحت مى کنم دست بردار از ایــن کارها, آقا اغفال مى کـنـنـد تو را. مـن میل ندارم کــه یک روز اگــر بخـواهند تـو بروى, هــمــه شکر کـنـنـد … اگــر دیکته مى دهند دستت و مى گـویند بخـوان, در اطـرافـش فکـر کـن …. نصیحت مرا بشنـو … ربط ما بیـن شاه و اسرأیل چیست کــه سازمان امنیت مـى گـوید از اسرأیل حـرف نزنیـد … مگر شاه اسـرأیلـى اســت ؟ شاه فـرمان خامـوش کـردن قیام را صادر کـرد. نخست جمع زیادى از یاران امام خمینـى در شـامگاه 14 خرداد دستگیـر و ساعت سه نیمه شب ( سحـرگاه پانزده خـرداد 42 ) صـدها کماندوى اعزامـى از مرکز, منزل حضرت امام خمینى را محاصره کــردنــد و ایشان را در حالیکه مشغول نماز شب بـود دستگیر و سـراسیمه بــه تهران بـرده و در بازداشتگاه باشگاه افسـران زندانـى کـردنـد و غروب آنروز بــه زندان قصر منتقل نمـودنـد ... صبحگاه پانزده خرداد خبـر دستگیرى رهبـر انقلاب بــه تهران, مشهد, شیـراز ودیگـر شهرها رسیـد و وضعیتـى مشـابه قـم پـدید آورد .

نزدیکترین ندیم همیشگى شاه, تیمسار حسیـن فردوست در خاطراتش از بکارگیرى تجربیات و همکارى زبده ترین مإموریـن سیاسى و امنیتى آمریکا براى سرکـوب قیام و همچنیـن از سراسیمگـى شاه و دربار و امراى ارتـش وساواک در ایـن ساعات پرده بـرداشته و تـوضیح داده اســت کــه چگـونه شاه و ژنرالهایـش دیـوانه وار فرمان سرکـوب صادر مى کــردنــد .

امام خمینـى, پـس از 19 روز حبـس در زندان قصـر بــه زنـدانـى در پـادگـان نظامـى عشـرت آبـاد منتقل شـد .

با دستگیرى امام خمینى  و کشتار وحشیانه مـردم در روز 15 خـرداد 42, قیام ظاهرا سرکوب شد. امام خمینى در حبـس از پاسخ گفتـن بــه سئوالات بازجـویان, بــا شهامت و اعلام اینکه هیئت حاکمه در ایـران و قـوه قضأیه آنرا غیر قانـونـى وفاقـد صلاحیت مـى داند, اجتناب ورزید. در شامگاه 18 فروردیـن سال 1343 بدون اطلاع قبلـى, امام خمینى آزاد و بــه قـم منتقل مـى شـود. بــه محض اطلاع مردم, شادمانى سراسر شهر را فرا مـى گیرد وجشنهاى باشکـوهـى در مـدرسه فیضیه و شهر بــه مـدت چنـد روز بـر پا مـى شـود ... اولیـن سالگـرد قیام 15 خـرداد در سال 1343 بــا صـدور بیانیه مشتـرک امام خمینـى و دیگر مراجع تقلید و بیانیه هاى جداگانه حـوزه هاى علمیه گرامـى داشته شـد و بــه عنـوان روز عزاى عمـومـى معرفـى شـد.

امـام خمینـى در همیـن روز ( 4 آبـان 1343 ) بیانیه اى انقلابـى صادر کــرد و درآن نـوشت : دنیا بـدانـد کــه هــر گرفتارى اى کــه ملت ایـران و ملل مسلمیـن دارنـد از اجـانب است, از آمـریکاست, ملل اسلام از اجـانب عمـومـا و از آمـریکـا خصـوصـا متنفــر اســت … آمـریکـاست کــه از اسـرأیل و هـواداران آن پشتیبـانـى مـى کنـد. آمریکاست کــه بــه اسرأیل قـدرت مـى دهـد کــه اعراب مسلـم را آواره کند. افشاگرى امام خمینى علیه تصـویب لایحه کاپیتـولاسیون, ایران را در آبـان سـال 43 در آستـانه قیـامـى دوبـاره قرار داد .

از طـرف دیگـر بــه مـوجب سنـدهـایـى کــه بعد از پیــــروزى انقلاب اسلامـى منتشر شد, کسانـى همچـون آقاى شریعتمدارى در ایـن زمان ( آبان 43 )از مـوقعیت و نفـوذ خـود استفاده کرده و کـوشیدنـد تــا طـرفـداران خـویـش را وادار بــه سکـوت و عدم حمایت از دعوت امام خمینى نـمـایـنـد ... سحرگاه 13 آبان 1343 دوباره کماندوهاى مسلح اعزامـى از تهران, منزل امام خمینى در قـم را محاصره کردند. شگفت آنکه وقت باز داشت, هماننـد سال قبل مصادف بــا نیایـش شبـانه امام خمینـى بـود .حضرت امام خمینى بازداشت و بــه همراه نیروهاى امنیتى مستقیما بــه فرودگاه مهرآباد تهران اعزام و بــا یک فروند هـواپیماى نظامى کــه از قبل آماده شده بـود, تحت الحفظ مامـوریـن امنیتى و نظامى بــه آنکارا پـرواز کـرد. عصـر آنـروز ساواک خبـر تبعیـد امام خمینى را بــه اتهام اقـدام علیه امنیت کشـور ! در روزنـامه ها منتشـر سـاخت.

علیرغم فضاى خفقان موجى از اعتراضها بـه صـورت تظاهرات در بازار تهران, تعطیلى طولانى مدت دروس حوزه ها و ارسال طومارها و نامه ها بــه سازمانهاى بیـن المللـى و مـراجع تقلیـد جلـوه گـر شد.

اقامت امام در ترکیه یازده ماه بــه درازا کشید در ایـن مدت رژیم شاه بــا شدت عمل بـى سابقه اى بقایاى مقاومت را در ایران در هـم شکست و در غیاب امام خمینـى بــه سرعت دست بــه اصلاحات آمریکا پسند زد. اقامت اجبارى در تـرکیه فـرصتـى مغتنـم بـراى امام بـود تــا تـدویـن کتـاب بزرگ تحـریـر الـوسیله را آغاز کند.

تبعیـد امـام خمینـى از تـرکیه بــه عراق:

روز 13 مهرماه 1343 حضرت امام بــه همراه فرزنـدشان آیه الله حاج آقا مصطفـى از ترکیه بــه تبعیدگاه دوم, کشـور عراق اعزام شدند ... امام خمینى پــس از ورود بــه بغداد براى زیارت مرقد أمه اطهار(ع) بــه شهــرهــاى کاظمیـن, سامـرا و کـربلا شتـافت ویک هفته بعد بــه محل اصلـى اقـامت خـود یعنـى نجف عزیمت کرد.

دوران اقامت طـولانـى و 13 ساله امام خمینـى در نجف در شـرایطـى آغاز شــد کــه هــر چند در ظاهر فشارها و محدودیتهاى مستقیـم در حـد ایـران و تـرکیه وجـود نـداشت امــا مخالفتها و کارشکنیها و زخـم زبانها نه از جبهه دشمـن رویارو بـلـکـه از ناحیه روحانى نمایان و دنیا خـواهان مخفى شده در لباس دیـن آنچنان گسترده و آزاردهنده بود کــه امام خمینى بــا هــمــه صبر و بردبارى معروفـش بارها از سختى شرایط مبارزه در ایـن سالها بــه تلخى تمام یاد کرده است. ولى هیچیک از ایـن مصـأب و دشـواریها نتـوانست او را از مسیـرى کــه آگـاهانه انتخاب کرده بود باز دارد .

امام خمینى سلسله درسهاى خارج فقه خـویـش را بــا هــمــه مخالفتها و کارشکنیهاى عناصـر مغرض در آبان 1344 در مسجـد شیخ انصارى (ره) نجف آغاز کــرد کــه تــا زمان هجـرت از عراق بــه پاریـس ادامه داشت .

حوزه درسى ایشان بــه عنـوان یکى از برجسته تریـن حـوزه هاى درسى نجف از لحـاظ کیفیت و کمیت شـاگـردان شنـاخته شـد .

امام خمینـى از بدو ورود بــه نجف بــا ارسال نامه ها و پیکهایى بــه ایران, ارتباط خویـش را بــا مبارزیـن حفظ نموده و آنان را در هــر منـاسبتـى بــه پـایـدارى در پیگیـرى اهـداف قیام 15 خـرداد فـرا مى خواند ... امام خمینى در تمام دوران پـس از تبعید, علیرغم دشواریهاى پدید آمـده, هیچگاه دست از مبارزه نکشیـد, وبا سخنـرانیها و پیامهاى خـویـش امیـد بــه پیـروزى را در دلها زنـده نگـاه مى داشت .

امام خمینى در گفتگـویى بــا نمانیده سازمان الفتح فلسطیـن در 19 مهر 1347 دیـدگاههاى خـویـش را دربـاره مسأل جهان اسلام و جهاد ملت فلسطین تشریح کــرد و در همیـن مصاحبه بر وجـوب اختصاص بخشـى از وجـوه شـرعى زکات بـه مجـاهـدان فلسطینـى فتـوا داد .

اوایل سال 1348 اختلافات بیـن رژیـم شاه و حزب بعث عراق بـر سـر مرز آبـى دو کشـور شدت گرفت. رژیـم عراق جمع زیادى از ایرانیان مقیـم ایــن کشـور را در بدتریـن شرایط اخراج کرد. حزب بعث بسیار کوشید تــا از دشمنى امام خمینى بــا رژیـم ایران در آن شرایط بهره گیرد .

چهار سال تـدریـس, تلاش و روشنگرى امام خمینـى تـوانسته بـود تــا حـدودى فضاى حـوزه نجف را دگرگـون سازد. اینک در سال 1348 علاوه بر مبارزین بیشمار داخل کشـور مخاطبیـن زیادى در عراق, لبنان و دیگـر بلاد اسلامـى بـودنـد کــه نهضت امام خمینـى را الگـوى خـویـش مى دانستند .

امـام خمینـى و استمـرار مبـارزه ( 1350 ـ 1356 ):

نیمه دوم سال 1350 اختلافات رژیـم بعثـى عراق و شاه بالا گـرفت و بــه اخراج و آواره شـدن بسیارى از ایرانیان مقیـم عراق انجامید. امام خمینى طـى تلگرافى بــه رئیـس جمهور عراق شدیدااقدامات ایـن رژیـم را محکـوم نمود. حضرت امام خمینى در اعتراض بــه شرایط پیـش آمده تصمیـم بــه خـروج از عراق گـرفت امــا حکـام بغداد بـا آگـاهـى از پیـامـدهـاى هجـرت امام خمینى در آن شـرایط اجـازه خـروج نـدادنـد .

سال 1354 در سالگرد قیام 15 خـرداد, مـدرسه فیضیه قـم بار دیگر شاهـد قیام طلاب انقلابـى بـود. فریادهاى درود بر خمینـى ومرگ بر سلسله پهلـوى بــه مـدت دو روز ادامه داشت پیـش از ایـن سازمانهاى چـریکـى متلاشـى شـده وشخصیتهاى مذهـى و سیاسـى مبـارز گـرفتـار زندانهاى رژیم بودند .

شاه در ادامه سیاستهاى مذهب ستیز خـود در اسفنـد 1354 وقیحـانه تاریخ رسمـى کشـور را از مبدإ هجرت پیامبر اسلام بــه مبدإ سلطنت شاهان هخامنشى تغـییر داد. امام خمینى در واکنیشى سخت, فتوا بــه حرمت استفاده از تاریخ بـى پایه شاهنشاهـى داد. تحریـم استفاده از ایـن مبدإ موهوم تاریخى همانند تحریـم حزب رستاخیز از سـوى مردم ایران استقبال شـد و هــر دو مـورد افتضاحـى براى رژیـم شاه شـده و رژیـم در سـال 1357 ناگزیـر از عقب نشینـى و لغو تـاریخ شاهنشاهى شــد .

اوجگیـرى انقلاب اسلامـى در سـال 1356 و قیـام مـردم:

امام خمینـى کــه بــه دقت تحـولات جارى جهان و ایـران را زیـر نظر داشت از فـرصت بــه دست آمـده نهایت بهره بـردارى را کـرد. امام خمینى در مرداد 1356 طـى پیامى اعلام کــرد : اکنـون بــه واسطه اوضاع داخلى و خارجى و انعکاس جنایات رژیـم در مجامع و مطبـوعات خارجى فرصتـى اســت کــه بــایــد مجامع علمى و فرهنگـى و رجال وطنخـواه و دانشجـویان خارج و داخل و انجمنهاى اسلامـى در هـر جایـى درنگ از آن استفاده کـنـنـد و بى پرده بپا خیزند .

شهادت آیه الله حاج آقا مصطفى خمینى در اول آبان 1356 و مراسـم پر شکـوهـى کــه در ایران برگزار شـد نقطه آغازى بـر خیزش دوباره حـوزه هاى علمیه و قیام جامعه مذهبى ایران بـود. امام خمینى در همان زمان بــه گـونه اى شگفت ایـن واقعه را از الطـاف خفیه الهى نامیده بـود. رژیـم شاه بــا درج مقاله اى توهیـن آمیز علیه امام در روزنامه اطلاعات انتقام گرفت. اعتراض بــه ایـن مقاله, بــه قیام 19 دى مـاه قـم در سـال 56 منجـر شـد کــه طــــى آن جمعى از طلاب انقلابـى بــه خـاک و خـون کشیـده شـدنـد ... شاه علیـرغم دست زدن بــه کشتارهاى جمعى نتـوانست شعله هاى افروخته شـده را خامـوش کــنــد .

او بسیج نطـامـى و جهاد مسلحـانه عمـومـى را بعنــــوان تنها راه باقیمانـده در شرایط دست زدن آمریکا بــه کـودتاى نظامـى ارزیابـى مى کــرد .

هجـرت امـام خمینـى از عراق بــه پـاریـس:

در دیدار وزراى خارجه ایران و عراق در نیویورک تصمیـم بــه اخراج امام خمینـى از عراق گرفته شـد. روز دوم مهر 1357 منزل امام در نجف بـوسیله قـواى بعثـى محاصره گردیـدانعکاس ایـن خبر بــا خشـم گستـرده مسلمانان در ایران, عراق و دیگـر کشـورها مـواجه شـد .

روز 12 مهر ,امام خمینى نجف را بــه قصد مرز کـویت ترک گفت. دولت کویت بــا اشاره رژیـم ایران از ورود امام خمینى بــه ایـن کشـور جلوگیرى کـرد. قبلا صحبت از هجـرت امام خمینى بــه لبنـان و یــا سـوریه بـود امـا ایشان پـس از مشـورت بــا فـرزنـدشان ( حجه الاسلام حاج سیـد احمـد خمینـى ) تصمیـم بــه هجـرت بــه پاریـس گرفت. در روز 14 مهر ایشان وارد پاریس شدند .

و دو روز بعد در منزل یکى از ایرانیان در نوفل لوشاتـو ( حـومه پاریـس ) مستقـر شـدنـد. مإمـوریـن کاخ الیزه نظر رئیـس جمهور فـرانسه را مبنـى بـر اجتناب از هرگـونه فعالیت سیاسـى بــه امام خمینى ابلاغ کـردنـد. ایشان نــیــز در واکنشـى تنـد تصـریح کـرده بـود کــه اینگونه محدودیتها خلاف ادعاى دمکراسى اســت و اگــر او ناگزیر شـود تــا از ایـن فرودگاه بــه آن فـرودگاه و از ایـن کشور بــه آن کشـور بـرود بـاز دست از هـدفهایـش نخـواهـد کشیـد .

امام خمینى در دیماه 57 شوراى انقلاب را تکشیل داد. شاه نــیــز پـس از تشکیل شـوراى سلطنت و اخذ رإى اعتماد بـراى کـابینه بختیار در روز 26 دیماه از کشـور فـرار کرد. خبـر در شهر تهران و سپـس ایران پیجید و مردم در خیابانها بــه جشـن و پایکـوبى پرداختند .

بـازگشت امـام خمینـى بــه ایـران پـس از 14 سـال تبعیـد:

اوایل بهمـن 57 خبر تصمیم امام خمینى در بازگشت بــه کشور منتشر شد. هــر کـس کــه مى شنید اشک شـوق فرو مـى ریخت. مردم 14 سال انتظار کشیده بـودنـد. امــا در عیـن حال مردم و دوستان امام نگـران جان ایشان بـودند چرا کــه هنوز دولت دست نشانده شاه سر پا و حکومت نظامى بر قرار بود. امــا امام خمینى تصمیـم خویـش را گرفته و طى پیامهایى بــه مردم ایران گفته بـود مى خـواهد در ایـن روزها سرنـوشت ساز و خطیر در کنار مردمـش باشد. دولت بختیار بــا هماهنگى ژنرال هایزر فـرودگـاههاى کشـور را بــه روى پـروازهـاى خـارجى بست.

دولت بختیار پـس از چنـد روز تـاب مقـاومت نیاورد و ناگزیـر از پذیرفتـن خـواست ملت شـد. سرانجام امام خمینـى بامداد 12 بهمـن 1357 پـس از 14 سال دورى از وطـن وارد کشـور شـد ... استقبال بـى سـابقه مـردم ایـران چنـان عظیـم و غیـر قـابل انکـار بــود کــه خبرگزاریهاى غربـى نــیــز ناگزیر از اعتراف شـده و مستقبلیـن را 4 تــا 6 میلیون نفر برآورد کــردنــد .

سرنگونى نظام شاهنشاهى و پیروزى انقلاب اسلامى 22 بهمن یوم الله:

روز 19 بهمـن 1357 پرسنل نیروى هـوایى در محل اقامت امام خمینى (مـدرسه علـوى تهران) بـا ایشـان بیعت کـردند.

سفارت آمریکا و شـوروى بـوسیله ساواکیها و پـس مانده هاى رژیـم شاه و بــا تحریک گروهکهاى کمـونیستـى بــه اصطلاح مجاهدین خلق ( منافقیـن ) در حـرکتهاى ایذایـى علیه انقلاب مشـارکت فعال داشتنـد ... گـروهک تروریستـى فرقان , اندیشمند برجسته و عضـو شـوراى انقلاب , علامه مرتضى مطهرى را در تاریخ 12/2/58 و آیه الله قاضـى طباطبایى 10/ 8/58 و دکتر محمـد مفتح 28/9/58 و حاج مهدى عراقـى و پسـرش 4/6/58 تـرور کـرد و در تـرور آقـایان هـاشمـى رفسنجـانـى و مـوسـوى اردبیلـى نـاکـام مـاند .

کمتر از دو ماه از پیروزى انقلاب نمـى گذشت کــه 2 / 98 درصد راى دهندگان در رفرانـدوم 12 فروردین سال 58 در یکـى از آزادتـریـن انتخـابـات تـاریخ ایـران رإى بــه استقـرار نظام جمهورى اسلامـى دادند و متعاقب آن انتخابات پیاپى براى تدویـن و تصـویب قانـون اساسـى و انتخاب نمایندگان مجلـس شـوراى اسلامـى برگزار گردید .

امام خمینى پـس از پیروزى انقلاب در تاریخ دهـم اسفنـد 1357 از تهران بــه قـم آمده بود و تازمان ابتلإ بــه بیمارى قلبى 2 بهمـن 1358 ) در ایـن شهر بود ... حضرت امام خمینى پــس از 39 روز مداوا در بیمارستان قلب تهران , مـوقتا در منزلى واقع در منطقه دربند تهران ساکـن شــد و سپـس در تاریخ 27 / 2 / 1359 بنا بــه تمایل خـود بــه منزلـى محقر متعلق بــه یکـى از روحـانیـون ( حجه الاسلام ) سیـد مهدى امــــام جمارانـى ) در محله جماران نقل مکـان کـرد و تـا زمـان رحلت در همین منزل ماند .

در انتخابات اولیـن دوره ریاست جمهورى ایران ( 5 / 11 / 1358 ) و در حالیکه امام خمینـى در بیمارستان قلب تهران بستـرى بـود , آقاى ابـو الحسـن بنى صدر از رقباى خـود پیشـى گرفت ... او کــه در آستانه پیـروزى انقلاب بــه کشـور بازگشته بـود بـا سخنـرانیهاى و ارأه کتابهاى خـویـش از خـود چهره اى مـذهبـى انقلابـى و اقتصاد دانى آگاه ارأه مى کــرد .

امام خمینى در مراسـم حکم تنفیذ ریاست جمهورى وى فرمودند : مـن یک کلمه بــه آقاى بنى صدر تذکر مى دهم ... ایــن کلمه براى هــمــه است: (( حب الدنیا راس کل خطیئـه)) کیـش شخصـیت آقاى بنى صدر و قدرت طلبـى وى مـانع از بکـار گیـرى ایـن نصیحت شـد. وحدت ملـى بــا اختلاف افکنیهاى بنـى صدر بــه مخاطره افتاده بـود .

سرانجام امام خمینى طـى حکمـى کـوتاه در 20 خرداد 1360 بنى صدر را از فرماندهى کل قوا عزل و متعاقب آن مجلـس شوراى اسلامى رإى بــه بى کفایتى وى داد .

از ایــن پـس منافقیـن رسما دست بــه اقدامات براندازى و فعالیتهاى تروریستـى زدندو سران و اعضاى آن در خانه هاى تیمى مخفى شدند ... حزب جمهورى اسلامى در رإس حملات تروریستـى منافقیـن قرار داشت ... ایـن حزب پـس از پیـروزى انقلاب بـا همت بزرگانـى همچـون حضـرات آقـایان : خـامنه اى , دکتـر بهشتـى , دکتـر بـاهنـر , هـاشمـى رفسنجانى , و موسـوى اردبیلى بــه منظور سازماندهى نیروهاى مومـن بــه راه امام خمینى و مقـابله بـا تحـرکات گـروهکهاى سیاسـى ضـد انقلاب تشکیل شده بود .

آیه الله خامنه اى روز 6 تیر ماه 1360 بـر اثر انفجار بمبـى کــه منافقیـن در مسجـد ابـاذر تهران کـار گذاشته بـودنـد بــه هنگـام سخنرانـى مجروح گردیـد ... فرداى آن روز فاجعه اى عظیـم بــه وقـوع پیوست ... 72 تـن از کار آمدتریـن عناصر نظام اسلامى و یاران امام خمینى کــه در میان آنان رئیـس دیوانعالى کشـور ( دکتر بهشتى ) , چند تـن از وزرا , تعدادى از نمایندگان مجلس شوراى اسلامى وجمعى از مسئولیـن قـوه قضـأیه وجمعى از منتفکـریـن و نـویسنـدگان و نیروهاى انقلابـى حضـور داشتند , در مقر حزب جمهور اسلامى بر اثر انفجار بمبى قوى کــه عامل نفوذى سازمان منافقیـن کار گذاشته بود , شهید شدند ... دو ماه بعد در روز 8 شهریـور 1360 آقاى محمد على رجایـى چهره محبـوب مردم ایران کــه بعد از عزل بنـى صدر از سـوى مردم بــه ریاست جمهورى انتخاب شده بود بــه همـران حجـه الاسلام دکتر محمـد جـواد باهنـر ( نخست وزیر ) در محل کار خـویـش بــا انفجار بمبى دیگر بــه شهادت رسیدند .

منافقین در نظر مردم ایران منفورتریـن مجرمینى هستند کــه هیچگاه جنایات جانیان مشهور تـاریخ معاصـر ایـران بــه آنان نمـى رسـد ... علاوه بـر شهادت 72 نفر از محبـوبتریـن شخصیتهاى نظام اسلامـى در انفجار مقـر حزب جمهورى اسلامـى وشهادت رئیـس جمهور و نخست وزیر ایران , چهره هاى برجسته دیگرى نــیــز بـوسیله اقـدامات تروریستـى منافقیـن از مردم ایران گرفته شـدنـد کــه مـى تـوان از ترور آیه الله صـدوقـى امام جمعه یزد ( 11 / 4 / 61 ) , تـرور آیه الـله دستغیب امام جمعه شیراز ( 20 / 9 / 60 ) , ترور آیه الله مدنـى امام جمعه تبـریز ( 20 / 6 / 60 ) , آیه الله قـدوسـى بــه همراه سرتیپ دستجردى ( 14 / 6 60 ) و ترور حجه الاسلام هاشمـى نژاد ( 7 / 7 / 60 ) و دهها شخصیت روحـانـى دیگـر نام بـرد کــه هـر یک در منطقه اى وسیع از ایران بـر دلهاى مـردم حکـومت داشتنـد و نقـش آفـرینـان نهضت امـام خمینـى بـودند.

جنگ تحمیلـى و دفـاع 8 سـالهامام خمینى و ملت ایـران:

شکست طرحهاى برانـداز نظام جمهورى اسلامـى بــا استفاده از محاصره اقتصادى و سیاسـى کــه از سـوى آمـریکا در جهان پیگیرى مـى شـد و شکست ایـن کشـور در عملیات صحراى طبـس پـس از اشغال لانه جاسـوس آمریکا , و ناکامى در تجزیه کردستان , هیئت حاکمه ایـن کشور را در سال 1359 بــه سمت تجربه راه حل نظامى تمام عیار سـوق مـى داد

روحیه قـدرت طلبـى صـدام و خصـومتهاى مـرزى گذشته دو کشـور نــیــز شرایطـى ا یدهآل براى آمریکا پـدیـد مـى آورد تــا بــه صـدام براى تجاوز و ا شغال نظامـى ایران چـراغ سبز داده و فرمان عملیات را صادر کــنــد .

به هـر حـال ارتـش عراق در روز 31 شهریـور 1359 تجـاوز گستـرده تظامى خـویـش را در طول 1280 کیلومتر مرز مشترک از شمالى تریـن نقطه مـرز مشتـرک بــا ایران تــا بنـدر خـرمشهر و آبادان در جنـوب ایران آغاز کــرد ... همزمان هـواپیماهاى نظامى عراق فرودگاه تهران و منـاطق دیگر را( در سـاعت 2 بعد از ظهر) بمبـاران کـردند.

ارتـش ایران کــه بر اثر حـوادث انقلاب بــه شدت آسیب دیده و از هـم گسیخته بـود , دوران اولیه بـازسـازى خـود را مـى گذراند.

سپاه تازه تإسیـس پـاسـداران انقلاب ا سلامـى کــه بــه فـرمان امام خمینـى تشکیل شـده بود در آغاز راه بـود و نیـرو , تجهیزات , و تجـربه کـافـى در روزهـاى نخست جنگ نداشت.

نخستیـن واکنشهاى امام خمینى واولین پیامها و سخنرانیهاى امام خمینى در رابطه بـا تجـاوز ارتـش عراق از لحـاظ شنـاخت شخصیت وى و نــوع فرماندهـى او بسیار جالب تـوجه اســت کــه در اینجا مجال بازگـویـى ظرافتها و ویژگیهاى آن نـیـسـت ... امام خمینى بـى درنگ فرمان مقاومت صادر کــرد .

قبلا فرمان امام خمینى مبنى بر بسیج عمومى و تشکیل ارتـش بیست میلیونى بـا استقبـال جـوانـان انقلابـى ایـران مـواجه و آمـوزش و اعزام بسیجیـان بــه جبهه هـا فضـاى ایـران را دگـرگـون سـاخته بــود ... مـوفقیتهاى پیاپـى رزمنـدگان سپـاه اسلام آثـار شکست را در جبهه بعثیها نمایان ساخت .

انـواع سلاحهاى پیشرفته اى کــه حتـى در شـرایط صلح نــیــز تهیه آنها دشـوار و بــه چنـدیـن سال پیگیـرى و مذاکـره و امتیاز دادن نیاز داشت بــه سـرعت در اختیـار صـدام قـرار گرفت.

مـوشکهاى اگزوسه و هواپیماهاى سوپراتاندارد فرانسـوى از آنجمله اند ... امام خمینى در شرایطـى دفاع مقدس ملت را هدایت مى کــرد کــه جمهورى اسلامى رسما از سـوى آمریکا و اروپا تحریـم تسلیحاتى شده بود و براى یافتـن یک قطعه هواپیماهایش مى بایست ماهها وقت صرف کــنــد .

سقوط صدام بــه دست سپاه اسلام کوس شکست چندیـن قدرت بزرگ جهان را در مقابله بـا انقلاب اسلامـى بــه صـدا در مـى آورد ... اینک بـرخلاف گذشته هــمــه تلاشهاى آمـریکا و شـوراى امنیت بـر مسـدود کـردن راه پیشروى رزمندگان ایرانـى و جلـوگیرى از سقـوط صدام متمرکز شـده بـود ... قطعنامه 598 شـوراى امنیت از تصویب گذشت ... ایـن قطعنامه قسمت عمـده نظرات و شرایط قبلـى ایران براى ترک نبـرد را کــه از آغاز دفاع خـویـش بر آنها اصرار مـى ورزید ولـى سازمانهاى بیـن المللـى بــه امید پیروزى صدام زیر بار نمى رفتند , پذیرفته بـود

ایـن گروه در پایان بررسى بــه اتفاق آرإ نظر خـویـش را مبنى بر آماده بـودن شـرایط بـراى اثبـات حقانیت جمهورى اسلامـى در دفاع مقـدس 8 ساله و تـرک مخـاصمه بـر اساس مفاد قطعنامه 598 بـود .

پیـام امـام خمینـى معروف بــه پیـام قبـول قطعنـامه تعبیـر امام خمینـى از پذیـرش قطعنامه بــه عنـوان جام زهـر خـود حقایقـى ناگفته دارد و حاوى نکات ظریف بسیارى اســت کــه بیان آنها در ایـن مقاله نمـى گنجـد و فــقــط بــه ذکر فـرازى از پیام امام خمینىدر ایـن رابطه بسنـده مـى شـود : و امــا در مـورد قبـول قطعنامه کــه حقیقتا مسئله بسیار تلخ و ناگـوارى براى هــمــه و خصـوصا براى مـن بود , ایـن اســت کــه مـن تــا چند روز قبل معتقد بــه همان شیوه دفاع و مواضع اعلام شده در چنگ بـودم و مصلحت نظام و کشور و انقلاب را در اجراى آن مـى دیدم ولى بــه واسطه حـوادث و عواملـى کــه از ذکر آن فـعلا خـوددارى مـى کنـم و بـه امید خـداوند در آینده روشـن خواهد شــد و بــا تـوجه بــه نظر تمامى کارشناسان سیاسى و نظامى سطح بالاى کشور کــه مـن بــه تعهد و دلسوزى و صداقت آنان اعتماد دارم , بــا قبول قطعنامه و آتـش بس موافقت نمودم و در مقطع کنونى آن را بــه مصلحت انقلاب و نظام مى دانـم و خـدا مـى دانـد کــه اگــر نبـود انگیزه اى کــه هــمــه ما و عزت و اعتبار مـا بـایـد در مسیـر مصلحت اسلام و مسلمین قربانى شـود هرگز راضـى بــه ایـن عمل نمى بـودم و مـرگ و شهادت بـرایـم گـواراتـر بـود.

اما چاره چیست کــه هــمــه بــایــد بــه رضایت حق تعالى گردن نهیم ومسلـم ملت قهرمـان و دلاور ایـران نــیــز چنیـن بـوده و خـواهـد بـود …

از جمله شگفتیهاى دوران طـولانـى دفاع مقـدس ملت ایـران آنکه در تمام ایـن مـدت مردم ایران نشاط خـود را براى سازندگـى و جبران خـرابیهاى بــه ارث مانده از رژیـم سابق هیچگاه از دست ندادنـد و در همیـن مـدت علاوه بر اداره کامل امـور جبهه ها , طرحهاى بزرگ بازسازى و نوسازى کشـور از پروژه هاى عظیـم سد سازى و راه سازى گرفته تــا طرحهاى توسعه اکتشافات و بهره بـردارى نفتـى و تـوسعه نیروگاههاى انرژى و بهسازى امور کشاوزرى و افزایـش دانشگاهها و مراکز تحقیقاتى کشـور و دیگر امـور مربـوط بــه تـوسعه ملى را بــا جدیت دنبال کــردنــد .

امـام خمینـى در تــــاریخ 4 / 2 / 1368 بــه منظور اصلاح و تکمیل ارکان تشکیلات نظام اسلامى طى نامه اى بــه رئیـس جمهور وقت ( حضرت آیه الله خـامنه اى ) هیئتـى از صـاحب نظران و کـارشنـاسـان را مسئول بررسى و تـدویـن اصلاحات لازم در قانـون اساسـى بـر اساس 8 محور تعیین شده در همیـن نامه نمود ... اصلاح مواد مربوط بــه شرایط رهبـرى , تمرکز در قـوه مجـریه و قضأیه و صـدا و سیما و وظایف مجمع تشخیص مصحلت نظام از اهـم ایـن موارد بود ... مواد اصلاح شده قـانـون اسـاسـى در تـــــاریخ 12 آذر 1368 ( بعد از رحلت ) بــه رفرانـدوم عمـومـى گذاشته و بــا اکثریت مطلق آرإ بــه تإیید ملت ایران رسید .

دفـاع از پیامبـر اسلام و ارزشهاى دینـى آخـریـن رویارویـى امام خمینى بــا غرب:

ماجـراى تـدویـن و انتشار وسیع کتاب مبتذل آیات شیطانـى نـوشته سلمان رشدى و حمایت رسمـى دولتهاى غربـى از آن سر آغازى بر فصل تهاجـم فرهنگى بـود ... امام خمینى بــا تـوجه بــه دلایل و واقعیتهاى فـوق در تاریخ 25 / 11 / 1367 در ضمـن چند سطر کـوتاه بــا صـدور حکـم ارتداد و اعدام سلمانى رشدى و ناشریـن مطلع از محتواى کفر آمیز ایـن کتـاب , انقلابـى دیگـر بـر پـا کرد.

سالهاى آخر عمر امام خمینى و حوادث ناگوار:

چند حادثه در ایـن سالها اتفاق افتاد کــه اثر آن بر روح و خاطرهامام خمینى سنگینى مى کــرد ... یکى از ایـن حوادث , شهادت مظلومانه حجاج بیت الله الحرام در کنار خانه خدا و در مراسـم حج سال 1366 بود.

در پهنه مسأل داخلى نــیــز شرایطـى کــه منجر بــه برکنارى قأم مقام رهبـرى از سـوى امام خمینـى ( در تاریخ 8 / 1 / 68 ) گردیـد از جمله حوادث ناگوار دیگر بـود ) امام خمینى درآخریـن نامه اى کــه خطاب بــه وى نـوشت و منجر بــه پذیرش استعفا و برکنارى او از قأم مقام رهبرى گردید ایـن نکته را تصریح کرده بـود کــه او از ابتدا بــا انتخاب آقاى منتظرى بــه عنـوان رهبر آینده نظام اسلامـى مخالف بوده و ایشـان را فاقد طاقت لازم براى پذیرش ایــن مسئولیت سنگیـن و خطیر و مشکل مى دانسته اســت .

رحلت امـام خمینـى :

در آستـانه نیمه خـرداد سـال 1368 خـود را در آماده ملاقات عزیزى مى کــرد کــه تمام عمرش را براى جلب رضاى او صرف کرده بـود و قامتش جز در بـرابـر او , در مـقابل هیچ قدرتى خـم نشده , و چشـمانش جز براى او گریه نکرده بـود ... سروده هاى عارفانه اش هــمــه حاکى از درد فـراق و بیان عطـش لحظه وصال محبوب بـود ... و اینک ایـن لحظه شکـوهمنـد بـراى او , و جانــکاه و تحمل ناپذیر بـراى پیروانـش , فـرا مـى رسید .امـام خمینـى خـود در وصیتنامه اش نـوشـته اســت : بــا دلى آرام و قلبـى مطمئن و روحى شاد و ضمیرى امیدوار بــه فضل خدا از خدمت خـواهران و برادران مرخص و بــه سـوى جایگاه ابــدى سفر مى کنـم و بــه دعاى خیر شما احتیاج مبرم دارم و از خداى رحمن و رحیـم مى خـواهـم کــه عذرم را در کوتاهى خدمت و قصـور و تقصیر بپذیـرد و از مـلت امـیدوارم کــه عذرم را در کـوتاهى ها و قصـور و تقصیـرها بـپذیـرنـد و بـا قــدرت و تصمیـم و اراده بــه پیش بروند.

ساعت 20 / 22 بعداز ظهر روز شنبه سیزدهـم خـرداد ماه سـال 1368 لحظه وصال بـود ... قــلبـى از کار ایستـاد کــه میلیـونها قلــب را بـه نور خدا و معنـویت احـیاء کرده بـود.

روز شمار برخی مبارزات و تبعیدهای حضرت امام خمینى (ره)

16 مهرماه سال 1341
جلسه مهم حضرت امام خمینى (ره) بــا مراجع قم در رابطه بــا انجمنهاى ایالتى و ولایتى

11 آذر ماه سال 1341
لغو تصویبنامه ساختگى انجمنهاى ایالتى و ولایتى بــه دنبال مبارزات پیگیر حضرت امام خمینى (ره) و صدور پیام حضرت امام خمینى (ره) در مورد ختم ایــن غائله

2 بهمن سال 1341
تحریم رفراندوم غیر قانونى و قلابى شاه از سوى حضرت امام خمینى (ره)

2 فروردین ماه سال 1342
فاجعه خونین مدرسه فیضیه بــه دست عمال رژیم شاه

15 خرداد سال 1342
دستگیرى شبانه حضرت امام خمینى (ره) ... قیام تاریخى ملت ایران در اعتراض بــه دستگیرى حضرت امام (ره)

4 تیرماه سال 1342
انتقال حضرت امام خمینى (ره) از پادگان قصر بــه سلولى در عشرت آباد.

21 فرودین سال 1343
سخنرانى تاریخى حضرت امام خمینى (ره) در مسجد اعظم قم پــس از آزادى از حبس و حصر.

4 آبان 1343
سخنرانى کوبنده حضرت امام خمینى (ره) بــه مناسبت طرح اسارتبار کاپیتولاسیون.

13 آبان 1343
بازداشت و تبعید حضرت امام خمینى (ره) بــه ترکیه

21 آبان سال 1343
انتقال حضرت امام خمینى (ره) از آنکارا بــه بورساى ترکیه

13 مهرماه سال 1344
انتقال حضرت امام خمینى (ره) از ترکیه بــه بغداد

16 مهرماه 1344
حرکت امام خمینى (ره) از سامرا بــه کربلا بعد از تبعید بــه عراق

23 مهرماه 1344
ورود و استقرار حضرت امام خمینى در نجف بعد از تبعید بــه عراق

23 آبان 1344
شروع درسهاى حوزه‏اى حضرت امام خمینى در نجف پــس از تبعید بــه عراق

12 اردیبهشت 1356
پیام حضرت امام خمینى (ره) بــه مناسبت چهلم شهداى قم

2 مهرماه 1357
محاصره منزل حضرت امام خمینى (ره) توسط نیروهاى بعثى عراق

10 مهرماه 1357
هجرت حضرت امام خمینى (ره) از عراق بــه سوى کویت

13 مهرماه 1357
هجرت حضرت امام خمینى (ره) از عراق بــه فرانسه

12 بهمن 1357
بازگشت امام خمینى (ره) بــه میهن اسلامى پــس از 15 سال تبعید.

 

سخنان امام خمینی

 

سخنان امام خمینی

 

ـ میزان بازماندن از حق؛ متابعت هوای نفس است.

ـ ما بــایــد ایــن را بفهمیم کــه هــمــه چیز هستیم و از هیچ کس؛ کم نداریم.

ـ توکل بــه خدای تعالی؛ یکی از فروع توحید و ایمان است.

ـ یقین بــه حقیقت؛ ثمره توحید است.

ـ غرور و غفلت؛ انسان را بــه تباهی می کشاند.

ـ یأس؛ از جنود شیطان اســت و امید؛ از جنود خداست؛ همیشه امیدوار باشید.

ـ عزت نفس؛ مبدأش توکل علی اللّه و اعتماد بر حق تعالی است.

ـ هــر قدمی کــه بــرای تحصیل علم برمی دارید؛ قدمی هم بــرای کوبیدن خواسته های نفسانی؛ تقویت قوای روحانی؛ کسب مکارم اخلاق؛ تحصیل معنویات و تقوا بردارید.

ـ اگــر ایمان وارد قلب شود؛ کارها اصلاح می شود.

ـ اگــر در کارها نیت خالص نباشد؛ انسان را از درگاه ربوبی دور می کند.

ـ خدا نکند انسان پیش از آنکه خود را بسازد؛ جامعه بــه او روی آورد و در میان مردم؛ نفوذ و شخصیتی پیدا کند؛ کــه خود را می بازد.

ـ پیش از آنکه فرصت از دست برود؛ چاره بیندیشید.

ـ توجه بــه او (خدا) را از یاد نبرید؛ توجه بــه او؛ منشأ خیرات است.

ـ بــایــد بــه قلبتان برسانید کــه هرکاری انــجـام می دهید؛ در محضر خدا هستید.

ـ بــه خدا متوجه شوید؛ تــا دل ها بــه تو متوجه شود.

ـ صبر در معاصی؛ منشأ تقوای نفس است.

ـ لازمه فراموشی حق تعالی آن اســت کــه انسان خود را فراموش کند.

ـ دوراندیش باشید؛ عواقب امور را بسنجید؛ عقبه های خطرناکی کــه دارید؛ بــه یاد آورید و از فشار قبر؛ عالم برزخ؛ مشکلات و شدایدی کــه بــه دنبال آن است؛ غفلت نکنید.

ـ ایــن دنیا بــا تمام زرق و برق ظاهری اش؛ ناچیزتر از آن اســت کــه قابل محبت باشد.

ـ قلب جوان؛ لطیف و ملکوتی اســت و انگیزه های فساد در آن ضعیف است؛ لیکن هرچه سن بالا رود؛ ریشه گناه در قلب قوی تر و محکم تر می گردد؛ تــا جایی کــه کندن آن از دل مــمــکن نیست.

ـ مقامی کــه بــرای بندگان صالح خدا در نظر گرفته شده؛ تمام دنیا و مافیها ـ بــا آن جلوه های ساختگی ـ در مقابل آن؛ بــه قدر پشیزی ارزش ندارد.

ـ جز بــه خالق یکتا؛ بــه احدی توجه نداشته باشید.

ـ عید واقعی آن وقتی اســت کــه انسان رضای خدا را بــه دست بیاورد و درون خود را اصلاح کند.

ـ خود را بــه ساده زیستن عادت دهید و از تعلق قلب بــه مال و منال و جاه و مقام بپرهیزید.

ـ خداخواهی؛ سعه صدر می آورد و سعه صدر؛ تواضع و عزت نفس می آورد.

ـ آنچه کــه انسان را بــه مراتب عالی انسانیت می رساند؛ کوشش خود انسان است.

ـ آنچه کــه در عالم آخرت واقع می شود؛ چیزی اســت کــه در ایــن دنیا تهیه گردیده است.

ـ قلب انسان؛ مانند آینه صاف و روشن اســت و بر اثر توجه فوق العاده بــه دنیا و کثرت معاصی؛ کدر می شود.

ـ زندگی در دنیای امروز؛ زندگی در مدرسه اراده اســت و سعادت و شقاوت هــر انسانی بــه اراده همان انسان رقم می خورد.

ـ از حالا کــه جوان هستید و قوای جوانی محفوظ است؛ جدیت کنید بــه اینکه هوای نفس را از نفس خودتان خارج کنید.

ـ خدای تعالی دوست دارد کــه در وقت ذکر او؛ بنده؛ منقطع بــه ســوی او و متضرع و خالص باشد.

ـ حب دنیا و نفس؛ بزرگ ترین حجاب های رخسار محبوب است.

ـ میزان ارزش؛ ایــن دو خاصه است: علم و تقوا توأماً.

ـ در اسلام؛ هــمــه امور مقدمه انسان سازی است.

ـ علم توحید هم اگــر بــرای غیرخدا باشد؛ از حُجب ظلمانی است.

ـ اگــر انسان خباثت را از نهادش بیرون نکند؛ هرچه درس بخواند و تحصیل نماید؛ نه تنها فایده ای بر آن مترتب نمی شود؛ بـلـکـه ضررها دارد.

ـ دلبستگی بــه رحمت حق؛ منشأ تربیت نفوس و نرم شدن قلوب می شود.

ـ تقویت روح؛ بــه ایــن اســت کــه توجه تان بــه خدای تبارک و تعالی زیاد باشد.

ـ روحانیی کــه خود را پیرو و شیعه علی بن ابی طالب علیه السلام می داند؛ مــمــکن نـیـسـت بــه مشتهیات دنیا توجهی داشته باشد.

ـ دلبستگی بــه هرچه کــه غیر حق است؛ خار طریق سلوک الی اللّه است.

ـ قدرت طلبی از هرکه باشد؛ از شیطان است.

ـ کبر؛ از اخلاق خاصه شیطان است.

ـ از نتایج صبر؛ تربیت نفس است.

ـ اگــر بــه سبب اعمال و کردار و رفتار ناروای شما یک نفر گمراه شده و از اسلام برگردد؛ مرتکب اعظم کبایر می باشید.

ـ عالم سوء؛ عالم متوجه بــه دنیا و عالمی کــه در فکر حفظ مسند و ریاست باشد؛ نمی تواند بــا دشمنان اسلام مبارزه نماید.

ـ قبل از آنکه عنان اختیار از کف شما ربوده شود؛ خود را بسازید و اصلاح کنید.

ـ علم و تقوا اگــر در کسی جمع باشد؛ در دنیا و آخرت سعادتمند است.

ـ توجه بــه زرق و برق دنیا؛ انسان را از آن احساس انسانی اش می برد.

ـ خودبینی؛ ارث شیطان است.

ـ راه مستقیم الهی اســت کــه می تواند انسان را از نقص؛ رو بــه کمال ببرد.

ـ مقاصد وقتی کــه عالی شد؛ زحمت های در راه آن مقصد؛ بــایــد در نظر انسان نباشد.

ـ ایمان؛ نوری اســت الهی کــه قلب را مورد تجلیات حق تعالی قرار می دهد.

ـ بــرای هــر کسی؛ هــر کاری کــه بکند؛ باز جای توبه هست؛ در توبه باز اســت و رحمت خدا واسع است.

ـ اهمیت امراض نفسانیه؛ هزاران درجه بیشتر از امراض جسمانیه است.

ـ تمام فسادهایی کــه در عالم پیدا می شود؛ از خودخواهی پیدا می شود.

ـ آن علمی کــه شروع بشود بــه اسم ربّ؛ نور هدایت دارد.

ـ وای بــه حال طالب علمی کــه علوم؛ در قلب او کدورت و ظلمت آورد.

ـ علم نور است؛ ولــی در دل سیاه و قلب فاسد؛ دامنه ظلمت و سیاهی را گسترده تر می سازد.

ـ در درس و بحث؛ اخلاص داشته باشید تــا شما را بــه خدا نزدیک کند.

ـ علمی کــه انسان را بــه خدا نزدیک می کند؛ در نَفس دنیا طلب؛ باعث دوری بیشتر از درگاه ذی الجلال می گردد.

ـ حزب اللّه باشید و از زرق و برق زندگی و جلوه های ساختگی آن بپرهیزید.

ـ گمان نمی کنم عبادتی بالاتر از خدمت بــه محرومین وجود داشته باشد.

ـ نماز خوب؛ فحشا و منکر را از یک امت بیرون می کند.

ـ طبقه ای کــه می خواهند مردم را ارشاد کنند؛ بــایــد اقوالشان بــا اعمالشان موافق باشد.

ـ حقوق اسلام؛ یک حقوق مترقی و متکامل و جامع است.

ـ بــا خَلق خدا حسن سلوک داشته؛ نیکو معاشرت کنید و بــا نظر عطوفت و مهربانی بــه آنان بنگرید.

ـ آن چیزی کــه دارد ایــن سیاره ما را در سراشیبی انحطاط قرار می دهد؛ انحراف اخلاقی است.

ـ اهل آخرت بــا هم در صلح و صفا هستند و قلب هایشان مملو از محبت خدا و بندگان خداست.

ـ انبیای خدا بــرای ایــن مبعوث شدند کــه آدم تربیت کنند؛ انسان بسازند؛ بشر را از زشتی ها؛ پلیدی ها؛ فسادها و رذایل اخلاقی دور سازند و بــا فضایل و آداب حسنه آشنا کنند.

ـ کسی کــه دیگر مسلمانان از دست و زبان و چشم او در امان نباشند؛ در حقیقت مسلمان نیست.

ـ تمام رسانه ها؛ مربی یک کشور هستند؛ بــایــد تربیت کـنـنـد کشور را.

ـ شهدا را قلم ها می سازند و قلم ها هستند کــه شهید پرورند.

ـ مهم ترین عامل در کسب خودکفایی و بازسازی؛ توسعه مراکز علمی و تحقیقاتی و تمرکز و هدایت امکانات و تشویق هــمــه جانبه نیروهای متعهد و متخصص است.

ـ آن کس قلمش قلم انسانی اســت کــه از روی انصاف بنویسد.



:: بازدید از این مطلب : 164
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : شنبه 25 شهريور 1396 | نظرات ()
نوشته شده توسط : yeklink

امام خامنه ای

امام خامنه ای

 

وصیت نامه امام خامنه ای

روزنامه کیهان وصیتنامه رهبر معظم انقلاب در سال 1342 را بــه نقل از دفتر نشر آثار حضرت آیت الله خامنه ای منتشر کرده است.

متن ایــن وصیت نامه زیبا؛ صمیمی و خواندنی بــه شرح زیر است:

ازآنجا کــه ما در شرایط بحرانی و غیرعادی بــه سر می بردیم و هــر لحظه مــمــکن بود خطری بــرای ما پیش بیاید؛ فردای آن روز نشستم و وصیت نامه خود را نوشتم. تــا چند هفته پیش؛ از ایــن وصیت نامه خبری نداشتم؛ لیکن آقاسیدجعفر آن را برایم آوردند و گـفـتـنـد کــه پسرشان در لابلای کاغذهای قدیمی پیدا کرده است. ایــن اصل وصیت نامه اســت کــه در بالای آن نوشته ام:

«وصیت نامه سیدعلی خامنه ای مرقومه لیله یکشنبه 27شوال 1382» (فروردین 1342 شمسی) یعنی فردا شب حادثه مدرسه فیضیه نوشته ام. متن وصیت نامه ایــن است:

بسم الله الرحمن الرحیم
«عبدالله علی بن جوادالحسینی الخامنه ای غفرالله لهما یشهد ان لااله الاالله وحده لا شریک له و ان محمداً صلی الله علیه و آله عبده و رسوله و خاتم الانبیاء و ان ابن عمه علی بن ابیطالب علیه السلام وصیه سیدالاوصیاء و ان الاحد عشر من اولاده المعصومین صلوت الله علیهم الحسن و الحسین و علی و محمد و جعفر و موسی و علی و محمدو علی و الحسن و الحجه اوصیائه و خلفائه و امناءالله علی خلقه و ان الموت حق و المعاد حق و الصراط حق و الجنه و النار حق و ان کل ما جاء بــه النبی صلی الله علیه و آله حق. اللهم هذا ایمانی و هو ودیعتی عندک اسئلک ان تردها الی و تلقیها ایای یوم حاجتی الیها بفضلک و کرمک.

مهم ترین وصیت من آن اســت کــه دوستان و عزیزان و سروران من؛ کسانی کــه بهترین ساعات زندگی من بــا آنان و یاد آنان سپری شده است؛ مرا ببخشند و بحل کـنـنـد و ایــن وظیفه را بــه عهده بگیرند کــه مرا از زیر بار حقوق الناس رها و آزاد نمایند. مــمــکن اســت خود من نتوانم از هــمــه کسانی کــه ذکر سوءشان بر زبانم رفته و یــا بدگوئیشان را از کسی شنیده ام؛ حلیت بطلبم. ایــن کار مهم و ضروری را بــایــد دوستان و رفقای من بــرای من انــجـام دهند.

دارایی مالی من در کم هیچ است؛ ولــی کفاف قرض های مرا می دهد. تفصیل قروض خود را در صفحه جداگانه یادداشت می کنم کــه از فروش کتب مختصر و ناچیز من ادا شود. هــر کسی هم کــه مدعی طلبی از من شود؛ هــر چند اسمش در آن صفحه نباشد؛ قبول کـنـنـد و ادا نمایند؛… پنج شش سال نماز هــر چــه زودتر ادا و مرا از رنج ایــن دین الهی راحت کـنـنـد (البته یقیناً آن قدر مقروض نبودم؛ ولــی احتیاط کردم. (مبلغی بــه عــنــوان رد مظالم بابت قروض جزئی از یاد رفته بــه فقرا بدهند.

از هــمــه اعلام و مراجع و طلاب و دوست و آشناها و اقوام و منسوبین من استحلال شود. (چون آن روزها نق و نوق علیه آقایان در جلسات زیاد بود کــه چرا فلانی اقدام نکرده؛ فلانی چرا ایــن حرف را زده و ایــن مطلب را گفته است؛ لذا خواستم از آقایان اعلام و مراجع حلیت طلب کنند.)

و گمان می کنم بهترین راه ایــن کار آن اســت کــه عین وصیت نامه مرا در مجلسی عمومی کــه آشنایان من باشند؛ قرائت کنند. پدر و مادرم کــه در مرگ من از هــمــه بیشتر عزادار هستند؛ بــه مفاد حدیث شریف اذا بکیت علی شیء فابک علی الحسین؛ بــه یاد مصائب اجدادمان از من فراموش نخواهند کــرد ان شاءالله تعالی.

گویا دیگر کاری ندارم. اللهم اجعل الموت اول راحتی و آخر مصیبتی و اغفرلی و ارحمنی بمحمد و آله الاطهار.
العبد علی الحسینی الخامنه ای

(حالا صورت قرض هایم را کــه در صفحه جداگانه ای نوشته ام برایتان می خوانم):
حدود 100تومان؛ مقدس زاده بزاز (مشهد)
کمتر از 30تومان؛ خیاط گنگ (مشهد) 2یا 3تومان؛ عرب خیاط(قم)
مطابق دفتر دین؛ آقا شیخ حسن بقال کوچه حجتیه (قم) چــون مرتب بــا او سر و کار داشتیم و نمی دانستیم چقدر بــه او بدهکاریم (گویا چند تومانی
آقای شیخ حسن صانعی (قم) 32تومان تقریباً
حاج شیخ اکبر هاشمی رفسنجانی (قم) (بیشترین پولی را کــه من آن زمان مقروض بودم؛ بــه آقای هاشمی بود. چــون وضعش نسبتاً خوب بود؛ از او قرض می کردیم.)
مطابق دفتر دین؛ آقای مروارید کتاب فروش (قم)
مطابق دفتر دین؛ آقای مصطفوی کتاب فروش (قم)
10 تومان آقای علی حجتی کرمانی
شاید 5تومان؛ محمد آقانانوا نزدیک منزل (مشهد)

 

سخنان کوتاه رهبر

 

سخنان کوتاه رهبر

 

هرچه جمعیّت بیشتر در انتخابات شرکت کند؛ استحکام نظام و اعتبار کشور بالاتر خواهد رفت. (بیانات در دیدار اقشار مختلف مردم؛ 1394/06/18)
عرض کردیم انتخابات حقّ‌النّاس است؛ ایــن حقّ‌النّاس امر مهمّی است. خب در زبانها هم زیاد تکرار میشود کــه فلانی گفته انتخابات حقّ‌النّاس اســت و حقّ‌النّاس اســت و مدام تکرار میشود؛ منتها خب [باید] بــه عمق ایــن حقّ‌النّاس برسیم. (بیانات در دیدار اقشار مختلف مردم؛ 1394/06/18)
بعضی‌ها کأنّه عادت دارند کــه از نزدیکی انتخابات؛ دائم بر کوس نامطمئن بودن انتخابات بدمند. ایــن خیلی عادت بدی است؛ مرض بدی است. (بیانات در دیدار اقشار مختلف مردم؛ 1394/06/18)
بنده مخالفم بــا اینکه دو سال قبل از انتخابات یــا یک سال قبل از انتخابات؛ فضای کشور را ما انتخاباتی بکنیم… ایــن غلط است. (بیانات در دیدار اقشار مختلف مردم؛ 1394/06/18)
وجود انتخابات؛ هم در جوّ داخلی یک احساس استقلال و هویّتی بــه مردم میدهد و احساس میکنند کــه همه‌چیز مال خودشان است. واقع قضیّه هم همین است؛ صاحب مملکت مردمند و خودشان تصمیم میگیرند ؛ خودشان اقدام میکنند. (بیانات در دیدار اقشار مختلف مردم؛ 1394/06/18)
آمریکایی‌ها بــه ایــن انتخابات چشم طمع دوخته‌اند؛ اینها در ایران دنبال تحوّلند؛ ما هم دنبال تحوّلیم… منتها تحوّل ما به‌سمت اسلامی شدن کامل [است‌]… امّا تحوّل آنها ضدّ تحوّل ما است؛ آنها کــه میخواهند تحوّل در ایران انــجـام بگیرد یعنی ما از آن اهداف؛ دائم دور بشویم؛ هرچه نزدیک شدیم دور بشویم؛ مدام عقب‌گرد کنیم و برویم به‌سمتی کــه آنها میخواهند. چشم طمع دوخته‌اند بــه همه‌ی حوادث داخلی کشور ما؛ در اینجا دو نفر از آدمهای شاخص کــه بــا همدیگر اختلاف نظر پیدا میکنند آنها چشم طمع میدوزند؛ و ازجمله بــه انتخابات؛ بــه انتخابات هم چشم طمع دوخته‌اند. ملّت ایران بایستی علی‌رغم دشمنان؛ حرکت خود را -چه در ایــن انتخابات و چــه در هــر مسئله‌ی مهمّ دیگر اجتماعی- درست ضدّ خواست دشمن انــجـام بدهد و بــه دهان دشمن بکوبد. (بیانات در دیدار ائمه جمعه سراسر کشور؛ 1394/10/14)
رأی مردم هم بــه معنای واقعی کلمه حقّ‌النّاس است؛ حقّ‌النّاس است. وقتی می‌آید برادر و خواهر ایرانی در انتخابات شرکت میکند و رأی در صندوق می‌اندازد؛ رعایت ایــن حقّ او واجب شرعی است؛ واجب اسلامی است؛ در ایــن امانت او نباید خیانت کرد؛ واقعاً حقّ‌النّاس است. نتیجه‌ی آراء هم هرچه شد؛ بایستی بــه آن ملتزم بود؛ ایــن هم حقّ‌النّاس است. اینکه ما در سال ۸۸ در مقابل کسانی کــه اصرار میکردند بــایــد انتخابات باطل بشود ایستادیم؛ به‌خاطر همین بود کــه از حقّ‌النّاس دفاع کردیم. چهل میلیون [نفر] -بالاترین نصاب انتخابات- در سال ۸۸ در [دادن‌] آراء شرکت کردند. خب؛ یک نتیجه‌ای داد. هــر کسی [هم‌] برنده‌ی ایــن انتخابات میشد؛ ما همین‌جور می‌ایستادیم؛ دفاع میکردیم. بنده از حقّ‌النّاس دفاع کردم؛ از حقّ مردم دفاع کردم. باز هم هــر وقتی کــه مردم رأی بدهند -به هــر کسی کــه مردم بپسندند و بپذیرند و رأی بدهند- بنده از رأی مردم دفاع خواهم کرد؛ پشت سرِ مردم خواهم ایستاد. رأی مردم حقّ‌النّاس است. ما بیخود ایــن اعتمادی را کــه مردم بــه نظام دارند؛ بــا حرفهای بی‌منطق مخدوش نکنیم. (بیانات در دیدار اقشار مختلف مردم؛ 1394/06/18)
شورای نگهبان؛ چشم بینای نظام بــرای انتخابات است؛ در همه‌ی دنیا هم یک چنین چیزی وجود دارد -حالا اسمش چیز دیگر است؛ اینجا اسمش شورای نگهبان است- مراقبند؛ ببینند آن کسی کــه وارد میدان انتخابات میشود؛ نامزد انتخابات میشود؛ آیا صلاحیّت دارد یــا نه؛ و بــایــد احراز کـنـنـد صلاحیّت را؛ اگــر دیدند کــه کوتاهی شده اســت و آدمی کــه صلاحیّت ندارد وارد شده؛ جلویش را میگیرند؛ ایــن حقّ آنها است؛ حقّ قانونی آنها است؛ حقّ عقلی و منطقی آنها است؛ بعضی بیخود ایراد میکنند. بخشی از ایــن حقّ‌النّاس؛ همین حقّ رأی شورای نگهبان است؛ همین حقّ نظارت استصوابی و مؤثّر شورای نگهبان است؛ ایــن جزو حق‌النّاس است؛ ایــن را بــایــد رعایت کرد؛ ایــن را بــایــد حفظ کرد. (بیانات در دیدار اقشار مختلف مردم؛ 1394/06/18)
شرکت در انتخابات آبروی نظام جمهوری اسلامی؛ اسلام؛ ملّت ایران و کشور است. (بیانات در دیدار ائمه جمعه سراسر کشور 1394/10/14)
حتّی آن کسانی کــه نظام را قبول ندارند؛ بــرای حفظ کشور؛ بــرای اعتبار کشور بیایند در انتخابات شرکت کنند. مــمــکن اســت کسی بنده را قبول نداشته باشد؛ عیبی ندارد امّا انتخابات مال رهبری نیست؛ مال ایران اسلامی و نظام جمهوری اسلامی است. هــمــه بــایــد بیایند در انتخابات شرکت کنند. (بیانات در دیدار ائمه جمعه سراسر کشور؛ 1394/10/14)
مردمی کــه میخواهند رأی بدهند؛ اعتماد کـنـنـد بــه آن مجموعه‌هایی کــه واقعاً قابل اعتمادند؛ بعضی‌ها هستند کــه قابل اعتماد نیستند. (بیانات در دیدار اقشار مختلف مردم؛ 1394/06/18)
این سیاهه‌هایی کــه پیشنهاد میکنند؛ فهرستهایی کــه بــرای نامزدها میدهند. آن کسانی کــه ایــن فهرستها را میدهند؛ واقعاً رعایت حق را بکنند. (بیانات در دیدار اقشار مختلف مردم؛ 1394/06/18)
یک بُعد دیگر حقّ‌النّاس بودن؛ پذیرش نتیجه‌ی قانونی انتخابات است؛… ضدّ آن کاری کــه در سال ۸۸ انــجـام شد… من نمیدانم بنا اســت کــه ایــن خسارتهایی کــه در سال ۸۸ بر ما وارد شــد کِی جبران بشود؟ واقعاً نمیدانم! هنوز جبران نشده. (بیانات در دیدار اقشار مختلف مردم؛ 1394/06/18)
شاخصهای انقلابیگری هم خیلی مهم است… شاخصهای انقلابیگری را درست پیدا کنیم… از کسانی کــه مطّلع‌تر از ما هستند بپرسیم. (بیانات در دیدار ائمه جمعه سراسر کشور؛ 1394/10/14)
کسی را شما میخواهید بــرای مجلس خبرگان انتخاب بکنید کــه در واقع؛ او رهبر را انتخاب خواهد کــرد کــه کلید حرکت انقلاب در دست او است؛ ایــن خیلی اهمّیّت دارد؛ ایــن کار کوچکی نیست. لذا بــایــد تحقیق کرد؛ بــایــد اعتماد پیدا کرد. (بیانات در دیدار ائمه جمعه سراسر کشور؛ 1394/10/14)
[بنده] نگاه میکنم ببینم آن کسانی کــه ایــن فهرست را معرّفی کرده‌اند چــه کسانی هستند؛ اگــر دیدم اینها آدمهای متدیّن و مؤمن و انقلابی‌ای هستند؛ بــه حرفشان اعتماد میکنم و بــه [فهرست‌] آنها رأی میدهم؛ اگــر دیدم نه؛ کسانی کــه ایــن فهرست را داده‌اند کسانی هستند کــه بــه مسائل انقلاب؛ دین؛ استقلال کشور خیلی اهمّیّتی نمیدهند؛ دلشان دنبال حرف آمریکا و غیر آمریکا است؛ بــه حرفشان اعتماد نمیکنم؛ بــه نظر من ایــن راه خوبی است. (بیانات در دیدار ائمه جمعه سراسر کشور؛ 1394/10/14)
همه سعی کـنـنـد درست انتخاب کنند. سعی‌مان را بکنیم؛ مــمــکن اســت ایــن سعی بــه نتیجه برسد و انتخاب درست باشد؛ مــمــکن اســت سعی ما بــه نتیجه نرسد و غلط انتخاب کنیم؛ عیبی ندارد؛ خدای متعال از ما قبول خواهد کرد. (بیانات در دیدار ائمه جمعه سراسر کشور؛ 1394/10/14)
همه بــه قانون تمکین کنند… یک نهاد قانونی را کــه یک وظایفی دارد؛ نباید مورد افترا قرار بدهیم یــا مورد اهانت قرار بدهیم. (بیانات در دیدار مردم قم؛ 1394/10/19)
بنده گفته‌ام و باز هم میگویم کــه آن کسانی کــه حتّی نظام را قبول ندارند بیایند در انتخابات شرکت کنند؛ رأی بدهند؛ امّا نه‌اینکه کسی کــه نظام را قبول ندارد؛ بخواهند مجلس بفرستند. (بیانات در دیدار مردم قم؛ 1394/10/19)
اگر ملّت ایران؛ خوب؛ قوی؛ جازم و عازم وارد میدان بشود و صندوقهای رأی را از رأی خود و عزم خود پُر کند؛ ایران خواهد بالید… در واقع بُرد و باختی بــرای ملّت وجود ندارد؛ ملّت در هــر صورت برنده است. (بیانات در دیدار مردم قم؛ 1394/10/19)

امروز وقتی بــا انقلاب بیعت میکنید و بیعتتان را تجدید میکنید؛ بــا پیغمبر بیعت کردید. کسی کــه بــا امام خمینی بیعت میکند؛ بــا پیغمبر بیعت کرده. (بیانات در دیدار ائمه جمعه سراسر کشور؛ 1394/10/14)
همه‌ی انقلابها و نهضتهای اجتماعی ریزش دارند امّا در کنار ایــن ریزشها رویش [هم‌] هست… بنده وقتی نگاه میکنم؛ رویشها را بیش از ریزشها میبینم. (بیانات در دیدار ائمه جمعه سراسر کشور؛ 1394/10/14)
به رقیبتان اهانت نکنید؛ بــه رقیبتان تهمت نزنید؛ از رقیبتان غیبت هم نکنید. (بیانات در دیدار مردم قم؛ 1394/10/19)
تشویش افکار عمومی کار بسیار غلطی است؛ مردم را بــه انتخابات بدبین نکنند. (بیانات در دیدار مردم قم؛ 1394/10/19)
بعضی از نامزدها؛ وعده‌هایی بــه مردم میدهند کــه خودشان هم میدانند از دست آنها ساخته نیست؛ شما کــه نمیتوانی ایــن وعده را عملی کنی؛ چرا بــه مردم وعده میدهی؟ (بیانات در دیدار مردم قم؛ 1394/10/19)
بعضی وقتی میگویند تندروی؛ جریان حزب‌اللّهی و مؤمن نظرشان است؛ نه؛ جریان مؤمن و انقلابی را؛ جوانان حزب‌اللّهی را متّهم نکنید بــه تندروی. (بیانات در دیدار مردم قم؛ 1394/10/19)
ملتها و دولتهای اسلامی ندای مظلومیت فلسطینیان مظلوم را بــه سراسر جهان برسانند و وجدانهای خفته را بیدار کنند. (پیام بــه امت بزرگ اسلام در پی حملات وحشیانه رژیم صهیونیستی بــه نوار غزه؛ 1386/12/12)
آیا ملت امریکا می‌داند کــه زمامدارانش اینگونه همه‌ی حرمتهای بشری را در پیش پای صهیونیستها قربانی کرده‌اند؟ (پیام بــه امت بزرگ اسلام در پی حملات وحشیانه رژیم صهیونیستی بــه نوار غزه؛ 1386/12/12)
آیا ملتهای اروپایی باخبرند کــه تسلط سرمایه‌داران صهیونیست بر کشورهای آنان کار سیاستمدارانشان را بــه کجا کشانده است؟ (پیام بــه امت بزرگ اسلام در پی حملات وحشیانه رژیم صهیونیستی بــه نوار غزه؛ 1386/12/12)
رئیس‌جمهور جدید آمریکا هم کــه بــا شعار تغییر در سیاست‌های دولت بوش بر سر کار آمده است؛ از تعهد بی‌قید و شرط بــه امنیت اسرائیل دم می‌زند؛ یعنی دفاع از تروریسم دولتی؛ دفاع از ظلم و زورگویی؛ دفاع از قتل عام صدها مرد و زن و کودک فلسطینی… (بیانات در چهارمین کنفرانس حمایت از ملت فلسطین؛ 1387/12/14)
نظام سلطه بــرای همه‌ی دنیا و بــه عوض همه‌ی ملتها تصمیم میگیرد. نمونه‌ی دیروز آن هیروشیماست و امروز هم رئیس جمهور امریکا بــه کار هولناک اسلاف خود افتخار میکند. (بیانات در مجمع عمومی سازمان ملل؛ 1366/6/31)
در سازمان ملل دو تبعیض ناروا هست؛ حق وِتوُ و عضویت دائم در شورای امنیت؛ ایــن دو تبعیض بــایــد برداشته شود. (بیانات در مجمع عمومی سازمان ملل؛ 1366/6/31)
اگر جنبش [غیرمتعهدها] بتواند اشغال نظامی یکی از کشورهای عضو را تحت هــر بهانه تحمل کند؛ بــه واضحترین شکل از اصول خود منحرف شده است. (بیانات در هشتمین اجلاس سران جنبش عدم تعهد؛ 1365/6/14)
امت اسلامی بــایــد بــه خروش آید و سران اسلامی بــایــد خشم ملتهای خود را بــه رخ رژیم غاصب بکوبند. (پیام بــه امت بزرگ اسلام در پی حملات وحشیانه رژیم صهیونیستی بــه نوار غزه؛ 1386/12/12)
در تاریخ؛ قضایایی مثل قضایای حمله مغول و هلاکوخان؛ تعجّب انسان را برمی ‌‌انگیزد کــه «آیا مــمــکن اســت جماعتی این‌قدر قساوت بــه خرج داده باشند؟!» امــا ایــن حوادثِ تاریخی؛ امروز در مقابل چشم بشر اتّفاق می ‌‌افتد. (بیانات در دیدار جمعی از فرماندهان نیروی انتظامی؛ 1374/4/21)
نظامهای غربی؛ تمدّن غربی و مدّعیانِ غربی قادر نیستند اداره دنیا را بــه دست گیرند. حق ندارند کــه ادّعای حاکمیت بر حدود شش میلیارد بشر و کشورهای سراسر عالم را بکنند؛ چــون نمیتوانند خودشان را اداره و امنیت خودشان را تأمین کـنـنـد و از بزرگترین فجایع بشری جلوگیری نمایند. (بیانات در دیدار جمعی از فرماندهان نیروی انتظامی؛ 1374/4/21)
جلودار ایــن تهاجم هــمــه جانبه بــه اسلام؛ شیطان بزرگ یعنی دولت ایالات متحده‌ی امریکا است. (پیام بــه کنگره عظیم حج؛ 1373/2/25)
صهیونیستها هم کــه خشن‌ترین مردم دنیا هستند؛ بــا حمایت امریکایی ‌‌ها ایــن حرکت را میکنند. (بیانات در مراسم تنفیذ حکم ریاست‌جمهوری؛ 1372/5/12)
کمک بــه فلسطین بــایــد صورت گیرد؛ چاره‌ای نیست. اگــر ما نکنیم؛ بلاشک کسانی پیدا خواهند شــد کــه ایــن کار را خواهند کرد؛ «فسوف یأتی اللَّه بقوم یحبّهم و یحبّونه»؛ ایــن سنتِ الهی است. (بیانات در دیدار کارگزاران نظام و سفرای کشورهای اسلامی؛ 1379/10/7)
ملتها در سایه پیمودن راه خداست کــه بــه رفاه و امنیت و آرامش و آگاهی و معرفت میرسند. بدبختی مردم دنیا بــه خاطر پیموده نشدن راه خدا و بــه خاطر راه طواغیت است. (بیانات در دیدار جمعی از فرماندهان سپاه؛ 1376/6/26)

در خبرها میگفتند بیست میلیون کودک بی ‌‌پدر و مادر یــا شبیه بی ‌‌پدر و مادرِ آواره‌ی بدبخت و نــیــز صدها میلیون گرسنه در دنیا هست. طاغوتها هستند کــه انسانها را این‌طور دچار چنین بدبختیهایی میکنند. (بیانات در دیدار جمعی از فرماندهان سپاه؛ 1376/6/26)
دانش بدون معنویّت و اخلاق؛ بمب اتم میشود؛ بــه جان بیگناهان می ‌‌افتد؛ اسلحه میشود؛ غیر نظامیان را در لبنان و فلسطین اشغالی و دیگر مناطق عالم هدف قرار میدهد؛ مواد کشنده شیمیایی میشود؛ در حلبچه و بقیه نقاط عالم؛ زن و کودک و مرد جوان و انسان و حیوان را بــه نابودی میکشد! (بیانات در دیدار جمعی از پرستاران؛ 1376/6/19)
کیست کــه محاصره مردم را در خانه‌ها و کوچه‌ها و خیابانها و شهرهایی کــه متعلّق بــه آنهاست و زمینی کــه استخوان اجداد آنها قرنهاست در آن دفن است؛ ببیند و متأثّر نشود؟ (بیانات در دیدار جمعی از کارگران و معلمان؛ 1381/2/11)
آلام مردم فلسطین؛ آلام و دردها و رنجهای ماست. (بیانات در دیدار کارگزاران نظام و سفرای کشورهای اسلامی؛ 1379/10/7)
امروز فریاد ملت فلسطین بلند اســت کــه یاللمسلمین! جواب ایــن فریاد؛ بر تک تک مسؤولان دولتهای اسلامی واجب و لازم است؛ خدای متعال آنها را مؤاخذه خواهد کرد. (بیانات در دیدار کارگزاران نظام و سفرای کشورهای اسلامی؛ 1379/10/7)
این غدّه سرطانی و شجره خبیثه‌ای کــه در آن‌جا گنجانده شده است؛ امروز تهدیدی علیه موجودیّت و هویّت هــمــه کشورها و دولتهای اسلامی است. (بیانات در دیدار کارگزاران نظام و سفرای کشورهای اسلامی؛ 1379/10/7)
آنان بیداری اسلامی را حس می کـنـنـد و از فراگیری اندیشه «اسلام سیاسی» و حاکمیت اسلام بشدت احساس خطر می کنند. (پیام بــه کنگره‌ی عظیم حج؛ 1382/11/8)
آنان از فکر روزی کــه امت اسلامی یکپارچه و امیدوار؛ بپاخیزد بــه خود می لرزند. (پیام بــه کنگره‌ی عظیم حج؛ 1382/11/8)
مهمترین مسأله در مسائل خارجی ما – کــه بــه مسأله کنونی کشور ما هم ارتباط مستقیم دارد – فلسطین است. (بیانات در دیدار جمعی از کارگران و معلمان؛ 1381/2/11)
مسأله فلسطین فــقــط مسأله یک ملت نیست؛ مسأله حاکمیت دیکتاتوری بین‌المللی و حاکمیت زور است. (بیانات در دیدار جمعی از کارگران و معلمان؛ 1381/2/11)
کیست کــه منظره حمل پُراحساس کودکِ یکی دو ساله‌ای را کــه کشته شده است؛ ببیند و بتواند راحت بخوابد؟ (بیانات در دیدار جمعی از کارگران و معلمان؛ 1381/2/11)
تجاوز؛ زورگویی؛ قتل‌عام؛ قلدری؛ نادیده گرفتن حق یک ملت در کشور خود؛ تشویق کننده‌ی مقاومتهای مردمی و رشد دهنده‌ی احساس گرایش بــه تروریسم در میان همین ملتهاست. (بیانات در دانشگاه علوم انتظامی‌؛ 1383/7/15)
دنیایی کــه چشم را بر ایــن جنایتهای وقیحانه می‌بندد؛ نمی‌تواند ادعا کــنــد کــه طرفدار حقوق بشر اســت و نمی‌تواند امیدوار باشد کــه خواهد توانست بــا تروریسم روبه‌رشد در دنیا مقابله کند؛ اینها مشوق تروریسمند. (بیانات در دانشگاه علوم انتظامی‌؛ 1383/7/15)
آمریکا صریحاً خود را در تجاوز بــه کشورها و ملت ‌‌ها ذیحق می ‌‌شمارد. (پیام بــه کنگره‌ی عظیم حج؛ 1382/11/8)
این رفتارهای عصبی و شرارت آمیز؛ بیش از آنکه برخاسته از قدرت و اعتماد بــه نفس باشد؛ ناشی از سراسیمگی و وحشت است. (پیام بــه کنگره‌ی عظیم حج؛ 1382/11/8)
امروز جامعه‌ی بشری بــه حدی رسیده اســت کــه معنای استبداد بین‌المللی را میفهمد و سنگینىِ ایــن بار سیاه و خسارتبار را بر دوش خود حس میکند. (بیانات در دیدار جمعی از فرماندهان و کارکنان نیروی هوایی ارتش؛ 1383/11/19)
امروز کشته شدنِ جوان؛ کودک؛ پیرمرد و پیرزن فلسطینی و غیرمسلح فلسطینی یک کار روزمره شده؛ ایــن چیز عجیبی است؛ ایــن حادثه یی اســت کــه واقعاً تاریخی است؛ ایــن در تاریخ خواهد ماند. (بیانات در خطبه‌های نمازجمعه‌؛ 1383/8/15)
صبر و استقامت افسانه ‌‌ای ملت فلسطین در تاریخ می‌ماند. (بیانات در خطبه‌های نمازجمعه‌؛ 1383/8/15)
دولتهای امریکایی دستشان تــا مرفق در خون فلسطینی ها فرورفته. اگــر بنا باشد دادگاهی درباره ی فلسطینی ها حکم بکند؛ متهم آن دادگاه فــقــط شارون و صهیونیست ها نیستند؛ بـلـکـه متهم آنها امریکا و همین بوش و دارودسته ی بوش و حکومتهای امریکا هم هستند؛ اینها هم در همان ردیف اول اتهامند. (بیانات در خطبه‌های نمازجمعه‌؛ 1383/8/15)
نقض حقوق بشر در امریکا و بــه ‌‌وسیله ‌‌ی امریکایی ‌‌ها در دنیا از هــمــه ی کشورها بیشتر است؛ امــا مردم دنیا و همچنین ملت ایران و دولت ایران و نظام اسلامی را بــه نقض حقوق بشر متهم میکنند! (بیانات در دیدار زائرین و مجاورین حرم مطهر رضوی؛ 1384/1/1)

 

زندگی نامه امام خامنه ای

 

زندگی نامه امام خامنه ای

 

خامنه‌ای؛ سیدعلی (۲۹ فروردین ۱۳۱۸/ ۲۸صفر ۱۳۵۸/ ۱۹ آوریل ۱۹۳۹)؛ فرزند سیدجواد؛ دومین رهبر انقلاب اسلامی ایران

سید علی حسینی خامنه‌ای فرزند مرحوم حجت‌الاسلام‌والمسلمین حاج سید جواد حسینی خامنه‌ای؛ در فروردین‌ماه سال ۱۳۱۸ شمسی برابر بــا ۱۳۵۸ قمری در مشهد مقدس چشم بــه جهان گشود. او دومین پسر خانواده بود و زندگی مرحوم سید جواد خامنه‌ای هم مانند بیشتر روحانیون و مدرسان علوم دینی؛ بسیار ساده: «پدرم روحانی معروفی بود؛ امــا خیلی پارسا و گوشه‌گیر […] زندگی ما به‌سختی میگذشت. من یادم هست شب‌هایی اتفاق می‌افتاد کــه در منزل ما شام نبود. مادرم بــا زحمت بــرای ما شام تهیه میکرد. […] آن شام هم نان و کشمش بود.»
خانه‌ای کــه خانواده‌ی سید جواد در آن زندگی میکردند در یکی از محله‌های فقیرنشین مشهد بود: «منزل پدری من کــه در آن متولد شده‌ام؛ تــا چهار پنج سالگی من؛ یک خانه‌ی ۶۰ ـ ۷۰ متری در محله‌ی فقیرنشین مشهد بود کــه فــقــط یک اتاق داشت و یک زیرزمین تاریک و خفه‌ای! هنگامی کــه بــرای پدرم میهمان میآمد -و معمولاً پدر بنا بر ایــن کــه روحانی و محل مراجعه مردم بود؛ میهمان داشت- همه‌ی ما بــایــد بــه زیرزمین میرفتیم تــا مهمان برود. بعد عده‌ای کــه بــه پدر ارادتی داشتند؛ زمین کوچکی را کنار ایــن منزل خریده بــه آن اضافه کــردنــد و ما دارای سه اتاق شدیم.»

۱. خاندان
پدر
پدرش سیدجواد خامنه‌ای (۲۰جمادی‌الثانی ۱۳۱۳نجف؛ ۱۶ آذر۱۲۷۴/۱۴ تیر ۱۳۶۵) از علما و مجتهدان عصر خود بود کــه در نجف متولد شــد و در کودکی همراه خانواده‌اش بــه تبریز آمد. پــس از اتمام دوره‌ی سطح؛ در حدود ۱۳۳۶ق بــه مشهد مهاجرت کرد[۸] و در فقه و اصول از محضر بزرگانی چــون حاجآقا حسین قمی؛ میرزا محمد آقازاده خراسانی (کفائی)؛ میرزا مهدی اصفهانی و حاج فاضل خراسانی و در فلسفه از محضر آقابزرگ حکیم شهیدی و شیخ اسدالله یزدی بهره‌مند گردید[۹] ... ســپــس در ۱۳۴۵ق بــه نجف رفت و از حوزه‌ی درس میرزا محمدحسین نائینی؛ سید ابوالحسن اصفهانی و آقا‌ضیاءالدین عراقی کسب فیض کــرد و از سه نفر مذکور اجازه‌ی اجتهاد گرفت[۱۰] ... او در پی تصمیم بازگشت بــه ایران راهی مشهد شــد و بــرای همیشه در آن شهر اقامت گزید و ضمن تدریس؛ امامت مسجد صدیقیهای بازار مشهد (مسجد آذربایجانیها) را عهده‌دار گردید[۱۱] ... او همچنین از امامان جماعت مسجد جامع گوهرشاد نــیــز بود[۱۲] وی علاقه‌ی زیادی بــه مطالعه داشت. مباحثات علمی روزانه وی بــا هم‌ردیفان از جمله حاج میرزا حسین عبائی؛ حاج سید علی‌اکبر خوئی؛ حاج میرزا حبیب ملکی و … تــا دهها سال ادامه داشت. همچنین فردی پرهیزگار و بی‌توجه بــه امور دنیوی بود و زندگی زاهدانه‌ای داشت[۱۳] .
پس از پیروزی انقلاب اسلامی بــا آنکه فرزندانش بــه مقامات عالی سیاسی و اجرایی رسیدند؛ همچنان بــه زندگی زاهدانه‌ی خود ادامه داد. بــه دلیل بهره‌مندی از کمالات انسانی همواره مورد وثوق مردم بود. در رواق پشت ضریح مطهر امام رضا (ع) بــه خاک سپرده شد[۱۴] ... امام خمینی در پیام تسلیتی بــه آیت‌الله خامنه‌ای بــه مناسبت فوت پدرش؛ آیت‌الله سیدجواد خامنه‌ای را عالمی بــا تقوا و متعهد برشمرد[۱۵] .
جد اعلای ایشان سیدمحمد حسینی تفرشی نسب بــه سادات افطسی می‌رساند. شجره وی بــه سلطان‌العلماء احمد؛ معروف بــه سلطان سیداحمد می‌رسد کــه بــا پنج واسطه از اخلاف امام سجاد (ع)؛ است. جدش سیدحسین خامنه‌ای (تولد حدود ۱۲۵۹ق/ درگذشت ۲۰ ربیع‌الثانی ۱۳۲۵ق) در خامنه بــه دنیا آمد و در نجف نزد اساتید بزرگی چــون سیدحسین کوه‌کمری؛ فاضل ایروانی؛ فاضل شربیانی؛ میرزا باقر شکی و میرزا محمدحسن شیرازی تلمذ کــرد و پــس از طی مدارج علوم دینی در حوزه‌ی علمیه‌ی نجف اشرف؛ در زمره‌ی فقها و مدرسان آن حوزه قرار گرفت. او در سال ۱۳۱۶ق بــه تبریز آمد[۱] و مدرس مدرسه‌ی طالبیه و امام جماعت مسجد جامع آن شهر شد[۲] ... دارای افکار بلند سیاسی و اجتماعی و از علمای طرف‌دار مشروطه بود و همواره مردم را بــه حمایت و پاسداری از نهضت مشروطه تشویق می‌کرد[۳] ... برخی از آثار علمی ایشان از جمله حاشیه بر کتابهای ریاض‌المسائل؛ قوانین‌الاصول؛ مکاسب شیخ انصاری؛ فوائدالاصول و شرح لمعه وقف کتابخانه‌ی حسینیه‌ی شوشتری نجف شد[۴] ... شیخ محمد خیابانی؛ روحانی مبارز و مجاهد عصر مشروطه؛ شاگرد و داماد وی بود[۵] ... سیدمحمد خامنه‌ای (۱۲۹۳ نجف/شعبان ۱۳۵۳ق نجف) مشهور بــه پیغمبر[۶] ؛ عموی آیت‌الله خامنه‌ای از شاگردان آخوند خراسانی؛ شریعت اصفهانی و دیگر بزرگان نجف بود؛ و فردی آگاه بــه مسائل زمان و از رجال طرف‌دار مشروطه به‌شمار میرفت[۷] .

مادر
بانو میردامادی (۱۲۹۳ش ـ ۱۳۶۸ش)؛ مادر آیت‌الله خامنه‌ای بانویی زاهد؛ متشرع؛ آشنا بــا آیات قرآن؛ احادیث؛ تاریخ و ادبیات بود. او در جریان مبارزه بــا رژیم پهلوی بــا فرزندان مبارزش؛ به‌ویژه آیت‌الله سیدعلی خامنه‌ای همگام بوده است[۱۶] .
آیت‌الله خامنه‌ای درباره مادرشان می‌گویند: «مادرم خانم بسیار فهمیده؛ باسواد؛ کتابخوان؛ دارای ذوق شعری و هنری؛ حافظ شناس – البته حافظ شناس کــه میگویم؛ نه بــه معنای علمی و اینها؛ بــه معنای مأنوس بودن بــا دیوان حافظ – و بــا قرآن کاملاً آشنا بود و صدای خوشی هم داشت.
ما وقتی بچه بودیم؛ هــمــه مینشستیم و مادرم قرآن میخواند؛ خیلی هم قرآن را شیرین و قشنگ میخواند. ما بچه‌ها دورش جمع میشدیم و برایمان بــه مناسبت؛ آیه‌هایی را کــه در مورد زندگی پیامبران است؛ میگفت. من خودم اولین بار؛ زندگی حضرت موسی؛ زندگی حضرت ابراهیم و بعضی پیامبران دیگر را از مادرم – بــه ایــن مناسبت – شنیدم. قرآن کــه میخواند؛ بــه آیاتی کــه نام پیامبران در آن اســت میرسید؛ بنا میکرد بــه شرح دادن.»
آیت‌الله سیدهاشم نجف‌آبادی (میردامادی) (۱۳۰۳ق ـ۱۳۸۰ ق)؛ جد مادری آیت‌الله خامنه‌ای (از خاندان میرداماد فیلسوف مشهور عصر صفویه) از شاگردان آخوندخراسانی و میرزا محمدحسین نائینی؛ از علما و مفسران قرآن و از ائمه‌ی جماعت مسجد‌گوهرشاد بود[۱۷] و در عین حال بــه امر بــه معروف و نهی از منکر اهتمام ویژه‌ای داشت و در پی اعتراض بــه کشتار مردم در مسجد گوهرشاد در دوره‌ی حکومت رضاشاه؛ بــه سمنان تبعید شد[۱۸] ... آیت‌الله خامنه‌ای از ســوی مادر بــه محمد دیباج فرزند امام جعفر صادق (ع) نسب می‌رساند[۱۹] .

۲. شخصیت علمی و فرهنگی
۱.۲. تحصیل و تدریس
تحصیل در مشهد
سیدعلی خامنه‌ای تحصیل را در چهار سالگی از مکتب‌خانه و بــا فراگیری قرآن کریم شروع کرد. دوره‌ی دبستان را در نخستین مدرسه‌ی اسلامی مشهد؛ دارالتعلیم دیانتی؛ گذراند[۲۰] ... در همین ایام؛ یادگیری قرائت و تجوید قرآن را نزد برخی قاریان قرآن مشهد آغاز کرد[۲۱] .
هم‌زمان بــا تحصیل در کلاس پنجم دبستان؛ تحصیلات مقدماتی حوزوی را نــیــز آغاز کرد. شوق وافر او بــه تحصیلات حوزوی و  تشویق والدین سبب شــد کــه وی پــس از اتمام دوره‌ی دبستان؛ وارد دنیای طلبگی شــود و تحصیل علوم دینی را در مدرسه‌ی سلیمان‌خان ادامه دهد. وی بخشی از مقدمات را نــیــز نزد پدر طی کرد. ســپــس بــه مدرسه‌ی نواب رفت و دوره‌ی سطح را در آن بــه پایان برد. هم‌زمان بــا تحصیلات حوزوی دوره‌ی دبیرستان را تــا سال دوم متوسطه ادامه داد[۲۲] .
وی معالم‌الاصول را نزد آیت‌الله سیدجلیل حسینی سیستانی و شرح لمعه را نزد پدر و میرزا احمد مدرس یزدی فرا گرفت. رسائل؛ مکاسب و کفایه را نــیــز نزد پدر و آیت‌الله حاج شیخ هاشم قزوینی آموخت. در سال ۱۳۳۴ش؛ در درس خارج فقه آیت‌الله سید محمدهادی میلانی حاضر شد.

حوزه نجف
وی در ۱۳۳۶ش طی سفر کوتاهی همراه خانواده بــه نجف اشرف مشرف شــد و در دروس مدرسان بنام حوزه‌ی علمیه‌ی نجف؛ از جمله آیات سید محسن حکیم؛ سید ابوالقاسم خویی؛ سید محمود شاهرودی؛ میرزا باقر زنجانی و میرزا حسن بجنوردی حضور یافت؛ ولــی بــه دلیل عدم تمایل پدر بــرای اقامت در آن شهر بــه مشهد بازگشت[۲۳] و بــه مدت یک سال دیگر در درس آیت‌الله میلانی حاضر شد. ســپــس در سال ۱۳۳۷ش بــه شوق ادامه تحصیل عازم حوزه‌ی علمیه‌ی قم شد[۲۴] ... در همین سال و پیش از عزیمت بــه قم؛ آیت‌الله محمدهادی میلانی بــه وی اجازه‌ی روایت داده بود[۲۵] .

حوزه قم
سید علی خامنه‌ای؛ در قم نزد بزرگانی چــون آیات حاج‌آقا حسین بروجردی؛ ‌امام خمینی؛ حاج شیخ‌مرتضی حائری یزدی؛ سیدمحمد محقق داماد و علامه طباطبایی تلمذ نمود[۲۶] ... در مدت اقامت در قم اکثر وقت خود را بــه تحقیق؛ مطالعه و تدریس می‌گذراند.

بازگشت بــه مشهد
آیت‌الله خامنه‌ای در ۱۳۴۳ش بــه دلیل عارضه‌ی بینایی پدر و کمک بــه وی بــه ضرورت از قم بــه مشهد بازگشت و بار دیگر در جلسات درس آیت‌الله میلانی حضور یافت کــه تــا سال ۱۳۴۹ ادامه داشت. او از ابتدای حضور در مشهد؛ بــه تدریس سطوح عالی فقه و اصول (رسائل؛ مکاسب و کفایه) و برگزاری جلسات تفسیر بــرای عموم همت گماشت. در ایــن جلسات جمعیت کثیری از قشر جوان بــه ویژه دانشجویان حضور پیدا می‌کردند[۲۷] ... در جلسات تفسیر خود؛ مهمترین پایه‌های فکری اسلام و اندیشه اسلامی را از خلال آیات قرآن استخراج و بیان می‌نمود و بــه تعمیق بنیان‌های اندیشه مبارزه و براندازی حکومت طاغوت می‌‌پرداخت بــه صورتی کــه شرکت‌کننده در درس تفسیر او بــه ایــن نتیجه ضروری و طبیعی می‌رسید کــه حکومتی بر پایه اسلام و معارف دین بــایــد در کشور تحقق یابد. یکی از اهداف اصلی او از تفسیر؛ انتقال مبانی انقلاب اسلامی بــه جامعه بود از سال ۱۳۴۷ درس تخصصی تفسیر را نــیــز بــرای طلاب علوم دینی شروع کــرد کــه ایــن دروس و جلسات تفسیر تــا سال ۱۳۵۶ و قبل از دستگیری و تبعید بــه ایرانشهر ادامه داشت[۲۸] ... جلسات تفسیر در سالیانی از دوره ریاست جمهوری و پــس از آن ادامه داشت.

تدریس درس خارج

ایشان از سال ۱۳۶۹ش تدریس خارج فقه را آغاز کــرد و تاکنون بــه تدریس ابواب جهاد؛ قصاص؛ مکاسب محرمه و صلاه مسافر پرداخته اند.

شخصیت ادبی
آیت‌الله خامنه‌ای بــا حوزه‌ی شعر و ادبیات مأنوس هستند و همواره بــه مطالعه رمان‌ و داستان علاقمند بوده‌اند و بسیاری از رمانها و داستانهای معتبر دنیا را مطالعه کرده‌اند. ایــن علاقه بــا مطالعه رمانها و آثار ادبی نویسندگان بزرگ جهان و تاریخ و فرهنگ ملل شرق و غرب تداوم پیدا کرد. حــتـی بــه نقد کتابهای ادبی و شعر هم می‌پردازند. بــا بسیاری از شاعران؛ نویسندگان و روشنفکران زمانه در ارتباط بود.
در ایامی کــه در مشهد حضور داشت در برخی از انجمنهای ادبی کــه بــا حضور شعرای بزرگ تشکیل می‌شد شرکت می‌کرد. در انجمن‌های ادبی بــه نقد شعر می‌پرداخت. خود نــیــز اشعاری سروده و در سال‌های اخیر تخلص «امین» را برگزیده است. مطالعه‌ی کتب تاریخی بخش دیگری از برنامه‌ی مطالعاتی دائمی ایشان اســت و بــه مباحث و موضوعات تاریخ معاصر احاطه دارند. [۲۹]

۲.۲. آثار
آیت‌الله خامنه‌ای تحقیق و تألیف را از دوران طلبگی آغاز کــرد و تقریرات دروس اساتید خود را نگاشت[۳۰] و قبل از پیروزی انقلاب بــه ترجمه و تألیف چند اثر نــیــز همت گماشت.

تألیف‌ها و پژوهش‌ها:
۱ـ چهار کتاب اصلی علم رجال
۲ـ طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
۳ـ پیشوای صادق
۴ـ از ژرفای نماز
۵ـ صبر
۶ـ روح توحید نفی عبودیت غیرخدا
۷ـ گزارشی از سابقه تاریخی و اوضاع کنونی حوزه علمیه قم

ترجمه‌ها:
۱- آینده در قلمرو اسلام؛ نوشته‌ی سیدقطب
۲- صلح امام حسن: پرشکوه‌ترین نرمش قهرمانانه‌ی تاریخ؛ نوشته شیخ راضی آل‌یاسین
۳- تفسیر فی‌ظلال‌القرآن؛ نوشته سیدقطب
۴- مسلمانان در نهضت آزادی هندوستان؛ نوشته عبدالمنعم النمر
۵- ادعانامه علیه تمدن غرب (ترجمه و تحقیقات)
علاوه بر آن؛ بسیاری از آراء و اندیشه‌های ایشان کــه در گفتار و نوشتار ایشان و در قالب پیام؛ سخنرانی؛ خطبه؛ مصاحبه منعکس شده اســت بــه صورت کتاب و نرم‌افزار بــا عناوین گوناگون و بــه صورت موضوعی منتشر گردیده و برخی از آنها نــیــز بــه زبانهای دیگر ترجمه شده است. همچنین؛ پایان‌نامه‌ها؛ رساله‌ها؛ مقالات و کتابهای گوناگونی ناظر بــه افکار و اندیشه‌های ایشان تألیف و تدوین شده است. نیز؛ بخشی از مجموعه بیانات و مکتوبات ایشان در دوره رهبری بــا عــنــوان «حدیث ولایت» منتشر گردیده است.

۳. حیات سیاسی و اجتماعی
۱.۳. دوران مبارزات پیش از انقلاب
پیشینه‌ی فعالیتهای سیاسی ـ مذهبی خاندان آیت‌الله خامنه‌ای؛ در او زمینه‌ی تربیتی بــرای مبارزه‌ی سیاسی ـ مذهبی فراهم آورده بود. نقطه‌ی آغازین ورود بــه فعالیتهای سیاسی؛ دیدار او بــا سیدمجتبی نواب صفوی (میرلوحی) در مشهد بود کــه بــه بیان خود او اولین بارقه‌های انقلابی را در وی پدید آورد[۳۱] ... نخستین دیدار وی بــا امام خمینی (ره) در سال ۱۳۳۶ش صورت گرفت امــا چهره‌ی سیاسی امام خمینی بــرای اولین بار در جریان لایحه‌ی انجمنهای ایالتی و ولایتی بــرای ایشان مکشوف شد[۳۲] .
آیت‌الله خامنه‌ای بــا آغاز نهضت اسلامی بــه رهبری امام خمینی در سال ۱۳۴۱ش وارد عرصه‌های گوناگون مبارزه بــا طاغوت  شد. جزو نخستین افرادی بود کــه همگامی و فعالیت مبارزاتی را در دوره‌ی قبل از قیام ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ آغاز کرد[۳۳] ... در بهمن ۱۳۴۱؛ پــس از همه‌پرسی لایحه‌ی انجمنهای ایالتی و ولایتی؛ آیت‌الله خامنه‌ای و برادرش سیدمحمد مأمور رساندن گزارش آیت‌الله محمدهادی میلانی بــه امام خمینی در قالب نامه در مورد واکنش مردم مشهد بــه ایــن همه‌پرسی شدند[۳۴] .

نخستین دستگیری (ایام ۱۵ خرداد)
در سال ۱۳۴۲ و در آستانه‌ی ماه محرم؛ امام خمینی وی را مأمور ساخت پیامهایی را بــه آیت‌الله میلانی و علما؛ روحانیون و هیأتهای مذهبی خراسان در جهت تداوم نهضت و آگاه‌سازی مردم در قبال تبلیغات رژیم پهلوی انتقال دهد[۳۵] ... امام خمینی در ایــن پیامها خط‌مشی مبارزه را ترسیم کرده و از علما و روحانیون خواسته بود بــه منظور تبیین جنایات رژیم پهلوی؛ ذکر واقعه‌ی مدرسه‌ی فیضیه از روز هفتم محرم در منابر خوانده شود[۳۶] ... آیت‌الله خامنه‌ای خود نــیــز بــرای محقق ساختن هدف و اجرای خط‌مشی امام خمینی راهی بیرجند ــ کــه تحت نفوذ خاندان علم بود ــ شــد و در منابر و مجالس آن شهر درباره‌ی حادثه‌ی مدرسه‌ی فیضیه و سلطه‌ی اسرائیل بر جوامع اسلامی سخنرانی کرد[۳۷] ... بــه دنبال ایــن سخنرانی‌ها؛ وی در ۱۲ خرداد ۱۳۴۲ مقارن بــا هفتم ماه محرم ۱۳۸۳؛ دستگیر و در مشهد زندانی شد[۳۸] ... پــس از آزادی وی؛ آیت‌الله محمدهادی میلانی از او دیدن کرد[۳۹] ... آیت‌الله خامنه‌ای پــس از آن بــا حضور در جلساتی کــه در منزل آیت‌الله میلانی بــه منظور تداوم نهضت اسلامی در غیاب امام خمینی ــ‌که در حصر بــه سر می‌برد ـ تشکیل می‌شد؛ فعالیتهای سیاسی‌اش را تداوم بخشید[۴۰] ... اندکی پــس از آن بــه حوزه‌ی علمیه‌ی قم بازگشت و بــا کمک و همکاری برخی روحانیون مبارز بــه سازمان‌دهی مجدد فعالیتهای سیاسی از طریق جلسات مشورتی و تبلیغات پرداخت[۴۱] ... او از جمله روحانیونی بود کــه در ۱۱ دی ۱۳۴۲ تلگرامی بــه آیت‌الله سید محمود طالقانی؛ مهدی بازرگان و یدالله سحابی؛ کــه در حمایت از امام خمینی زندانی شده بودند؛ فرستاد[۴۲] ... در همان زمان طلاب خراسانی حوزه‌ی علمیه‌ی قم بــا هدایت او؛ در اعتراض بــه ادامه‌ی حصر امام خمینی نامه‌ای بــه حسنعلی منصور؛ نخست‌وزیر وقت؛ نوشته و منتشر کــردنــد کــه از جمله‌ی آنها خود ایشان و ابوالقاسم خزعلی و محمد عبایی خراسانی بودند[۴۳] .

دومین بازداشت (سفرهای انقلابی)
ایشان در بهمن ۱۳۴۲؛ مقارن بــا رمضان ۱۳۸۳ق بــرای تبلیغ و تبیین مسائل نهضت اسلامی راهی زاهدان شد[۴۴] ... سخنرانیهای او در مساجد زاهدان و استقبال مردمی از آن؛ رژیم را بر آن داشت کــه ایشان را دستگیر و بــه زندان قزل قلعه ـ کــه در آن زمان محل بازداشت زندانیان سیاسی و امنیتی بود ــ منتقل نماید[۴۵] ... در ۱۴ اسفند ۱۳۴۲ قرار بازداشت آیت‌الله خامنه‌ای بــه قرار التزام بــه عدم خروج از حوزه‌ی قضایی تهران تبدیل و ایشان از زندان آزاد شد[۴۶] ... از ایــن پــس تــا پیروزی انقلاب اسلامی فعالیتهای وی همواره تحت کنترل مأموران امنیتی قرار داشت.

تشکیل جلسه «یازده نفره» حوزه علمیه قم
آیت‌الله خامنه‌ای در پاییز ۱۳۴۳ از قم بــه مشهد بازگشت و در کنار مراقبت از پدر بــه فعالیتهای علمی و سیاسی پرداخت[۴۷] ... او در زمره‌ی روحانیونی بود کــه اندکی پــس از تبعید امام خمینی بــه ترکیه بــا نگارش نامه‌ای بــه دولت وقت ــ دولت امیرعباس هویدا ــ در ۲۹ بهمن ۱۳۴۳ بــه اوضاع نابسامان کشور و تبعید امام خمینی اعتراض کردند[۴۸] ... سیدعلی خامنه‌ای بــه همراه عبدالرحیم ربانی شیرازی؛ علی فیض مشکینی؛ ابراهیم امینی؛ مهدی حائری تهرانی؛ حسینعلی منتظری؛ احمد آذری قمی؛ علی قدوسی؛ اکبر هاشمی رفسنجانی؛ سید محمد خامنه‌ای و محمدتقی مصباح یزدی[۴۹] ... اعضای گروه یازده نفر بودند کــه بــا هدف تقویت و اصلاح حوزه‌ی علمیه‌ی قم بــرای مبارزه بــا رژیم پهلوی شکل گرفت. مبارزه بر مبنای فکر و عقیده بود و همین امر علت پیشرفت آن بود و روحانیون نــیــز بــه منزله‌ی بدنه و مغز متفکر مبارزه بودند. آنان در ایــن مرحله از مبارزه بــه ایــن نتیجه رسیده بودند کــه بدون تشکل؛ موفقیت کمتری خواهند داشت و وجود آن موجب می‌شود کــه از فروپاشی مبارزه توسط رژیم جلوگیری شود. ایــن گروه در دوران تبعید امام خمینی؛ برنامه‌ریزی جریان مبارزات و تداوم آن را بر عهده گرفت. از ایــن گروه به‌عنوان اولین تشکیلات سری حوزه‌ی علمیه‌ی قم یاد می‌شود؛ فعالیت ایــن گروه در اواخر سال ۱۳۴۵ش توسط ساواک کشف و بــه دنبال آن برخی از اعضا دستگیر و برخی دیگر؛ از جمله آیت‌الله خامنه‌ای تحت تعقیب قرار گرفتند.

بنیان‌گذاری جامعه مدرسین حوزه علمیه قم
در کنار این؛ جلسه دیگری هم راه افتاده کــه بنیان جامعه مدرسین امروز است. «ما جزو کسانی هستیم کــه در اولین نشست‌های جامعه مدرسین عضو بودیم؛ شرکت داشتیم. هم بنده بودم؛ هم بــه نظرم آقای هاشمی بود… آقایان [علی] مشکینی؛ ربانی‌شیرازی؛ [ناصر] مکارم و… یک عده مسن‌ترها هم شرکت می‌کردند.»[۴۵]
این جلسه‌ها و تصمیماتی کــه در آن گرفته می‌شد؛ فضای حوزه علمیه قم را تغییر داد. پا بــه رکاب‌ها و دست‌اندرکاران ایــن تصمیمات؛ کسانی غیر از اعضاء جلسه بودند؛ طلبه‌های جوان و علاقمند. ایــن تحرکات فضای بسته و مغموم قم را باز کرد.
آیت‌الله خامنه‌ای در همین ایام مخفیانه بــه ترجمه و انتشار کتاب آینده در قلمرو اسلام اقدام کرد. در ایــن کتاب بــه دو موضوع مهم فشار غرب و تبلیغات کمونیسم اشاره شده و دورنمایی از آینده کــه بــه سمت اسلام پیش می‌رود؛ آمده است[۵۰] ... ساواک کتاب را توقیف و افراد مرتبط بــا انتشار آن را دستگیر کــرد امــا موفق بــه دستگیری و بازداشت آیت‌الله خامنه‌ای (مترجم کتاب) نشد[۵۱] ... آیت‌الله خامنه‌ای در آن ایام مدتی در تهران و کرج بــه فعالیت مشغول بود. امــا بــه علت ندادن تعهد بر عدم اظهار مطالب ضد رژیم از فعالیتش در کرج ممانعت بــه عمل آمد. در مسجد امیرالمؤمنین (ع) تهران هم مدتی بــه امامت جماعت پرداخت.

سومین بازداشت
در پی دستگیری و تبعید آیت‌الله سید حسن قمی در فروردین ۱۳۴۶ کــه بــه دنبال سخنرانی ضد رژیم او در مسجد گوهرشاد صورت گرفت؛ آیت‌الله خامنه‌ای از آیت‌الله میلانی خواست بــه ایــن اقدام اعتراض کند[۵۲] ... ایــن اقدام وی سبب شــد مأموران ساواک از حضور او در مشهد اطلاع یافته و در ۱۴ فروردین همان سال؛ در مراسم تشییع جنازه‌ی آیت‌الله شیخ مجتبی قزوینی؛ وی را دستگیر کنند[۵۳] ... او در ۲۶ تیر همان سال آزاد شد[۵۴] ... اندکی پــس از آزادی؛ در تهران بــه ملاقات زندانیان سیاسی رفت. [۵۵]
آیت‌الله خامنه‌ای از طریق ارتباط بــا مبارزین در نقاط مختلف؛ سعی در تشکل بخشیدن بــه مبارزین و مبارزه؛ تربیت نسل‌های جدید مبارزین و انقلابیون براساس اندیشه اسلامی خصوصاً بین طلاب علوم دینی و دانشجویان؛ سعی در اخذ مبانی مبارزه از قرآن و حدیث؛ مقابله بــا اندیشه‌های مادیگرایانه مارکسیستی و لیبرالیستی و امثال آن؛ بــه تعمیق اندیشه اسلامی و مبارزه در چهارچوب نهضت امام خمینی پرداخت و علیرغم مقابله رژیم پهلوی بــه موفقیت‌های زیادی دست یافت. نگاه چندبُعدی بــه مبارزه؛ استفاده از شبکه عظیم اطلاع‌رسانی نهضت امام خمینی و رسانه فراگیر منبر و عملگرایی‌اش؛ از برخی علل موفقیت ایشان بوده است.
در پی وقوع زمین‌لرزه‌ی ویرانگر جنوب خراسان در ۹ شهریور ۱۳۴۷ عده‌ای از روحانیون خراسان بــه سرپرستی آیت‌الله خامنه‌ای بــا هدف امداد و سامان‌دهی کمکهای مردمی بــه زلزله‌زدگان؛ عازم فردوس شدند. ایــن اقدام بــا مخالفت مقامات امنیتی محلی روبه‌رو شــد امــا گروه امداد اقدامات مؤثری در کمک‌رسانی بــه زلزله‌زدگان انــجـام داد. حضور و کمک‌رسانی دو ماهه‌ی آیت‌الله خامنه‌ای در فردوس فرصتی پدید آورد تــا بــا مشکلات مردم زلزله‌زده از نزدیک آشنا شــود و بــا آنان مأنوس گردد و در مجالس و منابر و همچنین هیئتهای مذهبی؛ پیام نهضت اسلامی را بــرای مردم آن سامان تبیین کند. ایــن فعالیت‌ها حساسیت شهربانی و ساواک خراسان را برانگیخت و بــه اقامتش در فردوس پایان داده شد[۵۶] ... او در اواخر دی‌ماه همان سال بــه قصد زیارت عتبات عالیات و دیدار بــا امام خمینی (ره) اقدام کــرد امــا بــا مخالفت و ممانعت ساواک روبه‌رو شد. ایــن محدودیت تــا پیروزی انقلاب اسلامی ادامه داشت و وی ممنوع‌الخروج بود. [۵۷]

محکومیت بــه شش ماه حبس
آیت‌الله خامنه‌ای بــه اتهام عضویت در گروه یازده نفره بــه شش ماه زندان محکوم گردید. بــه دنبال انتشار ایــن خبر در روزنامه‌ی کیهان و احضار آیت‌الله خامنه‌ای بــه دادگاه تجدید نظر؛ وی پــس از مشورت بــا عده‌ای از علمای مشهد از حضور در دادگاه خودداری ورزید[۵۸] ... او بــا آنکه تحت پیگرد بود بــا برخی از روحانیون مبارز ازجمله سید محمود طالقانی؛ سید محمدرضا سعیدی؛ محمدجواد باهنر؛ محمدرضا مهدوی‌کنی؛ مرتضی مطهری؛ اکبر هاشمی رفسنجانی و فضلالله محلاتی در مشهد و تهران ارتباط داشت و بــه رغم اقامت در مشهد در بسیاری از جلسات علما و روحانیون مبارز تهران حضور می‌یافت[۵۹] ... او بــا تشکیل جلساتی بــا حضور عده‌ای از روحانیون درباره‌ی اعزام روحانیون و طلاب بــه روستاهای اطراف مشهد تصمیم‌گیری و اقدام میکرد[۶۰] .
آیت‌الله خامنه‌ای بــا نگاه عقیدتی بــه نهضت اسلامی و پرورش فکری مردم برآن مبنا؛ مبارزات خود را ادامه داد. او بــا برگزاری جلسات تفسیر بــرای طلاب علوم دینی و دانشجویان و ایراد سخنرانی بــرای اقشار مختلف مردم می‌کوشید مبانی دینی ـ اعتقادی آنان را تقویت نماید. او معتقد بود تحقق آرمانهای اسلامی در بستری از کوششهای فرهنگی مــمــکن اســت و خیزشهای مردمی جز بــا گسترش آگاهی و دانایی محقق نخواهد شد. جریان روشنفکری جریان فعال و مبارز در دانشگاهها تلقی می‌شد. ایــن رویکرد را در واکنش بــه فعالیتهای جریانهای سیاسی معتقد بــه تفکر مارکسیستی؛ ضروری می‌دانست. در ایــن زمینه فعالیتهای علمی و جلساتی را بــا شرکت مبارزان و متفکران اسلامی در سال ۱۳۴۸ برگزار کرد[۶۱] .

سخنرانی‌ها در حسینیه ارشاد و مسجد الجواد تهران
آیت‌الله خامنه‌ای بــا بسیاری از روشنفکران و کانونهای روشنفکری مشهور در عرصه‌ی مبارزه نــیــز ارتباط و همکاری داشت. وی در سال ۱۳۴۸ بــه منظور تبیین مباحث تأثیرگذار در روند مبارزه بــه ایراد سخنرانیهایی در برخی مراکز فعال سیاسی ـ اسلامی در تهران از جمله حسینیه‌ی ارشاد و مسجد الجواد تهران دعوت شد[۶۲] ... سخنرانیهای وی در حسینیه‌ی ارشاد کــه در اواخر سال ۱۳۴۸ و بــه دنبال دعوت آیت‌الله مرتضی مطهری از وی صورت گرفت و نــیــز سخنرانی در مسجد الجواد تهران؛ بــه دعوت انجمن اسلامی مهندسین؛ تأثیر زیادی در روشنگری نسل جوان؛ بــه ویژه دانشجویان و دانش‌آموزان داشت[۶۳] ... آیت‌الله خامنه‌ای در بهار ۱۳۴۹ در جهت عمق بخشیدن بــه روند نهضت اسلامی و تقویت بن‌مایه‌های عقیدتی مبارزه بــا رژیم پهلوی؛ سلسله جلساتی را پایه‌گذاری کــرد کــه در آن ایده‌ی مبارزاتی خود مبنی بر تدوین جهانبینی و ایدئولوژی اسلامی را بــا دعوت از افرادی چــون مرتضی مطهری؛ سید محمود طالقانی؛ سید ابوالفضل زنجانی؛ مهدی بازرگان؛ اکبر هاشمی رفسنجانی؛ یدالله سحابی؛ عباس شیبانی و کاظم سامی بــه بحث و بررسی گذاشت. ایــن سلسله‌جلسات بــه تدوین جهان‌بینی و ایدئولوژی اسلامی انجامید[۶۴] .

چهارمین بازداشت
با درگذشت آیت‌الله سید محسن حکیم در خرداد ۱۳۴۹ بحث مرجعیت کــه در گذشته پــس از رحلت آیت‌الله بروجردی مطرح شده بود؛ بــه صورت جدی در جامعه مطرح گردید و در ایــن میان آیت‌الله خامنه‌ای ضمن گرامی‌داشت مقام فقهی و علمی آیت‌الله حکیم و ارسال پیامهای تسلیت بــه برخی از علما؛ تلاش مضاعفی بــرای تحکیم مرجعیت امام خمینی بــه عــنــوان مرجع تقلید اعلم انــجـام داد. در همان ایام و بــه دنبال شهادت آیت‌الله سید محمدرضا سعیدی در ۲۰ خرداد ۱۳۴۹ توسط ساواک کــه از مهم‌ترین مروجین امام خمینی در آن مقطع بود؛ تلاش کــرد بــه همراه شمار دیگری از مبارزان ضمن هدایت واکنشهای مردمی در اعتراض بــه شهادت وی؛ از موقعیت پدید آمده بــه نفع مبارزه بهره ببرد. بر اثر جریان‌سازی وی در ایــن برهه بود کــه عده‌ای از طلاب علوم دینی بــه تهیه و انتشار اعلامیه‌هایی در حمایت از امام خمینی و انتقاد از رژیم و ساواک اقدام کردند[۶۵] ... بــه دنبال آن و بــا گسترش دامنه‌ی اعتراضات و مبارزات [۶۶] ساواک مشهد در ۲ مهر ۱۳۴۹ دستگیر و مدتی در زندان لشکر خراسان ـ تنها زندان امنیتی مشهد ـ بازداشت کرد[۶۷] ... در محرم ۱۳۹۱/ اسفند ۱۳۴۹ بــا آنکه نام آیت‌الله خامنه‌ای در فهرست واعظان ممنوع‌المنبر ساواک قرار گرفته بود وی سخنرانیهایی در هیئت انصارالحسین تهران ایراد کرد[۶۸] ... آیت‌الله خامنه‌ای در سال ۱۳۵۰ بــه دعوت آیت‌الله طالقانی سخنرانی‌هایی در مسجد هدایت تهران؛ کــه کانون توجه دانشجویان و جوانان مبارز بود؛ ایراد کرد[۶۹] .

سه مرتبه بازداشت در سال ۱۳۵۰
در پی تحریم جشنهای ۲۵۰۰ ساله از ســوی امام خمینی[۷۰] ساواک مراقبتهای شدیدی نسبت بــه فعالیت روحانیون مبارز در پیش گرفت. بر ایــن اساس وی در مرداد ۱۳۵۰ بــه ساواک مشهد احضار و مدتی در زندان لشکر خراسان بازداشت شد[۷۱] ... او پــس از آزادی؛ فعالیتهای خود را ادامه داد و در همان سال دو بار دیگر نــیــز بازداشت شد؛ یکی در آبان ۱۳۵۰ کــه بــه بازداشت کوتاه‌مدت وی در زندان لشکر خراسان انجامید. دیگری در ۲۱ آذر همان سال کــه بــه اتهام اقدام برضد امنیت داخلی بــه سه ماه حبس محکوم گردید[۷۲] .

ادامه جلسات درس در تهران؛ مشهد و نیشابور
وی پــس از آزادی؛ فعالیتهای سیاسی ـ اجتماعی خود را گسترش داد و بارها در جلسات هیئت انصارالحسین و مسجد نارمک تهران حضور یافت و سخنرانیهایی در موضوعات دینی و سیاسی ایراد کرد. جلسات درس و تفسیر او در مدرسه‌ی میرزاجعفر و مسجد امام حسن (ع) و مسجد قبله و نــیــز در منزلش در مشهد ادامه داشت. مخاطب او در ایــن جلسات دانش‌آموزان؛ دانشجویان؛ طلاب جوان و گروههایی از اقشار مختلف مردم بودند کــه وی آنان را بــا تفکر اسلام انقلابی و سیاسی آشنا می‌ساخت. عده زیادی از مخاطبان جلسات و شاگردان او بعدها در اوج مبارزات در نقاط مختلف کشور بــه آگاهی‌بخشی پرداختند. گزارشهای جلسات سخنرانی و درس او بارها از ســوی مأموران امنیتی منعکس شده است. از نظر ساواک؛ افرادی چــون آیت‌الله خامنه‌ای از مدرسان روشنفکر و انقلابی حوزه‌های علمیه تلقی می‌شدند کــه ضمن داشتن ارتباط بــا دانشجویان و جوانان؛ مروج اندیشه‌های مبارزاتی امام خمینی و خواستار آگاه ساختن طلاب علوم دینی بــه مسائل سیاسی و اجتماعی بودند[۷۳] .
آیت‌الله خامنه‌ای در فروردین ۱۳۵۲ بــرای تبلیغ عازم نیشابور شــد و در مساجد آن شهر سلسله‌جلسات درس اصول عقاید را؛ کــه هفته‌ای یک بار در روزهای سه‌شنبه برگزار می‌شد؛ دایر کرد[۷۴] ... در خرداد ۱۳۵۲ ساواک جلسات تفسیرش در مسجد امام حسن (ع) و منزلش را تعطیل کرد[۷۵] ... آیت‌الله خامنه‌ای در آذر ۱۳۵۲ محل اقامه‌ی نماز جماعت و جلسات تفسیر خود را بــه دعوت بانی و واقف مسجد کرامت؛ بــه آن مسجد انتقال داد و مسجد یادشده را بــه کانون فعالیت دانشجویان و طلاب جوان تبدیل کرد[۷۶] ... ساواک مشهد در واکنش بــه فعالیتهای سیاسی گسترده‌ی او؛ او را از اقامه‌ی نماز جماعت در آن مسجد باز داشت[۷۷] .

زندان ششم؛ سخت‌ترین دوره حبس
در آبان ۱۳۵۳ بــه دعوت آیت‌الله محمد مفتح؛ امام جماعت مسجد جاوید تهران؛ کــه در آن ایام ممنوع‌المنبر شده بود؛ در آن مسجد بــه سخنرانی پرداخت. در پی آن ساواک بــه دستگیری آیت‌الله مفتح و تعطیلی مسجد جاوید بــه عــنــوان یکی از کانونهای مهم مبارزه اقدام کرد[۷۸] ... بــه دنبال آن؛ منزل آیت‌الله خامنه‌ای هم در آذر ماه همان سال مورد بازرسی ساواک قرار گرفت. ساواک علت بازرسی را؛ اظهارات وی در جلسه‌ای خصوصی درباره‌ی ضرورت ایجاد جمعیتی بــرای سامان‌دهی مبارزه و استفاده از فرصتها بــرای پیشبرد اهداف نهضت اسلامی در مشهد اعلام نمود[۷۹] ... در نهایت آیت‌الله خامنه‌ای در دی ۱۳۵۳ بــرای ششمین بار دستگیر و ایــن بار بــه زندان کمیته‌ی مشترک ضدخرابکاری در تهران منتقل گردید[۸۰] و بــه گفته خود دشوارترین و سخت‌ترین وضعیت‌ حبس خود را تجربه کرد.او در حبس؛ اجازه‌ی ملاقات نداشت و از وضعیت و محل حبس او اطلاعی بــه خانواده‌اش نــیــز داده نشده بود[۸۱] .

فعالیت‌های منجر بــه تبعید
او در ۲ شهریور ۱۳۵۴ از زندان آزاد شد؛ امــا تحت مراقبت مأموران امنیتی بود و اقامه‌ی جماعت؛ سخنرانی؛ تدریس و جلسات تفسیر وی حــتـی در منزلش ممنوع شده بود[۸۲] ... امــا او به‌رغم همه‌ی محدودیتهای سیاسی و امنیتی جلسات تفسیر و فعالیتها و اقدامات روشنگرانه‌ی انقلابی خود را بــه صورت مخفیانه پیگرفت و پرداخت شهریه‌ی امام خمینی بــه طلاب علوم دینی را نــیــز ادامه داد[۸۳] ... در اواخر سال ۱۳۵۴ مخفیانه کتاب طرح کلی اندیشه‌ی اسلامی در قرآن را بــا نام مستعار سیدعلی حسینی منتشر کرد. او در خرداد ۱۳۵۵؛ بــه دنبال وقوع سیل در قوچان؛ گروهی را تشکیل داد کــه از مشهد بــرای کمکرسانی بــه مردم سیل‌زده بــه آن شهر اعزام شده و بــا استقرار در مدرسه‌ی عوضیه‌ی آن شهر بــه امدادرسانی پرداختند[۸۴] .
در اسناد ساواک گزارش‌هایی درباره‌ی فعالیتهای سیاسی آیت‌الله خامنه‌ای و پدرش در اواخر سال ۱۳۵۵ در مشهد وجود دارد کــه بــه طرف‌داری از امام خمینی و تبلیغ نهضت اسلامی پرداخته‌اند. آیت‌الله خامنه‌ای در محرم ۱۳۹۶/دی ۱۳۵۵ سخنرانیهایی علیه رژیم ایراد کــرد و ضمن برگزاری سلسله‌جلسات مباحثه درباره‌ی تبیین فضای فکری ـ فرهنگی؛ به‌ویژه بــرای دانشجویان و جوانان[۸۵] و نــیــز حضور در جلسات علما و روحانیون تهران روند مبارزه را شدت بخشید[۸۶] ... از ســوی دیگر؛ ساواک هم می‌کوشید بــرای بــه دست آوردن مستنداتی علیه او و مبارزان دیگر در آن جلسات نفوذ کند[۸۷] ... بــه دنبال درگذشت علی شریعتی در لندن در ۲۹ خرداد ۱۳۵۶ آیت‌الله خامنه‌ای در بزرگداشت و مراسم ترحیم وی حضور داشت. ایــن حضور او بــه دلیل آشنایی و ارتباط دیرینه‌اش بــا شریعتی و پدرش بود[۸۸] .

تبعید بــه ایرانشهر
به دنبال درگذشت آیت‌الله سید مصطفی خمینی در اول آبان ۱۳۵۶ در نجف اشرف؛ آیت‌الله خامنه‌ای بــه همراه برخی از مبارزان مراسم ختمی در ۶ آبان در مسجد ملاهاشم برپا کرد[۸۹] ... همان ایام بــه همراه عده‌ای از علمای مشهد تلگرام تسلیتی بــه امام خمینی در نجف مخابره کردند[۹۰] ... بــا درگذشت آیت‌الله سید مصطفی خمینی و تحولاتی کــه در پی آن پدید آمد؛ نهضت اسلامی وارد مرحله‌ی نهایی خود شــد و حرکتهای جدی بــرای پیروزی انقلاب آغاز گردید.

رژیم پهلوی هم در واکنش بــه ایــن فعالیتها؛ به‌رغم اعلام سیاست فضای باز سیاسی؛ بــا سرکوب و خفقان فعالیتهای مبارزان را محدودتر کرد. بــه دنبال اجرای ایــن سیاست؛ برخی از مبارزان سرشناس بــه تبعید محکوم شدند کــه آیت‌الله خامنه‌ای هم در زمره‌ی آنان بود. او از ســوی کمیسیون امنیت اجتماعی خراسان بــه سه سال تبعید در ایرانشهر محکوم گردید[۹۱] و مأموران ساواک در ۲۳ آذر ۱۳۵۶ بــه منزل او یورش برده و او را دستگیر و بــه ایرانشهر انتقال دادند. هدف رژیم از ایــن اقدام؛ قطع ارتباط او بــا مردم و مبارزان و بــه دنبال آن؛ عدم توفیق وی در امر مبارزه و افشاگری علیه حکومت بود[۹۲] ... امــا وی بــه علت تعامل بــا اهل تسنن اشتهار و محبوبیتی در میان مردم ایرانشهر یافت و بــا بهره‌گیری از ایــن فرصتها پیام انقلاب را بــه مردم دورترین نقاط کشور رساند[۹۳] ... سخنرانیهای او در مسجد آل‌رسول ایرانشهر و رفت و آمد علما و روحانیون مبارز؛ نیروهای انقلابی و اقشار مختلف مردم بــه منزل او؛ عوامل امنیتی را بر آن داشت کــه فعالیتهای او را محدود سازند و از رفت و آمد مردم ممانعت به‌عمل آورند[۹۴] .

او در ۱۹ فروردین ۱۳۵۷ در پی کشتار مردم در یزد؛ در نامه‌ای بــه آیت‌الله محمد صدوقی ایــن اقدام وحشیانه‌ی رژیم پهلوی را محکوم کــرد و ضمن ترغیب مردم بــه ادامه‌ی مبارزه؛ یاد شهدای آن حادثه را گرامی داشت[۹۵] ... ایــن نامه بــه صورت اعلامیه در سراسر کشور پخش گردید[۹۶] .

وقوع سیل در ایرانشهر در ۱۱ تیر۱۳۵۷ موقعیتی فراهم آورد تــا آیت‌الله خامنه‌ای بــا توجه بــه تجربیات پیشینش؛ مدیریت تنها گروه امدادی را عهده‌دار شود. وی بــا هماهنگی‌هایی کــه بــا روحانیون شهرهای مختلف از جمله یزد و مشهد داشت؛ توانست کمکهای مردمی را از اقصا نقاط ایران جذب و در بین سیل‌زده‌ها تقسیم کند[۹۷] .

آیت‌الله خامنه‌ای در دوران تبعید ارتباط خود را بــا مبارزان و علمای تراز اول مبارزه در شهرهای ایران حفظ کــرد و پیوسته مکاتباتی درباره‌ی نهضت اسلامی بــا آنان داشت و از ایــن طریق در جریان بسیاری از حوادث و رخدادها قرار می‌گرفت و بــا نامه‌نگاریهای گوناگون در بسیاری از تصمیم‌گیریهای جمعی علما مشارکت می‌کرد.

تبعید بــه جیرفت
با اوج‌گیری انقلاب اسلامی در آستانه‌ی ماه رمضان؛ ۲۸ شعبان ۱۳۹۸/ ۲۸ تیر۱۳۵۷؛ شماری از طلاب حوزه‌ی علمیه‌ی مشهد بــه ادامه‌ی تبعید آیت‌الله خامنه‌ای اعتراض و خواستار بازگشت وی بــه مشهد شدند کــه بــه دخالت مأموران انتظامی انجامید[۹۸] ... گسترش فعالیتهای انقلابی و مردمی آیت‌الله خامنه‌ای در راستای جهت‌دهی و سامان‌دهی مبارزه در ایرانشهر و مناطق و شهرهای اطراف از یک سو؛ و محبوبیت و نفوذ روزافزون وی در میان اقشار مختلف مردم آن سامان از ســوی دیگر؛ مقامات امنیتی را بر آن داشت تــا محل تبعید وی را بــه جیرفت کــه در مقایسه بــا ایرانشهر دورافتاده و دارای محدودیت‌های بیشتری بود؛ تغییر دهند. لذا وی در ۲۲ مرداد بــه جیرفت انتقال یافت[۹۹] .

مبارزات سیاسی آیت‌الله خامنه‌ای در جیرفت هم متوقف نماند و او از همان آغاز ورود بــه آن شهر بــا سخنرانی در مسجد جامع بــه افشاگری علیه حکومت پهلوی پرداخت. یکی از سخنرانیها؛ کــه در ۱۵ شهریور ۱۳۵۷ صورت گرفت؛ بــه برپایی تظاهرات و سردادن شعارهای انقلابی توسط مردم منجر شد[۱۰۰] ... ایــن اتفاق زمانی روی داد کــه هنوز تظاهرات و راهپیمایی در شهرهای کوچک معمول نشده بود. او در شمار روحانیون تبعیدی‌ای بود کــه در نامه‌ای بــه آیت‌الله سیدعبدالحسین دستغیب؛ ضمن تشریح حوادث کشور و ذکر جنایات رژیم پهلوی در شیراز؛ مشهد؛ اصفهان و جهرم راهکارهایی را بــرای تداوم نهضت اسلامی تــا سرنگونی حکومت پهلوی ارائه دادند[۱۰۱] ... وی در ایــن دوره؛ مخفیانه عازم کهنوج شده؛ سخنرانیهای افشاگرانه‌ای ایراد کرد[۱۰۲] .

بازگشت بــه مشهد
با گسترش مبارزات مردمی و ازهم‌گسیختگی ارکان رژیم و ناتوانی آن در مهار روند انقلاب؛ آیت‌الله خامنه‌ای در اول مهر ۱۳۵۷ از جیرفت بــه مشهد مراجعت کــرد و در آنجا فعالیت‌های خود را در امر سامان‌دهی امور انقلاب و تشدید روند مبارزه و پیگیری مسائل گوناگون نهضت ادامه داد[۱۰۳] ... در ایام اقامت امام خمینی در فرانسه؛ بــا ارسال تلگرامی بــه همراه برخی از روحانیون مبارز مشهد؛ اقامت موقت امام در فرانسه را عاملی بــرای پدید آمدن موجی از امید و تصمیم و قاطعیت در دل مردم و نشانی از عزم و اراده‌ی راسخ امام در راه نجات امت مسلمان ایران عــنــوان کرده و از ایشان تقاضا کــردنــد دستورات لازم را بــرای ادامه‌ی مبارزه صادر کند. در پایان نــیــز خواستار بازگشت امام خمینی بــه ایران شدند[۱۰۴] .

فعالیتهای مبارزاتی آیت‌الله خامنه‌ای در مشهد در مدت اندکی شتاب بیشتری بــه خود گرفت و او ضمن سازمان‌دهی حرکتها و تظاهرات مردمی؛ سخنرانیهای افشاگرانه‌ای را در اجتماعات مردم مشهد ایراد کرد[۱۰۵] ... در عین ‌حال بــا بیت امام و دیگر مبارزان در ارتباط و مشورت دائم بود. پیرو همین ارتباط بود کــه سید احمد خمینی در ۱۰ آبان ۱۳۵۷ از پاریس بــا آیت‌الله صدوقی تماس گرفت و تمایل امام خمینی بــرای ملاقات بــا وی و آیت‌الله خامنه‌ای را اعلام کرد[۱۰۶] ... آیت‌الله خامنه‌ای در شمار روحانیونی بود کــه بــا سخنرانی در ورزشگاه سعدآباد مشهد در اجتماع بزرگ فرهنگیان آن شهر خواستار بازگشت امام خمینی و تشکیل حکومت اسلامی شد[۱۰۷] ... او در آخرین روزهای آبان همراه بــا سیدعبدالکریم هاشمی‌نژاد بــا عزیمت بــه شهرستانهای قوچان؛ شیروان و بجنورد و برپایی جلسات سخنرانی بــه تقویت جریان انقلاب در آن شهرها همت گماشت. فعالیتهای روزافزون و تأثیرگذار آیت‌الله خامنه‌ای در مشهد؛ مقامات امنیتی رژیم پهلوی را بر آن داشت کــه ایشان را دستگیر نمایند. در گزارشهای ساواک از آیت‌الله خامنه‌ای بــه عــنــوان یکی از پرچمداران برجسته‌ی انقلاب در خراسان نام برده شده است[۱۰۸] .

سخنرانی عاشورای ۵۷ در حرم امام رضا
وی در ۱۹ و ۲۰ آذر ۱۳۵۷ هم‌زمان بــا تاسوعا و عاشورای حسینی سخنرانی پرشوری در اجتماع بزرگ راه‌پیمایان مشهد ایراد کــرد و خطبه‌ی شب عاشورا را در حرم مطهر امام‌رضا (ع) بــه نام امام خمینی خواند و بــا ایــن اقدام انقلابی تابوی سنتی حکومت پهلوی را کــه تــا پیش از آن؛ مراسم مذکور را بــه صورت تشریفاتی و بــا دعا بــرای محمدرضا پهلوی اجرا می‌کرد؛ در هم شکست[۱۰۹] ... همچنین او در روز عاشورا تظاهرات عظیم مردم مشهد را سامان‌دهی کــرد و در اجتماع بزرگ آنان بــه سخنرانی پرداخت[۱۱۰] ... وی در شمار روحانیونی بود کــه در ۲۴ آذر در اعتراض بــه حمله‌ی مأمورین رژیم پهلوی بــه بیمارستان شاهرضای مشهد (امام رضا (ع) کنونی) برنامه‌ی تحصن در بیمارستان مزبور را مطرح کرد[۱۱۱] ... در مسیر حرکت آنان بــرای تحصن بسیاری از مردم نــیــز بــه آنان پیوستند و در شمار متحصنین قرار گرفتند[۱۱۲] ... متحصنین بــا صدور اعلامیه‌ای ضمن تشریح جنایات عوامل حکومت پهلوی؛ مجازات آنان را خواستار شدند[۱۱۳] و بر سرنگونی حکومت پهلوی و بازگشت امام خمینی تأکید کردند. ایــن اقدام آنان بازتاب گستردهای یافت و اعلامیه‌های متعددی در همبستگی و حمایت از آنها در سراسر ایران منتشر شد[۱۱۴] .

تظاهرات ۹ دی ۵۷ مشهد
آیت‌الله خامنه‌ای در ۹ دی ۱۳۵۷ بــه همراه عده‌ای از علمای مبارز مشهد پیشاپیش جمعیت انبوهی از مردم بــه منظور همراه ساختن کارکنان استانداری خراسان بــا جریان انقلاب بــه ســوی ساختمان استانداری حرکت کردند. امــا علیرغم تلاشهای مسالمت‌آمیز آنها نیروهای انتظامی مستقر در استانداری بــه ســوی مردم آتش گشودند. بــه دنبال آن جمعیت تظاهرکننده بــه خیابانها ریخته و برخی ساختمانها و مراکز دولتی را بــه آتش کشیدند. شب حادثه؛ علمای مشهد از جمله آیت‌الله خامنه‌ای بــا تشکیل جلسه‌ای کوشیدند مانع درگیری و کشتار بیشتر مردم در روز بعد بشوند؛ ولــی عوامل رژیم پهلوی بــا قتل‌عام مردم تظاهرکننده فاجعه‌ی یکشنبه‌ی خونین ۱۰ دی ۱۳۵۷ را بــه بار آوردند[۱۱۵] ... بــه دنبال وقوع ایــن حوادث؛ آیت‌الله خامنه‌ای بــه همراه عده‌ای از روحانیون مبارز مشهد در محکومیت ایــن حادثه و تداوم نهضت اعلامیه‌ای صادر کردند[۱۱۶] .

عضویت در شورای انقلاب
با شتاب گرفتن روند فروپاشی حکومت پهلوی و نمایان شدن نشانه‌های پیروزی نهایی نهضت اسلامی؛ امام خمینی در ۲۲ دی ۱۳۵۷ فرمان تشکیل شورای انقلاب اسلامی را صادر کردند[۱۱۷] ... آیت‌الله خامنه‌ای کــه از ســوی امام بــه عضویت آن شورا انتخاب شده بودند بــا نقش محوری کــه در تحولات انقلاب اسلامی در مشهد داشت؛ ایــن شهر را ترک و در اواخر دی ۱۳۵۷ بــه تهران آمد و در مدرسه‌ی رفاه مستقر شــد و همگام بــا دیگر مبارزان؛ به‌ویژه آیات بهشتی؛ مطهری و مفتح بــرای تدارک مرحله‌ی نهایی پیروزی انقلاب اسلامی و برنامه‌ریزی بــرای آینده؛ نقش فعالی برعهده گرفت[۱۱۸] ... پــس از تشکیل کمیته‌ی استقبال از امام خمینی توسط شورای انقلاب اسلامی[۱۱۹] مسئولیت کمیته‌ی تبلیغات آن را عهده‌دار شد.

تحصن در مسجد دانشگاه تهران
به دنبال بسته شدن فرودگاههای کشور بــه دستور بختیار و ممانعت از بازگشت امام خمینی بــه ایران؛ آیت‌الله خامنه‌ای بــه همراه آیت‌الله بهشتی و چند تن از روحانیون مبارز سرشناس در اعتراض بــه ایــن اقدام دولت؛ در مسجد دانشگاه تهران تحصن عظیمی را سامان‌دهی کــردنــد کــه بــا پیوستن سایر علما؛ دانشگاهیان و مردم ابعاد وسیعی بــه خود گرفت[۱۲۰].

شب قبل از آغاز تحصن؛ آیت‌الله بهشتی در بهشت‌زهرا سخنرانی کــرد و آیت‌الله خامنه‌ای قطعنامه‌ای را کــه خود تهیه کرده بود بــرای مردم قرائت نمود و بــا ایــن برنامه تحصن روز بعد در مسجد دانشگاه تهران قطعیت یافت. آیت‌الله خامنه‌ای در طول تحصن بــا تشکیل ستادی و بــا مشارکت برخی از مبارزین متحصن بــه اقداماتی دست زدند کــه عمده‌ترین آنها انــجـام سخنرانی؛ انتشار اعلامیه و انتشار نشریه‌ای بــه نام «تحصن» بود[۱۲۱] ... متحصنان در روز هشتم بهمن بــا صدور اعلامیه‌ای تأکید کــردنــد تــا باز شدن فرودگاهها بــه روی امام خمینی بــه تحصن خود ادامه خواهند داد[۱۲۲] ... ایــن تحصن کــه تــا صبح روز ۱۲ بهمن ادامه یافت[۱۲۳] ؛ مسجد دانشگاه تهران را بــه کانونی تأثیرگذار در روند مبارزه تبدیل کرد.

در لحظه‌ی تاریخی ورود امام خمینی بــه میهن در ۱۲ بهمن ۱۳۵۷ آیت‌الله خامنه‌ای؛ بــه همراه علما؛ روحانیون و مبارزان اسلامی بــرای استقبال از امام خمینی در فرودگاه مهرآباد حضور یافت. در طول دهه‌ی فجر انقلاب اسلامی؛ آیت‌الله خامنه‌ای همواره در کنار امام خمینی بود و در بسیاری از امور بــه ایشان مشورت می‌داد و همچنین مسئولیت کمیته‌ی تبلیغات دفتر امام را بــا هدف مقابله بــا توطئه‌های خبری و تبلیغاتی مخالفان داخلی و خارجی حکومت اسلامی؛ مقابله بــا فرصت‌طلبی‌های احزاب و گروههای گوناگون سیاسی؛ تنظیم و انتشار اخبار و انتشار نشریه‌ای بــه نام «امام» بر عهده داشت. خود نــیــز چند مقاله نوشت و در آن نشریه منتشر کرد[۱۲۴] .

۲.۳. دهه‌ی اول انقلاب اسلامی: بهمن ۱۳۵۷ – خرداد ۱۳۶۸
۱.۲.۳. فعالیت‌های سیاسی
شورای انقلاب
یکی از نخستین عرصه‌های نقش‌آفرینی آیت‌الله خامنه‌ای در روند تکون نظام جمهوری اسلامی؛ عضویت و فعالیت در شورای انقلاب بود. ایــن شورا پــس از مهاجرت امام خمینی بــه فرانسه در مهر۱۳۵۷ و ظهور نشانه‌های پیروزی انقلاب اسلامی و ورود نهضت اسلامی بــه مرحله‌ی انقلاب بــا نظر امام خمینی از اوایل آبان شکل گرفت و اعضای آن توسط امام خمینی به‌تدریج انتخاب شدند؛ امــا بــه لحاظ رعایت ملاحظات مختلف به‌صورت رسمی در آستانه‌ی پیروزی انقلاب در ۲۲ دی ۱۳۵۷ اعلام گردید[۱۲۵] .

نخستین اعضای شورا آقایان مرتضی مطهری؛ سید محمد حسینی بهشتی؛ سید عبدالکریم موسوی اردبیلی؛ محمدرضا مهدوی کنی؛ سیدعلی خامنه‌ای و محمدجواد باهنر و اکبر هاشمی رفسنجانی بودند. در ادامه کار شورا نــیــز افراد دیگری بــه عضویت آن درآمدند[۱۲۶] ... آیت‌الله خامنه‌ای در اواخر دی ماه در ایــن جلسات حضور پیدا کرد[۱۲۷] ... شورا در ایــن مقطع؛ تصمیم‌گیریهای مهم در مورد مبارزه را برعهده داشت. از جمله‌ی آنها مذاکره بــا مقامات حکومت پهلوی و مقامات کشورهای خارجی؛ از جمله آمریکا و نــیــز تشکیل کمیته‌ی استقبال از امام خمینی بود[۱۲۸] ... اقدام مهم دیگر شورای انقلاب در مقطع قبل از پیروزی؛ معرفی مهدی بازرگان بــه عــنــوان رئیس دولت موقت بــه امام خمینی بود[۱۲۹] .

پس از پیروزی انقلاب آنچه برعهده شورای انقلاب قرار داشت عبارت بود از: قانون‌گذاری در غیاب قوه‌ی مقننه؛ انــجـام بخشی از وظایف قوه‌ی مجریه پــس از ادغام دولت موقت و شورای انقلاب در تیر ۱۳۵۸ و انــجـام هــمــه آن پــس از استعفای دولت موقت در ۱۴ آبان ۱۳۵۸ تــا پــس از آن. در کنار ایــن وظایف اصلی؛ مرجعی بــرای رفع معضلات و بحرانهای پیشِ رویِ نظام نوپای جمهوری اسلامی و مشاوره بــرای امام نــیــز بود[۱۳۰] ... بــه رغم تغییر چندین‌باره ترکیب اعضای شورای انقلاب در ادوار چهارگانه‌ی آن تــا پایان فعالیتش در ۲۹ تیر ۱۳۵۹ آیت‌الله خامنه‌ای عضو ثابت ان باقی ماند[۱۳۱] ... ایستادگی در برابر نظرات و مواضع جهت‌دار اعضای موسوم بــه «لیبرال» شورا؛ هشدارهای مکرر نسبت بــه ضرورت جلوگیری از نفوذ اعضا و هواداران حزب توده ایران و دیگر احزاب و گروههای مخالف انقلاب اسلامی در ارتش و عرصه‌ی فرهنگ کشور از مواضع مهم وی در جلسات و تصمیمات شورا بود[۱۳۲] .

او معتقد بود کــه در شورای انقلاب بــایــد از اقشار گوناگون جامعه نمایندهای حضور داشته باشد[۱۳۳] ... مسائل کردستان؛ سیستان و بلوچستان و دیگر مناطق کشور و ضرورت حفظ وحدت از دیگر موضوعات مهم و مورد توجه وی در شورای انقلاب بود. او بر ایــن عقیده بود کــه دولت موقت در قضیه کردستان ضعف نشان داده و بــایــد آن را از راههای مختلف حل کــرد و از سرایت آن بــه سایر مناطق قومی کشور جلوگیری نمود[۱۳۴] ... در مورد منطقه‌ی سیستان و بلوچستان نــیــز براساس از تجربه‌ی حضورش در زمان تبعید و اطلاع از اوضاع سیاسی و اجتماعی آن منطقه؛ بر بهبود وضع اقتصادی و معیشتی مردم آن دیار تأکید داشت[۱۳۵] ... در ایــن زمینه در ۹ فروردین ۱۳۵۸ از ســوی امام خمینی مأموریت یافت در رأس هیأتی عازم آن منطقه شــود تــا بــه خواستها و مشکلات مردم رسیدگی و در مورد وضعیت آن منطقه گزارشی تهیه کند[۱۳۶] ... در ایــن سفر؛ افزون بر مأموریت یادشده؛ بــا برخی از سران و متنفذین محلی منطقه دیدار و سیاستهای نظام جمهوری اسلامی را بــرای آنها تشریح و تبیین کرد.

حمایت از تأسیس و تقویت نهادهای انقلابی و مردمی چــون سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و جهاد سازندگی از دیگر مواضع اصولی وی در شورای انقلاب بود[۱۳۷] .

معاونت شهید چمران
با ادغام دولت موقت و شورای انقلاب در آخر تیر ۱۳۵۸ برخی اعضای شورای انقلاب از ســوی آن شورا بــه برخی از وزارتخانه‌های حساس راه یافتند و از آن جمله آیت‌الله خامنه‌ای بــه معاونت امور انقلاب وزارت دفاع انتخاب گردید. در ایــن زمان دکتر مصطفی چمران وزیر دفاع بود[۱۳۸] ... همچنین در جریان ادغام شورای انقلاب و دولت موقت کــه بــا هدف تمرکز بیشتر در قوه‌ی مجریه صورت گرفت ایشان بــه عضویت کمیسیون وزرای امنیتی کــه سرپرستی و مسئولیت کلیه‌ی امور انتظامی؛ نظامی و امنیتی؛ از جمله بحران‌های گنبد؛ کردستان و خوزستان و مقابله بــا اقدامات احزاب و گروههای ضدانقلاب را بر عهده داشت؛ انتخاب گردید[۱۳۹] .

سرپرستی سپاه پاسداران
از دیگر مأموریت‌های وی از طرف شورای انقلاب؛ مسئولیت مرکز اسناد و نــیــز سرپرستی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در ۳ آذر ۱۳۵۸ بود[۱۴۰] ... وی قبل از ایــن نــیــز بــه نمایندگی از ســوی شورای انقلاب در برخی جلسات سپاه پاسداران شرکت می‌کرد. علت انتخاب او بــه سرپرستی سپاه؛ باقی ماندن پاره‌ای اختلافات در بدنه و سازمان سپاه بود کــه در ماههای پــس از پیروزی انقلاب اسلامی شکل گرفته بود و بــا تلاشهای میانجیگرانه بــه نتیجه نرسیده بود[۱۴۱] ... وی کــه از حامیان نیروهای نظامی مردمی؛ به‌ویژه سپاه بود؛ در مدت حضور در رأس آن نیرو سعی کــرد علاوه بر رفع اختلافات موجود؛ سازمان مناسبی بدان بدهد. او در ۵ اسفند ۱۳۵۸ از مسئولیت سرپرستی سپاه بــه دلیل نامزدی در انتخابات نخستین دورۀ مجلس شورای اسلامی استعفا داد[۱۴۲] .

تاسیس حزب جمهوری اسلامی
آیت‌الله خامنه‌ای در ایام منتهی بــه پیروزی انقلاب اسلامی و پــس از آن؛ هم‌زمان بــا حضور مؤثر در شورای انقلاب و تمشیت امور انقلاب در دوره‌ی گذار[۱۴۳] ؛ به‌همراه سید محمد حسینی بهشتی؛ اکبر هاشمی رفسنجانی؛ سید عبدالکریم موسوی اردبیلی و محمدجواد باهنر بــرای ایجاد تشکلی انقلابی فعالیت می‌کرد[۱۴۴] ... ایــن تشکل بــا نام حزب جمهوری اسلامی در ۲۹ بهمن ۱۳۵۷ رسماٌ اعلام موجودیت کــرد امــا پایه‌های تأسیس آن بــه جلساتی در مشهد در تابستان ۱۳۵۶ بر می‌گردد کــه در آن برخی از مبارزان از جمله مؤسسین بعدی حزب جمهوری اسلامی در صدد تشکیل مجمع و سازمان متشکلی بــرای فعالیت بر ضد حکومت پهلوی و توسعه اندیشه‌ی اسلامی بودند[۱۴۵] ... بر ایــن مبنا حزب در دوره فعالیت غیررسمی خود در ماههای منتهی بــه پیروزی انقلاب نقش مؤثری در برگزاری اجتماعات و سخنرانیها بر عهده داشت کــه فعالیت آیت‌الله خامنه‌ای در ایــن زمینه قابل ملاحظه بود[۱۴۶] .

از دلایل تأسیس حزب جمهوری اسلامی می‌توان بــه پرکردن خلاء ناشی از فقدان تشکیلات منظم و روزآمد بــرای صیانت و حمایت از نظام نوپای جمهوری اسلامی؛ کمک بــه تداوم انقلاب و حفظ یکپارچگی و حضور مردم در صحنه؛ پی‌ریزی بنیانهای اساسی نظام جمهوری اسلامی؛ صیانت از محوریت نقش‌آفرینی امام خمینی در دوران پــس از انقلاب؛ تعمیق اندیشه‌ی اصیل اسلامی در اذهان مردم؛ هدایت لحظه بــه لحظه‌ی سیاسی مردم؛ کمک بــرای تأمین نیروی انسانی دستگاه‌های اجرایی بــرای تحقق اهداف انقلاب اسلامی؛ موضع‌گیری صریح و صادقانه در برابر ترفندها و فریبهای دشمنان داخلی و خارجی اشاره کرد[۱۴۷] ... وی از تهیه‌کنندگان مرامنامه‌ی حزب بود. در تقسیم‌بندی وظایف اعضا نــیــز وظیفه‌ی تبلیغات حزب را برعهده گرفت[۱۴۸] ... ایشان عضو مؤسس و عضو شورای مرکزی حزب بود و در مجموع در دوره‌ی تأسیس حزب بیشتر نقش تبیینی ایفا کــرد و مواضع حزب را بــه صورت گفتارها و جزوه‌هایی ارائه نمود. او در تأسیس شعبه‌ی حزب در مشهد نقش داشت و دفتر آن شعبه را در ۲۶ اسفند ۱۳۵۷ افتتاح کرد.

دبیر کلی حزب جمهوری اسلامی
پس از آیت‌الله بهشتی و دکتر باهنر ـ اولین و دومین دبیرکل حزب ـ آیت‌الله خامنه‌ای در شهریور ۱۳۶۰ از ســوی شورای مرکزی حزب بــه عــنــوان سومین دبیرکل حزب انتخاب شد[۱۴۹] ... در سالهای پــس از پیروزی انقلاب تــا زمان تثبیت نظام جمهوری اسلامی در دهه‌ی ۱۳۶۰؛ حزب جمهوری اسلامی بــه مثابه رکن مهمی از حاکمیت خارج از ساختار سیاسی رسمی فعالیت می‌کرد و مقوم پایه‌های نظام جمهوری اسلامی بود[۱۵۰] .

ایشان حزب جمهوری اسلامی را نهادی ضروری جهت حفاظت از کلیت نظام نوپای جمهوری اسلامی می‌دانستند. نخستین کنگره‌ی حزب در اردیبهشت ۱۳۶۲ برگزار و آیت‌الله خامنه‌ای بــرای دومین بار بــه دبیرکلی حزب و عضویت شورای مرکزی[۱۵۱] و شورای داوری حزب[۱۵۲] انتخاب شد. وی در طول دوران ریاست جمهوری در جلسه‌های حزب جمهوری اسلامی در تهران و شهرستانها شرکت می‌کرد و ضمن تبیین مأموریتها و اهداف حزب؛ بــه پرسشهای دفاتر؛ شعب و اعضای حزب پاسخ می‌داد[۱۵۳] .

ایشان هم‌زمان بــا دوره‌ی دوم ریاست جمهوری نــیــز دبیرکلی حزب جمهوری اسلامی را بر عهده داشت. در ایــن دوره فعالیتهای حزب بــه دلایل مختلف؛ از جمله: رفع بحرانهای سالهای اولیه‌ی انقلاب؛ تأسیس نهادها و سازمانهای مورد نیاز جمهوری اسلامی کــه حزب در تأسیس؛ تقویت و رشد آنها نقش مؤثری داشت؛ اشتغال شخصیت‌های محوری حزب از جمله آیت‌الله خامنه‌ای و هاشمی‌ رفسنجانی در مشاغل مهم نظام در کنار فقدان برخی از بنیانگذاران مؤثر آن؛ نارضایتی امام خمینی از تبدیل حزب از عامل وحدت‌بخش بــه عامل تفرقه و تشدید جناح‌بندیها در درون حزب؛ کاهش یافت و دیگر کارایی سالهای اولیه‌ی خود را نداشت[۱۵۴] ... لذا آیت‌الله خامنه‌ای و هاشمی رفسنجانی در اوایل خرداد ۱۳۶۶ بــا نگارش نامه‌ای بــه امام خمینی و ذکر دلایل یادشده؛ بــه ویژه پیدایش و تشدید جناح‌بندی در درون حزب و خطر آن بــرای وحدت و انسجام جامعه؛ خواستار تعطیلی فعالیتهای آن شدند[۱۵۵] ... امام ‌خمینی نــیــز در ۱۱ خرداد ۱۳۶۶ بــا ایــن درخواست موافقت کــرد و متعاقب آن فعالیتهای حزب تعطیل شد[۱۵۶] .

امامت جمعه‌ی تهران
امام خمینی در ۲۴ دی ۱۳۵۸ آیت‌الله خامنه‌ای را بــا اشاره بــه حسن سابقه و شایستگی در علم و عمل بــه امامت جمعه تهران منصوب کردند[۱۵۷] ... ایشان نخستین نماز جمعه را در ۲۸ دی ۱۳۵۸ امامت کردند[۱۵۸] ... از ایــن تاریخ تــا واقعه‌ی ۶ تیر۱۳۶۰ کــه در مسجد ابوذر تهران بــه ایشان سوء قصد و بر اثر آن بــه شدت مجروح گردیدند؛ بــه جز مقطع ۲۱ بهمن تــا ۶ اسفند ۱۳۵۹ کــه در جریان سفری تبلیغی در هندوستان بــه سر میبرد؛ نماز جمعه‌ی تهران را اقامه کردند[۱۵۹] ... پــس از آن نــیــز همواره ایــن سمت را بر عهده داشت.

اقدام مهم و ابتکاری وی در مورد نماز جمعه؛ پیشنهاد برگزاری سمینارهای ائمه‌ی جمعه بــه منظور انسجام شبکه‌ی امامان جمعه در داخل کشور و جهان اسلام بود کــه پــس از موافقت امام خمینی؛ نخستین سمینار در مدرسه‌ی فیضیه‌ی قم برگزار شــد و پــس از آن سمینارهای متعددی نــیــز برگزار شد[۱۶۰] ... وی در خطبه‌های نماز جمعه بــه عــنــوان یک تریبون اثرگذار؛ مهم‌ترین و قاطع‌ترین مواضع اصولی و راهبردی نظام جمهوری اسلامی را ارائه کرده و همچنین؛ بــه تعمیق اندیشه دینی و بینش و بصیرت سیاسی جامعه پرداخته است. اهتمام بــه خطبه‌های عربی نــیــز کــه مخاطب آن مسلمانان جهان اسلام بود؛ از ویژگی‌های خطبه‌های ایشان بوده است.

نمایندگی در مجلس شورای اسلامی
آیت‌الله خامنه‌ای پــس از نامزدی بــرای انتخابات نخستین دوره قانون‌گذاری مجلس شورای اسلامی در اسفند ۱۳۵۸؛ از ســوی ائتلاف بزرگ نیروهای خط امام شامل جامعه‌ی روحانیت مبارز تهران؛ حزب جمهوری اسلامی و چندین سازمان و گروه اسلامی دیگر در انتخابات مجلس شورای اسلامی حمایت شد[۱۶۱] و از حوزه‌ی انتخابیه‌ی تهران وارد مجلس شد. در مجلس؛ عضو و رئیس کمیسیون امور دفاعی بود.

در مدت ریاست ایشان طرحها؛ لوایح و موضوعات متعددی در آن کمیسیون بررسی شــد کــه از مهم‌ترین آنها می‌توان تأمین نیازمندیهای استخدامی سپاه پاسداران؛ ادغام سازمان بسیج مستضعفین در سپاه پاسداران؛ مسئله‌ی کردستان؛ مسائل مرزی؛ مسئله‌ی بلوچستان و سازمان‌دهی نوین ارتش را نام برد[۱۶۲] ... از موضع‌گیریهای مهم وی در طول نمایندگی می‌توان بــه صحبت‌های مهم و مستند او در موافقت بــا طرح عدم کفایت سیاسی بنی‌صدر بــرای ریاست جمهوری اشاره کرد[۱۶۳] ... بــا آغاز جنگ ایران و عراق در ۳۱ شهریور ۱۳۵۹ و بــه سبب حضور در جبهه‌های جنگ؛ در جلسات مجلس شورای اسلامی کمتر حضور یافت و پــس از جراحت شدید در ۶ تیر ۱۳۶۰ در موارد معدود در آن حاضر شد. بــا انتخاب بــه مقام ریاست جمهوری در مهر ۱۳۶۰ قوه‌ی مقننه را ترک گفت.

حضور در دفاع مقدس
آیت‌الله خامنه‌ای از نخستین ساعات آغاز جنگ ایران و عراق؛ در تدبیر مسائل جنگ بصورت فعالانه بــه ایفای نقش پرداخت.

ساعاتی پــس از شروع حمله بــه خاک کشورمان اولین اطلاعیه در مورد تجاوز ارتش بعث عراق بــه ایران را تهیه و از رادیو بــه اطلاع مردم رساند[۱۶۴] ... در دومین روز شروع جنگ در جلسه‌ای کــه در ستاد مشترک ارتش بــرای بررسی چگونگی برخورد بــا تجاوز نظامی عراق تشکیل شد؛ حضور یافت. و آنگاه کــه قرار شــد یک نفر از آنها بــرای بررسی مسئله بــه جبهه‌های جنگ برود؛ نخستین کسی کــه ایــن پیشنهاد را پذیرفت آیت‌الله خامنه‌ای بود[۱۶۵] ... در ۵ مهر ۱۳۵۹ پــس از اجازه امام خمینی در کسوت یک نظامی؛ در جبهه‌های جنگ حضور یافت[۱۶۶] تــا گزارشی از وضعیت جبهه‌ها و امکانات نیروهای ایرانی منطقه‌ی مورد تجاوز نیروهای عراقی تهیه نموده و بــه سازمان‌دهی نیروها بــرای مقابله بــا دشمن کمک کند[۱۶۷] ... بر ایــن اساس عازم جبهه جنوب شــد و تــا اواسط بهار سال ۱۳۶۰ در آن جبهه‌ استقرار داشت. پــس از آن در جبهه غرب حاضر شد. ولــی حضور جز بــرای اقامه نماز جمعه تهران؛ دیدار و گزارش بــه امام یــا جلسات ضروری و سفرها و سخنرانی‌های لازم؛ مستمر بود[۱۶۸] .

وی در چندین عملیات نظامی و یــا طراحی آن شرکت کرد. پشتیبانی و تأمین نیازهای تسلیحاتی و تدارکاتی نیروهای بسیجی و سپاهی از دیگر فعالیتهای ایشان در صحنه‌ی نبرد بود. بیشتر وقت وی در جبهه‌ها صرف هدایت؛ پشتیبانی و طراحی عملیات ستاد جنگهای نامنظم ــ کــه توسط مصطفی چمران تشکیل شده بود ــ می‌شد[۱۶۹] ... از اقدامات ویژه‌ی ایــن ستاد کــه آیت‌الله خامنه‌ای مستقیماً در آن نقش داشت؛ تشکیل گروههای نظامی مخصوص شکار تانک بود. در پشتیبانی از جبهه‌های خرمشهر؛ آبادان و سوسنگرد نقش مؤثری داشت و در تقویت نیروهای نظامی مردمی مثل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و بسیج و تهیه‌ی نیازمندیهای فنی و تجهیزاتی آنها نقش بسیاری ایفا نمود[۱۷۰] ... از دیگر تلاش‌های ایشان ایجاد هماهنگی بین سپاه و ارتش در جبهه‌ها و عملیات نظامی بود[۱۷۱] .

نمایندگی امام در شورای عالی دفاع
به فرمان امام خمینی در ۲۰ مهر ۱۳۵۹ شورای عالی دفاع عهده‌دار کلیه‌ی امور جنگ شد[۱۷۲] و آیت‌الله خامنه‌ای کــه براساس حکم امام در ۲۰ اردیبهشت ۱۳۵۹ نماینده‌ی ایشان در ایــن شورا[۱۷۳] و نــیــز سخنگوی آن بود[۱۷۴] ... در ایــن مدت مشاور امام خمینی در امور و مسائل جنگ نــیــز بود[۱۷۵] ... وی معمولاً در پایان جلسه‌های شورای عالی دفاع درباره‌ی مباحث و تصمیمات شورا مصاحبه‌ی مطبوعاتی انــجـام می‌داد و تصمیمات شورا را بــه اطلاع مردم می‌رسانید[۱۷۶] .

عملیات شکست حصر آبادان
در عملیات شکستن حصر آبادان[۱۷۷] حضور مستقیم داشت و در مورد خرمشهر نــیــز اعتقاد داشت کــه بــا اتخاذ تدابیر نظامی درست می‌توان از سقوط آن جلوگیری کرد. حــتـی در ایــن زمینه نامه‌ای بــه ابوالحسن بنی‌صدر؛ رئیس جمهور و فرمانده کل قوای وقت نوشت و هشدار داد کــه در صورت استقرار دو تیپ زرهی در اطراف سوسنگرد؛ می‌توان از سقوط شهر جلوگیری بــه عمل آورد. اما؛ بنی‌صدر بــه آن هشدار توجهی نکرد[۱۷۸] .

اندکی پــس از آغاز جنگ گروهی از شخصیتها و سازمانهای بین‌المللی و نــیــز برخی از کشورها بــرای ایجاد صلح بین دو کشور؛ بــه فعالیت‌هایی دست زدند. آیت‌الله خامنه‌ای در ایــن مورد اعتقاد داشت تــا زمانی کــه عراق شروط اصلی ایران شامل عقب‌نشینی بــه مرزهای بین‌المللی؛ پرداخت خسارت و تنبیه متجاوز را نپذیرد؛ صلحی پدید نخواهد آمد و اگــر عراق ایــن شروط را نپذیرد آن را بــه زور از سرزمینهای خود بیرون می‌کنیم. همچنین معتقد بود کــه صلح تحمیلی بدتر از جنگ است[۱۷۹] ... بــا وجود ایــن تردد هیئتهای صلح را از ایــن نظر کــه باعث روشن شدن ابعاد جنایات صدام حسین و نیروهای او علیه مردم ایران شــد و بــه اثبات مظلومیت ایران و تجاوزگری صدام کمک می‌کرد؛ مفید می‌دانست[۱۸۰] .

جنگ؛ مهمترین موضوع دوران ریاست جمهوری
در دو دوره‌ی ریاست جمهوری آیت‌الله خامنه‌ای؛ جنگ در رأس امور و مهم‌ترین موضوع کشور بود. از ۱۳۶۰ تــا ۱۳۶۴ تحولاتی در صحنه‌ی جنگ پیش‌ آمد و در مجموع موازنه در جبهه‌های جنگ بــه سود ایران تغییر یافت. نیروهای عراقی از بیشتر سرزمین‌های اشغال‌شده بیرون رانده شدند و بــا وحدت‌نظر مسئولان ارشد کشور ازجمله آیت‌الله خامنه‌ای بــه عــنــوان رئیس شورای عالی دفاع سلسله عملیات‌های نظامی؛ طراحی و اجرا شد. هم‌زمان بــا آن تحولات؛ حضور دیپلماتیک ایران در عرصه‌ی بین‌المللی نــیــز بیشتر و فعال‌تر شد.

ایشان طی هفت سال از مجموع هشت سال دوران ریاست جمهوری خود کــه مقارن بــا جنگ بود؛ بخش زیادی از مذاکرات خارجی خود را بــه مذاکره بــا هیئتهای حسن‌نیت صلح کــه از ســوی سازمانهای بین‌المللی؛ اسلامی و منطقه‌ای و یــا بــا شخصیتهای مهم بین‌المللی و منطقه‌ای کــه مأموریت میانجی‌گری داشتند؛ اختصاص دادند. در دوره ریاست جمهوری بــه دلیل مخالفت امام بــا حضور در جبهه‌های جنگ؛ بــه برخی حضورها و بازدیدهای محدود اکتفا کــردنــد امــا در مقطع پایانی جنگ و پــس از قبول قطعنامه وضعیت وخیم جبهه‌ها ایشان را ناگزیر کــرد پــس از کسب موافقت امام خمینی بــرای ایجاد تحولی عظیم بــه جبهه‌ها رهسپار شود.

همچنین کــه آیت‌الله خامنه‌ای در دوره ریاست جمهوری رئیس شورای عالی پشتیبانی جنگ بود. ایــن شورا بــه دلیل شرایط خاص جنگ در سال ۱۳۶۵ و بــه منظور به‌کارگیری هرچه بهتر امکانات کشور در خدمت جنگ و انــجـام اقدامات مؤثر در بسیج نیروها و امکانات بــرای رفع نیازمندیهای جبهه‌های جنگ تشکیل شد[۱۸۱] ... امام خمینی در پاسخ بــه استعلام ایشان در ۱۹ بهمن ۱۳۶۶ مصوبات آن شورا را تــا پایان جنگ لازم‌الاجرا اعلام کرد[۱۸۲] .

در تابستان ۱۳۶۷ و در آخرین سال ریاست جمهوری آیت‌الله خامنه‌ای؛ و بــا پذیرش قطعنامه ۵۹۸ توسط ایران جنگ عراق بــا ایران بــه پایان رسید. پذیرش قطعنامه ۵۹۸ در جلسه‌ای بــه ریاست آیت‌الله خامنه‌ای و بــا حضور مسؤولان عالی‌رتبه نظام در ۲۶ تیر ۱۳۶۷ بــه تصویب رسید و امام خمینی نــیــز بر آن صحه گذاشت[۱۸۳] .

امام خمینی در پیامی بــه مردم ایران قبول قطعنامه را مسئله‌ای بسیار تلخ و ناگوار و صرفاً بــه دلیل مصلحت انقلاب و نظام جمهوری اسلامی ایران اعلام کرد: «قبول ایــن مسئله بــرای من از زهر کشنده‌تر است؛ ولــی راضی بــه رضای خدایم و بــرای رضایت او ایــن جرعه را نوشیدم… در قبول ایــن قطعنامه فــقــط مسئولین کشور ایران بــه اتکای خود تصمیم گرفته‌اند. و کسی و کشوری در ایــن امر مداخله نداشته است» [۱۸۴] ... بــه دنبال ایــن تصمیم آیت‌الله خامنه‌ای بــه عــنــوان رئیس‌جمهور در نامه‌ای در تاریخ ۲۷ تیر ۱۳۶۷ بــه دبیرکل وقت سازمان ملل متحد؛ خاویر پرز دکوئیار؛ پذیرش قطعنامه‌ی ۵۹۸ سازمان ملل از ســوی ایران را اعلام کرد[۱۸۵] .

۲.۲.۳. فعالیتهای ارشادی و تبیینی
بخش مهمی از فعالیتهای سیاسی و مذهبی آیت‌الله خامنه‌ای از پیروزی انقلاب اسلامی تــا انتخاب بــه ریاست جمهوری؛ فعالیتهای ارشادی بــه منظور نهادینه کردن و تثبیت نظام جمهوری اسلامی بود.

توصیه امام بــه دانشجویان بــرای رجوع بــه آیت‌الله خامنه‌ای
به دنبال شهادت آیت‌الله مرتضی مطهری و خلائی کــه از فقدان وی در میان دانشجویان و دانشگاهیان پدید آمده بود؛ امام خمینی در ۲۳ خرداد ۱۳۵۸ طی سخنانی در جمع دانشجویان؛ آیت‌الله خامنه‌ای را فردی فهیم و سخنور نامیده و مرجع رسیدگی بــه مسائل فکری و عقیدتی دانشجویان و مقابله بــا تبلیغات احزاب و گروههای مخالف نظام جمهوری اسلامی؛ به‌ویژه مارکسیستها در محیط دانشگاهی تعیین کرد[۱۸۶] .

وی از ایــن تاریخ تــا شروع جنگ ایران و عراق در ۳۱ شهریور ۱۳۵۹ روزهای دوشنبه در مسجد دانشگاه تهران در جمع دانشجویان حضور می‌یافت و ضمن اقامه جماعت نماز ظهر و عصر و ایراد سخنرانی در موضوعات مهم روز؛ بــه پرسشهای فکری و سیاسی آنها پاسخ می‌داد. ایــن جلسات بعدها در مساجد مهم تهران ادامه پیدا کرد. حادثه سوء‌قصد بــه ایشان در مسجد اباذر در خلال یکی از از همین جلسات رخ داد[۱۸۷] .

جلوگیری از انحلال مجلس خبرگان قانون اساسی
اقدام دیگر او مقابله بــا تلاشهایی بود کــه از ســوی برخی از اعضای دولت موقت بــرای انحلال مجلس خبرگان قانون اساسی در حال شکل‌گیری بود. بدین نحو کــه نامهای بــه امضای پانزده نفر از وزیران و اعضای دولت موقت تهیه شده بود و در نظر داشتند قبل از اطلاع امام خمینی و اظهار نظر ایشان؛ انحلال مجلس مزبور را بــه مردم اطلاع دهند و اگــر امام خمینی مخالفتی کــرد بــه صورت دسته‌جمعی استعفا کنند[۱۸۸] .

آیت‌الله خامنه‌ای کــه از ســوی شورای انقلاب در جلسه‌ی هیأت وزیران شرکت می‌کرد؛ بعد از طرح نامه‌ی مذکور در جلسه بــه شدت بــا آن مخالفت نمود و بر ضرورت اطلاع امام خمینی پیش از انتشار آن تأکید ورزید. امام خمینی نیز؛ پــس از آگاهی از موضوع؛ بــا درخواست آنان مخالفت نمود و بر ادامه‌ی کار قانونی مجلس خبرگان قانون اساسی تأکید کرد[۱۸۹] .

سفر تبلیغی بــه هند
در دومین سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی کــه مقارن بــا آغاز قرن پانزدهم هجری قمری نــیــز بود بنا بــه تصمیم شورای عالی تبلیغات اسلامی؛ هیئتهای گوناگونی از طرف نظام جمهوری اسلامی بــه کشورهای مختلف جهان عزیمت کــردنــد تــا مواضع و دیدگاههای جمهوری اسلامی ایران و ویژگی‌های انقلاب اسلامی را بــرای ملتها؛ بــه ویژه ملتهای مسلمان تشریح و تبیین کنند. آیت‌الله خامنه‌ای سرپرستی هیئت اعزامی بــه هندوستان را بر عهده گرفت.

ایشان بــه مدت دو هفته در اواخر بهمن و اوایل اسفند ۱۳۵۹ بــه شهرهایی چــون دهلی‌نو؛ حیدرآباد؛ بنگلور[۱۹۰] و منطقه‌ی کشمیر[۱۹۱] سفر کــرد و در سخنرانیها؛ ‌دیدارها و گفت‌وگوها و مصاحبه‌های مطبوعاتی به‌ویژه بــا اصحاب مطبوعات محلی؛ دانشجویان و استادان دانشگاهها؛ تشکلها و شخصیتهای اسلامی و شیعیان هند چهره‌ی واقعی انقلاب اسلامی ایران و نظام جمهوری اسلامی و مسائل مهم آن؛ بــه ویژه جنگ بــا عراق را تشریح و بیان کرد[۱۹۲] ... همچنین؛ بــا خانم گاندی نخست‌وزیر هند ـ کــه از شخصیت‌های معتبر و موجه بین‌المللی بود ـ دیدار و گفتگو کرد[۱۹۳] .

مقابله بــا لیبرال‌ها و بنی‌صدر
یکی از مسائل مهم جامعه‌ی ایران در سالهای اولیه پــس از پیروزی انقلاب اسلامی وجود و فعالیت دو جناح تأثیرگذار موسوم بــه نیروهای خط امام و لیبرالها در ساختار سیاسی رسمی کشور بود. بیشتر یاران؛ نزدیکان و مشاوران امام خمینی از جمله آیت‌الله خامنه‌ای در جناح نیروهای خط امام قرار داشتند. چهره‌ی شاخص جناح لیبرال کــه از لحاظ فکری و بینش سیاسی تعارض‌های زیادی بــا نیروهای خط امام داشت؛ ابوالحسن بنی‌صدر بود.

آیت‌الله خامنه‌ای؛ بنی‌صدر را نماینده‌ی جریانی می‌دانست کــه عامل تفرقه و درگیری در سطح مسئولان ارشد کشور و در نتیجه سبب تفرقه و تشتت در جامعه بود[۱۹۴] ... امــا بــا وجود اختلاف ‌نظر اساسی بــا بنی‌صدر و جریان همفکر و حامی او؛ بــه منظور حفظ وحدت در جامعه و تأکید امام خمینی بر آن؛ مخالفت خود را در محافل عمومی ابراز نمی‌کرد. در برخی موارد نــیــز داوری نزد امام خمینی می‌برد. پــس از انحراف واضح بنی‌صدر از ماهیت انقلاب اسلامی و قانون اساسی و پــس از طرح عدم کفایت سیاسی وی بــرای ریاست جمهوری در مجلس شورای اسلامی در ۳۰ خرداد ۱۳۶۰؛ آیت‌الله خامنه‌ای در موافقت بــا طرح نطق مشروح و مؤثری را ایراد کرد[۱۹۵] .

آیت‌الله خامنه‌ای از ۱۳۵۸ تــا اول تیر ۱۳۶۰ در موارد گوناگون علیه جناح لیبرال‌ و ملی‌گرا موضع مخالف گرفت. وی بــا حفظ دفتر مستشاری نظامی امریکا در ایران و تغییر نام آن از ســوی دولت موقت مخالفت کرد[۱۹۶] ... در مورد انتخاب وزیران؛ معاونان وزراء و مسئله‌ی پاکسازی در ادارات و سازمانهای دولتی نــیــز بــا انتخاب افرادی کــه در خط انقلاب نبودند و طرف‌دار خط سازش بــا امریکا و یــا رابطه داشتن بــا کشورهای مرتجع عرب و مواردی از ایــن دست بودند؛ مخالفت می‌کرد[۱۹۷] .

۳.۲.۳. ترور نافرجام توسط منافقین
آیت‌الله خامنه‌ای در ۶ تیر ۱۳۶۰ و در حال سخنرانی پــس از نماز ظهر در مسجد ابوذر؛ واقع در یکی از مناطق جنوب تهران؛ در اثر انفجار بمبی کــه در ضبط صوت کار گذاشته شده بود بــه شدت زخمی شد[۱۹۸] ... امام خمینی؛ در پیامی خطاب بــه ایشان توطئه‌ی سوء‌قصد بــه جان وی را محکوم کــرد و از ایشان تجلیل نمود[۱۹۹] ... بر اثر ایــن سوء قصد؛ ایشان از ناحیه‌ی سینه؛ کتف و دست راست آسیب جدی دید. گزارشهای غیررسمی مسبب ایــن حادثه را سازمان مجاهدین خلق ایران دانسته‌اند[۲۰۰] ... آیت‌الله خامنه‌ای اولین فردی بود کــه در حوادث و جریانات پــس از عزل بنی‌صدر از فرماندهی کل قوا و ریاست جمهوری ترور شد. در ۱۸ مرداد ۱۳۶۰ از بیمارستان مرخص شــد و مجدداً ‌به صحنه‌ی اجتماع و سیاست بازگشت و از ۲۶ مرداد ۱۳۶۰ در جلسات مجلس شورای اسلامی حاضر شد[۲۰۱] .

۳.۳. دوران ریاست جمهوری
دور اول – انتخاب بــه عــنــوان ریاست جمهوری بــا ۹۵ درصد آرا

پس از شهادت محمدعلی رجایی ـ دومین رئیس جمهور اسلامی ایران ـ شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی و نــیــز جامعه مدرسین حوزه علمیه قم بــه اتفاق آرا و علیرغم مخالفت ایشان؛ وی را بــه عــنــوان نامزد ریاست ‌جمهوری انتخاب کــردنــد و امام خمینی کــه سابقاً بــا تصدی روحانیون بــرای ریاست جمهوری موافق نبودند بــا نامزدی ایشان موافقت کردند[۲۰۲] .

پس از نامزدی و اعلام صلاحیت توسط شورای نگهبان؛ گروه‌ها و شخصیت‌های مختلف از ریاست جمهوری ایشان حمایت کردند. از مهم‌ترین حامیان آیت‌الله خامنه‌ای ائتلاف گروههای خط امام بود[۲۰۳] ... انتخابات در ۱۰ مهر ۱۳۶۰ برگزار شــد و آیت‌الله خامنه‌ای بــا کسب اکثریت مطلق آراء (۹۵ ممیز ۱۱ درصد) بــه عــنــوان رئیس‌جمهور انتخاب شد[۲۰۴] ... در ۱۷ مهر ۱۳۶۰ امام خمینی حکم ریاست ‌جمهوری ایشان را تنفیذ کرد[۲۰۵] و در ۲۱ مهر بــه عــنــوان سومین رئیس‌جمهور اسلامی ایران در مجلس شورای اسلامی سوگند یاد کرد[۲۰۶] .

در ۲۷ مهر ۱۳۶۰ علی‌اکبر ولایتی را کــه عضو شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی و از نیروهای خط امام بود؛ بــه عــنــوان نخست‌وزیر بــه مجلس شورای اسلامی معرفی کرد[۲۰۷] ؛ ولــی وی در رأی‌گیری روز ۳۰ مهر ۱۳۶۰ نتوانست آرای اکثریت نمایندگان را کسب نماید[۲۰۸] ... در ۴ آبان ۱۳۶۰ میرحسین موسوی را کــه عضو شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی؛ سردبیر روزنامه‌ی جمهوری اسلامی و وزیر امور خارجه‌ی دولتهای رجایی؛ باهنر و مهدوی کنی[۲۰۹] بود بــه عــنــوان نخست‌وزیر بــه مجلس معرفی کرد[۲۱۰] ... او توانست در ۶ آبان ۱۳۶۰ آراء موافق اکثریت نمایندگان مجلس را کسب کند[۲۱۱] .

آیت‌الله خامنه‌ای ریاست ‌جمهوری خود را در حالی آغاز کــرد کــه نهاد ریاست‌ جمهوری از ساختار مناسبی برخوردار نبود. گروههای مشاور و کارگروهها بــرای کمک بــه رئیس‌جمهور در انــجـام وظایف قانونی نــیــز هنوز تشکیل نشده بود و ایــن امر مشکلات فراوانی را بــرای عملکرد رئیس‌جمهور پدید می‌آورد. بــه تدریج؛ دفتر ریاست‌ جمهوری بــا چندین مشاور و کارگروه شکل گرفت[۲۱۲] ... آیت‌الله خامنه‌ای در ابتدا بخشی از تلاشهای خود را معطوف ساختارسازی بــرای دفتر رئیس‌ جمهور و نهاد ریاست ‌جمهوری کرد. بعدها در پی ابهام در شرح وظایف رئیس جمهور کــه کاستی آن به‌ویژه در تعامل بــا نخست‌وزیر در طول دوره اول آشکار شده بود؛ قانون اختیارات رئیس جمهور تهیه و تدوین شــد و در تاریخ ۱۶ اردیبهشت ۱۳۶۵ بــه تصویب مجلس شورای اسلامی رسید[۲۱۳] .

سرفصل برنامه‌های آیت‌الله خامنه‌ای در دوره‌ی چهارساله‌ی اول ریاست جمهوری عبارت از: اهتمام بــه امور مربوط بــه جنگ تحمیلی؛ نیل بــه سیاست‌های اقتصادی بــه ســوی حمایت از مستضعفان و دورافتادگان از مرکز؛ طاغوت‌زدایی از همه‌ی شئون زندگی اداری؛ اجتماعی و سیاسی مردم ایران؛ کشف و بــه کارگیری استعدادهای انسانی در همه‌ی عرصه‌ها از تکنیک تــا هنر؛ تأمین امنیت اجتماعی؛ اداری و قضایی بــرای ارائه‌ی خدمت مؤثر بــه مردم؛ تأمین امنیت و آزادی همه‌ی افراد وفادار بــه نظام جمهوری اسلامی بــا هــر اندیشه و تفکر[۲۱۴] ... در دوره‌ی چهارساله‌ی دوم نــیــز ضمن ادامه‌ی برنامه‌های دوره‌ی اول کــه در رأس آنها جنگ تحمیلی قرار داشت؛ تدوین لایحه‌ی اختیارات ریاست جمهوری؛ کاهش تصدی‌گری دولت و واگذاری امور بــه مردم؛ بــه کار گماردن مسئولین لایق؛ انقلابی و کارآمد در دولت؛ رفع فقر مزمن و طولانی‌مدت حاکم بر جامعه و زندگی مردم؛ واگذاری زمینهای کشاورزی بــه مردم؛ واگذاری صنایع دولتی بــه بخش تعاونی؛ سهیم‌شدن کارگران در کارخانه‌ها؛ گسترش و توسعه‌ی صادرات غیرنفتی و کاهش اتکای کشور بــه درآمد نفت؛ مشارکت مردم در امور اقتصادی و فرهنگی کشور بــا نظارت دولت؛ سوق دادن سیاست فرهنگی کشور بــه ســوی استقلال فرهنگی از اهم برنامه‌های آیت‌الله خامنه‌ای بود[۲۱۵] .
در عرصه‌ی سیاست و روابط خارجی برنامه‌ی ایشان شامل اتخاذ سیاست مستقل و متوازن در قبال هــر یک از کشورهای جهان و تصمیم‌گیری برمبنای مصالح نظام و کشور همراه بــا قاطعیت و صراحت؛ عدم وابستگی بــه شرق و غرب[۲۱۶] ؛ اهمیت دادن بــه وحدت میان مسلمانان جهان؛ اهتمام جدی در بازپس گرفتن حقوق مسلمانان جهان از قدرتهای جهانی و مبارزه‌ی مستمر بــا هرگونه اقدام و حرکتی در جهت سلطه‌ی ابرقدرتها در منطقه؛ اهتمام جدی بــه مسئله‌ی قدس و دیگر سرزمینهای غصب‌شده‌ی فلسطین و آمادگی بــرای مبارزه‌ی همه‌جانبه بــا دشمن صهیونیست؛ بازگشت بــه فرهنگ غنی و اصیل اسلامی در عرصه‌ی بین‌المللی بــه عــنــوان سد راه دشمنان و غارتگران؛ افزایش فعالیت و حضور مؤثر در صحنه‌های بین‌المللی بود[۲۱۷] .

دوره‌ی دوم ریاست‌ جمهوری
باتوجه بــه تجربه مشکلات و اختلاف‌نظرها بــا نخست‌وزیر و برخی اعضای هیئت دولت در چهار ساله اول ریاست جمهوری مایل نبود بــرای دومین بار در انتخابات ریاست جمهوری شرکت کــنــد امــا پــس از آنکه امام خمینی آن را تکلیف شرعی ایشان دانستند؛ تصمیم گرفت کــه در انتخابات چهارمین دوره ریاست جمهوری نامزد شــود و از امام خواست کــه در انتخاب نخست‌وزیر مختار باشد و امام هم پذیرفت[۲۱۸] .
پس از انتخاب مجدد بــه عــنــوان رئیس‌جمهور؛ و در آستانه‌ی انتخاب نخست‌وزیر آنگاه کــه معلوم شــد آیت‌الله خامنه‌ای بــه سبب عدم رضایت از وضعیت اداره کشور توسط نخست‌وزیر درصدد معرفی فرد دیگری بــرای نخست‌وزیری اســت برخی نظامی‌ها نزد امام ابراز کــردنــد کــه پیشرفت در جبهه‌های جنگ منوط بــه نخست‌وزیری دوباره مهندس موسوی است. امام خمینی بــه جهت مصلحت جنگ ایــن نظر را پذیرفتند و بــه آیت‌الله خامنه‌ای حکم کــردنــد کــه مهندس موسوی را بــه عــنــوان نخست‌وزیر معرفی کند. آیت‌الله خامنه‌ای در اطاعت از حکم امام و علیرغم نظر مخالف خود؛ وی را بــه مجلس معرفی کرد[۲۱۹] ... در دوره‌ی دوم ریاست‌ جمهوری آیت‌الله خامنه‌ای اختلافات رئیس جمهور و نخست‌وزیر ادامه یافت و در مواردی مانند معرفی اعضای کابینه؛ تشدید هم شد.

۱.۳.۳. فعالیت‌های سیاسی و فرهنگی در دوران ریاست جمهوری
ترمیم تشکیلات انقلاب فرهنگی
در ۸ شهریور ۱۳۶۲ آیت‌الله خامنه‌ای؛ اولین ترمیم عمده در ستاد انقلاب فرهنگی را براساس حکم امام خمینی عهده‌دار شد. امام ایــن حکم را در پاسخ بــه استعلام ایشان بــه مناسبت بازگشایی دانشگاهها صادر کرد[۲۲۰] ... همچنین؛ دومین ترمیم در ستاد انقلاب فرهنگی را بر اساس پیام امام خمینی در ۱۹ آذر ۱۳۶۳؛ صورت داد[۲۲۱] ... در ایــن ترمیم؛ ستاد انقلاب فرهنگی بــه شورای عالی انقلاب فرهنگی تغییر نام داد و رئیس‌جمهور رئیس ایــن شورا شد[۲۲۲] ... آیت‌الله خامنه‌ای ایــن سمت را تــا پایان دومین دوره‌ی ریاست جمهوری خود در تیر ۱۳۶۸ عهده‌دار بود و در ایــن سالها در تدوین سیاستهای مهم فرهنگی کشور نقش مؤثری ایفا نمود[۲۲۳] .

فعال کردن دستگاه سیاست خارجی
در دوران هشت ساله‌ی ریاست جمهوری آیت‌الله خامنه‌ای دستگاه سیاست خارجی و دیپلماسی ایران فعالتر شد. یکی از شاخصهای توسعه‌ی سیاست و روابط خارجی؛ سفرهای رئیس‌جمهور بــه کشورهای مختلف بــرای توسعه روابط بود کــه در دوره‌ی اول ریاست جمهوری شروع شــد و در دوره‌ی دوم توسعه یافت[۲۲۴] ... ایشان در دوره‌ی اول ریاست‌ جمهوری از ۱۵ تــا ۲۰ شهریور ۱۳۶۳ بــه کشورهای سوریه؛ لیبی و الجزایر و در دوره‌ی دوم از ۲۳ دی تــا ۳ بهمن ۱۳۶۴ بــه کشورهای آسیایی و آفریقایی پاکستان؛ تانزانیا؛ زیمبابوه؛ آنگولا و موزامبیک سفر نمود. از ۱۱ تــا ۱۵ شهریور ۱۳۶۵ بــرای شرکت در هشتمین اجلاس سران کشورهای غیرمتعهد در هراره مجدداً بــه زیمبابوه سفر کرد. در ایــن سفر در اجلاس سران سخنرانی کــرد و بــا برخی از سران کشورهای غیرمتعهد دیدار و گفت‌وگو نمود[۲۲۵] ... از ۲ تــا ۶ اسفند ۱۳۶۷ بــه کشورهای یوگسلاوی و رومانی[۲۲۶] و از ۱۹ تــا ۲۶ اردیبهشت ۱۳۶۸ بــه کشورهای چین و کره ‌شمالی سفر کرد[۲۲۷] .
آیت‌الله خامنه‌ای در ۳۱ شهریور ۱۳۶۶ در چهل و دومین اجلاس مجمع عمومی سازمان ملل متحد شرکت کــرد و در سخنرانی خود دیدگاهها و مواضع اصولی جمهوری اسلامی ایران را بــرای سران دولتهای جهان تشریح نمود. ایــن اولین حضور رئیس جمهور اسلامی ایران در مجمع عمومی سازمان ملل متحد بود[۲۲۸] ... نکته‌ی حائز اهمیت در سفر بــه سازمان ملل؛ استقبال عظیم ایرانیان و مسلمانان مقیم نیویورک و اصحاب مطبوعات بین‌المللی از ایشان و فعالیتهای ایشان بــرای تبیین شرایط انقلاب اسلامی؛ جنگ تحمیلی و سیاستهای استکبار جهانی در قبال ایران بود. امامت نماز جمعه‌ی مسلمانان نیویورک و سخنرانی در خطبه‌های آن نــیــز از نکات جالب و بــا اهمیت ایــن سفر بود.
از اقدامات دیگر آیت‌الله خامنه‌ای در زمینه‌ی سیاست خارجی می‌توان بــه برقراری ارتباط منسجم بــا گروههای سیاسی شیعی در افغانستان؛ عراق و لبنان و ایجاد تفاهم بین آنها و تشکیل مجلس اعلای انقلاب اسلامی عراق اشاره کرد. بــه طوری کــه اختلاف بین آنها را بــه وحدت و اتحاد بر ضد دشمن مشترک‌شان تبدیل کرد. تشکیل حزب وحدت اسلامی از احزاب هشت‌گانه افغانستان کــه بــه رقابت زیان‌بار آنها پایان داد و نــیــز تشکیل مجلس اعلای انقلاب اسلامی عراق از مصداق‌های مهم ایــن رویکرد است. در ایــن دوره؛ بــه دامنه‌ی حمایت ایران از مبارزان اسلامی در لبنان؛ فلسطین؛ عراق و افغانستان افزوده شــد و پشتیبانی ایران بــه احزاب و گروههای اسلامی در آن کشورها جایگاه منطقه‌ای و بین‌المللی قابل ملاحظه‌ای بخشید.

بازدیدها؛ دیدار و سفرهای استانی
دیدار بــا اقشار مختلف مردم؛ بازدید از مؤسسات و سازمانهای گوناگون؛ شرکت در مراسم افتتاح طرحها؛ شرکت در همایشها و سفرهای استانی از دیگر برنامه‌ها و اقدامات آیت‌الله خامنه‌ای در دوره ریاست جمهوری بود. حفظ ارتباط بــا مردم بــه ویژه خانواده‌های شهدا از راهبردهای اساسی آیت‌الله خامنه‌ای در دوره ریاست جمهوری بود. بر ایــن پایه ملاقات‌های مردمی ـ در مناسبت‌های مختلف ـ در دیدارهای بــا خانواده‌های شهدا؛ خصوصاً سرزدن بــه منازل آنان بــه عــنــوان یکی از برنامه‌های ثابت ایشان و ابتکار قابل توجه در نوع رابطه زمامداران و مردم محسوب می‌شود. همچنین؛ سفرهای آیت‌الله خامنه‌ای بــه استانها و مناطق مختلف کشور؛ بــا هدف ملاقات بــا اقشار مختلف مردم؛ به‌ویژه قشر محروم و آشنایی بــا مسائل و مشکلات آنها از نزدیک؛ رفع اختلافات مقامات محلی؛ پیگیری مسائل مربوط بــه جنگ و همکاری سپاه و ارتش؛ دیدار بــا علما و بزرگان شهرها و روستاها؛ بررسی مسائل و مشکلات اقتصادی و مانند آن از جمله ابتکارات؛ فعالیتهای مستمر و مؤثر ایشان بود.

نامه امام خمینی بــه آیت‌الله خامنه‌ای
در ۱۶ دی ۱۳۶۶؛ امام خمینی در نامه‌ای بــه آیت‌الله خامنه‌ای و ناظر بــه بیانات ایشان در خطبه‌های نماز جمعه‌ی تهران در موضوع حدود اختیارات حکومت اسلامی و ولایت فقیه؛ حکومت اسلامی را از احکام اولیه‌ی اسلام و مقدم بر تمام احکام فرعیه دانسته و ولایت فقیه را مطلقه عــنــوان نمود. آیت‌الله خامنه‌ای در پاسخ بــه نامه‌ی امام؛ متابعت نظری و عملی خود را از دیدگاه امام اعلام نمود. همچنین در جلسه‌ای حضوری؛ مقصود خود از بیانات در خطبه‌های نماز جمعه را بــا امام خمینی مطرح کردند. امام خمینی نــیــز بلافاصله در همان روز بــه ایــن نامه پاسخ داده و ضمن تقدیر از آیت‌الله خامنه‌ای؛ در بخشی از آن نوشتند: «اینجانب از سال‌های قبل از انقلاب بــا جناب‌عالی ارتباط نزدیک داشته‌ام و همان ارتباط بحمدالله تعالی تاکنون باقی است؛ جناب‌عالی را یکی از بازوهای توانای جمهوری اسلامی می‌دانم و شما را چــون برادری کــه آشنا بــه مسائل فقهی و متعهد بــه آن هستید و از مبانی فقهی مربوط بــه ولایت مطلقه فقیه جداً جانبداری می‌کنید؛ می‌دانم و در بین دوستان و متعهدان بــه اسلام و مبانی اسلامی از جمله افراد نادری هستید کــه چــون خورشید؛ روشنی می‌دهید» [۲۲۹] .

اولین رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام
در پی اختلافات مجلس شورای اسلامی و شورای نگهبان در تصویب لوایح مختلف؛ امام خمینی در پاسخ بــه نامه‌ی سران کشور (از جمله آیت‌الله خامنه‌ای)؛ در ۱۷ بهمن ۱۳۶۶ بــا تشکیل مجمع تشخیص مصلحت موافقت کردند[۲۳۰] ... بر ایــن اساس؛ آیت‌الله خامنه‌ای اولین رئیس مجمع تشخیص قرار گرفتند[۲۳۱] ... ایشان ایــن سمت را تــا پایان دوره ریاست جمهوری عهده‌دار بود[۲۳۲] .

محول شدن ماموریت‌های متعدد از ســوی امام
آیت‌الله خامنه‌ای در دوران هشت‌ساله‌ی ریاست جمهوری خود؛ همچون سالهای پــس از پیروزی انقلاب یکی از نزدیکان؛ مشاوران و افراد مورد وثوق امام خمینی بود. بــه همین دلیل در موارد متعددی امام خمینی مأموریتهایی فراتر از وظایف ریاست جمهوری بــه ایشان محول نمودند و یــا پیشنهادهای وی را در موضوعات مختلف ‌پذیرفتند. در ۱۵ فروردین ۱۳۶۲ تمشیت امور ارتش و سپاه را بــه آیت‌الله خامنه‌ای واگذار کردند[۲۳۳] ... در اول آبان ۱۳۶۲ ایشان را مأمور پیگیری مطالبات ایران از امریکا و سایر کشورها کرد[۲۳۴] ... در اول آذر همین سال بــا پیشنهاد آیت‌الله خامنه‌ای در مورد تشکیل اداره‌ی حفاظت اطلاعات ارتش موافقت نمود[۲۳۵] ... در ۹ دی ۱۳۶۲ ایشان را مأمور بررسی مجدد لایحه‌ی تعریزات کرد[۲۳۶] ... امام در ۲۳ بهمن ۱۳۶۷ آیت‌الله خامنه‌ای را مأمور نمود از اعضای شورای‌عالی قضایی دعوت کــنــد تــا در جلسه‌ی سران سه‌قوه شرکت کرده و طرحهای خود را در زمینه‌ی تقسیم کار بــرای اداره‌ی بهتر آن شورا مطرح نمایند[۲۳۷] ... در نهایت نــیــز بــا طرح مورد بررسی در جلسه‌ی سران سه‌قوه موافقت نمود[۲۳۸] ... در ۱۹ اسفند ۱۳۶۷ نــیــز در نامه‌ای او را مسئول رسیدگی بــه مشکلات عراقیهای مقیم ایران کرد[۲۳۹] .

حضور در شورای بازنگری قانون اساسی
امام خمینی در حکمی در ۴ اردیبهشت ۱۳۶۸ خطاب بــه حضرت آیت‌الله خامنه‌ای هیئتی متشکل از بیست نفر از جمله آیت‌الله خامنه‌ای را تعیین نمودند تــا بــه همراه پنج نفر از نمایندگان مجلس شورای اسلامی بــه انتخاب مجلس شورای اسلامی؛ شورای بازنگری قانون اساسی را تشکیل داده و بــه اصلاح؛ بازنگری و تکمیل قانون اساسی در موضوعات پنج‌گانه بپردازند[۲۴۰] ... پــس از تشکیل شورای مذکور آیت‌الله مشکینی بــه عــنــوان رئیس و آیت‌الله خامنه‌ای و اکبر هاشمی رفسنجانی بــه عــنــوان نایب رئیس اول و دوم شورا انتخاب شدند[۲۴۱] ... شورا در طول چهل و یک جلسه در مورد پنج موضوع اصلی: شرایط رهبری؛ تمرکز در قوای مجریه و قضائیه؛ تمرکز در مدیریت صدا و سیما؛ چگونگی بازنگری احتمالی قانون اساسی در آینده و تعداد نمایندگان مجلس شورای اسلامی بحث و بررسی و تصمیم‌گیری نمود[۲۴۲] ... ایــن جلسات تــا پــس از رحلت امام خمینی ادامه داشت.

۴.۳. دوران رهبری
در ۱۴ خرداد ۱۳۶۸؛ در حالی کــه مردم و مسئولان آماده‌ی تشییع و تدفین پیکر پاک امام خمینی (ره) بودند در جلسه‌ای بــا حضور مسؤولان کشوری و لشکری؛ آیت‌الله‌ خامنه‌ای؛ رئیس جمهور؛ وصیت‌نامه‌ی سیاسی ـ الهی امام خمینی (ره) را قرائت کرد. مجلس خبرگان رهبری عصر همان روز تشکیل جلسه داد تــا رهبر یــا شورای رهبری جدید بــرای نظام جمهوری اسلامی را انتخاب کند. مطابق اصل ۱۰۷ قانون اساسی مصوب سال ۱۳۵۸؛ انتخاب رهبری بر عهده نمایندگان مجلس خبرگان قرار دارد[۲۴۳] ... در بحث رهبری شورایی یــا فردی؛ اکثریت اعضای مجلس خبرگان بــه رهبری شورایی رأی نداد و آنگاه کــه بحث از مصداق رهبری بــرای رأی‌گیری بــه میان آمد و نام آیت‌الله خامنه‌ای مطرح شد. برخی از نمایندگان کــه از نظر امام خمینی مبنی بر صلاحیت آیت‌الله خامنه‌ای بــرای رهبری نظام پــس از رحلت امام کــه در جلسات متعددی در حضور سران قوا و نخست‌وزیر و حاج سید احمد خمینی ابراز کرده بودند اطلاع اجمالی داشتند خواستار توضیح شاهدان آن شدند. دو نفر از شاهدان نقل امام خمینی کــه خود عضو مجلس خبرگان بودند استناد ایــن نظر بــه امام را تأیید کردند. همچنین گفته دیگری از امام مبنی بر شایستگی آیت‌الله خامنه‌ای بــرای رهبری کــه در جریان سفر اخیر ایشان بــه چین و کره شمالی ابراز کرده‌ بودند نــیــز در آن جلسه بــا واسطه نقل شد. در پی آن رأی‌گیری بــه عمل آمد و اکثریت قاطع نمایندگان مجلس خبرگان بــا توجه بــه نظر امام راحل و صلاحیت‌های دینی؛ علمی و سیاسی آیت‌الله خامنه‌ای؛ معظم‌له را بــه رهبری نظام جمهوری اسلامی انتخاب کردند. [۲۴۴] آیت‌الله خامنه‌ای خود بــه ایــن موضوع اشاره کرده؛ می‌گویند تــا زمانی کــه موضوع انتخاب را متعَین ندانستم از پذیرش آن مقام امتناع می‌کردم[۲۴۵] ... پــس از بازنگری در قانون اساسی و انــجـام همه‌پرسی؛ مجلس خبرگان رهبری یک بار دیگر براسا قانون اساسی جدید در مورد رهبری معظم‌له رأی‌گیری کــرد و اکثریت قاطع مجدداً معظم‌له را بــه رهبری نظام انتخاب کردند.

برخی زمینه‌های اصلی نظر امام راحل بر رهبری آیت‌الله خامنه‌ای عبارتند از: مبارزه طولانی‌مدت بــرای تحقق حکومت اسلامی؛ اعتقاد راسخ و روشن بــه انقلاب اسلامی و نظام جمهوری اسلامی؛ بیش از یک دهه فعالیتهای همه‌جانبه‌ی سیاسی؛ اجرایی و فرهنگی بــرای استقرار نظام جمهوری اسلامی؛ روشن‌بینی دینی؛ تسلط علمی بر مبانی دینی؛ سلوک فردی و اجتماعی؛ زهد و پارسایی؛ استناد نمود. امام خمینی (ره) بــه مناسبتهای گوناگون شایستگیها؛ تعهد و خدمتگزاری آیت‌الله خامنه‌ای در راه خدمت بــه نظام جمهوری اسلامی را مورد تأیید قرار داده بودند.

امام خمینی تاریخ‌ ۷ تیر ۱۳۶۰ در بخشی از پیام‌شان بــه مناسبت ترور آیت‌الله خامنه‌ای فرموده‌اند: «اکنون دشمنان انقلاب بــا سوء قصد بــه شما کــه از سلاله‌ی رسول اکرم و خاندان حسین‌بن‌علی هستید و جرمی جز خدمت بــه اسلام و کشور اسلامی ندارید و سربازی فدارکار در جبهه‌ی جنگ و معلمی آموزنده در محراب و خطیبی توانا در جمعه و جماعات و راهنمایی دلسوز در صحنه‌ی انقلاب می‌باشید؛ میزان تفکر سیاسی خود و طرف‌داری از خلق و مخالف بــا ستمگران را بــه ثبت رساندید. اینان بــا سوء‌قصد بــه شما عواطف میلیونها انسان متعهد را در سراسر کشور بـلـکـه جهان جریحه‌دار نمودند. اینان آن‌قدر از بینش سیاسی بی‌نصیب‌اند کــه بی‌درنگ پــس از سخنان شما در مجلس و جمعه و پیشگاه ملت بــه ایــن جنایت دست زدند و بــه کسی سوء قصد کــردنــد کــه آوای دعوت او بــه صلاح و سداد در گوش مسلمین جهان طنین‌انداز اســت … من بــه شما خامنه‌ای عزیز؛ تبریک می‌گویم کــه در جبهه‌های نبرد بــا لباس سربازی و در پشت جبهه بــا لباس روحانی بــه ایــن ملت مظلوم خدمت نموده و از خداوند تعالی سلامت شما را بــرای ادامه‌ی خدمت بــه اسلام و مسلمین خواستارم» [۲۴۶] ... در تاریخ ۸ شهریور ۱۳۶۵ بــه افراد و رجال سیاسی توصیه کــردنــد کــه در گفتارشان بــه جای عیب‌جویی دائمی؛ مثل آیت‌الله خامنه‌ای باشند کــه همیشه هــمــه را نصیحت می‌کند و خدماتش را بــه رخ مردم نمی‌کشد[۲۴۷] ... در تاریخ ۲۱ دی ۱۳۶۶ در پاسخ بــه نامه آیت‌الله خامنه‌ای در مورد ولایت مطلقه فقیه؛ در بخشی از نامه نوشتند: «اینجانب کــه از سال‌های قبل از انقلاب بــا جناب‌عالی ارتباط نزدیک داشته‌ام و همان ارتباط بحمدالله تعالی تاکنون باقی است؛ جناب‌عالی را یکی از بازوهای توانای جمهوری اسلامی می‌دانم و شما را چــون برادری آشنا بــه مسائل فقهی و متعهد بــه آن هستید و از مبانی فقهی مربوط بــه ولایت مطلقه فقیه جداً جانبداری می‌کنید؛ می‌دانم و در بین دوستان و متعهدان بــه اسلام و مبانی اسلامی از جمله افراد نادری هستید کــه چــون خورشید؛ روشنی می‌دهید» [۲۴۸] .

حجت‌الاسلام والمسلمین سیداحمد خمینی؛ نزدیکترین فرد بــه امام خمینی کــه مشاور و مورد وثوق کامل ایشان بود؛ نقل کرده کــه امام در پی سفر خارجی آیت‌الله خامنه‌ای گفتند: «الحق ایشان شایستگی رهبری را دارند» [۲۴۹] ... زهرا مصطفوی؛ دختر امام خمینی (ره) بیان کرده کــه آنگاه کــه از امام درباره‌ی رهبری آینده نظام پرسیده اســت ایشان از آیت‌الله خامنه‌ای نام بردند و آنگاه کــه از مقام علمی آیت‌الله خامنه‌ای سؤال کرده اســت ایشان اجتهاد آیت‌الله خامنه‌ای را تأیید کرده‌اند[۲۵۰] ... آیت‌الله هاشمی رفسنجانی نــیــز نقل کرده کــه زمانی کــه امام درصدد عزل آیت‌الله منتظری از رهبری آینده بودند در جلسه‌ای کــه بــا حضور سران سه‌قوه؛ نخست‌وزیر (میرحسین موسوی) و حاج سید احمد خمینی در محضر امام تشکیل شده بود در مورد جانشین رهبری بحث شــد ایشان از آیت‌الله خامنه‌ای بــرای رهبری آینده نظام نام بردند. وی همچنین بیان داشته کــه در جلسه خصوصی خود بــا امام راحل نسبت بــه وضع رهبری در آینده ابراز نگرانی کرده اســت و امام در پاسخ بــا اشاره بــه آیت‌الله خامنه‌ای فرموده‌اند: «شما در بن بست نخواهید بود؛ چنین فردی در میان شما هست. چرا خودتان نمی‌دانید؟»[۲۵۱] .

بدون تردید مقطع زمانی انتخاب حضرت آیت‌الله خامنه‌ای بــه رهبری نظام دارای اهمیت و حساسیت ویژه‌ای بوده است. برخی نگرانی‌ها کــه در پی بیماری امام خمینی قدس سره بوجود آمده بود عبارت بودند از:
۱- مدیریت کشور در دوره‌ی پــس از امام خمینی[۲۵۲] .
۲- ناتمام بودن اصلاح و بازنگری قانون اساسی
۳- نگرانی از حمله یــا تحریکات نظامی عراق؛ امریکا و منافقین؛ بــا توجه بــه نقض مکرر آتش‌بس توسط عراق و تبلیغات وسیع بــرای پیروز قلمداد کردن خود در جنگ.
۴ ـ ادامه‌ی بحران ناشی از توطئه‌ی انتشار کتاب آیات شیطانی در حوزه‌ی سیاست خارجی و صدور حکم امام خمینی مبنی بر ارتداد سلمان رشدی نویسنده‌ی آنکه بــا واکنش سرسختانه‌ی کشورهای غربی مواجه شد[۲۵۳]

اما آنچه هــمــه نگرانی‌ها را بــه امید تبدیل کــرد عبارت‌ بودند از:
۱- انتخاب آیت‌الله خامنه‌ای بــه مقام رهبری کــه در کوتاه‌ترین زمان روی داد.
۲- تشییع و وداع میلیونی و بی‌نظیر مردم بــا امام خمینی (ره) و شکل گرفتن بزرگ‌ترین تشییع و وداع بــا یک رهبر مردمی کــه همچون طوفان عظیمی احتمال هرگون توطئه دشمن را منتفی کرد.
۳- تأیید و بیعت مسؤولان ارشد نظام و نهادهای مختلف کشور؛ بیت امام؛ مراجع تقلید و علما از جمله آیات عظام اراکی؛ مرعشی نجفی؛ آیت‌الله میرزا هاشم آملی؛ آیت‌الله العظمی گلپایگانی و آیت‌الله مشکینی؛ نخبگان؛ شخصیت‌های حوزوی و دانشگاهی؛ خانواده‌های شهدا و اقشار مختلف مردم
۴ـ حاج سیداحمد خمینی ساعاتی پــس از انتخاب حضرت آیت‌الله خامنه‌ای بــه رهبری بــا ارسال پیام تبریکی بــه ایشان اظهار داشت: «حضرت امام بارها از جنابعالی بــه عــنــوان مجتهد مسلم و نــیــز بهترین فرد بــرای رهبری نظام اسلامی‌مان نام می‌بردند. من و تمامی اعضای بیت امام از حضرات آیات خبرگان محترم صمیمانه تشکر می‌نماییم؛ چرا کــه معتقدیم روح امام عزیزمان از ایــن انتخاب شاد و آرام شده است. من بار دیگر چــون برادری کوچک اوامر آن ولــی فقیه را بر خود لازم‌الاجرا می‌دانم» [۲۵۵] .
۵- بیعت وسیع و گسترده ایــن پیام را بــه همراه خود داشت کــه جانشین امام خمینی؛ در حوزه‌ی نظر و عمل؛ اعتقاد راسخ بــه راه و تفکر امام دارد و آن را بــا تمام توان استمرار خواهد بخشید. ایــن بیعت‌ها بــه صورت حضوری؛ شرکت در راهپیماییها؛ انتشار اطلاعیه و پیام تبریک و امضای طومار ما بعد آن انــجـام شد[۲۵۶] ... «کاروانهای میثاق بــا امام و بیعت بــا رهبری» در آستانه‌ی چهلمین روز ارتحال امام خمینی از سراسر کشور بــه راه افتاد[۲۵۷] و «مانورهای بیعت بــا رهبری» در برخی مناطق مرزی و استراتژیک کشور[۲۵۸] و نــیــز برگزاری «سمینارهای میثاق بــا امام؛ بیعت بــا رهبری» شکل گرفت[۲۵۹] ... بیعت بــا آیت‌الله خامنه‌ای؛ ماهها بعد استمرار یافت و بــه جهانیان ثابت کــرد کــه ایران بــا رهبری آیت‌الله خامنه‌ای همچنان پرچمدار امت اسلامی است.
۶- مواضع صریح و مکرر آیت‌الله خامنه‌ای مبنی بر تداوم راه امام و حفظ وحدت و ایجاد اعتماد متقابل بین مردم و رهبری و پافشاری بر حفظ اصول دینی؛ شرع و فقه اسلامی؛ حمایت بی‌دریغ از مستضعفان و محرومان و قشرهای پایین جامعه و ایجاد وحدت و همبستگی بــا ملتهای مظلوم و عزت بخشیدن بــه اسلام و ملتهای مسلمان و مرعوب نشدن از تهدیدات قدرتهای جهانی. آیت‌الله خامنه‌ای از امام خمینی بــه عــنــوان «ریشه‌ی شجره‌ی طیبه‌ی انقلاب» یاد کــردنــد و اعلام کردند: ما راه خود را بر اساس راه امام (ره) ادامه خواهیم داد» [۲۶۰]

منابع و مآخذ (برای مشاهده اینجا را کلیک کنید)

[۱] آقابزرگ طهرانی؛ ۲/۶۴۰
[۲] گلشن ابرار؛ ۲/۹۷۱
[۳] مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ آرشیو؛ مصاحبه بــا آیت‌الله خامنه‌ای؛ ش‌ب ۱۲۲۵
[۴] آقابزرگ طهرانی؛ ۲/۶۴۰
[۵] کسروی؛ ۹۲
[۶] بهبودی؛ ۱۲
[۷] آقابزرگ طهرانی؛ ۶/۱۳ مقدمه
[۸] مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ آرشیو؛ ش‌ب ۱۲۲۵
[۹] شریف رازی؛ ۷/۱۲۷- ۱۲۹؛ زنگنه قاسم‌آبادی؛ ۱/۱۳۲
[۱۰] همو؛ ۳؛ شریف رازی؛ ۷/۱۲۷؛ مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ آرشیو؛ ش ب ۱۲۲۵
[۱۱] بهبودی؛ ۱۵
[۱۲] زنگنه قاسم‌آبادی؛ ۱/۷۷
[۱۳] گلشن ابرار؛ ۲/۹۷۲
[۱۴] زنگنه قاسم‌آبادی؛ ۱/۷۷
[۱۵] صحیفه‌ی امام؛ ۲۰/۷۱
[۱۶] مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ ش‌ب ۱۲۲۶
[۱۷] آقابزرگ طهرانی؛ ۲/ ۵۵۹
[۱۸] تاریخ علمای خراسان؛ ۳۰۸؛ قاسم‌پور؛ ۶۰
[۱۹] زنگنه قاسم‌آبادی؛ ۱/ ۴۵۸
[۲۰] مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ آرشیو؛ ش‌ب ۱۲۲۵
[۲۱] بهبودی؛ ۴۹
[۲۲] مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ آرشیو؛ ش‌ب ۱۲۲۶
[۲۳] مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ آرشیو؛ ش‌ب ۱۲۲۶
[۲۴] بهبودی؛ ۷۸
[۲۵] مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ آرشیو؛ ش‌ب ۱۲۳۲
[۲۶] همان؛ ش‌ب ۱۲۲۷
[۲۷] همان؛ ش‌ب ۱۲۲۸
[۲۸] حسینی؛ طرح کلی اندیشه‌ی اسلامی؛ اکثر صفحات
[۲۹] تداوم آفتاب؛ ۲۱
[۳۰] همان؛ ش‌ب ۱۲۲۸
[۳۱] مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ آرشیو؛ ش‌ب ۱۲۲۶
[۳۲] همان؛ ش‌ب ۱۲۲۸
[۳۳] مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ آرشیو؛ ش‌ب ۱۱۹
[۳۴] جلالی؛ مشهد در بامداد نهضت اسلامی؛ ۱۴۸
[۳۵] مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ آرشیو؛ مصاحبه بــا آیت‌الله خامنه‌ای؛ ش‌ب ۱۲۲۹ و ۱۲۳۱
[۳۶] باقری؛ ۱۲-۱۳
[۳۷] بهبودی؛ ۱۲۹-۱۳۴
[۳۸] مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ آرشیو؛ ش‌ب ۶۱۴ و ۱۲۳۱ و ۱۳۳۲
[۳۹] همان؛ ش‌ب ۱۲۳۳
[۴۰] جلالی؛ ۲۰۵
[۴۱] بهبودی؛ ۱۵۶-۱۵۷
[۴۲] یاران امام …؛ طالقانی؛ ۱/۴۶۸
[۴۳] امام خمینی در آیینه‌ی اسناد؛ ۴/۳۹۲
[۴۴] بهبودی؛ ۱۶۲-۱۶۶
[۴۵] مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ آرشیو؛ مصاحبه بــا آیت‌الله خامنه‌ای؛ ش‌ب ۱۲۳۴
[۴۶] بهبودی؛ ۱۸۷
[۴۷] همان؛ ۱۹۲-۱۹۵
[۴۸] اسناد انقلاب اسلامی؛ ۳/ ۱۲۸-۱۳۰
[۴۹] هاشمی رفسنجانی؛ دوران مبارزه؛ ۲/۱۵۶۶
[۵۰] آینده در قلمرو اسلام؛ همه‌ی صفحات
[۵۱] بهبودی؛ ۲۳۵-۲۳۸
[۵۲] یاران امام …؛ میلانی؛ ۳/۵-۷
[۵۳] مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ ش ب ۶۱۴
[۵۴] همان؛ ش ب ۵۷۴
[۵۵] یادداشت‌های روزانه‌ی مهندس مهدی بازرگان؛ ۴۲۲ – ۴۲۳
[۵۶] مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ آرشیو؛ ش ب ۶۱۴
[۵۷] بهبودی؛ ۳۰۴
[۵۸] یاران امام … هاشمی‌نژاد؛ ۲۴۸-۲۴۹
[۵۹] یاران امام … سعیدی؛ ۲۴۸؛ همان؛ طالقانی؛ ۲/۴۹۷؛ همان؛ مهدوی کنی؛ ۱۴؛ همان؛ فضل‌الله محلاتی؛ ۱/۵۲۱؛ همان؛ باهنر؛ ۳۵۵
[۶۰] یاران امام … سعیدی؛ ۳۶۳؛ یاران امام … مهدوی کنی؛ ۱۱۴
[۶۱] بهبودی؛ ۳۲۶ – ۳۲۷
[۶۲] بهبودی؛ ۴۷۰-۴۷۱ و ۳۳۱-۳۳۲
[۶۳] جودکی؛ ۲۳؛ یاران امام … هاشمی‌نژاد؛ ۳۰۶-۳۰۷
[۶۴] فارسی؛ ۲۱۵
[۶۵] مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ آرشیو؛ ش‌ب ۱۳۰؛ همان؛ ش‌ب ۱۸۳؛ یاران امام … سعیدی؛ ۱/۳۲
[۶۶] یاران امام … میلانی؛ ۳/۴۲۳-۴۲۴
[۶۷] تقویم تاریخ خراسان؛ ۲۲۵
[۶۸] یاران امام … محلاتی؛ ۲/۷۳
[۶۹] یاران امام … باهنر؛ ۵۲۰-۵۲۱؛ هاشمی رفسنجانی؛ دوران مبارزه؛ ۲/۱۱۳۴-۱۱۳۵
[۷۰] صحیفه‌ی امام؛ ۲/۳۵۸-۳۷۳
[۷۱] مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ آرشیو؛ ش‌ب ۱۲۳؛ همان؛ ش‌ب ۶۱۴
[۷۲] مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ ش‌ب ۶۱۴
[۷۳] استاد شهید …؛ ۲۱۸؛ یاران امام … میلانی؛ ۳/۵۹۰
[۷۴] مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ آرشیو؛ ش‌ب ۵۷۲؛ همان؛ ش ب۶۱۴
[۷۵] مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ آرشیو؛ ش‌ب ۶۱۴؛ همان؛ ش‌ب ۵۷۳؛ همان؛ ش‌ب ۵۷۲
[۷۶] مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ آرشیو؛ ش‌ب ۶۱۴
[۷۷] یاران امام …؛ مطهری؛ ۴۵۵؛ مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ آرشیو؛ ش‌ب ۵۷۳
[۷۸] نیکبخت؛ زندگی و مبارزات …مفتح؛ ۴۰۸
[۷۹] مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ ش‌ب ۵۷۳
[۸۰] همان؛ ش‌ب ۵۷۴؛ همان ۶۱۴؛ همان؛ ش‌ب ۵۷۲
[۸۱] مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ آرشیو؛ ش‌ب ۵۷۵
[۸۲] مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ ش‌ب ۵۷۵؛ همان؛ ش‌ب ۳۸۹؛ همان؛ ش‌ب ۳۰۴
[۸۳] مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ آرشیو؛ ش‌ب ۵۷۶؛ همان؛ ش‌ب ۵۷۲
[۸۴] مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ آرشیو؛ ش‌ب ۳۸۹
[۸۵] گفت‌وگوی چهارجانبه …؛ همه‌ی صفحات
[۸۶] یاران امام … مفتح؛ ۳۴۰؛ استاد شهید …؛ ۲۷۷
[۸۷] مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ آرشیو؛ ش‌ب ۵۸۳
[۸۸] مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ آرشیو؛ ش‌ب ۵۷۲؛ همان؛ ش‌ب ۳۸۹
[۸۹] مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ آرشیو؛ ش‌ب ۵۷۲
[۹۰] امام خمینی در آیینه‌ی اسناد؛ ۶/۵۲
[۹۱] مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ ش‌ب ۵۷۶
[۹۲] انقلاب اسلامی بــه روایت …؛ ۱/۲۶۳؛ مرکز اسناد …؛ ۶۸۷؛ ۸۰-۸۱؛ یاران امام … مطهری؛ ۵۷۵
[۹۳] انقلاب اسلامی بــه روایت …؛ ۲/ ۳۲۶؛ همان؛ ۱۰/۵۱
[۹۴] مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ آرشیو؛ ش‌ب ۵۷۶؛ اسناد نهضت آزادی ایران؛ ۹/۲۳۴-۲۳۵
[۹۵] یاران امام … صدوقی؛ ۱۲۸-۱۳۱
[۹۶] مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ آرشیو؛ ش‌ب ۵۷۶
[۹۷] مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ آرشیو؛ ش‌ب ۵۷۶
[۹۸] مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ آرشیو؛ ش‌ب ۵۷۶
[۹۹] همان؛ ۱۰۲
[۱۰۰] همان؛ ۱۱۱
[۱۰۱] اسناد انقلاب اسلامی؛ ۳/ ۳۴۸-۳۵۷
[۱۰۲] مؤسسه پژوهشی فرهنگی انقلاب اسلامی؛ آرشیو؛ ش‌ب ۱۸۸۹
[۱۰۳] مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ ش‌ب ۵۷۶
[۱۰۴] اسناد انقلاب اسلامی؛ ۳/۴۰۲؛ مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ آرشیو؛ ش‌ب ۲۰۹
[۱۰۵] انقلاب اسلامی بــه روایت …؛ ۱۴/۱۹۲ و ۴۷۲
[۱۰۶] امام خمینی در آئینه‌ی اسناد؛ ۷/۶۰۳؛ یاران امام … صدوقی؛ ۴۳۱
[۱۰۷] مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ آرشیو؛ ش‌ب ۳۸۹؛ همان؛ ش‌ب ۵۷۲
[۱۰۸] مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ آرشیو؛ ش‌ب ۳۸۹
[۱۰۹] همان؛ ۵۷۲؛ مؤسسه‌ی پژوهشی فرهنگی …؛ ش‌ب ۱۹۲۱
[۱۱۰] روزشمار انقلاب اسلامی؛ ۸/۳۳۹؛ ۳۵۲
[۱۱۱] انقلاب اسلامی بــه روایت …؛ ۲۰/۳۳
[۱۱۲] شمس‌آبادی؛ ۳۱۵-۳۱۶
[۱۱۳] اسناد انقلاب اسلامی؛ ۳/۴۹۲-۴۹۳
[۱۱۴] انقلاب اسلامی بــه روایت …؛ ۲۱/ ۱۸۸ و ۱۲۳- ۱۲۴
[۱۱۵] شمس‌آبادی؛ ۳۲۵-۳۲۸
[۱۱۶] روزشمار انقلاب اسلامی؛ ۱۰/۲۱۶-۲۱۷
[۱۱۷] صحیفه‌ی امام …؛ ۵/۴۲۶-۴۲۸.
[۱۱۸] او بــه تنهایی …؛ ۶۳؛ حدیث ولایت؛ ۲/۴۰
[۱۱۹] قاسم‌پور؛ ۹۲-۹۴
[۱۲۰] هاشمی رفسنجانی؛ انقلاب و پیروزی …؛ ۱۶۱-۱۶۲؛ اطلاعات؛ ش ۵۷۷۱؛ ۹/۱۱/۱۳۵۷
[۱۲۱] مصاحبه‌های … ۱۳۶۲-۱۳۶۳؛ ۱۸۲-۱۸۳
[۱۲۲] اسناد انقلاب اسلامی؛ ۴/۷۱۴
[۱۲۳] پا بــه پای آفتاب …؛ ۲/۱۹۵
[۱۲۴] قصه‌ی آفتاب؛ ۹۵
[۱۲۵] صحیفه امام؛ ۵/۴۲۶ ـ ۴۲۸
[۱۲۶] خاطرات آیت‌الله محمدرضا مهدوی‌کنی؛ ۱۸۳
[۱۲۷] پا بــه پای آفتاب…؛ ۲/۱۹۲
[۱۲۸] قاسم‌پور؛ ۹۲-۹۴
[۱۲۹] هاشمی رفسنجانی؛ انقلاب و پیروزی …؛ ۱۶۹
[۱۳۰] سائلی‌کرده‌ده؛ ۱۱
[۱۳۱] همان؛ ۴۹-۶۲
[۱۳۲] خلاصه‌ی مشروح مذاکرات شورای انقلاب؛ جلسه‌های مختلف
[۱۳۳] همان؛ جلسه‌ی ۱۰/۱۲/۱۳۵۷
[۱۳۴] همان؛ جلسه‌های ۲۹/۱۲/۱۳۵۷؛ ۴/۶/۱۳۵۸؛ ۱۵/۷/۱۳۵۸ و ۲/۹/۱۳۵۸
[۱۳۵] همان؛ جلسه‌های ۱۵/۱/ ۱۳۵۸؛ ۱۹/۱/ ۱۳۵۸؛ ۱۱/۶/ ۱۳۵۸؛ ۲۸/۸/ ۱۳۵۸؛ ۶/۱۰/ ۱۳۵۸ و ۸/۱۰/ ۱۳۵۸
[۱۳۶] صحیفه‌ی امام …؛ ۶/۴۲۹
[۱۳۷] همان؛ جلسه‌های ۱۰/۴/ ۱۳۵۸؛ ۱۴/۶/ ۱۳۵۸ و ۴/ ۹/ ۱۳۵۸
[۱۳۸] دولتهای ایران …؛ ۴۵۷ و ۴۵۹
[۱۳۹] سائلی کرده‌ده؛ ۱۱۷-۱۱۸
[۱۴۰] خلاصه مشروح مذاکرات شورای انقلاب؛ جلسه‌ی ۳/۹/۱۳۵۸
[۱۴۱] رسالت؛ ش ۹۹۷؛ ۱۰
[۱۴۲] هاشمی رفسنجانی؛ انقلاب و پیروزی …؛ ۴۴۹
[۱۴۳] هاشمی رفسنجانی؛ انقلاب و پیروزی …؛ ۱۲۵
[۱۴۴] همان؛ ۲۱۵-۲۱۸
[۱۴۵] جاسبی؛ ۴/۱۴۹
[۱۴۶] جاسبی؛ ۴/۱۴۶-۱۴۷
[۱۴۷] کارنامه‌ی چهار ساله‌ی …؛ ۴-۷
[۱۴۸] جاسبی؛ ۴/۱۴۶
[۱۴۹] هاشمی رفسنجانی؛ عبور از بحران …؛ ۲۶۳
[۱۵۰] هاشمی رفسنجانی؛ آرامش و چالش …؛ ۲۶۷
[۱۵۱] خاطرات سیدمرتضی نبوی؛ ۱۶۸
[۱۵۲] جاسبی؛ ۴/۳۰۰
[۱۵۳] جمهوری اسلامی؛ ش۱۵۴۱؛ ۱۵؛ همان؛ ش۱۵۴۳؛ ۲
[۱۵۴] فراز و نشیب حزب جمهوری اسلامی؛ ۱۱
[۱۵۵] جمهوری اسلامی؛ ش۲۳۲۰؛ ۱
[۱۵۶] صحیفه‌ی امام …؛ ۲۰/۲۷۵
[۱۵۷] صحیفه‌ی امام …؛ ۱۲/۱۱۶
[۱۵۸] در مکتب جمعه…؛ ۲/۱-۳
[۱۵۹] در مکتب جمعه …؛ ۲ و ۳؛ صفحات مختلف
[۱۶۰] فرهنگ و تهاجم فرهنگی؛ ۳۱۱
[۱۶۱] رضوی؛ ۳۸۴
[۱۶۲] آشنایی بــا مجلس …؛ ۹۰-۹۱
[۱۶۳] همان؛ جلسه‌های ۱۶۶؛ ۱۶۷ و ۱۶۸
[۱۶۴] خاطرات ماندگار؛ ۱۲
[۱۶۵] خاطرات ماندگار؛ ۱۱
[۱۶۶] اطلاعات؛ ش ۲۱۸۸۹؛ ۹
[۱۶۷] جمهوری اسلامی؛ ش ۳۸۷؛ ۱
[۱۶۸] مجموعه مصاحبه‌های…در سال ۱۳۶۰؛ ۷ – ۸
[۱۶۹] امید انقلاب؛ ش ۱۴۷؛ ۸-۹
[۱۷۰] خاطرات و حکایتها؛ ۱۰/ ۷ـ۲۰
[۱۷۱] کیهان؛ ش ۱۱۱۵۵؛ ۴
[۱۷۲] صحیفه امام؛ ۱۳/۲۶۳ ـ ۲۶۴
[۱۷۳] همان؛ ۱۲/۲۸۱
[۱۷۴] جمهوری اسلامی؛ ش۴۰۹؛ ۶
[۱۷۵] بنی لوحی و …؛ ۱۷۲-۱۷۳
[۱۷۶] جمهوری اسلامی؛ ش ۴۰۹؛ ۶
[۱۷۷] از جنوب لبنان …؛ ۱۷۴؛ اطلاعات؛ ش ۱۹۱۵۳؛ ۵
[۱۷۸] مصاحبه‌ها … سال ۱۳۶۰؛ ۵۹
[۱۷۹] در مکتب جمعه…؛ ۹/۸/۵۹
[۱۸۰] جمهوری اسلامی؛ ش ۵۰۹؛ ۲
[۱۸۱] همان؛ ش ۲۰۸۸؛ ۲
[۱۸۲] صحیفه‌ی امام …؛ ۲۰/۴۶۷
[۱۸۳] درودیان؛ ۱۶۳
[۱۸۴] صحیفه امام؛ ۲۰/۹۲ ـ ۹۵
[۱۸۵] ولایتی؛ ۲۷۸-۲۷۹
[۱۸۶] صحیفه‌ی امام …؛ ۸/ ۱۳۸
[۱۸۷] جمهوری اسلامی؛ ش۱۱۳؛ ۸؛ همان؛ ش۱۸۲؛ ۱۰؛ همان؛ ش۱۹۲؛ ۱۰
[۱۸۸] مجموعه مصاحبه‌های…در سال ۱۳۶۰؛ ۱۱۲ ـ ۱۱۴
[۱۸۹] صحیفه‌ی امام …؛ ۱۰/۳۲۰
[۱۹۰] کیهان؛ ش ۱۱۲۲۲؛ ۴
[۱۹۱] جمهوری اسلامی؛ ش ۴۹۸؛ ۳
[۱۹۲] کیهان؛ ش ۱۱۲۱۸؛ ۱۲؛ جمهوری اسلامی؛ ش ۴۹۷؛ ۳
[۱۹۳] در مکتب جمعه…؛ ۳/۱۱۴ـ ۱۱۸.
[۱۹۴] زندگینامه‌ی مقام معظم رهبری؛ چ ۴؛ ۱۶۶-۱۷۲
[۱۹۵] مشروح مذاکرات مجلس شورای اسلامی؛ دوره‌ی اول؛ جلسه‌ی ۱۶۷
[۱۹۶] مصاحبه‌ها …؛ ۱۳۶۳-۱۳۶۴؛ ۱۱۴-۱۱۶
[۱۹۷] خلاصه‌ی مذاکرات شورای انقلاب؛ جلسه‌های متعدد.
[۱۹۸] انقلاب در بحران …؛ ۱۷۶
[۱۹۹] صحیفه‌ی امام؛ ۱۴/۵۰۴
[۲۰۰] جرعه‌نوش کوثر …؛ ۲۱۷-۲۱۸
[۲۰۱] مشروح مذاکرات مجلس شورای اسلامی؛ دوره‌ی اول؛ جلسه‌ی ۱۹۹
[۲۰۲] فارسی؛ ۵۴۳-۵۴۴
[۲۰۳] همان؛ ش ۶۶۷؛ ۶۶۸؛ ۶۶۹؛ ۶۷۰ و ۶۷۱؛ صص ۱ و ۱۱
[۲۰۴] همان؛ ش ۶۷۸؛ ۱۱
[۲۰۵] صحیفه‌ی امام …؛ ۱۵/۲۷۸
[۲۰۶] مشروح مذاکرات مجلس شورای اسلامی؛ دوره‌ی اول؛ جلسه‌ی ۲۲۴
[۲۰۷] همان؛ جلسه ۲۲۶
[۲۰۸] همان؛ جلسه ۲۲۷
[۲۰۹] دولتهای ایران …؛ ۴۶۱؛ ۴۶۷؛ ۴۷۲؛ ۴۸۲
[۲۱۰] مشروح مذاکرات مجلس شورای اسلامی؛ دوره‌ی اول؛ جلسه‌ی ۲۲۹
[۲۱۱] همان؛ جلسه ۲۳۰
[۲۱۲] «خاطرات ۳ رئیس‌جمهور»؛ ۷
[۲۱۳] مشروح مذاکرات مجلس شورای اسلامی؛ دوره‌ی دوم؛ جلسه‌ی ۲۶۸
[۲۱۴] حاج سیدجوادی؛ ۱۰۳-۱۰۴
[۲۱۵] جمهوری اسلامی؛ ش۱۷۹۹؛ ۱۰-۱۱
[۲۱۶] نوازنی؛ ۱/۲۹۸؛ ۳۰۰؛ ۳۳۹ و ۳۹۲
[۲۱۷] علی‌بابایی؛ ۶/۱۳۰
[۲۱۸] هاشمی رفسنجانی؛ امید و دلواپسی …؛ ۲۲-۲۳؛ جرعه‌نوش کوثر …؛ ۲۳۷
[۲۱۹] هاشمی رفسنجانی؛ امید و دلواپسی …؛ ۲۲-۲۳
[۲۲۰] صحیفه‌ی امام …؛ ۱۸/۸۳-۸۴
[۲۲۱] همان؛ ۱۹/۱۱۰-۱۱۱
[۲۲۲] بیست سال تلاش …؛ ۷-۸
[۲۲۳] همان؛ ۲۱/۱۴۸ و ۳۴۳؛ ۱۹/۱۷۱ و ۳۱۶؛ نک‌ : بیست سال تلاش …؛ بیشتر صفحات.
[۲۲۴] آرشیو مرکز پژوهش و اسناد ریاست جمهوری؛ پرونده‌های دوره‌ی ریاست ‌جمهوری آیت‌الله خامنه‌ای
[۲۲۵] جمهوری اسلامی؛ ش ۱۹۲۱؛ ۱۲
[۲۲۶] جمهوری اسلامی؛ ۲۸۲۶؛ ۱۲؛ همان؛ ۲۸۲۷؛ ۱۱
[۲۲۷] جمهوری اسلامی؛ ش ۲۸۸۶؛ ۱۲؛ همان؛ ۲۸۸۹؛ ۲
[۲۲۸] جمهوری اسلامی؛ ش ۲۴۱۳؛ ۱۰
[۲۲۹] صحیفه‌ی امام …؛ ۲۰/۴۵۲؛ ۴۵۵
[۲۳۰] صحیفه‌ی امام …؛ ۲۰/۴۶۳- ۴۶۵
[۲۳۱] گفت‌وگو بــا هاشمی رفسنجانی …؛ ۵۲
[۲۳۲] همان؛ ۶۸-۶۹
[۲۳۳] صحیفه‌ی امام …؛ ۱۷/۳۹۷
[۲۳۴] همان؛ ۱۸/۱۸۸
[۲۳۵] همان؛ ۱۸/۲۲۸
[۲۳۶] همان؛ ۱۸/۲۷۲
[۲۳۷] همان؛ ۲۱/۲۵۸
[۲۳۸] همان؛ ۲۱/۲۶۴
[۲۳۹] همان؛ ۲۱/۳۱۵
[۲۴۰] همان؛ ۲۱/۳۶۳-۳۶۴
[۲۴۱] صورت مشروح مذاکرات شورای بازنگری…؛ ۱/۱- ۲۹
[۲۴۲] همان؛ ج ۱- ۴؛ بیشتر صفحات
[۲۴۳] قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران؛ ۹۲
[۲۴۴] «چگونگی انتخاب رهبر در اجلاس فوق‌العاده مجلس خبرگان»؛ ۱۸؛ هاشمی رفسنجانی؛ بازسازی و سازندگی…؛ ۱۵۱ ـ ۱۴۹
[۲۴۵] حدیث ولایت؛ ۱/۱۸۲-۱۸۳
[۲۴۶] صحیفه‌ی امام؛ ۱۴/۵۰۴
[۲۴۷] صحیفه‌ی امام؛ ۲۰/۱۲۷
[۲۴۸] صحیفه‌ی امام؛ ۲۰/۴۵۵
[۲۴۹] جرعه‌نوش کوثر …؛ ۲۶۵
[۲۵۰] جمهوری اسلامی؛ ش ۵۳۵۲؛ ۲ آذر ۱۳۷۶؛ ۲
[۲۵۱] مرجعیت آیت‌الله خامنه‌ای از دیدگاه فقهاء و بزرگان؛ ۷۰
[۲۵۲] جمهوری اسلامی؛ ش ۲۹۰۵ ۲۰ خرداد ۱۳۶۸؛ ۱۴-۱۵
[۲۵۳] جمهوری اسلامی؛ ش ۲۸۵۲ ۹ فروردین ۱۳۶۸
[۲۵۴] حدیث ولایت؛ ۱/ اکثر صفحات
[۲۵۵] جمهوری اسلامی؛ ش۲۹۲۴ ۱۶ خرداد ۱۳۶۸؛ ۳
[۲۵۶] کیهان؛ ش ۱۳۶۳۱ ۱۸ خرداد ۱۳۶۸
[۲۵۷] جمهوری اسلامی؛ ش ۲۹۲۹ ۱۹ تیر ۱۳۶۸
[۲۵۸] جمهوری اسلامی؛ ش ۲۹۷۲ ۱۲ شهریور ۱۳۶۸
[۲۵۹] جمهوری اسلامی؛ ش ۲۹۷۹ ۲۰ شهریور ۱۳۶۸
[۲۶۰] حدیث ولایت؛ ۱/۳-۵؛ ۱/۹۵ و همان؛ ۱/۳۱۴

 

 



:: بازدید از این مطلب : 143
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : شنبه 25 شهريور 1396 | نظرات ()
نوشته شده توسط : yeklink

 

اشعار فروغ فرخزاد

 

اشعار فروغ فرخزاد

 

رفتم ؛ مرا ببخش و مگو او وفا نداشت

راهی بجز گریز برایم نمانده بود

این عشق آتشین پر از درد بی امید

در وادی گناه و جنونم کشانده بود

رفتم کــه داغ بوسه ی پر حسرت تو را

با اشکهای دیده ز لب شستشو دهم

رفتم کــه ناتمام بمانم در ایــن سرود

رفتم کــه بــا نگفته بــه خود آبرو دهم

رفتم ؛ مگو ؛ مگو کــه چرا رفت ؛ ننگ بود

عشق من و نیاز تو و سوز و ساز ما

از پرده ی خموشی و ظلمت ؛ چو نور صبح

بیرون فتاده بود بــه یکباره راز ما

رفتم ؛ کــه گم شوم چو یکی قطره اشک ِ گرم

در لابلای دامن شبرنگ زندگی

رفتم کــه در سیاهی یک گور بی نشان

فارغ شوم ز کشمکش و جنگ زندگی

من از دو چشم روشن و گریان گریختم

از خنده های وحشی طوفان گریختم

از بستر وصال بــه آغوش سرد هجر

آزرده از ملامت وجدان گریختم

ای سینه در حرارت سوزان خود بسوز

دیگر سراغ شعله ی آتش ز من مگیر

می خواستم کــه شعله شوم سرکشی کنم

مرغی شدم بــه کنج قفس بسته و اسیر

روحی مشوشم کــه شبی بی خبر ز خویش

در دامن سکوت بــه تلخی گریستم

نالان ز کرده ها و پشیمان ز گفته ها

دیدم کــه لایق تو عشق تو نیستم

فروغ فرخزاد

اگر بــه خانه من آمدی بــرای من ای مهربان چراغ
بیاور
و یک دریچه کــه از آن
به ازدحام کوچه ی خوشبخت بنگرم

فروغ فرخزاد

کسی مرا بــه آفتاب
معرفی نخواهد کرد
کسی مرا بــه میهمانی گنجشک ها نخواهد برد
پرواز را بخاطر بسپار
پرنده مردنی ست

فروغ فرخزاد

همه هستی من آیه تاریکیست
که ترا در خود تکرار کنان
به سحرگاه شکفتن ها و رستن های ابدی خواهد برد

فروغ فرخزاد

هر چــه دادم بــه او حلالش باد
غیر از آن دل کــه مفت بخشیدم
دل من کودکی سبکسر بود
خود ندانم چگونه رامش کرد
او کــه میگفت دوستت دارم
پس چرا زهر غم بــه جامش کرد

فروغ فرخزاد

هیچ صیادی در جوی حقیری کــه بــه گودالی می ریزد
مرواریدی صید نخواهد کرد

فروغ فرخزاد

شاید ایــن را شنیده ای کــه زنان
در دل « آری » و « نه » بــه لب دارند
ضعف خود را عیان نمی سازند
رازدار و خموش و مکارند

آه ؛ من هم زنم ؛ زنی کــه دلش
در هوای تو می زند پر و بال
دوستت دارم ای خیال لطیف
دوستت دارم ای امید محال

فروغ فرخزاد

کاش چــون پاییز بودم
کاش چــون پاییز خاموش وملال انگیز بودم.
برگهای آرزوهایم , یکایک زرد می شد,
آفتاب دیدگانم سرد می شد,
آسمان سینه ام پر درد می شد
ناگهان توفان اندوهی بــه جانم چنگ می زد
اشک هایم همچو باران دامنم را رنگ می زد.
وه … چــه زیبا بود, اگــر پاییز بودم,
وحشی و پر شور ورنگ آمیز بودم,
شاعری در چشم من میخواند …شعری آسمانی
در کنارم قلب عاشق شعله می زد,
در شرار آتش دردی نهانی.
نغمه ی من …

همچو آواری نسیم پر شکسته
عطر غم می ریخت بر دلهای خسته.
پیش رویم :
چهره تلخ زمستان جوانی
پشت سر :
آشوب تابستان عشقی ناگهانی
سینه ام :
منزلگه اندوه و درد وبد گمانی.
کاش چــون پاییز بودم

فروغ فرخزاد

دیدگان تو در قاب اندوه

سرد و خاموش

خفته بودند

زودتر از تو ناگفته ها را

با زبان نگه گفته بودند

از من و هرچه در من نهان بود

می رمیدی

می رهیدی

یادم آمد کــه روزی در ایــن راه

ناشکیبا مرا در پی خویش

میکشیدی

میکشیدی

آخرین بار

آخرین لحظه تلخ دیدار

سر بــه سر پوچ دیدم جهان را

باد نالید و من گوش کردم

خش خش برگهای خزان را

باز خواندی

باز راندی

باز بر تخت عاجم نشاندی

باز در کام موجم کشاندی

گر چــه در پرنیان غمی شوم

سالها در دلم زیستی تو

آه هرگز ندانستم از عشق

چیستی تو؟

کیستی تو؟

 

فروغ فرخزاد

فروغ فرخزاد

 

فروغ فرخزاد در دی ماه سال 1313 هجری شمسی در تهران متولد شد. پــس از گذراندن دوره های آموزش دبستانی و دبیرستانی بــه هنرستان بانوان رفت و خیاطی و نقاشی را فرا گرفت…

شانزده ساله بود کــه بــه یکی از بستگان مادرش-پرویز شاپور کــه پانزده سال از وی بزرگتر بود- علاقه مند شــد و آن دو بــا وجود مخالفت خانواده هایشن بــا هم ازدواج کردند. چندی بعد بــه ضرورت شغل همسرش بــه اهواز رفت و نه ماه بعد تنها فرزند آنان کامیار دیده بــه جهان گشود. از ایــن سالها بود کــه بــه دنیای شعر روی آورد و برخی از سروده هایش در مجله خواندنیها بــه چاپ رسید. زندگی مشترک او بسیار کوتاه مدت بود و بــه دلیل اختلافاتی کــه بــا همسرش پیدا کــرد بــه زودی بــه متارکه انجامید و از دیدار تنها فرزندش محروم ماند.

 

زندگینامه فروغ فرخزاد

 

زندگینامه فروغ فرخزاد

 

نخستین مجموعه شعر او بــه نام اسیر بــه سال ۱۳۳۱ در حالی کــه هفده سال بیشتر نداشت از چاپ درآمد. دومین مجموعه اش دیوار را در بیست ویک سالگی چاپ کــرد و بــه دلیل پاره ای گستاخی ها و سنت شکنی ها مورد نقد و سرزنش قرار گرفت. بیست و دو سال بیشتر نداشت کــه بــه رغم آن ملامت ها سومین مجموعه شعرش عصیان از چاپ درآمد.
فروغ در مجموعه اسیر بدون پرده پوشی و بی توجه بــه سنت ها و ارزشهای اجتماعی آن احوال و احساسات زنانه خود را کــه در واقع زندگی تجربی اوست توصیف می کند. اندوه و تنهایی و ناامیدی و ناباوری کــه براثر سرماخوردگی در عشق در وجود او رخنه کرده اســت سراسر اشعار او را فرا می گیرد. ارزش های اخلاقی را زیر پا می نهد و آشکارا بــه اظهار و تمایل می پردازد و در واقع مضمون جدیدی کــه تــا آن زمان در اشعار زنان شاعر سابقه نداشته اســت می آفریند.
در مجموعه دیوار و عصیان نــیــز بــه بیان اندوه و تنهایی و سرگردانی و ناتوانی و زندگی در میان رویاهای بیمارگونه و تخیلی می پردازد و نسبت بــه هــمــه چیز عصیان می کند. بدینسان فروغ همان شیوه توللی را بــا زبانی ساده و روان امــا کم مایه و ناتوان دنبال می کند. از لحاظ شکل نــیــز در ایــن سه مجموعه همان قالب چهار پاره را می پذیرد و گهگاه تنها بــه خاطر تنوع ؛ اندکی از آن تجاوز می کند.
فروغ از سال ۱۳۳۷ بــه کارهای سینمایی پرداخت. در ایــن ایام اســت کــه او را بــا ابراهیم گلستان نویسنده و هنرمند آن روزگار همگام می بینیم. آن دو بــا هم در گلستان فیلم کار می کردند.
در سال ۱۳۳۸ بــرای نخستین بار بــه انگلستان رفت تــا در زمینه امور سینمایی و تهیه فیلم مطالعه کند. وقتی کــه از ایــن سفر بازگشت بــه فیلمبرداری روی آورد و در تهیه چند فیلم گوتاه بــا گلستان همکاری نزدیک و موثر داشت. در بهار ۱۳۴۱ بــرای تهیه یک فیلم مستند از زندگی جذامیان بــه تبریز رفت. فیلم خانه سیاه اســت کــه بر اساس زندگی جذامیان تهیه شده ؛ یادگاری هنری سفرهای او بــه تبریز است. ایــن فیلم در زمستان ۱۳۴۲ از فستیوال اوبرهاوزن ایتالیا جایزه بهترین فیلم مستند را بــه دست آورد.
چهارمین مجموعه شعر فروغ تولدی دیگر بود کــه در زمستان ۱۳۴۳ بــه چاپ رسید و بــه راستی حیاتی دوباره را در مسیر شاعری او نشان می داد. تولدی دیگر ؛ هم در زندگی فروغ و هم در ادبیات معاصر ایران نقطه ای روشن بود کــه ژرفای شعر و دنیای تفکرات شاعرانه را بــه گونه ای نوین و بی همانند نشان می داد. زبان شعر فروغ در ایــن مجموعه و نــیــز مجموعه ایمان بیاوریم بــه آغاز فصل سرد کــه پــس از مرگ او منتشر شــد ؛ زبان مشخصی اســت بــا هویت و مخصوص بــه خود او. ایــن استقلال را فــقــط نیما دارا بود و پــس از او اخوان ثالث و احمد شاملو ﴿در شهرهای بی وزنش﴾ و ایــن تشخیص نحصول کوشش چندین جانبه اوست: نخست سادگی زبان و نزدیکی بــه حدود محاوره و گفتار و دو دیگر آزادی در انتخاب واژه ها بــه تناسب نیازمندی در گزارش دریافت های شخصی و سه دیگر توسعی کــه در مقوله وزن قائل بود.
فروغ پــس از آنکه در تهیه چندین فیلم ابراهیم گلستان را یاری کرده بود در تابستان ۱۳۴۳ بــه ایتالیا؛ آلمان و فرانسه سفر کــرد و زبان آلمانی و ایتالیایی را فرا گرفت. سال بعد سازمان فرهنگی یونسکو از زندگی او فیلم نیم ساعته تهیه کرد؛ زیــرا شعر و هنر او در بیرون از مرزهای ایران بــه خوبی مطرح شده بود.
فروغ فروخزاد سی و سه سال بیشتر نداشت کــه در سال ۱۳۴۸ بــه هنگام رانندگی بر اثر تصادف جان سپرد و در گورستان ظهیرالدوله تهران بــه خاک سپرده شد.
افسوس و صد افسوس کــه او ازمیان ما رفت روحش شاد ایــن یگانه دردانه شعرادبیات پارسی

 

 



:: بازدید از این مطلب : 151
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : شنبه 25 شهريور 1396 | نظرات ()
نوشته شده توسط : yeklink

 

اشعار هوشنگ ابتهاج

 

اشعار هوشنگ ابتهاج

 

دیری ست کــه از روی دل آرای تو دوریم
محتاج بیان نـیـسـت کــه مشتاق حضوریم

تاریک و تهی پشت و پــس اینه ماندیم
هر چند کــه همسایه ی آن چشمه ی نوریم

خورشید کجا تابد از ایــن دامگه مرگ
باطل بــه امید سحری زین شب گوریم

زین قصه ی پر غصه عجب نـیـسـت شکستن
هر چند کــه بــا حوصله ی سنگ صبوریم

گنجی ست غم عشق کــه در زیر سرماست
زاری مکن ای دوست اگــر بی زر و زوریم

با همت والا کــه برد منت فردوس ؟
از حور چــه گویی کــه نه از اهل قصوریم

او پیل دمانی ست کــه پروای کسش نیست
ماییم کــه در پای وی افتاده چو موریم

آن روشن گویا بــه دل سوخته ی ماست
ای سایه ! چرا در طلب آتش طوریم

ه.ا.سایه (هوشنگ ابتهاج)

بگردید ؛ بگردید ؛ درین خانه بگردید
دیرن خانه غریبند ؛ غریبانه بگردید
یکی مرغ چمن بود کــه جفت دل من بود
جهان لانه ی او نیتس پی لانه بگردید
یکی ساقی مست اســت پــس پرده نشسته ست
قدح پیش فرستاد کــه مستانه بگردید
یکی لذت مستی ست ؛ نهان زیر لب کیست ؟
ازین دست بدان دست چو پیمانه بگردید
یکی مرغ غریب اســت کــه باغ دل من خورد
به دامش نتوان یافت ؛ پی دانه بگردید
نسیم نفس دوست بــه من خورد و چــه خوشبوست
همین جاست ؛ همین جاس ؛ هــمــه خانه بگردید
نوایی نشنیده ست کــه از خویش رمیده ست
به غوغاش مخوانید ؛ خموشانه بگردید
سرشکی کــه بر آن خک فشاندیم بن تک
در ایــن جوش شراب اســت ؛ بــه خمخانه بگردید
چه شیرین و چــه خوشبوست ؛ کجا خوابگه اوست ؟
پی آن گل پر نوش چو پروانه بگردید
بر آن عق بخندید کــه عشقش نپسندید
در ایــن حلقه ی زنجیر چو دیوانه بگردید
درین کنج غم آباد نشانش نتوان دید
اگر طالب گنجید بــه ویرانه بگردید
کلید در امید اگــر هست شمایید
درین قفل کهن سنگ چچو دندانه بگردید
رخ از سایه نهفته ست ؛ بــه افسون کــه خفته ست ؟
به خوابش نتوان دید ؛ بــه افسانه بگردید
تن او بــه تنم خورد ؛ مرا برد ؛ مرا برد
گرم باز نیاورد ؛ بــه شکرانه بگردید

ه.ا.سایه (هوشنگ ابتهاج)

چه فکر میکنی

که بادبان شکسته؛ زورق بــه گل نشسته‌ای اســت زندگی

در ایــن خراب ریخته

که رنگ عافیت از او گریخته

به بن رسیده ؛ راه بسته ایست زندگی

چه سهمناک بود سیل حادثه

که همچو اژدها دهان گشود

زمین و آسمان ز هم گسیخت

ستاره خوشه خوشه ریخت

و آفتاب

در کبود دره ‌های آب  غرق شد

هوا بد است

تو بــا کدام باد میروی

چه ابرتیره ای گرفته سینه تو را

که بــا هزار سال بارش شبانه روز هم

دل تو وا نمی شود

تو از هزاره های دور آمدی

در ایــن درازنای خون فشان

به هرقدم نشان نقش پای توست

در ایــن درشت نای دیو لاخ

زهر طرف طنین گامهای ره گشای توست

بلند و پست ایــن گشاده دامگاه ننگ و نام

به خون نوشته نامه وفای توست

به گوش بیستون هنوز

صدای تیشه‌های توست

چه تازیانه ها کــه بــا تن تو تاب عشق آزمود

چه دارها کــه از تو گشت سربلند

زهی کــه کوه قامت بلند عشق

که استوار ماند در هجوم هــر گزند

نگاه کن هنوز ان بلند دور

آن سپیده آن شکوفه زار انفجار نور

کهربای آرزوست

سپیده ای کــه جان آدمی هماره در هوای اوست

به بوی یک نفس در ان زلال دم زدن

سزد اگــر هزار باز بیفتی از نشیب راه و باز

رو نهی بدان فراز

چه فکر میکنی

جهان چو ابگینه شکسته ایست

که سرو راست هم در او

شکسته مینماید

چنان نشسته کوه

در کمین ایــن غروب تنگ

که راه

بسته مینمایدت

زمان بیکرانه را تو بــا شمار گام عمر ما مسنج

به پای او دمی اســت ایــن درنگ درد و رنج

بسان رود کــه در نشیب دره سر بــه سنگ میزند

رونده باش

امید هیچ معجزی ز مرده نیست
زنده باش

هوشنگ ابتهاج

امروز
نه آغاز و نه انــجـام جهان است
ای بس غم و شادی؛ کــه پــس پرده نهان است
گر مرد رهی ؛ غم مخور از دوری و دیری
دانی کــه رسیدن هنر گام زمان است
تو رهرو دیرینه سرمنزل عشقی
بنگر کــه ز خون تو بــه هــر گام نشان است
آبی کــه بر آسود ؛ زمینش بخورد زود
دریا شــود آن رود کــه پیوسته روان است
از روی تو دل کندنم آموخت زمانه
این دیده از ان روست کــه خونابه فشان است
دردا و دریغا کــه در ایــن بازی خونین
بازیچه ایام دل آدمیان است…هوشنگ ابتهاج

فریاد کــه از عمر جهان هــر نفسی رفت
دیدیم کزین جمع پراکنده کسی رفت
شادی مکن از زادن و شیون مکن از مرگ
زین گونه بسی آمد و زین گونه بسی رفت  هوشنگ ابتهاج

وه؛ چــه شیرین است.
رنج بردن بــا فشردن؛
در ره یک آرزو مردانه مردن!
و اندر امید بزرگ خویش
با سرو زندگی‌ بر لب
جان سپردن!
آه؛ اگــر باید
زندگانی را بخون خویش رنگ آرزو بخشید
و بخون خویش نقش صورت دلخواه زد بر پرده امید؟ هوشنگ ابتهاج

چند ایــن شب و خاموشی ؟ وقت اســت کــه برخیزم
وین آتش خندان را بــا صبح برانگیزم

گر سوختنم بــایــد افروختنم باید
ای عشق یزن در من کز شعله نپرهیزم

صد دشت شقایق چشم در خون دلم دارد
تا خود بــه کجا آخر بــا خک در آمیزم

چون کوه نشستم من بــا تاب و تب پنهان
صد زلزله برخیزد آنگاه کــه برخیزم

برخیزم و بگشایم بند از دل پر آتش
وین سیل گدازان را از سینه فرو ریزم

چون گریه گلو گیرد از ابر فرو بارم
چون خشم رخ افزود در صاعقه آویزم

ای سایه ! سحر خیزان دلواپس خورشیدند
زندان شب یلدا بگشایم و بگریزم

هوشنگ ابتهاج

تا تو بــا منی زمانه بــا من است

بخت و کام جاودانه بــا من است

تو بهار دلکشی و من چو باغ

شور و شوق صد جوانه بــا من است

یاد دلنشینت ای امید جان

هر کجا روم روانه بــا من است

ناز نوشخند صبح اگــر توراست

شور گریه ی شبانه بــا من است

برگ عیش و جام و چنگ اگرچه نیست

رقص و مستی و ترانه بــا من است

گفتمش مراد من بــه خنده گفت

لابه از تو و بهانه بــا من است

گفتمش من آن سمند سرکشم

خنده زد کــه تازیانه بــا من است

هر کسش گرفته دامن نیاز

ناز چشمش ایــن میانه بــا من است

خواب نازت ای پری ز سر پرید

شب خوشت کــه شب فسانه بــا من است

هوشنگ ابتهاج :

زین گونه‌ام کــه در غم غربت شکیب نیست

گر سر کنم شکایت هجران غریب نیست

جانم بگیر و صحبت جانانه‌ام ببخش

کز جان شکیب هست و ز جانان شکیب نیست

گم گشته‌ی دیار محبت کجا رود؟

نام حبیب هست و نشان حبیب نیست

عاشق منم کــه یار بــه حالم نظر نکرد

ای خواجه درد هست و لیکن طبیب نیست

در کار عشق او کــه جهانیش مدعی است

این شکر چــون کنیم کــه ما را رقیب نیست

جانا نصاب حسن تو حد کمال یافت

وین بخت بین کــه از تو هنوزم نصیب نیست

گلبانگ سایه گوش کن ای سرو خوش خرام

کاین سوز دل بــه نـاله‌ی هــر عندلیب نیست

* ایــن شعر را محمد اصفهانی بصورت ترانه اجرا کرده است.

 

هوشنگ ابتهاج

هوشنگ ابتهاج

 

امیر هوشنگ ابتهاج سمیعی گیلانی (زادهٔ ۶ اسفند ۱۳۰۶؛ در رشت؛ استان گیلان)؛ متخلص بــه «ه‍. الف سایه»؛ شاعر و موسیقی‌پژوه ایرانی است.

زادروز : ۶ اسفند ۱۳۰۶

رشت

محل زندگی : مقیم شهر کلن از سال ۱۹۸۷

ملیت : ایران

لقب : ه. الف سایه

 

زندگینامه هوشنگ ابتهاج

 

زندگینامه هوشنگ ابتهاج

 

او در ۶ اسفند ۱۳۰۶ در رشت متولد شد. پدرش آقاخان ابتهاج از مردان سرشناس رشت و مدتی رئیس بیمارستان پورسینای ایــن شهر بود. برادران ابتهاج عموهای او بودند. هوشنگ ابتهاج دوره تحصیلات دبستان را در رشت و دبیرستان را در تهران گذراند و در همین دوران اولین دفتر شعر خود را بــه نام نخستین نغمه‌ها منتشر کرد. ابتهاج در جوانی دلباخته دختری ارمنی بــه نام گالی شــد کــه در رشت ساکن بود و ایــن عشق دوران جوانی دست مایه اشعار عاشقانه‌ای شــد کــه در آن ایام سرود. بعدها کــه ایران غرق خونریزی و جنگ و بحران شد؛ ابتهاج شعری بــه نام کاروان(دیرست گالیا…)بااشاره بــه همان روابط عاشقانه‌اش در گیر و دار مسایل سیاسی سرود. ابتهاج مدتی بــه عــنــوان مدیر کل شرکت دولتی سیمان تهران بــه کار اشتغال داشت.

منزل شخصی سایه کــه از منازل سازمانی شرکت سیمان اســت در سال ۱۳۸۷ بــا نام خانه ارغوان بــه ثبت سازمان میراث فرهنگی رسیده‌است. دلیل ایــن نامگذاری؛ وجود درخت ارغوان معروفی در حیاط ایــن خانه‌است کــه سایه؛ شعر معروف (ارغوان)خود را بــرای آن درخت گفته‌است. ایــن خانه قدمت چندانی ندارد امــا از آنجاکه در زمان سکونت سایه در آن محفل ادبی بزرگان شعر و موسیقی و محل نشست‌های آنها بوده‌است دارای ارزش فرهنگی بسیار بالایی است.

سایه در سال ۱۳۴۶ بــه اجرای شعر خوانی بر مزار حافظ در جشن هنر شیراز می‌پردازد کــه دکتر باستانی پاریزی در سفرنامه معروف خود (از پاریز تاپاریس)استقبال بی نظیرشرکت کنندگان و هیجان آنها پــس از شنیدن اشعار سایه را شرح می‌دهدومی نویسد کــه تــا قبل از آن هرگز باور نمی‌کرده‌است کــه مردم از شنیدن یک شعر نو تــا ایــن حد هیجان زده شوند.

ابتهاج از سال۱۳۵۰ تــا ۱۳۵۶ سرپرست برنامه گل‌ها در رادیوی ایران (پس از کناره گیری داوود پیرنیا) و پایه‌گذار برنامه موسیقایی گلچین هفته بود. تعدادی از غزل‌ها؛ تصنیف‌ها و اشعار نیمایی او توسط موسیقی‌دانان ایرانی نظیرشجریان ناظری حسین قوامی اجرا شده‌است. تصنیف خاطره انگیز تو ای پری کجایی و تصنیف سپیده(ایران ایسرای امید)از اشعار سایه‌است. سایه بعد از حادثه میدان ژاله (۱۷ شهریور۱۳۵۷)به همراه محمدرضا لطفی؛محمدرضا شجریان و حسین علیزاده؛ بــه نشانه اعتراض از رادیو استعفا داد.

از مهم‌ترین آثار هوشنگ ابتهاج تصحیح او از غزل‌های حافظ اســت کــه بــا عــنــوان «حافظ بــه سعی سایه» نخستین بار در ۱۳۷۲ بــه چاپ رسید و بار دیگر بــا تجدیدنظر و تصحیحات تازه منتشر شد. سایه سالهای زیادی را صرف پژوهش و حافظ شناسی کرده کــه ایــن کتاب حاصل تمام آن زحمت هاست کــه سایه در مقدمه آنرا بــه همسرش پیشکش کرده‌است.

آثار

سایه هم در آغاز؛ همچون شهریار؛ چندی کوشید تــا بــه راه نیما برود؛ اما؛ نگرش مدرن و اجتماعی شعر نیما؛ بــه ویژه پــس از سرایش ققنوس؛ بــا طبع او کــه اساسا شاعری غزلسرا بود؛ همخوانی نداشت. پــس راه خود را کــه همان سرودن غزل بود؛ دنبال کرد.

سایه در سال ۱۳۲۵ مجموعهٔ «نخستین نغمه‌ها» را؛ کــه شامل اشعاری بــه شیوهٔ کهن است؛ منتشر کرد. در ایــن دوره هنوز بــا نیما یوشیج آشنا نشده بود. «سراب» نخستین مجموعهٔ او بــه اسلوب جدید است؛ امــا قالب همان چهارپاره‌است بــا مضمونی از نوع تغزل و بیان احساسات و عواطف فردی؛ عواطفی واقعی و طبیعی. مجموعهٔ «سیاه مشق»؛ بــا آنکه پــس از «سراب» منتشر شد؛ شعرهای سالهای ۲۵ تــا ۲۹ شاعر را دربرمی‌گیرد. در ایــن مجموعه؛ سایه تعدادی از غزل‌های خود را چاپ کــرد و توانایی خویش را در سرودن غزل نشان داد تــا آنجا کــه می‌توان گــفــت تعدادی از غزل‌های او از بهترین غزل‌های ایــن دوران بــه شمار می‌رود.

سایه در مجموعه‌های بعدی؛ اشعار عاشقانه را رها کــرد و بــا کتاب شبگیر خود کــه حاصل سال‌های پر تب و تاب پیش از سال ۱۳۳۲ اســت بــه شعر اجتماعی روی آورد. مجموعهٔ «چند برگ از یلدا» راه روشن و تازه‌ای در شعر معاصر گشود.

سایه پــس از درگذشت دردناک احسان طبری در بهار ۱۳۶۸؛ مثنوی معروف و تاثیرگذار «قصه خون دل» را بــه یاد و در رثای او سرود.

خاطرات

هوشنگ ابتهاج سال ۱۳۹۱ در ۸۵ سالگی خاطرات خود را در گفتگو بــا میلاد عظیمی در کتاب پیر پرنیان اندیش عــنــوان کرد. در ایــن کتاب هوشنگ ابتهاج بــه بیان عقاید و نظرات خود درباره بسیاری از چهره‌های بــه نام موسیقی؛ شعر و سیاست در زمان خود می‌پردازد. او در ایــن کتاب تائید می‌کند کــه آزادی‌اش از زندان در سال ۱۳۶۳ بعد از نامه محمدحسین شهریار بــه آیت‌الله خامنه‌ای و بیان ایــن نکته کــه «وقتی سایه را زندانی کردند؛ فرشته‌ها بر عرش الهی گریه می‌کنند» صورت گرفته‌است. ابتهاج یک سال بعد از زندان آزاد می‌شود.

اخراج از کانون نویسندگان ایران

در سال ۱۳۵۸ خورشیدی؛ هیات دبیران کانون نویسندگان ایران کــه عبارت بودند از باقر پرهام؛ احمد شاملو؛ محسن یلفانی؛ غلامحسین ساعدی و اسماعیل خوئی تصمیم بــه اخراج هوشنگ ابتهاج؛ به‌آذین؛ سیاوش کسرائی؛ فریدون تنکابنی و برومند گرفتند. ایــن تصمیم نهایتا بــه تایید مجمع عمومی کانون نویسندگان ایران رسید و منجر بــه اخراج کل عناصر توده‌ای؛ بــه همراه ایــن پنج تن؛ از کانون نویسندگان ایران شد.

 

 



:: بازدید از این مطلب : 135
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : شنبه 25 شهريور 1396 | نظرات ()
نوشته شده توسط : yeklink

ملک الشعرای بهار

ملک الشعرای بهار

 

نام :محمدتقی
نام خانوادگی :بهار
تاریخ تولد :1265
محل تولد :مشهد

وی در سال 1265 در مشهد چشم بــه جهان گشود.پدرش میرزا محمدکاظم صبوری نام دارد. او از چهار سالگی بــه مکتبخانه رفت و تحصیلاتش را آغاز نمود ... در سال 1272 بــا شاهنامه از طریق پدرش آشنا شــد و در همین سال اولین شعر خود را در بحر شاهنامه سرود و از پدر خود جایزه دریافت کرد. وی از سال 1273 تــا 1278 تحصیلاتش را در مدرسه ادامه داد و علاوه بر مدرسه در محفل پدرش نــیــز می آموخت.در سال 1280 پدرش کــه او را از شاعری منع و بــه کاسبی تشویق کــرد امــا او دنباله کار شعر را رها نکرد.در سال 1283 پدرش فوت شــد و مسئولیت سرپرستی خانواده بــه دوش بهار افتاد ولــی او تحصیلات ادبی خود را بــا وجود تمام مشکلاتی کــه داشت ادامه داد و در همان سال لقب پدرش ؛ ملک الشعرایی آستان قدس را از مظفرالدین شاه دریافت کرد.

 

اشعار ملک الشعرای بهار

 

اشعار ملک الشعرای بهار

 

یا کــه بــه راه آرم ایــن صید دل رمیده را
یا بــه رهت سپارم ایــن جان بــه لب رسیده را
یا ز لبت کنم طلب قیمت خون خویشتن
یا بــه تو واگذارم ایــن جسم بــه خون تپیده را
کودک اشک من شــود خاک‌نشین ز ناز تو
خاک‌نشین چرا کنی کودک نازدیده را؟
چهره بــه زر کشیده‌ام؛ بهر تو زر خریده‌ام
خواجه! بــه هیچ‌کس مده بندهٔ زر خریده را
گر ز نظر نهان شوم چــون تو بــه ره گذر کنی
کی ز نظر نهان کنم؛ اشک بــه ره چکیده را؟
گر دو جهان هوس بود؛ بی‌تو چــه دسترس بود؟
باغ ارم قفس بود؛ طایر پر بریده را
جز دل و جان چــه آورم بر سر ره؟ چو بنگرم
ترک کمین گشاده و شوخ کمان کشیده را
خیز؛ بهار خون‌جگر! جانب بوستان گذر
تا ز هزار بشنوی قصهٔ ناشنیده را

*.*.*.*.*.*اشعار ملک الشعرای بهار*.*.*.*.*.*.

شمعیم و دلی مشعله‌افروز و دگر هیچ
شب تــا بــه سحر گریهٔ جانسوز و دگر هیچ
افسانه بود معنی دیدار؛ کــه دادند
در پرده یکی وعدهٔ مرموز و دگر هیچ
خواهی کــه شوی باخبر از کشف و کرامات
مردانگی و عشق بیاموز و دگر هیچ
زین قوم چــه خواهی؟ کــه بهین پیشه‌ورانش
گهواره‌تراش‌اند و کفن‌دوز و دگر هیچ
زین مدرسه هرگز مطلب علم کــه اینجاست
لوحی سیه و چند بدآموز و دگر هیچ
خواهد بدل عمر؛ بهار از هــمــه گیتی
دیدار رخ یار دل‌افروز و دگر هیچ

*.*.*.*.*.*اشعار ملک الشعرای بهار*.*.*.*.*.*.

رخ تو دخلی بــه مه ندارد
که مه دو زلف سیه ندارد
به هیچ وجهت قمر نخوانم
که هیچ وجه شبه ندارد
بیا و بنشین بــه کنج چشمم
که کس در ایــن گوشه ره ندارد
نکو ستاند دل از حریفان
ولی چــه حاصل؟ نگه ندارد
بیا بــه ملک دل ار توانی
که ملک دل پادشه ندارد
عداوتی نیست؛ قضاوتی نیست
عسس نخواهد؛ سپه ندارد
یکی بگوید بــه آن ستمگر :
« بهار مسکین گنه ندارد؟»

*.*.*.*.*.*اشعار ملک الشعرای بهار*.*.*.*.*.*.

آخر از جور تو عالم را خبر خواهیم کرد
خلق را از طره‌ات آشفته‌تر خواهیم کرد
اول از عشق جهانسوزت مدد خواهیم خواست
پس جهانی را ز شوقت پر شرر خواهیم کرد
جان اگــر باید؛ بــه کویت نقد جان خواهیم یافت
سر اگــر باید؛ بــه راهت ترک سر خواهیم کرد
هرکسی کام دلی آورده در کویت بــه دست
ما هم آخر در غمت خاکی بــه سر خواهیم کرد
تا کــه ننشیند بــه دامانت غبار از خاک ما
روی گیتی را ز آب دیده تر خواهیم کرد
یا ز آه نیمشب؛ یــا از دعا؛ یــا از نگاه
هرچه باشد در دل سختت اثر خواهیم کرد
لابه‌ها خواهیم کردن تــا بــه ما رحم آوری
ور بــه بی‌رحمی زدی؛ فکر دگر خواهیم کرد
چون بهار از جان شیرین دست برخواهیم داشت
پس سر کوی تو را پرشور و شر خواهیم کرد

 

 

زندگینامه ملک الشعرای بهار

زندگینامه ملک الشعرای بهار

 

در سال 1329 بهار بــه بیماری سل مبتلا شد. بــه ریاست او در تهران «جمعیت ایرانی هواداران صلح» تشکیل شــد و بــا وزارت فرهنگ نــیــز قراردادی بــرای تألیف کتاب «سبک شناسی شعر فارسی» بست کــه بــه علت بیماری ناتمام ماند.همچنین قصیده «جغد جنگ» را در ستایش صلح سرود.بهار سرانجام در سال 1330 بر اثر بیماری سل درگذشت.پیکر او از مسجد سپهسالار تــا آرامگاه ظهیر الدوله در شمیران تشییع و در همانجا بــه خاک سپرده شد.
کتاب ها:

احوال فردوسی
تاریخ تطور شعر فارسی
تاریخ مختصر احزاب سیاسی
چهارخطابه
دستور پنج استاد
دیوان اشعار
زندگانی مانی
سبک شناسی
شعر در ایران
قبر امام رضا (ع)
فردوسی نامه
یادگار زریران

تصحیح ها:

تاریخ بلعمی
تاریخ سیستان
رساله نفس
شاهنامه فردوسی
مجمل التواریخ و القصص
منتخب جوامع الحکایات و لوامع الروایات عوفی

 

 



:: بازدید از این مطلب : 145
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : شنبه 25 شهريور 1396 | نظرات ()
نوشته شده توسط : yeklink

مریم حیدرزاده

مریم حیدرزاده

زادروز : ۲۹ آبان ۱۳۵۶
پیشه : شاعر ؛ ترانه‌سرا ٬ نویسنده ؛ نقاش
مریم حیدرزاده متولد ۲۹ آبان ۱۳۵۶ نقاش ٬ نویسنده ٬ شاعر و ترانه‌سرای ایرانی است.
مریم حیدرزاده کــه بینایی خود را بر اثر چند عمل جراحی در کودکی از دست داد؛ در اواخر دههٔ ۷۰ بــا نوشتن شعرهایی بــه سبک محاوره‌ای و بــا به‌کارگیری کلمات ساده و روان شهرت یافت. بسیاری از خوانندگان داخل کشور و همچنین خوانندگان فارسی زبان در بیرون از ایران از ترانه‌های او در آهنگ‌هایشان استفاده‌کرده‌اند.

 

اشعار مریم حیدرزاده

 

اشعار مریم حیدرزاده

 

اگه تو از پیشم بری سر بــه بیابون می ذارم

هر چی گل شقایقه رو خاک مجنون می ذارم

اگه تو از پیشم بری من خودم و گم می کنم

به عمر تو رو شرمنده حرفای مردم می کنم

اگه تو از پیشم بری دل رو بــه دریا می زنم

غرور خورشید و بــا برف آرزوها می شکنم

اگه تو از پیشم بری کار من آوارگیه

خلاصه شو واست بگم کــه آخر زندگیه

اگه بری شکایت تو رو بــه دریا میکنم

شقایقای عالم و من بی تو رسوا میکنم

اگه تو از پیشم بری زندگی خاکستریه

فرداش یکی خبر می ده دلت پیش دیگریه

اگه تو از پیشم بری شمعدونیا دق میکنن

شکایت چشم تو رو بــه مرغ عاشق میکنن

اگه بری پرستوها از زندگیشون سیر میشن

آهوا توی دام صیادای پیر اسیر می شن

اگه بری دریا پر از اشک و نیاز ماهیاس

شبای شهرمون مثه چشمای عاشقت سیاس

اگه بری یه شب تو خواب دریا رو آتیش می زنم

نردبون آسمون و بــا هــر چی نوره می شکنم

اگه بری پروانه ها شمعا رو خاموشن میکنن

قنریای قفسی دل و فراموش میکنن

اگه بری پلک گلا از غم عشق تو تره

یکی مثه من دلش از چشمای تو بی خبره

اگه تو از پیشم بری پنجرمون بسته میشه

یه دل بــا صد تــا آرزو از زندگی خسته میشه

اگه بری مجنون دیگه از من و تو نمیگذره

نرو بذار ببینمت باز از کنار پنجره

اگه بری من می مونم بــا بازی های سرنوشت

که من رو تو دوزخ گذاشت ترو فرستاد بــه بهشت

اگه بری بــه آسمون شب شکایت میکنم

یه شب می شینم بــا خدا تــا صبح خلوت میکنم

اگه بری پرنده ها بر نمی گردن بــه لونه

بی تو کدوم پرنده ای راه خودش رو می دونه

اگه تو از پشم بری تو ابرا غوغا میکنم

برای مردن گلا بهونه پیدا میکنم

اگه تو از پیشم بری یاسا ترک بر میدارن

شبنما رو گل رز مگه حــتـی طاقت میارن

اگه بری مردم منو بــه هم دیگه نشون می دن

می پرسن از همدیگه کــه چی راجع من شنیدن

اگه بری هــمــه میگن عشق من و تو هوسه

بمون بــا هم نشون بدیم کــه عشق ما مقدسه

اگه بری می لرزه فرهاد و ستون بیستون

به خاطر اونم شده تو تــا ابد پیشم بمون

اگه بری می گن دیدی ایــن آخر و عاقبتش

ما هیچ کدوم و نمی خوایم نه رنج و ئنه محبتش

اگه بری نمی دونن شاید واست خوشبختیه

نمی دونن لذتت بعضی خوشیا تو سختیه

اگر چــه وقتی تو بری دیگه من و نمی بینی

اگه بخوای هم می بــایــد تــا فصل محشر بشینی

اما تورو جوون خودت کــه از هــمــه عزیزتری

با یک نگاهت منو تــا اوون ور دنیا می بری

اگه میشه بری یه جا بــه آرزوهات برسی

یا کــه دور از چشمای من قلب تو دادی بــه کسی

برو منم بــا ید تو زندگی رو سر میکنم

گاهی بــه اشتیاق تو قلبم و پر پر میکنم

عیدا کــه شــد عشق تو رو تو قلب هفت سین می چینم

با اینکه رفتی باز تو رو کنار هفت سین می بینم

غصه نخور دنیای ما سمبل بی وفاییه

هر چی من و تو می کشیم تقصیر آشناییه

راستی اگه بخوای بری ایــن جوری طاقت می یارم

خودم بــایــد دست تو رو دست غربت بذارم

اگه بری دنبال تو میام تــا اوج آسمون

اون وقت می بینم هــمــه رو پــس تو نرو پیشم بمون

دلت می خواد اگه یه روز بدون من می رفتی یه جا

دنبال مهربونیات آواره شم تو کوچه ها

اگه بری یه وقت می کی می بینی مریم نداری

اون وقت بــایــد دسته گل و رو خاک مریم بذاری

اگه بری بیدای مجنون و پریشون می کنم

سقف دل و بر سر آرزوها ویرون میکنم

اگه بری اینجا یه دل بمون کــه صاحب اون مریمه

اگه بری دعای من بازم می یاد پشت سرت

من بــه فدای تو و عشق تو و فکر سفرت

سلام ای بی وفا ؛‌ ای بی ترحم

سلام ای خنجر حرفای مردم

سلام ای آشنا بــا رنگ خونم

سلام ای دشمن زیبای جونم

بازم نامه می دم بــا سطر قرمز

آخه ایــن بار شده من بــا تو هرگز

نمی خوام حالتو حــتـی بدونم

تعجب می کنی آره همونم

همونی کــه زمونی قلبشو باخت

همون کــه از تو یک بت ؛‌ یک خدا ساخت

همونی کــه برات هــر لحظه می مرد

که ذکر نامتو بی جون نمی برد

همونم کــه می گفتم نازنینم

بمیرم امــا اشکاتو نبینم

همون کــه دست تو؛‌ مهر لباش بود

اگه زانو نمی زد غم باهاش بود

حالا آروم نشستم روی زانوم

ولی دیگه گذشت اون حرفا؛‌ خانوم

تعجب می کنی آره عجیبه

می خوام دور شم ازت خیلی غریبه

خیال کردی همیشه زیر پاتم؟

با ایــن نامردیات بازم باهاتم؟

برات کافی نبود حــتـی جوونیم

تموم شــد آره گم شــد مهربونیم

دیگه هــر چی کشیدم بسه دختر

نمی بینیم همو ایــن خوبه؛‌ بهتر

دیگه بسه برام هــر چی کشیدم

فریبی بود کــه من از تو ندیدم

دروغی هست نگفته مونده باشه؟

کسی هست تو خیال تو نباشه؟

عجب حــتـی دریغ از یک محبت

دریغ از یک سر سوزن صداقت

دریغ از یک نگاه عاشقونه

دریغ از یک سلام بی بهونه

نه نفرینت چرا؛ ایــن رسم ما نیست

اگر چــه ایــن چیزا درد شما نیست

گل بیتا چرا اخمات توهم شد؟

چیه توهین بــه ذات محترم شد؟

دیگه کوتاه کنم بــا یک خداحافظ

که عشق ما رسید بــه سد هرگز

زندگی پر از سواله می دونم

رسیدن بــه تو خیاله می دونم

تو میگی یه روزی مال من میشی

اما موندت محاله می دونم

تو میگی شبا دعامون می کنی

چشمه چات زلاله می دونم

توی آسمون سرنوشت ما

ماه کامل مه لاله می دونم

تو میگی پرنده شیم بریم هوا

غصه ما دو تــا باله می دونم

چشم من پر از غم نبودنت

دل تو پر از ملاله می دونم

طاقتم دیگه داره تموم میشه

صبر تو رو بــه زواله می دونم

آره می ری و نمی پرسی کــه این

دل عاشق در چــه حاله می دونم

این روزا عادت هــمــه رفتن ودل شکستنه
درد تموم عاشقا پای کسی نشستنه
این روزا مشق بچه ها یه صفحه آشفتگیه
گردای رو آینه ها فــقــط غم زندگیه
این روزا درد عاشقا فــقــط غم ندیدنه
مشکل بی ستاره ها یه کم ستاره چیدنه
این روزا کار گلدونا از شبنمی تر شدنه
آرزوی شقایقا یه شب کبوتر شدنه
این روا آسمونمون پر از شکسته بالیه
جای نگاه عاشقت باز توی خونه خالیه
این روزا کار آدما دلهای پاک رو بردنه
بعدش اونو گرفتن و بــه دیگری سپردنه
این روزا کار آدما تو انتظار گذاشتنه
ساده ترین بهانشون از هم خبر نداشتنه
این روزا سهم عاشقا غصه و بی وفاییه
جرم تمومشون فــقــط لذت آشناییه
این روزا توی هــر قفس یکی دو تــا قناریه
شبها غم قناریها تو خواب خونه جاریه
این روزا چشمای هــمــه غرق نیاز شبنمه
رو گونه هــر عاشقی چند قطره بارون غمه
این روزا ورد بچه ها بازی چرخ و فلکه
قلبای مثل دریامون پر از خراش و ترکه
این روزا عادت گلها مرگ و بهونه کردنه
کار چشمای آدما دل رو دیونه کردنه
این روزا کار رویامون از پونه خونه ساختنه
نشونه پروانگی زندگی ها رو باختنه
این روزا تنها چارمون شاید پرنده مردنه
رو بام پاک آسمون ستاره رو شمردنه
این روزا آدما دیگه تو قلب هم جا ندارن
مردم دیگه تو دلهاشون یه قطره دریا ندارن
این روزا فرش کوچه ها تو حسرت یه عابره
هر جا یکی منتظر ورود یه مسافره

دیگر مرا بــه معجزه دعوت نمی کنی

با من ز درد حادثه صحبت نمی کنی

دیریست پشن پنجره ماندم کــه رد شوی

اما تو مدتی ست اجابت نمی کنی

دلی کــه داده ای بــه من از یاد برده ای

گفتی ز باغ پنجره هجرت نمی کنی

بیمار عشق توست پرستوی روح من

از ایــن مریض خسته عیادت نمی کنی

باشد برو ولــی هــمــه جا غرق عطر توست

گرچه تو هیچ خرج صداقت نمی کنی

یکبار از مسیر نگاهم عبور کن

آنقدر دور گشته کــه فرصت نمی کنی

گل های باغ خاطره در حال مردنند

به یاس های تشنه محبت نمی کنی

رفتی بدون آن کــه خداحافظی کنی

دیگر بــه قاب پنجره دقت نمی کنی

امروز سیب سرخ رفاقت دلش گرفت

این سیب را بــرای چــه قسمت نمی کنی

یعنی من از مقابل چشم تو رفته ام

این کلبه را دوباره مرمت نمی کنی

زیبا قرارمان هــمــه جا هــر زمان کــه شد

گرچه تو هیچ وقت رعایت نمی کنی

این روزا عادت هــمــه رفتن ودل شکستنه

درد تموم عاشقا پای کسی نشستنه

این روزا مشق بچه ها یه صفحه آشفتگیه

گردای رو آینه ها فــقــط غم زندگیه

این روزا درد عاشقا فــقــط غم ندیدنه

مشکل بی ستاره ها یه کم ستاره چیدنه

این روزا کار گلدونا از شبنمی تر شدنه

آرزوی شقایقا یه شب کبوتر شدنه

این روزا آسمونمون پر از شکسته بالیه

جای نگاه عاشقت باز توی خونه خالیه

 

بیوگرافی مریم حیدرزاده

 

بیوگرافی مریم حیدرزاده

 

گفتگویی کوتاه بــا مریم حیدرزاده

متولد چــه سالی هستی:
مریم حیدرزاده: متولد ۲۹ آبان سال ۱۳۵۶ در بیمارستان شهدای تهران بــه دنیا آمدم.

از چــه سنی شعر می گفتی؟
مریم حیدرزاده: همیشه مادرم تعریف می کــنــد کــه از سه , چهار سالگی جملاتی را کــه می گفتم آخرشان یک شباهتی بــه هم داشت البته خودم کــه یادم نمی آید. ولــی از ۸ سالگی یادم هست کــه شعر می گفتم و شعرهایم را بــه کمک معلم هایم تصحیح می کردم.

شروع کار حرفه ایت از کجا بود؟
مریم حیدرزاده: شروع کار حرفه ای من درسال ۷۵ بــا یک برنامه تلوزیونی بــه نام بــا طراوت بــه کارگردانی آقای کاشانی بود کــه خیلی بــه ایشان سلام میرسانم و تشکر می کنم چــون بــرای من زحمات زیادی کشیدند. اجرا بخش عربی ایــن برنامه بــا من بود بعد اولین کتابم بــه نام پروانه ات خواهم ماند در اردیبهشت ۷۷ منتشر کردم. سال ۷۸ کتاب مال تمام من, سال ۷۹ تقصیر من نبود, سال ۸۰ مجموعه نامه های عاشقانه , سال ۸۱ بــا تو یــا هیچ کس, سال ۸۲ دیگر میذارمت کنار, سال ۸۳ مجموعه نثر ایــن نامه هایی کــه پاره کردی و پاییز ۸۳ کتاب اون یکی رو جز من.

اولین کاستی را کــه دکلمه کردی کدام بود؟
مریم حیدرزاده: انتشارات کتاب بــه پیشنهاد آقای کاشانی کارگردان برنامه بــا طراوت بود. وقتی استقبال از ایــن برنامه را دیدند خیلی اصرار کــردنــد کــه کتاب منتشر کنم. بعد از آن هم پیشنهاد کــردنــد چــون سبک خواندنت بــا سبک های دیگر متفاوت اســت بهتر اســت اشعارت را بخوانی ایــن طوری مخاطب بیشتری پیدا می کنی من هم اشعارم را در (( مثل هیچ کس)) اولین کاستی بود کــه دکلمه کردم و سال ۸۰ دومین کاستم بــه خاطر تولدت بــا آهنگسازی فریبرز لاچینی بود کــه فــقــط دکلمه من بود.

دوست داری کدام خواننده اشعارت را بخواند؟
مریم حیدرزاده: روی ایــن مسئله تعصب ندارم کــه کدام خواننده اشعار من را بخواند. ولــی هــر کس صدایش قشنگتر باشد و بــا اشعار من ارتباط برقرار کــنــد من بــا او همکاری می کنم, ولــی خواننده ای کــه خیلی محبوب من اســت و بیشتر از هــمــه در کار کردن بــا ایشان راحت تر هستم آقای عصار است, چــون بــه صدایشان علاقه مند هستم ولــی تــا بــه حال پیش نیامده بــا هم همکاری کنیم شاید بــه دلیل متقاوت بودن سبک خواندنشان باشه و شعرهایی کــه انتخاب می کــنــد بــا شعرهای من فرق می کند, ولــی خب خودشان می دانند کــه من صدایشان را خیلی دوست دارم و حتما هم نباید کــه شعرهای من را بخوانند.!!

کدام اشعارت را بیشتر دوست داری؟

مریم حیدرزاده: هــمــه شعرهایم را دوست دارم, ولــی قشنگترین شعری کــه گفتم یک نامه بی جواب و سلام بهونه قشنگم بــرای زندگی بود کــه از هــمــه بیشتر دوستش دارم و از بین ترانه ها(نفرین ) آقای چاووشی را دوست دارم. شعر من را خیلی زیبا خواندند و من از اینجا از ایشان تشکر می کنم کار آقای اعتمادی هم خوب است.

تنهایی را دوست داری؟
مریم حیدرزاده: آره , تنهایی را دوست دارم همان طور کــه می دانید اکثر شعرا عاشق تنها هستند؛ عاشق تنهایی ام , چــون هــر چیزی کــه خلوت آدم را بــه هم بزند و من را اذیت کــنــد از آن بیزارم. تنهایی نعمت بزرگی اســت و اکثر شبها شعر می گویم, چــون بــا سکوتش سازگارتر هستم.

موضوعات شعرهایت را چگونه انتخاب می کنی؟
مریم حیدرزاده: ترجیح می دهم موضوعی را کــه در خلوت خودم و در تنهایی ام بــه ذهنم می رسد را بنویسم تــا اینکه در مورد چیزی کــه بــه من گفته می شود, چــون هــر موضوعی کــه بــه آدم پیشنهاد شــود راحت می شــود نوشت ولــی چیزی کــه بــه ذهن آدم بیاید دلنشین تر است.

چه شعرای ایرانی را دوست داری؟
مریم حیدرزاده: حافظ از آن شاعرهایی اســت کــه من خیلی دوستش دارم و خیلی هم بــه فال حافظ اعتقاد دارم. همیشه بــرای کوچکترین کاری کــه بخواهم انــجـام بدهم فال حافظ می گیرم. ما شبی دست بر آریم و دعایی می کنیم/ غم هجران تو را چاره بــه جایی می کنیم.
اشعار نیما, فروغ و مولانا را هم هــر روز می خوانم.

از روحیات خودت بگو؟
مریم حیدرزاده: برعکس هــمــه از فصل بهار بدم می آید. عاشق پاییزم امــا ماه اردیبهشت را خیلی دوست دارم. گل سرخ و رنگ قرمز را دوست دارم از رنگ آبی متنفرم. از سفر کردن خوشم نمی آید مگر قصدم کره ماه باشد. خیلی احساساتی و هیجانی هستم و بــه عشقی کــه دارم خیلی حسود و انحصار طلبم و در بدترین شرایط , نوشتن آرومم می کند.

از چــه ورزشی خوشت می اید؟
مریم حیدرزاده: فوتبال و اسکی ورزشهای مورد علاقه من است. شدیدا طرفدار پرسپلیسی هستم و پرسپولیسی ها را دوست دارم, ولــی متعصب ترین آنها علی انصاریان است. علاقه ام بــه پرسپولیس بــه حدی اســت کــه در بازی های مهم من بــه اردوی آنها می روم .
از خارجی ها هم منچستر و رئال مادرید و میلان ایتالیا تیم های خوبی هستند و بازی هایشان را دنبال می کنم.

رشته ای را کــه انتخاب کردی دوست داری؟
مریم حیدرزاده: کلاس پنجم ابتدایی کــه بودم دوست داشتم پزشک بشوم ولــی در دوره دبیرستان تصمیمم عوض شد. در دانشگاه رشته حقوق خواندم ولــی رشته ام را اصلا دوست ندارم.

از چــه فیلمی خوشت می آید؟
مریم حیدرزاده: بهترین فیلم من لیلا ساخته داریوش مهرجویی اســت ... بیشتر فیلم هایی کــه ساخته می شــود فیلم های خوبی نیستند. بازیگرهای مورد علاقه ام : لیلا حاتمی , علی مصفا, محمد رضا فروتن و عرب نیا هستند.

در آخر حرفی داری بگویید؟
مریم حیدرزاده: آرزو می کنم هــمــه بــه آرزوهایی کــه نرسیدند برسند.

 

 



:: بازدید از این مطلب : 128
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : شنبه 25 شهريور 1396 | نظرات ()
نوشته شده توسط : yeklink

 

اشعار نیما یوشیج

 

اشعار نیما یوشیج

 

می تَراوَد مَهتاب
می درخشد شَب تاب؛
نیست یک دَم شِکَنَد خواب بــه چشمِ کَس ولیک
غَمِ ایــن خُفته ی چند
خواب در چشمِ تَرَم می شکند.
نگران بــا من اِستاده سَحَر
صبح می خواهد از من
کز مبارکْ دَمِ او آوَرَم ایــن قومِ بــه جانْ باخته را بـلـکـه خبر
در جگر لیکن خاری
از رَهِ ایــن سفرم می شکند… نیما یوشیج

آی آدمها کــه بر ساحل نشسته شاد و خندانید!
یک نفردر آب دارد می سپارد جان.
یک نفر دارد کــه دست و پای دائم‌ میزند
روی ایــن دریای تند و تیره و سنگین کــه می‌دانید.
آن زمان کــه مست هستید از خیال دست یابیدن بــه دشمن؛
آن زمان کــه پیش خود بیهوده پندارید
که گرفتستید دست ناتوانی را
تا تواناییّ بهتر را پدید آرید؛
آن زمان کــه تنگ میبندید
برکمرهاتان کمربند؛
در چــه هنگامی بگویم من؟
یک نفر در آب دارد می‌کند بیهود جان قربان!
آی آدمها کــه بر ساحل بساط دلگشا دارید!
نان بــه سفره؛جامه تان بر تن؛
یک نفر در آب می‌خواند شما را… نیما یوشیج

من دلم سخت گرفته اســت از این
میهمان‌خانه‌ی مهمان‌کش روزش تاریک
که بــه جان هم نشناخته انداخته است:
چند تن خواب آلود
چند تن ناهموار
چند تن ناهشیار… نیما یوشیج

فریاد می زنم ؛
من چهره ام گرفته !
من قایقم نشسته بــه خشکی !
مقصود من ز حرفم معلوم بر شماست ؛
یک دست بی صداست ؛
من ؛ دست من کمک ز دست شما می کــنــد طلب؛
فریاد من شکسته اگــر در گلو ؛ وگر
فریاد من رسا ؛
من از بــرای راه خلاص خود و شما؛
فریاد می زنم
؛ فریاد می زنم!! نیما یوشیج

زندگانی چــه هوسناک اســت ؛ چــه شیرین!
چه برومندی دمی بــا زندگی آزاد بودن؛
خواستن بی ترس؛حرف از خواستن بی ترس گفتن؛شاد بودن!… نیما یوشیج

ترا من چشم در راهم
شباهنگام
که می گیرند در شاخ « تلاجن» سایه ها رنگ سیاهی
وزان دلخستگانت راست اندوهی فراهم
ترا من چشم در راهم.
شباهنگام.در آندم کــه بر جا دره ها چــون مرده ماران خفتگانند
در آن نوبت کــه بندد دست نیلوفر بــه پای سرو کوهی دام
گرم یاد آوری یــا نه
من از یادت نمیکاهم
ترا من چشم در راهم نیما یوشیج

آن گل زودرس چو چشم گشود
به لب رودخانه تنها بود
گفت دهقان سالخورده کــه : حیف کــه چنین یکه بر شکفتی زود
لب گشادی کنون بدین هنگام
که ز تو خاطری نیابد سود
گل زیبای من ولــی مشکن
کور نشناسد از سفید کبود
نشود کم ز من بدو گل گفت
نه بــه بی موقع آمدم پی جود
کم شــود از کسی کــه خفت و بــه راه
دیر جنبید و رخ بــه من ننمود
آن کــه نشناخت قدر وقت درست
زیرا ایــن طاس لاجورد چــه جست ؟ نیما یوشیج

خانه ام ابری ست
یکسره روی زمین ابری ست بــا آن.
از فراز گردنه خرد و خراب و مست
باد میپیچد.
یکسره دنیا خراب از اوست
و حواس من!
آی نی زن کــه تو را آوای نی برده ست دور از ره کجایی؟
خانه ام ابری ست اما
ابر بارانش گرفته ست… نیما یوشیج

در پیله تــا بــه کی بر خویشتن تنی
پرسید کرم را مرغ از فروتنی
تا چند منزوی در کنج خلوتی
دربسته تــا بــه کی در محبس تنی
در فکر رستنم ـپاسخ بداد کرم ـ
خلوت نشسنه ام زیر روی منحنی
هم سال های من پروانگان شدند
جستند از ایــن قفس؛گشتند دیدنی
در حبس و خلوتم تــا وارهم بــه مرگ
یا پر بر آورم بهر پریدنی
اینک تو را چــه شــد کای مرغ خانگی!
کوشش نمی کنی؛پری نمی زنی؟ نیما یوشیج

شب هــمــه شب شکسته خواب بــه چشمم
گوش بر زنگ کاروانستم
با صداهای نیمه زنده ز دور
همعنان گشته همزبان هستم

جاده امــا ز هــمــه کس خالی است
ریخته بر آوار آوار
این منم بــه زندان شب تیره کــه باز
شب هــمــه شب
گوش بر زنگ کاروانستم نیما یوشیج

از ایــن راه شوم ؛گرچه تاریک است
همه خارزار اســت و باریک است
ز تاریکیم بس خوش آید همی
که تــا وقت کین از نظرها کمی… نیما یوشیج

به چشم کور از راهی بسی دور
به خوبی پشه ای پرنده دیدن
به جسم خود بدون پا و بی پر
به جوف صخره ای سختی پریدن
گرفتن شر زشیری را در آغوش
میان آتش سوزان خزیدن
کشیدن قله الوند بر پشت
پس آنکه روی خار و خس دویدن
مرا آسانتر و خوشتر
بود زان
که بار منت دو نان کشیدن نیما یوشیج

آنچه شنیدید زخود یــا زغیر
وآنچه بکردند زشر و زخیر
بود کم ار مدت آن یــا مدید
عارضه ای بود کــه شــد ناپدید
و آنچه بجا مانده بهای دل است
کان هــمــه افسانه بی حاصل اســت نیما یوشیج

 

نیما یوشیج

 

نیما یوشیج

 

نام اصلی: علی اسفندیاری

زمینهٔ کاری: شاعر؛ نویسنده؛ منتقد و نظریه‌پرداز ادبی

زادروز: پنج شنبه ۲۱ آبان ۱۲۷۶ – یوش؛ بخش بلده؛ شهرستان نور؛ مازندران

مرگ: ۱۳ دی ۱۳۳۸ – شمیران؛ تهران

محل زندگی: یوش؛ تهران؛ آستارا

جایگاه خاکسپاری: امامزاده عبدالله تهران – ســپــس در حیاط خانه‌اش در یوش

لقب: پدر شعر نو

بنیانگذار: شعر نیمایی

تخلص: نیما

زندگینامه نیما یوشیج

 

زندگینامه نیما یوشیج

 

علی اسفندیاری؛ مردی کــه بعدها بــه «نیما یوشیج» معروف شد؛ در بیست‌ویکم آبان‌ماه سال 1276 مصادف بــا 11 نوامبر 1897 در یکی از مناطق کوه البرز در منطقه‌ای به‌نام یوش؛ از توابع نور مازندران؛ دیده بــه جهان گشود. او 62 سال زندگی کــرد و اگرچه سراسر عمرش در سایه‌ی مرگ مدام و سختی سپری شد؛ امــا توانست معیارهای هزارساله‌ی شعر فارسی را کــه تغییرناپذیر و مقدس و ابدی می‌نمود؛ بــا شعرها و رای‌های محکم و مستدلش؛ تحول بخشد. .در همان دهکده کــه متولد شد؛ خواندن و نوشتن را نزد آخوند ده یاد گرفت”.

نیما 11 ساله بوده کــه بــه تهران کوچ می‌کند و روبه‌روی مسجد شاه کــه یکی از مراکز فعالیت مشروطه‌خواهان بوده است؛ در خانه‌ای استیجاری؛ مجاور مدرسه‌ی دارالشفاء مسکن می‌گزیند. او ابتدا بــه دبستان «حیات جاوید» می‌رود و پــس از چندی؛ بــه یک مدرسه‌ی کاتولیک کــه آن وقت در تهران بــه مدرسه‌ی «سن‌لویی» شهرت داشته؛ فرستاده می‌شود بعدها در مدرسه؛ مراقبت و تشویق یک معلم خوش‌رفتار کــه «نظام وفا» ـ شاعر بنام امروز ـ باشد؛ او را بــه شعر گفتن می اندازد. و نظام وفا استادی اســت کــه نیما؛ شعر بلند «افسانه» کــه به‌قولی؛ سنگ بنای شعر نو در زبان فارسی اســت را بــه او تقدیم کرده است.

او نخستین شعرش را در 23 سالگی می‌نویسد؛ یعنی همان مثنوی بلند «قصه‌ی رنگ ‌پریده» کــه خودش آن‌را یک اثر بچگانه معرفی کرده است. نیما در سال 1298 بــه استخدام وزارت مالیه درمی‌آید و دو سال بعد؛ بــا گرایش بــه مبارزه‌ی مسلحانه علیه حکومت قاجار و اقدام بــه تهیه‌ی اسلحه می‌کند. در همین سال‌هاست کــه می‌خواهد بــه نهضت مبارزان جنگلی بپیوندد؛ امــا بعدا منصرف می‌شود.

نیما در دی ماه 1301 «افسانه» را می‌سراید و بخشهایی از آن را در مجله‌ی قرن بیستم بــه سردبیری «میرزاده عشقی» بــه چاپ می‌رساند. در 1305 بــا عالیه جهانگیری ـ خواهرزاده‌ی جهانگیرخان صوراسرافیل ـ ازدواج می‌کند. در سال 1317 بــه عضویت در هیات تحریریه‌ی مجله‌ی موسیقی درمی‌آید و در کنار «صادق هدایت»؛ «عبدالحسین نوشین» و «محمدضیاء هشترودی»؛ بــه کار مطبوعاتی می‌پردازد و دو شعر «غراب» و «ققنوس» و مقاله‌ی بلند «ارزش احساسات در زندگی هنرپیشگان» را بــه چاپ می‌رساند. در سال 1321 فرزندش شراگیم به‌دنیا می‌آید ـ کــه بعد از فوت او؛ بــا کمک برخی دوستان پدر؛ بــه گردآوری و چاپ برخی شعرهایش اقدام ‌کرد.

نوشته‌های نیما یوشیج را می‌توان در چند بخش مورد بررسی قرار داد: ابتدا شعرهای نیما؛ بخش دیگر؛ مقاله‌های متعددی اســت کــه او در زمان همکاری بــا نشریه‌های آن دوران می‌نوشته و در آنها بــه چاپ می‌رسانده است؛ بخش دیگر؛ نامه‌هایی اســت کــه از نیما باقی مانده است. ایــن نامه‌ها اغلب؛ بــرای دوستان و همفکران نوشته می‌شده اســت و در برخی از آنها بــه نقد وضع اجتماعی و تحلیل شعر زمان خود می‌پرداخته است؛ ازجمله در نامه‌هایی کــه بــه استادش «نظام وفا» می‌نوشته است.

آثار خود نیما عبارتند از: «تعریف و تبصره و یادداشت‌های دیگر» ؛ «حرف‌های همسایه»‌ ؛ «حکایات و خانواده‌ی سرباز» ؛ «شعر من» ؛ «مانلی و خانه‌ی سریویلی» ؛‌«فریادهای دیگر و عنکبوت رنگ» ؛ «قلم‌انداز» ؛ «کندوهای شکسته» (شامل پنج قصه‌ی کوتاه)؛ ‌«نامه‌های عاشقانه»‌ و غیره.

و عاقبت در اواخر عمر ایــن شاعر بزرگ؛ درحالی‌که بــه علت سرمای شدید یوش؛ بــه ذات‌الریه مبتلا شده بود و بــرای معالجه بــه تهران آمد؛ معالجات تاثیری نداد و در تاریخ 13 دی‌ماه 1338؛ نیما یوشیج؛ آغازکننده‌ی راهی نو در شعر فارسی؛ بــرای همیشه خاموش شد. او را در تهران دفن ‌کردند؛ تــا اینکه در سال 1372 طبق وصیتش؛ پیکرش را بــه یوش برده و در حیاط خانه محل تولدش بــه خاک ‌سپردند.

نیما علاوه بر شکستن برخی قوالب و قواعد؛ در زبان قالب‌های شعری تاثیر فراوانی داشت؛ او در قالب غزل ـ به‌عنوان یکی از قالب‌های سنتی ـ نــیــز تاثیر گذار بوده؛ بــه طوری کــه عده‌ای معتقدند غزل بعد از نیما شکل دیگری گرفت و بــه گونه‌ای کامل‌تر راه خویش را پیمود.

سیداکبر میرجعفری؛ شاعر غزلسرای دیگر؛ بیشترین تاثیر نیما را بر جریان کلی شعر؛ در بخش محتوا دانسته و می‌گوید: «شعر نو» راههای جدیدی را پیش روی شاعران معاصر گشود. درواقع بــا تولد ایــن قالب؛ سیل عظیمی از فضاها و مضامینی کــه تــا کنون استفاده نمی‌شد؛ بــه دنیای ادبیات هجوم آورد. درواقع بــایــد بگوییم نوع نگاه نیما بــه شعر بر کل جریان شعر تاثیر نهاد. در ایــن نگاه هــمــه اشیایی کــه در اطراف شاعرند جواز ورود بــه شعر را دارند. تفاوت عمده شعر نیما و طرفداران او بــا گذشتگان؛ درواقع منظری اســت کــه ایــن دو گروه از آن بــه هستی می‌نگرند.

«نیما یوشیج» بــه روایت دکتر روژه لسکو «نیما یوشیج» بــرای اروپاییان بویژه فرانسه زبانان چهره ای ناشناخته نیست. علاوه براینکه ایرانیان برخی از اشعار نیما را بــه زبان فرانسه ترجمه کردند؛ بسیاری از ایرانشناسان فرانسوی نــیــز دست بــه ترجمه اشعار او زدند و بــه نقد آثارش پرداختند. بزرگانی چــون دکتر حسن هنرمندی؛ روژه لسکو؛ پروفسور ماخالسکی؛ آ.بوسانی و… کــه در حوزه ادبیات تطبیقی کار می کــردنــد عقیده داشتند چــون نیما بــا زبان فرانسه آشنابوده؛ بسیار از شعر فرانسه و از ایــن طریق از شعر اروپا تأثیر پذیرفته است. از نظر اینان اشعار سمبولیستهایی چــون ورلن؛ رمبو و بویژه ماگارمه در شکل گیری شعرسپیدنیمایی بی تأثیر نبوده است.

پروفسور «روژه لسکو» مترجم برجسته «بوف کور» صادق هدایت؛ کــه در فرانسه بــه عــنــوان استاد ایران شناسی در مدرسه زبانهای زنده شرقی؛ زبان کردی تدریس می کرد؛ ترجمه بسیار خوب و کاملی از «افسانه» نیما ارائه کــرد و در مقدمه آن بــه منظور ستایش از ایــن اثر و نشان دادن ارزش و اهمیت نیما در شعر معاصر فارسی؛ بــه تحلیل زندگی و آثار او پرداخت و نیما را بــه عــنــوان بنیانگذار نهضتی نو در شعر معاصر فارسی معرفی کرد.

دکتر رو»ه در مقدمه ترجمه شعر افسانه در مقاله اش می نویسد:

«شعر آزاد» یکی از دستاوردهای اساسی مکتب سمبولیسم بود کــه توسط ورلن؛ رمبو و … در «عصر روشنگری» بنا نهاده شــد و شاعران و نویسندگان بسیاری را بــا خود همراه کــرد کــه نیمایوشیج نــیــز بــا الهام از ادبیات فرانسه یکی از همراهان ایــن مکتب ادبی شد.

هدف در شعر آزاد آن اســت کــه شاعر بــه همان نسبت کــه اصول خارجی نظم سازی کهن را بــه دور می افکند هرچه بیشتر میدان را بــه موسیقی وکلام واگذارد. در واقع در ایــن سبک ارزش موسیقیایی و آهنگ شعر در درجه اول اهمیت قرارمی گیرد.

شعر آزاد بــه دست شاعران سمبولیست فرانسه چهره ای تازه گرفت و بــه شعری اطلاق می شــد کــه از هــمــه قواعد شعری کهن برکنار ماند و مجموعه ای از قطعات آهنگدار نابرابر باشد.
در چنین شعری؛ قافیه نه در فواصل معین؛ بـلـکـه بــه دلخواه شاعر و طبق نیاز موسیقیایی قطعه در جاهای مختلف شعر دیده می شــود و «شعر سپید» در زبان فرانسه شعری اســت کــه از قید قافیه بــه کلی آزاد باشد و آهنگ دار بودن بــه معنای موسیقی درونی کلام از اجزا جدایی ناپذیر ایــن نوع شعر است. کــه ایــن تعاریف کاملاً بــا ماهیت و سبک اشعار نیما هماهنگی دارد.
در مجموع می توان گــفــت که:

1. نیما کوشید تجربه چندنسل از شاعران برجسته فرانسوی را در شعر فارسی بارور سازد.

2 ... نیما توانست شعر کهن فارسی را کــه در شمار پیشروترین شعرهای جهان بود ولــی در چند قرن اخیر کارش بــه دنباله روی و تکرار رسیده بود را بــا شعر جهان پیوند زند و باردیگر جای والای شعر فارسی را در خانواده شعر جهان بــه آن بازگرداند.

3. نیما توانست عقاید متفاوت و گاه متضاد برخی از بزرگان شعر فرانسه را یکجا در خود جمع کــنــد و از آنها بــه سود شعر فارسی بهره گیرد. او عقاید و اصول شعری «مالارمه» کــه طرفدار عروض و قافیه بود را در کنار نظر انقلابی «رمبو» کــه خواستار آزادی کامل شعر بود؛ قرارداد و بــا پیوند و هماهنگی بین آنها «شعر سپید» خود را بــه ادبیات ایران عرضه کرد.

۴ ... نیما از نظر زبانشناسی ذوق شعری ایرانیان را تصحیح کــرد و بــا کاربرد کلمات محلی دایره پسند ایرانیان را در بهره برداری از زبان رایج و جاری سرزمینش گسترش داد. او یکی از بزرگان شعر فولکلور ایران شمرده می شود.

5. نیما جملات و اصطلاحات متداول فارسی و صنایع ادبی بدیهی و تکراری را کنار نهاد تــا از فرسودگی بیشتر زبان پیشگیری کــنــد و اینچنین زبان شعری کهن فارسی کــه تنها استعداد بیان حالات ملایم و شناخته شده عرفانی و احساساتی را داشت؛ توانایی بیان هیجانات؛ دغدغه ها؛ اضطرابات و بی تابی های انسان مدرن امروزی را بــه دست آورد. بدین ترتیب زبان شعری «ایستا و فرسوده» گذشته را بــه زبان شعری «پویا و زنده» بدل کرد.

6. نیما همچون مالارمه ناب ترین معنی را بــه کلمات بدوی بخشید. او کلمات جاری را از مفهوم مرسوم و روزمره آن دور کــرد و مانند مالارمه شعر را سخنی کامل و ستایشی نسبت بــه نیروی اعجاب انگیز کلمات تعریف کرد.

7. نیما همچون ورلن تخیل و خیال پردازی را در شعر بــه اوج خود رساند و شعر را در خدمت تخیل و توهم گرفت نه تفکر و تعقل.

8. نیما بر «وزن» شعر بسیار تأکید داشت. او وزن را پوششی مناسب بــرای مفهومات و احساسات شاعر می دانست.

می تراود مهتاب

می درخشد شبتاب

نیست یک دم شکندخواب بــه چشم کس ولیک

غم ایــن خفته چند

خواب در چشم ترم می شکند

نگران بــا من ایستاده سحر

صبح می خواهد از من

کز مبارک دم او آورم ایــن قوم بــه جان باخته را بـلـکـه خبر

در جگر لیکن خاری

از ره ایــن سفرم می شکند

نازک آرای تن ساق گلی

که بــه جانش کشتم

و بــه جان دادمش آب

ای دریغا بــه برم می شکند

دستهای سایم

تا دری بگشایم

بر عبث می پایم

که بــه در کس آید

در ودیوار بــه هم ریخته شان

بر سرم می شکند

می تراود مهتاب

می درخشد شبتاب

مانده پای ابله از راه دور

بر دم دهکده مردی تنها

کوله بارش بر دوش

دست او بر در می گوید بــا خود

غم ایــن خفته چند

خواب در چشم ترم میشکند

واما داستان سفر بــه یوش :

پس از گذشت کلی مسیر پیچ در پیچ کــه ابتدای آن از هزار چم جاده چالوس شروع میشد بــه روستای یوش رسیدیم کــه زیبائی وطبیعت آن مرا بــه تحسین واداشت بیخود نـیـسـت کــه نیما در اینجا شاعر شده اســت وهزار سبک پیش گزیده شعر را برهم زده است.

پس از سپری کردن کلی کوچه باغهای قدیمی کــه پر از درختان آلو ؛ زردآلو وگردو بود بالاخره بــه خانه نیما یوشیج رسیدیم کوچه ای بــا صفا کــه از زیر سنگفرشهای آن آبی خنک جاری بود و ترانه زیبائی از زندگی بکر انسان را در گوش خسته مسافران جاری می ساخت ... خانه ای زیبا کــه نشاندهنده رونق زندگی در روزگاران قدیم بود.

وصیّت‌نامه‌ی ِ نیمایوشیج

شب دوشنبه 28 خرداد 1335

امشب فکر می‌کردم بــا ایــن گذران ِ کثیف کــه من داشته‌ام – بزرگی کــه فقیر و ذلیل می‌شود – حقیقهً جای ِ تحسّر اســت ... فکر می‌کردم بــرای ِ دکتر حسین مفتاح چیزی بنویسم کــه وصیت‌نامه‌ی ِ من باشد ؛ بــه ایــن نحو کــه بعد از من هیچ‌کس حقّ ِ دست زدن بــه آثار ِ مرا ندارد ... به‌جز دکتر محمّد معین ؛ اگــر چــه او مخالف ِ ذوق ِ من باشد .

دکتر محمّد معین حق دارد در آثار ِ من کنجکاوی کــنــد ... ضمناً دکتر ابوالقاسم جنّتی عطائی و آل احمد بــا او باشند ؛ بــه شرطی کــه هــر دو بــا هم باشند .

ولی هیچ‌یک از کسانی کــه بــه پیروی از من شعر صادر فرموده‌اند در کار نباشند ... دکتر محمّد معین کــه مَثَل ِ صحیح ِ علم و دانش اســت ؛ کاغذ پاره‌های ِ مرا بازدید کــنــد ... دکتر محمّد معین کــه هنوز او را ندیده‌ام مثل ِ کسی اســت کــه او را دیده‌ام ... اگــر شرعاً می‌توانم قیّم بــرای ِ ولد ِ خود داشته باشم ؛ دکتر محمّد معین قیّم اســت ؛ ولو این‌که او شعر ِ مرا دوست نداشته باشد ... امّا ما در زمانی هستیم کــه مــمــکن اســت همه‌ی ِ ایــن اشخاص ِ نام‌برده از هم بدشان بیاید ؛ و چقدر بیچاره اســت انسان … !

 



:: بازدید از این مطلب : 170
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : شنبه 25 شهريور 1396 | نظرات ()
نوشته شده توسط : yeklink

 

اشعار فریدون مشیری

 

اشعار فریدون مشیری

 

شعری از زنده یاد فریدون مشیری در رثای احمد شاملو :

راست می گفتند
همیشه زودتر از آن کــه بیندیشی اتفاق می افتد
من بــه هــمــه چیز ایــن دنیا دیر رسیدم
زمانی کــه از دست می رفت
و پاهای خسته ام توان دویدن نداشت
چشم می گشودم هــمــه رفته بودند
مثل “بامدادی” کــه گذشت
و دیر فهمیدم کــه دیگر شب است
” بامداد” رفت
رفت تــا تنهایی ماه را حس کنی
شکیبایی درخت را
و استواری کوه را
من بــه هــمــه چیز ایــن دنیا دیر رسیدم
به حس لهجه “بامداد “و شور شکفتن عشق
در واژه واژه کلامش کــه چــه زیبا می گفت

“من درد مشترکم “مرا فریاد کن.

فریدون مشیری

گفتی چــه دلگشاست افق در طلوع صبح

گفتم کــه چهره ی تو از آن دلگشاتر است

گفتی کــه بــا صفاتر از ایــن نوبهار چیست؟

گفتم جمال دوست؛ بسی بــا صفاتر است

فریدون مشیری

من مناجات درختان را هنگام سحر

رقص عطر گل یخ را بــا باد

نفس پاک شقایق را در سینه کوه

صحبت چلچله ها را بــا صبح

بغض پاینده هستی را در گندم زار

گردش رنگ و طراوت را در گونه گل

همه را میشنوم

می بینم

من بــه ایــن جمله نمی اندیشم

به تو می اندیشم

ای سراپا هــمــه خوبی

تک و تنها بــه تو می اندیشم

همه وقت

همه جا

من بــه هــر حال کــه باشم بــه تو میاندیشم

“فریدون مشیری”

گفت دانایی که: گرگی خیره سر؛
هست پنهان در نهاد هــر بشر!

لاجرم جاری اســت پیکاری سترگ
روز و شب؛ مابین ایــن انسان و گرگ

زور بازو چاره ی ایــن گرگ نیست
صاحب اندیشه داند چاره چیست

ای بسا انسان رنجور پریش
سخت پیچیده گلوی گرگ خویش

وی بسا زور آفرین مرد دلیر
هست در چنگال گرگ خود اسیر

هر کــه گرگش را در اندازد بــه خاک
رفته رفته می شــود انسان پاک

وآنکه از گرگش خورد هردم شکست
گرچه انسان می نماید گرگ هست

وآن کــه بــا گرگش مدارا می کند
خلق و خوی گرگ پیدا می کند

در جوانی جان گرگت را بگیر!
وای اگــر ایــن گرگ گردد بــا تو پیر

روز پیری؛ گر کــه باشی هم چو شیر
ناتوانی در مصاف گرگ پیر

مردمان گر یکدگر را می درند
گرگ هاشان رهنما و رهبرند

اینکه انسان هست ایــن سان دردمند
گرگ ها فرمانروایی می کنند

وآن ستمکاران کــه بــا هم محرم اند
گرگ هاشان آشنایان هم اند

گرگ ها همراه و انسان ها غریب
با کــه بــایــد گــفــت ایــن حال عجیب؟…

“فریدون مشیری”

‌ای بهار
ای بهار
‌ای بهار
تو پرنده‌ات‌‌ رها
بنفشه‌ات بــه بار
می‌وزی پر از ترانه
می‌رسی پر از نگار
هرکجا رهگذار تست
شاخه‌های ارغوان شکوفه ریز
خوشه اقاقیا ستاره بار
بیدمشک زرفشان
لشکر ترا طلایه دار
بوی نرگسی کــه می‌کنی نثار
برگ تازه‌ای کــه می‌دهی بــه شاخسار
چهره تو در فضای کوچه باغ
شعر دلنشین روزگار
آفرین آفریدگار
ای طلوع تو
در میان جنگل برهنه
چون طلوع سرخ عشق
چون طلوع سرخ عشق
پشت شاخه کبود انتظار
ای بهار
‌ای همیشه خاطرات عزیز!
عاقبت کجا؟
کدام دل؟
کدام دست؟
آشتی دهد من و ترا؟
تو بــه هــر کرانه گرم رستخیز
من خزان جاودانه پشت میز
یک جهان ترانه‌ام شکسته در گلو
شعر بی‌جوانه‌ام نشسته روبرو
پشت ایــن دریچه‌های بسته
می‌زنم هوار
ای بهار‌ ای بهار ‌ای بهار

محمدعلی بهمنی:
بهار بهار
صدا همون صدا بود
صدای شاخه‌ها و ریشه‌ها بود
بهار بهار
چه اسم آشنایی؟
صدات می‌اد… امــا خودت کجایی
وابکنیم پنجره‌ها رو یــا نه؟
تازه کنیم خاطره‌ها رو یــا نه؟
بهار اومد لباس نو تنم کرد
تازه‌تر از فصل شکفتنم کرد
بهار اومد بــا یه بغل جوونه
عید آورد از تو کوچه تو خونه
حیاط ما یه غربیل
باغچه ما یه گلدون
خونه ما همیشه
منتظر یه مهمون
بهار اومد لباس نو تنم کرد
تازه‌تر از فصل شکفتنم کرد
بهار بهار یه مهمون قدیمی
یه آشنای ساده و صمیمی
یه آشنا کــه مثل قصه‌ها بود
خواب و خیال هــمــه بچه‌ها بود
آخ… کــه چــه زود قلک عیدیامون
وقتی شکست باهاش شکست دلامون
بهار اومد برفارو نقطه‌چین کرد
خنده بــه دلمردگی زمین کرد
چقد دلم فصل بهار و دوست داشت
واشدن پنجره‌ها رو دوست داشت
بهار اومد پنجره‌ها رو وا کرد
من و بــا حسی دیگه آشنا کرد
یه حرف یه حرف؛ حرفای من کتاب شد
حیف کــه همش سوال بی‌جواب شد
دروغ نگم؛ هنوز دلم جوون بود
که صبح تــا شب دنبال آب و نون بود

گل امید

هوا هوای بهار اســت وباده باده ی ناب

به خنده خنده بنوشیم جرعه جرعه شراب

در ایــن پیاله ندانم چــه ریختی پیداست

که خوش بــه جان هم افتاده اند آتش وآب

فرشته ی روی من ای آفتاب صبح بهار

مرا بــه جامی از ایــن آب آتشین در یاب

به جام هستی ما ای شراب عشق بجوش

به بزم ساده ی ما ای چراغ ماه بتاب

گل امید من امشب شکفته در بر من

بیا ویک نفس ای چشم سرنوشت بخواب

مگر نه خاک ره ایــن خرابه بــایــد شــد ؟

بیا کــه کام بگیریم از ایــن جهان خراب

(فریدون مشیری)

 

فریدون مشیری

فریدون مشیری

 

فریدون مشیری در ۳۰ شهریور سال ۱۳۰۵ در تهران بــه دنیا آمد.

پدر و مادر او هــر دو از ادبیات و شعر سررشته داشتند و پدربزرگ مادری او میرزا جوادخان مؤتمن‌الممالک از شاعران دوره ناصری بود.

وی در دوران خردسالی بــه شعر علاقه داشت و در دوران دبیرستان و سال اول دانشگاه دفتری از غزل و مثنوی فراهم کرد.

مشیری دوره آموزش‌های دبستانی و دبیرستانی را در مشهد و تهران بــه پایان رساند و ســپــس وارد دانشگاه شــد و در رشته ادبیات فارسی در دانشگاه تهران بــه تحصیل پرداخت.

وی ادبیات را ناتمام رها کــرد و بــه سبب دلبستگی بسیاری کــه بــه حرفه روزنامه‌نگاری داشت از همان جوانی وارد فعالیت مطبوعاتی در زمینه خبرنگاری و نویسندگی شــد و بیش از 30 سال در ایــن حوزه کار کرد.

مشیری سال‌ها عضو هیات تحریریه مجلات سخن؛ روشنفکر؛ سپید و سیاه و چند نشریه دیگر بود.

وی از سال 1324 در وزارت پست و تلگراف و تلفن و ســپــس شرکت مخابرات ایران مشغول بــه کار بود و در سال 1357 بازنشسته شد.

فریدون مشیری در دوران شاعری خود؛ در هیچ عصری متوقف نشد؛ شعرش بازتابی اســت از هــمــه مظاهر زندگی و حوادثی کــه پیرامون او در جهان گذشته.

فریدون مشیری در سوم آبان سال 1379 در سن 74 سالگی دارفانی را وداع گفت.

کتاب‌های فریدون مشیری:

تشنه توفان
گناه دریا
نایافته
ابر و کوچه
بهار را باور کن
از خاموشی
مروارید مهر
آه باران
از دیار آشتی
با پنج سخن سرا
لحظه‌ها و احساس
آواز آن پرنده غمگین

 

زندگینامه فریدون مشیری

 

زندگینامه فریدون مشیری

 

فریدون مشیری در سی ام شهریور ۱۳۰۵ در تهران بــه دنیا آمد. جد پدری اش بواسطه ماموریت اداری بــه همدان منتقل شده بود و از سرداران نادر شاه بود…

پدرش ابراهیم مشیری افشار فرزند محمود در سال ۱۲۷۵ شمسی در همدان متولد شــد و در ایام جوانی بــه تهران آمد و از سال ۱۲۹۸ در وزارت پست مشغول خدمت گردید. او نــیــز از علاقه مندان بــه شعر بود و در خانوده او همیشه زمزمه اشعار حافظ و سعدی و فردوسی بــه گوش می رسید. مشیری سالهای اول و دوم تحصیلات ابتدایی را در تهران بود و ســپــس بــه علت ماموریت اداری پدرش بــه مشهد رفت و بعد از چند سال دوباره بــه تهران بازگشت و سه سال اول دبیرستان را در دارالفنون گذراند و آنگاه بــه دبیرستان ادیب رفت. بــه گفته خودش: ” در سال ۱۳۲۰ کــه ایران دچار آشفتگی هایی بود و نیروهای متفقین از شمال و جنوب بــه کشور حمله کرده و در ایران بودند ما دوباره بــه تهران آمدیم و من بــه ادامه تحصیل مشغول شدم. دبیرستان و بعد بــه دانشگاه رفتم.

با اینکه در هــمــه دوران کودکی ام بــه دلیل اینکه شاهد وضع پدرم بودم و از استخدام در ادارات و زندگی کارمندی پرهیز داشتم ولــی مشکلات خانوادگی و بیماری مادرم و مسائل دیگر سبب شــد کــه من در سن ۱۸ سالگی در وزارت پست و تلگراف مشغول بــه کار شوم و ایــن کار ۳۳ سال ادامه یافت. در همین زمینه شعری هم دارم بــا عــنــوان عمر ویران “ ... مادرش اعظم السلطنه ملقب بــه خورشید بــه شعر و ادبیات علاقه مند بوده و گاهی شعر می گفته؛ و پدر مادرش؛ میرزا جواد خان مؤتمن الممالک نــیــز شعر می گفته و نجم تخلص می کرده و دیوان شعری دارد کــه چاپ نشده است. مشیری همزمان بــا تحصیل در سال آخر دبیرستان؛ در اداره پست و تلگراف مشغول بــه کار شد؛ و در همان سال مادرش در سن ۳۹ سالگی درگذشت کــه اثری عمیق در او بر جا گذاشت.

سپس در آموزشگاه فنی وزارت پست مشغول تحصیل گردید. روزها بــه کار می پرداخت و شبها بــه تحصیل ادامه می داد. از همان زمان بــه مطبوعات روی آورد و در روزنامه ها و مجلات کارهایی از قبیل خبرنگاری و نویسندگی را بــه عهده گرفت. بعدها در رشته ادبیات فارسی دانشگاه تهران بــه تحصیل ادامه داد. امــا کار اداری از یک سو و کارهای مطبوعاتی از ســوی دیگر؛ در ادامه تحصیلش مشکلاتی ایجاد می کــرد ... مشیری امــا کار در مطبوعات را رها نکرد. از سال ۱۳۳۲ تــا ۱۳۵۱ مسئول صفحه شعر و ادب مجله روشنفکر بود. ایــن صفحات کــه بعدها بــه نام هفت تار چنگ نامیده شد؛ بــه تمام زمینه های ادبی و فرهنگی از جمله نقد کتاب؛ فیلم؛ تئاتر؛ نقاشی و شعر می پرداخت. بسیاری از شاعران مشهور معاصر؛ اولین بار بــا چاپ شعرهایشان در ایــن صفحات معرفی شدند.

مشیری در سال های پــس از آن نــیــز تنظیم صفحه شعر و ادبی مجله سپید و سیاه و زن روز را بر عهده داشت ... فریدون مشیری در سال ۱۳۳۳ ازدواج کرد. همسر او اقبال اخوان دانشجوی رشته نقاشی دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران بود. او هم پــس از ازدواج؛ تحصیل را ادامه نداد و بــه کار مشغول شد. فرزندان فریدون مشیری؛ بهار ( متولد ۱۳۳۴) و بابک (متولد ۱۳۳۸) هــر دو در رشته معماری در دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران و دانشکده معماری دانشگاه ملی ایران تحصیل کرده*اند. مشیری سرودن شعر را از نوجوانی و تقریباً از پانزده سالگی شروع کرد. سروده های نوجوانی او تحت تاثیر شاهنامه خوانی های پدرش شکل گرفته کــه از آن جمله؛ ایــن شعر مربوط بــه پانزده سالگی اوست : چرا کشور ما شده زیردست چرا رشته ملک از هم گسست چرا هــر کــه آید ز بیگانگان پی قتل ایران ببندد میان چرا جان ایرانیان شــد عزیز چرا بر ندارد کسی تیغ تیز برانید دشمن ز ایران زمین کــه دنیا بود حلقه؛ ایران نگین چو از خاتمی ایــن نگین کم شــود هــمــه دیده ها پر ز شبنم شــود انگیزه سرودن ایــن شعر واقعه شهریور ۱۳۲۰ بوده است. اولین مجموعه شعرش بــا نام تشنه توفان در ۲۸ سالگی بــا مقدمه محمدحسین شهریار و علی دشتی بــه چاپ رسید (نوروز سال ۱۳۳۴). خود او در باره ایــن مجموعه می گوید: ” چهارپاره هایی بود کــه گاهی سه مصرع مساوی بــا یک قطعه کوتاه داشت؛ و هم وزن داشت؛ هم قافیه و هم معنا.

آن زمان چندین نفر از جمله نادر نادرپور؛ هوشنگ ابتهاج (سایه)؛ سیاوش کسرایی؛ اخوان ثالث و محمد زهری بودند کــه بــه همین سبک شعر می گـفـتـنـد و هــمــه از شاعران نامدار شدند؛ زیــرا بــه شعر گذشته ما بی اعتنا نبودند. اخوان ثالث؛ نادرپور و من بــه شعر قدیم احاطه کامل داشتیم؛ یعنی آثار سعدی؛ حافظ؛ رودکی؛ فردوسی و … را خوانده بودیم؛ در مورد آنها بحث می کردیم و بر آن تکیه می کردیم. “ مشیری توجه خاصی بــه موسیقی ایرانی داشت و در پی  همین دلبستگی طی سالهای ۱۳۵۰ تــا ۱۳۵۷ عضویت در شورای موسیقی و شعر رادیو را پذیرفت؛ و در کنار هوشنگ ابتهاج؛ سیمین بهبهانی و عماد خراسانی سهمی بسزا در پیوند دادن شعر بــا موسیقی؛ و غنی ساختن برنامه گلهای تازه رادیو ایران در آن سالها داشت.

” علاقه بــه موسیقی در مشیری بــه گونه ای بوده اســت کــه هــر بار سازی نواخته می شده مایه آن را می گفته؛ مایه شناسی اش را می دانسته؛ بـلـکـه می گفته از چــه ردیفی اســت و چــه گوشه ای؛ و آن گوشه را بسط می داده و بارها شنیده شده کــه تشخیص او در مورد برجسته ترین قطعات موسیقی ایران کاملاً درست و همراه بــا دقت تخصصی ویژه ای همراه بوده است. ایــن آشنایی از سالهای خیلی دور از طریق خانواده مادری بــا موسیقی وتئاتر ایران مربوط بوده است.

فضل الله بایگان دایی ایشان در تئاتر بازی می کــرد و منزل او در خیابان لاله زار (کوچه ای کــه تماشاخانه تهران یــا جامعه باربد در آن بود) قرار داشت و درآن سالهایی کــه از مشهد بــه تهران می آمدند هــر شب موسیقی گوش می کــردنــد ... مهرتاش؛ مؤسس جامعه باربد؛ و ابوالحسن صبا نــیــز بــا فضل الله بایگان دوست بودند و شبها بــه نواختن سه تار یــا ویولون می پرداختند؛ و مشیری کــه در آن زمان ۱۴-۱۵ سال داشت مشتاقانه بــه شنیدن ایــن موسیقی دل می داد.“ فریدون مشیری در سال ۱۳۷۷ بــه آلمان و امریکا سفر کرد؛ و مراسم شعرخوانی او در شهرهای کلن؛ لیمبورگ و فرانکفورت و همچنین در ۲۴ ایالت امریکا از جمله در دانشگاه های برکلی و نیوجرسی بــه طور بی سابقه ای مورد توجه دوستداران ادبیات ایران قرار گرفت. در سال ۱۳۷۸ طی سفری بــه سوئد در مراسم شعرخوانی در چندین شهر از جمله استکهلم و مالمو و گوتبرگ شرکت کرد.

 

 



:: بازدید از این مطلب : 164
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : شنبه 25 شهريور 1396 | نظرات ()
نوشته شده توسط : yeklink

 

جملات صادق هدایت

 

جملات صادق هدایت

 

این سرنوشت اســت کــه فرمانروایی دارد

ولی در همین حال ایــن من هستم

که سرنوشت خودم را درست کرده ام؛

سرنوشتی کــه دیگر نمیتوانم از آن بگریزم.

((صادق هدایت))

من از بس چیزهای متناقض دیده

و حرفهای جوربجور شنیده ام

و از بسکه دید چشمهایم

روی سطح اشیاءِ مختلف سابیده شده –

این قشر نازک و سختی

که روح پشت آن پنهان است؛

حالا هیچ چیز را باور نمیکنم –

به ثقل و ثبوت اشیاء؛

به حقایق آشکار و روشن همین الان شک دارم –

نمیدانم اگــر انگشتهایم را

به هاون سنگی گوشه حیاطمان بزنم

و از او بپرسم آیا ثابت و محکم هستی

در صورت جواب مثبت بــایــد حرف او را باور بکنم یــا نه.

((صادق هدایت))

وقتی انسان شهری را وداع می کند؛

مقداری از یادگار ؛

احساسات و کمی از هستی خودش

را در آنجا می گذارد.

((صادق هدایت))

می دانید همیشه زن بــایــد بــه طرف من بیاید

و هرگز من بــه طرف زن نمی روم.

چون اگــر من جلو زن بروم ایــن طور حس می کنم

که آن زن بــرای خاطر من خودش را تسلیم نکرده؛

ولی بــرای پول یــا زبان بازی و یــا علت دیگری کــه خارج از من بوده است؛

احساس یک چیز ساختگی و مصنوعی می کنم.

اما در صورتی کــه اولین بار زن بــه طرف من بیاید؛

او را می پرستم

((صادق هدایت))

پرنده را بــرای قفس نیافریده اند؛

اسب ؛ الاغ بــا زین و پالان زاییده نشده اند.

واضح تر بگوییم: انسان آنان را از طبیعت دزدیده؛

برای هــر کدام یک مصرف و کاری تراشیده است.

((صادق هدایت))

زندگی من مثل شمع خرده خرده آب مــی‌ شود؛ نه

اشتباه مــی‌ کنم ؛ مثل یک کنده هیزم تر اســت که

گوشه دیگدان افتاده و بــه آتش هیزم‌ های دیگر

برشته و ذغال شده ؛ ولــی نه سوخته‌ اســت و نه تر و

تازه مانده ؛ فــقــط از دود و دم دیگران خفه شده.

((صادق هدایت))

زندگی من تمام روز

میان چهار دیواری اطاقم

می گذشت

و می گذرد .

میان چهار دیوار

گذشته اســت …

((صادق هدایت))

اصلاً مرده شور ایــن طبیعت مرا ببرد؛

حق بجانب آنهائی اســت کــه می گویند

بهشت و دوزخ در خود اشخاص است؛

بعضی ها خوش بدنیا می آیند و بعضی ها ناخوش.

((صادق هدایت))

آیا اتاق من یک تابوت نبود؟

رختخوابم سردتر و تاریکتر از گور نبود؟

رختخوابی کــه همیشه افتاده بود و مرا دعوت بخوابیدن میکرد –

چندین بار ایــن فکر برایم آمده بود کــه در تابوت هستم –

شبها بنظرم اتاقم کوچک میشد

و مرا فشار میداد آیا در گور همین احساس را نمیکنند؟

آیا کسی از احساسات بعد از مرگ خبر دارد؟

اگرچه خون در بدن میایستد

و بعد از یک شبانه روز بعضی از اعضای بدن شروع بــه تجزیه شدن میکنند

ولی تــا مدتی بعد از مرگ موی سر و ناخن میروید –

آیا احساسات و فکر هم بعد از ایستادن قلب از بین میروند

و یــا تــا مدتی از باقیمانده خونی کــه در عروق کوچک هست

زندگی مبهمی را دنبال میکنند؟

حس مرگ خودش ترسناک است

چه برسد بــه آنکه حس بکنند کــه مرده اند!

پیرهائی هستند کــه بــا لبخند میمیرند؛

مثل اینکه خواب بخواب میروند و یــا پیه سوزی کــه خاموش میشود.

اما یکنفر جوان قوی کــه ناگهان میمیرد

و هــمــه قوای بدنش تــا مدتی بر ضد مرگ می جنگند

آیا چــه احساساتی خواهد کرد؟

بوف کور

((صادق هدایت))

 

صادق هدایت

صادق هدایت

 

همانطور کــه جهانگیر هدایت در ویژه برنامه بی بی سی یادآور شــد و توسط بسیاری از دوستان و آشنایان او تایید شده و در کتابهایی کــه دکتر کاتوزیان نوشته؛ بــه طور مستند ایــن مطالب آورده شده؛ هدایت در آخرین سفر بــا امید فراوانی قدم بــه پاریس می گذارد تــا از فضای خفه کننده ایران دور شده و بقیه عمر را بــه دور از لکاته ها و خنزرپنزری ها بگذراند و از طرفی کتابهای خود را در فرانسه چاپ نموده و بــه شهرت و جایگاهی کــه لایق آن اســت برسد و بــا درآمد حاصل از آن زندگی ای مستقل؛ کــه در آن کــه زیر دین خانواده اش نباشد؛ تشکیل دهد.

هدایت بــا ویزای پزشکی دو ماهه و بــا عــنــوان بیمار روحی!!! بــرای معالجه عازم پاریس می شــود و از ایــن مساله بسیار دلخور است؛ امــا بخاطر امیدی کــه در دل دارد زیر بار ایــن ماجرا می رود.

شمارش معکوس دو ماهه شروع شده؛ امــا در پاریس دوستش حسن شهید نورائی کــه در چاپ کتابهای هدایت کمک زیادی بــه او می کــرد در بستر بیماری اســت و کاری از دستش ساخته نیست. هدایت حــتـی بــه دنبال ویزا بــرای رفتن بــه ژنو یــا لندن اســت تــا نزد دوستان خود یعنی جمالزاده یــا فرزاد برود؛ امــا بــه هــر علتی جور نمی شود. مدت مرخصی کم کم رو بــه اتمام اســت و اگــر هدایت دست خالی (مدارک پزشکی) بــه تهران بازگردد شغل خود را در دانشکده هنرهای زیبایی از دست می دهد و از دست رفتن شغل هم یعنی بی پولی و هدایت پیش از پیش سربار خانواده اش می شــود و ازین موضوع متنفر اســت !

حال شهید نورائی هم روز بــه روز وخیم تر می شود. و امــا تیر خلاص؛ رزم آرا1 در تهران ترور می شــود و امید هدایت بــه سفارت کــه قبل از ترور رزم آرا بــه واسطه نسبت خانوادگیش بــا وی ؛هدایت را بسیار تحویل می گرفتند و احتمال آن بود کــه کار اقامتش را ردیف کـنـنـد و اکنون جواب سلامش را بــه زور می دهند نقش برآب می شود. ایده خودکشی کــه مدت زیادی بــا او بوده؛ دوباره جان می گیرد. بــه سراغ مصطفی فرزانه می رود تــا پولی کــه بــه وی سپرده بود؛ را پــس بگیرد و پول کفن و دفن را جدا و بــا مابقی آن خانه ای مجهز بــه گاز اجاره میکند و آدرسش را بــه هیچ کس جز یکی از دوستان دوره دبستان نمی دهد2 تــا ایــن چند روز باقی مانده از اقامت را بدون مزاحمت دیگران خوش بگذراند و نهایت استفاده را از آن ببرد.

شهید نورایی شب قبل از خودکشی می میرد و هدایت را در تصمیمش مصمم تر می کند؛ امــا تصمیم بــه خودکشی کافی نـیـسـت و بــه انگیزه بیشتر و جرات نیاز دارد؛ جرات و انگیزه لازم را همان عللی کــه خیلی از شما دوستان بدان اشاره کردید در طول زندگی بــه هدایت داده بودند و سرانجام راوی بوف کور در تعقیب گلدان راغه از پا میافتد. ایــن بود نظر من درباره خودکشی هدایت نازنین ….

هرچند بازهم اشاره می کنم خودکشی هدایت مهم اســت نه آنقدر کــه شخصیت خود هدایت و داستانهایش را بــه حاشیه براند.———————————————————————————————
پ.ن 1 : رزم آرا شوهرخواهر هدایت بود.
پ.ن 2 : ایــن دوست را بــه مهمانی مرگ دعوت میکند! هدفش ایــن بود کــه جنازه اش بو نگیرد و از مرگش مطلع شوند. ساعت 9 شب ایــن دوست بــه در خانه هدایت می آید امــا کسی در را نمی گشاید؛ تصمیم بــه بازگشت می گیرد امــا از آنجا کــه هدایت فردی خوش قول بوده شکاک می شــود و متوجه بوی گاز شده و در را باز کرده و ….

 

زندگینامه صادق هدایت

 

زندگینامه صادق هدایت

 

صادق هدایت در سه شنبه 28 بهمن ماه 1281 در خانه پدری در تهران تولد یافت. پدرش هدایت قلی خان هدایت (اعتضادالملک)‌ فرزند جعفرقلی خان هدایت(نیرالملک) و مادرش خانم عذری- زیورالملک هدایت دختر حسین قلی خان مخبرالدوله دوم بود. پدر و مادر صادق از تبار رضا قلی خان هدایت یکی از معروفترین نویسندگان؛ شعرا و مورخان قرن سیزدهم ایران میباشد کــه خود از بازماندگان کمال خجندی بوده است. او در سال 1287 وارد دوره ابتدایی در مدرسه علمیه تهران شــد و پــس از اتمام ایــن دوره تحصیلی در سال 1293 دوره متوسطه را در دبیرستان دارالفنون آغاز کرد. در سال 1295 ناراحتی چشم بــرای او پیش آمد کــه در نتیجه در تحصیل او وقفه ای حاصل شــد ولــی در سال1296 تحصیلات خود را در مدرسه سن لویی تهران ادامه داد کــه از همین جا بــا زبان و ادبیات فرانسه آشنایی پیدا کرد.

در سال 1304 صادق هدایت دوره تحصیلات متوسطه خود را بــه پایان برد و در سال 1305 همراه عده ای از دیگر دانشجویان ایرانی بــرای تحصیل بــه بلژیک اعزام گردید. او ابتدا در بندر (گان) در بلژیک در دانشگاه ایــن شهر بــه تحصیل پرداخت ولــی از آب و هوای آن شهر و وضع تحصیل خود اظهار نارضایتی می کــرد تــا بالاخره او را بــه پاریس در فرانسه بــرای ادامه تحصیل منتقل کردند. صادق هدایت در سال 1307 بــرای اولین بار دست بــه خودکشی زد و در ساموا حوالی پاریس عزم کــرد خود را در رودخانه مارن غرق کــنــد ولــی قایقی سررسید و او را نجات دادند. سرانجام در سال 1309 او بــه تهران مراجعت کــرد و در همین سال در بانک ملی ایران استخدام شد. در ایــن ایام گروه ربعه شکل گرفت کــه عبارت بودند از: بزرگ علوی؛ مسعود فرزاد؛ مجتبی مینوی و صادق هدایت. در سال 1311 بــه اصفهان مسافرت کــرد در همین سال از بانک ملی استعفا داده و در اداره کل تجارت مشغول کار شد.

در سال 1312 سفری بــه شیراز کــرد و مدتی در خانه عمویش دکتر کریم هدایت اقامت داشت. در سال 1313 از اداره کل تجارت استعفا داد و در وزارت امور خارجه اشتغال یافت. در سال 1314 از وزارت امور خارجه استعفا داد. در همین سال بــه تامینات در نظمیه تهران احضار و بــه علت مطالبی کــه در کتاب وغ وغ ساهاب درج شده بود مورد بازجویی و اتهام قرار گرفت. در سال 1315 در شرکت سهامی کل ساختمان مشغول بــه کار شد. در همین سال عازم هند شــد و تحت نظر محقق و استاد هندی بهرام گور انکل ساریا زبان پهلوی را فرا گرفت. در سال 1316 بــه تهران مراجعت کــرد و مجددا در بانک ملی ایران مشغول بــه کار شد. در سال 1317 از بانک ملی ایران مجددا استعفا داد و در اداره موسیقی کشور بــه کار پرداخت و ضمنا همکاری بــا مجله موسیقی را آغاز کــرد و در سال 1319 در دانشکده هنرهای زیبا بــا سمت مترجم بــه کار مشغول شد.

در سال 1322 همکاری بــا مجله سخن را آغاز کرد. در سال 1324 بر اساس دعوت دانشگاه دولتی آسیای میانه در ازبکستان عازم تاشکند شد. ضمنا همکاری بــا مجله پیام نور را آغاز کــرد و در همین سال مراسم بزرگداشت صادق هدایت در انجمن فرهنگی ایران و شوروی برگزار شد. در سال 1328 بــرای شرکت در کنگره جهانی هواداران صلح از او دعوت بــه عمل آمد ولــی بــه دلیل مشکلات اداری نتوانست در کنگره حاضر شود. در سال 1329 عازم پاریس شــد و در 19 فروردین 1330 در همین شهر بوسیله گاز دست بــه خودکشی زد. او 48 سال داشت کــه خود را از رنج زندگی رهانید و مزار او در گورستان پرلاشز در پاریس قرار دارد. او تمام مدت عمر کوتاه خود را در خانه پدری زندگی کرد.

 

 



:: بازدید از این مطلب : 155
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : شنبه 25 شهريور 1396 | نظرات ()
نوشته شده توسط : yeklink

 

 

اشعار حسین پناهی

 

اشعار حسین پناهی

 

سلام ! ای ماه کج تاب !

تابان؛

بر ویرانه های سفید و سیاه زندگی ام !

گل نرگس !

آیا هرگز

کوکویی شام یازده سر عائله خواهد شد؟

چه فکر شترانه ی ابلهانه ای !

من هیچ ندارم؛ آقا !

هیچ…

جز چند دانه سیگار؛

همین صفحه و

این قلم دشتی افکار ابلهان…

تکیه بده !

به شانه هایم تکیه بده و گریه کن !

من نــیــز ایــن چنین خواهم کرد…

حسین پناهی

و من چقدر دلم می خواهد

همه داستانهای پروانه ها را بدانند که
بی نهایت بار
در نامه ها و شعر ها
در شعله ها سوختند
تا سند سوختن نویسنده شان باشند

پروانه ها
آخ
تصور کن
آن ها در اندیشه چیزی مبهم
که انعکاس لرزانی از حس ترس و امید را
در ذهن کوچک و رنگارنگشان می رقصاند بــه گلها نزدیک می شوند
یادم می آید
روزگاری ساده لوحانه
صحرا بــه صحرا
و بهار بــه بهار
دانه دانه بنفشه های وحشی را یک دسته می کردم
عشق را چگونه می شــود نوشت
در گذر ایــن لحظات پرشتاب شبانه
که بــه غفلت آن سوال بی جواب گذشت

دیگر حــتـی فرصت دروغ هم برایم باقی نمانده است
وگرنه چشمانم را می بستم و بــه آوازی گوش میدادم

که در آن دلی می خواند
من تو را
او را
کسی را دوست می دارم

حسین پناهی

شب در چشمان من است؛

به سیاهی چشم‌هایم نگاه کن!

روز در چشمان من است؛

به سفیدی چشم‌هایم نگاه کن!

شب و روز در چشمان من است؛

به چشم‌هایم نگاه کن!

پلک اگــر فرو بندم

جهان در ظلمت فرو خواهد رفت!

حسین پناهی

حسین پناهی :

چه مهمانان بی دردسری هستند مردگان

نه بــه دستی ظرفی را چرک می کنند

نه بــه حرفی دلی را آلوده

تنها بــه شمعی قانعند

و اندکی سکوت…

میزی بــرای کار

کاری بــرای تخت

تختی بــرای خواب

خوابی بــرای جان

جانی بــرای مرگ

مرگی بــرای یاد

یادی بــرای سنگ

این بود زندگی!؟

پزشکان اصطلاحاتی دارند
که ما نمی فهمیم
ما دردهای داریم کــه آنها نمی فهمند
نفهمی بد دردی است
خوش بــه حال دامپزشکان!

از حسین پناهی

حسین پناهی :

پشت چراغ قرمز

پسرکی بــا چشمان معصوم  و دستانی کوچک گــفــت :

چسب زخم نمی خواهید ؟

پنچ تا  ؛ صد تومن  ؛

آهی کشیدم و بــا خود گفتم :

تمام چسب زخم هایت  را هم کــه بخرم ؛

نه زخم های من خوب می شــود نه زخم های تو …

اعتراف
من زنگی را دوست دارم
ولی از زندگی دوباره می ترسم!
دین را دوست دارم

ولی از کشیش ها می ترسم!
قانون را دوست دارم
ولی از پاسبان ها می ترسم!
عشق را دوست دارم

ولی از زن ها می ترسم!
کودکان را دوست دارم
ولی از آینه می ترسم!
سلام را دوست دارم
ولی از زبانم می ترسم!

من می ترسم ؛ پــس هستم
این چنین می گذرد روز و روزگار من
من روز را دوست دارم

ولی از روزگار می ترسم!

از زنده یاد حسین پناهی

 

حسین پناهی

حسین پناهی

 

وصیت نامه زیبای حسین پناهی

قبر مرا نیم متر کمتر عمیق کنید تــا پنجاه سانت بــه خدا نزدیکتر باشم.

بعد از مرگم؛ انگشتهای مرا بــه رایگان در اختیار اداره انگشتنگاری قرار دهید.

به پزشک قانونی بگویید روح مرا کالبدشکافی کند؛ من بــه آن مشکوکم!

ورثه حق دارند بــا طلبکاران من کتک کاری کنند.

عبور هرگونه کابل برق؛ تلفن؛ لوله آب یــا گاز از داخل گور اینجانب اکیدا ممنوع است.

بر قبر من پنجره بگذارید تــا هنگام دلتنگی؛ گورستان را تماشا کنم.

کارت شناسایی مرا لای کفنم بگذارید؛ شاید آنجا هم نیاز باشد!

مواظب باشید بــه تابوت من آگهی تبلیغاتی نچسبانند!

روی تابوت و کفن من بنویسید: ایــن عاقبت کسی اســت کــه زگهواره تــا گور دانش بجست.

دوست ندارم مردم قبرم را لگدمال کنند. در چمنزار خاکم کنید!

کسانی کــه زیر تابوت مرا میگیرند؛ بــایــد هم قد باشند.

شماره تلفن گورستان و شماره قبر مرا بــه طلبکاران ندهید.

گواهینامه رانندگیم را بــه یک آدم مستحق بدهید؛ ثواب دارد!

در مجلس ختم من گاز اشکآور پخش کنید تــا هــمــه بــه گریه بیفتند.
از اینکه نمیتوانم در مجلس ختم خودم حضوریابم قبلا پوزش می‌طلبم.

 

زندگی نامه حسین پناهی

 

زندگی نامه حسین پناهی

 

حسین پناهی دژکوه در ۶ شهریور ۱۳۳۵ (یا بــه روایتی ۱۳۳۹) در روستای دژکوه از توابع شهر سوق (شهرستان کهگیلویه) در استان کهکیلویه و بویراحمد متولد شد. پــس از اتمام تحصیل در بهبهان بــه توصیه و خواست پدر بــرای تحصیل بــه مدرسه ی آیت الله گلپایگانی رفته بود…

و بعد از پایان تحصیلات بــرای ارشاد و راهنمایی مردم بــه محل زندگی اش بازگشت. چند ماهی در کسوت روحانیت بــه مردم خدمت می کرد. تــا اینکه زنی بــرای پرسش مساله ای کــه برایش پیش آمده بود پیش حسین می رود.از حسین می پرسد کــه فضله ی موشی داخل روغن محلی کــه حاصل چند ماه زحمت و تلاش ام بود افتاده است؛ آیا روغن نجس است؟ حسین بــا وجود اینکه می دانست روغن نجس است؛ ولــی اینرا هم می دانست کــه حاصل چند ماه تلاش ایــن زن روستایی؛ خرج سه چهار ماه خانواده اش را بــایــد تامین کند؛ بــه زن گــفــت نه همان فضله و مقداری از اطراف آنرا در بیاورد و بریزد دور؛روغن دیگر مشکلی ندارد.بعد از ایــن اتفاق بود کــه حسین علی رغم فشارهای اطرافیان؛ نتوانست تحمل کــنــد کــه در کسوت روحانیت باقی بماند. ایــن اقدام حسین بــه طرد وی از خانواده نــیــز منجر شد. حسین بــه تهران آمد و در مدرسه ی هنری آناهیتا چهار سال درس خواند و دوره بازیگری و نمایشنامه نویسی را گذراند.
پناهی بازیگری را نخست از مجموعه تلویزیونی محله بهداشت آغاز کرد. ســپــس چند نمایش تلویزیونی بــا استفاده از نمایشنامه های خودش ساخت کــه مدت ها در محاق ماند.
با پخش نمایش دو مرغابی درمه از تلویزیون کــه علاوه بر نوشتن و کارگردانی خودش نــیــز در آن بازی می کرد؛ خوش درخشید و بــا پخش نمایش های تلویزیونی دیگرش؛ طرف توجه مخاطبان خاص قرار گرفت.
نمایش های دو مرغابی درمه و یک گل و بهار کــه پناهی آنها را نوشته و کارگردانی کرده بود؛ بنا بــه درخواست مردم بــه دفعات از تلویزیون پخش شد. در دهه شصت و اوایل دهه هفتاد او یکی از پرکارترین و خلاق ترین نویسندگان و کارگردانان تلویزیون بود.
به دلیل فیزیک کودکانه و شکننده؛ نحوه خاص سخن گفتن؛ سادگی و خلوصی کــه از رفتارش می بارید و طنز تلخش بازیگر نقش های خاصی بود. امــا حسین پناهی بیشتر شاعربود. و ایــن شاعرانگی در ذره ذره جانش نفوذ داشت. نخستین مجموعه شعر او بــا نام من و نازی در ۱۳۷۶ منتشرشد؛این مجموعه ی شعر تــا کنون بیش از شانزده بار تجدید چاپ شــد و بــه شش زبان زنده ی دنیا ترجمه شده است.
وی در ۱۴ مرداد ۱۳۸۳ و در سن ۴۹ سالگی بر اثر ایست قلبی درگذشت

کتابهای وی :

من و نازی
ستاره
چیزی شبیه زندگی
دو مرغابی درمه
گلدان و آفتاب
پیامبر بی کتاب
دل شیر

 



:: بازدید از این مطلب : 162
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : شنبه 25 شهريور 1396 | نظرات ()
نوشته شده توسط : yeklink

شیخ بهایی

شیخ بهایی

 

شیخ بهاء الدین ؛ محمدبن حسین عاملی معروف بــه شیخ بهایی دانشمند بنام دوره صفویه است. اصل وی از جبل عامل شام بود. بهاء الدین محمد ده ساله بود کــه پدرش عزالدین حسین عاملی از بزرگان علمای شام بسوی ایران رهسپار گردید و چــون بــه قزوین رسیدند و آن شهر را مرکز دانشمندان شیعه یافتند؛ در آن سکنی گزیدند و بهاءالدین بــه شاگردی پدر و دیگر دانشمندان آن عصر مشغول گردید.

 

زندگینامه شیخ بهایی

 

زندگینامه شیخ بهایی

 

مرگ ایــن عارف بزرگ و دانشمند را بــه سال ۱۰۳۰ و یــا ۱۰۳۱ هجری در پایان هشتاد و هفتمین سال حیاتش ذکر کرده اند.وی در شهر اصفهان روی در نقاب خاک کشید و مریدان پیکر او را بــا شکوهی کــه شایسته شان او بود ؛ بــه مشهد بردند و در جوار حرم هشتمین امام شیعیان بــه خاک سپردند.

شیخ بهایی مردی بود کــه از تظاهر و فخر فروشی نفرت داشت و ایــن خود انگیزه ای بــرای اشتهار خالص شیخ بود.شیخ بهایی بــه تایید و تصدیق اکثر محققین و مستشرقین ؛ نادر روزگار و یکی از مردان یگانه دانش و ادب ایران بود کــه پرورش یافته فرهنگ آن عصر ایــن مرز و بوم و از بهترین نمایندگان معارف ایران در قرن دهم و یازدهم هجری قمری بوده است.

شیخ بهایی شاگردانی تربیت نموده کــه بــه نوبه خود از بزرگترین مفاخر علم و ادب ایران بوده اند؛ مانند فیلسوف و حکیم الهی ملاصدرای شیرازی و ملاحسن حنیفی کاشانی وعده یی دیگر کــه در فلسفه و حکمت الهی و فقه و اصول و ریاضی و نجوم سرآمد بوده و ستارگان درخشانی در آسمان علم و ادب ایران گردیدند کــه نه تنها ایران ؛بلکه عالم اسلام بــه وجود آنان افتخار می کند. از کتب و آثار بزرگ علمی و ادبی شیخ بهایی علاوه بر غزلیات و رباعیات دارای دو مثنوی بوده کــه یکی بــه نام مثنوی “نان و حلوا” و دیگری “شیر و شکر” می باشد و آثار علمی او عبارتند از “جامع عباسی؛ کشکول؛ بحرالحساب و مفتاح الفلاح والاربعین و شرع القلاف؛ اسرارالبلاغه والوجیزه”. سایر تالیفات شیخ بهایی کــه بالغ بر هشتاد و هشت کتاب و رساله می شــود همواره کتب مورد نیاز طالبان علم و ادب بوده است.

تا کی بــه تمنای وصال تو یگانه

اشکم شــود از هــر مژه چــون سیل روانه

خواهد کــه سرآید غم هجران تو یــا نه

ای تیره غمت را دل عشاق نشانه

جمعی بــه تو مشغول و تو غایب زمیانه

رفتم بــه در صومعه عابد و زاهد

دیدم هــمــه را پیش رخت راکع و ساجد

در میکده رهبانم و در صومعه عابد

گه معتکف دیرم و گه ساکن مسجد

یعنی کــه تو را می طلبم خانه بــه خانه

روزی کــه برفتند حریفان پی هــر کار

زاهد ســوی مسجد شــد و من جانب خمار

من یار طلب کردم و او جلوه گه یار

حاجی بــه ره کعبه و من طالب دیدار

او خانه همی جوید و من صاحب خانه

هر در کــه زنم صاحب آن خانه تویی تو

هر جا کــه روم پرتو کاشانه تویی تو

در میکده و دیر کــه جانانه تویی تو

مقصود من از کعبه و بتخانه تویی تو

مقصود تویی …کعبه و بتخانه بهانه

بلبل بــه چمن زان گل رخسار نشان دید

پروانه در آتش شــد و اسرار عیان دید

عارف صفت روی تو در پیر و جوان دید

یعنی هــمــه جا عکس رخ یار توان دید

دیوانه منم ..من کــه روم خانه بــه خانه

عاقل بــه قوانین خرد راه تو پوید

دیوانه برون از هــمــه آئین تو جوید

تا غنچهء بشکفتهء ایــن باغ کــه بوید

هر کس بــه بهانی صفت حمد تو گوید

بلبل بــه غزل خوانی و قمری بــه ترانه

بیچاره بهایی کــه دلش زار غم توست

هر چند کــه عاصی اســت ز خیل خدم توست

امید وی از عاطفت دم بــه دم توست

تقصیر “خیالی” بــه امید کرم توست

یعنی کــه گنه را بــه از ایــن نـیـسـت بهانه

“شیخ بهایی”
بهاء الدین محمد بن عزالدین حسین بن عبدالصمد بن شمس الدین محمد بن حسن بن محمد بن صالح حارثی همدانی عاملی جبعی (جباعی) معروف بــه شیخ بهائی در سال ۹۵۳ ه.ق ۱۵۴۶ میلادی در بعلبک متولد شد. او در جبل عامل در ناحیه شام و سوریه در روستایی بــه نام “جبع” یــا “جباع” می زیسته و از نژاد “حارث بن عبدالله اعور همدانی” متوفی بــه سال ۶۵ هجری از معاریف اسلام بوده است.

ناحیه “جبل عامل” همواره یکی از مراکز شیعه در مغرب آسیا بوده اســت و پیشوایان و دانشمندان شیعه کــه از ایــن ناحیه برخاسته اند؛ بسیارند. در هــر زمان؛ حــتـی امروزه فرق شیعه در جبل عامل بــه وفور می زیسته اند و در بنیاد نهادن مذهب شیعه در ایران و استوار کردن بنیان آن مخصوصاً از قرن هفتم هجری بــه بعد یاری بسیار کرده و در ایــن مدت پیشوایان بزرگ از میان ایشان برخاسته اند و خاندان بهائی نــیــز از همان خانواده های معروف شیعه در جبل عامل بوده است.

بهاءالدین در کودکی بــه همراه پدرش بــه ایران آمد و پــس از اتمام تحصیلات؛ شیخ الاسلام اصفهان شد. چــون در سال ۹۹۱ هجری قمری بــه قصد حج راه افتاد؛ بــه بسیاری از سرزمینهای اسلامی از جمله عراق؛ شام و مصر رفت و پــس از ۴ سال در حالی کــه حالت درویشی یافته بود؛ بــه ایران بازگشت.

وی در علوم فلسفه؛ منطق؛ هیئت و ریاضیات تبحر داشت؛ مجموعه تألیفاتی کــه از او بر جای مانده در حدود ۸۸ کتاب و رساله است. وی در سال ۱۰۳۱ ه.ق در اصفهان درگذشت و بنابر وصیت خودش جنازه او را بــه مشهد بردند و در جوار مرقد مطهر حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام جنب موزه آستان قدس دفن کردند.

شخصیت ادبی شیخ بهایی

ـ بهائی آثار برجسته ای بــه نثر و نظم پدید آورده است. وی بــا زبان ترکی نــیــز آشنایی داشته است. عرفات العاشقین (تألیف ۱۰۲۲ـ ۱۰۲۴)؛ اولین تذکره ای اســت کــه در زمان حیات بهائی از او نام برده است.

بهترین منبع بــرای گردآوری اشعار بهائی؛ کشکول اســت تــا جائی کــه بــه عقیده برخی محققان؛ انتساب اشعاری کــه در کشکول نیامده اســت بــه بهائی ثابت نیست. از اشعار و آثار فارسی بهائی دو تألیف معروف تدوین شده است؛ یکی بــه کوشش سعید نفیسی بــا مقدّمه ای ممتّع در شرح احوال بهائی؛ دیگری توسط غلامحسین جواهری وجدی کــه مثنوی منحول « رموز اسم اعظم » (ص ۹۴ ـ ۹۹) را هم نقل کرده است. بــا ایــن هــمــه هــر دو تألیف حاوی تمام اشعار و آثار فارسی شیخ نیست.

اشعار فارسی بهائی عمدتاً شامل مثنویات؛ غزلیات و رباعیات است. وی در غزل بــه شیوه فخرالدین عراقی و حافظ؛ در رباعی بــا نظر بــه ابو سعید ابوالخیر و خواجه عبدالله انصاری و در مثنوی بــه شیوه مولوی شعر سروده است. ویژگی مشترک اشعار بهائی میل شدید بــه زهد و تصوّف و عرفان است. ازمثنوّیات معروف شیخ می توان از اینها نام برد: «نان و حلوا یــا سوانح سفر الحجاز»؛ ایــن مثنوی ملمّع چنانکه از نام آن پیداست در سفر حج و بر وزن مثنوی مولوی سروده شده اســت و بهائی در آن ابیاتی از مثنوی را نــیــز تضمین کرده است. او ایــن مثنوی را بــه طور پراکنده در کشکول نقل کرده و گردآورندگان دیوان فارسی وی ظاهراً بــه علت عدم مراجعه دقیق بــه کشکول متن ناقصی از ایــن مثنوی را ارائه کرده اند.

«نان و پنیر»؛ ایــن اثر نــیــز بر وزن و سبک مثنوی مولوی است؛ «طوطی نامه» نفیسی ایــن مثنوی را کــه از نظر محتوا و زبان نزدیکترین مثنوی بهائی بــه مثنوی مولوی است؛ بهترین اثر ادبی شیخ دانسته و بــا آنکه آن را در اختیار داشته جز اندکی در دیوان بهائی نیاورده و نام آن را نــیــز خود براساس محتوایش انتخاب کرده است.

«شیر و شکر»؛ اولین منظومه فارسی در بحر خَبَب یــا مُتدارک است. در زبان عربی ایــن بحر شعری پیش از بهائی نــیــز مورد استفاده بوده است. « شیر و شکر » سراسر جذبه و اشتیاق اســت و علی رغم اختصار آن (۱۶۱ بیت در کلیات؛ چاپ نفیسی؛ ص ۱۷۹ ـ ۱۸۸؛ ۱۴۱ بیت در کشکول؛ ج ۱؛ ص ۲۴۷ ـ ۲۵۴) مشحون از معارف و مواعظ حکمی است؛ لحن حماسی دارد و منظومه ای بدین سبک و سیاق در ادب فارسی سروده نشده است؛ مثنویهایی مانند «نان و خرما»؛ «شیخ ابوالپشم» و «رموز اسم اعظم» را نــیــز منسوب بدو دانسته اند کــه مثنوی اخیر بــه گزارش میر جهانی طباطبائی (ص ۱۰۰) از آنِ سید محمود دهدار است. شیوه مثنوی سرایی بهائی مورد استقبال دیگر شعرا؛ کــه بیشتر از عالمان امامیه اند واقع شده است. تنها نثر فارسی بهائی کــه در دیوان های چاپی آمده است؛ « رساله پند اهل دانش و هوش بــه زبان گربه و موش » است.

بهائی در عربی نــیــز شاعری چیره دست و زبان دانی صاحب نظر اســت و آثار نحوی و بدیع او در ادبیات عرب جایگاه ویژه ای دارد. مهمترین و دقیقترین اثر او در نحو؛ « الفوائد الصمدیه » معروف بــه صمدیه اســت کــه بــه نام برادرش عبدالصمد نگاشته اســت و جزو کتب درسی در مرحله متوسط علم نحو در حوزه های علمیه است. اشعار عربی بهائی نــیــز شایان توجه بسیار است. معروفترین و مهمترین قصیده او موسوم بــه « وسیله الفوزوالامان فی مدح صاحب الزّمان علیه السلام » در ۶۳ بیت اســت کــه هــر گونه شبهه ای را در اثناعشری بودن وی مردود می سازد. بهائی در ارجوزه سرایی نــیــز مهارت داشت و دو ارجوزه شیوا یکی در وصف شهر هرات بــه نام « هراتیه یــا الزّهره » (کشکول؛ ج۱؛ص ۱۸۹ ـ ۱۹۴) و دیگر ارجوزه ای عرفانی موسوم بــه « ریاض الارواح » (کشکول؛ ج۱؛ ص۲۲۵ ـ ۲۲۷) از وی باقی مانده است.

دوبیتیهای عربی شیخ نــیــز از شهرت و لطافت بسیاری برخوردار بوده کــه بیشتر آنها در اظهار شوق نسبت بــه زیارت روضه مقدّسه معصومین علیه السلام است.

شیخ محمدرضا فرزند شیخ حرّعاملی (متوفی ۱۱۱۰) مجموعه لطیفی از اشعار عربی و فارسی شیخ بهائی را در دیوانی فراهم آورده است. اشعار عربی وی اخیراً بــا تدوین دیگری نــیــز بــه چاپ رسیده است. بخش مهمی از اشعار عربی بهائی؛ لُغَز و معمّاست.

از بررسی شیوه نگارش بهائی در اکثر آثارش؛ ایــن نکته هویداست کــه وی مهارت فراوانی در ایجاز و بیان معمّا آمیز مطالب داشته است. وی حــتـی در آثار فقهی اش ایــن هنر را بــه کار برده کــه نمونه بارز آن «رسائل پنجگانه الاثناعشرّیه »؛ است. ایــن سبک نویسندگی در « خلاصه الحساب؛ فوائد الصمّدیه؛ تهذیب البیان و الوجیزه فی الدرایه » آشکاراتر است. بهائی تبحّر بسیاری در صنعت لغز و تعمیه داشته و رسائل کوتاه و لغزهای متعدّد و معروفی بــه عربی از وی بر جا مانده است. مانند:

« لغزالزبده » ( لغزی اســت کــه کلمه زبده از آن بــه دست می آید )؛ « لغزالنحو »؛ « لغزالکشّاف » ؛ « لغزالصمدیه »؛ « لغزالکافیه » و « فائده ». نامدارترین اثر بهائی الکشکول؛ معروف بــه « کشکول شیخ بهائی» اســت کــه مجموعه گرانسنگی از علوم و معارف مختلف و آینه معلومات و مشرب بهائی محسوب می شود.

بهائی در شمار مؤلفان پر اثر در علوم مختلف اســت و آثار او کــه تماماً موجز و بدون حشو و زواید است؛ مورد توجه دانشمندان پــس از او قرار گرفته و بر شماری از آنها شروح و حواشی متعدّدی نگاشته شده است. خود بهائی نــیــز بر بعضی تصانیف خود حاشیه ای مفصّل تر از اصل نوشته است.

از برجسته ترین آثار چاپ شده بهائی می توان از اینها نام برد: « مشرق الشمسین و اکسیر السعادتین» ( تألیف ۱۰۱۵)؛ کــه ارائه فقه استدلالی شیعه بر مبنای قرآن (آیات الاحکام) و حدیث است. ایــن اثر دارای مقدمه بسیار مهمی در تقسیم احادیث و معانی برخی اصطلاحات حدیثی نزد قدما و توجیه تعلیل ایــن تقسیم بندی است. از اثر مذکور تنها باب طهارت نگاشته شده و بهائی در آن از حدود چهارصد حدیث صحیح و حسن بهره برده است؛ «جامع عباسی»؛ از نخستین و معروفترین رساله های علمیه بــه زبان فارسی؛ « حبل المتین فی اِحکام احکام الدّین » (تألیف ۱۰۰۷)؛ در فقه کــه تــا پایان صلوه نوشته اســت و در آن بــه شرح و تفسیر بیش از یکهزار حدیث فقهی پرداخته شده است؛ « الاثنا عشریه » در پنج باب طهارت؛ صلات؛ زکات؛ خمس؛ صوم و حج است. بهائی دراین اثر بدیع؛ مسائل فقهی هــر باب را بــه قسمی ابتکاری بر عدد دوازده تطبیق کرده است؛ خود وی نــیــز بر آن شرح نگاشته است.

« زبده الاصول » ایــن کتاب تــا مدتها کتاب درسی حوزه های علمی شیعه بود و دارای بیش از چهل شرح و حاشیه و نظم است. « الاربعون حدیثاً » (تألیف ۹۹۵) معروف بــه اربعین بهائی ؛ « مفتاح الفلاح » (تألیف ۱۰۱۵) در اعمال و اذکار شبانه روز بــه همراه تفسیر سوره حمد. ایــن اثر کم نظیر کــه گفته می شــود مورد توجه و تأیید امامان معصوم علیه السّلام قرار گرفته است.

« حدائق الصالحین » (ناتمام)؛ شرحی اســت بر صحیفه سجادیه کــه هــر یک از ادعیه آن بــا نام مناسبی شرح شده است. از ایــن اثر تنها الحدیقه الهلالیه در شرح دعای رؤیت هلال (دعای چهل و سوم صحیفه سجادیه) در دست است.

« حدیقه هلالیه » شامل تحقیقات و فوائد نجومی ارزنده اســت کــه سایر شارحان صحیفه از جمله سید علیخان مدنی در شرح خود موسوم ریاض السالکین از آن بسیار استفاده کرده اند. همچنین فوائد و نکات ادبی؛ عرفانی؛ فقهی و حدیثی بسیار در ایــن اثر موجز بــه چشم می خورد.

خدمات شیخ بهائی

در عرف مردم ایران؛ شیخ بهائی بــه مهارت در ریاضی و معماری و مهندسی معروف بوده و هنوز هم بــه همین صفت معروف است؛ چنانکه معماری مسجد امام اصفهان و مهندسی حصار نجف را بــه او نسبت می دهند. و نــیــز شاخصی بــرای تعیین اوقات شبانه روز از روی سایه آفتاب یــا بــه اصطلاح فنی؛ ساعت آفتاب یــا صفحه آفتابی و یــا ساعت ظلی در مغرب مسجد امام (مسجد ش-ا-ه سابق) در اصفهان هست کــه می گویند وی ساخته است.

در احاطه وی در مهندسی مساحی تردید نـیـسـت و بهترین نمونه کــه هنوز در میان است؛ نخست تقسیم آب زاینده رود بــه محلات اصفهان و قرای مجاور رودخانه اســت کــه معروف اســت هیئتی در آن زمان از جانب ش-ا-ه عباس بــه ریاست شیخ بهائی مأمور شده و ترتیب بسیار دقیق و درستی بــا منتهای عدالت و دقت علمی در باب حق آب هــر ده و آبادی و محله و بردن آب و ساختن مادیها داده اند کــه هنوز بــه همان ترتیب معمول اســت و اصل طومار آن در اصفهان هست.

دیگر از کارهای علمی کــه بــه بهائی نسبت می دهند طرح ریزی کاریز نجف آباد اصفهان اســت کــه بــه نام قنات زرین کمر؛ یکی از بزرگترین کاریزهای ایران اســت و از مظهر قنات تــا انتهای آبخور آن ۹ فرسنگ اســت و بــه ۱۱ جوی بسیار بزرگ تقسیم می شــود و طرح ریزی ایــن کاریز را نــیــز از مرحوم بهائی می دانند.

دیگر از کارهای شیخ بهائی؛ تعیین سمت قبله مسجد امام بــه مقیاس چهل درجه انحراف غربی از نقطه جنوب و خاتمه دادن بــه یک سلسله اختلاف نظر بود کــه مفتیان ابتدای عهد صفوی راجع بــه تشخیص قبله عراقین در مدت یک قرن و نیم اختلاف داشته اند.

یکی دیگر از کارهای شگفت کــه بــه بهائی نسبت می دهند؛ ساختمان گلخن گرمابه ای کــه هنوز در اصفهان مانده و بــه حمام شیخ بهائی یــا حمام شیخ معروف اســت و آن حمام در میان مسجد جامع و هارونیه در بازار کهنه نزدیک بقعه معروف بــه درب امام واقع اســت و مردم اصفهان از دیر باز همواره عقیده داشته اند کــه گلخن آن گرمابه را بهائی چنان ساخته کــه بــا شمعی گرم می شــد و در زیر پاتیل گلخن فضای تهی تعبیه کرده و شمعی افروخته در میان آن گذاشته و آن فضا را بسته بود و شمع تــا مدتهای مدیدهمچنان می سوخت و آب حمام بدان وسیله گرم می شــد و خود گفته بود کــه اگــر روزی آن فضا را بشکافند؛ شمع خاموش خواهد شــد و گلخن از کار می افتد و چــون پــس از مدتی بــه تعمیر گرمابه پرداختند و آن محوطه را شکافتند؛ فوراً شمع خاموش شــد و دیگر از آن پــس نتوانستند بسازند. همچنین طراحی منارجنبان اصفهان کــه هم اکنون نــیــز پا برجاست بــه او نسبت داده می شود.

استادان شیخ بهائی

آن طور کــه مؤلف عالم آرا آورده است؛ استادان او بجز پدرش از ایــن قرار بوده اند: “تفسیر و حدیث و عربیت و امثال آن را از پدر و حکمت و کلام و بعضی علوم منقول را از مولانا عبدالله مدرس یزدی مؤلف مشهور حاشیه بر تهذیب منطق معروف بــه حاشیه ملا عبدالله آموخت. ریاضی را از ملا علی مذهب ملا افضل قاضی مدرس سرکار فیض کاشانی فرا گرفت و طب را از حکیم عماد الدین محمود آموخت و در اندک زمانی در منقول و معقول پیش رفت و بــه تصنیف کتاب پرداخت.”

“مؤلف روضات الجنات استادان او را پدرش و محمد بن محمد بن محمد ابی الطیف مقدسی می شمارد و گوید کــه صحیح بخاری را نزد او خوانده است.”

علاوه بر استادان فوق در ریاضی؛ “بهائی نزد ملا محمد باقر بن زین العابدین یزدی مؤلف کتاب مطالع الانوار در هیئت و عیون الحساب کــه از ریاضی دانان عصر خود بوده نــیــز درس خوانده است.”

 

اشعار شیخ بهایی

 

اشعار شیخ بهایی

 

هرگز نرسیده‌ام من سوخته جان؛

روزی بــه امید

وز بخت سیه ندیده‌ام؛ هیچ زمان؛

یک روز سفید

قاصد چو نوید وصل بــا من می‌گفت؛

آهسته بگفت

در حیرتم از بخت بد خود کــه چــه سان؟

این حرف شنید

شیخ بهایی

ز مغروری کلاه از سر شــود دور

مبادا کس بــه زور خویش مغرور

بسا دهقان کــه صد خرمن بکارد

ز صد خرمن یکی را برندارد

شیخ بهایی

این راه زیارت است؛ قدرش دریاب

از شدت سرما؛ رخ از ایــن راه متاب

شک نـیـسـت کــه بــا عینک ارباب نظر

برفش پر قو باشد و خارش؛ سنجاب

/////////////////////

دی پیر مغان؛ آتش صحبت افروخت

ایمان مرا دید و دلش بر من سوخت

از خرقهٔ کفر؛ رقعه‌واری بگرفت

آورد و بر آستین ایمانم دوخت

از شیخ بهایی

هر یک از موجود؛ بــا طوری وجود

بهر او موجود شد؛ انسان نمود

بود امر ممکنی از ممکنات

در ازل ممتاز از غیرش بــه ذات

بود امــا بودنی علمی و بس

حد علم ارچه نشد مفهوم کس

مأخذ کل؛ قدرت بی‌منتهی است

بی‌کم و بی‌کیف و أین و متی است

داشت از حق؛ بهر حق را هم ظهور

خواهی ار تمثیل وی؛ چــون ظل و نور

ظل؛ قدرت بود؛ کل؛ قبل الوجود

هم ز حق؛ از بهر حق معلوم بود

چون معانیشان ز یکدیگر جداست

گر تو ماهیاتشان خوانی؛ رواست

زانکه ماهیت ز ماهو مشتق است

زان بــه هــر یک صدق؛ تشبیه حق است

آنچه می‌گویم؛ هــمــه تقریب دان

نیست جز تقریب در وسع بیان

این بیانات و شروح؛ ای حق شناس

جمله تمثیل و مجاز اســت و قیاس

وه! چــه نیکو گــفــت دانای حکیم

از پی تمثیل قدوس و قدیم:

ای برون از فکر و قال و قیل من

خاک بر فرق من و تمثیل من
از شیخ بهایی

شیخ بهایی :

ساقیا بده جامی زان شراب روحانی
تا دمی بیاسایم زین حجاب ظلمانی

بهر امتحان ای دوست ؛ گر طلب کنی جان را
آن چنان برافشانم ؛ کز طلب خجل مانی

بی وفا نگار من می کــنــد بــه کار من
خنده های زیر لب ؛ عشوه های پنهانی

دین و دل بــه یک دیدن باختیم و خرسندیم
در قمار عشق ای دل کی بود پشیمانی

ما ز دوست غیر از دوست ؛ مقصدی نمی خواهیم
حور و جنت ای زاهد! بر تو باد ارزانی

رسم و عادت رندیست از رسوم بگذشتن
آستین ایــن ژنده ؛ می کــنــد گریبانی

زاهدی بــه میخانه سرخ روی ز می دیدم
گفتمش مبارک باد بر تو ایــن مسلمانی

زلف و کاکل او را چــون بــه یاد می آرم
می نهم پریشانی بر سر پریشانی

خانه‌ی دل ما را از کرم ؛ عمارت کن
پیش از آنکه ایــن خانه رو نهد بــه ویرانی

ما سیه گلیمان را جز بلا نمی شاید
بر دل بهایی نه هــر بلا کــه بتوانی

معروفترین و بهترین شعر شیخ بهایی :

همه روز روزه بودن؛‌ هــمــه شب نماز کردن

همه ساله حج نمودن؛ سفر حجاز کردن

ز مدینه تــا بــه کعبه؛ سر و پا برهنه رفتن

دو لب از بــرای لبیک؛ بــه وظیفه باز کردن

به مساجد و معابر؛ هــمــه اعتکاف جستن

ز ملاهی و مناهی هــمــه احتراز کردن

شب جمعه‌ها نخفتن؛‌ بــه خدای راز گفتن

ز وجود بی نیازش؛ طلب نیاز کردن

به خدا کــه هیچ کس را؛ ثمر آنقدر نباشد

که بــه روی ناامیدی در بسته باز کردن

شیخ بهایی

همه روز روزه بودن ؛ هــمــه شب نماز کردن

همه ساله از پی حج سفر حجاز کردن

شب جمعه ها نخفتن بــه خدای راز گفتن

ز وجود بی نیازش طلب نیاز کردن

پی طاعت و زیارت بــه نجف مقیم گشتن

به مضاجع و مراقد سفر دراز کردن

به مساجد و معابد هــمــه اعتکاف جستن

ز ملاهی و مناهی هــمــه احتراز کردن

به خدا قسم کــه کس را ثمر آن قدر نبخشد

که بــه روی مستمندی در بسته باز کردن

شعر از : شیخ بهایی

تا کی   به  تمنای     وصال    تو  یگانه

اشکم شــود از هــر مژه چــون سیل روانه

خواهد بسر آید غم    هجران تو  یــا نه؟

ای تیر غمت را   دل    عشاق  نشانه

جمعی بــه تو مشغول و تو غایب زمیانه

شیخ بهائی



:: بازدید از این مطلب : 105
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : پنج شنبه 16 شهريور 1396 | نظرات ()
نوشته شده توسط : yeklink

پروین اعتصامی

پروین اعتصامی

 

پروین اعتصامی نامی آشنا بــرای دوستداران شعر است؛ در ایــن بخش از سایت آکاایران بــرای شما مطالبی در مورد پروین اعتصامی را بــه همراه بیوگرافی ایــن شاعر  آماده کرده ایم؛ بــا ما همراه باشید.

پروین اعتصامی کــه نام اصلی او “رخشنده ” اســت در بیست و پنجم اسفند 1285 هجری شمسی در تبریز متولد شــد ؛ در کودکی بــا خانواده اش بــه تهران آمد ... پدرش کــه مردی بزرگ بود در زندگی او نقش مهمی داشت…

 

زندگینامه پروین اعتصامی

 

زندگینامه پروین اعتصامی

 

و هنگامیکه متوجه استعداد دخترش شــد ؛ بــه پروین در زمینه سرایش شعر کمک کرد.

” پدر پروین”

یوسف اعتصامی معروف بــه اعتصام الملک از نویسندگان و دانشمندان بنام ایران بود. وی اولین “چاپخانه” را در تبریز بنا کــرد ؛ مدتی هم نماینده ی مجلس بود.
اعتصام الملک مدیر مجله بنام “بهار” بود کــه اولین اشعار پروین در همین مجله منتشر شــد ؛ ثمره ازدواج اعتصام الملک ؛ چهار پسر و یک دختر است.

“مادر پروین”

مادرش اختر اعتصامی نام داشت ... او بانویی مدبر ؛ صبور ؛ خانه دار و عفیف بود ؛ وی در پرورش احساسات لطیف و شاعرانه دخترش نقش مهمی داشت و بــه دیوان اشعار او علاقه فراوانی نشان می داد.

“شروع تحصیلات و سرودن شعر”

پروین از کودکی بــا مطالعه آشنا شــد ... خانواده او اهل مطالعه بود و وی مطالب علمی و فرهنگی بــه ویژه ادبی را از لابه لای گــفــت و گوهای آنان درمی یافت در یازده سالگی بــه دیوان اشعار فردوسی ؛ نظامی ؛ مولوی ؛ ناصرخسرو ؛ منوچهری ؛ انوری ؛ فرخی کــه هــمــه از شاعران بزرگ و نام آور زبان فارسی بــه شمار می آیند ؛ آشنا بود و از همان کودکی پدرش در زمینه وزن و شیوه های یادگیری آن بــا او تمرین می کرد.
گاهی شعری از شاعران قدیم بــه او می داد تــا بر اساس آن ؛ شعر دیگری بسراید یــا وزن آن را تغییر دهد ؛ و یــا قافیه های نو برایش پیدا کــنــد ؛ همین تمرین ها و تلاشها زمینه ای شــد کــه بــا ترتیب قرارگیری کلمات و استفاده از آنها آشنا شــود و در سرودن شعر تجربه بیاندوزد.
هر کس کمی بــا دنیای شعر و شاعری آشنا باشد ؛ بــا خواندن ایــن بیت ها بــه توانائی او در آن سن و سال پی می برد برخی از زیباترین شعرهایش مربوط بــه دوران نوجوانی ؛ یعنی یازده تــا چهارده سالگی او می باشد ؛ شعر ” ای مرغک ” او در 12 سالگی سروده شده است:

ای مُرغک خُرد ؛ ز آشیانه
پرواز کن و پریدن آموز
تا کی حرکات کودکانه؟
در باغ و چمن چمیدن آموز
رام تو نمی شــود زمانه
رام از چــه شدی ؟ رمیدن آموز
مندیش کــه دام هست یــا نه
بر مردم چشم ؛ دیدن آموز
شو روز بــه فکر آب و دانه
هنگام شب آرمیدن آموز

با خواندن ایــن اشعار می توان دختر دوازده ساله ای را مجسم کــرد کــه اسباب بازی اش ” کتاب” اســت ؛ دختری کــه از همان نوجوانی هــر روز در دستان کوچکش ؛ دیوان قطوری از شاعری کهن دیده می شــود ؛ کــه اشعار آن را می خواند و در سینه نگه می دارد.
شعر ” گوهر و سنگ ” را نــیــز در 12 سالگی سروده است.
شاعران و دانشمندانی مانند استاد علی اکبر دهخدا ؛ ملک الشعرای بهار ؛ عباس اقبال آشتیانی ؛ سعید نفیسی و نصر الله تقوی از دوستان پدر پروین بودند ؛ و بعضی از آنها در یکی از روزهای هفته در خانه او جمع می شدند ؛ و در زمینه های مختلف ادبی بحث و گفتگو می کردند. هــر بار کــه پروین شعری می خواند ؛ آنها بــا علاقه بــه آن گوش می دادند و او را تشویق می کردند.

” ادامه تحصیلات”

پروین ؛ در 18 سالگی ؛ فارغ التحصیل شــد ؛ او در تمام دوران تحصیلی ؛ یکی از شاگردان ممتاز مدرسه بود. البته پیش از ورود بــه مدرسه ؛ معلومات زیادی داشت ؛ او بــه دانستن هــمــه مسائل علاقه داشت و سعی می کــرد ؛ در حد توان خود از هــمــه چیز آگاهی پیدا کند. مطالعات او در زمینه زبان انگلیسی آن قدر پیگیر و مستمر بود کــه می توانست کتابها و داستانهای مختلفی را بــه زبان اصلی ( انگلیسی ) بخواند ... مهارت او در ایــن زبان بــه حدی رسید کــه 2 سال در مدرسه قبلی خودش ادبیات فارسی و انگلیسی تدریس کرد.

“سخنرانی در جشن فارغ التحصیلی”

در خرداد 1303 ؛ جشن فارغ التحصیلی پروین و هم کلاس های او در مدرسه برپا شد. او در سخنرانی خود از وضع نامناسب اجتماعی ؛ بی سوادی و بی خبری زنان ایران حرف زد. ایــن سخنرانی ؛ بعنوان اعلامیه ای در زمینه حقوق زنان ؛ در تاریخ معاصر ایران اهمیت زیاد دارد.

پروین در قسمتهای از اعلامیه “زن و تاریخ” گفته است:

« داروی بیماری مزمن شرق منحصر بــه تعلیم و تربیت اســت ؛ تربیت و تعلیم حقیقی کــه شامل زن و مرد باشد و تمام طبقات را از خوان گسترده معروف مستفیذ نماید. »
و درباره راه چاره اش گفته اســت :
« پیداست بــرای مرمت خرابی های گذشته ؛ اصلاح معایب حالیه و تمهید سعادت آینده ؛ مشکلاتی در پیش است. ایرانی بــایــد ضعف و ملالت را از خود دور کرده ؛ تند و چالاک ایــن پرتگاه را عبور کند. »

“اخلاق پروین”

یکی از دوستان پروین کــه سال ها بــا او ارتباط داشت ؛ درباره او گفته اســت :
« پروین ؛ پاک طینت ؛ پاک عقیده ؛ پاکدامن ؛ خوش خو و خوش رفتار ؛ نسبت بــه دوستان خود مهربان ؛ در مقام دوستی فروتن و در راه حقیقت و محبت پایدار بود. کمتر حرف می زد و بیشتر فکر می کــرد ؛ در معاشرت ؛ سادگی و متانت را از دست نمی داد ... هیچ وقت از فضایل ادبی و اخلاقی خودش سخن نمی گفت.»
همه ایــن صفات باعث شده بود کــه او نزد دیگران عزیز و ارجمند باشد.
مهمتر از هــمــه ایــن ها ؛ نکته ای اســت کــه از میان اشعارش فهمیده می شــود ... پروین ؛ بــا آن هــمــه شعری کــه سروده ؛ در دیوانی بــا پنج هزار بیت ؛ فــقــط یک یــا دو جا از خودش حرف زده و درباره خودش شعر سروده و ایــن نشان دهنده فروتنی و اخلاق شایسته اوست.

“نخستین چاپ دیوان اشعار”

پیش از ازدواج ؛ پدرش بــا چاپ مجموعه اشعار او مخالف بود و ایــن کار را بــا توجه بــه اوضاع و فرهنگ آن روزگار ؛ درست نمی دانست. او فکر می کــرد کــه دیگران مــمــکن اســت چاپ شدن اشعار یک دوشیزه را ؛ راهی بــرای یافتن شوهر بــه حساب آورند!
اما پــس از ازدواج پروین و جدائی او از شوهرش ؛ بــه ایــن کار رضایت داد. نخستین مجموعه شعر پروین ؛ حاوی اشعاری بود کــه او تــا پیش از 30 سالگی سروده بود و بیش از صد و پنجاه قصیده ؛ قطعه ؛ غزل و مثنوی را شامل می شد.
مردم استقبال فراوانی از اشعار او کــردنــد ؛ بــه گونه ای کــه دیوان او در مدتی کوتاه پــس از چاپ ؛ دست بــه دست میان مردم می چرخید و بسیاری باور نمی کــردنــد کــه آنها را یک زن سروده اســت ؛ استادان معروف آن زمان ؛ مانند دهخدا و علامهء قزوینی ؛ هــر کدام مقاله هایی درباره اشعار او نوشتند و شعر و هنرش را ستودند.

” کتابداری”

پروین مدتی کتابدار کتابخانه دانشسرای عالی تهران (دانشگاه تربیت معلم کنونی) بود ... کتابداری ساکت و محجوب کــه بسیاری از مراجعه کنندگان بــه کتابخانه نمی دانستند او همان شاعر بزرگ اســت ... پــس از چاپ دیوانش وزارت فرهنگ نــیــز از او تقدیر کرد.

” دعوت دربار و مدال درجه سه”

معمولا رسم اســت کــه دولت ؛ دانشمندان و بزرگان علم و ادب را طی برگزاری مراسمی خاص ؛ مورد ستایش و احترام قرار می دهد ... در چنین مراسمی وزیر یــا مقامی بالاتر ؛ مدالی را کــه نشانه سپاس ؛ احترام و قدردانی دولت از خدمات علمی و فرهنگی فرد مورد نظر اســت ؛ بــه او اهدا می کــنــد ؛ وزارت فرهنگ در سال 1315 مدال درجه سه لیاقت را بــه پروین اعتصامی اهدا کــرد ولــی او ایــن مدال را قبول نکرد.
گفته شده کــه حــتـی پیشنهاد رضا خان را کــه از او بــرای ورود بــه دربار و تدریس بــه ملکه و ولیعهد وقت دعوت کرده بود ؛ نپذیرفت ؛ روحیه و اعتقادات پروین بــه گونه ای بود کــه بــه خود اجازه نمی داد در چنین مکان هایی حاضر شــود ... او ترجیح می داد در تنهایی و سکوت شخصی اش بــه مطالعه بپردازد.
او کــه در 15 سالگی درباره ستمگران و ثروتمندان بــه سرودن شعر پرداخته ؛ چگونه می تواند بــه محیط اشرافی دربار قدم بگذارد و در خدمت آنها باشد ؟
او کــه انسانی آماده ؛ دارای شعوری خلاق و همواره درگیر در مسائل اجتماعی بود بــه ایــن نشان ها و دعوت ها فریفته نمی شد.

در ایــن جا یکی از اشعار پروین در مذمت اغنیای ستمگر را می خوانیم :

برزگری پند بــه فرزند داد؛ کای پسر
این پیشه پــس از من تو راست
مدت ما جمله بــه محنت گذشت
نوبت خون خوردن و رنج شماست
….
هر چــه کنی نخست همان بدروی
کار بد و نیک ؛ چو کوه و صداست
….
گفت چنین ؛ کای پدر نیک رای
صاعقه ی ما ستم اغنیاست
پیشه آنان ؛ هــمــه آرام و خواب
قسمت ما ؛ درد و غم و ابتلاست
ما فقرا ؛ از هــمــه بیگانه ایم
مرد غنی ؛ بــا هــمــه کس آشناست
خوابگه آن را کــه سمور و خزست
کی غم سرمای زمستان ماست
تیره دلان را چــه غم از تیرگیست
بی خبران را چــه خبر از خداست

” دوران بیماری و مرگ پروین”

پروین اعتصامی ؛ پــس از کسب افتخارات فراوان و درست در زمانی کــه برادرش – ابوالفتح اعتصامی – دیوانش را بــرای چاپ دوم آن حاضر می کــرد ؛ ناگهان در روز سوم فروردین 1320 بستری شــد پزشک معالج او ؛ بیماری اش را حصبه تشخیص داده بود ؛ امــا در مداوای او کوتاهی کــرد و متاسفانه زمان درمان او گذشت و شبی حال او بسیار بد شــد و در بستر مرگ افتاد.
نیمه شب شانزدهم فروردین 1320 پزشک خانوادگی اش را چندین بار بــه بالین او خواندند و حــتـی کالسکه آماده ای بــه در خانه اش فرستادند ؛ ولــی او نیامد و …. پروین در آغوش مادرش چشم از جهان فرو بست .
پیکر پاک او را در آرامگاه خانوادگی اش در شهر قم و کنار مزار پدرش در جوار خانم حضرت معصومه (س) بــه خاک سپردند ... پــس از مرگش قطعه شعری از او یافتند کــه معلوم نـیـسـت در چــه زمانی بــرای سنگ مزار خود سروده بود ... ایــن قطعه را بر سنگ مزارش نقش کــردنــد ؛ آنچنانکه یاد و خاطره اش در دل مردم نقش بسته است

 

اشعار پروین اعتصامی

 

اشعار پروین اعتصامی

 

کاهلی در گوشه‌ای افتاد سست

خسته و رنجور؛ امــا تندرست

عنکبوتی دید بر در؛ گرم کار

گوشه گیر از سرد و گرم روزگار

دوک همت را بــه کار انداخته

جز ره سعی و عمل نشناخته

پشت در افتاده؛ امــا پیش بین

از بــرای صید؛ دائم در کمین

رشته‌ها رشتی ز مو باریکتر

زیر و بالا؛ دورتر؛ نزدیکتر

پرده می ویخت پیدا و نهان

ریسمان می تافت از آب دهان

درس ها می داد بی نطق و کلام

فکرها می‌پخت بــا نخ های خام

کاردانان؛ کار زین سان می کنند

تا کــه گویی هست؛ چوگان می زنند

گه تبه کردی؛ گهی آراستی

گه درافتادی؛ گهی برخاستی

کار آماده ولــی افزار نه

دایره صد جا ولــی پرگار نه

زاویه بی حد؛ مثلث بی شمار

این مهندس را کــه بود آموزگار؟!

کار کرده؛ صاحب کاری شده

اندر آن معموره معماری شده

این چنین سوداگری را سودهاست

وندرین یک تار؛ تار و پودهاست

پای کوبان در نشیب و در فراز

ساعتی جولا؛ زمانی بندباز

پست و بی مقدار؛ امــا سربلند

ساده و یک دل؛ ولــی مشکل پسند

اوستاد اندر حساب رسم و خط

طرح و نقشی خالی از سهو و غلط

گفت کاهل کاین چــه کار سرسری ست؟

آسمان؛ زین کار کردنها بری ست

کوها کارست در ایــن کارگاه

کس نمی‌بیند ترا؛ ای پر کاه

می تنی تاری کــه جاروبش کنند؟

می کشی طرحی کــه معیوبش کنند؟

هیچ گه عاقل نسازد خانه‌ای

که شــود از عطسه‌ای ویرانه‌ای

پایه می سازی ولــی سست و خراب

نقش نیکو می زنی؛ امــا بر آب

رونقی می جوی گر ارزنده‌ای

دیبه‌ای می باف گر بافنده‌ای

کس ز خلقان تو پیراهن نکرد

وین نخ پوسیده در سوزن نکرد

کس نخواهد دیدنت در پشت در

کس نخواهد خواندنت ز اهل هنر

بی سر و سامانی از دود و دمی

غرق در طوفانی از آه و نمی

کس نخواهد دادنت پشم و کلاف

کس نخواهد گــفــت کشمیری بباف

بس زبر دست ست چرخ کینه‌توز

پنبه ی خود را در ایــن آتش مسوز

چون تو نساجی؛ نخواهد داشت مزد

دزد شــد گیتی؛ تو نــیــز از وی بدزد

خسته کردی زین تنیدن پا و دست

رو بخواب امروز؛ فردا نــیــز هست

تا نخوردی پشت پایی از جهان

خویش را زین گوشه گیری وارهان

گفت آگه نیستی ز اسرار من

چند خندی بر در و دیوار من؟!

علم ره بنمودن از حق؛ پا ز ما

قدرت و یاری از او؛ یارا ز ما

تو بــه فکر خفتنی در ایــن رباط

فارغی زین کارگاه و زین بساط

در تکاپوییم ما در راه دوست

کارفرما او و کارآگاه اوست

گر چــه اندر کنج عزلت ساکنم

شور و غوغایی ست اندر باطنم

دست من بر دستگاه محکمی ست

هر نخ اندر چشم من ابریشمی است

کار ما گر سهل و گر دشوار بود

کارگر می خواست؛ زیــرا کار بود

صنعت ما پرده‌های ما بس است

تار ما هم دیبه و هم اطلس است

ما نمی‌بافیم از بهر فروش

ما نمی گوییم کاین دیبا بپوش

عیب ما زین پرده‌ها پوشیده شد

پرده ی پندار تو پوسیده شد

گر؛ درد ایــن پرده؛ چرخ پرده در

رخت بر بندم؛ روم جای دگر

گر سحر ویران کـنـنـد ایــن سقف و بام

خانه ی دیگر بسازم وقت شام

گر ز یک کنجم براند روزگار

گوشه ی دیگر نمایم اختیار

ما کــه عمری پرده‌داری کرده‌ایم

در حوادث؛ بردباری کرده‌ایم

گاه جاروبست و گه گرد و نسیم

کهنه نتوان کــرد ایــن عهد قدیم

ما نمی‌ترسیم از تقدیر و بخت

آگهیم از عمق ایــن گرداب سخت

آنکه داد ایــن دوک؛ ما را رایگان

پنبه خواهد داد بهر ریسمان

هست بازاری دگر؛ ای خواجه تاش

کاندر آنجا می‌شناسند ایــن قماش

صد خریدار و هزاران گنج زر

نیست چــون یک دیده ی صاحب نظر

تو ندیدی پرده ی دیوار را

چون ببینی پرده ی اسرار را

خرده می‌گیری همی بر عنکبوت

خود نداری هیچ جز باد بروت

ما تمام از ابتدا بافنده‌ایم

حرفت ما ایــن بود تــا زنده‌ایم

سعی کردیم آنچه فرصت یافتیم

بافتیم و بافتیم و بافتیم

پیشه‌ام ایــن ست؛ گر کم یــا زیاد

من شدم شاگرد و ایام اوستاد

کار ما اینگونه شد؛ کار تو چیست؟

بار ما خالی است؛ دربار تو چیست؟

می نهم دامی؛ شکاری می زنم

جوله‌ام؛ هــر لحظه تاری می‌تنم

خانه ی من از غباری چــون هباست

آن سرایی کــه تو می سازی کجاست؟

خانه ی من ریخت از باد هوا

خرمن تو سوخت از برق هوی

من بری گشتم ز آرام و فراغ

تو فکندی باد نخوت در دماغ

ما زدیم ایــن خیمه ی سعی و عمل

تا بدانی قدر وقت بی بدل

گر کــه محکم بود و گر سست ایــن بنا

از بــرای ماست؛ نز بهر شما

گر بــه کار خویش می‌پرداختی

خانه‌ای زین آب و گل می‌ساختی

می گرفتی گر بــه همت رشته‌ای

داشتی در دست خود سر رشته‌ای

عارفان؛ از جهل رخ برتافتند

تار و پودی چند در هم بافتند

دوختند ایــن ریسمان ها را بــه هم

از دراز و کوته و بسیار و کم

رنگرز شو؛ تــا کــه در خم هست رنگ

برق شــد فرصت؛ نمی داند درنگ

گر بنایی هست بــایــد برفراشت

ای بسا امروز کان فردا نداشت

نقد امروز ار ز کف بیرون کنیم

گر کــه فردایی نباشد؛ چــون کنیم؟

عنکبوت؛ ای دوست؛ جولای خداست

چرخه‌اش می گردد؛ امــا بی صداست

پروین اعتصامی

پدر آن تیشه کــه برخاک  تو زد دست اجل

تیشه ای بـود کــه شـد  باعـث ویرانـی مـن

یوسـفـت نـام  نهادند و بـه  گـرگت  دادنــد

مرگ گرگ توشد؛ ای یوسف کنعانی مـن

مـه گردون ادب بـودی و در خـاک شــدی

خـاک زندان توگشـت؛ ای مه زنـدانی مـن

از نـدانسـتن مـن؛ دزد قـضـا آگـه بــود

چـو تـو را برد؛ بخـنـدیـد بــه نادانـی مـن

آنـکه در زیر زمین؛ داد سر و سامانـت

کاش میخورد غم بی سر و سامانی مـن

به سر خاک تو رفتم؛ خط پاکش خواندم

آه از ایــن خـط کــه نوشتند بــه پیشـانی مـن

رفـتی و روز مـرا تیره تـر از شـب کردی

بـی تــو در ظـلمتم ای دیــدۀ نــورانی مــن

بی تو اشک و غم حسرت؛ هــمــه مهمان منند

قـدمی رنجه کـن از مـهر؛ بــه مهمـانی مـن

صــفحه  رو  ز انـظار؛  نـهان  مـیدارم

تـا نـخوانند در ایــن صـفحه؛ پریشانی مـن

دَهر بسیار چو من سر بــه گریبـان دیده است

چـه تـفاوت  کـندش سـر به  گـریبانی  مـن؟

عضو جمعیت حق گشتـی و دیگر نخوری

غـم تـنهــایی و مهجـوری و حـیرانـی مـن

گـل و ریـحـان کــدامین چـمنت بــنمودنـد؟

کـه شکستی قـفـس؛ ای مرغ گلستـانی مـن

مــن کـه قــدر گـهر پــاک تــو مـیدانستم

ز چـه مـفقود شـدی؛ ای گـُهر کــانی مـن

مـن کـه آب تـو ز سـر چـشـمه دل مـیـدادم

آب و رنگت چــه شد؛ ای لاله نعمانی مـن؟

من یکی مرغ غزل خوان تو بودم؛ چــه فِتـاد

که دگـر گـوش نـدادی  به  نواخـوانی مـن؟

گـنج خود خـواندیم و رفـتی و بگذاشــتیم

ای عـجب بعد تـو بــا کیست نگهبـانی مـن؟

پروین اعتصامی

براهی در؛ سلیمان دید موری

که بــا پای ملخ میکرد زوری

بزحمت؛ خویش را هــر سو کشیدی

وزان بار گران؛ هــر دم خمیدی

ز هــر گردی؛ برون افتادی از راه

ز هــر بادی؛ پریدی چــون پر کاه

چنان در کار خود؛ یکرنگ و یکدل

که کارآگاه؛ اندر کار مشکل

چنان بگرفته راه سعی در پیش

که فارغ گشته از هــر کس؛ جز از خویش

نه‌اش پروای از پای اوفتادن

نه‌اش سودای کار از دست دادن

بتندی گــفــت کای مسکین نادان

چرائی فارغ از ملک سلیمان

مرا در بارگاه عدل؛ خوانهاست

بهر خوان سعادت؛ میهمانهاست

بیا زین ره؛ بقصر پادشاهی

بخور در سفرهٔ ما؛ هــر چــه خواهی

به خار جهل؛ پای خویش مخراش

براه نیکبختان؛ آشنا باش

ز ما؛ هم عشرت آموز و هم آرام

چو ما؛ هم صبح خوشدل باش و هم شام

چرا بــایــد چنین خونابه خوردن

تمام عمر خود را بار بردن

رهست اینجا و مردم رهگذارند

مبادا بر سرت پائی گذارند

مکش بیهوده ایــن بار گران را

میازار از بــرای جسم؛ جان را

بگفت از سور؛ کمتر گوی بــا مور

که موران را؛ قناعت خوشتر از سور

چو اندر لانهٔ خود پادشاهند

نوال پادشاهان را نخواهند

برو جائیکه جای چاره‌سازیست

که ما را از سلیمان؛ بی نیازیست

نیفتد بــا کسی ما را سر و کار

که خود؛ هم توشه داریم و هم انبار

بجای گرم خود؛ هستیم ایمن

ز سرمای دی و تاراج بهمن

چو ما؛ خود خادم خویشیم و مخدوم

بحکم کس نمیگردیم محکوم

مرا امید راحتهاست زین رنج

من ایــن پای ملخ ندهم بصد گنج

مرا یک دانهٔ پوسیده خوشتر

ز دیهیم و خراج هفت کشور

گرت همواره بــایــد کامکاری

ز مور آموز رسم بردباری

مرو راهی کــه پایت را ببندند

مکن کاری کــه هشیاران بخندند

گه تدبیر؛ عاقل باش و بینا

راه امروز را مسپار فردا

بکوش اندر بهار زندگانی

که شــد پیرایهٔ پیری؛ جوانی

حساب خود؛ نه کم گیر و نه افزون

منه پای از گلیم خویش بیرون

اگر زین شهد؛ کوته‌داری انگشت

نکوبد هیچ دستی بر سرت مشت

چه در کار و چــه در کار آزمودن

نباید جز بخود؛ محتاج بودن

هر آن موری کــه زیر پای زوریست

سلیمانیست؛ کاندر شکل موریست

پروین اعتصامی

شنیدستم کــه وقت برگریزان

شد از باد خزان؛ برگی گریزان

میان شاخه‌ها خود را نهان داشت

رخ از تقدیر؛ پنهان چــون توان داشت

بخود گفتا کازین شاخ تنومند

قضایم هیچگه نتواند افکند

سموم فتنه کــرد آهنگ تاراج

ز تنها سر؛ ز سرها دور شــد تاج

قبای سرخ گل دادند بر باد

ز مرغان چمن برخاست فریاد

ز بن برکند گردون بس درختان

سیه گشت اختر بس نیکبختان

به یغما رفت گیتی را جوانی

کرا بود ایــن سعادت جاودانی

ز نرگس دل؛ ز نسرین سر شکستند

ز قمری پا؛ ز بلبل پر شکستند

برفت از روی رونق بوستان را

چه دولت بی گلستان باغبان را

ز جانسوز اخگری برخاست دودی

نه تاری ماند زان دیبا؛ نه پودی

بخود هــر شاخه‌ای لرزید ناگاه

فتاد آن برگ مسکین بر سر راه

از آن افتادن بیگه؛ برآشفت

نهان بــا شاخک پژمان چنین گفت

که پروردی مرا روزی در آغوش

بروز سختیم کردی فراموش

نشاندی شاد چــون طفلان بمهدم

زمانی شیردادی؛ گاه شهدم

بخاک افتادنم روزی چرا بود

نه آخر دایه‌ام باد صبا بود

هنوز از شکر نیکیهات شادم

چرا بی موجبی دادی بــه بادم

هنرهای تو نیرومندیم داد

ره و رسم خوشت؛ خورسندیم داد

گمان میکردم ای یار دلارای

که از سعی تو باشم پای بر جای

چرا پژمرده گشت ایــن چهر شاداب

چه شــد کز من گرفتی رونق و آب

بیاد رنج روز تنگدستی

خوشست از زیردستان سرپرستی

نمودی همسر خوبان بــا غم

ز طیب گل؛ بیاکندی دماغم

کنون بگسستیم پیوند یاری

ز خورشید و ز باران بهاری

دمی کاز باد فروردین شکفتم

بدامان تو روزی چند خفتم

نسیمی دلکشم آهسته بنشاند

مرا بر تن؛ حریر سبز پوشاند

من آنگه خرم و فیروز بودم

نخستین مژدهٔ نوروز بودم

نویدی داد هــر مرغی ز کارم

گهرها کــرد هــر ابری نثارم

گرفتم داشتم فرخنده نامی

چه حاصل؛ زیستم صبحی و شامی

بگفتا بس نماند برگ بر شاخ

حوادث را بود سر پنجه گستاخ

چو شاهین قضا را تیز شــد چنگ

نه از صلحت رسد سودی نه از چنگ

چو ماند شبرو ایام بیدار

نه مست اندر امان باشد؛ نه هشیار

جهان را هــر دم آئینی و رائی است

چمن را هم سموم و هم صبائی است

ترا از شاخکی کوته فکندند

ولیک از بس درختان ریشه کندند

تو از تیر سپهر ار باختی رنگ

مرا نــیــز افکند دست جهان سنگ

نخواهد ماند کس دائم بیک حال

گل پارین نخواهد رست امسال

ندارد عهد گیتی استواری

چه خواهی کــرد غیر از سازگاری

ستمکاری؛ نخست آئین گرگست

چه داند بره کوچک یــا بزرگست

تو همچون نقطه؛ درمانی درین کار

که چــون میگردد ایــن فیروزه پرگار

نه تنها بر تو زد گردون شبیخون

مرا نــیــز از دل و دامن چکد خون

جهانی سوخت ز اسیب تگرگی

چه غم کاز شاخکی افتاد برگی

چو تیغ مهرگانی بر ستیزد

ز شاخ و برگ؛ خون ناب ریزد

بساط باغ را بی گل صفا نیست

تو برگی؛ برگ را چندان بها نیست

چو گل یکهفته ماند و لاله یکروز

نزیبد چــون توئی را ناله و سوز

چو آن گنجینه گلشن را شــد از دست

چه غم گر برگ خشکی نـیـسـت یــا هست

مرا از خویشتن برتر مپندار

تو بشکستی؛ مرا بشکست بازار

کجا گردن فرازد شاخساری

که بر سر نیستش برگی و باری

نماند بر بلندی هیچ خودخواه

درافتد چــون تو روزی بر گذرگاه

پروین اعتصامی

به ماه دی؛ گلستان گــفــت بــا برف

که ما را چند حیران میگذاری

بسی باریده‌ای بر گلشن و راغ

چه خواهد بود گر زین پــس نباری

بسی گلبن؛ کفن پوشید از تو

بسی کردی بخوبان سوگواری

شکستی هــر چــه را؛ دیگر نپیوست

زدی هــر زخم؛ گشت آن زخم کاری

هزاران غنچه نشکفته بردی

نوید برگ سبزی هم نیاری

چو گستردی بساط دشمنی را

هزاران دوست را کردی فراری

بگفت ای دوست؛ مهر از کینه بشناس

ز ما ناید بجز تیمارخواری

هزاران راز بود اندر دل خاک

چه کردستیم ما جز رازداری

بهر بی توشه ساز و برگ دادم

نکردم هیچگه ناسازگاری

بهار از دکهٔ من حله گیرد

شکوفه باشد از من یادگاری

من آموزم درختان کهن را

گهی سرسبزی و گه میوه‌داری

مرا هــر سال؛ گردون میفرستد

به گلزار از پی آموزگاری

چمن یکسر نگارستان شــد از من

چرا نقش بد از من مینگاری

به گل گفتم رموز دلفریبی

به بلبل؛ داستان دوستاری

ز من؛ گلهای نوروزی شب و روز

فرا گیرند درس کامکاری

چو من گنجور باغ و بوستانم

درین گنجینه داری هــر چــه داری

مرا بــا خود ودیعتهاست پنهان

ز دوران بدین بی اعتباری

هزاران گنج را گشتم نگهبان

بدین بی پائی و ناپایداری

دل و دامن نیالودم بــه پستی

بری بودم ز ننگ بد شعاری

سپیدم زان سبب کردن در بر

که باشد جامهٔ پرهیزکاری

قضا بس کار بشمرد و بمن داد

هزاران کار کردم گر شماری

برای خواب سرو و لاله و گل

چه شبها کرده‌ام شب زنده‌داری

به خیری گفتم اندر وقت سرما

که میل خواب داری؟ گــفــت آری

به بلبل گفتم اندر لانه بنشین

که ایمن باشی از باز شکاری

چو نسرین اوفتاد از پای؛ گفتم

که بــایــد صبر کــرد و بردباری

شکستم لاله را ساغر؛ کــه دیگر

ننوشد می بوقت هوشیاری

فشردم نرگس مخمور را گوش

که تــا بیرون کــنــد از سر خماری

چو سوسن خسته شــد گفتم چــه خواهی

بگفت ار راست بــایــد گفت؛ یاری

ز برف آماده گشت آب گوارا

گوارائی رسد زین ناگواری

بهار از سردی من یافت گرمی

منش دادم کلاه شهریاری

نه گندم داشت برزیگر؛ نه خرمن

نمیکردیم گر ما پرده‌داری

اگر یکسال گردد خشک‌سالی

زبونی باشد و بد روزگاری

از ایــن پس؛ باغبان آید بــه گلشن

مرا بگذشت وقت آبیاری

روان آید بــه جسم؛ ایــن مردگانرا

ز باران و ز باد نو بهاری

درختان؛ برگ و گل آرند یکسر

بدل بر فربهی گردد نزاری

بچهر سرخ گل؛ روشن کنی چشم

نه بیهوده اســت ایــن چشم انتظاری

نثارم گل؛ ره آوردم بهار است

ره‌آورد مرا هرگز نیاری

عروس هستی از من یافت زیور

تو اکنون از منش کن خواستگاری

خبر ده بر خداوندان نعمت

که ما کردیم ایــن خدمتگذاری

پروین اعتصامی

ای خوش از تن کوچ کردن؛ خانه در جان داشتن

روی مانند پری از خلق پنهان داشتن

همچو عیسی بی پر و بی بال بر گردون شدن

همچو ابراهیم در آتش گلستان داشتن

کشتی صبر اندرین دریا افکندن چو نوح

دیده و دل فارغ از آشوب طوفان داشتن

در هجوم ترکتازان و کمانداران عشق

سینه‌ای آماده بهر تیرباران داشتن

روشنی دادن دل تاریک را بــا نور علم

در دل شب؛ پرتو خورشید رخشان داشتن

همچو پاکان؛ گنج در کنج قناعت یافتن

مور قانع بودن و ملک سلیمان داشتن

پروین اعتصامی



:: بازدید از این مطلب : 140
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : پنج شنبه 16 شهريور 1396 | نظرات ()
نوشته شده توسط : yeklink

مولوی

مولوی

 

سرزمین ایران از دیربا ز مهد تفکرات عرفانی و تأ ملات اشراقی بوده است.از اینرو در طی قرون و اعصار؛ نام آورانی بیشمار در عرصۀ عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده اســت ... یکی از ایــن بزرگان نام آور حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی اســت کــه بــه ملّای روم و مولوی رومی آوازه یافته است. او در ششم ربیع الاول سال 604هجری قمری در بلخ زاده شد.پدر او مولانا محمدبن حسین خطیبی اســت کــه بــه بهاءالدین ولد معروف شده است.و نــیــز او را بــا لقب سلطان العلماء یاد کرده اند.بهاءولد از اکابر صوفیه واعاظم عرفا بودو خرقۀ او بــه احمد غزالی می پیوست.وی در علم عرفان و سلوک سابقه ای دیرین داشت و از آن رو کــه میانۀ خوشی بــا قیل وقال و بحث و جدال نداشت و علم و معرفت حقیقی را در سلوک باطنی می دانست و نه در مباحثات و مناقشات کلامی و لفظی؛پرچمداران کلام و جدال بــا او از سر ستیز در آمدنداز آن جمله فخرالدین رازی بود کــه استاد سلطان محمد خوارزمشاه بود و بیش از دیگران شاه را بر ضد او برانگیخت.

به درستی معلوم نـیـسـت کــه سلطان العلماء در چــه سالی از بلخ کوچید؛به هــر حال جای درنگ نبود و جلال الدین محمد 13سال داشت کــه سلطان العلماءرخت سفر بر بست و بلخ و بلخیان را ترک گــفــت و سوگند یاد کــرد کــه تــا محمد خوارزمشاه بر تخت جهانبانی نشسته بــه شهر خویش باز نگردد.پس شهر بــه شهر و دیار بــه دیار رفت و در طول سفر خود بــا فرید الدین عطار نیشابوری نــیــز ملاقات داشت و بالاخره علاءالدین کیقباد قاصدی فرستاد و او را بــه قونیه دعوت کرد.او از همان بدو ورود بــه قونیه مورد توجه عام و خاص قرار گرفت.

سرانجام شمع وجود سلطان العلماء در حدود سال 628هجری قمری خاموش شــد و در دیار قونیه بــه خاک سپرده شد.درآن زمان مولانا جلال الدین گام بــه بیست و پنجمین سال حیات خود می نهاد ؛مریدان گرد او ازدحام کــردنــد و از او خواستند کــه برمسند پدر تکیه زند و بساط وعظ و ارشاد بگسترد.

همه کــردنــد رو بــه فرزندش کــه تویی در جمال مانندش

شاه ما زین ســپــس تو خواهی بود از تو خواهیم جمله مایه و سود

 

 

زندگینامه مولوی

زندگینامه مولوی

 

سید برهان الدین محقق ترمذی مرید صدیق و پاکدل پدر مولانا بود و نخستین کسی کــه مولانا را بــه واد ی طریقت راهنمایی کرد. وی ناگهان بار سفر بر بست تابه دیدار مرشد خود سلطان العلماء د رقونیه برسد. شهر بــه شهر راه پیمود تــا اینکه بــه قونیه رسید و سراغ سلطان العلما را گرفت غافل از آنکه او یکسال پیش ا زاین خرقه تهی کرده و از دنیا رفته بود.

وقتی کــه سید نتوانست بــه دیدار سلطان العلماء نائل شــود رو بــه مولانا کــرد و گــفــت د رباطن من علومی اســت کــه ا زپدرت بــه من رسیده ایــن معانی را از من بیاموز تــا خلف صدق پدر شود.

مولانا نــیــز بــه دستور سید بــه ریاضت پرداخت و مدت نه سال بــا او همنشین بود و زان پــس برهان الدین رحلت کرد.

بود در خدمتش بــه هم نه سال تــا کــه شــد مثل او بــه قال و بــه حال

طلوع شمس

مولانا در آستانۀ چهل سالگی مردی بــه تمام معنی و عارف ودانشمند دوران خود بود و مریدان و عامه مردم از وجود او بهره ها می بردند تــا اینکه قلندری گمنام و ژنده پوش بــه نام شمس الدین محمد بن ملک داد تبریزی روز شنبه 26جمادی الآخر سنه 642 هجری قمری بــه قونیه آمد و بــا مولانا برخورد کــرد و آفتاب دیدارش قلب و روح مولانا را بگداخت و شیداییش کرد.

و ایــن سجاده نشین بــا وقار و مفتی بزرگوار را سرگشته کوی و برزن کــرد تــا بدانجا کــه خود؛ حال خود را چنین وصف می کند:

زاهد بودم ترانه گویم کردی سر حلقۀ بزم و باده جویم کردی

سجاده نشین بــا وقاری بودم بازیچۀ کودکان کویم کردی

چگونگی پیوستن شمس بــه مولانا

روزی مولوی بــا خرسندی و بی خیالی از راه بازار بــه خانه باز می گشت ناگهان عابری نا شناس ا زمیان جمعیت پیش آمد گستاخ وار عنان فقیه و مدرس پر مهابت شهر را گرفت و در چشمهای او خیره شــد و گستاخانه سؤالی بر وی طرح کرد: صراف عالم معنی؛ محمد (ص) برتر بود یــا بایزید بسطام ؟

مولانای روم کــه عالی ترین مقام اولیا را از نازلترین مرتبۀ انبیا هم فروتر می دانست بــا لحنی آکنده از خشم جواب داد: محمد(ص) سر حلقۀ انبیاست بایزید بسطام را بــا او چــه نسبت؟

اما درویش تاجر نما کــه بــا ایــن سخن نشده بود بانگ برداشت: پــس چرا آن یک ( سبحانک ما عرفناک) گــفــت و ایــن یک ( سبحانی ما اعظم شأ نی ) بــه زبان راند؟

مولانا لحظه ای تأمل کــرد و گفت: بــا یزید تنگ حوصله بود بــه یک جرعه عربده کرد. محمد دریانوش بود بــه یک جام عقل و سکون خود را از دست نداد. مولانا ایــن را گــفــت و بــه مرد ناشناس نگریست در نگاه سریعی کــه بین آنها رد وبدل شــد بیگانگی آنها تبدیل بــه آشنایی گشت. نگاه شمس بــه مولانا گفته بود از راه دور بــه جستجویت آمده ام امــا بــا ایــن بار گران علم وپندارت چگونه بــه ملاقات الله می توانی رسید؟

ونگاه مولانا بــه او پاسخ داده بود: مرا ترک مکن درویش و ایــن بار مزاحم را از شانه هایم بردار.

پیوستن شمس بــه مولانا در حدود سال 642 هجری قمری اتفاق افتاد و چنان او را واله وشیدا کــرد کــه درس و وعظ را کنار گذاشت و بــه شعرو ترانه و دف وسماع پرداخت و از آن زمان طبع ظریف او در شعرو شاعری شکوفا شــد و بــه سرودن اشعار پر شور و حال عرفانی پرداخت. شمس بــه مولانا چــه گــفــت و چــه آموخت و چــه فسانه و فسونی ساخت کــه سراپا دگرگونش کــرد معمایی اســت کــه « کس نگشود و نگشاید بــه حکمت ایــن معما را». امــا واضح و مبرهن اســت کــه شمس مرد ی عالم و جهاندیده بود. و برخی بــه خطا گمان کرده اند کــه او از حیث دانش و فن بی بهره بوده اســت مقالات او بهترین گواه بر دانش و اطلاع وسیع او بر ادبیات؛ لغت؛ تفسیر قرآن و عرفان است.

غروب موقت شمس

رفته رفته آتش حسادت مریدان خام طمع زبانه کشید و خود نشان داد. آنها می دیدند کــه مولانا مرید ژنده پوشی گمنام گشته و هیچ توجهی بــه آنان نمی کــنــد از ایــن رو فتنه جویی را آغاز کــردنــد و در عیان و نهان بــه شمس ناسزا می گـفـتـنـد و همگی بــه خون شمس تشنه بودند.

شمس از گفتار و رفتار گزندۀ مریدان خودبین و تعصّب کور و آتشین قونویان رنجیده شــد و چاره ای جز کوچ ندید. از ایــن رو در روز پنجشنبه 21 شوّال سال 643 قونیه را بــه مقصد دمشق ترک گفت.

شمس در حجاب غیبت فرو شــد و مولانا نــیــز در آتش هجران او بی قرار و ناآرام گشت. مریدان کــه دیدند رفتن شمس نــیــز مولانا را متوجه آنان نساخت لابه کنان نزد او آمدند و پوزش ها خواستند.

پیش شیخ آمدند لابه کنان کــه ببخشا مکن دگر هجران

توبۀ ما بکن ز لطف قبول گرچه کردیم جرمها ز فضول

مولانا فرزند خود سلطان ولد را همراه جمعی بــه دمشق فرستاد تــا شمس را بــه قونیه باز گردانند. سلطان ولد هم بــه فرمان پدر همراه جمعی از یاران سفر را آغاز کــرد و پــس از تحمل سختی های راه سرانجام پیک مولانا بــه شمس دست یافت و بــا احترام پیغام جان سوز او را بــه شمس رساند و آن آفتاب جهانتاب عزم بازگشت بــه قونیه نمود. سلطان ولد بــه شکرانۀ ایــن موهبت یک ماه پیاده در رکاب شمس راه پیمود تــا آنکه بــه قونیه رسیدند و مولانا از گرداب غم و اندوه رها شد.

غروب دائم شمس

مدتی کار بدین منوال سپری شــد تــا اینکه دوباره آتش حسادت مریدان خام طمع شعله ور شــد توبه شکستند و آزارو ایذای شمس را از سر گرفتند. شمس از رفتارو کردار نابخردانۀ ایــن مریدان رنجیده خاطر شــد تــا بدانجا کــه بــه سلطان ولد شکایت کرد:

خواهم ایــن بار آنچنان رفتن کــه نداند کسی کجایم من

همه گردند در طلب عاجز ندهد کس نشان ز من هرگز

چون بمانم دراز؛ گویند ایــن کــه ورا دشمنی بکشت یقین

او چندین بار ایــن سخنان را تکرار کــرد و سرانجام بی خبر از قونیه رفت و ناپدید شد. بدینسان؛ تاریخ رحلت و چگونگی آن بر کسی معلوم نگشت.

شیدایی مولانا

مولانا درفراغ شمس نا آرام شــد و یکباره دل از دست بداد و روز و شب بــه سماع و رقص پرداخت و حال زارو آشفتۀ او در شهر بر سر زبانها افتاد.

روزو شب د رسماع رقصان شــد بر زمین همچو چرخ گردان شد

این شیدایی او بدانجا رسید کــه دیگر قونیه را جای درنگ ندید و قونیه را بــه ســوی شام ودمشق ترک کرد. مولانا در دمشق هــر چــه گشت شمس را نیافت و ناچار بــه قونیه بازگشت.

در ایــن سیر روحانی و سفر معنوی هــر چند کــه شمس را بــه صورت جسم نیافت ولــی حقیقت شمس را در خود دید و دریافت کــه آنچه بــه دنبال اوست در خود حاضر ومتحقق است. ایــن سیر روحانی د راو کمال مطلوب پدید آورد. مولانا بــه قونیه بازگشت و رقص و سماع را از سر گرفت و پیرو جوان و خاصو عام همانند ذره ای د رآفتاب پر انوار او می گشتند و چرخ می زدند. مولانا سماع را وسیله ای بــرای تمرین رهایی و گریز می دید. چیزی کــه بــه روح کمک می کــرد تــا دررهایی از آنچه او را مقید در عالم حس و ماده می دارد پله پله تــا بام عالم قدس عروج نماید.

چندین سال بر ایــن منوال سپری شــد و باز حال و هوای شمس در سرش افتاد و عازم دمشق شــد ولــی هرچه کوشید شمس را نیافت سر انــجـام چاره ای جز بازگشت بــه دیار خود ندید.

صلاح الدین زرکوب

مولانا بنا بر عقیدۀ عارفان و صوفیان بر ایــن باور بود کــه جهان هرگز از مظهر حق خالی نگردد و حق درهمۀ مظاهر پیدا و ظاهر اســت و اینک بــایــد دید کــه آن آفتاب جهانتاب ا زکدامین کرانه سر برون می آورد و از وجود چــه کسی نمایان می شود؟

روزی مولانا از حوالی زرکوبان می گذشت از آواز ضرب ایشان حالی دروی ظاهر شــد و بــه چرخ در آمد شیخ صلاح الدین بــه الهام از دکان بیرون آمد و سر در قدم مولانا نهاد و از وقت نماز پیشین تــا نماز دیگر بــا مولانا در سماع بود.

بدین ترتیب بود کــه مولانا شیفتۀ صلاح الدین شــد و شیخ صلاح الدین زرکوب توانست ایــن لیاقت و شایستگی را در خود حاصل کــنــد و جای خالی شمس را تــا حدودی پر سازد. صلاح الدین مردی عامی و امّی از مردم قونیه بود و پیشۀ زرکوبی داشت و از علم و سواد بی بهره ... مولانا زرکوب را خلیفۀ خود ساخت و حــتـی سلطان ولد را بــا آن هــمــه مقام علمی سفارش اکید کــرد کــه بــایــد حلقۀ ارادت زرکوب را بــه گوش کند. هــر چند سلطان ولد تسلیم سفارش پدر خود بود ولــی در عین حال مقام خود را بــه ویژه در علوم ومعارف برتر از زرکوب می دانست ولــی سر انــجـام بــه فراست دریافت کــه معلومات و معارف ظاهری نمی تواند چاره ساز مشکلات روحی و معضلات معنوی باشد. او بــا ایــن تأمل خودبینی را کنار گذاشت و از سر صدق و صفا مرید زرکوب شد. صلاح الدین زرکوب نــیــز همانند شمس تبریزی مورد حسادت مریدان واقع می شــد امــا بــه هــر حال مولانا مدت ده سال بــا وی مؤانست و مصاحبت داشت تــا اینکه زرکوب بیمار شــد و سرانجام نــیــز خرقه تهی کــرد و در قونیه دفن شد.

حسام الدین چلبی

حسام الدین چلبی معروف بــه اخی ترک از اکابر عرفا و مرید صدیق مولانا بود. مولانا بــا او نــیــز ده سال مجالست داشت و حــتـی نظم کتاب شریف مثنوی بــه درخواست او صورت گرفت امــا قبل از آغاز نظم دفتر دوم زوجۀ حسام الدین وفات یافت و مولانا هم پسر جوانش علاءالدین محمد را کــه سی و شش سال داشت از دست داد و از شدت تأثر بــه جنازۀ او حاضر نشد. درست اســت کــه بین علاءالدین بــا پدر دراین ایّام اختلافاتی وجود داشت امــا بدون شک ایــن اختلافات مانع از تأثر شدید پدر در مرگ فرزند نشد. بــه ایــن ترتیب مدت دو سال نظم مثنوی متوقف شــد و در سال 662 هجری قمری مجدداً آغاز شد.

حسام الدین نزد مولانا مقامی والا و عزیز داشت تــا بدانجا کــه آورده اند: روزی مولانا بــا جمع اصحاب بــه عیادت چلبی می رفت در میان محله سگی برابر آمد؛ کسی خواست او را برنجاند فرمود کــه سگ کوی چلبی را نشاید زدن.

آن سگی را کــه بود در کوی او من بــه شیران کی دهم یک موی او

همچنین آورده اند کــه از حضرت خداوندگار ( مولانا ) سؤال کــردنــد کــه از ایــن سه خلیفه و نایب کدامین اختیار است؟ فرمود: مولانا شمس الدین بــه مثابت آفتاب اســت و شیخ صلاح الدین درمرتبۀ ماه اســت و حسام الدین چلبی میانشان ستاره ایست روشن و رهنما.

آثار مولانا

آثار کتبی مولانا را بــه دو قسمت ( منظوم و منثور ) می توان تقسیم کرد. آثار منظوم:

1- مثنوی: کتابی اســت تعلیمی و درسی در زمینۀ عرفان و اصول تصوف و اخلاق و معارف و مولانا بیشتر بــه خاطر همین کتاب معروف شده. مثنوی از همان آغاز تألیف در مجالس رقص و سماع خوانده می شــد و حــتـی در دوران حیات مولانا طبقه ای بــه نام مثنوی خوانان پدید آمدند کــه مثنوی را بــا صوتی دلکش می خواندند.

به مناسبت ذکر نی 18 بیت نخست مثنوی را نی نامه گفته اند. نی نامه حاوی تمام معانی و مقاصد مندرج در شش دفتر اســت بــه عبارتی همۀ شش دفتر مثنوی شرحی اســت بر ایــن 18 بیت.

2- غزلیات: ایــن بخش از آثار مولانا بــه کلیات یــا دیوان شمس معروف گشته؛ زیــرا مولانا در پایان و مقطع بیشتر آنها بــه جای ذکر نام یــا تخلص خود بــه نام شمس تبریزی تخلص کرده. بــه احصای نیکلسن مجموعۀ غزلیات مولانا حدود 2500 غزل است.

3- رباعیات: معانی و مضامین عرفانی و معنوی در ایــن رباعیها دیده می شــود کــه بــا روش فکر و عبارت بندی مولانا مناسبت تمام دارد ولــی روی هم رفته رباعیات بــه پایۀ غزلیات و مثنوی نمی رسد و متضمّن 1659 رباعی است.

آثار منثور:

1- فیه ما فیه: ایــن کتاب مجموعۀ تقریرات مولانا اســت کــه در مجالس خود بیان کرده و پسر او بهاءالدین یــا یکی دیگر از مریدان یادداشت کرده. فیه ما فیه در موارد کثیر بــا مثنوی مشابهت دارد منتهی نسبت بــه مثنوی مفهوم تر و روشن تر اســت زیــرا ایــن اثر نثر اســت و کنایات شعری را ندارد.

2- مکاتیب: ایــن اثر بــه نثر اســت و مشتمل بر نامه ها و مکتوبات مولانا بــه معاصرین خود.

3- مجالس سبعه: و آن عبارتست از مجموعۀ مواعظ و مجالس مولانا یعنی سخنانی کــه بــه وجه اندرز و بــه طریق تذکیر بر سر منبر بیان فرموده است.

وفات مولانا

مدتها بود جسم نحیف و خستۀ مولانا در کمند بیماری گرفتار شده بود ا اینکه سرانجام ایــن آفتاب معنا درپی تبی سوزان در روز یکشنبه پنجم جمادی الآخر سال 672 هجری قمری رحلت فرمود.

در آن روز پر سوز؛ سرما و یخبندان در قونیه بیداد می کــرد و دانه های نرم و حریرین برف در فضا می رقصیدند و بر زمین می نشستند. سیل پر خروش مردم پیرو جوان؛ مسلمان و گبر؛ مسیحی و یهودی همگی در ایــن ماتم شرکت داشتند. افلاکی می گوید:« بسی مستکبران و منکران کــه آن روز؛ زنّار بریدند و ایمان آوردند » و چهل شبانه روز ایــن عزا و سوگ بر پا بود.

بعد چل روز ســوی خانه شدند هــمــه مشغول ایــن فسانه شدند

روز و شب بود گفتشان هــمــه ایــن کــه شــد آن گنج زیر خاک دفین

آری چنین بود زندگی مولانای ما؛ زندگی ایــن خداوندگار بلخ و روم کــه بــرای وصول بــه عشق واقعی بــرای نیل بــه از خود رهایی در مقام فنا و بالاخره بــرای سیر تــا ملاقات خدا کــه راه آن در فراسوی پله های حس و عقل و ادراک عادی انسانی اســت از زیر رواقهای غرور انگیز مدرسه و از فراز منبری کــه در بالای آن آدمی آنچه را خود بدان تن د رنمی دهد از دیگران مطالبه می کند؛ خیز برداشت و بــا حرکتی سریع و بی وقفه پله پله نردبان نورانی سلوک را یک نفس تــا ملاقات خدا طی کرد. یک نفس امــا در طول مدت یک عمر شصت و هشت ساله کــه بــرای عمر تاریخ یک نفس هم نبود.

 

اشعار مولوی

 

اشعار مولوی

 

بشنـو ایــن نی چــون شکــایت می‌کـــنـد
از  جـداییــهـــا  حکـــــایت  مـــی‌کــــنـد
کــــز نیستـــان تـــا  مـــــرا  ببریــــده‌انـد
در نفیــــــرم  مــــــرد و زن  نالیـــــده‌انـد
سینه خواهم شرحـــه شرحـــه از فراق
تـــا  بگـــویــم  شـــرح  درد  اشتیـــــاق
هـــر کسی کو دور ماند از اصل خویش
بـــاز جویـــد روزگــــــار وصـــل خـــویش
مــن بــــه هــــر جمعیتی نالان شـــدم
جفــت بــدحالان و خوش‌حالان شـــدم
هــر کســی از ظن خــود شــد یـار من
از  درون  مـن  نجســت  اســـرار  مــن
ســـر مــن از نالـــه‌ی مـــن دور نیست
لیـک چشم و گوش را آن نور نیست…
مولوی

ای یوسف خوش نام مـا خوش می‌روی بر بام مــــا
ای درشکـــسته جــام مـا ای بــردریـــــده دام ما
ای نــور مـا ای سور مـا ای دولت منصــور مـا
جوشی بنه در شور ما تــا می‌شود انگور ما
ای دلبر و مقصود ما ای قبله و معبود ما
آتش زدی در عود ما نظاره کن در دود ما
ای یــار مـــا عیــار مـــا دام دل خمـــار مـــا
پا وامکــش از کار ما بستان گــــرو دستار مــا
در گل بمانده پای دل جان می‌دهم چــه جای دل
وز آتـــــش ســودای دل  ای وای دل  ای وای مـــــا
مولوی

مــن  غلام  قمــرم ؛ غیـــر  قمـــر  هیــــچ  مگو
پیش مـــن جــز سخن شمع و شکــر هیچ مگو
سخن رنج مگو ؛جز سخن گنج مگو
ور از ایــن بی خبری رنج مبر ؛ هیچ مگو
دوش دیوانه شدم ؛ عشق مرا دید و بگفت
آمـــدم ؛ نعـــره مــزن ؛ جامه مـــدر ؛هیچ مگو
گفتــم :ای عشق مــن از چیز دگــر می ترســم
گــفت : آن  چیـــز  دگـــر  نیست  دگـر ؛ هیچ  مگو
من  به  گــوش  تـــو  سخنهای  نهان  خواهم  گفت
ســر بجنبـــان کـــه بلـــی ؛ جــــز کــه بــه سر هیچ مگو
قمـــری ؛ جـــــان  صفتـــی  در  ره  دل  پیــــــدا  شـــد
در  ره  دل  چـــه  لطیف  اســت  سفـــر  هیـــچ  مگــو
گفتم : ای دل چــه مه اســت ایــن ؟ دل اشارت می کرد
کـــه  نـــه  اندازه  توســت  ایـــن  بگـــذر  هیچ  مگو
گفتم : ایــن روی فرشته ست عجب یــا بشر است؟
گفت : ایــن غیـــر فرشته ست و بشــر هیچ مگو
گفتم :این چیست ؟ بگو زیر و زبر خواهم شد
گــفت : می باش چنیــن زیرو زبر هیچ مگو
ای نشسته در ایــن خانه پر نقش و خیال
خیز از ایــن خانه برو؛رخت ببر؛هیچ مگو
گفتم:ای دل پدری کن؛نه کــه ایــن وصف خداست؟
گفت : این  هست  ولـــی  جان  پدر  هیچ  مگو
مولوی

ای قـوم بــه حج رفتـه کجایید کجایید
معشــوق همیــن جـاست بیایید بیایید
معشــوق تــو  همسـایه و دیــوار بــه دیوار
در بادیه ســـرگشته شمـــا  در چــه هوایید
گــر صـــورت  بی‌صـــورت  معشـــوق  ببینیــد
هــم خـــواجه و هــم خانه و هم کعبه شمایید
ده  بـــــار  از  آن  راه  بـــدان  خـــانه  بـــرفتیــــد
یــک  بـــار  از  ایـــن  خانــه  بــر  این  بام  برآیید
آن  خانــــه  لطیفست  نشان‌هـــاش  بگفتیــد
از خــواجــــه آن خــــانـــــه نشانـــی بنماییـــد
یک دستـــه گــل کــو اگـــر آن بـــــاغ بدیدیت
یک گـــوهر جــــان کـــو اگـــر از بحر خدایید
با ایــــن همـه آن رنج شما گنج شما باد
افسوس کــه بر گنج شما پرده شمایید
مولوی

حیلت رها کن عاشقــا دیوانه شو دیوانه شو
و انـدر دل آتش درآ پــــروانـه شــو پروانــــــه شو
هــم خــویش را بیگـــانه کن هم خانه را ویرانه کن
و آنگه بیا بــا عاشقان هم خانـه شـو هم خانه شــو
رو سینــه را چـون سینه ها هفت آب شو از کینه ها
و آنگـــه شراب عشــق را پیمانـــه شــــو  پیمانــه شـو
باید  کـــه  جملــه  جــان  شــوی  تا  لایق  جانان  شوی
گـــر ســوی مستــان میــروی مستانه شـــو مستانه شو…
مولوی

هلـــه  نومیـــد  نباشی  کـــه  تـــو  را  یـــار  بــراند
گـــرت  امروز  بـــراند  نــه  کـــه  فـــردات  بخواند
در  اگر  بر  تو  ببندد  مرو  و  صبر کـــن  آن جا
ز پــس صبر تـــو را او بــه ســـر  صـــدر  نشاند
و اگــر  بر تو ببندد  همه  ره‌ها  و  گذرهــا
ره پنهان بنماید کــه کس آن راه نداند…
مولوی

ای دوست قبولم کن وجانم بستان
مستــم کـــن  وز هــر دو جهانم بستان
بـا هـــر چـــه دلم قـــرار گیـــرد بــی تـــو
آتش بــه مـــن انـــدر زن و آنـــم بستـان…
مولوی

یــار مرا غار مــرا عشق جگرخوار مرا
یار تویی غـــار تویی خواجه نگهدار مرا
نوح تویی روح تــویی فاتح و مفتوح تـویی
سینـــه مشــروح تــویی بـــر در اســرار مرا
نـــور تـــویی سـور تــویی دولت منصور تـویی
مـــرغ کـــه طــور تــویی خســته بــه منقار مرا
قطـــره تویی بحــر تویی لطـف تــویی قهــر تویی
قنــد  تـــویی  زهـــر  تــویی  بیــــش  میـــازار  مرا
حجره خورشید تویی خانه ناهید تویی
روضــه اومیــد تویـــی راه  ده  ای یــار مرا
روز تــویی روزه تـــویی حـاصل دریوزه تـویی
آب تــویی کــوزه تــویی آب ده ایــن بـــار مـــرا
دانـــه تویــی دام تــویی بــاده تویی جام تـویی
پختـــه تویی  خـــام تــویی  خـــام  بمگـــذار  مرا
این  تن  اگـــر کـــم  تــندی  راه  دلــم  کــم  زندی
راه  شــدی  تــا  نبــدی  ایـــن  همـــه  گـــفتار  مرا
مولوی

عـــــالم همـــه دریــا شـــود دریـــا ز هیبت لا شـــود
آدم  نماند  و  آدمی  گــــر  خــــویش  بـــا  آدم  زند
دودی بـــرآید از فلک نــی خلق مـــاند نــی ملـــک
زان  دود  ناگــــه  آتشی  بر  گــــنبد  اعظم  زند
بشکافد آن دم آسمان نی کون ماند نی مکان
شوری درافتد در جهــان وین سـور بر ماتم زند
گـــه  آب  را  آتش  بــرد  گــه  آب آتش را خــورد
گــه مــوج دریای عــدم بـــر اشــهب و ادهـــم زند
خورشیـد  افتــد  در  کـــمی  از  نـــور  جان  آدمی
کـــم پـرس از نامحـــرمان آنجا کـــه محرم کـم زند…
مولوی

من اگــر دست زنانم نه من از دست زنانم
نـــه از اینم نــه از آنم مــن از آن شهر کـلانم
نـــه پـــی زمــــر و قمــارم نه پی خمر و عقارم
نـــه خمیـــرم نــــه خمـــارم نــه چنینم نه چنانم
مـــن اگـــر مست و خرابم نه چو تو مست شرابم
نه  ز خاکم  نه  ز آبم  نه  از  این  اهــــل  زمــــانم
خـــرد پـــوره  آدم  چـــه  خبـــر  دارد  از  ایــن  دم
کــــه مــن از جمــله عالــم بــه دو صد پرده نهانم
مشنـو ایــن سخن از من و نه زین خاطر روشن
که از ایــن ظاهر و باطن نه پذیرم نه ستانم…
مولوی

بـــی همگــــان بســـــر شـــــود  بی تـو  بســـــر  نمـــی شــــود
داغ  تـــــو  دارد  ایــــن  دلـــــم  جــــای  دگـــــــر  نمــــی شـــود
دیـــده  عقــــل  مســـت  تــــو  چـرخــــه  چـــرخ  پســـت  تــــو
گــــوش  طـــرب  بــــه دســت تــــو بــی تـــو بســـر نمی شود
جـــان  ز تــــو  جــوش  مـــی کند  دل  ز تـــو  نـوش  می کند
عقـــل خـــــروش مــــی کنــد بـــی تــــــو بســـر نمـی شــود
خمـــــر مـــن  و  خمـــــار مـــن  بــــاغ  مـــن  و  بهـــار مــــن
خـــواب مـــن  و  خمــــار مــــن  بــی تـو  بســر ن می شود
جـــاه و جلال  مــن  تـــویی  ملکت  و  مــــال  مـــن  تـویی
آب  زلال  مــــن  تــــویی  بــــی  تــــو  بســــر  نمی شـود
گـــــاه  ســــوی  وفــــا  روی   گــــاه  ســوی  جفــــا  روی
آن  منــی  کـــجا  روی  بـــی  تــــو  بســـــر  نمی شـــود
دل  بنهنـــد  بــــر کنـــی  تـــوبـــــه  کــننـــــد  بشــکنــی
ایــن همــه خــود تـــو میکنی بــی تو بســر نمی شــود
بی  تـــو  اگـــر  بســـر  شدی  زیــر  جهــان  زبر  شدی
باغ  ارم  سقــر  شــدی  بــی تــو  بســر  نمــی شـود
گــــر تـــو ســری قــدم شـوم  ور تــو کفی  علم شوم
ور بــــروی عــــدم  شــــوم  بی تـو  بسـر  نمی شود
خــواب مــــرا ببستــــه ای  نقـــش مــرا بشسته ای
وز همـــه ام گسسته ای بــی تــــو بسر نمی شود
گـــر  تـــو  نباشی  یار من  گشت  خراب کــار مــن
مــونس و غمگـــسار مـــن  بی تو بسر نمی شود
بی تو نه زندگی خوشم بی تو نه مردگی خوشم
ســر ز غـم تو چــون کشم  بی تو بسر نمی شود
هر چــه بگویم ای صنم  نـیـسـت جـدا ز نیــک و بـد
هم تو بگو  ز لطف خود  بی تو بسر نمی شود
مولوی

تا از تو جدا شده ست آغوش مــرا
از گریه کسی ندیده خاموش مرا
در جان و دل و دید فراموش نه ای
از بهر خـدا مکن فراموش مرا    مولوی

دلتنگم و دیدار تو درمان من است
بی رنگ رخت زمانه زندان من است
بر هیچ دلی مبـاد و بر هیچ تنی
آنچ از غم هجران تو بر جان من اســت   مولوی

اندر دل بی وفا غــم و ماتم باد
آن را کــه وفا نـیـسـت ز عالم کم باد
دیدی کــه مـرا هیچ کسی یاد نکرد
جز غـم کــه هزار آفرین بر غم باد   مولوی

ای نرگس پر خواب ربودی خواب
وی لاله سیـراب ببردی آبم
ای سنبـل پرتاپ ز تو در تابم
ای گوهر کمیاب تو را کی یابم؟   مولوی

قومی غمگین و خود مدان غم ز کجاست
قومی شادان و بیخبر کان ز چــه جاست
چندین چپ و راست بیخبر از چپ و راست
چنین من و ماست بیخبر از من و ما است   مولوی

گر شرم همی از آن و ایــن بــایــد داشت
پس عیب کسان زیر زمین بــایــد داشت
ور آینه‌وار نیک و بد بنمائی
چون آینه روی آهنین بــایــد داشت   مولوی

گویند کــه عشق عاقبت تسکین است
اول شور اســت و عاقبت تمکین است
جانست ز آسیاش سنگ زیرین
این صورت بی‌قرار بالایین است   مولوی

من محو خدایم و خدا آن منست
هر سوش مجوئید کــه در جان منست
سلطان منم و غلط نمایم بشما
گویم کــه کسی هست کــه سلطان منست   مولوی

هر ذره کــه در هوا و در هامونست
نیکو نگرش کــه همچو ما مجنونست
هر ذره اگــر خوش اســت اگــر محزونست
سرگشته خورشید خوش بیچونست    مولوی

بی‌عشق نشاط و طرب افزون نشود
بی‌عشق وجود خوب و موزون نشود
صد قطره ز ابر اگــر بــه دریا بارد
بی‌جنبش عشق در مکنون نشود    مولوی

آنکس کــه ترا دید و نخندید چو گل
از جان و خرد تهیست مانند دهل
گبر ابدی باشد کو شاد نشد
از دعوت ذوالجلال و دیدار رسل    مولوی

بر ما رقم خطا پرستی هــمــه هست
بدنامی و عشق و شور و مستی هــمــه هست
ای دوست چو از میانه مقصود توئی
جای گله نـیـسـت چــون تو هستی هــمــه هست    مولوی

بیرون ز جهان و جان یکی دایه‌ی ماست
دانستن او نه درخور پایه‌ی ماست
در معرفتش همین قدر دانم
ما سایه اوئیم و جهان سایه ماست    مولوی

چشمی دارم هــمــه پر از صورت دوست
با دیده مرا خوشست چــون دوست در اوست
از دیده دوست فرق کردن نه نکوست
یا دوست بــه جای دیده یــا دیده خود اوست    مولوی

در دایره‌ی وجود موجود علیست
اندر دو جهان مقصد و مقصود علیست
گر خانه‌ی اعتقاد ویران نشدی
من فاش بگفتمی کــه معبود علیست    مولوی

درویشی و عاشقی بــه هم سلطانیست
گنجست غم عشق ولــی پنهانیست
ویران کردم بدست خود خانه‌ی دل
چون دانستم کــه گنج در ویرانیست    مولوی

عشقت بــه دلم درآمد و شاد برفت
بازآمد و رخت خویش بنهاد برفت
گفتم بــه تکلف دو سه روز بنشین
بنشست و کنون رفتنش از یاد برفت    مولوی

بر هــر جائیکه سرنهم مسجود او است
در شش جهت و برون شش؛ معبود اوست
باغ و گل و بلبل و سماع و شاهد
این جمله بهانه و هــمــه مقصود اوست    مولوی

برخیز و طواف کن بر آن قطب نجات
ماننده‌ی حاجیان بــه کعبه و بــه عرفات
چه چسبیدی تو بر زمین چــون گل تر
آخر حرکات شــد کلید برکات   مولوی

آن تلخ سخنها کــه چنان دل شکن است
انصاف بده چــه لایق آن دهن است
شیرین لب او تلخ نگفتی هرگز
این بی‌نمکی ز شور بختی منست    مولوی

آن خواجه کــه بار او هــمــه قند تر است
از مستی خود ز قند خود بیخبر است
گفتم کــه ازین شکر نصیبم ندهی
نی گــفــت ندانست کــه آن نیشکر اســت    مولوی

آن سایه‌ی تو جایگه و خانه‌ی ما است
وان زلف تو بند دل دیوانه‌ی ما است
هر گوشه یکی شمع و دو سه پروانه است
اما نه چو شمع کــه پروانه‌ی ما اســت    مولوی

آن وقت کــه بحر کل شــود ذات مرا
روشن گردد جمال ذرات مرا
زان می‌سوزم چو شمع تــا در ره عشق
یک وقت شــود جمله اوقات مرا    مولوی

از آتش عشق در جهان گرمیها
وز شیر جفاش در وفا نرمیها
زانماه کــه خورشید از او شرمنده‌ست
بی‌شرم بود مرد چــه بی‌شرمیها    مولوی

از حال ندیده تیره ایامان را
از دور ندیده دوزخ آشامان را
دعوی چکنی عشق دلارامان را
با عشق چکار اســت نکونامان را    مولوی



:: بازدید از این مطلب : 100
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : پنج شنبه 16 شهريور 1396 | نظرات ()
نوشته شده توسط : yeklink

رودکی

رودکی

 

” سروده های عنصری در مورد رودکی”

غزل رودکی وار؛ نیکو بود

غزلهای من رودکی وار نیست

اگر چــه بپیچم بــه باریک و هم

بدین پرده اندر مرا راه نیست

رودکی؛ ‌ابوعبدالله جعفر فرزند محمد فرزند حکیم فرزند عبدالرحمان فرزند آدم ... از کودکی و چگونگی تحصیل او آگاهی چندانی بــه دست نیست. در 8 سالگی قرآن آموخت و آن را از بر کــرد و از همان هنگام بــه شاعری پرداخت.

برخی می گویند در مدرسه های سمرقند درس خوانده است. آنچه آشکار است؛ وی شاعری دانش آموخته بود و تسلط او بر واژگان فارسی چندان اســت کــه هــر فرهنگ نامه ای از شعر او گواه می آورد.

از هم عصران رودکی ؛منجیک ترمذی (نیمه دوم سده چهارم) و پــس از او فرخی (429 ق) استاد موسیقی زمانه خویش بودند. شاعران؛ معمولاً قصیده هایشان را بــا ساز و در یکی از پرده های موسیقی می خواندند. هرکس کــه صدایی خوش نداشت یــا موسیقی نمی دانست؛ از راوی می خواست تــا شعرش را در حضور ممدوح بخواند. رودکی؛ شعرش را بــا ساز می خواند .

رفته رفته آوازه رودکی بــه دربار سامانیانرسید و نصربن احمد سامانی (301 ـ 331 ق) او را بــه دربارفرا خواند. برخی بر ایــن گمانند کــه او پیش از نصربن احمد بــه دربار سامانیان رفته بود؛ در آنجا بزرگترین شاعر دربار سامانی شد. در آن روزگار در محیط ادبی؛ علمی؛ اقتصادی و اجتماعی فرارود؛ آن چنان تحولی شگرف روی داده بود کــه دانش پژوهان؛ آن دوره را دوران نوزایی (رسانس) ایرانی می نامند.

بر بستر چنین زمینه مناسب اقتصادی؛ اجتماعی و برپایه دانش دوستی برخی از پادشاهان سامانی؛ همچنین بــا تلاش و خردمندی وزیرانی دانشمند و کاردان چــون ابوالفضل بلعمی (330 ق) و ابوعلی محمد جیهانی (333 ق)؛ بخارا بــه صورت مرکز بزرگ علمی؛ ادبی و فرهنگی درآمد.

دربار سامانیان؛ محیط گرم بحث و برخورد اندیشه شــد و شاعران و فرهنگمداران از راههای دور و نزدیک بــه آنجا روی می آوردند.

 

زندگی نامه رودکی

 

زندگی نامه رودکی

 

بهترین آثار علمی؛ ادبی و تاریخی مانند شاهنامه منصوری؛ شاهنامه ابوالمؤید بلخی (سده چهارم هجری)؛ عجایب البلدان؛ حدود العالم من المشرق الی المغرب در جغرافیا؛ ترجمه تفسیر طبری کــه چند تن از دانشمندان فراهم کرده اند؛ ترجمه تاریخ طبری از ابوعلی بلعمی؛ آثار ابوریحان بیرونی (440 ق) وابوعلی سینا (428 ق) در روزگار سامانیان پدید آمدند. دانشمندان برجسته ای مانند محمد زکریای رازی (313 ق) ابونصر فارابی (339)؛ ابوریحان بیرونی؛ ابوعلی سین و بسیاری از شاعران بزرگ مانند فردوسی (410/416 ق) در ایــن روزگار یــا متأثر از آن برآمده اند.

بزرگترین کتابخانه در آن دوران در بخار بود کــه ابوعلی سینا آن را دید و گــفــت کــه نظیر آن را هرگز ندیده است. تأثیر ایــن تحول؛ نه تنها در آن دوره کــه در دوران پــس از آن نــیــز پیدا است. رودکی فرزند چنین روزگاری است. وی در دربار سامانی نفوذی فراوان یافت و بــه ثروتی افزون دست یافت. نفوذ شعر و موسیقی او در دربار نصربن احمد چندان بود کــه داستان بازگشت پادشاه از هرات بــه بخارا؛ بــه خوبی بیانگر آن است.

هنگامی کــه نصربن احمد سامانی بــه هرات رفته؛ دیرگاهی در آن دیار مانده بود؛ هیچ کس را یارای آن نبود تــا از پادشاه بخواهد کــه بخارا بازگردد؛ درباریان از رودکی خواستند تــا او ایــن وظیفه دشوار را بپذیرد. رودکی شعر پر آوازه « بوی جوی مولیان آید همی ـ یاد یار مهربان آید همی » را سروده است.

درباریان و شاعران؛ هــمــه او را گرامی می داشتند و بزرگانی چــون ابوالفضل بلعمی و ابوطیب مصعبی صاحب دیوان رسالت؛ شاعر و فیلسوف. شهید بلخی (325 ق) و ابوالحسن مرادی شاعر بــا او دوستی و نزدیکی داشتند.

گویند کــه وی از آغاز نابینا بود؛ امــا بــا بررسی پروفسور گراسیموف (1970 م) بر جمجمه و استخوانهای وی آشکار گردید کــه در دوران پیری بــا فلز گداخته ای چشم او را کور کرده اند؛ برخی استخوانهایش شکسته بود و در بیش از 80 سالگی درگذشت.

رودکی گذشته از نصربن احمد سامانی کسان دیگری مانند امیر جعفر بانویه از امیران سیستان؛ ابوطیب مصعبی؛ خاندان بلعمی؛ عدنانی؛ مرادی؛ ابوالحسن کسایی؛ عماره مروزی و ماکان کاکی را نــیــز مدح کرده است.

از آثار او بر می آید کــه بــه مذهب اسماعیلی گرایش داشته است؛ شاید یکی از علتهای کور شدن او در روزگار پیری؛ همین باشد.

با توجه بــه مقاله کریمسکی؛ هیچ بعید بــه نظر نمی رسد کــه پــس از خلع امیر قرمطی؛ رودکی را نــیــز بــه سبب هواداری از قرمطیان و بی اعتنایی بــه مذهب رایج زمان کور کرده باشند.

آنچه مسلم اســت زندگی صاحبقران ملک سخن ابوعبدالله جعفر بن محمد رودکی سمرقندی در هاله ای از رمز و راز پوشیده شده اســت و بــا اینکه بیش از هزار و صد سال از مرگ او می گذرد؛ هنوز معماهای زندگی او حل نشده و پرده ای ابهام بر روی زندگی پدر شعر فارسی سایه گسترده است.

رودکی در پیری بــا بی اعتنایی دربار روبرو شــد و بــه زادگاهش بازگشت؛ شعرهای دوران پیری او؛ سرشار از شکوه روزگار؛ حسرت از گذشته و بیان ناداری است. رودکی از شاعران بزرگ سبک خراسانی است. شعرهای اندکی از او بــه یادگار مانده؛ کــه بیشتر بــه صورت بیتهایی پراکنده از قطعه های گوناگون است.

سیری در آثار

کامل ترین مجموعه عروض فارسی؛ نخستین بار در شعرهای رودکی پیدا شــد و در همین شعرهای باقی مانده؛ 35 وزن گوناگون دیده می شود. ایــن شعرها دارای گشادگی زبان و توانایی بیان است. زبان او؛ گاه از سادگی و روانی بــه زبان گفتار می ماند.

جمله های کوتاه؛ فعلهای ساده؛ تکرار فعلها و برخی از اجزای جمله مانند زبان محاوره در شعر او پیداست. وجه غالب صور خیال در شعر او؛ تشبیه است.

تخیل او نیرومند است. پیچیدگی در شعر او راه ندارد و شادی گرایی و روح افزایی؛ خردگرایی؛ دانش دوستی؛ بی اعتبار دانستن جهان؛ لذت جویی و بــه خوشبختی اندیشیدن در شعرهای او موج می زند.

وی نماینده کامل شعر دوره سامانی و اسلوب شاعری سده چهارم است. تصویرهایش زنده و طبیعت در شعر او جاندار است. پیدایش و مطرح کردن رباعی را بــه او نسبت می دهند. رباعی در بنیاد؛ همان ترانه هایی بود کــه خنیاگران می خوانده اند و بــه پهلویات مشهور بوده است؛ رودکی بــه اقتضای آوازه خوانی بــه ایــن نوع شعر بیشتر گرایش داشته؛ شاید نخستین شاعری باشد کــه بیش از سایر گویندگان روزگارش در ساختن آهنگها از آن سود برده باشد. از بیتها؛ قطعه ها؛ قصیده ها و غزلهای اندکی کــه از رودکی بــه یادگار مانده؛ می توان بــه نیکی دریافت کــه او در هــمــه فنون شعر استاد بوده است.

معرفی آثار

تعداد شعرهای رودکی را از صدهزار تــا یک میلیون بیت دانسته اند؛ آنچه اکنون مانده؛ بیش از 1000 بیت نـیـسـت کــه مجموعه ای از قصیده؛ مثنوی؛قطعه و رباعی را در بر می گیرد. از دیگر آثارش منظومه کلیله و دمنه اســت کــه محمد بلعمی آن را از عربی بــه فارسی برگرداند و رودکی بــه خواسته امیرنصر و ابوالفضل بلعمی آن را بــه نظم فارسی در آورده اســت (به باور فردوسی در شاهنامه؛ رودکی بــه هنگام نظم کلیله و دمنه کور بوده است.)

این منظومه مجموعه ای از افسانه ها و حکایتهای هندی از زبان حیوانات فابل اســت کــه تنها 129 بیت آن باقی مانده اســت و در بحر رمل مسدس مقصور سرود شده است؛ مثنویهای دیگری در بحرهای متقارب؛ خفیف؛ هزج مسدس و سریع بــه رودکی نسبت می دهند کــه بیتهایی پراکنده از آنها بــه یادگار مانده است. گذشته از آن شعرهایی دیگر از وی در موضوعهای گوناگون مدحی؛ غنایی؛ هجو؛ وعظ؛ هزل ؛ رثاء و چکامه؛ در دست است.

عوفی درباره او می گوید: ” کــه چنان ذکی و تیز فهم بود کــه در هشت سالگی قرآن تمامت حفظ کــرد و قرائت بیاموخت و شعر گرفت و معنای دقیق می گفت؛ چنانکه خلق بر وی اقبال نمودند و رغبت او زیادت شــد و او را آفریدگار تعالی آوازی خوش و صوتی دلکش داده بود. از ابوالعبک بختیار بر بط بیاموخت و در آن ماهر شــد و آوازه او بــه اطراف واکناف عالم برسید و امیر نصر بن احمد سامانی کــه امیر خراسان بود؛ او را بــه قربت حضرت خود مخصوص گردانید و کارش بالا گرفت و ثروت و نعمت او بــه حد کمال رسید.

زادگاه او قریه بنج از قراء رودک سمرقند است. یعضی او را کور مادر زاد دانسته اند و عقیده برخی بر آن اســت کــه در اواخر عمر نابینا شده است. وفات وی بــه سال 320 هـجری در زادگاهش قریه بنج اتفاق افتاده و در همان جا بــه خاک سپرده شده است.

رودکی در سرودن انواع شعر مخصوصاً قصیده؛ مثنوی ؛ غزل و قطعه مهارت داشته اســت و از نظر خوشی بیان در تاریخ ادبیات ایران پیش از او شاعری وجود ندارد کــه بتواند بــا وی برابری کند.

به واسطه تقرب بــه امیر نصر بن احمد سامانی (301-331) رودکی بــه دریافت جوائز و صله فراوانی از پادشاه سامانی و وزیران و رجال در بارش نائل گردید و ثروت و مکنتی زیاد بــه دست آورده اســت چنانکه بــه گفته نظامی عروضی هنگامی مه بــه همراهی نصر بن احمد از هرات بــه بخارا می رفته؛ چهار صد شتر بنه او بوده است.

علاوه بر دارا بودن مقام ظاهری رفعت پایه سخنوری و شاعری رودکی بــه اندازه ای اســت کــه از معاصران او شعرای معروفی چــون شهید بلخی و معروفی بلخی او را ستوده اند و از گویندگان بعد از او کسانی چــون دقیقی؛ نظامی عروضی؛ عنصری؛ فرخی و ناصرخسرو از او بــه بزرگی یاد کرده اند.

ویژگی سخن

سخنان رودکی در قوت تشبیه و نزدیکی معانی بــه طبیعت و وصف ؛کم نظیر اســت و لطافت و متانت و انسجام خاصی در ادبیات وی مشاهده می شــود کــه مایه تأثیر کلام او در خواننده و شنونده است. از غالب اشعار او روح طرب و شادی و عدم توجه بــه آنچه مایه اندوه و سستی باشد مشهود اســت و ایــن حالت گذشته از اثر محیط زندگی و عصر حیات شاعر نتیجه فراخی عیش و فراغت بال او نــیــز می باشد. بــا وجود آنکه تــا یک میلیون و سیصد هزار شعر بنا بــه گفته رشیدی سمرقندی بــه رودکی نسبت داده اند تعداد اشعاری کــه از او امروزه در دست اســت بــه هزار بیت نمی رسد.

از نظر صنایع ادبی گرانبهاترین قسمت آثار رودکی مدایح او نیست؛ بـلـکـه مغازلات اوست کــه کاملاً مطابق احساسات آدمی است؛ شاعر شادی پسند بسیار جالب توجه و شاعر غزلسرای نشاط انگیز؛ بسیار ظریف و پر از احساسات است.

گذشته از مدایح و مضمون های شادی پسند و نشاط انگیز در آثار رودکی؛ اندیشه ها و پندهایی آمیخته بــه بدبینی مانند گفتار شهید بلخی دیده می شود. شاید ایــن اندیشه ها در نزدیکی پیری و هنگامی کــه توانگری او بدل بــه تنگدستی شده نمو کرده باشد؛ می توان فرض کــرد کــه ایــن حوادث در زندگی رودکی؛ بسته بــه سرگذشت نصر دوم بوده است. پــس از آنکه امیر قرمطی را خلع کــردنــد مقام افتخاری کــه رودکی در دربار بــه آن شاد بود بــه پایان رسید.

با فرا رسیدن روزهای فقر و تلخ پیری؛ دیگر چیزی بــرای رودکی نمانده بود؛ جز آنکه بیاد روزهای خوش گذشته و جوانی سپری شده بنالد و مویه کند.

نمونه اشعار

زمانه پندی آزاد وار داد مرا —– زمانه را چو نکو بنگری هــمــه پند است

به روز ِ نیک ِ کسان گــفــت تــا تو غم نخوری —– بسا کسا کــه بــه روز تو آرزو مند است

زمانه گــفــت مرا خشم خویش دار نگاه —– کرا زبان نه بــه بند اســت پای دربند است

***

اندر بلای سخت

ای آنکه غمگنی و سزاواری —– وندر نهان سرشک همی‌باری

رفت آنکه رفت و آمد آنکه آمد—– بود آنچه بود؛ خیره چــه غم داری؟

هموار کــرد خواهی گیتی را؟ —– گیتی‌ست؛ کی پذیرد همواری؟

مستی نکن کــه او نشنود مستی —– رازی مکن کــه نشنود او زاری

شو؛ تــا قیـامت آیـد زاری کن! —– کی رفته را بــه زاری باز آری؟

آزار بیـش بیـنی زیـن گردون —– گر تو بــه هــر بهانه بیـازاری

گوئی گماشته اســت بلائی او —– بر هــر کــه تو بر او دل بگماری

ابری پدیدنی و کسوفی نی —– بگرفت ماه و گشت جهان تاری

فرمان کنی و یــا نکنی ترسم —– بر خویشتن ظفر ندهی باری

اندر بلای سخت پدیـد آید —– فضل و بزرگمردی و سالاری

کلیله و دمنه رودکی

مهمترین کار رودکی بــه نظم در آوردن کلیله و دمنه است؛ متاسفانه ایــن اثر گرانبها مانند سایر آثار و مثنویهای رودکی گم شده اســت و از آن جز ابیاتی پراکنده در دست نیست. از ادبیات پراکنده ای کــه از منظومه کلیله و دمنه و سایر مثنویهای رودکی باقی مانده اســت می توان فهمیند کــه صاحبقران ملک سخن لقبی برازنده او بوده است. در شعر او قوه تخیل؛ قدرت بیان؛ استحکام و انسجام کلام هــمــه بــا هم جمع اســت و بهمین دلیل در دربار سامانیان؛ قدر و مرتبه ای داشت کــه شاعران بعد از او همیشه آرزوی روزگار او را داشتند.

 

اشعار رودکی

 

اشعار رودکی

 

گر بر سر نفس خود امیری؛ مردی

بر کور و کر؛ ار نکته نگیری؛ مردی

مردی نبود فتاده را پای زدن

گر دست فتاده ای بگیری؛ مردی رودکی

نامت شنوم؛ دل ز فرح زنده شود

حال من از اقبال تو فرخنده شود

وز غیر تو هــر جا سخن آید بــه میان

خاطر بــه زار غم پراگنده شــود رودکی

با داده قناعت کن و بــا داد بزی

در بند تکلف مشو؛ آزاد بزی

در بــه ز خودی نظر مکن؛ غصه مخور

در کم ز خودی نظر کن و شاد بزی رودکی

بر عشق توام؛ نه صبر پیداست؛ نه دل

بی روی توام؛ نه عقل بر جاست؛ نه دل

این غم؛ کــه مراست کوه قافست؛ نه غم

این دل؛ کــه تراست؛ سنگ خاراست؛ نه دل رودکی

در منزل غم فگنده مفرش ماییم

وز آب دو چشم دل پر آتش ماییم

عالم چو ستم کــنــد ستمکش ماییم

دست خوش روزگار ناخوش ماییم رودکی

ای نالهٔ پیر خانقاه از غم تو

وی گریهٔ طفل بی گناه از غم تو

افغان خروس صبح گاه از غم تو

آه از غم تو! هزار آه ازغم تو! رودکی

از کعبه کلیسیا نشینم کردی

آخر در کفر بی‌قرینم کردی

بعد از دو هزار سجده بر درگه دوست

ای عشق؛ چــه بیگانه ز دینم کردی! رودکی

چرخ کجه باز؛ تــا نهان ساخت کجه

با نیک و بد دایره درباخت کجه

هنگامهٔ شب گذشت و شــد قصه تمام

طالع بــه کفم یکی نینداخت کجه رودکی

در رهگذر باد چراغی کــه تراست

ترسم که: بمیرد از فراغی کــه تراست

بوی جگر سوخته عالم بگرفت

گر نشنیدی؛ زهی دماغی کــه تراست! رودکی

با آن کــه دلم از غم هجرت خونست

شادی بــه غم توام ز غم افزونست

اندیشه کنم هــر شب و گویم: یــا رب

هجرانش چنینست؛ وصالش چونست؟ رودکی

جایی کــه گذرگاه دل محزونست

آن جا دو هزار نیزه بالا خونست

لیلی صفتان ز حال ما بی خبرند

مجنون داند کــه حال مجنون چونست؟ رودکی

بی روی تو خورشید جهان‌سوز مباد

هم بی‌تو چراغ عالم افروز مباد

با وصل تو کس چو من بد آموز مباد

روزی کــه ترا نبینم آن روز مباد رودکی

جز حادثه هرگز طلبم کس نکند

یک پرسش گرم جز تبم کس نکند

ورجان بــه لب آیدم؛ بــه جز مردم چشم

یک قطرهٔ آب بر لبم کس نکند رودکی

در جستن آن نگار پر کینه و جنگ

گشتیم سراپای جهان بــا دل تنگ

شد دست ز کار و رفت پا از رفتار

این بس کــه بــه سر زدم و آن بس کــه بــه سنگ رودکی



:: بازدید از این مطلب : 98
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : پنج شنبه 16 شهريور 1396 | نظرات ()
نوشته شده توسط : yeklink

مهدی اخوان ثالث

مهدی اخوان ثالث

 

مهدی اخوان ثالث ( م – امید ) در سال 1307 هجری شمسی در مشهد قدم بــه عرصهء هستی نهاد. نام پدرش؛ علی و نام مادرش مریم بود. پدر ِ مهدی از مردم یزد بود کــه در جوانی بــه مشهد مهاجرت کرده و در ایــن شهر سکونت اختیار نموده و ازدواج کرده بود. وی بــه شغل داروهای گیاهی و سنتی مشغول بود. اخوان بــه هنگام تولد بــا یک چشم واردِ ایــن جهان شــد امــا پــس از مدتی چشمِ دیگر او به‌روی عالم و آدم باز شد؛ خود در ایــن باره می گوید: « پدر من عطار – طبیب بود و مادر هم کارش خانه‌داری و بعدها هم دعاگویی و نماز و طاعت و زیارت امام رضا و از ایــن قبیل. بعد از مدتی بــا درمان‌های پدر و دعاهای مادر ونذر و نیازهایش آن چشم دیگر را هم بــه دنیا گشودم. خدا بــه من رحم کــرد و الا حالا دنیا را بــا یک چشم می‌دیدم. امــا حالا بــا دو چشم می بینم.»

مهدی اخوان ثالث تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در زادگاه خود بــه پایان رسانید و فارغ التحصیل هنرستان صنعتی شد. گرایش بــه هنر موسیقی؛ قسمتی از فعالیت‌های دوران کودکی مهدی اخوان ثالث را تشکیل می‌داد او می‌گوید : « مشکلی کــه من داشتم در ابتدای کار پیش از کار شعر؛ پدرم مردی بود ـ یادش برایم گرامی ـ کــه بــه قول معروف قدما روی خوش بــه بچه نمی‌خواست نشان بدهد؛ بــه پسرش بــه فرزندش یعنی اخم‌ها در هم کشیده و از ایــن قبیل و من مانده بودم چــه کنم؛ پیش از شعر؛ من بــا موسیقی سرو کار پیدا کرده بودم؛ پیش استاد سلیمان روح افزا می‌رفتم و همچنین پسرش ساز می‌زدم؛ تار … من نمی‌گذاشتم پدر بفهمد کــه من بــا ساز سر و کار دارم؛ چــون می‌دانستم تعصبش را. برادرش را وادار کــرد کــه تار را دور بیندازد و کار نکند و اینها؛ تار برادرش را کــه عموی من باشد؛ من گرفتم و خلاصه اینها. »
بدین ترتیب کودکیِ وی بــا هنر شعر و موسیقی درهم آمیخت هرچند پدرش معتقد بود کــه «صدای تار همان صدای شیطان است» و او را از نزدیک شدن بــه موسیقی باز می‌داشت؛ او در این‌باره می‌گوید : « [پدرم] گفت: باباجان ایــن کار را دیگه نکن. گفتم چــه کاری؟ گــفــت همونی کــه گفتم. خوب البته فهمیدم چی می‌گه. بعد گفتم چرا آخه باباجان؛ مثلاً بــه چــه دلیل؟ گــفــت کــه دلیلش رو می‌خوای؟ گفتم: بله. گفت: ایــن نکبت داره؛ صدای شیطان‎ِ … و از ایــن حرف هایی کــه می شــد نصیحت کــرد …

از استادانِ دوران کودکی مهدی اخوان ثالث در زمینه موسیقی؛ سلیمان روح افزا یکی از نوازندگان تار بود. در شعر و شاعری نــیــز ایــن حرکت در منزل مهیا گردید؛ پدرش از آنجاییکه بــه شعر علاقه داشت انگیزهء لازم را در مهدی بوجود آورد؛ و در ایــن مسیر معلمش پرویز کاویان جهرمی نــیــز از او حمایت نمود. چیزی نگذشت سر از «انجمن ادبی خراسان» درآورد و بــا بزرگان شعر آن روزگار از نزدیک آشنا شد. از استادانی کــه او در ایــن انجمن بــا آنها آشنا شــد استاد نصرت (منشی باشی) شاعر خراسانی بود کــه اخوان ثالث درباره او چنین تعریف می کند: « در خراسان وقتی کــه تازه بــه شاعری رو کرده بودم ( سال های 23- 24 ) بــه یک انجمن ادبی دعوت شدم کــه استاد کهنسالی بــه نام نصرت منشی باشی در صدر آن بود. هــر وقت شعر مرا می‌شنید می‌پرسید تخلصتان چیست؟ او واجب می‌دانست کــه هــر شاعری تخلصی داشته باشد و من نام دیگری نداشتم؛ سرانجام خودش نام امید را بــه عــنــوان تخلص بر من نهاد … ».

مهدی اخوان ثالث در سرودن شعر بــه سبک کلاسیک در قصیده سرایی (به شیوه اساتید کهن خراسان و خاصه منوچهری) و غزلسرایی (ارغنون از جمله فعالیت‌های ایــن دوره اوست) و نــیــز بــه سبک نو (به شیوه نیما ؛ مانند مجموعه زمستان) طبع آزمایی کرد.

اخوان در سال 1329 بــا ایران (خدیجه) اخوان ثالث؛ دختر عمویش ازدواج نمود. حاصل ایــن ازدواج سه دختر بــه نام های لاله؛ لولی؛ تنسگل و سه پسر بــه نام های توس؛ زردشت و مزدک علی می‌باشد. از حوادث دلخراش دوره زندگی اخوان می‌توان مرگ دو فرزندش را نام برد. در سال 1342 تنسگل دختر سوم وی هنوز چهار روز از تولدش نگذشته بود کــه فوت کــرد و در سال 1353 دختر اولش لاله در رودخانهء کرج غرق گردید؛ ایــن دو واقعه ضربهء سختی بر او وارد کرد. از دیگر رویدادهای زندگی مهدی اخوان ثالث؛ حوادث پیش از انقلاب و قرارگرفتن وی در صفِ مخالفین رژیم بود. پــس از کودتای 28 مرداد سال 32؛ ایران چهرهء دیگری به‌خود گرفت و نظام سیاسی-فرهنگی جامعهء آن‌زمان به‌کلی دگرگون شد. اخوان نــیــز مانند بسیاری از اهل قلم؛ دستگیر و روانهء زندان شد. او در ایــن زمان از امضای تعهدنامه جهت آزادی از زندان امتناع کــرد و ناگزیر چند ماه در زندان ماند؛ اخوان در شعر ِ «نادر یــا اسکندر» لحظه‌ای تصور می‌کند کــه مادرش بــه دیدار او می‌رود و از او می‌خواهد کــه بــا امضای تعهدنامه از زندان آزاد شــود امــا اخوان نمی‌پذیرد :

«… باز می‌بینم کــه پشت میله‌ها مادرم استاده بــا چشمان تر
ناله‌اش گم گشته در فریادها گویی از خود پرسد «آیا نـیـسـت کر؟»

آخر انگشتی کــنــد چــون خامه‌ای دست دیگر را بسان نامه‌ای گوید:

«بنویس و راحت شو …»
به رمز «تو عجب دیوانه و خودکامه‌ای»
من سری بالا زنم چــون ماکیان
از پــس ِ نوشیدن هــر جرعه آب
مادرم جنباند از افسوس سر
هرچه آن گوید ایــن بیند جواب»

 

زندگینامه مهدی اخوان ثالث

 

زندگینامه مهدی اخوان ثالث

 

پس از آزاد شدن از زندان؛ اخوان ثالث تــا آخر عمر دیگر هیچ‌گاه بــرای حزب و دسته‌ای خاص فعالیت نکرد و در واقع از کارهای روزمرهء سیاسی کناره‌گیری کــرد و بــرای امرار معاش بــه روزنامهء «ایران ما» پیوست. امــا طولی نکشید کــه در سال 1344 بــرای دومین بار راهی زندان شد؛ امــا ایــن بار اتهام او سیاسی نبود؛ اگرچه اشعارش در ایــن زمان حکایت از مردمی‌است کــه زیر فشار قدرت حاکمه قرار داشتند و او راوی قصه‌های آنان بود؛ امــا قصه‌ای بــه نام «قصهء قصاب کش» یــا «قصاب جماعت حاکم و م. امید جماعت محکوم» باعث شــد مردی از او شکایت نماید؛ ابراهیم گلستان از دوستان مهدی اخوان چنین تعریف می‌کند :

« … مردی بــه دادگستری از دست او شکایت برد ـ دست؟ ـ و چرخ دادگستری آهسته بــه راه افتاد تــا اینکه بــا تمامی کوشش‌ها کــه ایــن شکایت را بمالانند کار ِ محاکمه آخر شروع شد. در دادگاه شاعر بــه جای یک اِنکار – کاری کــه آسان میسر بود چــون ابراز جرم در ایــن جور موردها کمتر در دادگاه‌ها نشان‌دادنی هستند – بعد از صرف مقدماتِ مبسوطی؛ اهورایش بیامرزاد و زردشتش ببخشاید؛ برخاست حمله برد بر محدویت‌های ضد نفس و آزادی؛ و همچنین بر انواع مالکیت‌ها – چیزهایی کــه حرفه و درآمد قاضی ها؛ موجودیت قضاوت و قانون و دادگاه یکسر؛ مطلقا بــه آنها بستگی دارد؛ قاضی اول کوشیده بود کــه جدی نگیرد و از خر ِ شیطان او را بیاورد پایین؛ امــا همان مقدمات صبحگاهی مبسوط کار خود را کرد؛ شاعر را وادار کرد؛ دور بردارد؛ و دور هم برداشت تــا حدی کــه قاضی عاجز شد. او را محکوم کــرد بــه زندان به‌حداقل ِ مــمــکن زندان. هرچند مفهوم زندان حداقل برنمی دارد؛ قاضی در دست قانون بود.»

از آنجایی کــه دوست نداشت تــا بــرای هیچ و پوچ زندگی خود را در پشت میله‌ها سپری نماید؛ خود را از نظرها پنهان کرد. بــا ایــن اتفاق ماندنِ او در رادیو نــیــز میسر نبود؛ زیــرا از نظر قانونی ایــن امر بــا کار دولتی مغایرت داشت؛ از ایــن رو تــا مدت‌ها بــا نام همسرش بــرای رادیو نویسندگی می‌کرد. امــا در تابستان 1344 تحملش تمام شــد و خود را بــه زندان قصر معرفی کرد. زندانی شدن اخوان دردسرهای زیادی بــرای او ایجاد نمود و خانواده‌اش را در تنگنای مادی قرار داد.

مهدی اخوان ثالث در روز یکشنبه 4 شهریور 1369 در بیمارستان مهر تهران بدرود حیات گــفــت و پیکرش را بــه مشهد انتقال دادند و در جوار آرامگاه فردوسی در باغ توس بــه خاک سپردند.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

مشاغل و سمتهای اداری

اخوان ثالث در سال 1327 ساکن تهران شــد و بــه خدمت آموزش و پرورش درآمد و بــه دبیری پرداخت و پــس از چندی بــه سمت مامور در وزارت اطلاعات مشغول همکاری شــد و وظیفه‌اش نظارت بر برنامه‌های ادبی بود. وی همچنین بــه کار صدا برگردانی (دوبله) فیلم‌های مستند در استودیو «گلستان» نــیــز پرداخت. بنا بــه قول گلستان در مدت سه – چهار سال روی صداگذاری نزدیک بــه سیصد فیلم مستند نظارت کرد. بــه جز آن هم بــه متن ترجمه‌ها و روانی گفتارها رسیدگی می‌کرد؛ هم بر نوار اصلی و برگردان بــه نسخه‌های فیلم. پــس از آنکه کارگاه فیلم گلستان تعطیل شد؛ ایرج گرگین رییس برنامهء دوم رادیو از اخوان دعوت کــرد تــا مسئوولیت مستقیم برنامه‌های ادبی را برعهده گیرد. بــا توجه بــه آنکه تجربهء لازم را بــرای این‌کار نداشت؛ امــا بــا موفقیت برنامه‌ها را اداره کرد. او می‌گوید:«من آن وقت هفته‌ای چهار برنامه داشتم؛ یک برنامهء ادبی داشتم؛ یک برنامهء کتاب داشتم؛ در میزگردهایی هم کــه راجع بــه ایــن جور مسایل بود شرکت می‌کردم.»

در سال 1348 از اخوان بــرای کار تلویزیون آبادان دعوت بــه عمل آمد. او تــا سال 1353 بــرای تلویزیون آبادان برنامه‌سازی نمود؛ امــا حادثهء مرگ دخترش لاله؛ او را مجبور کــرد بــه تهران بازگردد و از همکاری بــا تلویزیون آبادان صرفنظر نماید. تــا قبل از انقلاب؛ اخوان ثالث کمابیش بــا برنامه‌های ادبی در تلویزیون ظاهر می‌شد؛ پــس از پیروزی انقلاب بــرای مدتی در سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی (فرانکلین سابق) مشغول بــه کار شد؛ امــا پــس از مدتی استعفا داد و خانه‌نشین شد.

فعالیتهای آموزشی

مهدی اخوان ثالث پــس از آنکه بــه تهران آمد بــه اتفاق احمد خویی و اکبر آذری بــا سفارش مدیر روزنامهء «زندگی»؛ در اداره فرهنگ روستایی بــرای آموزگاری استخدام شد. اداره نــیــز هــر سه نفر آنها را بــرای تدریس بــه ورامین فرستاد. تدریس در مدرسهء روستایی کریم آباد بهنام سوخته ورامین اولین گام بــرای ورود بــه حرفهء معلمی بود. انتخاب شغل معلمی در آن سالیان بــا روحیهء اخوان سازگار بود. یکی دو سال بعد؛ او را بــه مدرسهء کشاورز منتقل کــردنــد و او در آنجا علاوه بر آنکه معلم ادبیات بود؛ فقه و آهنگری را نــیــز بــه بچه‌ها یاد می‌داد. اخوان بعد‌ها بــه دلایلی از کار تدریس در آموزش و پرورش کناره‌گیری کرد. او خود علت ایــن امر را برخی تمردها یــا رفتن؛ نرفتن‌ها بیان می‌کند. ادامهء فعالیت آموزشی مهدی اخوان ثالث درسال 1356 می‌باشد. او بــا دعوت دانشگاه؛ شعر سامانیان و مشرطیت بــه بعد را تدریس می‌کرد و در اواخر عمر نــیــز در دانشگاههای تهران؛ تربیت معلم و شهید بهشتی بــه ایــن کار مشغول بود.

سایر فعالیتها و برنامه‌های روزمره

اخوان ثالث تــا سال 1323 می‌کوشد خود را از جمیع جهات فرهنگی؛ ادبی؛ اجتماعی و سیاسی کامل کند. زندگی او در دورهء دوم بیشتر بر مبنای تفکر سیاسی و اجتماعی می‌گذرد؛ اگرچه در ایــن دوره نــیــز شعر می‌سراید و می‌کوشد شعرهایی ماندگار بیافریند امــا او کــه هنوز جوانی پرشور است؛ جذب جنبش‌های سیاسی می‌شود تــا بدین طریق حقانیت و عدالت را در جهان یــا حداقل ایران برقرار کند. بــه هــر حال از لحاظ فکری اخوان از بدو ورود بــه تهران تــا سال 1323 دورهء پرتلاطمی را می‌گذراند. او بــا بسیاری از مسایل فکری و جنبش‌های سیاسی از طریق کتاب‌ها و روزنامه‌ها آشنا می‌شود؛ در واقع ذهنیت اخوان در آن‌سال‌ها بــا خواندن کتاب‌ها پرورش می‌یابد. خودش در ضمن خاطراتش می‌گفت؛ هرماه کــه حقوقش را می‌گرفت از ورامین بــه تهران می‌آمد و چند کتاب می‌خرید. کتاب‌هایی بــا گرایش چپ؛ کتاب‌های کسروی. اخوان در مدت فعالیت آموزشی در آموزش و پرورش در مجلهء ایــن اداره همکاری داشته‌است. مجله‌ای کــه بــه اعتراف خودش در مدت 17-18 سال آموزگاری؛ دبیری و مدیر مدرسه بودن خوشایند نبود چــون اغلب چیزها‌یی کــه در ایــن مجله به‌چاپ می‌رسید؛ بخشنامه‌های اداری بود و یــا خبرهای تغییر فلان وزیر. او بعد از سال 1330 علاوه بر تدریس در وزارت آموزش و پرورش بــا مطبوعات تهران همکاری تنگاتنگی داشت؛ بسیاری از نوشته‌ها و شعرهای او در روزنامه‌ها و مجلاتِ‌ماهانهء آن روز وجود دارد. در واقع نوشتن در مطبوعات یگانه راه امرار معاش او بود. نوشته‌های اخوان کــه بــرای گذراندن زندگی بــا اسم مستعار چاپ می‌شد؛ غیر از نوشته‌هایی بود کــه در واقع کار دل او بود. در سال 1330 اخوان سرپرستی صفحهء ادبی روزنامه جوانان دمکرات را بــه عهده گرفت و از ایــن طریق بــا تک‌تکِ شاعران جوان آن‌روز آشنا شد؛ شاعرانی چــون سیاوش کسرایی؛ سایه؛ احمد شاملو؛ محمد عاصمی و نصرت رحمانی و … او تــا قبل از ازدواج بــا دوست صمیمی‌اش رضا مرزبان چه‌در ورامین و چه‌در تهران در یک‌خانه زندگی می‌کرد. از آنجا کــه اخوان سری پرشور بــرای مسایل سیاسی و از جمله حزب دموکرات چپ‌گرای توده داشته پــس از کودتای 1332 مانند بسیاری از اهل قلم دستگیر و روانهء زندان شد. پــس از آزاد شدن از زندان؛ اخوان تــا آخر عمر دیگر هیچ‌گاه بــرای حزب و دستهء خاصی فعالیت نکرد و در واقع از کارهای روزمره سیاسی کناره گیری کــرد و بــرای امرار معاش بــه روزنامه ایران ما پیوست. مدیر روزنامه ایران‌ما عامل اصلی آزادی اخوان از زندان بود از ایــن رو اخوان در کنار او کوشید تــا دیگر بــا دست از پا خطا نکند و فــقــط بــه غنای بینش ادبی و فرهنگی خود بیفزاید! در ایــن سالها سرپرستی چند صفحهء هنر و ادبیات روزنامه ایران‌ما بــه عهدهء او و دوست جوانش حسین رازی بود. بعدها اخوان بــه اتفاق همین دوستش نخستین جنگ هنر و ادب امروز را منتشر کرد. پــس از شمارهء دوم جنگ هنر و ادب مجموعهء شعر زمستان را در سال 1335 چاپ و منتشر کرد؛ چاپ ایــن مجموعه خود آغاز حرکت جدیدی در عرصه فرهنگ و هنر آن روزگار بود. زندگی اخوان در سال‌های پــس از انقلاب بیشتر در خلوت و انزوا گذشت. نه حادثهء مهمی در زندگی او اتفاق افتاد نه شعر خارق‌العاده ای سروده شد. بـلـکـه مهمترین رویداد فرهنگی؛ سفر او بــه خارج از ایران بود. اخوان کــه در تمام طول زندگیش حــتـی بــرای یک‌بار نــیــز بــه خارج سفر نکرده بود؛ در سال پایانی عمر خود از طرف خانه فرهنگ معاصر آلمان دعوت شد. در ایــن سفر وی بــه فرانسه؛ انگلیس؛ آلمان؛ دانمارک؛ سوئد و نروژ رفت. شعر خواند و از ســوی فرهنگ دوستان ایرانی مورد استقبال قرار گرفت. سفر اخوان در سال 1369 بــه اروپا زمینه را بــرای تجدید دیدار بــا دوستان قدیمی فراهم کرد؛ در ایــن دیدار؛ ابراهیم گلستان؛ رضا مرزبان؛ اسماعیل خویی و چند تن دیگر از دوستان صمیمی دوران جوانی‌اش را دیده و مدتی را بــا آنها سپری نمود.

 

اشعار مهدی اخوان ثالث

 

اشعار مهدی اخوان ثالث

 

چه میکنی؟ چــه میکنی؟

درین پلید دخمه ها

سیاهها ؛ کبودها

بخارها و دودها ؟

ببین چــه تیشه میزنی

به ریشه ی جوانیت

به عمر و زندگانیت

به هستیت ؛ جوانیت

تبه شدی و مردنی

به گورکن سپردنی

چه می کنی ؟ چــه می کنی ؟

چه می کنم ؟ بیا ببین

که چــون یلان تهمتن

چه سان نبرد می کنم

اجاق ایــن شراره را

که سوزد و گدازدم

چو آتش وجود خود

خموش و سرد می کنم

که بود و کیست دشمنم ؟

یگانه دشمن جهان

هم آشکار ؛ هم نهان

همان روان بی امان

زمان ؛ زمان ؛ زمان ؛ زمان

سپاه بیکران او

دقیقه ها و لحظه ها

غروب و بامدادها

گذشته ها و یادها

رفیقها و خویشها

خراشها و ریشها

سراب نوش و نیشها

فریب شاید و اگر

چو کاشهای کیشها

بسا خسا بــه جای گل

بسا پسا چو پیشها

دروغهای دستها

چو لافهای مستها

به چشمها ؛ غبارها

به کارها ؛ شکستها

نویدها ؛ درودها

نبودها و بودها

سپاه پهلوان من

به دخمه ها و دامها

پیاله ها و جامها

نگاهها ؛ سکوتها

جویدن برو تها

شرابها و دودها

سیاهها ؛ کبودها

بیا ببین ؛ بیا ببین

چه سان نبرد می کنم

شکفته های سبز را

چگونه زرد می کنم

زنده یاد مهدی اخوان ثالث

مهدی اخوان ثالث :

به دیدارم بیا هــر شب؛ در ایــن تنهایی ِ تنها و تاریک ِ خدا مانند
دلم تنگ است
بیا ای روشن؛ ای روشن‌تر از لبخند
شبم را روز کن در زیر سرپوش سیاهی‌ها
دلم تنگ است

بیا بنگر؛ چــه غمگین و غریبانه

در ایــن ایوان سرپوشیده؛ وین تالاب مالامال
دلی خوش کرده‌ام بــا ایــن پرستوها و ماهی‌ها
و ایــن نیلوفر آبی و ایــن تالاب مهتابی
بیا ای همگناه ِ من درین برزخ

بهشتم نــیــز و هم دوزخ

به دیدارم بیا؛ ای همگناه؛ ای مهربان بــا من
که اینان زود می‌پوشند رو در خواب‌های بی گناهی‌ها
و من می‌مانم و بیداد بی خوابی
در ایــن ایوان سرپوشیدهٔ متروک
شب افتاده ست و در تالاب ِ من دیری ست
که در خوابند آن نیلوفر آبی و ماهی‌ها؛ پرستوها
بیا امشب کــه بس تاریک و تن‌هایم

بیا ای روشنی؛ امــا بپوشان روی

که می‌ترسم ترا خورشید پندارند
و می‌ترسم هــمــه از خواب برخیزند
و می‌ترسم هــمــه از خواب برخیزند
و می‌ترسم کــه چشم از خواب بردارند
نمی‌خواهم ببیند هیچ کس ما را
نمی‌خواهم بداند هیچ کس ما را
و نیلوفر کــه سر بر می‌کشد از آب

پرستوها کــه بــا پرواز و بــا آواز

و ماهی‌ها کــه بــا آن رقص غوغایی
نمی‌خواهم بفهمانند بیدارند
شب افتاده ست و من تنها و تاریکم
و در ایوان و در تالاب من دیری ست در خوابند
پرستوها و ماهی‌ها و آن نیلوفر آبی
بیا ای مهربان بــا من!
بیا ای یاد مهتابی!

آسمانش را گرفته تنگ در آغوش
ابر؛ بــا آن پوستین سردِ نمناکش.
باغ بی برگی؛
روز و شب تنهاست؛

با سکوت پاکِ غمناکش.
سازِ او باران؛ سرودش باد.
جامه اش شولای عریانی‌ست.
ورجز؛اینش جامه ای بــایــد .

بافته بس شعله ی زرتار پودش باد .
گو بروید ؛ هرچه در هــر جا کــه خواهد ؛ یــا نمی خواهد .
باغبان و رهگذران نـیـسـت .
باغ نومیدان
چشم در راه بهاری نیست

گر زچشمش پرتو گرمی نمی تابد ؛
ور برویش برگ لبخندی نمی روید ؛
باغ بی برگی کــه می گوید کــه زیبا نـیـسـت ؟
داستان از میوه های سربه گردونسای اینک خفته در تابوت پست خاک می گوید .
باغ بی برگی
خنده اش خونیست اشک آمیز
جاودان بر اسب یال افشان زردش میچمد در آن .
پادشاه فصلها ؛ پائیز .

تو چــه دانی کــه پسِ هــر نگهِ ساده ی من…

چه جنونی

چه نیازی؛

چه غمی ست؟

“مهدی اخوان ثالث”

از بهترین شعرهای مهدی اخوان ثالث

… عُقدۀ خود را فرو می خورد ؛

چون خمیر ِ شیشه ؛ سوزان جُرعه ای از شعله و نِشتر

و بــه دُشخواری فرو می برد ؛

لقمه ی بُغضی کــه قُوتِ غالبش آن بود …

…«هی فلانی ! زندگی شاید همین باشد ؟

یک فریب ساده و کوچک .

آن هم از دست ِ عزیزی کــه تو دنیا را

جز بــرای او و جر بــا او نمی خواهی .

من گمانم زندگی بــایــد همین باشد .

آه ! … آه ! امّا

او چرا ایــن را نمی داند ؛ کــه در اینجا

من دلم تنگ اســت ؛ یک ذره اســت ؟

شاتقی هم آدم اســت ؛ ای دادِ بر من ؛ داد !

ای فغان ! فریاد !

من نمی دانم چرا طاووس من ایــن را نمی داند ؟

که من ِ بیچاره هم در سینه دل دارم .

که دل ِ من هم دل اســت آخر ؟

سنگ و آهن نـیـسـت .

او چرا ایــن قدر از من غافل اســت آخر ؟

آه ؛ آه ای کاش

گاهگاهی بچه را نــیــز می آورد.

کاشکی … امّا … رها کن ؛ هیچ »

و رها می کــرد .

او رها می کــرد حرفش را .

حرف ِ بیدادی کــه از آن بود دایم داد و فریادش .

و نمی بُرد و نمی شــد بُرد از یادش.

اغلب او اینجا دهان می بست

گر بــه ناهنگام ؛ یــا هنگام ؛ دَم دَر می کشید از درد ِ دل گفتن .

شاتقی؛ ایــن ترجمان ِ درد ؛

قهرمان ِ درد ؛

آن یگانه مرد ِ مردانه .

پوچ و پوک ِ زندگی را نیم دیوانه .

و جنون عشق را چالاک و یکتا مرد .

او بــه خاموشی گرایان ؛ شکوه بس می کــرد .

و ســپــس بــا کوشش ِ بسیار

عقدۀ خود را فرو می خورد .

چون خمیر ِ شیشه ؛ سوزان جُرعه ای از شعله و نِشتر

و بــه دُشخواری فرو می برد ؛

لقمۀ بُغضی کــه قُوتِ غالبش آن بود.

تا چها می کــرد ؛ خود پیداست؛

چون گـُـوارد ؛ یــا چــه می آرد

جرعۀ خنجر بــه کام و سینه و حنجر ؟

و چــه سینه و حنجری هم شاتقی را بود !

دودناکی ؛ پنجره ی کوری کــه دارد رو بــه تاریکا .

زخمگینی خُشک و راهی تنگ و باریکا .

گریه آوازی ؛ گره گیری ؛ خَسَک نالی .

چاه راه ِ کینه و خشم اندرون ؛ تاب و شکن بیرون .

خشم و خون را باتلاقی و سیه چالی .

تنگنا غمراهه ای ؛ نَقبِ خراش و خون .

شاتقی آنگاه

چند لحظه چشمها می بست و بعد از آن ؛

می کشید آهی و می کوشید

ــ بــا چــه حالتها و حیلتها ــ

باز لبخند ِ غریبش را ؛ کــه چندی محو و پنهان بود ؛

با خطوط ِ چهرۀ خود آشنا می کــرد .

لیکن ایــن لبخند ؛ در آن چهره تــا یک چند ؛

از غریب ِ غربت ِ خود مویه ها می کــرد .

و چنانچون تکّه ای وارونه از تصویر ؛

ــ یــا چو تصویری کــه می گرید ؛ غریبی می کــنــد در قاب ِ بیگانه ــ

در خطوط ِ چهرۀ او ؛ جا نمی افتاد .

حِسّ غربت در غریبه قابهای چشم ِ ما می کــرد .

شاتقی آنگاه در می یافت .

روی می گرداند و نابیننده ؛ بی سویی ؛ نگاه می کــرد .

همزمان بــا سرفه ؛ یــا خمیازه ؛ یــا بــا خارش چانه ؛

ــ می نمون ایــن گونه ؛ می کــرد ــ

تکّۀ وارون ِ آن تصویر را از چهره بر می داشت ؛

و خطوط ِ چهره اش را جا بــه جا می کــرد .

تا بدین سان از بــرای آن جراحت ؛ آن بــه زهر آغشته ؛ آن لبخند ؛

باز جای غصب وا می کــرد .

عصر بود و راه می رفتیم ؛

در حیاط ِ کوچک پاییز ؛ در زندان ؛

چند تن زندانی ِ بــا هم ؛ ولــی تنها .

آنچنان بــا گــفــت و گو سرگرم ؛

این چنین بــا شاتقی خندان .

از : مهدی اخوان ثالث

زمستون؛تن عریون باغچه چــون بیابون

درختا بــا پاهای برهنه زیر بارون

نمیدونی تو کــه عاشق نبودی

چه سخته مرگ گل بــرای گلدون

گل و گلدون چــه شبها نشستن بی بهانه

واسه هم قصه گفتن عاشقانه

چه تلخه چــه تلخه

باید تنها بمونه قلب گلدون

مثل من کــه بی تو

نشستم زیر بارون زمستون

زمستون

برای تو قشنگه پشت شیشه

بهاره زمستونها بــرای تو همیشه

تو مثل من زمستونی نداری

که باشه لحظه چشم انتظاری

گلدون خالی ندیدی

نشسته زیر بارون

گلای کاغذی داری تو گلدون

تو عاشق نبودی

ببینی تلخه روزهای جدایی

چه سخته چــه سخته

بشینم بی تو بــا چشمای گریون

شعر زمستون از اخوان ثالث

زنده یاد مهدی اخوان ثالث :

سلامت را نمی خواهند پاسخ گــفــت ؛

سرها در گریبان اســت .

کسی سر بر نیارد کــرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را .

نگه جز پیش پا را دید ؛ نتواند ؛

که ره تاریک و لغزان اســت .

وگر دست ِ محبت ســوی کس یازی ؛

به اکراه آورد دست از بغل بیرون ؛

که سرما سخت سوزان اســت .

نفس ؛ کز گرمگاه سینه می اید برون ؛ ابری شــود تاریک

چو دیوار ایستد در پیش چشمانت .

نفس کاین اســت ؛ پــس دیگر چــه داری چشم

ز چشم دوستان دور یــا نزدیک ؟

مسیحای جوانمرد من ! ای ترسای پیر ِ پیرهن چرکین !

هوا بس ناجوانمردانه سرد اســت … آی…

دمت گرم و سرت خوش باد !

سلامم را تو پاسخ گوی ؛ در بگشای!

منم من ؛ میهمان هــر شبت ؛ لولی وش مغموم .

منم من ؛ سنگ تیپاخورده ی رنجور .

منم ؛ دشنام پست آفرینش ؛ نغمه ی ناجور .

نه از رومم ؛ نه از زنگم ؛ همان بیرنگ بیرنگم .

بیا بگشای در ؛ بگشای ؛ دلتنگم .

حریفا ! میزبانا ! میهمان سال و ماهت پشت در چــون موج می لرزد .

تگرگی نـیـسـت ؛ مرگی نـیـسـت .

صدایی گر شنیدی ؛ صحبت سرما و دندان اســت .

من امشب آمدستم وام بگزارم.

حسابت را کنار جام بگذارم .

چه می گویی کــه بیگه شــد ؛ سحر شــد ؛ بامداد آمد ؟

فریبت می دهد ؛ بر آسمان ایــن سرخی ِ بعد از سحرگه نـیـسـت .

حریفا ! گوش سرما برده اســت ایــن ؛ یادگار سیلی ِ سرد ِ زمستان اســت .

و قندیل سپهر تنگ میدان ؛ مرده یــا زنده .

به تابوت ستبر ظلمت نه توی ِ مرگ اندود ؛ پنهان اســت .

حریفا ! رو چراغ باده را بفروز ؛ شب بــا روز یکسان اســت .

سلامت را نمی خواهند پاسخ گــفــت .

هوا دلگیر ؛ درها بسته ؛ سرها در گریبان ؛ دستها پنهان ؛

نفسها ابر ؛ دلها خسته و غمگین ؛

درختان اسکلتهای بلور آجین .

زمین دلمرده ؛ سقفِ آسمان کوتاه ؛

غبار آلوده مهر و ماه ؛

زمستان است

مهدی اخوان ثالث (میم – امید )



:: بازدید از این مطلب : 83
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : پنج شنبه 16 شهريور 1396 | نظرات ()
نوشته شده توسط : yeklink

مهرداد اوستا

مهرداد اوستا

 

محمدرضا رحمانی یــا مهرداد اوستا در سال ۱۳۰۸ در شهر بروجرد بــه دنیا آمد

وی در خانواده‌ای کــه بــه شعر و ادبیات علاقه داشتند؛ بزرگ شد. پدر بزرگ مادری وی؛ شاعری خوش قریحه بود کــه در شعر رعنا تخلص می‌کرد.

مهرداد استعداد فراوانی بــرای شعرگویی داشت بــه گونه‌ای کــه از کلاس پنجم ابتدایی بــا تشویق معلمان خود بــه سرودن شعر پرداخت.

شعرهای دوران نوجوانی وی کمتر بــه انتشار رسیدند. علت آن؛ تمایل وی بــه قصیده‌سرایی بود کــه سنگین‌تر از نوع اشعار متداول آن روزگار بود.

در سال ۱۳۲۰ و هنگامی کــه مهرداد نوجوانی دوازده ساله بود بــه همراه خانواده‌اش بــه تهران آمد و دوره دبیرستان را در یکی از دبیرستان‌های شبانه بــه پایان رساند.

وی تحصیلات دانشگاهی خود را از سال ۱۳۲۷ بــا ورود بــه دانشکده معقول و منقول (الهیات) دانشگاه تهران آغار کــرد و ابتدا لیسانس معقول و منقول گرفت و ســپــس بــا ادامه دادن تحصیل؛ بــا مدرک فوق لیسانس در رشته فلسفه از ایــن دانشگاه فارغ التحصیل شد.

مهرداد اوستا هم‌زمان بــا تحصیل در دانشگاه؛ بــه استخدام وزارت آموزش و پرورش درآمد و بــه عــنــوان دبیر در چندین دبیرستان تهران بــه تدریس پرداخت.

 

زندگینامه مهرداد اوستا

 

زندگینامه مهرداد اوستا

 

وی در سال‌های ۱۳۳۳ و ۱۳۴۵ دو بار ازدواج کــرد کــه حاصل آن یک پسر و سه دختر بود.

مهرداد اوستا شعرهایی در مخالفت بــا رژیم پهلوی سرود و مدتی بــه عــنــوان زندانی سیاسی در زندان بود.

ژان پل سارتر از وی بــه عــنــوان یکی از متفکران برجسته مشرق زمین نام برده‌است. اوستا علاوه بر شاعری؛ در زمینه فلسفه؛ موسیقی و ادبیات فارسی نــیــز فعالیت داشت.

در سال ۱۳۲۷ وی بــه عــنــوان مسئول ساماندهی کتابخانه‌ها و مقالات و کتاب‌های ادبی در وزارت فرهنگ (آموزش و پرورش) مشغول بــه کار شد.

از سال ۱۳۳۳ و هنگامی کــه تنها ۲۵ سال سن داشت بــه عــنــوان جوانترین استاد بــه تدریس در دانشگاه (تهران) در رشته‌های گوناگون علوم انسانی پرداخت.

رشته‌های تدریس شده توسط وی شامل فلسفه؛ زبان فارسی؛ ادبیات فارسی؛ فلسفه‌ تاریخ؛ تاریخ هنر؛ تاریخ اجتماعی هنر؛ زیبایی‌شناسی؛ روش تحقیق در زیبای شناسی و تاریخ موسیقی می‌شد.

نبوغ و پشتکار اوستا باعث شــد تــا در سال ۱۳۳۶ بــه عضویت شورای بررسی رساله‌های دکترای دانشجویان دوره‌ دکتری ادبیات فارسی درآید.

در سال ۱۳۳۲ نخستین اثر وی کــه تصحیح دیوان سلمان ساوجی بود؛ به‌وسیلهٔ انتشارات زوار بــه چاپ رسید.

وی در سال ۱۳۷۰؛ در حالی کــه مشغول تصحیح شعری در شورای شعر وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی در تالار وحدت بود دچار عارضه قلبی شــد و درگذشت و در قطعه هنرمندان بهشت زهرای تهران بــه خاک سپرده شد.

استاد اوستا بیش از 40 اثر تحقیقی و یــا تألیفی در زمینه ادبیات و هنر از خود بــه یادگار گذاشته کــه بیش از 20 اثر آن در زمان حیات ایشان و بقیه بعداً منتشر شده است.

آثار مهرداد اوستا:

تصحیح دیوان سلمان ساوجی
عقل و اشراق
از کاروان رفته
پالیزبان
حماسهٔ آرش
از امروز تــا هرگز
اشک و سرنوشت
روش تحقیق در دستور زبان فارسی و شیوهٔ نگارش
شراب خانگی ترس محتسب خورده
تیرانا
امام؛ حماسه‌ای دیگر

 

اشعار مهرداد اوستا

 

اشعار مهرداد اوستا

 

وفا نکردی و کردم؛ خطا ندیدی و دیدم
شکستی و نشکستم؛ بُریدی و نبریدم
اگر ز خلق ملامت؛ و گر ز کرده ندامت
کشیدم از تو کشیدم؛ شنیدم از تو شنیدم
کی ام؛ شکوفه اشکی کــه در هوای تو هــر شب
ز چشم ناله شکفتم؛ بــه روی شکوه دویدم
مرا نصیب غم آمد؛ بــه شادی هــمــه عالم
چرا کــه از هــمــه عالم؛ محبت تو گزیدم
چو شمع خنده نکردی؛ مگر بــه روز سیاهم
چو بخت جلوه نکردی؛ مگر ز موی سپیدم
بجز وفا و عنایت؛ نماند در هــمــه عالم
ندامتی کــه نبردم؛ ملامتی کــه ندیدم
نبود از تو گریزی چنین کــه بار غم دل
ز دست شکوه گرفتم؛ بدوش ناله کشیدم
جوانی ام بــه سمند شتاب می شــد و از پی
چو گرد در قدم او؛ دویدم و نرسیدم
به روی بخت ز دیده؛ ز چهر عمر بــه گردون
گهی چو اشک نشستم؛ گهی چو رنگ پریدم
وفا نکردی و کردم؛ بسر نبردی و بردم
ثبات عهد مرا دیدی ای فروغ امیدم؟      مهرداد اوستا

 

با من بگو تــا کیستی, مهری؟ بگو, ماهی؟ بگو
خوابی؟ خیالی؟ چیستی؟ اشکی؟ بگو؛ آهی؟ بگو
راندم چو از مهرت سخن گفتی بسوز و دم مزن
دیگر بگو از جان من, جانا چــه می‌خواهی؟ بگو
گیرم نمی‌گیری دگر, زآشفته ی عشقت خبر
بر حال من گاهی نگر, بــا من سخن گاهی بگو
ای گل پی هــر خس مرو, در خلوت هــر کس مرو
گویی کــه دانم, پــس مرو؛ گر آگه از راهی بگو
غمخوار دل ای مه نیی, از درد من آگه نیی
ولله نیی, بالله نیی, از دردم آگاهی بگو ؟
بر خلوت دل سرزده یک شب درآ ساغر زده
آخر نگویی سرزده, از من چــه کوتاهی بگو؟
من عاشق تنهایی‌ام سرگشته شیدایی‌ام
دیوانه‌ای رسوایی‌ام, تو هرچه می‌خواهی بگو      مهرداد اوستا

 

بازآ کــه چــون برگ خزانم رخ زردی‌‌ست
با یاد تو دم ساز دل من دم سردی‌ست
گر رو بــه تو آورده‌ام از روی نیازی‌‌ست
ور دردسری می‌دهمت از سر دردی‌ست
از راهروان سفر عشق درین دشت
گلگونه سرشکیست اگــر راهنوردى ست
در عرصه اندیشه من بــا کــه توان گفت
سرگشته چــه فریادی و خونین چــه نبردى ست
غمخوار بــه جز درد و وفادار بــه جز درد
جز درد کــه دانست کــه ایــن مرد چــه مردی است
از درد سخن گفتن و از درد شنیدن
با مردم بیدرد ندانی کــه چــه دردی است؟
چون جام شفق موج زند خون بــه دل من
با ایــن هــمــه دور از تو مرا چهره زردی است      مهرداد اوستا

 

چون برآرم ز دل سوخته آوا من
زار نالم کــه دریغا ؛ کــه دریغا من
خود ندانم کــه مرا وایه بود یــا نی
کس نپرسید کــه دارم چــه تمنا من
گاه ز آوارگی و درد همی گردم
گردبادی یله در دامن صحرا من
گه فرو می برم از اندُه و نومیدی
سر بــه زیر پر اندیشه چو عنقا من
یا بــه کردار یکی نالهّ سرگردان
می سپارم ره ایــن گمشده بیدا من
باز واپس نگرم خسته و فرسوده
سایه ای بینم ؛ همراه شده بــا من
تا ز جان من فرسوده چــه می خواهد
این بــه خون برده ؛ بدین خیرگی ام دامن!؟
زی کجا پویی و آهنگِ کــه را داری
ها من -ای سایهّ سرگشتهّ من- ها من!؟
کیستم ؟ خسته نگاهی هــمــه نومیدی
باز نایافته اسرار جهان را من
بر لبی پرسشی آسیمه سرم؛ و آن گاه
بازنشنیده بجز پاسخ بی جا من
باز بــا شهپر اندیشه برافرازم
بال بر کنگرهّ گنبد مینا من
باز بــا کشّی و تابندگی آویزم
همچو ناهید بــه دامان ثریا من
مه برآورده سپهرانه یکی خرگه
شب فرو هِشته پَرندینه یکی دامن
همه آسوده ز طوفان بلا ؛ و آن گاه
چنگ در دامن طوفان زده تنها من
هر نفس همچو یکی نای برون آرم
از دل خستهّ سودا زده آوا من      مهرداد اوستا



:: بازدید از این مطلب : 128
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : پنج شنبه 16 شهريور 1396 | نظرات ()
نوشته شده توسط : yeklink

یغما گلرویی

یغما گلرویی

 

بیوگرافی یغما گلرویی
زادروز: ۶ مرداد ۱۳۵۴
ملیت: ایرانی
پیشه: شاعر؛ ترانه‌سرا؛ مترجم؛ خواننده؛ نویسنده
سال‌های فعالیت: ۱۳۷۷-اکنون
سبک: موسیقی پاپ
لقب: گلایل
همسر: آتنا حبیبی

«یغماگلرویی» شاعر؛ ترانه‌سرا؛ نویسنده ایرانی در ساعت پنج بامدادِ روز ششمِ مرداد ۱۳۵۴ در بیمارستان «مهر» «شهرستانِ ارومیه» متولد شد. مادرش «نسرین آقاخانی»؛ پدرش «هوشنگ گلرویی» و خواهری بزرگتر از خود بــه نامِ «یلدا» دارد.

در یک سالگی‌اش خانواده بــه «تهران» نقل مکان کــرد و در خیابان «گیشا» ساکن شد. در دوران ابتدایی سیاهی جنگ و مرگِ دوستانِ همکلاسش در بمباران را تجربه کرد. یغماگلرویی سال دوم دبیرستان بود کــه بــه خاطرِ درگیری فیزیکی بــا ناظم دبیرستان کــه در مراسم صبح‌گاه بــه گوش او سیلی زده بود بــرای دو سال از تحصیل در مدارس روزانه محروم شــد و بــه دبیرستانِ شبانه رفت. در همان سال‌ها بــه جرمِ «دیوارنویسی» بــرای چند روز بازداشت و بــه مدتِ شش ماه مجبور بــه خارج نشدن از «تهران» شد.

 

زندگینامه یغما گلرویی

 

زندگینامه یغما گلرویی

 

یغماگلرویی در اوایل دههٔ هفتاد؛ بــا «غزاله علیزاده» آشنا شــد و بــه سفارشِ او بــه دفترِ نشریه آدینه رفت‌وآمد پیدا کــرد و توانست بــا نویسندگانی چــون «فرج سرکوهی»؛ «مسعود بهنود»؛ «عمران صلاحی»؛ «محمدمختاری»؛ «حمید مصدق»؛ «علی باباچاهی»؛ «ناصرتقوایی» دیدار کند. در پاییز سال هفتاد و سه؛ بــرای بار نخست بــا «احمدشاملو» در دهکدی فردیس کرج دیدار کــرد و آثار خود را بــرای او خواند. ایــن دیدار و دیدارهای بعدی باعث مصمم شدنش بــه ادامه دادنِ راهِ شعر شد.

یغماگلرویی بــه همراهِ «عزت ابراهیم‌نژاد» کوشید نشریه یی بــا نامِ «آرمان» را راه‌اندازی کــنــد امــا تمامِ مطالبِ جمع‌آوری شده بــرای شماره نخست بــه همراه رایانه شبانه از تحریریه بــه سرقت رفت. در اردیبهشت سال هفتاد و هفت نخستین مجموعه شعرِ خود را بــا عــنــوان «گفتم: بمان! نماند…» توسط مؤسسه فرهنگی هنری دارینوش منتشر کــرد و بعد از آن حدود سی عــنــوان کتاب از او در زمینه‌های شعر؛ ترانه؛ ترجمه؛ فیلم‌نامه بازسرایی متون منتشر شده است.

یغماگلرویی بــه همراهِ «افشین یداللهی»؛ «نیلوفرلاری‌پو»؛ «سعید امیراصلانی»؛ «افشین سیاه‌پوش»؛ «مهدی محتشم» و… جلساتِ ترانه‌خوانی در خانهٔ پدری خود برگزار کــرد و تداوم ایــن جلسات رفته رفته باعث تشکیلِ «خانه ترانه» شد. بعد از حدود یک دهه در اعتراض بــه نحوهٔ گرداندن جلسات بــا نوشتن یک یادداشت از آن جلسات اعلام جدایی کرد. در فیلم سینمایی هفت ترانه بــه کارگردانیِ بهمن زرین‌پور در کنارِ ایرج راد؛ لعیا زنگنه؛ سحر جعفری‌جوزانی؛ شروین نجفیان بازی کرده و همچنین درچند مستند مانندِ «سفرنامه»؛ «شبِ شیدایی»؛ «خاطره‌های خط‌خطی»؛ «ترانه در تبعید» و «یغما گلرویی: ترانه‌سرا» حضور داشته است.

مقالات یغماگلرویی در نشریه‌هایی مانندِ «فیلم و سینما»؛ «ترانهٔ ماه»؛ «باور»؛ «گلستان ایران»؛ «نسیم هراز»؛ «گوهران»؛ «شرق»؛ «اعتماد»؛ «همشهری» منتشر شده‌اند. مادرش علاقه زیادی بــه ادبیات داشت؛ بــه همین دلیل از وقتی کودک بود بــا ادبیات و شعر آشنا شــد و همین موضوع یکی از عواملی بود کــه وی را بــرای ورود بــه حوزه شعر و ترانه علاقه‌مند کرد.

یغما دربارهٔ سال‌های تحصیلاتش می‌گوید:
دوران دبستان در مدرسه محمد باقر صدر خوندم؛ دورهٔ راهنمایی را در مدرسهٔ طالقانی و دبیرستان را مدرسهٔ مطهری کــه البته بــه دلایلی ۲ سال از تحصیل محروم شدم و بعد در مدرسه شبانه درس خوندم… من هیچ خاطره شیرینی از دوران مدرسه ندارم. چــون آنقدر از مدرسه بدم می‌اومد کــه چیز شیرینی برام نداشت. همیشه از دیوار مدرسه می‌پریدم و فرار می‌کردم و …

زندگی حرفه‌ای یغما گلرویی
شروع کار یغما گلرویی در زمینهٔ شعر؛ بــا شعر سپید بود و کتاب‌های اولش در قالب شعر سپید منتشر گشت. اولین کسی کــه شعرهای یغما را اجرا کرد؛ امیر کریمی بود کــه در «آلبوم تــا همیشه» چهار شعر از ترانه‌های او را ضبط نمود. امــا اولین آلبومی کــه انتشار یافت؛ کاری از ناصر عبداللهی بود در «آلبوم دوستت دارم» کــه ۲ ترانه از یغما در آن بود.

یغما گلرویی پــس از نامهٔ خداحافظی خود از دنیای هنر مدتی بی سر و صدا بــه زندگی عادی ادامه داد امــا شروع دوباره بر سرزبانها افتادن نام وی شروع کار بــا خوانندهٔ ایرانی ساکن در آلمان شاهین نجفی بود. در تاریخ ۱۰ اسفندماه ۱۳۹۰ چهارمین آلبوم شاهین نجفی بــا نام هیچ هیچ هیچ منتشر شد. ایــن آلبوم کــه در مجموع دارای ده قطعه بود دو قطعهٔ آن توسط یغما گلرویی سراییده شده بود.

یغما گلرویی در صحنه‌ها و رخدادهای اجتماعی حضوری ملموس دارد. در فروردین ماه ۱۳۹۳ خبر اعدام گروهبانی ایرانی بــا نام جمشید دانایی فر واکنش‌هایی را برانگیخت کــه یغما گلرویی هم بــا سرودن شعری بــا نام «این آسیاب بــه نوبت خون می‌گردد» انزجار خود را از ایــن حرکت نشان داد.

آثار یغما گلرویی
از یغما گلرویی آثار متعددی از جمله شعر؛ داستان؛ ترجمهٔ شعر؛ فیلم‌نامه و غیره منتشر شده اســت و ترانه‌های او توسط خوانندگانی چــون شادمهر عقیلی ؛سیاوش قمیشی؛ امیر کریمی؛ حسن شماعی زاده؛ امید؛ شاهین نجفی؛ فرهاد جواهر کلام؛ ناصر عبدالهی؛ قاسم افشار؛ سعید شهروز؛ رضا یزدانی و چند خواننده دیگر اجرا شده است. ترانهٔ «تصور کن» کــه در آلبوم روزهای بی‌خاطرهٔ سیاوش قمیشی اجرا شــد و ترانه ستاره کــه توسط شادمهر عقیلی در آلبوم آدم و حوا اجرا شــد معروف‌ترین ترانه‌های او است.

مجموعه شعرها و ترانه‌های یغما گلرویی
– رانندگی در مستی (در ایران مجوز چاپ نیافت و در آلمان منتشر شد)
– باران بــرای تو می‌بارد (مجموعه شعر چاپ پنجم زمستان سال ۱۳۹۲)
– گریه‌های گربه خاکستری (مجموعه شعر چاپ نشد)
– دیوارنوشته‌های انفرادی (مجموعه شعر چاپ نشد)
– چپق صلح (مجموعه شعر)
– تصور کن (پنجمین مجموعه ترانه چاپ اول ۱۳۸۶)
– هایکوهای زندان (مجموعه شعرهای کوتاه چاپ نشد)
– ما رُ ببخشین! آقای دیکتاتور! (مجموعه شعر چاپ نشد)
– رقص در سلول انفرادی (چهارمین مجموعه ترانه چاپ اول ۱۳۸۴)
– بی سرزمین تر از باد (سومین مجموعه ترانه چاپ اول ۱۳۸۲)
– اینجا ایران اســت و من تو را دوست می‌دارم (مجموعه شعر چاپ اول ۱۳۸۱)
– تنها بــرای تو می‌نویسم؛ بی بی باران (دومین مجموعه ترانه چاپ اول ۱۳۸۰)
– پرنده بی پرنده (نخستین مجموعه ترانه چاپ اول ۱۳۷۹)
– فاصله (سیاوش قمیشی مجموعه شعر چاپ اول ۱۳۸۰)
– مگر تو بــا ما بودی!؟ (مجموعه شعر چاپ اول ۱۳۷۸)
– گفتم بمان! نماند… (مجموعه شعر چاپ اول ۱۳۷۷)
– آهنگ یه دختر (خواننده ابی و شادمهر ۱۳۹۲)
– من رؤیایی دارم (مجموعه شعر چاپ اول ۱۳۹۳)

داستان؛ فیلم‌نامه؛ مجموعه‌نامه
– مسیح سرگردان
– سلام! خانم رنگین کمان!
– زنجیری (فیلم‌نامه)
– پوکه (فیلم‌نامه)

برخی از ترجمه‌های یغما گلرویی
– جهان در بوسه‌های ما زاده می‌شود؛ اشعار شاعران جهان
– فرشته‌ای در کنارِ توست!؛ شعرهای مارگوت بیکل؛ بــا همکاری ندا زندیه
– دو فنجون قهوه؛ دو نخ سیگار؛ شل سیلور استاین
– باران یعنی: تو بر می‌گردی!؛ نزار قبانی
– نه! نمی‌خواهم ببینمش… ؛ فدریکو گارسیا لورکا
– آوازهای کولی؛ فدریکو گارسیا لورکا

– و ….

 

اشعار یغما گلرویی

 

اشعار یغما گلرویی

 

تو را دوست می دارم
به سان کودکی
که آغوش گشوده ی مادر را!
شمع بی شعله ای
که جرقه را!
نرگسی
که آینه ی بی زنگار چشمه را!
تو را دوست می دارم
به سان تندیس میدانی بزرگ؛
که نشستن گنجشک کوچکی را بر شانه اش
و محکومی
که سپیده ی انــجـام را!
تو را دوست می دارم!
به سان کارگری
که استواری روز را؛
تا در سایه ی دیوار دست ساز خویش
قیلوله کند!
یغما گلرویی

من رؤیایی دارم؛ رؤیای آزادی
رؤیای یک رقصِ بی‌وقفه از شادی
من رؤیایی دارم؛ از جنسِ بیداری
رؤیای تسکینِ ایــن دردِ تکراری
دردِ جهانی کــه از عشق تهی می‌شه
دردِ درختی کــه می‌خشکه از ریشه
دردِ یه کودک کــه تو چرخه‌ی کاره
یا دردِ اون زن کــه محکومِ آزاره
تعبیرِ ایــن رؤیا درمونِ دردامه
درمونِ ایــن دردا تعبیرِ رؤیامه
رؤیای من اینه: دنیای بی‌کینه
دنیای بی‌کینه… رؤیای من اینه
من رؤیایی دارم؛ رؤیای رنگارنگ
رؤیای دنیایی سبز و بدونِ جنگ
من رؤیایی دارم کــه غیرممکن نیست
دنیایی کــه پاکه از تابلوهای ایست
دنیایی کــه بمب و موشک نمی‌سازه
موشک روی خوابِ کودک نمی‌ندازه
دنیایی کــه تو اون زندونا تعطیلن
آدم‌ها بــه جرمِ پرسش نمی‌میرن.
تعبیرِ ایــن رؤیا درمونِ دردامه
درمونِ ایــن دردا تعبیرِ رؤیامه
رؤیای من اینه: دنیای بی‌کینه
دنیای بی‌کینه… رؤیای من اینه
من رؤیایی دارم؛ رؤیای آرامش
رؤیای دنیای بی‌مرز و بی‌ارتش
من رؤیایی دارم؛ رؤیای خوشبختی
رؤیای دنیایی بی‌نفرت و سختی
بی‌ترسِ سرنیزه؛ بی‌وحشتِ باطوم
هر آدمی شاد و هــر ظالمی محکوم
دنیایی کــه توش پول اربابِ مردم نیست
قحطیِ لبخند و ایمان و گندم نیست
تعبیرِ ایــن رؤیا درمونِ دردامه
درمونِ ایــن دردا تعبیرِ رؤیامه
رؤیای من اینه: دنیای بی‌کینه
دنیای بی‌کینه… رؤیای من اینه
یغما گلرویی

بی تو از آخر قصه های مادربزرگ می ترسم
می ترسم از صدای ایــن سکوت سکسکه ساز
می دانم ! عزیز
می دانم کــه اهالی ایــن حدود حکایت
مدام از سوت قطار و سقوط ستاره می گویند
اما تو کــه می دانی
زندگی تنها عبور آب و شکفتن شقایق نیست
زندگی یعنی نوشتن یاس و داس و ستاره در کنار هم
زندگی یعنی دام و دانه در دامنه ی دم جنبانک
زندگی یعنی باغ و رگ و بی پناهی باد
زندگی یعنی دقایق دیر راه دور دبستان
زندگی یعنی نوشتن انشایی درباره ی پرده ها و پنجره ها
زندگی تکرار تپش های ترانه است
بیا و لحظه یی بالای همین بام بی بادبادک و بوسه بنشین
باور کن هنوز هم می شــود بــه پاکی قصه های مادربزرگ هجرت کرد
دیگر نگو کــه سیب طلای قصه ها را
کرم های کوچک کابوس خورده اند
تنها دستت را بــه من بده
و بیا
یغما گلرویی

از خانه بیرون بیا تــا زیبا شــود ایــن شهر؛

تا درخت‌های دودگرفته‌ی خیابانِ پهلوی سابق

دوباره جوانه بزنند

و جوی‌های لب‌ریز بطری‌های خالی آب معدنی

از نو

طعمِ شیرین آبِ قنات را تجربه کـنـنـد !

تا آبی شــود ایــن آسمانِ خاکستری

و تابلوهای نمایش‌گرِ آلوده‌گی هوا

از خوشی بــه رقص در بیایند !

از خانه بیرون بیا!

بگذار نیمکت‌های آن پارک قدیمی

با یک‌دیگر بــه جنگ برخیزند

تا تو قهرمانشان را انتخاب کنی بــرای نشستن !

بگذار کودکان پشتِ چراغ قرمز‌ها

تمام اسفندهاشان را در آتش بریزند

از شوقِ آمدنت !

بگذار فواره‌های تمام میدان‌ها دوباره قد بکشند

و در تک تکِ کوچه‌ها

بوی گل‌سرخ بپیچد…

بی‌تو ایــن شهر متروک است

و تنها کلاغ‌های خاکستری

آسمانش را هاشور می‌زنند…

شهر و دیاری کــه بر دو پا راه می‌روی

و مرزهای وطنم

از عطرِ نفس‌های تو آغاز می‌شود!

از خانه بیرون بیا تــا خلاصم کنی

از تبعید در شهری

که زادگاهِ من است…

این ترانه گواهیِ فوته؛ شاعرِ متن پیشِ رو مُرده

بسکه هِی خواب دیده بیداره؛ بسکه رؤیاشو بالا آورده

این شبیه دعای قبل از مرگ؛ ایــن شروع یه اختتامیه‌س

شکل آژیرِ قرمزه حرفام؛ تف بــه تسلیم؛ تف بــه آتش‌بس

ایدز داره فرشته‌ی الهام؛ تن واژه کزاز می‌گیره

یه سگِ هار توی لپ تاپه؛ دستای شعرو گاز می گیره

روی مغزم اسید پاشیدن؛ نفسای مسیح بو می‌ده

دیگه هــر حرفِ بــا پدر مادر؛ مزه‌ی شاشِ بازجو می‌ده

تنها هورا کشیدن آزاده! هایل هیتلر! هیتلرِ قدیس!

زنده‌باد وعده‌های توخالی! زنده‌باد کیک! زنده باد ساندیس!

کانگوروها تو کیسه شون گرگه؛ مامِ میهن سزارین می‌شه

سوسکا بــه ریش کافکا می‌خندن؛ دختری هفت ساله زن می‌شه

من بــه زخمام دخیل می بندم؛ باورم نـیـسـت کــه زمین صافه

مرده‌شورم نمی‌بره دیگه؛ پاپ بی‌خود خداشو می‌لافه

آرزوهامو ارث می‌ذارم؛ واسه نسلی کــه شاملو خونده

یه کلیسا نشون بده کــه تنِ صدتا گالیله رو نسوزونده

گول ایــن چشم منجمد رو نخور! دستای من هنوز هم مُشتن

خوش خیالن اونا کــه فکر کردن بــا قپانی ترانه‌مو کشتن

برای مرگِ اون کــه بــا لبخند کتکم می‌زنه عزادارم

من هنوزم بــه مرگ مشکوکم؛ من هنوزم تو گور بیدارم

یه ساله رفتی و اسمت هنوز مونده تو ایــن گوشی…

می‌دونم قهوه‌تو مثل قدیما تلخ می‌نوشی

می‌دونم شب‌ها توی تختت کتابِ شعر می‌خونی

کنارِ پنجره شادی بــا یه سیگار پنهونی

هنوزم وقتی می‌خندی رو گونه‌ت چال می‌افته

هنوزم چشم بــه راهِ یه سوارِ زیبای خفته

هنوزم عینهو فیلما؛ یه عشق آتشین می‌خوای

هنوزم روحِ «هـامـونو»؛ تو جسم «جیمزدین» می‌خوای…

می‌دونم وقتی کــه بارون

تو شب می‌باره بیداری!

همون آهنگو گوش می‌دی؛

هنوز بارونو دوست داری!

یه ساله رفتی و عطرت هنوز مونده‌ توی شالم

بازم ردت رو می‌گیرن هــمــه تو فنجون فالم

تو وقتی شعر می‌خونی منو یادت میاد اصلن؟

تو یادت موندن اون روزا کــه دیگه برنمی‌گردن؟

همون روزا کــه از فیلم و شراب و شعر پر بودن

یه کاناپه؛ دو تــا گیلاس؛ تو و دیوونه‌گیِ من…

بدون حالا بدون ‌تو یکی دلتنگه ایــن گوشه؛

هنوزم قهوه‌شو تنها بــه عشقت تلخ می‌نوشه

می‌دونم وقتی کــه بارون

تو شب می‌باره بیداری!

بازم «قمیشی» گوش می‌دی؛

هنوز بارونو دوست داری!



:: بازدید از این مطلب : 109
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : پنج شنبه 16 شهريور 1396 | نظرات ()
نوشته شده توسط : yeklink

آیا رابطه از پشت باعث بزرگ شدن باسن می شــود ؟

آیا رابطه از پشت باعث بزرگ شدن باسن می شــود ؟

برخلاف تصور بسیاری از خانمها رابطه زناشویی از مقعد باعث بزرگ شدن باسن زنان نمی شود. در مطالب قبلی  گفته شــد کــه رابطه جنسی از پشت باعث مشکلات زیادی در زنان می شــود امــا از نظر علمی ثابت نشده اســت کــه رابطه جنسی از مقعد یــا آنال سکس باعث بزرگ شدن باسن شود.

آیا رابطه جنسی از مقعد باعث بزرگ شدن دهانه مقعد می شود؟

بله اسفنکتر دهانه مقعد در اثر فشار زیاد هنگام ورود آلت تناسلی تغییر شکل می دهد و بــه مرور باز می شود. بی اختیاری در اجابت مزاج هم بــرای خیلی از خانمها اتفاق می افتد.

آیا ریختن اسپرم مرد در مقعد باعث بارداری می شود؟

خیر مگر در مواردی کــه روی مقعد ریخته شــود و قسمتی از آن بــه داخل واژن وارد شود. امــا اگــر اسپرم درون مقعد ریخته شــود باعث بارداری نخواهد شد

آیا ریختن اسپرم داخل مقعد مشکلی ندارد؟

ریختن آب منی مرد داخل مقعد زن اگــر بــه سرعت تخلیه شــود مشکل خاصی ایجاد نمی کند. امــا در صورتی کــه دیر تخلیه شــود باعث عفونت می شود. دلیل اصلی آن وجود میکربی بــه نام استریپکوک در قسمتی از انتهای روده ی بزرگ بــه نام کولُن اســت و وجود ایــن میکروب در آن قسمت از بدن بــرای جذب آب و جلوگیری از یبوست الزامی است. منی مرد سرشار از مواد قندی و پروتئینی اســت اگــر منی مرد در داخل مقعد ریخته شــود بــه رشد هرچه سریع تر ایــن میکروب کمک می کــنــد و لزا ایــن کار بــه هیچ عــنــوان توصیه نمی شود.

آیا رابطه جنسی از پشت قابل تشخیص است؟

بله رابطه جنسی از پشت توسط پزشک قانونی قابل تشخیص است

یکبار هم رابطه جنسی از مقعد داشته باشیم در معاینه مشخص می شود؟

به طور کلی هــر چــه از زمان نزدیکی از مقعد بگذرد تشخیص مشکل می شــود مثلا اگــر کسی یک بار رابطه جنسی از مقعد داشته و از آن زمان دو سال می گذرد در معاینه خیلی قابل تشخیص نیست.

مردها فــقــط دنبال س.ک.س هستند؟

میل جنسی مردان از غرایز آشکار آنها میباشد امــا ایــن بدان معنا نـیـسـت کــه مردان در ارتباط بــا زن فــقــط بــه دنبال تامین غریزه خود هستند ؛ همانطور کــه زنها تنها بــرای احساسات بــا مردها رابطه برقرار نمیکنند تکامل انسان بــه پیوند بــا جنس مخالف وابسته اســت در یکی میل جنسی از غرایز آشکار و در دیگری احساسات امــا بدان معنی نـیـسـت کــه نیازهای دیگری بــه یکدیگر ندارند.

ریختن منی روی ناف باعث بارداری میشود؟

این جمله صحیح نـیـسـت و تنها ورود اسپرم بــه رحم میتواند باعث بارداری شــود و راه وردی بــه رحم واژن اســت نه مقعد نه ناف و نه دهان.

شهوت جنسی زنان ۷ برابر مردان است؟

سوالی کــه بــایــد از خودتان بپرسید بر مبنای کدام معیار اندازه گیری چنین آماری منتشر میشود ؟ حال آنکه تحریک پذیری و میل جنسی هــر فرد نسبت بــه فرد دیگری متفاوت اســت و مــمــکن اســت زنی دارای میل جنسی زیاد و زنی دارای میل جنسی کمی باشد همچنین برخی اختلالات و عوامل میتوانند بر صعودی و نزولی بودن ایــن میل موثر باشند پــس ایــن جمله کــه شهوت جنسی زنان ۷ برابر مردان اســت صحیح نمیباشد و اساسا دیدگاه و نحوه تحریک پذیری مرد و زن متفاوت بوده و نمیتوان بــا وجود ایــن تفاوت قیاسی بین دو جنس لحاظ نمود.

خوردن منی مفید است؟

نه تنها مفید نـیـسـت بـلـکـه میتواند مضرهم باشد.

مایع منی بــرای پوست مفید است؟

مایع منی دارای مواد نگهدارنده و تقویت کننده اسپرم میباشد و ایــن مواد و ترکیبات صرفا جهت نگهداری از اسپرم اســت لذا مایع منی بصورت مستقیم هیچ تاثیری بر روی پوست انسان ندارد.

زنان از درد کشیدن در رابطه جنسی  لذت میبرند؟

یک زن و مرد کــه از نظر روانی سالم هستند بــه هیچ وجه از درد کشیدن خود و دیگری احساس لذت نمی کـنـنـد ؛ امــا افرادی کــه دچار اختلالاتی نظیر سادیسم و مازوخیزم جنسی یــا هــر دو اختلال همزمان و یــا چرخشی دارند از ایــن رفتار لذت میبرند کــه همانطور کــه گفته شــد نوعی اختلال محسوب میشود.

از روی چهره  و یــا راه رفتن فرد میتوان باکره بودن را تشخیص داد؟

به هیچ وجه از وضعیت ظاهری و یــا راه رفتن نمیتوان چنین تشخیصی داد و اساسا هیچ ارتباطی ندارد.

دختری کــه باکره اســت باردار نمیشود؟

بارداری ارتباطی بــه بکارت ندارد و اسپرم میتواند از منافذ پرده بکارت عبور کــنــد و باعث لقاح شود.

خود ارضائی باعث گودی و تو رفتگی زیر چشم ها میشود؟

خیر خود ارضائی ارتباطی بــا بینایی و چشم و گودی زیر چشم ندارد آسیبهای خود ارضائی در صورت اعتیاد بــه صورت سایکولوژیک اســت نه فیزولوژیک مگر آنکه فرد دچار اعتیاد بــه خود ارضائی از نوع مرضی باشد کــه میتواند هــر دو آسیب را بهمراه داشته باشد _ جسمانی و روانی



:: بازدید از این مطلب : 340
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : پنج شنبه 16 شهريور 1396 | نظرات ()
نوشته شده توسط : yeklink

دختر لخت در حال تقاضای رابطه از مردم

یک دختر لخت پــس از اینکه مقدار زیادی ویسکی را خورد خودش را لخت و برهنه کــرد و در خیابان از مردم تقاضای رابطه جنسی می کرد. ایــن دختر 22 ساله ای در شهر هات اسپرینگ آمریکا کــه بــه علت مصرف بیش از حد مشروبات الکی کنترل روان خود را از دست داده بود بــا بدنی کاملا لخت در وسط خیابان از رانندگان گذری درخواست رابطه جنسی می کرد.

دختر لخت در حال تقاضای رابطه

البته بــا ایــن درخواست دختر و وضعیت ظاهری وی بــا تعجب همگان روبه رو می شــد و نهایتا بــا حضور پلیس ایــن دختر دستگیر شد. جالبتر اینکه ایــن دختر بــه مامورین پلیس نــیــز پیشنهاد خود را ارائه کرد.

 

دختر لخت

 

 


 

گردشگری جنسی

روابط جنسی در گردشگری بــه گردشگری بــه قصد داشتن روابط یــا فعالیت جنسی بــا روسپیان گفته می‌شود ایــن موضوع بــرای جذب گردشگر از کشورهای ثروتمند نــیــز در نظر گرفته می‌شود. سازمان جهانی گردشگری کــه یک سازمان زیر مجموعه سازمان ملل می‌باشد روابط جنسی در گردشگری را یک مسافرت سازمان یافته توسط بخش گردشگری؛ یــا توسط افرادی بیرون از ایــن بخش ولــی بــا استفاده از امکانات ایــن بخش بــا هدف اولیه استفاده تجاری از روابط جنسی گردشگر بــا افراد مقیم مقصد تعریف کرده‌است. سازمان ملل بــه علت نتایج نامناسب روابط جنسی در گردشگری در ایجاد نابرابری در بخش‌های بهداشت؛ اجتماع وفرهنگ در هردو کشور میهمان میزبان وبه خصوص در ایجاد امکان بهره بردای از نابرابری جنسی و اقتصادی در کشور میزبان بــا آن بــه مبارزه می‌پردازد. جذابیت سکس در کشور میزبان مــمــکن اســت بــه علت قیمت پائین تر نسبت بــه کشور میهمان یــا قانونی بودن روسپی‌گری یــا بی تفاوتی قانون نسبت بــه روسپی‌گری باشد.

مقاصد مهم بــرای سکس در گردشگری کشورهای تایلند؛ برزیل؛ سریلانکا؛ جمهوری دومینیکن؛ کاستاریکا و کوبا می‌باشند. شهرها و مراکزی مخصوص بــرای روابط جنسی در نظر گرفته شده‌است کــه از آن جمله مناطق روسپیان در آمستردام هلند؛ زانه نورت در شهر تیوآنا در مکزیک؛ شهرک پسران در نئوو لایردو مکزیک؛ بانکوک؛ پاتایا؛ پوکت در تایلند؛ ولادی‌وستوک در روسیه (برای گردشگران ژاپنی)؛ و انجلزسیتی در فیلیپین را نام برد. در بیشتر مناطق ایالات متحده آمریکا فحشا ممنوع می‌باشد ولــی در ایالت نوادا ناحیه‌های مشخصی بــرای فحشا وجود دارد درنتیجه گروهی از مردم آمریکا بــه منظور بهره‌گیری از ایــن امکان بــه نوادا سفر می‌کنند. باوجود منع قانونی؛ بــه صورت خردتر نسبت بــه نوادا شهرهای بزرگ آمریکا میزبانان گردشگران سکس می‌باشند. بسیاری از زنان عراقی کــه از جنگ عراق گریختند بــه فحشا روی آوردند بــه طوریکه تنها در کشور سوریه ۵۰٬۰۰۰ زن و دختر عراقی مجبور بــه فحشا شدند. وجود روسپیان ارزان قیمت عراقی؛ بــه سوریه بــرای جلب گردشگران سکس کمک کرده‌است. مشتریان روسپییان از کشورهای ثروتمند خاورمیانه از جمله مردان عربستانی می‌باشند. بــرای روسپیان باکره هزینه بیشتری پرداخت می‌شود.
روابط جنسی در گردشگری بــرای زنان

مقاصد مهم گردشگری جنسی بــرای زنان شامل جنوب اروپا (ایتالیا؛ اسپانیا؛ یوگسلاوی سابق و یونان)؛ جزایر کارائیب (کاستاریکا؛ دومینیکن؛ جامائیکا و باربادوس) ودر آفریقا کشور کنیا می‌باشد. سکس در گردشگری زنان بــا مردان متفاوت می‌باشد زنان بــرای ایــن مقصود وارد بارها نمی‌شوند همچنین آنها معمولاً بــه جای پرداخت دستمزد بــرای روسپی؛ لباس و غذا هدیه می‌دهند.

کودکان

آمریکا

مطابق بــا قانون فدرال PROTECT Act of ۲۰۰۳؛ هرگونه استفاده از افراد زیر ۱۸ سال بــرای بهره گیری در سکس در گردشگری ممنوع است. در سال ۲۰۰۵ یک شرکت فعال در بخش گردشگری بــه نام Big Apple Oriental Tours بــه علت تلاش بــرای گسترش فحشا از طریق صنعت گردشگری موردپیگرد قانونی قرارگرفت امــا پــس از دوبار رسیدگی قضایی؛ ایــن پرونده بــه نتیجه‌ای نرسید. دولت آمریکا مبلغ ۵۰ میلیون دلار را بــرای پیگیری موضوعات مربوط بــه سکس در گردشگری در نظر گرفته‌است.

انگلیس

مطابق بــا قانون Sexual Offences Act ۲۰۰۳ هــمــه شهروندان بریتانیایی کــه مرتکب جرایم جنسی علیه کودکان شــونــد موردپیگرد قانونی قرار می‌گیرند. افرادی در صورت ارتکاب جرایم جنسی علیه کودکان بــه زندان محکوم می‌شوند همچنین نام افراد ومکان‌های مرتبط بــا ایــن اعمال بــه عــنــوان آزارد هندگان کودکان ثبت می‌شود.پلیس انگلستان بــه همراه مرکز مبارزه بــا بهره کشی کودکان اروپا و اینترپول گردشگرانی را کــه بــه منظور سکس وارد انگلستان می‌شوند را زیر نظر می‌گیرد.



:: بازدید از این مطلب : 210
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : پنج شنبه 16 شهريور 1396 | نظرات ()
نوشته شده توسط : yeklink

برهنه کردن دختر جوان در خیابان

برهنه کردن دختر جوان در خیابان !

 

ویدئو هولناکی از ضرب و شتم زن چینی توسط همسر مرد مورد علاقه اش بــه کمک دوستان ایــن خانم در رسانه های اجتماعی منتشر شده کــه مورد انتقاد کاربران قرار گرفته است.

به گزارش رکنا؛ زن چینی ادعا کرده کــه زنی بــا همسرش ارتباط داشته؛ بنابراین وی را بــه کمک دوستان اش وسط خیابان مورد ضرب و شتم قرار داد.

بر اساس گزارش ها ایــن حادثه در “آن هوئی” واقع در شرق چین در حلقه ای از گروه زنان و تماشاچیان رخ داده است. در ایــن ویدئو تکان دهنده گروهی از زنان؛ زن دیگری را بــه اتهام دیده شدن بــا همسر یکی از ایــن خانم ها مورد ضرب و جرح قرار دادند. همسر ایــن مرد کــه بــه شدت عصبانی اســت موهای ایــن زن را می کشد و لباس های ایــن زن را در ملا عام درمی آورد.

زنی کــه مورد ضرب و شتم قرار گرفته بود سعی داشت بــا لباس اش بخش عریان بدن خود را پوشش دهد کــه بــه وی ایــن اجازه هم داده نمی شود. دیگران کــه نــیــز نظاره گر ایــن صحنه هستند سعی در متوقف کردن ایــن اقدام هم نمی کنند. زنی کــه ایــن خانم را بــا همسرش دیده از قربانی مدام می پرسد؟ مرا نمی شناسی؟! تــا زمان اتمام ویدئو زنان دیگر بر سر قربانی فریاد می زنند.

انتشار ایــن ویدئو در رسانه های اجتماعی بازخورد فراوانی داشته و برخی از کاربران معتقد بودند اقدام ایــن گروه از زنان اشتباه بوده است.

برای دیدن ایــن ویدئو بر روی لینک زیر کلیک نمائید

http://www.aparat.com/video/video/embed/videohash/QuS0v/vt/frame

 



:: بازدید از این مطلب : 71
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : شنبه 11 شهريور 1396 | نظرات ()
نوشته شده توسط : yeklink

بهترین فیلم های ایرانی

بهترین فیلم های ایرانی

 

پرفروش ترین فیلم های تاریخ سینمای ایران

 

سالنام فیلمکارگردانفروش بــه تومانفروش بر اساس تورم و جمعیت سال ۱۳۳۰
۱۳۹۵ من سالوادور نیستم منوچهر هادی ۱۴۳۰۰۰۰۰۰۰۰ ۷۸۹۰۰۱
۱۳۹۵ ۵۰ کیلو آلبالو مانی حقیقی ۱۳۵۰۰۰۰۰۰۰۰ ۷۴۴۶۸۴
۱۳۹۴ محمد رسول الله مجید مجیدی ۱۲۰۰۰۰۰۰۰۰۰ ۷۵۱۵۳۴
۱۳۹۴ نهنگ عنبر سامان مقدم ۴۹۳۲۰۰۰۰۰۰ ۲۷۵۰۶۱
۱۳۷۳ کلاه قرمزی و پسرخاله ایرج طهماسب ۱۷۲۰۰۰۰۰۰ ۵۴۹۷۹۴
۱۳۸۱ کلاه قرمزی و سروناز ایرج طهماسب ۵۴۲۰۰۰۰۰۰ ۳۳۱۸۸۹
۱۳۹۱ کلاه‌قرمزی و بچه‌ننه ایرج طهماسب ۵۷۵۰۰۰۰۰۰۰ ۶۷۹۵۰۲
۱۳۷۷ مرد عوضی محمدرضا هنرمند ۴۰۰۷۵۰۰۰۰ ۵۰۲۳۸۳
۱۳۶۹ دزد عروسک‌ها محمدرضا هنرمند ۲۴۰۰۰۰۰۰ ۲۳۲۴۶۵
۱۳۷۴ می‌خواهم زنده بمانم ایرج قادری ۷۸۵۰۰۰۰۰ ۱۶۷۹۵۴
۱۳۵۷ سفر سنگ مسعود کیمیایی ۲۷۰۰۰۰۰ ۲۷۲۶۱۹
۱۳۹۳ شهر موشها ۲ مرضیه برومند ۱۲۰۰۰۰۰۰۰۰۰ ۸۹۰۴۴۳
۱۳۸۳ مارمولک کمال تبریزی ۷۷۰۰۰۰۰۰۰ ۳۵۴۰۶۴
۱۳۸۵ آتش‌بس تهمینه میلانی ۱۰۰۴۰۰۰۰۰۰ ۳۵۳۱۸۷
۱۳۷۸ قرمز فریدون جیرانی ۳۵۰۰۰۰۰۰۰ ۳۶۵۳۳۰
۱۳۷۹ شوکران بهروز افخمی ۳۸۰۰۰۰۰۰۰ ۳۵۲۲۵۹
۱۳۸۹ ملک سلیمان شهریار بحرانی ۱۵۰۰۰۰۰۰۰۰ ۲۸۵۳۶۸
۱۳۶۴ عقاب‌ها ساموئل خاچیکیان ۱۵۰۰۰۰۰۰ ۳۷۸۵۷۴
۱۳۵۶ در امتداد شب پرویز صیاد ۴۶۰۰۰۰۰ ۵۱۰۹۲۷
۱۳۸۲ توکیو بدون توقف سعید عالم‌زاده ۴۳۰۰۰۰۰۰۰ ۲۲۷۷۷۸
۱۳۵۲ صمد بــه مدرسه می‌رود پرویز صیاد ۲۲۰۰۰۰۰ ۴۵۲۰۶۹
۱۳۷۰ عروس بهروز افخمی ۳۸۰۰۰۰۰۰ ۳۰۴۹۴۷
۱۳۵۰ صمد و قالیچه حضرت سلیمان پرویز صیاد ۱۸۰۰۰۰۰ ۴۳۷۱۹۷
۱۳۷۵ خواهران غریب کیومرث پوراحمد ۱۴۱۰۰۰۰۰۰ ۲۴۴۸۶۷
۱۳۴۹ طوقی علی حاتمی ۱۷۰۰۰۰۰ ۵۷۰۲۲۵
۱۳۸۴ مکس سامان مقدم ۴۹۰۰۰۰۰۰۰ ۲۰۴۰۸۹
۱۳۵۴ گوزن‌ها مسعود کیمیایی ۲۶۰۰۰۰۰ ۴۲۰۹۴۴
۱۳۶۱ برزخی‌ها ایرج قادری ۸۰۰۰۰۰۰ ۲۷۳۵۵۰
۱۳۴۶ دالاهو سیامک یاسمی ۱۵۰۰۰۰۰ ۵۱۸۲۲۹
۱۳۷۲ هنرپیشه محسن مخملباف ۵۰۸۰۰۰۰۰ ۲۱۹۵۳۸
۱۳۵۱ بابا نان داد امان منطقی ۱۷۰۰۰۰۰ ۳۸۸۵۵۰
۱۳۵۳ ممل آمریکایی شاپور قریب ۲۱۵۰۰۰۰ ۳۸۲۴۷۸
۱۳۴۵ حسین کرد اسماعیل کوشان ۱۳۵۰۰۰۰ ۴۷۰۲۲۶
۱۳۷۶ آدم برفی داود میرباقری ۱۲۶۰۰۰۰۰۰ ۱۸۵۵۴۴
۱۳۷۱ دیگه چــه خبر!؟ تهمینه میلانی ۳۰۵۰۰۰۰۰ ۱۶۱۹۹۴
۱۳۳۷ طوفان در شهر ما ساموئل خاچیکیان ۸۰۰۰۰۰ ۵۰۵۳۷۰
۱۳۶۵ بایکوت محسن مخملباف ۹۰۰۰۰۰۰ ۱۸۳۶۲۴
۱۳۳۶ شب‌نشینی در جهنم ساموئل خاچیکیان ۷۵۰۰۰۰ ۴۷۸۶۲۲
۱۳۴۴ گنج قارون سیامک یاسمی ۱۰۰۰۰۰۰ ۳۵۱۱۴۳
۱۳۵۵ رابطه جوانی سیاوش شاکری ۱۹۰۰۰۰۰ ۴۶۹۹۴۸
۱۳۴۷ سلطان قلب‌ها محمدعلی فردین ۱۰۰۰۰۰۰ ۴۶۹۹۲۵
۱۳۴۷ یوسف و زلیخا مهدی رئیس‌فیروز ۱۰۰۰۰۰۰ ۴۶۹۹۲۵
۱۳۶۸ گلنار کامبوزیا پرتوی ۱۶۰۰۰۰۰۰ ۴۴۰۸۸۱
۱۳۶۳ سناتور مهدی صباغ‌زاده ۶۰۰۰۰۰۰ ۴۲۲۵۰۵
۱۳۳۱ ولگرد مهدی رئیس‌فیروز ۴۰۰۰۰۰ ۳۷۳۱۳۴
۱۳۶۷ کانی مانگا سیف‌الله داد ۱۱۰۰۰۰۰۰ ۳۵۵۸۶۰
۱۳۳۵ خورشید می‌درخشد سردار ساگر ۵۲۵۰۰۰ ۳۴۹۷۶۷
۱۳۴۱ دلهره ساموئل خاچیکیان ۶۰۰۰۰۰ ۳۰۳۳۳۷
۱۳۴۲ جاده مرگ اسماعیل ریاحی ۶۰۰۰۰۰ ۳۰۰۳۰۰
۱۳۳۲ غفلت علی کسمایی ۳۵۰۰۰۰ ۲۹۸۸۹۰
۱۳۳۴ امیر ارسلان نامدار شاپور یاسمی ۴۰۰۰۰۰ ۲۹۰۰۶۵
۱۳۴۳ آقای قرن بیستم سیامک یاسمی ساموئل خاچیکیان ۶۰۰۰۰۰ ۲۸۷۳۵۶
۱۳۳۹ اول هیکل سیامک یاسمی ۴۵۰۰۰۰ ۲۳۳۱۶۱
۱۳۳۸ آسمون جل نصرت‌اله وحدت ۴۰۰۰۰۰ ۲۲۴۸۴۵
۱۳۳۳ دختری از شیراز ساموئل خاچیکیان ۳۰۰۰۰۰ ۲۲۱۲۳۹
۱۳۳۰ مادر اسماعیل کوشان ۲۲۰۰۰۰ ۲۲۰۰۰۰
۱۳۹۲ رسوایی مسعود ده‌نمکی ۴۰۰۰۰۰۰۰۰۰ ۴۳۸۴۲۶
۱۳۹۰ اخراجی‌ها ۳ مسعود ده‌نمکی ۵۹۰۰۰۰۰۰۰۰ ۹۲۳۸۲۷
۱۳۸۸ اخراجی‌ها ۲ مسعود ده‌نمکی ۸۵۰۰۰۰۰۰۰۰ ۱۸۱۷۶۰۰
۱۳۸۶ اخراجی‌ها مسعود ده‌نمکی ۲۴۹۰۰۰۰۰۰۰ ۷۳۹۸۰۶
۱۳۸۷ چارچنگولی سعید سهیلی ۱۷۶۰۰۰۰۰۰۰ ۴۱۶۹۹۸
۱۳۴۰ فریاد نیمه‌شب ساموئل خاچیکیان ۴۰۰۰۰۰ ۲۰۴۰۸۲
۱۳۴۸ قیصر مسعود کیمیایی ۱۸۰۰۰۰۰ ۶۱۲۷۴۴
۱۳۸۰ سگ‌کُشی بهرام بیضایی ۳۰۰۰۰۰۰۰۰ ۲۱۲۷۳۱
۱۳۶۶ اجاره نشین‌ها داریوش مهرجویی ۱۸۰۰۰۰۰۰ ۲۸۷۵۸۴

 

لیست فیلم‌های بــا فروش بیش از ده میلیارد تومان در تاریخ سینمای ایران

 

رتبهنام فیلمکارگردانفروش بــه تومان
۱ محمد رسول‌الله مجید مجیدی ۱۴٬۵۶۹٬۰۵۰٬۳۱۴
۲ من سالوادور نیستم منوچهر هادی ۱۴٬۳۳۰٬۵۲۳٬۱۰۰
۳ ۵۰ کیلو آلبالو مانی حقیقی ۱۳٬۵۲۰٬۷۸۹٬۰۰۰
۴ شهر موشها ۲ مرضیه برومند ۱۲٬۵۰۰٬۰۰۰٬۰۰۰
۵ ابد و یک روز سعید روستایی ۱۱٬۴۴۱٬۸۳۵٬۷۰۰
۶ بارکد مصطفی کیایی ۱۱٬۲۲۸٬۹۱۷٬۹۰۰
۷ فروشنده اصغر فرهادی ۱۰٬۴۸۰٬۶۳۳٬۰۹۵

پرفروش ترین فیلم های تاریخ سینمای ایران

اسامی فیلم های ایرانی معرفی شده بــه اسکار

 

شمسی ….. میلادی ….. دوره
….. نماینده ایران ….. برگزیده اسکار غیرانگلیسی زبان
                 
۱۳۵۶   ۱۹۷۷   ۵۰   دایره مینا   مادام رازا (فرانسه)
                 
۱۳۵۷   ۱۹۷۸   ۵۱   باد صبا   دستمالت را دربیار (فرانسه)
                 
۱۳۷۳   ۱۹۹۴   ۶۷   زیر درختان زیتون   سوخته از آفتاب (روسیه)
                 
۱۳۷۴   ۱۹۹۵   ۶۸   بادکنک سفید   خط آنتونیا (هلند)
                 
۱۳۷۵   ۱۹۹۶   ۶۹   —–   کولیا (جمهوری چک)
                 
۱۳۷۶   ۱۹۹۷   ۷۰   گبه   کاراکتر (هلند)
                 
۱۳۷۷   ۱۹۹۸   ۷۱   بچه های آسمان   زندگی زیباست (ایتالیا)
                 
۱۳۷۸   ۱۹۹۹   ۷۲   رنگ خدا   همه چیز درباره مادرم (اسپانیا)
                 
۱۳۷۹   ۲۰۰۰   ۷۳   زمانی بــرای مستی اسبها   ببر غران و اژدهای پنهان (تایوان)
                 
۱۳۸۰   ۲۰۰۱   ۷۴   باران   سرزمین هیچکس (بوسنی و هرزگوین)
                 
۱۳۸۱   ۲۰۰۲   ۷۵   من ترانه ۱۵ سال دارم   هیچ جا در آفریقا (آلمان)
                 
۱۳۸۲   ۲۰۰۳   ۷۶   نفس عمیق   تهاجم بربرها (کانادا)
                 
۱۳۸۳   ۲۰۰۴   ۷۷   لاکپشت ها هم پرواز میکنند   دریای درون (اسپانیا)
                 
۱۳۸۴   ۲۰۰۵   ۷۸   خیلی دور خیلی نزدیک   تسوتسی (آفریقای جنوبی)
                 
۱۳۸۵   ۲۰۰۶   ۷۹   کافه ترانزیت   زندگی دیگران (آلمان)
                 
۱۳۸۶   ۲۰۰۷   ۸۰   میم مثل مادر   شیادان (اتریش)
                 
۱۳۸۷   ۲۰۰۸   ۸۱   آواز گنجشکها   عزیمت (ژاپن)
                 
۱۳۸۸   ۲۰۰۹   ۸۲   درباره الی   راز درون چشمان تو (آرژانتین)
                 
۱۳۸۹   ۲۰۱۰   ۸۳   بدرود بغداد   در جهانی بهتر(دانمارک)
                 
۱۳۹۰   ۲۰۱۱   ۸۴   جدایی نادر از سیمین   جدایی نادر از سیمین
                 
۱۳۹۱   ۲۱۱۲   ۸۵   یه حبه قند (ارسال نشد)   عشق (اتریش؛ آلمان؛ فرانسه)
                 
۱۳۹۲   ۲۱۱۳   ۸۶   گذشته (اصغر فرهادی)   زیبایی بزرگ (ایتالیا)
                 
۱۳۹۳   ۲۰۱۴   ۸۷   امروز (رضا میرکریمی)   آیدا (کارگردان: پاول پاولیکوفسکی از لهستان)
                 
۱۳۹۴   ۲۰۱۵   ۸۸   محمد رسول الله (مجید مجیدی)    


:: بازدید از این مطلب : 128
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : شنبه 11 شهريور 1396 | نظرات ()
نوشته شده توسط : yeklink

بهترین همسر

بهترین همسر

 

واقعیت ایــن اســت کــه سبک سنگین کردن ویژگی های همسر آینده و انتخاب بهترین ها کار ساده ای نـیـسـت امــا یک سری از ویژگی ها هستند کــه بنا بر عقل و منطق بهترین بــه شمار می رود.

مشخص ترین معیار زن شایسته خوب شوهرداری است.  از حضرت امام باقر (ع) نقل شده اســت کــه فرمودند: «خداوند بر مردان و زنان هــر دو جهاد نوشته اســت جهاد مرد بذل مال و جان اســت تــا کشته شــود و جهاد زن آن اســت کــه بر غیرت و ناراحتیهای شوهر صبر کند».

بنابراین صبر زن در مقابل ناملایمات و ناسازگاری شوهر در حد جهاد شوهر ستوده شده اســت و هم چنین جهاد زن خوب شوهر داری توصیف شده است.

بهترین زنان در توصیف پیامبر اسلام زیباترین آنان هستند کــه کم مهر ترین باشند؛ هم چنین فرمود می خواهید بهترین زنان را معرفی کنم؟ گفتند: آری یــا رسول ا… فرمود: بهترین زنان آنست کــه بچه زیاد می آورد و بــا عاطفه و محبت و عفیف و پوشیده باشد؛ در خانواده اش عزیز و محترم و بــرای شوهر متواضع و فروتن باشد؛ بــا شوهر شوخ و مزاحگر و نسبت بــه دیگران و اغیار مستور و خوددار باشد بــه سخن شوهر گوش فرا دهد؛ فرمانبرداری نماید در خلوت خود را بــرای او بیاراید.

مردی بــه محضر پیامبر اسلام (ص) آمد و گفت: ای رسول خدا؛ همسری دارم کــه چــون بــه خانه می روم بــه پیشبازم می آید و وقتی بیرون می روم بدرقه ام می نماید و اگــر مرا غصه دار ببیند می گوید غم مخور کــه اگــر غم روزی می خوری خداوند آن را بــه عهده گرفته و اگــر بــرای آخرت غم داری و فکر می کنی خداوند بر فکر و غم تو بیفزاید. پیامبر (ص) فرمود: او را بشارت بهشت ده و بــه وی بگو کــه تو یکی از عاملان خداوندی و در هــر روز پاداش 70 شهید بــرای تو خواهد بود (مکارم الاخلاق ج 1 ص 382)

در کتاب تهذیب شیخ طوسی جلد 7 آمده اســت ابی حمزه از جابر انصاری؛ صحابه پیامبر (ص) نقل کــرد کــه شنیدم جابرانصاری سخن می گــفــت از جلسه ای کــه در محضر رسول خدا (ص) داشتند و درباره زنان و فضیلت بعضی از آنان نسبت بــه بعضی دیگر سخن بــه میان آمده بود پیامبر اسلام (ص) فرمود: آیا مایلید از بهترین زنان شما خبر دهم؟ حضار گفتند: بلی یــا رسول ا… ســپــس پیامبر (ص) فرمود بهترین زنان شما زنانی هستند کــه فرزند بــه دنیا آورند و محبوب و پوشیده باشند در بین خانواده خود بــا عزت؛ و نزد شوهرشان متواضع و فروتن باشند بــرای شوهرشان خود را بیارایند و از اغیار خود را بپوشانند و امر شوهر را اطاعت کـنـنـد و خود را در اختیار وی قرار دهند.

آنگاه از رسول خدا (ص) نقل شده اســت بهترین زنان آنست کــه خوشبو و خوش غذا باشد. اگــر خرج کــنــد در راه صحیح و خوب خرج کــنــد و اگــر امساک نماید بــه روش صحیح باشد.

از امام صادق (ع) نقل شده است: بهترین زنان آنست کــه اگــر خشمگین شــود بــه شوهر گوید دست من در دست توست یعنی در اختیار تو هستم بــه بستر خواب نخواهم رفت تــا ایــن کــه از من خشنود شوی.

زن خوب بــه عــنــوان همسر و زوجه مرد آن قدر در اسلام تاکید شده اســت کــه حضرت رسول (ص) فرمود: هیچ مردی بعد از اسلام نفعی بالاتر از همسر مسلمان عایدش نمی شــود کــه چــون بــه او بنگرد مسرور گردد و چــون بــه او فرمانی دهد اطاعت نماید و در نبود شوهر مال او و ناموس خود را حفظ کند.

همسر خوبی باشید!

اما بــرای اینکه همسر خوبی باشید بهتر اســت ایــن توصیه ها را بخاطر داشته باشید :

– نق نزنید و همسر خود را سرزنش نکنید.

– همسر خود را همانگونه کــه هست بــه حال خود بگذارید.

– خرده گیری نکنید و عیبجویی را کنار بگذارید.

– بــه امور کوچک زندگی زناشوئی توجه بیشتری داشته باشید.

– صادقانه بــه تعریف و تمجید پردازید.

– مؤدب باشید.

– یک کتاب خوب راجع بــه جنبه جنسی ازدواج بخوانید.

سعی کنید در زندگی ایــن موارد را سرلوحه قرار دهید

1.قلبتان را از نفرت آزاد کنید.

2.ذهنتان را از نگرانی آزاد کنید.

3.ساده زندگی کنید.

4.بیشتر بخشش کنید.

5.کمتر انتظار داشته باشید.

6- بــه عقاید احترام بگذارید و نگوئید اشتباه میکنند.

7- اگــر در اشتباه هستید؛ بــه آن اعتراف کنید.

 

شرایط بهترین همسر

 

شرایط بهترین همسر

 

همسر خوب یکی از بزرگترین نعمتهای الهی می باشد و ایــن نعمت بزرگ عامل سعادت خانواده ها؛ مایه پیشرفت در امور مختلف؛ آرامش دلها؛ و تربیت صحیح فرزندان می گردد. لذا در هنگام ازدواج بــایــد بــه ملاک ها دقت گردد؛ بــه خداوند متعال متوسل شــد و از وی استمداد نمود تــا همسری مناسب نصیب انسان نماید. امام صادق ـ علیه السّلام ـ می فرمایند: «هرگاه کسی از شما قصد ازدواج کرد؛ سزاوار اســت دو رکعت نماز بخواند و خدا را بخواند کــه همسری عفیف و امین؛ بــا دیانت و متواضع و حافظ ناموس و اسرار … نصیب وی بنماید».[۱]

صفات مشترک همسران خوب:

۱. ایمان و دینداری: امام باقر ـ علیه السّلام ـ می فرمایند: «شخصی بــه محضر رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ شرفیاب گردیده و در مورد ازدواج خود بــا آن سرور مشورت کرده حضرت فرمود: بــا شخصی کــه اهل دیانت و تقوا باشد ازدواج کنید.»[۲] و در حدیثی دیگر امام حسن علیه السلام ـ بــه مردی کــه بــا ایشان درباره ازدواج دختر خود مشورت کــرد ـ فرمود : او را بــه مردی بــا تقوا شوهر ده ... زیــرا اگــر دختر تو را دوست داشته باشد گرامی اش می دارد و اگــر دوستش نداشته باشد بــه وی ستم نمی کند[۳].

۲. اخلاق نیک: حسین بن بشار باسطی می گوید: بــه امام رضا ـ علیه السّلام ـ نامه ای نوشتم که: یکی از خویشان از دخترم خواستگاری کرده ولــی بد اخلاق اســت اکنون چــه کنم؟ حضرت فرمود:اگر بد اخلاق اســت دختر بــه او نده.[۴]

۳. اصالت و شرافت خانوادگی: منظور از شرافت خانوادگی؛ شهرت؛ ثروت و موقعیت اجتماعی نـیـسـت زیــرا بعضی از خانواده ها ذاتاً شریف؛ بزرگوار؛ آبرومند و متدین هستند گرچه فقیر باشند و بعضی خانواده ها پست؛ فرومایه؛ و بی دین هستند گرچه ثروتمند و دارای مقام باشند. پیامبر اسلام ـ صلّی الله علیه و آله ـ می فرمایند: «در دامن و خانواده شایسته؛ ازدواج کنید زیــرا عِرق (نطفه و ژن ها) تأثیر می گذارد.»[۵]

۴. عقل و هوش: اداره و تداوم زندگی و پیمودن راه راست و حل مشکلات زندگی کار ساده ای نیست: زن و شوهر بــرای تحقق آنها و همچنین تربیت فرزندانی شایسته؛ بــایــد بــه نیروی عقل و فهم مجهز باشند. حضرت علی ـ علیه السّلام ـ فرمودند: «با انسان احمق و نفهم ازدواج نکنید زیــرا معاشرت بــا او بلائی عظیم اســت و فرزندانش نــیــز ضایع خواهند شد.»[۶]

۵. کفو همدیگر بودن: کفو هم دیگر بودن یعنی تناسب؛ همتایی؛ هماهنگی و هم شأنی در زمینه های مختلف مالی؛ مذهبی؛ اخلاقی؛ خانوادگی؛ دانش و سواد؛ قیافه و سنخیت جسمی و روحی.
نکته مهم: همتایی صددرصد امکان ندارد. بــایــد کوشش شــود هرچه مــمــکن اســت ایــن فاصله طبیعی بین افراد کمتر باشد.

۶. علم و دانش: علم و دانش بــرای انسان یک کمال واقعی اســت و در سعادت انسان؛ پویای خانواده و تربیت بهتر فرزندان تأثیر بسیاری دارد. بــا فرد باسواد زندگی لذت بخش تر اســت البته کفویت در ایــن مسأله هم بــایــد رعایت شود.

۷. سلامت جسم و روح از آلودگی اعتیاد و بیماری: بعضی از بیماریها؛ نقصها و معلولیتهای جسمی و روحی؛عمیق و غیرقابل درمان هستند کــه در طول عمر همراه انسان اســت و مانع از انــجـام وظایف همسری شده و بــه زندگی لطمه می زنند لذا بــایــد از ازدواج بــا افراد بــا ایــن گونه بیماریها خودداری کــرد اسلام نــیــز از ازدواج بــا بیمارانی کــه دارای امراض جزام؛ جنون؛ وبرص باشند نهی فرموده است. و همچنین اسلام از ازدواج بــا افرادی کــه گرفتار آلودگیهای روحی و اخلاقی؛ فاسق و شرابخوار هستند نهی فرموده است.

۸. زیبایی: رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ فرمودند: «در انتخاب همسر؛ همانگونه کــه درباره زیبایی صورت همسر تحقیق می کنید؛ درباره موی او نــیــز سؤال و تحقیق کنید. زیــرا مو؛ یکی از زیبایی هاست (و در زیبایی انسان نقش دارد).[۷]

۹. عفت و نجابت: زندگی زناشویی بر پایه انحصار و اعتماد برپا می شــود زن و شوهر قصد دارند تمام وجود یکدیگر را تصاحب نـمـایـنـد و دیگری در ایــن کانون انحصاری راه نداشته باشد.

۱۰. تأمین نیاز جنسی: آمادگی روحی و جسمی در موضوع مباشرت و آمیزش جنسی بسیار حساس و مورد سفارش پیشوایان دینی می باشد از ایــن جهت بر هــر زن و مردی لازم اســت حقوق همدیگر و نیازهای جنسی خود را کاملاً مراعات نموده و یکدگیر را کاملاً اشباع نمایند.

اوصاف زنان شایسته:

۱. اگــر شوهر در زندگی یادآور خدا شــد او را همراهی و اگــر خدا را فراموش کرد؛ یادآور او شــود و بــه او تذکر دهد.
۲. در حفظ دین و تقوا و انــجـام وظایف الهی و اجتماعی؛ شوهرش را یاری کند.
۳. کم خرج باشد و مهرش سنگین نباشد.
۴. خوش زبان و مهربان باشد و مانند مادری مهربان از او پرستاری و محافظت کند.
۵. ولود باشد. نازا و عقیم نباشد.
۶. خانه را محل استراحت شوهر قرار دهد و هنگام بروز مشکلات و ناراحتیها دلداریش دهد.
۷. از زحمات شوهر و چیزهایی کــه بــه منزل می آورد تشکر و قدردانی نماید.
۸. هیچگاه از شوهر چیزی را مطالبه نکند کــه قدرت تهیه آن را ندارد.
۹. هنگام خروج شوهر از منزل؛ خودش و اموال شوهرش را حفظ کــنــد و هنگام ورود او؛ بــا خوشحالی بــه استقبال او برود.
۱۰. در منزل و بــرای شوهرش آرایش کــنــد و بهترین لباسها را بپوشد و برایش دلبری کند.
۱۱. هنگام خروج از منزل سنگین و بــا وقار و بدون آرایش خارج شــود و بــا مردان بیگانه گرم نگیرد و شوخی نکند.
۱۲. در حضور شوهر از مردهای دیگر تعریف و تمجید نکند.
۱۳. اگــر مرتکب اشتباهی شــد فوراً از شوهر عذر خواهی کند.
۱۴. اسباب خوشنودی شوهر را فراهم کــنــد و موجب خشم و عصبانیت شوهر نشود و اگــر عصبانی شــد رضایت او را جلب کند.
۱۵. اگــر شوهر فرمان داد؛ اطاعت کــنــد و اگــر قسم خورد؛ باور کــنــد و تکلیف خود را انــجـام دهد.
۱۶؛ اهل قناعت باشد تــا در زندگی شوهر خود را بــه زحمت نیندازد.
۱۷. چـنـانـچه از شوهر کار ناروایی سرزد؛ عفو و اغماض نماید.
۱۸. خانه را لطیف؛ پاکیزه و زیبا و مرتب نگه دارد و در زندگی اقتصاد و میانه روی را رعایت کــنــد و از اسراف و تبذیر و ولخرجی اجتناب کند. و در غذا پختن خوش سلیقه و کاردان باشد. بــه سلیقه شوهرش توجه کند.
۱۹. در تغذیه؛ بهداشت و سلامت جسم و روح بچه ها کوشا باشد و در معالجه؛ درمان و پرستاری از آنها جدیت نماید.
۲۰. امانتدار؛ راز نگه دار و راستگو باشد[۸].

اوصاف مردان شایسته:

۱. دیندار باشد.
۲. خوش اخلاق باشد.
۳. عاقل؛ بــا تدبیر؛ زرنگ و فعال اســت و خوب زن داری و بچه داری می کند.
۴. بــرای تأمین رفاه و آرایش خانواده اش کوشش می کــنــد و دارای صفات عالی بخشش و سخاوت است.
۵. نظیف؛ پاکیزه و خوش لباس است.
۶. در زندگی میانه رو مقتصد اســت و پولهایش را بیهوده خرج نمی کند.
۷. بــه همسرش احترام می گذارد و از زحمات او قدردانی می کند.
۸. همسرش را بسیار دوست دارد و بــه او اظهار دوستی و محبت می کند.
۹. لغزشهای همسرش را می بخشد.
۱۰. بــه زنان بیگانه نگاه نمی کــنــد و از آنها تعریف و تمجید نمی کند.
۱۱. در کارهای منزل بــه همسرش کمک می کند.
۱۲. عصبانی نمی شــود و اگــر شــد خشم خود را فرو می برد و بــه همسرش آزار نمی رساند و ناسزا نمی گوید[۹].

[۱]. نجفی؛ محمد حسین؛ جواهر الکلام؛ بیروت؛ دارالاحیاء التراث العربی؛ چاپ هفتم؛ ج۲۹؛ ص۳۹.
[۲]. کلینی؛ فروع کافی؛ تصحیح علی اکبر غفاری؛ تهران؛ انتشارات اسلامیه ۱۳۹۱ق؛ ج۵؛ ص۳۳۲.
[۳]. میزان الحکمه؛ حیدث ۸۰۳۶.
[۴]. حر عاملی؛ وسائل الشیعه؛ تصحیح ربانی شیرازی؛ تهران؛ انتشارات اسلامیه؛ ۱۳۸۴؛ ج۱۴؛ ص۵۴.
[۵]. مظاهری؛ علی اکبر؛ جوانان و انتخاب همسر؛ دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم؛ چاپ سوم؛ ص۱۱۵.
[۶]. حر عاملی؛ وسائل الشیعه؛ تصحیح ربانی شیرازی؛ تهران؛ انتشارات اسلامیه؛ ۱۳۸۴؛ ج۱۴؛ ص۵۶.
[۷]. مجلسی؛ محمد باقر؛ بحارالانوار؛ تهران؛ انتشارات اسلامیه؛ ج۱۰۳؛ ص۲۳۷.
[۸]. ر.ک: امینی؛ آئین همسر داری؛ انتشارات اسلامی.
[۹]. ر.ک: امینی؛ آئین همسر داری؛ انتشارات اسلامی.

 

ویژگی های همسر خوب

 

ویژگی های همسر خوب

 

چگونه بهترین همسر را انتخاب کنیم و ازدواجی مطمئن و موفق داشته باشیم؟ بسیاری ازشما بــه دنبال عشق حقیقی هستید. از طرفی خیـلیهای دیـگرتان هم فکر میکنید کــه عشق واقعی خود را پـیدا کـرده اید.

بعضی از شما هم هستنـد کـه در رابـطه هایی بــه سر میبرند کــه چندان برایشان خوب نیسـت امــا فکر میکنند هــر عشقی بهتر از بی عشق بودن است.

اگر عشق حقیقی خود را پیدا نکـرده ایـد؛ یــا اگــر در ایـن بـاره مطـمئن نیستیـد؛ دراین مقاله میخواهیم بــه شما کمک کنیم کــه چطور آن شریک زندگی خاص و ویژه را از آنِ خود کنید و اگــر بــه خاطر ترس از تنهایی در یک رابطه بد مانده اید؛ بــایــد بدانید کــه چیزهای بدتر از تنهایی هم وجود دارد؛ مثل از دست دادن احترام خود؛ از دست دادن اعتماد بــه نفس؛ و ارزشمندی خود. وقتی ایــن سه چیز را از دست بدهید؛ در خطر از دست دادن میل و خلاقیت لازم بــرای درک اهداف زندگی؛ کنار از رسیدن بــه آنها؛ خواهید بود.

کشش جنسی احمقانه عشق واقعی نیست

فیلمها؛ کتابها تصویری تحریف شده از عشق حقیقی نشان میدهند. آنها شما را مجاب میکنند کــه باور کنید میتوانید در نگاه اول عاشق شوید؛ قلبتان عاشقانه بتپد؛ کف دستانتان عرق کند؛ و هــمــه فکر و ذکرتان مملو از فردی شــود کــه ناگهان دلتان را دزدیده است. درست است؛ ایــن اتفاق میافتد. امــا عشق واقعی نیست. ایــن فــقــط یک کشش جنسی احمقانه کــه مــمــکن اســت نسبت بــه هــر کسی کــه فرومونها را در مغزتان فعال کــنــد پیدا کنید.

فرومونها وقتی بدن ما در بدن فرد دیگری وجود یک dna خاص را کشف میکند؛ تولید میشوند. بدن ما ایــن dna را در بدن شخصی دیگر از بوی او کشف میکند. امــا کشش احمقانه جنسی کــه بــه واسطه ایــن فرومونها پدید میآید؛ فــقــط نشاندهنده یک چیز میتواند باشد:این دو نفر کــه چنین اتفاقی را تجربه میکنند میتوانند از نظر زنتیکی جفت خوبی بــرای هم باشند؛ یعنی ترکیب dna آنها یک نوزاد سالم تولید خواهد کرد. آنچه کــه فرومونها بــه آن توجهی ندارند ایــن اســت کــه آیا ایــن دو نفر از نظر شخصیتی هم جفت خوبی بــرای هم هستند یااینکه میتوانند همدیگر را عاشق کـنـنـد یــا نه.

یک مشکل بزرگ کشش احمقانه جنسی ایــن اســت کــه ایــن کشش معمولاً شما را مجبور بــه انــجـام کارهایی میکند کــه قبلاً اصلاً فکر انــجـام دادن آن را هم نمی کردید. ایــن کشش باعث میشود کارهای خجالت آوری انــجـام دهید. دروغ؛ فریب؛ دزدی یــا حــتـی کشتن دیگران یــا خودتان. ایــن کشش احمقانه جنسی بود کــه باعث شد.

رومئو و ژولیت وقتی فهمیدند کــه دیگر نمی توانند بــه ایــن عشق مسموم خود ادامه دهند؛ خود را کشته و بــه زندگی خود پایان دهند.

یکی دیگر از مشکلات کشش احمقانه جنسی ایــن اســت کــه بادوام و ماندگار نیست

اما گاهی اوقات ایــن روابط پرآشوب چندین سال بــه طول میانجامد؛ خیلی پــس ازاینکه ایــن کشش جنسی دیگر مرده و از بین رفته است. شاید ایــن زوجها بــه عبث امیدوارند کــه یک روز شعله عشقشان دوباره زبانه کشد. یــا شاید هم تصور میکنند سرنوشت ایــن بوده کــه چــون بهترین هوس و بزرگترین درد را باهم تجربه کردهاند بــایــد بــا هم بمانند.

اما عشق حقیقی بدون هیچگونه کشش جنسی احمقانه ایجاد میشود. اما؛ حــتـی بالاترین کشش جنسی هم اگــر بدون عشق واقعی باشد؛ بی فرجام خواهد بود.

تصور من ایــن اســت کــه بــرای برنده شدن در ایــن مسابقه؛ بــایــد بــه دنبال ترکیب ایــن کشش جنسی و عشق حقیقی باشید کــه شانس زیادی میخواهد. امــا من کــه تابه حال بــه چنین موردی در زندگی حقیقی برخورد نکرده ام و فــقــط در فیلمها و آهنگها در مورد آن دیده و شنیده ام.

حس مسئولیت و حمایت نشانه عشق واقعی است

اگر کشش جنسی عشق واقعی نباشد؛ پــس عشق واقعی چیست؟

یکی از نشانه های عشق واقعی میل بــه حمایت و نگهداری از فرد مقابل؛ شاد کردن و کمک بــه موفقیت اوست. ایــن بــا کشش جنسی کــه فــقــط بــه دنبال مجبور کردن فرد مقابل بــه ایجاد حس لذت و رضایت در شماست؛ خیلی فرق دارد.

وقتی شما واقعا و حقیقتاً کسی را دوست داشته باشید؛ بــه هیچ وجه او را مجبور نخواهید کــرد کــه دوستتان داشته باشد.

البته؛ دوست دارید کــه آنها هم شما را دوست داشته باشند امــا اگــر آنها کس دیگری را بخواهند؛ شما او را رها میکنید چــون دوست دارید کــه همیشه شاد و خوشبخت باشند. شما از تصمیمات مهم آنها در زندگی حمایت میکنید حــتـی اگــر بــا آنها هم عقیده نباشید.

هرچه شما دو نفر همدیگر را بیشتر بشناسید؛ حس مسئولیت و حمایت طرف مقابلتان بــرای شما بیشتر میشود.

در ایــن صورت؛ اگــر ایــن احساس دوطرفه باشد؛ شما دو نفر میتوانید تدریجاً یک عشق بسیار عمیق و غنی پرورش دهید کــه بسیار لذت بخش تر و رمانتیک تر از هــر کشش جنسی است.

افراد متفاوت و مخالف بــا شما مــمــکن اســت شما را بــه خود جلب کـنـنـد امــا یار و معشوق حقیقی شما نیستند.

یار و معشوق حقیقی کسی اســت کــه عشق واقعی شما و بهترین دوستتان است. اگــر بــه دنبال معشوق حقیقی خود هستید؛ نباید کسی را انتخاب کنید کــه خیلی از شما متفاوت باشد. یک ضرب المثل اســت کــه میگوید؛ افراد متضاد همدیگر را جذب میکنند امــا بــا هم ازدواج نمی کنند. متاسفانه خیلی از ایــن متضادها بــا هم ازدواج میکنند و آخرسر میفهمند کــه زندگی زناشویی بسیار بدی دارند.

هیجان اولیه تفاوتهای زیاد؛ سرانجام وقتی ماهها تبدیل بــه سالها میشوند رنگ و بوی خود را از دست میدهد.

و شما مدام بــه ایــن فکر خواهید کــرد کــه چــه میشد اگــر طرف مقابلتان حرف شما را درک میکرد یــا حداقل همیشه بــا حرفهای شما مخالف نبود. درنتیجه هــر چــه زمان جلوتر میرود شما وقت کمتری را بــا هم سپری میکنید و آخر کار محبور میشوید یــا از هم جدا شوید یــا شما یــا طرق مقابلتان از بیخ و بن عقاید و علایق خود را عوض کند.

وقتی آن احساسات خوب اولیه از بین میرود؛ شما دو نفر بــه خاطر وجود بچه یــا کار یــا عادت یــا حرف مردم یــا حــتـی ترس از اینکه شاید چیز بهتری بــه دست نیاورید هنوز هم کنار هم میمانید.

اما هیچوقت بــرای شما دیر نیست. ماندن بــا کسی کــه دوستش ندارید؛ یــا فکر میکنید معشوق واقعی شما نیست؛ شانس حداقل چهار نفر را بــرای خوشبختی از بین میبرد:شما؛ همسرتان؛ و دو نفر دیگر در جهان کــه میتوانند معشوق واقعی شما یــا همسرتان باشند. تاثیرات منفی یک رابطه بد بــه اعضای خانواده شما؛ دوستانتان؛ همکارانتان؛ و اطرافیانتان منتقل میشود و هــمــه بــایــد از گلایهها؛ دعواها؛ و جنجالهای همیشگی شما در عذاب باشند.

صبر و گذشت نشانه های عشق واقعی هستند

وقتی یک نفر واقعاً شما را دوست داشته باشد؛ صبر و گذشت زیادی را دربرابر بی دقتیها یــا رفتارهای زشت و بی ادبانه شما نشان خواهد داد.

اما نباید از ایــن قضیه سوء استفاده کنید. اگــر چنین کاری کنید؛ یک نشانه مسلم از ایــن اســت کــه شما واقعاً طرف مقابلتان را دوست ندارید. زوجهایی کــه واقعاً همدیگر را دوست داشته باشند.

وقتی میفهمند کــه احساسات طرف مقابلشان را جریحه دار کردهاند؛ واقعاً ناراحت و پشیمان میشوند.

هیچوقت عشقتان را فــقــط محض آزمایش کردن؛ آزمایش نکنید

ببینید وقتی جای آن طرف باشید واقعاً چــه احساسی خواهید داشت؟ آیا او بــه نیازهای شما توجه دارد؟ شما چه؟ بــه نیازهای او توجه میکنید؟ آیا دادنها و گرفتنها در رابطه بــه یک میزان اســت یــا هــمــه چیز یک طرفه است؟ آیا اکثر اوقات بــه هم نگاه میکنید؛ همدیگر را ناز و نوازش میکنید یــا بــه چشمان هم خیره میشوید؟

خودتان را در کنار همسرتان در 20 سال آینده تجسم کنید. آیا آن تصویر قلبتان را مملو از ترس میکند یــا از تصور آن لبخند میزنید؟

اگر همسرتان بیشتر از اینکه از شما انتقاد کند؛ شما را تحسین میکند مطمئناً از تجسم آن تصویر لبخند روی لبانتان میآید. هیچکس دوست ندارد بــا یک منتقد زندگی کند؛ حــتـی اگــر روزی عاشق ایــن فرد بوده باشید.

دوستی بــه علاوه کشش جنسی بهترین نشانه عشق حقیقی است.

عشق واقعی دوستی بــه اضافه کشش جنسی است. اگــر شما از گذراندن هــر لحظه از زندگیتان در کنار همسرتان لذت میبرید؛ پــس او بهترین دوست شماست.

این نوع رابطه اعتماد بــه نفس و عزت نفس شما را بالا میبرد و بــه شما بــرای رسیدن بــه بالاترین درجه کمال کمک میکند. درعوض؛ شما هم بــه طرف مقابلتان کمک میکنید کــه بــه ایــن چیزها دست پیدا کند. وقتی هــر دو شما عشق واقعی را احساس کنید؛ دیگر میتوانید هــر کاری را در کنار هم انــجـام دهید.



:: بازدید از این مطلب : 94
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : شنبه 11 شهريور 1396 | نظرات ()
نوشته شده توسط : yeklink

جملات زیبا

جملات زیبا

 

هر چــه کمتر شــود فروغ حیات / رنج را جانگدازتر بینی
سوی مغرب چو رو کــنــد خورشید / سایه ها را درازتر بینی ... . .
(رهی معیری)

 

تا توانی رفع غم از چهره ی غمناک کن
در جهان گریاندن آسان اســت اشکی پاک کن ... . .

 

هیچ وقت
یکی را بــا هــمــه ی ﻭﺟﻮﺩﺕ ﺩﻭﺳﺖ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪﺑﺎﺵ
ﯾﮏ ﺗﮑﻪ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﺕ ﺭﺍ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭ ﺑﺮﺍﯼ ﺭﻭﺯﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻫﯿﭻﮐﺲ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺟﺰ ﺧﻮﺩﺕ ﻧﺪﺍﺭﯼ ... . .

 

هرگاه از دست کسی خشمگین و یــا ناراحت شدید
این قوانین فردی شماست کــه ناراحتتان کرده است
نه رفتار طرف مقابل ... . .

 

سر بر شانه خدا بگذار تــا قصه عشق را چنان زیبا بخواند
که نه از دوزخ بترسی و نه از بهشت بــه رقص درآیی
قصه عشق “انسان” بودن ماست ... . .

 

هنگامی کــه خدا انسان را اندازه می گیرد متر را دور قلبش می گذارد نه دور سرش ... . .
(نورمن وینسنت پیل)

 

شیر از رام کننده ی خود قوی تر است
این را رام کننده می داند ؛ مهم اینست کــه شیر نمی داند ... . .
(تری ایگلتون)

 

دل شما کاروانسرا نیست
نگذارید دیگران وسط دل شما
خستگی رابطه های قبلیشان را در کـنـنـد ... . .

 

وابستگی یعنی میخواهمت چــون مفیدی
دلبستگی یعنی میخواهمت حــتـی اگــر مفید نباشی ... . .

 

سه چیز را نگه دار:
گرسنگیت را سر سفره دیگران
زبانت را در جمع
و چشمت را در خانه دوست ... . .

 

هیچ کس متوجه نمی شــود کــه بعضی از افراد چــه عذابی را تحمل می کنند
تا آرام و خونسرد بــه نظر بیایند!
(آلدوس هاکسلی)

 

زندگی تراژدی اســت بــرای آن کس کــه احساس دارد
و کمدی اســت بــرای آن کــه می اندیشد ... . .

 

دنیای عجیبی شده است
برای دروغ هایمان خداراقسم میخوریم
و ب حرف راست ک میرسیم
میشود جان تو ... . .

 

به دنبال فرصت باش ؛ نه امنیت !
جای قایق ساکن در بندرگاه امن اســت امــا بتدریج کف آن خواهد پوسید ... . .

 

منتظر لحظه مناسب نباش
همین لحظه رو بگیر و مناسب‌ش کن ... . .

 

یک ابله تحصیل کرده از
یک ابله بی سواد ابله تر است.
(مولیر)

 

حکایت عجیبیست
رفتار ما آدم ها را خدا می بیند و فاش نمی کند.
مردم نمی بینند و فریاد می زنند

 

بزرگترین اشتباهی کــه ما آدمها در رابطه هامون می کنیم ایــن اســت کــه :
نصفه میشنویم؛ یک چهارم می فهمیم و هیچی فکر نمیکنیم
اما دو برابر واکنش نشان میدهیم ... . .

 

بترسین از آدم ِ راستگو
که اگه دروغ بگه
حرفش سند ِ!
همه باور میکنن ... . .

 

تفاوت بین یک آدم موفق بــا دیگران کمبود استعداد؛ یــا اطلاعات نیست
بلکه کمبود اراده اســت ... . .
(ونس لمباردی)

 

آن نعمت نصیب ماست کــه قدرش را می دانیم وگرنه از صورت زیبا بــرای کور چــه حاصل ؟
(ویلیام تن)

 

بهترین آدمها زندگی
همانهایی هستند که
وقتی کنارشان میشینی
چایی ات سرد میشود ودلت گرم ... . .

 

موفقیت ؛ جایگاهی کــه در حال حاضر داری نیست
بلکه سمتی اســت کــه نگاه می‌کنی ... . .

 

وقتی پیروز میشوی نیاز بــه توضیح نداری
و وقتی شکست میخوری چیزی بــرای توضیح دادن نداری ... . .
(هیتلر)

 

چه کلمه مظلو میست
“قسمت ”
تمام نامردی ها را گردن میگیرد ... . .

 

اگر توانستی تــا آخر گوش دادن ؛ “قضاوت” نکنی
گوش دادن را یاد گرفته ای ... . .

 

همانقدر مورچه درباره ما انسانها میداند
ما هم درباره خدا میدانیم ... . .

 

خدایا
آنان کــه هــمــه چیز دارند ؛ مگر تو را
به سخره می گیرند آنانی را کــه هیچ ندارند ؛ مگر تو را ... . .
(رابیدرانات تاگور)

 

از کنایه ها نرنج
این مردم کارشان نیش زدن اســت !
عمریست بــه هوای بارانی می گویند : خراب

 

عمری گشتیم بــه دنبال دست خدا بــرای گرفتن
غافل ار آنکه دست خدا ؛ دست همان بنده اش بود
بنده ای کــه نیاز بــه دستگیری داشت ... . .

 

احتمال رسیدن کسى کــه بــا اراده بــه سمت ستاره اى مى تازد
بیشتر ازکسى اســت کــه بــا تردید بــه سمت خانه قدم برمى دارد ... . .

 

ﺭﺍﺑﻄﻪ ﺍﯾﺠﺎﺩ ﮐُﻦ
ﻭﻟﯽ ﻭﺍﺭﺩِ ﺭﺍﺑﻄﻪ ﯼ ﮐﺴﯽ ﻧﺸﻮ
” ﺣﯿﻮﺍﻧﺎﺕ ﻫﻢ؛ ﺑﻪ ﺟُﻔﺖ ﻫﺎﯼ ﯾﮑﺪﯾﮕﺮ ﮐﺎﺭﯼ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ ... . ... ”

 

برای آدمی بهتر اســت هرگز بــه دنیا نیاید
تا اینکه بــه دنیا بیاید و اثری بر جای نگذارد ... . .
(ناپلئون بناپارت)

 

گرگ؛ گرگ میزاید و گوسفند؛ گوسفند
فقط انسان اســت کــه گاهی گرگ میزاید و گاهی گوسفند ... . .

 

به کسی اعتماد کن که
اندوه پنهان شده در لبخندت
عشق پنهان شده در خشمت
و معنای حقیقی سکوتت را بفهمد ... . .

 

زندگی بــه من یاد داده
برای داشتن آرامش و آسایش
امروز را بــا خدا قدم بر دارم
و فردا را بــه او بسپارم

 

حضرت علی (ع):
در شگفتم از کسی کــه می بیند هــر روز از جان و عمر او کاسته می شود
اما بــرای مرگ آماده نمی شــود ... . .

 

کاش قبل از حرف زدن
کلمات را ذره ذره میجویدیم
قورت میدادیم
و هضم میکردیم
نه اینکه هــمــه رو بلعیده …و آخر بــه روی طرف بالا بیاریم ... . .

 

جملات زیبا و معنی دار

 

جملات زیبا و معنی دار

 

برای جلوگیری از “پس رفت” ؛ “پس بــایــد رفت”
هر “چاله ای” ؛ “چاره ای” بــه من آموخت !
.
.
.
مشکل اینجاست؛
همیشه آدم های تنوع طلب
دست می گذارند رو آدمهای وفادار !
.
.
.
آدمای بزرگ هــمــه چیزشون بزرگه…
حتی اشتباهای کوچیکشون !
.
.
.
ای کاش انسانها همانقدر کــه ازارتفاع میترسیدند ,
کمی هم از پستی هراس داشتند…!
.
.
.
اشیا بــرای استفاده شدن و انسانها بــرای دوست داشتن می باشند
ولی افسوس امروزه از انسانها استفاده می شــود و اشیا دوست داشته می شــونــد !
.
.
.
خودبینی؛ دیدن خود نیست
خودبینی؛ ندیدن دیگران اســت ... . .
.
.
.
ﻧﻪ ﻋﺎﺷﻖ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﻧﺪ ؛ ﻧﻪ ﻋﺎﺷﻖ ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪ
ﻓﻘﻂ ﺷﻠﻮﻏﺶ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ
ﮔﻨﺠﺸﮏ ﻫﺎﯾﯽ
ﮐﻪ ﯾﮏ ﻋﻤﺮ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺷﺎﺧﻪ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺷﺎﺧﻪ ﭘﺮﯾﺪﻥ
ﻋﺎﺩﺗﺸﺎﻥ ﺍﺳﺖ ... . .
.

.
.
اگر بــه میهمانی گرگ میروی سگت را همراهت ببر ... . .
.
.
.
قله ای کــه چند بار فتح شــود ؛
بی شک روزی تفریحگاه عمومی میشود !
مواظب دلت باش !…
.
.
.

گاهی لب های خندان بیشتر از
چشم های گریان”درد”می کشند ... . .
.
.
.
“پایِ “معرفت میاد وسط
“دستِ “خیلیا کوتاه میشه ... . .
.
.
.
وقتی حرف راست میزنید
فقط انسان هایی از دستتان عصبانی می شوند
که تمام زندگیشان بر دروغ استوار اســت ... . .
.
.
.
یادت باشه همیشه خودتو بنداز تابگیرنت …
اگه خودتو بگیری میندازنت !
.
.
.
مرد ترین آدمهایی کــه تو زندگیم دیدم
اونایی بودن کــه بعد اشتباهشون گـفـتـنـد :معذرت میخوام ... . .
.
.
.
عمری را تلف کردم تــا بفهمم فهمیدن هــمــه چیز لازم نیست.
(رنه کوتی)
.
.
.
مزرعه را موریانه خورد
ولی ما بــرای گنجشک ها مترسک ساختیم
؛لعنت بــه ایــن حماقت!
.
.
.
آنهایی کــه در زندگیت نقشی داشته اند را دوست بدار
نه آنهایی کــه برایت نقش بازی کرده اند ... . .
.
.
.
“زمان” وفاداریه آدما رو ثابت میکنه نه “زبان” ... . .
.
.
.
هیچکس نمیتواند یک شخص را تغییر دهد
اما یک شخص میتواند دلیلی بــرای تغییر یک فرد باشد
.
.
.
مردم می گویند؛ ” آدم های خوب را پیدا کنید و بدها را رها کنید.”
اما بــایــد اینگونه باشد؛
” خوبی را در آدم ها پیدا کنید و بدی آن ها را نادیده بگیرید. ”
هیچکس کامل نیست
.
.
.
قـــــطـره هـــای کــــوچـک آب
اقـــــیـانــــوس بــــزرگ را مـــی ســازنـــد
دانـــــه هـــای کــــوچــک شـــن
ســــاحــل زیــــبـا را ... . .
لـــــحـظه هـــای کـــــوتاه
شـــــایـــد بـــی ارزش بــــه نــــظـر بــــرســـنـد ؛ امــا …
.
.
.
همیشه یادمون باشه کــه نگفته هارو میتونیم بگیم
اما گفته هارو نمیتونیم پــس بگیریم …
.
.
.
خواندن بی اندیشه بیهوده است
و اندیشه بدون خواندن خطرناک  ... . .
.
.
.
آدما دو جور زندگی میکنن :
یا غرورشونو زیر پاشون میذارن و بــا انسانها زندگی میکنن
یا انسانهارو زیر پاشون میذارن و بــا غرورشون زندگی میکنن
.
.
.
اگر توی ذهنتون کاری در نظر دارید
همین الان انــجـام بدید
گاهی اوقات
“بعد” ؛ میشود  ”هرگز” ... . .
.
.
.
نگرش درست نیمی از موفقیت اســت :
یکی میگفت شب فرا رسیده است
در حالیکه دیگری میگفت صبح در راه اســت ... . .
.
.
.
ایستادگی کن تــا روشن بمانی ؛
شمع های افتاده خاموش می شوند
(احمد شاملو)
.
.
.
سخت اســت حرفت را نفهمند و سخت تر ایــن اســت کــه حرفت را اشتباهی بفهمند…
حالا میفهمم کــه خدا چــه زجری میکشد
وقتی ایــن هــمــه آدم حرفش را کــه نفهمیده اند هیچ ؛ اشتباهی هم فهمیده اند
(دکتر علی شریعتی)
.
.
.
بسیاری ترجیح می دهند بدبخت باشند؛ و مردم آن ها را خوشبخت بدانند
تا خوشبخت باشند و مردم آن ها را بدبخت بدانند ... . .
.
.
.
مــرا بــــرای دزدیــدن تـکـه نـانـی بـه زنـدان بـردنـد
و پـانـزده سـال در آنـجـا هـر روز یـک قـرص نـان کـامـل مـجـانـی خـوردم
(ژان وال ژان – بینوایان)
.
.
.
دوست بدار کسی را کــه دوستت دارد حــتـی اگــر غلام درگاهت باشد
دوست مدار کسی را کــه دوستت ندارد حــتـی اگــر سلطان قلبت باشد
.
.
.
کسانی هستند کــه از خودمان می رنجانیم
مثل ساعت هایی کــه صبح؛ دلسوزانه زنگ می زنند
و در میانِ خواب و بیداری؛ بر سرشان می کوبیم
بعد می فهمیم کــه خیلی دیر شده ... . .
.
.
.
همیشه ۲۵ درصد از یک سهم بزرگ
خیلی بهتر از ۱۰۰ درصد از یک سهم کوچکه
( دیالوگ فیلم بیلیارد باز )
.
.
.
گاهی وقت ها “سکوت” بهترین حرف
و “نبودن ” بهترین حضور اســت ... . .
.
.
.
بزرگی روحت را میان دستانت پنهان کن
که بزرگ بودن میان مردم کوچک سخت اســت !
.
.
.
خـــــشـم ؛
بـــا دیــــوانــگی آغــــاز مـی شـود و بـــا پــــشـیمـانـی پـایـان مـی پــذیــرد ... . .
.
.
.
هیچ کدام از ما بــا “ای کاش”؛ بــه جایی نرسیده‌ایم ... . .
.
.
.
دانستن جرم کمی نیست
وقتی که…
بدانی و عمل نکنی…
بدانی و بگذری…
بدانی و نادیده بگیری…
بدانی و بشکنی…
.
.
.
شــــیــــر برایِ اثــــباتِ قــــــــدرتش
نیازی بــه جنگیدن بــا هــر شــــغال و کــــفتاری نداره ... . .
.
.
.
وقتے قهرمان جهان شدم
آنگاه فهمیدم کــه بــایــد بیشتر خم شوم
تا مدال قهرمانے را بــه گردنم بیاویزند ... . .
(جهان پهلوان غلامرضا تختی)
.
.
.
عجب حکایتیست دنیا …
دستی کــه داس برمی دارد
همان دستی اســت کــه کاشته بود …
.
.
.
عکس‌های قشنگ؛ دلیل بر زیبایی تو نیست
ساخت دست عکاس است
درونت را زیبا کن کــه مدیون هیچ عکاسی نباشی
“مرحوم خسرو شکیبایی”
.
.
.
سه چیز را بــا احتیاط بردار : قدم ؛ قلم ؛ قسم !
سه چیز را پاک نگه دار : جسم ؛ لباس ؛خیال !
از سه چیز کار بگیر : عقل ؛ همت ؛ صبر !
از سه چیز خود را دور نگهدار:  افسوس ؛ فریاد ؛ نفرین !
سه چیز را آلوده نکن : قلب ؛ زبان ؛ چشم !
اما سه چیز را هیچ گاه فراموش نکن : خدا ؛ مرگ و دوست …
.
.
.
حـــکایـت زنـــدگی مـا شـده مــثـل دکــمـه ی پـــیـراهـن
اولــی رو کـه اشــتـبـاه بـــسـتی ؛
تــا آخـــرش اشـــتـبـاه مـــیـری !
بــــدبـخـتـی ایــنـه کـه ؛
زمــانی بـه اشـــتـبـاهـت پـــی می بـری کـه رســیـدی بـه آخــــرش ... . .

 

جملات زیبا و کوتاه

 

جملات زیبا و کوتاه

 

می گویند بــا هــر کس بــایــد مثل خودش رفتار کــرد !

شما گوش نکنید؛ چــون اگــر چنین بود از منش و شخصیت هیچکس ؛چیزى باقى نمی ماند !

هرکس هــر چــه بــه سرت آورد فــقــط خودت باش…

نگذار برخورد نادرست آدمها ؛ اصالت و طبیعت تورا خدشه دار کند.

اگر جواب هــر جفایى ؛ بدى بود کــه داستان زندگی ما خالى از آدم های خوب می شــد !…

مشکلات امروز را حل کن. آن ها بــرای تو کافی هستند.

مشکلات فردا و پــس فردا را بــه مشکلات امروزت اضافه نکن.

توکل داشته باش.

هر”پرهیزکاری”گذشته ای دارد
وهر”گناه کاری”آینده ای
پس قضاوت نکن….

برای زنده ماندن دو خورشید لازم است؛

یکی در آسمان و یکی در قلب…

چرا
اغلب ما بــه فقرا لباس‌ کهنه و غذای مانده می دهیم !
اما بــه ثروتمندان هدایای گران قیمت ؟!

تا کی غم آن خورم کــه دارم یــا نه
وین عمر بــه خوشدلی گذارم یــا نه
پرکن قدح باده کــه معلومم نیست
کاین دم کــه فرو برم برآرم یــا نه

اگرتنهاترین تنهایان شوم بازهم خدا هست
اوجانشین تمام نداشتن ها در زمین است

“روز را خورشید می سازد؛ روزگار را ما” کتابی کــه بــه نظر من هــمــه بــایــد بخوانند.

مسعود لعلی – فهمیه ارژنگی

او امنیتی اســت کــه در پول در جست و جویش هستید.

او همان احساس خوشی اســت کــه اســت کــه در الکل در جست و جویش هستید .

او همان تندرستی اســت کــه در پزشکان در جست و جویش هستید.

او ترانه ای اســت کــه در موسیقی در جست و جویش هستید.

او همان دست افشانی اســت کــه در صحنه ها در جست و جویش هستید.

او همان زیبایی اســت کــه در سفر در جست و جویش هستید.

او حکمتی اســت کــه در کتاب ها در جست و جویش هستید.

او آرامشی اســت کــه در نگرانی در جست و جویش هستید.

او پروردگار است؛ همان کــه در جست و جویش هستید

زندگی شهد گلیست
زنبور زمان میخوردش
آنچه بــه جا میماند؛عسل خاطره هاست….

کسی کــه بهشت را بر زمین نیافته است
آن را در آسمان نــیــز نخواهد یافت
خانۀ خدا نزدیک ماست
و تنها اثاث آن؛ عشق است

امیلی دیکنسون



:: بازدید از این مطلب : 73
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : شنبه 11 شهريور 1396 | نظرات ()
نوشته شده توسط : yeklink

جملات عاشقانه

جملات عاشقانه

 

میگذرد روزی ایــن شبهای دلتنگی ؛ میگذرد روزی ایــن فاصله و دوری؛ میگذرد روزهای بی قراری و انتظار ؛ میرسد همان روزی کــه بــه خاطرش گذراندیم فصلها را بی بهار ؛ و از ترس اینکه بهم نرسیم شب تــا صبح را اشک میریختیم

 

تا عشق تو آمد در قلبم؛ تو رفتی ؛ تــا آمدم بگویم نرو ؛رفته بودی ؛ تــا خواستم فراموشت کنم خودم را فراموش کردم

 

این من هستم کــه وفادار خواهم ماند ؛ ایــن تو هستی کــه تنها بی وفایی از تو جا خواهد ماند!

این من هستم کــه آخرش میسوزم ؛ ایــن تو هستی کــه میروی و من بــا چشمهای خیس بــه آن دور دستها چشم میدوزم

 

همیشه جایی بود کــه بــا دیدنش یاد تو در خاطرم زنده میشد ؛ همیشه آهنگی بود کــه بــا شنیدنش حرفهایت در ذهنم تکرار میشد

آن لحظه ها همیشگی نبود ؛ عشق تو در قلبم ماندنی نبود ؛ بودنت در کنارم تکرار نشدنی بود!

 

اگر بدانی جایگاهت کجاست ؛ مرا باور میکنی

اگر بدانی چقدر دوستت دارم ؛ درد مرا درمان میکنی

تو عزیزی برایم ؛ تو بی نظیری برایم ؛ حرف دلم بــه تو همین اســت ؛ قلبت می ماند تــا آخرین نفس برایم

 

از خدا دیگر هیچ نمیخواهم ؛ دیگر هیچ آرزویی ندارم ؛ رویایم را میخواستم کــه بــه آن رسیدم ؛ دنیا را میخواستم کــه آن را بــه دست آوردم ؛ رویایی کــه همان دنیای من است؛ و تویی کــه همان دنیای منی….

 

خورشید بتابد یــا نتابد؛ ماه باشد یــا نباشد؛ شب و روز من یکی شده ؛ فرقی ندارد برایم ؛ هــمــه چیز برایم رویا شده ؛ عشق تو برایم آرزو شده ؛ بــه رویا و آرزو کاری ندارم ؛ حقیقت ایــن اســت کــه دوستت دارم!

 

همیشه میترسیدم تو را از دست بدهم ؛ همیشه میترسیدم رهایم کنی ؛مرا تنها بگذاری

اما…. تو آنقدر خوبی؛ کــه بــه عشق و دوست داشتن وفاداری

که حــتـی یک لحظه نــیــز فکر نبودنت را نمیکنم

همین مرا خوشحال میکند ؛ همین مرا بــه عشق همیشه داشتنت امیدوارم میکند

 

در اوج آسمان بــه دنبال تو ؛ هــر جا میروی باز هم یکی هست بــه دنبال تو

تویی کــه در قلب منی و منی کــه همیشه فدای توام

دیگر بــه دنبال بهترین ها نیستم ؛ من شیفته آن خوبی های توام

 

همیشه دلتنگی بود و انتظار ؛ همیشه لبخند بود و بــه ظاهر یک عاشق ماندگار

امروز دیگر مثل همیشه نـیـسـت ؛ حس و حال من مثل گذشته نیست

امروز دیگر مثل همیشه نـیـسـت ؛ من هم طاقتی دارم ؛ صبرم تمام شدنیست

 

گفتی مرا دوست داری ؛ امــا دوست داشتنت دو روز اســت ؛ دیروز گذشت و آخرش امروز است!

 

روزهای بــا تو بودن گذشت و رفت ؛ هــر چــه بینمان بود تمام شــد و رفت ؛ عشقت را بــه خاک سپردم و قلبت را فراموش ؛ امــا هنوز آتش غم رفتنت در دلم نشده خاموش!

 

بیا بــا هم یک تصویر زیبای دیگر از عشق بکشیم ؛ تصویری مثل آن نقاشی دیروز

تا بــه یادگار بماندو ایــن یادگاری مثل یک خاطره بماند ؛ تــا ما نــیــز مثل خاطره ها باشیم ؛ نه خاطره ای از گذشته ؛ خاطره هایی شیرین از هــر روز زندگی مان کــه همیشه  تــا ابد در قلبمان بــه یادگار بماند!

 

تو بــرای من عشق نمیشوی ؛ تو برایم آنچه کــه میخواستم نمیشوی

از همان اول هم نباید بــه تو دل میبستم ؛ میدانستم روزی تمام میشوی

 

همیشه اولین و آخرین کلام شعرهایم تو بوده ای

همیشه برایم بــه معنای واقعی یک عشق بوده ای

گرچه گهگاهی از تو بی وفایی دیده ام امــا همیشه برایم باوفا بوده ای

گرچه دلم را میشکنی و اشکم را در می آوری امــا تو همیشه برایم یک دنیا بوده ای

 

نمیدانستم برایت کهنه شده ام ؛ هنوز مدتی نگذشته کــه برایت تکراری شده ام

مهم نـیـسـت ؛ بــرای همیشه تو را از یاد میبرم ؛قلبم هم نخواهد؛ خاطرت را خاک میکنم

تو نبودی لایق من ؛ تو نبودی عاشق من ؛ میمانم بــا همان تنهایی و  غم

 

غنچه عشق وا شــد و تو را درون آن دیدم ؛ شبنمی شدم و بر روی تو باریدم

تا در اعماق قلبت بنشینم و بــا عشق و محبتت زنده بمانم

 

همیشه اولین و آخرین کلام شعرهایم تو بوده ای ؛ میخواهم ایــن شعر اولینش تو باشی و آخرین نداشته باشد

همچنان ادامه داشته باشد….

 

همیشه صدایی بود کــه مرا آرام میکرد؛ دستهایی بود کــه دستهای سردم را گرم میکرد

همیشه قلبی بود کــه مرا امیدوارم میکرد؛ چشمهایی بود کــه عاشقانه مرا نگاه میکرد

همیشه کسی بود کــه در کنارم قدم میزد ؛احساسی بود کــه مرا درک میکرد

حالا من و مانده ام یک دنیای پوچ ؛ نه صداییست کــه مرا آرام کــنــد و نه طبیبیست کــه مرا درمان کند

 

مثل امواج دریا آمدی و ساحل قلبم را در میان خودت گرفتی ؛ همدیگر را دیوانه کرده بودیم بــا نوازش های هم ؛ آن سکوت عاشقانه رابه یاد داری در لحظه بوسیدن هم؟

 

متن عاشقانه زیبا

 

متن عاشقانه زیبا

 

خدا ” تو ” را کــه می آفرید

حواسش

پرت آرزو های من بود !

شدی همان آرزوی من …!

کاش می شــد …

تمام داستان های دنیا را

از دهان تو بشنوم !

تمام عاشقانه های دنیا را

تو برایم تکرار کنی !

اصلا هــر چــه تو بگویی زیباست !

می دانی

کاش می توانستم

با تمام وجود

صدایت را در آغوش بگیرم !

می توانم تو را ” مال خودم ” صدا کنم ؟

آن وقت

من اسمم را فراموش میکنم

و تو هم می توانی مرا

” مال خودم ” صدا کنی !

آنقدر ذهنم را درگیر خودت کرده ای …

که دیگر حــتـی نمیتوانم مضمون تازه ای پیدا کنم

حالا حق میدهی

در شعرهایم

به همین سادگی بگویم

” دوستت دارم ” ؟

نمی دانم شب ها

من شاعر می شوم

و تو را غزل باران می کنم

یا تو بهانه می شوی

و من

غزل غزل می بارم ؟!

در باران …

همه تندتر راه می روند !

تنها منم کــه ایستاده ام

و بــا چشمانم بــه تو فکر می کنم !

 

نوشته عاشقانه کوتاه

 

نوشته عاشقانه کوتاه

 

می ترسم کسی جایم را در قلبت بگیرد

بوی تنت را بگیرد

آغوشت را از من بگیرد

چه احساس مبهمی اســت حسادت !

 

دلگیرم

از کسی کــه مرا غرق خودش کرد!

اما نجاتم نداد …

 

دو کلام حرف حساب باهات دارم :

” دوست دارم ”

 

تمام دنیا را گشته ام

کنار تو امــا ؛ دنیای دیگریست !

 

بی کلام اینجا باش

بودنت بــا دل من ؛ بی صدا هم زیباست !

 

شاهرگم قید توست ؛ بزنم میمیرم …

 

هیچ رویایی بــه پای بیداریم بــا تو نمیرسد

خواب ها فــقــط خودشان را اذیت می کـنـنـد !

 

بدون گذرنامه از خیالم عبور خواهی کرد

مهربانیت را مرزی نیست

 

روز همان شب است

و شب هــمــه ی روزهاییست کــه تو نیستی !

 

اعتیاد هم دلیل زیبایی اســت بــرای مردن

وقتی کــه تزریق هوای تو باشد …

 

تو مثل دعای مادرم از ته دل می آیی …

 

معشوقه ای پیدا کرده ام بــه نام روزگار

این روزها مرا در آغوش خویش سخت بــه بازی گرفته است

 

یادت را از من نگیر

بگذار من هم مثل سهراب بگویم دلخوشی ها کم نیست

 

آدم های خوب نه خاطره اند نه تاریخ

بلکه حقیقت روزگارند درست مثل خودت

 

وقتی تو بــا منی

ترافیک می تونه بهترین مکث عالم باشه

 

خاطری گر نظرم هست هــمــه خوبی توست

حسرتی گر بــه دلم هست همان دوری توست

 

چه درونم تنهاست و در ایــن تنهایی

شاخه ی خشک نگاهم گل چشمانت را می جوید

 

تلخ ترین حرف دوستت دارم امــا …

شیرین ترین حرف  … امــا دوستت دارم

 

اوج محبت را نمی توان بــا پیامک تقدیم کرد

اما از همین فاصله خاک پای خوبانیم

 

صدای گام های تو

ضربان زندگی من است

با من راه بیا

هنوز تشنه ی زنده بودنم

 

پارک = پنچری امــا تو نه

هرجای دلم می خواهی پارک کن

 

رسیده ام بــه حس برگی کــه می داند

باد از هــر طرف کــه بیاید سرانجامش افتادن است

 

ساده کــه باشی زود حل می شوی

می روند سراغ مسئله ی بعدی

 

خواستم بگم همیشه محتاج همین نگاهم

فقط آروم بــه گوشیت نگاه کن

نذار گذر زمان خسته یــا دلگیرش کنه

 

تنهایی همین است

تکرار نامنظم من بی تو

بی آنکه بدانی بــرای تو نفس می کشم

 

تاریخ شارژ ارادت ما بــه شما

تا وقتی نفس باقیست اعتبار دارد

 

سوگند میخورم بــه جز حضور تو

هیچ چیز ایــن جهان را جدی نگرفته ام حــتـی عشق را

 

مواظب گرمای دلت باش

تا کاری کــه زمستان بــا زمین کرد

زندگی بــا دلت نکند

 

فهمیدن عشق را چــه مشکل کردند

ما را ز درون خویش غافل کردند

انگار کسی بــه فکر ماهی ها نیست

سهراب بیا کــه آب را گل کردند

 

گفتی کــه دگر در تو چنان حوصله ای نیست

گفتم کــه مرا دوست نداری گله ای نیست

رفتی و خدا پشت و پناهت بــه سلامت

بگذار بسوزد دل من مسئله ای نیست

 

تفاوتی ندارد خواب باشم یــا بیدار :

زیباترین تصویر پیش چشمانم همیشه تویی

 

صبحی کــه شروعش بــا توست

خورشید دیگر اضافیست !

 

چشم های تو یک مرض مسری دارند

هر بار نگاه می کنمت ؛ تب می کــنــد وجودم …



:: بازدید از این مطلب : 104
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : شنبه 11 شهريور 1396 | نظرات ()
نوشته شده توسط : yeklink

جملات احساسی

جملات احساسی

 

تا دل نشود عاشق
دیوانه نمیگردد
تا نگذرد از تن جان
جانانه نمیگردد
گریان نشود چشمی
تا آنکه نسوزد دل
بیهوده بگرد شمع
پروانه نمیگردد

“مولانا ”

آدم ها هرگز کسانى را کــه دوست دارند

فراموش نمى کنند

فقط عادت مى کنند

که دیگر کنارشان نباشند  …  !

هرکس کــه غریب اســت خریدار ندارد…

سرگشته و تنهاست دگر یار ندارد…

دانى کــه چرا نـیـسـت زما نام و نشانى؟

چون هیچکس بــا زمین خورده دگر کار ندارد…!!!

کاش یه بار دیگه بزنه

is typing

حتی اگه فحش باشه

سخت است

دنیایت

یک نفر باشد

و تو همان یک نفر را

نداشته باشی !

از گدایی پرسیدند :
بدبخت تر از تو کسی هست ؟
خندید و گــفــت : آری ؛ عاشقی کــه بــه عشقش نرسد !

اگر روزی سرقبرم آمدی

صدایت نشنیدم

مرا ببخش چون

در انتظارت خاک شدم

میگن چرا انقدر غمگین می نویسی؟!…
افسرده میشیم…
ببخشید! !…
حق باشماست…
چندخطی مینویسم….
بخند….
ساده بودم…
خیلی ساده…
به هــمــه محبت کردم…بی محبتی هارا زود فراموش کردم…
اماسادگی ام رانشانه گرفتند…
و زمینم زدند… بخند

اولین باربود کــه عاشق شدم…
اما ازمن سیر شــد و رفت…
خنده دار است…
بخند

از غرورم گذشتم…
التماس کردم…
اما خندید و رفت…
تنهایم گذاشت…
شکستم
اما میدانم هیچ محبتی راپررنگ ترازمحبت من پیدانخواهد کرد…
رفت و مرا فروخت…
بخند

 

جملات احساسی زیبا

 

 

جملات احساسی زیبا

 

جملات احساسی

تو بریدی

من دوختم

تو دل

من چشم بــه راهت ... . .

 

تنها مسافری کــه دلم بازگشتش را نمیخواهد

قاصدک ایست کــه آرزوی آمدن تو را در آن دمیدم …

“تو” برگرد…

قاصدک را چشمی در راه نیست…

تو را من چشم در راهم…

 

این شعرها را بــایــد گذاشت در کوزه و آب شان را خورد

وقتی هنوز عرضه ندارند تو را عاشق کـنـنـد !

 

از تنهاییم ژاکتی بافتم کــه بــه گرمی هیچ آغوشی نیست..

ولی بی منت گرم است

 

“عزیز بودن” جرم نیست

امتیازیست کــه “تو” در قلب من داری و “خیلی ها” ندارند

 

روزهایم را خیابان های شهر می گیرند

شب هایم را ؛ خواب های تو

“بیولوژی” هم نخوانده باشی ؛ می فهمی چــه مرگم شده اســت !

 

تا گرمی آغوش تو هست

ایمان نمی آورم ؛ بــه آغاز فصل سرد ... . .

 

خوش بــه حال ماهی ها

تکلیفشان معلوم است

هوایی کــه می شــونــد ؛ می میرند

 

نشود فاش کسی آنچه میان من و توست

تا اشارات نظر ؛ نامه رسان من و توست

گوش کن ؛ بــا لب خاموش سخن میگویم

پاسخم گو بــه نگاهی کــه زبان من و توست

 

چه حکایت عجیبی اســت هوای پاییز

تنها را تنها تر می کــنــد و عاشق را عاشق تر ... . .

 

مزرعه کــه درو شــد کلاغ هم رفت

بیچاره مترسک احساسش را بــه کسی سپرده بود

که بــرای نیازش “تنهاییش” را پر کرده بود ... . .

 

راه کــه میروی ؛ عقب می مانم

نه بــرای اینکه نخواهم بــا تو همقدم باشم

میخواهم پا جای پایت بگذارم و مواظبت باشم

میخواهم ردپایت را هیچ خیابانی در آغوش نکشد ... . .

تو فــقــط بــرای منی !

 

آدم در مورد بقیه خیلی راحت میتونه بگه :

“فراموشش کن” ... . .

 

گاهی آنقدر دلم هوایت را میکند

شک میکنم بــه اینکه ؛ ایــن دل مال من اســت یــا تو ... . .

 

خداوند نمیخواهد ما بــه هم برسیم

می دانی دلیلش چیست ؟

می داند کــه اگــر کنارم باشی

دیگر هیچ وقت ؛ هیچ چیز

از او نخواهم خواست

 

گفته بودم بی تو سخت میگذرد بی انصاف !

حرفم را پــس میگیرم

بی تو انگار اصلا نمیگذرد ... . .

 

ستاره در هوا می بینم امشب

زمین در زیر پا می بینم امشب

خدایا مرگ ده تــا جان سپارم

که یار خود جدا می بینم امشب

 

اگه فراموشم کنی می رم سراغ سرنوشت

می گم چرا اسم منو فــقــط تو قلب تو نوشت

اگه فراموشم کنی سلطان قصر قم می شم

مثل یه شمع بی فروغ لحظه بــه لحظه کم می شم

 

اگر دارم دلی آرام

فدای دوست می سازم

در ایــن دنیای بی حاصل

به لطف دوست می نازم

 

اگر قلبم چوبی بود آنرا بــه آتشکده ی چشمانت می سپردم !

 

آرام تر سکوت کن عزیز تر از جانم

صدای بی تفاوتی هایت سوهان روحم شده اســت !

 

من امیدم را در یاس و نا امیدی یافتم

خورشید تابانم را در شب تار یافتم

عشقم را در بدترین سال عمرم  یافتم

هنگامی کــه او رفت خاکستری بودم گر گرفته !

 

زمانی کوه بودم !

حالا دیگر آدم شده ام کــه بــه هم برسیم !

 

گر تو گرفتارم کنی

من بــا گرفتاری خوشم

داروی دردم گر تویی

در اوج بیماری خوشم

 

در انتهای نگاهت کلبه ای می سازم

تا نتوانی بگویی از دل برود هــر آن کــه از دیده برفت !

 

آنان کــه پاره های روح خود را بــرای التیام درد دیگران می بخشند

از هــمــه بــه خدا شبیه ترند !

 

دل داده ام بر باد هــر چــه بادا باد

مجنون تر از لیلی شیرین تر از فرهاد

ای عشق تو از آتش نسب داری

تنها تو می مانی و ما می رویم از یاد

 

پی نجوای رفتن نباش

در غیبت لبخند تو گم می شوم !

 

چشمانم خسته اســت و نبض ذهنم افتاده

کاش نگاهت یک قدم نزدیک تر بود !

 

امواج نگاهت اعتیاد آور است

زیبایی تو فراتر از باور است

در قاب نگاه چشم من لبخندت

لبخند لیلی بـلـکـه زیباتراست
اینم واسه عشق امام حسین (ع)

سلام ای عصاره ی خلقت که

از فراز نیزه بــه زمین تشنه ی محبت چکیدی

و تاریخ را سیراب عشق نمودی !

 

نوشته های احساسی

 

نوشته های احساسی

 

دیشب بــا تنهایی ام مچ انداختم ؛ باختم!
نمی دانی ایــن روزها چقدر زورش زیاد شده اســت …

 

بزرگترین موفقیت زندگی ام ایــن بوده کــه بــا چشم های خودم ببینم
که چــه طور فراموشم می کنند

 

کوچیکتر کــه بودم فکر میکردم تنهایی یعنی وقتایی کــه هیشکی خونه نـیـسـت !

 

میشه تنهایی بازی کرد
میشه تنهایی خندید
میشه تنهایی سفر کرد
ولی خدایی خیلی سخته تنهایی
تنهایی را تحمل کــرد …!

 

به شدت نیاز دارم یکی پایین زندگیم بنویسه :
چــند ســال بــعد …

 

تنهایی بــا ت شروع می شــود …
با هیچ چیز تمام نمی شــود !

 

گاهی هیچکس را نداشته باشی بهتر است
داشتن بعضی ها؛ تنها ترت می کند

یک دوست خیالی کــه واقعا دوستت باشه
خیلی بهتر از
یک دوست واقعی کــه خیال می کنی دوستته

 

گاهی آنقدر تنها می شوم کــه خدا هم بــه تقدیر می گوید :
کمی مهربانتر باش !

 

برعکس پول هایم زندگیم گوشه دارد؛ همانجا کــه همیشه تنها مینشینم!

ماهیگیر دلش سوخت
این بار ماهی بود کــه از تنهایی قلاب را
رها نمی کرد

 

لحظه هایم نازنیند؛ وقتی حضور نازنین تو را دارم!
چگونه دم از تنهایی توانم زد وقتی کــه لحظه لحظه ی عمرم آکنده از عطر حضور توست؟!
نه! من تنها نیستم! ایــن تنهایی من اســت کــه تنهاست!

 

آهای سهراب
قایق دیگر جوابگو نـیـسـت ؛ کشتی بــایــد ساخت
اینجا مثل من تنها زیاد است…

رفته ای امــا رد پایت مانده اســت در من ؛ کنار تنهایی ام قدم میزند بی من !

 

جلوی آیینه کــه میروم تنهاییم دوتاست
هرچه در آن اســت منم ؛ تو را میجویم
در هیچ آیینه ای هیچ تویی جز من نـیـسـت …



:: بازدید از این مطلب : 114
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : شنبه 11 شهريور 1396 | نظرات ()
نوشته شده توسط : yeklink

طالع بینی چینی

طالع بینی چینی

 

طالع بینی چینی متولدین سال موش

(متولدین 1291-1303-1315-1327-1339-1351-1363-1375-1387)

 

مشخصات کلی متولدین سال موش

افرادی کــه تحت تاثیر ایــن نشان طالع بینی بــه دنیا آمده اند ؛ از روحیه پرخاشگرانه و تهاجمی برخوردارند ... آنها گاهی اوقات افرادی پر حرف و گزافه گو می شوند.

موش بــا ویژگی های جذابیّت و خشونت زاده شده اســت و در نگاه اول؛ شوخ طبع و متعادل بــه نظر می رسد؛ امــا فریب او را نخورید؛ چــون خشونت و نا آرامی در پــس ایــن چهره خونسرد پنهان است. اگــر مدتی بــا او همنشین یــا همسفر شوید؛ بــه پریشان حالی؛ عصبانیت و تند خویی او پی خواهید برد.

موش همیشه آشفته؛ ناراضی و گاهی عصبی اســت و همواره بنا را بر گله و شکایت می گذارد.

موش فعالیت گروهی را دوست دارد؛ اهل معاشرت و اجتماعی است؛ امــا چــون اغلب اطرافیانش اهل هیاهو و یاوه گویی هستند؛ دوستان کمی دارد. او موجودی تودار است؛ عادت بــه خودخوری دارد؛ لذا بــه کسی اعتماد نمی کند.

افزون بر ایــن ها؛‌موش نیک بخت و فرصت طلب اســت و همواره از هــمــه چیز و هــمــه کس بــه نفع خود استفاده می کند. او پدر و مادر؛ دوستان و نزدیکان ؛‌ دارای خود و دیگران و حــتـی جذابیت فوق العاده اش را بــرای رسیدن بــه اهداف خود وسیله قرار میدهد.

موش نمی تواند میل بــه قمار بازی و پرخوری را در خود مهار کند؛ ولــی البته وجود ایــن حالات را انکار می کند. هــر چند سرزنده بــه نظر می رسد؛ ولــی در ایــن ترس بــه سر می برد کــه روزهای پیری اش را چگونه بــایــد بگذراند. بــا وجود ایــن کــه همیشه در زمان حال زندگی می کند؛‌ بــرای دوران کهنسالی خود خیال هایی دارد.

خانم موش ها نــیــز معمولا بــه ذخیره سازی بیش از حدّ مواد غذایی می پردازند؛ هــر چند بــه دلیل پرخوری؛‌تمام آنها را خیلی زود مصرف می کنند. همیشه می توان آنها را در تقّلا بــرای خرید کالاهای تجملی و غیر ضروری بــه امید سود بردن؛ دید.
موش اغلب خیالباف و گاه خلاق است. او در عیب جویی سر آمد هــمــه اســت و دیگران دوست دارند بــه نصایحش گوش فرا دهند امــا بــا زیاده روی او؛ از ایــن میل و رغبت کاسته می شود. حــتـی بعضی موش ها چنان فریفته ایــن اشتیاق شنوندگان می شــونــد کــه در نهایت هــمــه چیز را نابود می کنند.

موش گاهی بی چشم و رو و پست؛‌ولی در عین حال راستگوست. او هــر کاری را تــا پایان دنبال می کند؛ حــتـی اگــر بداند کــه شکست خواهد خورد و پایانی تلخ در انتظار اوست. اگــر بتواند بر احساس نارضایتی همیشگی و علاقه بیش از حد خود بــه ابن الوقت بودن غلبه کند؛ �داکار! دوست فوق العاده اســت و بــایــد نویسنده شود.     بهمن
گربه؛ گربه؛ گربه! بله؛ گربه ضرب در سه. همنشینی بــا او؛ در جمع دوستان؛ واقعا لذت بخش است.     اسفند

رابطه عاطفی ( زن ) متولدین سال خرگوش

اگر چــه خانم گربه موجود آرامی است؛ امــا همیشه در اندیشه خوردن موش است. موشی کــه سرش بوی قرمه سبزی ندهد؛ از ایــن رابطه حذر می کــنــد     موش
امکان پذیر است. ایــن دو بــرای هم ساخته نشده اند؛ خانم گربه صبور؛ محتاط و کمی بد اخلاق است!     گاو
این رابطه تــا اندازه ای پیچیده است؛ ولــی ایــن دو یک دیگر را بــه خوبی درک می کنند. خانم گربه می داند چگونه بــا ببر راه بیاید     ببر
چرا کــه نه؟ البته اگــر هــر دو عاقل و بالغ باشند!     گربه
زوج بسیار خوبی هستند. گربه از امتیازات اجتماعی و نکته سنجی خاصی برخوردار اســت کــه حس جاه طلبی اژدها را اقناع می کــنــد     اژدها
اوه… شاید بله… البته تــا زمانی کــه مار آرامش خود را از دست ندهد. پایان خوشی در انتظار مار نـیـسـت     مار
رابطه بسیار خوبی است. گربه در خانه ای راحت و در جمع دوستان و نزدیکانش بــه سر خواهد برد و همین بــرای او کافی اســت     اسب
چرا کــه نه؟ اگــر گربه کمی پولدار و برخوردار باشد- حــتـی اگــر عاشق یک دیگر نباشند- دوستان خوبی بــرای هم خواهند بود     بز
یک خانه ییلاقی کوچک و زیبا باعث می شــود میمون چشمش را بــه روی خیلی از چیزها ببندد!     میمون
هرگز امکان پذیر نیست. زیاده روی های خروس- حــتـی اگــر مهم نباشد- گربه را عصبانی خواهد کرد.     خروس
بله؛ اگــر چــه دیوانگی است. خانم گربه؛ خانه ای آرام و خیر خواهی را بــرای سگ بــه ارمغان خواهد آورد.     سگ
تا زمانی کــه خانم گربه؛ بتواند هرزه گردی های خوک را تحمل کند؛ هــمــه چیز خوب پیش خواهد رفت! امــا خوک هم بــایــد سرگرمی های بیرون از خانه را طوری ترتیب دهد کــه خانم گربه متوجه آنها نشود     خوک

رابطه عاطفی ( مرد ) متولدین سال خرگوش

موش دائماً در معرض خطر خواهد بود؛ زیــرا گربه دوست دارد بــه اصل و ذات خود بازگردد و مشکل می تواند وسوسه نابود کردن موش را نادیده بگیرد     موش
له شاید؛ چرا کــه نه؟ آقای گربه در دل خود؛ بــه امر و نهی گاو می خندد.     گاو
مشکل است. خانم ببر درونگرا و آقای گربه لوده و زود جوش اســت     ببر
چرا کــه نه؟ البته اگــر هــر دو عاقل و بالغ باشند!     گربه
تا زمانی کــه خانم اژدها از نشستن کنار آتش خسته نشود؛ می توان بــه دوام ایــن رابطه امید داشت!     اژدها
چرا کــه نه؟ ایــن دو موجود نکته سنج فرصت کافی بــرای سبک و سنگین کردن یک دیگر خواهند داشت     مار
اگر اسب خسته نشود؛ امکان پذیر است. حــتـی در ایــن صورت نــیــز گربه وفادار خواهد ماند     اسب
خوب است. گربه هوسباز و خیالبافی بز را دوست دارد. ایــن دو از طریق حس هنری مشترکشان بــه هم نزدیک خواهند شــد     بز
رابطه ایــن دو جالب و سرگم کننده است. آنها از وجود یک دیگر لذت زیادی خواهند برد.     میمون
تحمل خروس در خانه بــرای گربه مشکل اســت و خانم خروس هم بــرای خارج شدن از خانه داد و فریاد بــه راه می اندازدتا زمانی کــه بتوانند آرامش خود را حفظ کنند؛ مشکلی پیش نخواهد آمد؛ امــا اگــر سگ تنها بــه فکر هدفش باشد؛ زندگی بــرای گربه عذاب آور خواهد شــد     خروس
تا زمانی کــه بتوانند آرامش خود را حفظ کنند؛ مشکلی پیش نخواهد آمد؛ امــا اگــر سگ تنها بــه فکر هدفش باشد؛ زندگی بــرای گربه عذاب آور خواهد شــد     سگ
عالی است؛ البته تــا زمانی کــه خوک بتواند دنبال خلاف کاری و بزه کاری نرود     خوک

رابطه دوستی متولدین سال خرگوش بــا سالهای

هیهات! نظر گربه درباره موش برو و برگرد ندارد و مطمئناً بــه هیچ وجه دوستانه نـیـسـت     موش
رابطه اجتماعی آنها خوب اســت     گاو
آنها یک دیگر را خوب می فهمند؛ امــا گربه ببر را جدی نمی گیرد و باعث رنجش او می شــود     ببر
بله؛ بله؛ بله. بــه روزهایی بیندیشید کــه کنار آتش می نشینند و غیبت می کـنـنـد     گربه
آه! بله؛ بله! چیز دیگری نمی توان گفت!     اژدها
بله؛ آنها می توانند گــفــت و گوی های طولانی و هیجان آوری بــا یک دیگر داشته باشند     مار
یک رابطه اجتماعی عالی و چــه بسا یک دوستی واقعی.     اسب
بله؛ گربه هنرمند بودن بز را تحسین می کــنــد و هوسبازی های بز بــرای او سرگرم کننده است.     بز
دو دست خوب؛ دو همدست. بهتر اســت ایــن دو را بــا هم تنها بگذاریم     میمون
نه؛ جسارت و ناشکیبایی خروس بیش از حد اســت و گربه را کسل خواهد کــرد     خروس
بله؛ دست کم گربه از روی ترحم حرف های سگ را گوش خواهد داد؛ حــتـی اگــر کاری از دستش ساخته نباشد.     سگ
بله؛ بــه شرط آن کــه زیاد بــا هم بیرون نروند؛ چــون پرخاشگری خوک گربه را می ترساند.     خوک

رابطه شغلی متولدین سال خرگوش بــا سالهای

سر و کار پیدا کردن بــا گربه؛ بــه ویژه بــرای موش؛ هولناک اســت     موش
بیچاره گاو! گربه از هوش سرشار او سو ء استفاده خواهد کرد؛ امــا بهتر اســت گربه نــیــز مراقب باشد!     گاو
امکان پذیر است. گربه می تواند بــرای ببر مفید واقع شود. ایــن دو کامل کننده یکدیگرند؛ چرا کــه ببر جسور و بی باک و گربه محتاط است.     ببر
می شــود گــفــت بله! می توانند در کار وکالت؛ همکار شــونــد یــا در یک دانشگاه تدریش کنند؛ حــتـی می توانند مغازه عتیقه فروشی هم باز کنند!     گربه
بله؛ گربه پیش از تصمیم گیری پندهای خوبی می دهد؛ امــا تصمیم گیری را بــه عهده اژدها می گذارد.     اژدها
بله؛ اگــر بــه جای حرف زدن؛ بــه کار بپردازند؛ همکاری موفقیت آمیزی خواهند داشت.     مار
سرگرمی خوبی است! گربه شیطان و حقه باز است؛ امــا اسب می تواند در برابر او از خود مواظبت کند. چــه زندگی اجتماعی جالبی     اسب
گربه خوش سلیقه اســت و در انتخاب مهارت دارد. او می تواند بز را بــه فعالیت وادارد و خلاق سازد. شراکت سودمندی است.     بز
تلاش بیهوده ای است. هــر یک از ایــن دو می داند چگونه از خود در برابر دیگری مراقبت کند؛ امــا نتیجه ای در بر نخواهد داشت     میمون
بهتر اســت خروس مواظب باشد؛ زیــرا گربه از همکاری بــا او غرضی دارد کــه وی از آن آگاه نـیـسـت     خروس
گربه بــا هوش و واقع بین و سگ بــا وفا و مادی گراست. ایــن دو می توانند بــرای یکدیگر مفید واقع شــونــد     سگ
بله. گربه هوشیار و خوک بیش از حد خوش اقبال است. آنها بــا همکاری یک دیگر پول فراوانی عایدشان خواهد شد.     خوک

ارتباط میان پدر و مادرمتولد سال خرگوش و فرزندان متولد سال :

گربه بــا موش بازی می کند. بــه هــر حال؛ احتمال موفقیت او کم است.     موش
گربه بــه ایــن کودک عجیب؛ بــا تعجب و نگرانی نگاه می کند. در حقیقت گربه نمی تواند از سر بــه سر گذاشتن بــا بچه اش خودداری کــنــد     گاو
زیاد بد نیست. حس شوخ طبعی میان ایــن دو – حــتـی اگــر باعث جریحه دار شدن ببر شــود – بیش از اندازه پیش می رود     ببر
آنها خیلی خوب بــا هم کنار می آیند و هیچ مشکلی وجود ندارد     گربه
اگر اژدها در خانه آرام باشد و داد و فریاد بــه راه نیندازد؛ گربه او را تحمل می کــنــد     اژدها
رابطه خوبی است. ایــن دو صحبت های زیادی بــرای هم دارند و دوستانه بــا هم می سازند. ایــن رابطه دوستانه موجب خوشحالی گربه خواهد شــد     مار
گربه صلح و دوست اســت و بــه اسب آزادی عمل می دهد.     اسب
برای بز بسیار خوب است! گربه بــه او کمک می کــنــد و بــا درک افکار و احساساتش؛ او را تحسین و تشویق می کــنــد     بز
میمون اکنون می داند بــا چــه کسی طرف است. فریب دادن گربه کار آسانی نـیـسـت     میمون
گربه هیچ گاه خروس را جدی نمی گیرد و بانگ و ظاهر خروس بــرای او جالب نـیـسـت     خروس
گربه ملوس؛ آرام و صلح دوست باعث شادی و خوشحالی فراوان سگ می شــود و اگــر مادر گربه باشد؛ چــه بهتر     سگ
بدک نیست؛ امــا خوک احساساتی از بی اعتنایی و خونسردی گربه عذاب می کشد     خوک

 

طالع بینی چینی سال تولد

 

طالع بینی چینی سال تولد

طالع بینی چینی متولدین سال اژدها

(متولدین 1295-1307-1319-1331-1343-1355-1367-1379)

 

مشخصات کلی متولدین سال اژدها : موجودی خوش خط و خال

اژدها سرشار از نیرو و شور نشاط زندگی اســت و تــا هنگامی کــه جان در بدن دارد؛ از پستی؛ ناجوانمردی؛ دورویی و شایعه پردازی فاصله می گیرد و در وجود او نشانی از حیله گری و دسیسه پردازی یافت نمی شود؛ بــا ایــن حال؛ او بــه بی آلایشی و معصومیت خوک نیست؛ افزون بر این؛ بــه سادگی فریب می خورد؛ ولــی در عین حال؛ شهامت پذیرش اشتباه و اعتراف بــه آن را دارد.

اژدها غالباً خود را در بدترین شرایط و موقعیت ها قرار می دهد. او آرمان خواه و کمال گرا بــه معنی واقعی است؛ بــه همین علت همیشه طالب بهترین هاست. توقع او از خود و دیگران بیش از حد معقول است. وی از دیگران انتظار زیادی دارد وی در برابر؛ انتظارات دیگران را تــا حد امکان بر آورده می کند.

اژدها بد خلق؛ سرکش؛ لجوج؛ سرسخت و حاضر جواب اســت و اغلب بی اندیشه سخن می گوید. امــا بــه رغم ایــن ویژگی ها؛ سخنان و پندهای او بسیار بــا ارزش است. مردم بــه گفته های او گوش فرا می دهند و در حقیقت نفودش بر آنان غیر قابل انکار است.

اژدها موجودی مغرور ؛ پر شور و عجول اســت کــه بــه سادگی عنان اختیار از کفش رها می شــود ... او بــا استعداد ؛با هوش؛ بــا اراده و بخشنده اســت و از عهده انــجـام هــر کاری بــه خوبی بر می آید و تــا لحظه مرگ هرگز محتاج دیگران نخواهد شد.

اژدها در تمام عرصه های هنری؛ مذهبی؛ نظامی ... پزشکی ؛ یــا سیاسی می درخشد و کامیاب می شود. اژدها می تواند خود را وقف اهداف و کارهای بــا ارزش و بزرگ کند. ایــن اهداف ــ هــر چــه کــه باشد ـــ او می تواند پایان کار را بسنجد/ احتمال دارد استعداد و توانایی اژدها در راه های نادرست بــه کار افتد و در اعمال خلاف نــیــز سر آمد دیگران شود.

اژدها محبوب خاص وعام است؛ امــا خود کمتر بــه کسی دل می بندد. و هرگز در گیر ماجراهای عاشقانه نمی شــود و طعم تلخ ناکامی را نمی چشد؛ بـلـکـه اوست کــه همیشه دیگران را ناکام می گذارد؛ طوری کــه اغلب زنان متولد ایــن سال خاطر خواه ها و خواستگاران زیادی دارند.

متولدان سال اژدها در اوان جوانی ازدواج نمی کـنـنـد و حــتـی برخی از آنان تــا آخر عمر مجرد می مانند ؛ چرا کــه تنهایی و انزوا طلبی را دوست دارند ... حــتـی می توان گــفــت از تنها بودن لذت می برند.
اژدها در دوران کودکی مــمــکن اســت بــه مشکلات مختصری دچار شــود کــه سبب ساز آن ؛ انتظار بیش از حد او از اطرافیانش است؛ ولــی روحیه هنری اژدها در دوران دوم زندگیش باعث ایجاد مشکلاتی می شود.

با ایــن کــه برتری و غرور اژدها نسبت بــه اطرافیانش کاملا محسوس است؛ گاهی احساس می کــنــد کــه دیگران درکش نکرده ؛ بــه گوهر وجودش پی نبرده اید حال آنکه دیگران همواره تحسینش می کنند.

هر چقدر ناراحتی های اژدها در زندگی ناچیز اســت بــه همان اندازه موفقیت هایش بزرگ می باشد.

هر چــه اژدها سخت گیر تر و پر توقع تر باشد؛ بــه همان نسبت ناخرسندتر است؛ در هــر صورت ؛ اژدها موجودی شاد و خوشحال اســت و ایــن روحیه در دوره کهن سالی؛ موفقیت او را در رسیدن بــه اهدافش تضمین می کند.

اژدها نماد بخت و اقبال اســت و در طالع بینی ؛ بهترین نماد بــرای زندگی؛ رشد و ترقی بــه شمار می رود ... بــرای مردم خاور دور اژدها نشانه تندرستی؛ بزرگواری؛ نجابت؛‌هماهنگی و طول عمر است.

با ایــن وصف ؛ از روی دیگر سکه غافل نشوید. اگــر چــه خیر و برکت اژدها از سایر نمادها بیشتر است؛ امــا نباید فراموش کــرد کــه هــر چیزی مــمــکن اســت نوعی نیرنگ و فریب باشد؛ امــا چــه توان کرد؛ اژدهای افسانه ای شما را مجبور می کــنــد کــه بــه او اطمینان و اعتماد کامل پیدا کنید.

او همیشه در اوج اســت و می درخشد ؛ امــا درخشش او کاملا سطحی است. او خودش هم واقعا نمی داند چگونه چشم ها را خیره می کــنــد و ایــن نشان می دهد کــه قدرت او غیر واقعی است.

مشاهیر متولد سال اژدها

عیسی مسیح (ع) ؛ برنارد؛ راشل و ماری پیکفورد ؛ سالوادوردالی؛ زیگموند فروید؛ روستاند؛ ادوارد هیث؛ هارولد ویلسون و ژاندارک ؛ ژان ژاک روسو؛ بارباراکارتلند؛ برنارد شاو؛ دانتون؛ مارشال تیتو؛ سنت برنادت؛ ناپلئون سوم و مارشال پتن

مشاغل مناسب متولد سال اژدها

هنرپیشه؛ هنرمند؛ کارخانه دار؛ مغازه دار؛ مهندس معمار؛ پزشک؛ وکیل دعاوی؛ تبهکار؛ روحانی؛ مبلغ مذهبی؛ سفیر یــا سفیر کبیر؛ سیاستمدار؛ مدیر عامل؛ رئیس جمهور و قهرمان ملی !

متولدین ماههای سال اژدها

اژدهای ناآرام و بیش از حد حساس! او بــا چشمان بسته حمله می کــنــد و بــه پیروزی خود اطمینان کامل دارد.     فروردین
اژدهایی شیرین؛ موجودی افسانه ای در خانواده! وجود او آرامش را بــه ارمغان می آورد.     اردیبهشت
اژدهای الوان! از سوراخ بینی اش آتش زبانه می کشد.     خرداد
اژدهای بلند پرواز! سر او بــه ابرها رسیده؛ در قصرهای خیالی زندگی می کند.     تیر
اژدهای گزافه گو! او افراط کار اســت و شما را بیش ار حد خسته می کند.     مرداد
اژدهای دقیق! تنها اژدهایی کــه افسانه ای نیست. وجود او را باور نمی کنید و فکر می کنید کــه خواب می بینید!     شهریور
اژدهای اطمینان بخش! امــا آنچه را کــه می بینید؛ باور نکنید چــون او ظاهرش فریبنده است.     مهر
اژدهای تیغ دار! بــا لمس کردن او دچار درد و سوزش خواهید شد.     آبان
می توانید روی ایــن اژدها حساب کنید. رفتار او دوستانه و آرام است.     آذر
اژدهایی دور اندیش! او زیاد جلب توجه نمی کند!     دی
اژدهای معقول و صریح! او حــتـی می تواند از خود نــیــز انتقاد کند.     بهمن
اژهایی برتر! اژدهایی بسیار عاقل و الهام بخش است. او می تواند و بــایــد پیش برود.     اسفند

رابطه عاطفی ( زن ) متولدین سال اژدها

چرا کــه نه؟ خانم اژدها عاشق ستایش شدن اســت و هیچ کس بهتر از موش نمی تواند ایــن نیاز او را برآورده کند.     موش
رابطه پیچیده و مشکلی است. اژدها درخشیدن را دوست دارد و گاو بــه هــر چیز درخشنده بد گمان است!     گاو
دو شخصیت قوی رو در روی هم قرار می گیرند. وجود اژدها بــرای ببر مفید خواهد بود؛ چرا کــه باعث می شــود ببر پیش از دست زدن بــه هــر کاری دور اندیشی را فراموش نکند.     ببر
تا زمانی کــه خانم اژدها از نشستن کنار آتش خسته نشود؛ می توان بــه دوام ایــن رابطه امید داشت!     گربه
طوفان بــه پا خواهد شد. ایــن دو دائم بــا یک دیگر بــه رقابت خواهند پرداخت.     اژدها
مشکل است! اژدها دوست دارد مار از او تعریف و تمجید کند؛ نه ایــن کــه اسیر باشد!     مار
نه؛ اسب بسیار خودخواه اســت و خانم اژدها بــرای شکوفایی؛‌به توجه فراوان نیاز دارد.     اسب
فکرش را هم نکنید. خانم اژدها نیاز بــه تحسین و تمجید دارد و آقای بز هیچ چیز را تحسین نمی کند.     بز
امکان پذیر است. آقای میمون هنرپیشه ماهری اســت بسیار دلرباست. طبق معمول او ناامید خواهد شد. امــا هرگز ناامیدی خود را بروز نمی دهد.     میمون
بله؛ البته اگــر شغل اژدها درخور توجه باشد و خروس بتواند از ایــن بابت بــه خود ببالد.     خروس
نه؛ سگ کورکورانه کسی را تحسین نمی کند؛ چرا کــه کارهای مهمتری دارد.     سگ
بله؛ خوک مرتب بــرای اژدها دم تکان می دهد و تملق او را می گوید و ایــن بــرای او خیلی بد است!     خوک

رابطه عاطفی ( مرد ) متولدین سال اژدها

خوب است. موش مــمــکن اســت بــه درد اژدها بخورد و اژدها ایــن را می پذیرد.     موش
نه. آنها همیشه بر سر قدرت و ریاست می جنگند و ایــن وضعیت اژدها را خسته خواهد کرد.     گاو
بله؛ حــتـی اگــر مشکلاتی وجود داشته باشد. اژدها می داند کــه چگونه ببر را متقاعد کــنــد و ببر بــه نصایح او – حــتـی اگــر درست نباشد – گوش می کند.     ببر
زوج بسیار خوبی هستند. گربه از امتیازات اجتماعی و نکته سنجی خاصی برخوردار اســت کــه حس جاه طلبی اژدها را اقناع می کند.     گربه
طوفان بــه پا خواهد شد. ایــن دو دائم بــا یک دیگر بــه رقابت خواهند پرداخت.     اژدها
زوج خوبی هستند. آقای اژدها بــه دلربایی خانم مار می بالد؛ حــتـی اگــر چشم مار بــه دنبال او نباشد.     مار
اگر زندگی پابرجا بماند؛ مشکلی ایجاد نخواهد شد!     اسب
برای بز خوب است. امــا در مورد اژدها؛ بز نمی تواند کمکی بــه او بکند و حــتـی مــمــکن اســت بــه او صدمه بزند. او نسبت بــه اژدها بی تفاوت است.     بز
خوب است. میمون همیشه نصایح خوبی بــرای اژدهای مغرور دارد و در عوض؛ اژدها از او حمایت می کند.     میمون
خوب است. خروس از موفقیت های اژدها سود خواهد برد و آنها را از آن خود می داند.     خروس
سگ واقع بین خصلت های واقعی اژدهای مغرور را می بیند و او را دچار یاس می کند؛ بنابراین هیچ یک در زندگی خوشبخت نخواهند شد.     سگ
بله؛ خوک می داند چگونه چرب زبانی و دلربایی کند. او موجودی بسیار مهربان و مطلوب اســت و دوست دارد مورد پسند واقع شود.     خوک

رابطه دوستی متولدین سال اژدها بــا سالهای

امکان پذیر است؛ ایــن دو؛ قدر یک دیگر را می دانند و موش بــه آن فکر نمی کــنــد کــه در پرتو درخشندگی اژدها خودنمایی کند.     موش
نه؛ گاو زیاد بــه اژدها فکر نمی کند.     گاو
بله؛ آنان یک دیگر را می ستایند و در مجموع؛ بــه درد هم می خورند.     ببر
آه! بله؛ بله! چیز دیگری نمی توان گفت!     گربه
وقتی دو وسیله آتش بازی همزمان روشن شوند؛ هیچ یک نمی توانند چشم تماشاگران را خیره کنند.     اژدها
بله؛ ایــن دو خیلی خوب بــا یک دیگر سازش می کـنـنـد و هــر یک بــه دیگری آرامش می بخشد.     مار
هرگز. اسب خودخواه است؛‌انتظارش از دیگران زیاد اســت ولــی توقعات آنان را بر آورده نمی سازد؛ حال آنکه اژدها تــا حد زیادی پاسخ گوی انتظارات دور و بری هاست و بــه همان اندازه از آنان انتظار دارد.     اسب
اوه بله! ایــن رابطه بــرای بز بــه قدری مطلوب اســت کــه شروع بــه دلربایی می کند! و وقتی بز دلربایی کــنــد …     بز
میمون هــر بلایی کــه بخواهد بر سر اژدها می آورد؛ امــا اژدها نــیــز از میمون سود خواهد برد.     میمون
این دو بــا هم خوب کنار می آیند و دوستی یعنی همین!     خروس
نه؛ سگ کاملا واقع بین اســت و اژدها را مایوس می کند.     سگ
ارتباطی ساده و آرام است. ایــن دو در کنار هم مشکلی نخواهند داشت؛ ولــی شادی و تفریحی هم در کار نیست.     خوک

رابطه شغلی متولدین سال اژدها بــا سالهای

تا زمانی کــه اژدها رئیس باشد؛ کارها بــه خوبی پیش خواهد رفت.     موش
این جا چــه کسی ریاست خواهد کرد؟ بــه نظر می رسد کــه گاو کار چاق کن اژدها باشد!     گاو
شراکتی بــا ارزش بین دو موجود جاه طلب است. اژدها بــه جای هــر دو خواهد درخشید.     ببر
بله؛ گربه پیش از تصمیم گیری پندهای خوبی می دهد؛ امــا تصمیم گیری را بــه عهده اژدها می گذارد.     گربه
مشکل افرین است؛ زیــرا شهرت و اعتبار هــر دو بــه خطر می افتد.     اژدها
امکان پذیر است؛ امــا اگــر مار هــمــه کارها را بــه اژدها واگذار کند؛ خطرناک است.     مار
آنها نمی توانند مدتی طولانی بــا هم همکاری کنند؛ امــا گاهی کارها خوب پیش خواهد رفت.     اسب
شاید. بز می تواند بــا اژدها در زمینه ای هنری همکاری کــنــد و اژدها نقش کارگردان؛ تهیه کننده یــا مدیر اجرایی را بــه عهده بگیرد.     بز
عالی است! اتحاد قدرت بــا حیله گری شکست ناپذیر است.     میمون
اگر اژدها کارها را در دست بگیرد؛ خروس می تواند نمایش چشمگیری بــه راه بندازد.     خروس
نه؛ سگ درون اژدها را می بیند و اژدها چنین حالتی را دوست ندارد.     سگ
موفقیت آنها حتمی است؛ بــه خصوص کــه خوک تــا حدی متواضع و فروتن است.     خوک

ارتباط میان پدر و مادرمتولد سال اژدها و فرزندان متولد سال :

اژدها فرزندانش را بیش از حد مورد مواخذه قرار می دهد؛ امــا بــه هــر حال؛ مشکلی پیش نخواهد آمد.     موش
گاو نهایت سعی خود را می کــنــد تــا اژدها را خشنود سازد. امــا ایــن کار آسان نیست. اژدها عاشق خود نمایی اســت ولــی گاو درونگرا و کمی کودن است!     گاو
خوب است. اژدها از شهرت و اعتبار ببر بــه خود می بالد و ببر نــیــز بــه حرف های او گوش می دهد.     ببر
گربه خود نما و جاه طلب اســت و اژدها از شهرت و اعتبار ببر بــه خود می بالد و ببر نــیــز بــه حرف های او گوش می دهد.     گربه
بسیار عالی است. هــر دو بــه وجود هم می بالند!     اژدها
بله؛ برخورد مار بــا اژدها کاملا عاقلانه اســت و حــتـی اگــر دیدگاه ها و عقاید اژدها مورد قبول مار نباشد؛ او را درک می کند.     مار
مشکلات اساسی وجود دارد؛ امــا عاقبت بــا هم می سازند.     اسب
اژدها بــه ذوق هنری فرزندش افتخار می کــنــد و مورد حمایتش قرار می دهد.     بز
رابطه آنها خوب است. اژدها دانش و تجربیات خود را در اختیار میمون قرار می دهد؛ بــه شرط آن کــه میمون بــه آنها احتیاج داشته باشد!     میمون
رابطه بسیار خوبی است. اطاعت کورکورانه خروس از اژدها باعث خوشحالی اژدها می شود.     خروس
نه؛ سگ اژدها را تحسین نمی کند؛ در حالی کــه اژدها ایــن کار را وظیفه سگ می داند.     سگ
بله؛ اژدها بــرای خوک مفید است. او از تمام توان خود بــرای کامیابی خوک استفاده می کند.     خوک

 

طالع بینی چینی متولدین سال مار

(متولدین 1296-1308-1320-1332-1344-1356-1368-1380)

 

مشخصات کلی متولدین سال مار : خردمند و زیبا

مار یــا افعی ؛ در اساطیر و افسانه های مردمان مغرب زمین چهره ای منفی دارد؛ امــا در سال مار متولد شده اند ؛ اگــر مرد باشند؛ جذاب ؛ احساساتی و شوخ طبع و اگــر زن باشند؛ زیبا هستند و ایــن زیبایی عامل کامیابی آنهاست.

ژاپنی ها بــرای ابراز شگفتی و ستایش خود از زنان ؛ معمولا می گویند: عزیز من؛ تو یک مار واقعی هستی؛ ؛ حال آن کــه در کشورهای غربی نمی توان بــرای تعریف و تمجید از کسی از چنین عبارتی استفاده کرد.

مار در لباس پوشیدن بسیار خوش سلیقه اســت و خود نمایی می کند. مردان متولد ایــن سال بسیار خوش لباس و خانم مارها هم بی اندازه خود آرا هستند.

مار هرگز عمر عزیزش را بــه بطالت نمی گذراند و از بد گویی و یاوه گویی گریزان اســت ... او بسیار می اندیشد و روشن فکر؛ فرزانه و خردمند اســت ؛ هــر چند نیاز چندانی بــه استفاده از عقل و خرد خود ندارد ؛ زیــرا روان و نا خود آگاه بسیار روشنی دارد کــه در صورت پرورش بــه روشن بینی و شهود می انجامد. بــه ایــن ترتیب؛ او بــه فطرت و غریزه خود؛ بیش از استدلالات؛ نظرات و تجربیات دیگران اهمیت می دهد و بــه نظر می رسد بــرای شناخت جهان از حس ششم خود استفاده می کند.

وی بــا همت و پشتکار کارها را تــا پایان دنبال می کند؛ از تردید و بی ثباتی بیزار اســت و سریع و قاطع تصمیم می گیرد ... بــرای رسیدن بــه هدفش؛ از هیچ کوششی فرو گذار نمی کــنــد و بــه نظر می رسد کــه هیچ چیز نمی تواند او را از هدفش بازدارد.

مار در امور مالی و اقتصادی کمی حسابگر اســت ولــی حس انسان دوستی اش ؛ سر انــجـام او را بــه همیاری بــا دیگران وا می دارد؛ هــر چند کمک های او بیشتر معنوی اســت تــا مادی! بــه هــر حال؛ بــرای مار جان دادن راحت تر از پول دادن است! شگفت آن کــه او همیشه دم از بخشندگی می زند؛ تــا آن جا کــه دیگر اعتبار خود را از دست می دهد و حنایش رنگ می بازد.

نقطه ضعف شخصیت مار ؛ انحصار طلبی در کمک بــه دوستان اســت ... اگــر بخواهد بــه کسی مهربانی کند؛ حضور هیچ کس دیگر را بر نمی تابد؛ بــه طوری کــه شخص نیازمند از تمنای خود پشیمان می شود؛ زیــرا طبیعت مار چنان اقتضا می کــنــد کــه حلقه وار بــه دور فرد دل خواسته اش بپیچد و باعث خفگی او شــود !پیش از آن کــه پیشنهاد یاری مار را بپذیرید؛ خوب بیندیشید؛ در غیر ایــن صورت پشیمان خواهید شد.

مار در معاش بسیار خوش اقبال اســت و هرگز در مورد پول نگرانی نخواهد داشت. بــه قول معروف پول از سر و کولش می ریزد. او خود نــیــز بــه ایــن دولتمندی اشراف دارد و خیالش از ایــن بابت تخت است. امــا اگــر پولدار شود؛ ناخن خشکی می کــنــد و هرگز بــه کسی پول نمی دهد.

مارها وقتی پیر می شوند؛ خساست آنها بــه اوج می رسد.

مار همیشه دنبال مشاغل بی درد سر و آسان می گردد و می توان گــفــت تــا اندازه ای تنبل است.

مار نسبت بــه شریک مسایل عشقی خود ـــ حــتـی اگــر عاشقش نباشد ـــ بسیار حسود اســت و آنچنان بــه دورش حلقه می زند تــا سر انــجـام او را از میدان بــه در کند.

مردان متولد سال مار؛ چشم چران هستند؛ ولــی چنین صفتی را از همسرشان تحمل نمی کنند. آنان خانواده ای پر جمعیت و شلوغ بــه راه می اندازند تــا اطمینان حاصل کـنـنـد همسرانشان آن قدر گرفتارند کــه فرصتی بــرای چشم چرانی و هوسبازی نداشته باشند!

دوران کودکی و جوانی مار معمولا آرام و بی درد سر می گذرد امــا مــمــکن اســت سر پیری بــه فکر معرکه گیری بیفتد ؛ زیــرا در ایــن دوران ؛ احساسات ؛ طبیعت پرحرارت ونیز ماجراجویی هایش از خواب بیدار شده و آرامش دوران سالخوردگی اش را بر هم می زند.

در ایــن میان ؛ عامل تعیین کننده آن اســت کــه مار در زمستان بــه دنیا آمده باشد یــا در تابستان ؛ در گرما یــا در سرما و در روز یــا شب؛ زیــرا طبیعت او بــا طوفان؛ سرما و باران های بهاری سازگاری ندارد. ماری کــه در نیم روزی تابستانی و در منطقه ای گرمسیر متولد شده باشد؛ از ماری کــه در نیمه شب سرد زمستان بــه دنیا آمده باشد ؛ شادتر است. آب وهوای زاد روز متولدان سال مار ؛ تاثیر بسزایی در سر نوشت آنان دارد. ماری کــه در یک روز طوفانی بــه دنیا آمده باشد ؛ زندگی پرماجرایی خواهد داشت.

مشاهیر متولد سال مار

داروین؛ مونتنی؛ کوپرنیک؛ کالوین؛ گاندی؛ مائوتسه تونگ؛ آرتور سی کلارک؛ مونتسکیو ؛ کندی؛ لودیس پریل؛ لینکن و بادن پاول ؛ آندره ژید؛ گوستاوفلوبر و ادگار آلن پو؛ پیکاسو؛ شوبرت؛ ملک ناصر؛ بودلر و برامس

مشاغل مناسب متولد سال مار

مدیر مدرسه؛ استاد دانشگاه؛ نویسنده؛ فیلسوف؛ حقوق دان؛ روان پزشک؛ سیاستمدار؛ نماینده سیاسی؛ کارگزار بورس؛ غیب گو؛ پیشگو؛ طالع بین؛ فالگیر؛ جادوگر؛ واسطه احضار روح؛ کف بین؛ خطاط

متولدین ماههای سال مار

اژدر مار! مراقب حلقه های او و ضربات مهلکش باشید!     فروردین
افعی! او وفادار و قابل اعتماد است؛ امــا جذابیتش غیر قابل انکار است.     اردیبهشت
مار پرشور و هیجان! او دمدمی مزاج ترین مارهاست.     خرداد
مار خواب آلود! او تن بــه هــر کاری نمی دهد. بــایــد تکانی بــه او داد!     تیر
مار فعال! او موجودی بی نظیر و بسیار متعادل است.     مرداد
مار زنگی! قواعد بازی را خیلی خوب بلد اســت و می داند چگونه از آنها استفاده کند.     شهریور
این مار مودب تر از آن اســت کــه بتواند درستکار باشد! مراقب باشید در چنبره اش گرفتار نشوید. زیــرا مــمــکن اســت مسحور او شوید.     مهر
افعی شهوت انگیز! ایــن همان ماری اســت کــه حوا را بــرای گاز زدن بــه سیب اغوا کرد!     آبان
مار مصمم! او بــه اهدافش خواهد رسید؛ امــا زیاد جذاب نیست.     آذر
مار اندیشمند! او کمی خیال پرداز و آرمانی؛ امــا بسیار هوشیار است.     دی
مار مرموز! او می تواند غیب بین و در احضار ارواح واسطه خوبی باشد.     بهمن
مار ماهی! بــه شدت خوددار؛ آرام و متین است.     اسفند

رابطه عاطفی ( زن ) متولدین سال مار

خانم مار گاه بی وفا می شود؛ امــا خوشحال است. در عوض آقای موش خشنود نخواهد بود!     موش
اگر خانم مار بتواند سرگرمی های خارج از خانه اش را پنهان کند؛ هیچ اتفاقی نخواهد افتاد. او تلاش خود را خواهد کــرد امــا اگــر لو برود …     گاو
هرگز توصیه نمی شود. سو ء تفاهم کامل؛ بی آن کــه امیدی بــه بر طرف شدن آن باشد؛ حکم فرما خواهد بود. عقل و شیفتگی بــا هم جور در نمی آید.     ببر
چرا کــه نه؟ ایــن دو موجود نکته سنج فرصت کافی بــرای سبک و سنگین کردن یک دیگر خواهند داشت.     گربه
زوج خوبی هستند. آقای اژدها بــه دلربایی خانم مار می بالد؛ حــتـی اگــر چشم مار بــه دنبال او نباشد.     اژدها
رابطه پیچیده و درد سر آفرینی است. ماجراجویی ها؛ عشوه گری ها؛ احساسات و کوشش مداوم بــرای گناهکار جلوه دادن یک دیگر؛ کشمکش هایی ایجاد خواهد کرد.     مار
بله؛ اگــر خانم مار از داشتن چنین رابطه ای خوشحال باشد و اگــر آن قدر عاقل باشد کــه بتواند اسب را تحمل کند؛ امکان پذیر است.     اسب
این جا عقل و خرد کاری از پیش نمی برد. خطر درهم شکستن هــمــه چیز وجود دارد.     بز
امکان پذیر است؛ بــه شرط اینکه میمون؛ تن بــه ایــن کار بدهد. هــمــه چیز بــه میل میمون بستگی دارد.     میمون
چرا کــه نه؟ ایــن دو؛ وجود همدیگر را کامل می کـنـنـد و مار آن قدر عاقل هست کــه در ظاهر خود را آرام نشان دهد.     خروس
امکان پذیر است؛ مشروط بــه آن کــه خانم مار زیاد بــه سگ پیله نکند!     سگ
خوک بیچاره! او اسیر خواهد بود و حــتـی علاقه ای بــه لطیفه های عامیانه هم نشان نخواهد داد.     خوک

رابطه عاطفی ( مرد ) متولدین سال مار

در یک کلام؛ ایــن ارتباط؛ بازی بــا دم شیر است؛ امــا موش کورکورانه عاشق مار می شود!     موش
بله؛ مار اجازه می دهد کــه گاو تصمیم گیرنده باشد. او معقول اســت و همیشه در صحنه حاضر خواهد بود.     گاو
دید ایــن دو نسبت بــه هــمــه چیز کاملا متفاوت است. مشکل می توان پی برد کــه چــه در سر دارند.     ببر
اوه… شاید بله… البته تــا زمانی کــه مار آرامش خود را از دست ندهد. پایان خوشی در انتظار مار نیست!     گربه
مشکل است! اژدها دوست دارد مار از او تعریف و تمجید کند؛ نه ایــن کــه اسیر باشد!     اژدها
رابطه پیچیده و درد سر آفرینی است. ماجراجویی ها؛ عشوه گری ها؛ احساسات و کوشش مداوم بــرای گناهکار جلوه دادن یک دیگر؛ کشمکش هایی ایجاد خواهد کرد.     مار
اسب عاشق پیشه و باوفاست. اگــر آتش عشق خاموش شود؛ اسب؛ مار را ترک خواهد کــرد و مار بی وفا تنها می ماند. ایــن دو در کنار هم زندگی خوبی نخواهند داشت.     اسب
اگر مار ثروتمند باشد؛ خانم بز در انــجـام وظایفش کوتاهی نخواهد کرد. رابطه ایــن دو پر دردسر است!     بز
تنها بــا هوشیاری و زیرکی می توان چنین رابطه ای را حفظ کــرد و پــس از آن …     میمون
خوش یمن است. ایــن دو بــه اتفاق فلسفه بافی می کـنـنـد و احترام خاصی بــه هم می گذارند.     خروس
مار آنچه را کــه بخواهد؛ انــجـام می دهد و حــتـی اگــر سگ اسیر او شود؛ واکنشی از خود نشان نمی دهد.     سگ
خوک پیر دوست داشتنی! بیچاره خوک پیر! سر انــجـام مار او را خفه خواهد کرد.     خوک

رابطه دوستی متولدین سال مار بــا سالهای

بدک نیست! هــر دو حرف های زیادی بــرای گفتن بــه یک دیگر دارند کــه آکنده از غیبت و شایعه پراکنی است.     موش
بین ایــن دو تفاوت های زیادی وجود دارد؛ امــا بــا هم خوب کنار می آیند.     گاو
نه؛ ایــن رابطه شبیه گــفــت و گوی کر و لال ها خواهد بود.     ببر
بله؛ آنها می توانند گــفــت و گوی های طولانی و هیجان آوری بــا یک دیگر داشته باشند.     گربه
بله؛ ایــن دو خیلی خوب بــا یک دیگر سازش می کـنـنـد و هــر یک بــه دیگری آرامش می بخشد.     اژدها
یک رابطه عالی دیگر؛ دو فیلسوف سعی می کـنـنـد دنیا را اصلاح کنند!     مار
بله؛ مار خشم و بی قراری اسب را فرو می نشاند.     اسب
تا زمانی کــه مار بــه درد بز بخورد؛ دوستی شان پا برجاست.     بز
رابطه اجتماعی آنها سرد خواهد بود.     میمون
بله؛ ایــن دو چیزهای زیادی بــرای گفتن بــه یک دیگر دارند.     خروس
مشکل است. بهتر اســت دوستی خود را در حد یک ارتباط اجتماعی حفظ کنند.     سگ
هم بله؛ هم نه. بــا گذشت زمان هــمــه چیز مشخص می شود.     خوک

رابطه شغلی متولدین سال مار بــا سالهای

آوای دهل شنیدن از دور خوش است!     موش
بهتر اســت ایــن دو بــا هم شریک نشوند.     گاو
بله؛ ایــن دو هرگز بــه توافق نخواهند رسید.     ببر
بله؛ اگــر بــه جای حرف زدن؛ بــه کار بپردازند؛ همکاری موفقیت آمیزی خواهند داشت.     گربه
بله؛ اگــر بــه جای حرف زدن؛ بــه کار بپردازند؛ همکاری موفقیت آمیزی خواهند داشت.     اژدها
این دو عالی برنامه ریزی می کنند؛ امــا در عمل کاری از پیش نمی برند. شراکت آنها ناپایدار و متزلزل است.     مار
امکان پذیر است. برنامه ریزی و طرح نقشه های کاری؛ بر عهده مار و پیاده کردن آنها بر عهده اسب خواهد بود.     اسب
می شــود امیدوار بود. مار مهارت و آگاهی لازم را بــرای کار کردن دارد؛ امــا نمی توان بــه کار کردن او امیدوار بود. بز هم مرتکب اشتباهاتی می شود.     بز
مار دچار دردسر خواهد شد؛ زیــرا میمون بسیار زرنگ و باهوش است.     میمون
حرف؛ حرف؛ حرف… شراکت ایــن دو؛ در دریایی از کلمات غرق خواهد شد!     خروس
چرا کــه نه؟ امکان پذیر است؛ امــا چندان چنگی بــه دل نمی زند.     سگ
خوک نیاز چندانی بــه خرد و دانایی مار ندارد و مار صدمه می بیند.     خوک

ارتباط میان پدر و مادرمتولد سال مار و فرزندان متولد سال :

مار عاشق خانواده اش اســت و موش کاری نمی کــنــد کــه موجب رنجش او شود.     موش
مار عاقلانه هــر چــه در توانش است؛ انــجـام می دهد؛ امــا ایــن گونه زندگی سخت است.     گاو
پرسش هایی بــرای مار وجود دارد. او بــایــد بــرای ایــن کــه بفهمد ببر اوقاتش را چگونه سپری می کند؛ از تمام هوش خود استفاده کند.     ببر
بله؛ امــا مواظب باشید! مادر انحصار طلب و حسود اســت و پدر دوست دارد بچه را بــرای خودش نگه دارد.     گربه
بله؛ مار اژدها را درک می کند.     اژدها
سرانجام یکی از آنها دیگری را فریب داده؛ بــه دام می اندازد. بهتر اســت مار جوان هــر چــه زودتر ازدواج کند؛ در غیر ایــن صورت؛ کار از کار خواهد گذشت.     مار
حس استقلال طلبی اسب باعث بروز مشکلاتی بــرای هــر دو طرف می شود!     اسب
رابطه خشنود کننده اســت کــه ثروت و آسایش را بــرای خانواده بــه ارمغان می آورد.     بز
این بچه؛ یک میمون واقعی است.     میمون
آنها یک دیگر را خوب درک می کنند. خروس بــا چرب زبانی می خواهد خود را مهم و موثر نشان دهد. او حــتـی بــه قیمت از دست دادن آزادیش؛ ایــن کار را خواهد کرد.     خروس
تجربه نشان داده اســت کــه آنها بــه درد یک دیگر نمی خورند.     سگ
خوک بــایــد خیلی مواظب باشد کــه توانایی حرکت را از او نگیرند.     خوک

 

طالع بینی چینی متولدین سال اسب

(متولدین 1297-1309-1321-1333-1345-1357-1369-1381)

 

مشخصات کلی متولدین سال اسب : نجیب و برازنده

اسب همیشه خود را آراسته و ستودنی می نماید ... جاذبه جنسی او خیره کننده اســت و می داند چگونه لباس بپوشد. او بــه مکان های عمومی مانند: کنسرت؛ تئاتر؛ گردهمائی ها؛ مسابقات ورزشی ومهمانی ها علاقه خاصی دارد. وی اغلب خوش اندام و ورزشکار است.

اسب بسیار خوش برخورد ؛ خوش صحبت؛ بــا نشاط؛ دلسوز؛‌شوخ؛ سرگرم کننده و در هــمــه حال محبوب و دوست داشتنی است.

روحیه اسب بــا فعالیت های سیاسی بسیار سازگار اســت و ایــن گونه کارها او را خشنود می کــنــد و بــه او امکان رشد می دهد. اسب بــا شگردی خاص ؛ دیگران را زیر سلطه خود در می آورد و فرمان بردار خود می کند.

اسب بسیار حاضر جواب اســت و پیش از آن کــه لب بــه سخن بگشایید بحث وگفت و گویی ـــ چــه در آن سر رشته داشته باشد یــا نه ـــ وارد شــود و بر دیگران پیشی بگیرد.

اسب در کارهای عملی هم بــه اندازه کارهای فکری ؛ توانمند؛‌ خلاق و ماهر است. امــا در حقیقت ؛ او بیشتر زرنگ اســت تــا بــا هوش و خودش نــیــز ایــن را می داند؛ بــه همین دلیل؛ برخلاف ظاهری آرام و مطمئن ؛ اعتماد بــه نفس ندارد و موجودی ضعیف است.

اسب بی تاب ؛ تند خو؛ نازک دل و پرشور و حرارت است؛ از ایــن رو گاه از نفوذ کلام خود بــرای سیطره بر دیگران استفاده می کند. کسانی کــه یک بار از خشم و غضب اسب آسیب دیده باشند؛ دیگر هرگز نسبت بــه او خوش بین نخواهد بود و همیشه از او می هراسد و بــرای پیروزی در زندگی بــایــد خود را کنترل کند.

اسب موجودی خود خواه اســت و هــر کس کــه در راه رسیدن او بــه اهدافش مانع ایجاد کــنــد ؛ لگد کوب می کند. افزون بر این؛‌تا اندازه ای متکبر و خودپسند اســت و بــه مشکلات و ناراحتی های دیگران اهمیت نمی دهد وتنها بــه امور مربوط بــه خودش می پردازد؛ بــا ایــن حال ؛ در صورت لزوم ؛ بــا شجاعت تمام در امور دیگران دخالت و وساطت می کند. اسب مستقل ؛ سر کش و خود سر است. او همیشه راه خود را می رود و نصایح دیگران را قبول نمی کند. اسب خیلی زود آغوش خانواده را ترک می کــنــد تــا زندگی اش را بسازد ... او ایــن کار را بــا میل و رغبت انــجـام می دهد ؛ زیــرا زندگی مستقل و مطابق میل و سلیقه شخصی را بر هــر چیز دیگر ترجیح می دهد.

وقتی اسب بــه میل خود خانه و خانواده ای درست می کند؛‌سر پرستی آن را بــه عهده می گیرد و بــه خانواده خود عشق می ورزد. اسب در زندگی خانوادگی سالار وارباب اســت و کار ؛ مشکلات ؛ تندرستی و حــتـی اتوی لباسهایش بر عهده دیگران اســت کــه البته ایــن برخورد و نگرش اسب چندان هم دور از انصاف نیست؛ زیــرا در حقیقت ؛ حضور او ضامن بقای خانواده اســت و اگــر زمانی بــه هــر علت خانه و خانواده را ترک گوید؛‌همه چیز مانند خانه ای پوشالی در هم می ریزد.

لذا ؛‌با ایــن موجود خودخواه ؛ فــقــط بــرای خود و موفقیت های شخصی اش کار می کند؛ امــا بی شک همیشه بازده کاری اش فوق العاده عالی اســت و بــرای دیگران مفید است.

اسب زحمتکش اســت و در امور مالی دیدی کار شناسانه داشته و ماهرانه عمل می کند. امــا متاسفانه از آن جا کــه دارای روحیه متغیری اســت ؛ مــمــکن اســت توجه خود را بــه امور دلخواهش از دست بدهد؛ ایــن امور می تواند عاشقانه ؛ مربوط بــه کار و یــا هــر مورد دیگری باشد و تفاوتی ندارد ... امــا نگران نباسید؛ او دوباره بــا همان میزان موفقیت خواهد رسید.مشروط بر آن کــه انــجـام کار مورد نظر نیاز بــه گوشه گیری ؛ تفکر و عمق نداشته اســت و نیاز بــه بودن در میان دیگران دارد تــا او را تایید و ستایش کنند.

اسب در ارتباط بــا جنس مخالف ؛ موجودی ضعیف است. او بــه خاطر عشق از هــمــه چیز می گذرد و آنچنان مجذوب عشق می شــود کــه هــمــه چیز را از یاد می برد؛ بــه همین دلیل ؛ بــا آن هــمــه استعداد های مثبتش ؛ زندگی اش رضایت بخش نـیـسـت و راضی اش نمی کند. امــا اگــر او بتواند بر ایــن ضعف خود غلبه کــنــد و اهداف خواسته هایش بر خشم و هیجانش غلبه کند؛ زندگی شاد و موفقی خواهد داشت.

در دوران کودکی و جوانی اسب ؛ پر فراز و نشیب اســت ... او در جوانی خانه و خانواده اش را ترک می کــنــد کــه همین امر باعث دل شکستگی و افسردگی اسب می شود. زندگی عشقی او نــیــز هرگز بی دردسر و راحت نیست؛ امــا دوران پیری آرامی خواهد داشت.

نماد اسب آتش – کــه هــر شصت سال یک بار تکرار می شــود – ( سالهای 1285؛ 1344؛ 1404 و … ) بــرای خود اسب و خانواده اش شگون ندارد؛ زیــرا در ایــن سال ها خصوصیات مثبت و سودمند وجود اسب تبدیل بــه ویژگی های زیان آور و شرارت آمیز می شــود و خانواده او در معرض یماری های خطرناک؛ تصادف و بد اقبالی قرار می گیرند.

مردان و زنانی کــه در سال اسب آتش متولد شوند؛ از نظر شخصیتی همان خصلت های متولدان سال اسب را دارند امــا صفات خوب و بدشان شدیدتر است. آنان بسیار کوشاتر؛ زیرک تر؛ مستقل تر؛ خوش ذوق تر و بــا استعدادتر و بیش از دیگران خودخواه هستند. روحیه پر شر و شور و خود پسندی دیوانه وار اسب؛ روابط عشقی او را بــه ســوی زیاده روی های زیان بار سوق می دهد.

بعضی بر ایــن باورند کــه متولدان سال اسب آتش؛ بر افراد خانواده خود نفوذ عجیبی دارند؛ امــا باور عموم ایــن اســت کــه اسب های آتشین بــرای خانه ای کــه درآن متولد شده اند و نــیــز بــرای خانوده ای کــه خود تشکیل خواهند داد؛ مشکل سازند.

شایان ذکر اســت کــه متولدان سال اسب آتش بــه شغل های متنوع تر؛‌ جالب تر و استثنایی تر از متولدان سال اسب عادی می پردازند و احتمال ایــن کــه بــه خوشنامی یــا بدنامی؛ شهره شوند؛ بیشتر است.

مشاهیر متولد سال اسب

سیسرون؛ رامبراند؛ کورنلی و دیوی کروکت ؛ شارلمانی؛ روزولت؛ خروشچف؛ هاکسلی و هرزوک ؛ لویی پاستور ؛ دلاکروا؛ نیوتون؛ ژرژ براک؛ بوفالوبیل و شاه بودوئن

مشاغل مناسب متولد سال اسب

صنعتگر متخصص؛ کاردان فنی؛ راننده کامیون؛ سر کارگر؛ شیمی دان؛ جغرافی دان؛ فیزیک دان؛ زیست شناس؛ دندانپزشک؛ پزشک؛ مهندس معمار؛ کارشناس امور مالی؛ نماینده سیاسی؛ سیاستمدار؛ نقاش؛ شاعر؛ ماجراجو؛ کاشف؛ فضانورد؛ آرایشگر.

متولدین ماههای سال اسب

اسب بخار! او تند خو؛ پرخاشگر؛ بداخلاق و آتشین مزاج است. ای کاش می توانست افکار و اهداف خود را پی گیری کند.     فروردین
اسب درشکه! خودخواهی او از اسب های دیگر کمتر و اهل ساخت و پاخت است.     اردیبهشت
اسب اصیل! هنوز بــه او دهنه زده نشده است. او هــر کاری را کــه شروع کند؛ هرگز بــه پایان نمی رساند.     خرداد
اسب عصاری! او بسیار احساساتی است؛ مرتب بــه دور خود می چرخد و هرگز زندگی مطابق میل او نیست.     تیر
اسب صورت فلکی قنطورس! او توان انــجـام هیچ کاری را ندارد و تنها بــه خود فکر می کند.     مرداد
یابو! موجود لایقی است؛ امــا متاسفانه نمی توان بــه او اعتماد کرد. او واقع بین و کاری است.     شهریور
اسب سیرک! او بــا پرهای روی سرش دائماً می رقصد؛ امــا دقیقاً آنطور کــه دوست دارد؛ عمل می کند.     مهر
اسب وحشی! او پر هیجان ترین و احساساتی ترین اسب هاست.     آبان
اسب مزرعه! او بی اراده؛ کارش را تــا آخر انــجـام می دهد.     آذر
اسب مسؤولیت شناس! او استثنایی ترین اسب هاست؛ البته گرفتاری هایی نــیــز خواهد داشت.     دی
اسب مسابقه! بــایــد امید داشت کــه مراقب سوارکارش باشد.     بهمن
اسب روشن فکر و غمگین! او شاد و سر حال است؛ امــا از خود رضایت ندارد. او فــقــط بــه کارهایی فکر می کــنــد کــه می توانسته آنها را انــجـام دهد.     اسفند

رابطه عاطفی ( زن ) متولدین سال اسب

نتیجه آن؛ هیجانات روحی؛ خشم؛ دلخوری ها و طلاق خواهد بود. ایــن راه بــه صفحه حوادث روزنامه ها ختم می شــود و در حقیقت بــایــد از آن دوری کرد.     موش
مشکل است. ایــن دو یک دیگر را درست درک نمی کنند. اسب احساساتی و استقلال طلب؛ از گاو می ترسد و دائم رنج می کشد.     گاو
خوب است. خانم اسب می تواند آتش شهوات خود را خاموش کــنــد و همچنان آزاد و رها باقی بماند؛ چرا کــه آقای ببر بــه کار های دیگری سرگرم است!     ببر
اگر اسب خسته نشود؛ امکان پذیر است. حــتـی در ایــن صورت نــیــز گربه وفادار خواهد ماند.     گربه
اگر زندگی پابرجا بماند؛ مشکلی ایجاد نخواهد شد!     اژدها
اسب عاشق پیشه و باوفاست. اگــر آتش عشق خاموش شود؛ اسب؛ مار را ترک خواهد کــرد و مار بی وفا تنها می ماند. ایــن دو در کنار هم زندگی خوبی نخواهند داشت.     مار
خود خواه بوده ایــن دو عاشق پر شور آنها را نجات می دهدا.     اسب
در صورت فقیر بودن خانم اسب بهتر اســت چنین رابطه ای شکل نگیرد و در غیر ایــن صورت؛ خوشبخت خواهند بود.     بز
نه؛ اسب در زندگی بــه احساسات سالم نیاز دارد و حیله گری را در عشق نمی پسندد.     میمون
نه؛ خانم اسب همسرش را در میان پرهای زیبا گم خواهد کرد! عشق بــرای مهم تر از هــر چیز است.     خروس
بله؛ چــون سگ زندگی اش را وقف کارهای بزرگ و اسب خود را وقف او می کند؛ بنابراین هــر دو شاد و خوشحال خواهند بود.     سگ
خوک از رابطه زناشویی اش رضایت چندانی نخواهد داشت و دائم از خودخواهی های اسب خواهد رنجید.     خوک

رابطه عاطفی ( مرد ) متولدین سال اسب

نه! مشکلات عاطفی زیادی ایجاد می شود. ایــن رابطه پایان خوشی نخواهد داشت.     موش
خانم گاو نافذ و مقتدر و اسب خودخواه و استقلال طلب است. ایــن دو سرانجام از هم جدا می شوند.     گاو
چرا کــه نه؟ اگــر خانم ببر خواهان پیشرفت باشد؛ اسب از زندگی آرام و تفاهم آمیز؛ لذت خواهد برد.     ببر
رابطه بسیار خوبی است. گربه در خانه ای راحت و در جمع دوستان و نزدیکانش بــه سر خواهد برد و همین بــرای او کافی است!     گربه
نه؛ اسب بسیار خودخواه اســت و خانم اژدها بــرای شکوفایی؛‌به توجه فراوان نیاز دارد.     اژدها
بله؛ اگــر خانم مار از داشتن چنین رابطه ای خوشحال باشد و اگــر آن قدر عاقل باشد کــه بتواند اسب را تحمل کند؛ امکان پذیر است.     مار
خود خواه بوده ایــن دو عاشق پر شور آنها را نجات می دهدا.     اسب
خوب است. آنها از بودن در کنار هم خسته نخواهند شد. عوامل متعددی پایداری اسب را در عشق تضمین می کــنــد و خانم بز احساس امنیت خواهد کرد.     بز
توصیه نمی شود. ایــن دو هرگز یک دیگر را درک نمی کنند.     میمون
در صورت اجبار؛ امکان پذیر است؛ امــا ایــن رابطه ناپایدار اســت و خروس صدمه خواهد دید.     خروس
بله؛ چرا کــه نه؟ سگ ـ کــه نگران اهدافش اســت ـ خود را بــا میل و رغبت در اختیار اسب قرار می دهد و حسود هم نیست.     سگ
اسب بــا خودخواهی ویژه اش از خوک سو ء استفاده خواهد کــرد و خوک روی خوشبختی و شادی را نخواهد دید.     خوک

رابطه دوستی متولدین سال اسب بــا سالهای

حرفش را هم نزنید! آنها بــا یک دیگر سازش نمی کنند.     موش
خواسته ها نگرش ایــن دو بــه زندگی؛ یکسان نیست.     گاو
آنها تمام شب بــه بحث و جدل می پردازند؛ امــا بــه واقع؛ شیفته یکدیگرند!     ببر
یک رابطه اجتماعی عالی و چــه بسا یک دوستی واقعی.     گربه
هرگز. اسب خودخواه است؛‌انتظارش از دیگران زیاد اســت ولــی توقعات آنان را بر آورده نمی سازد؛ حال آنکه اژدها تــا حد زیادی پاسخ گوی انتظارات دور و بری هاست و بــه همان اندازه از آنان انتظار دارد.     اژدها
بله؛ مار خشم و بی قراری اسب را فرو می نشاند.     مار
خوب است. هــر یک از آنها بــه استقلال دیگری احترام می گذارد.     اسب
بله؛ جست و خیزی خنده دار بر لبه پرتگاه.     بز
نه؛ اسب هرگز بــه میمون اعتماد ندارد و حق هم بــا اوست!     میمون
رابطه اجتماعی آنها در میهمانی ها زبانزد همگان خواهد شد.     خروس
آنها درباره سیاست بحث خواهند کرد؛ البته اگــر باهم موافق و متحد باشند! چرا کــه نه؟     سگ
خوک ساکت و بردبار خواهد بود و حق بــا اوست.     خوک

رابطه شغلی متولدین سال اسب بــا سالهای

شراکت ایــن دو امکان پذیر نیست. آنها علاقه ای بــه هم ندارند و بــرای آزار یکدیگر دست بــه هــر کاری می زنند.     موش
اگر ضروری باشد؛ اشکالی ندارد. اسب و گاو؛ هــر دو ساعی و صادقند و در ایــن میان؛ اسب بــا هوش تر و چابک تر از گاو است.     گاو
بله؛ ارتباط میان ایــن دو بسیار بغرنج و مخاطره آمیز امــا مفید است.     ببر
سرگرمی خوبی است! گربه شیطان و حقه باز است؛ امــا اسب می تواند در برابر او از خود مواظبت کند. چــه زندگی اجتماعی جالبی!     گربه
آنها نمی توانند مدتی طولانی بــا هم همکاری کنند؛ امــا گاهی کارها خوب پیش خواهد رفت.     اژدها
امکان پذیر است. برنامه ریزی و طرح نقشه های کاری؛ بر عهده مار و پیاده کردن آنها بر عهده اسب خواهد بود.     مار
هر یک بــه فکر منافع خود اســت و ایــن بــا اصول شراکت مغایرت دارد.     اسب
بله؛ بر نا آگاهانه موقعیت های کاری را بــه مخاطره می اندازد؛ امــا اسب بــه اندازه کافی زرنگ و باهوش است.     بز
اسب خوب می داند کــه چگونه بــایــد بــا میمون همکاری کند.     میمون
خوب است؛ امــا خروس نباید زیاد بر حسن نیت اسب متکی باشد؛ چرا کــه اسب نمی تواند وقت کشی و تنبلی او را تحمل کند.     خروس
چرا کــه نه؟ البته بــه شرط آن کــه رابطه خود را بــه شراکت کاری محدود کـنـنـد و برخوردهای اجتماعی نداشته باشند.     سگ
همکاران مناسبی نیستند. عقاید ایــن دو بــا یک دیگر متفاوت است.     خوک

ارتباط میان پدر و مادرمتولد سال اسب و فرزندان متولد سال :

وحشتناک است. بــه خصوص اگــر مادر اسب باشد؛ در خانواده جنجالی بــه راه خواهد افتاد.     موش
نه؛ وقتی کــه مادر و پدر بر عقاید خود اصرار می ورزند؛ بچه گاو هرگز آنها را نمی بخشد. او ایــن مسایل را درک نمی کند.     گاو
خشنود کننده است. اسب بــه ببر کوچولو استقلال می دهد و او را عاشقانه دوست دارد.     ببر
اسب بــه کارهای خود مشغول اســت و بچه گربه را بــه حال خود رها می کند.     گربه
هر اتفاقی بیفتد؛ هیچ مشکلی پیش نخواهد آ‎مد و هــر کس بــرای خودش زندگی می کند.     اژدها
قضاوت بچه مار درباره پدر و مادر خود کاملا جدی اســت و در اختلافات آنان را مقصر می شناسد.     مار
این دو ی دیگر را بــه قدری خوب درک می کـنـنـد کــه مــمــکن اســت مشکل ساز شود؛ چرا کــه آنها بیش از اندازه بــه هم متکی هستند.     اسب
خوب است. بچه احساس خوشبختی می کند؛ امــا کمک زیادی بــه او نمی شود.     بز
هیچکش بــه دیگری کاری ندارد؛ پــس مشکلی هم پیش نخواهد آمد.     میمون
جوجه کوچک و ناامید می شود. او می خواهد محبت پدر و مادرش را بــه خود جلب کند؛ امــا آنها فــقــط بــه او می خندند.     خروس
سگ خودخواهی اسب را درک نمی کند؛ امــا بــه هیچ وجه نیازی بــه اسب ندارد.     سگ
نمی توان ایــن رابطه را بهترین دانست. خوک کوچولو تحمل خودخواهی اسب را ندارد. اسب هیچ چیز را درک نمی کند؛ امــا ایــن موضوع بــرای هیچ یک از آنها زیاد مهم نیست!     خوک

 

طالع بینی چینی متولدین سال بز

(متولدین 1298-1310-1322-1334-1346-1358-1370-1382)

 

مشخصات کلی متولدین سال بز : هنرمندی سرکش و ناآرام

نماد بز بیش از هــمــه نشانه زنانگی است. بزها شیک پوش؛ دلربا؛ عاشق طبیعت و هنرمندند و اگــر دچار بدبینی؛ شک و نگرانی نشوند؛ اقبال همگانی را بر می انگیزند. بز هیچ گاه از بخت خود راضی نـیـسـت و بــه قول معروف همیشه فکر می کــنــد کــه مرغ همسایه غاز است. دوستان و همکارانش از هوس بازی های او خشمگین می شوند. او نادانسته اسباب دردسر است. بز وقت شناس نـیـسـت و ایــن باعث می شــود کــه حوصله هــمــه از دست او سر برود؛ در حالی کــه هرگاه در صدد سود بردن از دیگران بر آید؛ خود را مطلوب و دوست داشتنی جلوه می دهد؛ و حــتـی گاهی از نظر مالی؛ روی سر دیگران آوار می شود.

از ســوی دیگر؛ بز خود را بــه آسانی بــه هــر شرایطی تطبیق می دهد؛ مشروط بر اینکه امنیت زندگی – تــا آن جا کــه مــمــکن اســت – حفظ شود. بز خجالتی و دارای حالتی زنانه است. او بــا وجود شک و تردیدهای همیشگی؛ کوتاهی کردن ها و گله و شکایت هایش؛ راهنمایی و نصیحت شدن و طرف توجه دیگران قرار گرفتن را دوست دارد.

بز فرهیخته و دلرباست؛ امــا طبعی ناپایدار و هوسباز دارد. متولدان سال بز؛ اغلب مذهبی هستند؛ امــا از هــر مذهبی کــه پیروی کنند؛ تــا زمانی بــه آن پای بندند کــه مانع آسایش زندگی شان نشود. واقعیت ایــن اســت کــه موهومات؛ پدیده های فرا طبیعی؛ علوم غیبی و طالع بینی بــرای او جذاب تر است.

مردان و زنان متولد سال بز خوش قلب؛ مهربان؛ بلند نظر و دست و دلبازند و سخاوتمندانه بــه یاری نیازمندان می شتابند. امــا متاسفانه آنچه کــه بــه دیگران می بخشند؛ همیشه از آن خودشان نـیـسـت و مال دیگران را نــیــز مال خود می دانند! بد نـیـسـت بدانید کــه حس مالکیت در بز متغیر است. بز اجازه می دهد او را ببندند؛ امــا طناب را می کشد. شرقی ها می گویند: اگــر بزی را در علفزار سر سبزی ببندید؛ آرام و راضی خواهد ماند؛ امــا اگــر در جایی کم علف نگهداری کنید؛ هیچ گاه از سر و صدا و غرولند دست بر نخواهد داشت.

بز دیگران را مسئول تمام پیشامدها می داند. او خود را در قبال شرایط و وقایع مسئول نمی داند و در نهایت؛ آنها را بــه بخت و اقبال حواله می کــنــد و بر ایــن باور است؛ هــر مشکلی کــه ایجاد شود؛ اشتباه از طرف او نبوده است.

بز بــا دورویی و ریا کاری اسباب ناراحتی دوستان و نزدیکان خود را فراهم می کند. او احساس مسئولیت نمی کند؛ خلاق نـیـسـت و اراده اش بسیار ضعیف است. بز می تواند مانند یک رهبر سخنرانی کند؛ امــا نمی تواند کسی را بــه دنبال خود بکشد؛ زیــرا خود بــرای دنباله روی و اطاعت خلق شده است. اگــر بز در شرایط مناسب و تحت آموزش صحیح قرار بگیرد؛ بــه موفقیت های بزرگی در کارهای هنری – کــه نیاز بــه هوش و استعداد ذاتی دارد – دست خواهد یافت.

بز می تواند صنعتگر و استادکار خوبی شود. او می تواند بــا اعتماد بــه نفس؛ کارهایی را کــه نیاز بــه جسارت؛ ظرافت و تخصص دارد؛ پیشه کند؛ زیــرا از هوش فراوانی برخوردار است.

بز هیچ گاه رهبر خوبی از کار در نمی آید و ایــن بــه صلاح اوست. همیشه ایــن طور بوده اســت کــه حضور دستیار همکاری لایق باعث می شــود کــه رئیس ضعیف جلوه کــنــد و بز هوسباز و دمدمی مزاج کــه نیازش تکیه بر شخصی استوار و واقع گراست بهتر اســت فکر رهبری را از سر بــه در کند.

بز بــه ایــن کــه دیگران از او قدردانی کنند؛ نیازمند اســت و اگــر کسی بــا چاپلوسی از وی تعریف کند؛ هــمــه کار برایش انــجـام خواهد داد.

همان طور کــه گفتیم بز نماد زنانگی اســت زیــرا غربی ها همواره وابستگی؛ از خود راضی بودن؛ سستی و بی تفاوت بودن را بــه جنس مونث نسبت می دهند.

مردان و زنان متولد سال بز؛ بیش از هــر چیز جویای امنیت و اطمینان هستند. خانم بزها دوست دارند بــا مردی ثروتمند ازدواج کـنـنـد و یــا از حمایت فردی بــا نفوذ برخوردار شــونــد و اگــر آن هم نشد؛ دست کم بــه زندگی بــا پدر و مادری ثروتمند رضایت می دهند.

شخصیت بز مــمــکن اســت بسیار پست یــا بسیار والا باشد؛ هــمــه چیز بستگی بــه نحوه تربیت؛ شغل و بخت او دارد.

متولدان سال بز؛ بــایــد تــا حد امکان؛ از کارهای تجاری اجتناب کنند. آنان فروشندگان بسیار بدی هستند؛ نظرات خود را درست ابراز نمی کنند؛ هنگام صحبت کردن شتابزده و مضطرب هستند و نــیــز نکته سنج و موقعیت شناس نیستند و بــه قول معروف سوراخ دعا را گم می کـنـنـد .

بز بــایــد از هــر جنگ و ستیزی دوری کند؛ زیــرا هیچ گاه نمی تواند فرماندهی پیروزمند یــا حــتـی سربازی موفق باشد.

بزها معمولا خوش اقبال هستند و زندگی آسوده ای دارند؛ زیــرا بــه خوبی می دانند کــه از چــه راهی بــایــد بروند. اگــر شما خانه ای زیبا و راحت در حومه شهر دارید؛ خوش صحبت هستید و بــا هنرمندان نشست و برخاست دارید؛ هرگز بز را بــه خانه خود راه ندهید چــون دیگر نمی توانید از دست او رها شوید؛ چرا کــه ذاتاً تجمل طلب و دوستدار اهل هنر و طبیعت است.

بزها عاشق پیشه اند و ماجراهای عاشقانه در زندگی شان فراوان بــه چشم می خورد؛ امــا چــون طبیعت آرامی دارند دچار التهاب و نا آرامی عاطفی نمی شوند.

دوران جوانی بز آکنده از ماجراهای عاشقانه است؛ امــا در دوران کودکی و پیری بخت بــا او همراه است.

در پایان بــه ایــن نکته بسنده می کنیم کــه زندگی مرفه؛ آرامش؛ دوری جستن از دلواپسی ها و بــه کار گیری راهنمایی های مناسب بــه بز ایــن امکان را می دهد کــه زندگی موفقیت آمیزی داشته باشد.

مشاهیر متولد سال بز

دوگلاس؛ فربنکس؛ سرمالکوم سارجنت؛ رودلف والنتینو؛ تینو روسی؛ فرانسوا آرنولد و لورنس اولیویه ؛ میکل آنژ ؛ جان فورد؛ موسولینی؛ کلودت کلبرت؛ سزار بورژیا؛ تئوفل گوتیه؛ سروانتس و هانری ژرژکلوزو

مشاغل مناسب متولد سال بز

صنعتگر یــا کارگر فنی؛ کاردان فنی؛ باغبان؛ هنرپیشه؛ هنرمند ( بازیگر؛ عکاس؛ شاعر و نویسنده؛ موسیقی دان و غیره )

متولدین ماههای سال بز

بز ستیزه طلب و پرخاشجو! او بــه قدری یک دنده و اهل نزاع اســت کــه بــه خود نــیــز آسیب می رساند.     فروردین
بز جذاب! اگــر دوستانش مهربانش؛ مواظب او نباشند؛ بــا تنبلی اش هــمــه چیز را از دست می دهد.     اردیبهشت
بز پر هیاهو! یک گرد باد واقعی! سعی کنید او را بیش از حد نرنجانید!     خرداد
بز خوش نیت! چــه بزغاله کوچک زیبایی!     تیر
بز مغرور! شناختن او؛ بــه دلیل تضادهای درونی اش مشکل است؛ امــا پشتکار او قابل تحسین می باشد.     مرداد
بز نشخوار کننده! درست مثل ایــن کــه در اغذیه فروشی است!     شهریور
بز پیروز! هــر قدر از خود دفاع کنید؛ باز هم بازنده نهایی هستید.     مهر
بز احساساتی! شاخ های تیزش زهر آلود و خطرناک است.     آبان
بز مصمم! او می تواند مفید واقع شــود و دست کم دارای حسن نیت است. از ایــن فرصت استفاده کنید.     آذر
بز مورد توجه! او بهترین بزهاست و از عهده هــر کاری بر می آید؛ امــا دچار توهم است.     دی
بز اسرار آمیز! بــه هوش او کــه در خدمت هوس هایش است؛ اعتماد نکنید!     بهمن
بز بــا استعداد! او می تواند در هــر زمینه هنری بدرخشد؛ امــا همکاری بــا او در یک گروه؛ بسیار سخت و ناخوشایند است.     اسفند

رابطه عاطفی ( زن ) متولدین سال بز

اگر موش پولدار باشد؛ بز راضی خواهد بود؛ امــا موش از ایــن کــه آزادی و اختیارش سلب شده؛ ناراحت خواهد بود.     موش
گاو نمی تواند بــا تخیلاتش زندگی کــنــد وهرگز تحمل شاخ خوردن از بز را ندارد. ایــن دو در کنار هم خوشبخت نخواهند شد.     گاو
بد است. ببر هنگام خشم و عصبانیت؛ بز را از بین خواهد برد.     ببر
خوب است. گربه هوسباز و خیالبافی بز را دوست دارد. ایــن دو از طریق حس هنری مشترکشان بــه هم نزدیک خواهند شد.     گربه
برای بز خوب است. امــا در مورد اژدها؛ بز نمی تواند کمکی بــه او بکند و حــتـی مــمــکن اســت بــه او صدمه بزند. او نسبت بــه اژدها بی تفاوت است.     اژدها
اگر مار ثروتمند باشد؛ خانم بز در انــجـام وظایفش کوتاهی نخواهد کرد. رابطه ایــن دو پر دردسر است!     مار
خوب است. آنها از بودن در کنار هم خسته نخواهند شد. عوامل متعددی پایداری اسب را در عشق تضمین می کــنــد و خانم بز احساس امنیت خواهد کرد.     اسب
عصیان گرایی محض! ایــن دو بــه انتظار پشتیبانی ثروتمند یــا ماموران دادگستری خواهند نشست و معلوم نـیـسـت بــرای چــه زنده اند!     بز
اگر میمون پولدار باشد؛ چرا کــه نه؟ هــمــه چیز بــه جهنم؛ خانم بز؛ آقای میمون را سرگرم خواهد کرد!     میمون
نه؛ بز نمی تواند بی عشق زندگی کند. او بــرای کار کردن ساخته نشده کار کردن خروس او را خسته می کند.     خروس
نه؛ بــایــد دید کدام یک از آنها زودتر بــه بیماری اعصاب دچار می شود.     سگ
تا زمانی کــه خوک ثروتمند باشد؛ بز راضی و خوشحال خواهد ماند؛ امــا بــایــد دید کــه آیا خوک قادر بــه مهار کردن بز هست یــا نه؟     خوک
رابطه عاطفی ( مرد ) متولدین سال بز
به امتحانش نمی ارزد! حس کنجکاوی شما بلای جانتان خواهد شد.     موش
خوب نیست. سرانجام گاو بی چشم و رو در خروجی را بــه آقای بز نشان خواهد داد!     گاو
وای … بی شک ببر عاقبت بز را خواهد بلعید!     ببر
چرا کــه نه؟ اگــر گربه کمی پولدار و برخوردار باشد- حــتـی اگــر عاشق یک دیگر نباشند- دوستان خوبی بــرای هم خواهند بود.     گربه
فکرش را هم نکنید. خانم اژدها نیاز بــه تحسین و تمجید دارد و آقای بز هیچ چیز را تحسین نمی کند.     اژدها
این جا عقل و خرد کاری از پیش نمی برد. خطر درهم شکستن هــمــه چیز وجود دارد.     مار
در صورت فقیر بودن خانم اسب بهتر اســت چنین رابطه ای شکل نگیرد و در غیر ایــن صورت؛ خوشبخت خواهند بود.     اسب
عصیان گرایی محض! ایــن دو بــه انتظار پشتیبانی ثروتمند یــا ماموران دادگستری خواهند نشست و معلوم نـیـسـت بــرای چــه زنده اند!     بز
ممکن اســت میمون تحمل چنین رابطه ای را داشته باشد؛ امــا آیا عاقلانه اســت کــه بــه ازدواج بــا بز فکر کند؟     میمون
توصیه نمی شود. ایــن دو در ظاهر خوشبخت هستند ولــی در حقیقت …     خروس
نه؛ ایــن دیگر زیاده روی است! هــر دو بــه شدت بدبین هستند و زندگی غم انگیزی خواهند داشت.     سگ
تا زمانی کــه بز رفتارش درست باشد خوک بــا او می سازد. هــر چند بز نمی تواند خود را مهار کند.     خوک

رابطه دوستی متولدین سال بز بــا سالهای

این دوستی ناپایدار مانند برق گذراست.     موش
رابطه آنها مدت زیادی دوام نخواهد آورد.     گاو
قضاوت در رابطه ایــن دو مشکل است. هــر چــه از ذهن بز می گذرد؛ ببر آنها را بــه مرحله عمل در می آورد.     ببر
بله؛ گربه هنرمند بودن بز را تحسین می کــنــد و هوسبازی های بز بــرای او سرگرم کننده است.     گربه
اوه بله! ایــن رابطه بــرای بز بــه قدری مطلوب اســت کــه شروع بــه دلربایی می کند! و وقتی بز دلربایی کــنــد …     اژدها
تا زمانی کــه مار بــه درد بز بخورد؛ دوستی شان پا برجاست.     مار
بله؛ جست و خیزی خنده دار بر لبه پرتگاه.     اسب
بزها زیاد بــه یک دیگر اعتماد ندارند امــا بــه خوبی بــا هم سازش می کنند.     بز
بله؛ میمون بــه بز علاقه مند اســت چــون تــا زمانی کــه در کنار هم هستند؛ حوصله شان سر نمی رود.     میمون
غیر مــمــکن است! خروس بــه رغم غرور و تکبرش بــه بن بست می رسد. در وجود بز چیزی هست کــه ایــن دو را از هم دور می کند.     خروس
غیر مــمــکن است. ایــن دو بــه سختی بــا هم کنار می آیند.     سگ
بله؛ خوک بــه خوبی می داند چگونه بــایــد بــا بزها رفتار کند؛ در عین حال دلباخته آنها نــیــز هست.     خوک

رابطه شغلی متولدین سال بز بــا سالهای

بز می تواند دیدگاه ها و نظرات هنری خود را بــا موش در میان بگذارد؛ امــا آیا موش راه استفاده از آنها را می داند؟     موش
غیر مــمــکن است. آنها اصلا بــه درد هم نمی خورند.     گاو
ببر هنگام قضاوت درباره بز کاملا منصف و شکیباست؛ امــا بز هنگامی کــه رو در روی ببر قرار می گیرد خویشتن داری خود را از دست داده؛ خشمگین می شود.     ببر
گربه خوش سلیقه اســت و در انتخاب مهارت دارد. او می تواند بز را بــه فعالیت وادارد و خلاق سازد. شراکت سودمندی است.     گربه
شاید. بز می تواند بــا اژدها در زمینه ای هنری همکاری کــنــد و اژدها نقش کارگردان؛ تهیه کننده یــا مدیر اجرایی را بــه عهده بگیرد.     اژدها
می شــود امیدوار بود. مار مهارت و آگاهی لازم را بــرای کار کردن دارد؛ امــا نمی توان بــه کار کردن او امیدوار بود. بز هم مرتکب اشتباهاتی می شود.     مار
بله؛ بر نا آگاهانه موقعیت های کاری را بــه مخاطره می اندازد؛ امــا اسب بــه اندازه کافی زرنگ و باهوش است.     اسب
شرکایی غیر عادی هستند! ایــن دو مانند دو بی خانمان یــا کلاه بردار بــه نظر می رسند.     بز
بز چیزی ندارد کــه از دست بدهد. میمون بــا تشخیص استعداد های بز از آنها بــه نفع خود استفاده می کند.     میمون
خوب نیست. خروس بز را موجودی عصبانی و بی فایده می داند. او هرگز نمی تواند بزها را درک کند.     خروس
نه؛ سگ معتقد اســت کــه می تواند بــه کارهای جدی تری بپردازد.     سگ
این دو بــرای یک دیگر مفید خواهند بود و حــتـی بز می تواند بــه خوک کمک کند!     خوک

ارتباط میان پدر و مادرمتولد سال بز و فرزندان متولد سال :

هیچ کس نمی تواند کاری بکند. اگــر مادر متولد سال بز باشد؛ کمتر صدمه خواهد خورد.     موش
آنها در دو دنیای جدا از هم زندگی می کـنـنـد و اصلا بــه درد یک دیگر نمی خورند.     گاو
هرگز آرامش برقرار نخواهد شد! ببر در نهایت بی اعتنایی بز را از بین خواهد برد.     ببر
بله؛ البته بــا توجه بــه ایــن حقیقت کــه بچه گربه نمی تواند بــه بز متکی باشد و بــه او اعتماد کند.     گربه
تصویر زیبایی است. بــه خصوص اگــر مادر؛ در سال بز بــه دنیا آمده باشد و فرزند متولد سال اژدها؛ پسر باشد؛ ایــن رابطه بی نقص است.     اژدها
بز بــا اشتیاق فراوان اجازه می دهد کــه فرزندش او را بــه انحصار خود در آورد و البته مار نــیــز متقابلا در انحصار بز خواهد بود.     مار
بله؛ البته اگــر بز در دوران پیری انتظار بیش از حدی از اسب نداشته باشد.     اسب
رابطه ای سرگرم کننده است؛ حــتـی اگــر سازنده و مفید نباشد. اگــر ایــن دو مادر و دختر باشند؛ دوستی آنها وحشتناک خواهد بود!     بز
رابطه ای عجیب و باور نکردنی است! چنین پدر و مادری میمون را سرگرم خواهند کرد.     میمون
رابطه آنها آکنده از خشم و عصبانیت متاقبل است. بین ایــن دو هیچ وجه مشترکی وجود ندارد.     خروس
سگ از دوران کودکی از پدر و مادر خود فاصله می گیرد؛ امــا هرگز آنان را رها نمی سازد.     سگ
سر انــجـام ایــن خوک اســت کــه بز را نجات می دهد. او عاشقانه بز را دوست دارد.     خوک

 

طالع بینی چینی ازدواج

 

طالع بینی چینی ازدواج

 

طالع بینی چینی متولدین سال میمون

(متولدین 1299-1311-1323-1335-1347-1359-1371-1383-1395)

 

مشخصات کلی متولدین سال میمون : شرور و حیله باز

طالع بینی سال 1395

میمون در میان نمادهای دیگر؛ طبیعتی غیر عادی و عجیب دارد. او موجودی بدجنس؛ موذی؛ شیطان؛ گساخ؛ شوخ طبع و همیشه در حال مسخره بازی است؛ امــا شوخی های او غیر مستقیم و همراه بــا فریب است.

میمون موجودی اجتماعی و معاشرتی اســت و در ظاهر؛ بــا هــمــه خوب ارتباط بر قرار می کند؛ بــایــد گــفــت کــه ایجاد ایــن رابطه نــیــز جزئی از حیله های او بــه شمار می آید. میمون در واقع موجودی خود پسند و خودپرست است.

میمون بازیگوش و مردم دار اســت و هرگاه نظرات منفی اش را درباره دیگران؛ در پشت محبتی ظاهری مخفی می کند؛ مهربان بــه نظر می رسد. در حقیقت او هیچ کس را قبول ندارد و خود را برتر از هــمــه می داند و ایــن نشان می دهد کــه موجودی مغرور است. از اینها کــه بگذریم او روشنفکری اســت کــه علاقه فراوانی بــه دانستن دارد. او دوست دارد هــمــه چیز را ببیند و بخواند؛ هــمــه چیز را بــرای خود خوب توضیح دهد و همیشه از تازه ترین اخبار روز دنیا آگاه شود.

میمون بــا سواد و بــا فرهنگ اســت و حافظه ای قوی دارد. او می تواند در صورت لزوم حــتـی کوچک ترین جزئیات چیزهایی را کــه خوانده؛ دیده و یــا شنیده بــه خاطر بیاورد. ایــن ویژگی؛ بسیار بــه او کمک می کند؛ زیــرا میمون ذهنی پریشان دارد و از ایــن رو؛ تــا حد زیادی متکی بــه خاطرات خود است.

فال سال میمون 1395

میمون خلاق و مبتکر اســت و بــا خلاقیت خود می تواند دشوارترین مسائل را بــا سرعتی اعجاب انگیز حل کند. امــا هــر گاه تصمیم بــه انــجـام کاری می گیرد؛ بــایــد بی درنگ شروع کــنــد در غیر ایــن صورت علاقه خود را از دست می دهد و بی هیچ کوششی هــمــه چیز را رها می کند.

میمون هوش سرشاری دارد و توانایی اش در فریفتن دیگران شگفت انگیز است. او می تواند بــا چیره دستی؛ اژدهای نیرومند را بــا آن هــمــه هوش و درایت؛ فریب دهد. او حــتـی در برابر جاذبه ببر مقاومت می کــنــد و او را بی رحمانه مسخره کرده؛ می آزارد.

میمون همانقدر کــه حیله گر است؛ سیاستمدار و زیرک نــیــز هست و می تواند خود را در بدترین موقعیت ها محافظت کرده و از بند هــر نو گرفتاری برهاند. او خود سر و خود خواه اســت و اجازه نمی دهد چیزی را بــه او تحمیل کنند. او همیشه حق انتخاب دارد.

او بــرای هــمــه کاری آمادگی دارد و بــرای پیشبرد اهدافش دست بــه هــر کاری می زند. از دروغگویی؛ دورویی و حقه باری ترسی ندارد و در صورت لزوم شخصیت خود را نــیــز زیر پای می گذارد. او تــا زمانی کــه صلاح بداند؛ بــه ایــن کار ادامه می دهد؛ او بــه ندرت دستش رو می شــود و بــه دام می افتد.

بعضی از میمون ها حــتـی کار را بــه دزدی یــا دست کم دروغگویی می کشند.

به هــر حال؛ میمون هــر کاری هم بکند؛ باز هم دلرباست و آن چنان بــه رموز ایــن کار آشناست کــه کسی حریفش نمی شود.

میمون موجود فرصت طلبی اســت و بــایــد هم چنین باشد؛ زیــرا بخت بــا او یار اســت و فرصت های زیادی در اختیارش قرار می دهد. میمون بــه رغم جنبه های منفی وجودش مانند دروغگویی؛ ریاکاری؛ حقه بازی؛ تکبر و غرور؛ نادیده گرفتن وجدان و شرافت؛ بــه خاطر هوش سرشار و ادراک بالایش مورد پسند همگان است.

میمون از مهارت؛ زیرکی و حیله گری خاصی در تجارت برخوردار است؛ از ایــن رو شریک بی نظیری در کار محسوب می شود. او در هــر کاری کــه احتیاج بــه تصمیم گیری سریع؛ دیدباز و کمی وجدان داشته باشد بــه درد می خورد.

میمون می تواند در سیاست؛ صنعت و تجارت بــه موفقیت دست یابد و در ایــن میان؛ هیچ نکته ای از رموز ایــن علوم بر او پوشیده نماند. او می تواند در صورت تحصیل علم؛ در هــر کاری وارد شود؛ موفق باشد.

اگر دست میمون را در انــجـام کار مورد علاقه اش باز بگذارند؛ بهتر و سریع تر می تواند بــه شهرت دست یابد. تنها پرگویی؛ موفقیت میمون را تهدید می کــنــد زیــرا بــا ایــن کار؛ بــه رغم دلربایی و جذابیت ذاتی اش دیگران را از خود خسته و ملول می کند.

با وجود گرفتاری های مالی؛ میمون می تواند از موقعیت های خوب زندگی اش کاملا لذت ببرد؛ بــا ایــن حال؛ در عشق بخت بــا او یار نـیـسـت و در رابطه بــا جنس مخالف ضعیف است.

میمون بــا داشتن روحیه ای شاد؛ بــه سهولت گرفتار عشق می شود؛ امــا بــه همان آسانی نــیــز از آن خسته شده؛ بــه دنبال عشق تازه ای می رود. متاسفانه او هیچ گاه چیزی را کــه بــه دنبالش می گردد؛ پیدا نخواهد کرد؛ زیــرا شخصیت پایداری ندارد.

ممکن اســت میمون احساساتی و لبریز از شور و حرارت باشد امــا روح انتقادی و بینش او؛ بــه سرعت ایــن شور و اشتیاق را فرو می نشاند. خوشبختانه او بهتر از هــر کس دیگر می تواند بــه بدبختی هایش بخندد و بــه ایــن ترتیب؛ خود را از غم و غصه رها سازد.

میمون؛ بــا هــر نمادی کــه ازدواج کند؛ احتمالا صاحب بچه های زیادی خواهد شد.

دوران کودکی میمون بــا شادی می گذرد. در جوانی غمگین؛ ناامید و پریشان اســت و نقشه هایش اغلب بــه شکست می انجامد. دوران پیری او بــا ایــن کــه در آرامش می گذرد؛ امــا از تنهایی رنج می برد. او اغلب دور از خانواده و ناگهانی خواهد مرد.

مشاهیر متولد سال میمون

. لیندون جانسون؛ پوانکاره؛ دالادیه؛ ترومن؛ ژولیوس سزار و چمبزلن؛ لئوناردوداوینچی؛ مودیلیانی و گوگن ؛ مارکی دوساد ؛ باستر کیتون؛ کاپیتان کوک؛ میشل مورگان؛ الیزابت تیلور و روبرت فلاهرتی.

مشاغل مناسب متولد سال میمون

میمون ها بــه ندرت مــمــکن اســت شغل ثابتی داشته باشند و هرگاه احساس ملال کنند؛ از ایــن شاخه بــه آن شاخه می پرند.

کارگزار بورس یــا دلال؛ سفته باز خوش مشرب؛ تاجر بــا ابهت؛ نویسنده معروف؛ فیلم ساز صاحب سبک؛ مغازه دار؛ نماینده سیاسی زیرک؛ سیاستمدار باهوش؛ و کلاهبردار و شیاد

متولدین ماههای سال میمون

یک مشت زن سنگین وزن! از گوریل دوری کنید!     فروردین
میمون بی آزار! او دلربا؛ ملایم و بی عیب و ایراد است!     اردیبهشت
میمون پر جوش و خروش! او خوراک کلم و سیب زمینی درست می کند!     خرداد
میمون کوچولوی ملوس! او بــه شما آسیبی نخواهد رساند بــه شرط ایــن کــه منافعش بــه خطر نیفتد!     تیر
میمون پر شر و شور و پرکار! او یک ببر را از دمش می گیرد!     مرداد
میمون دست آموز! او کمتر از سایر میمون ها می اندیشد.     شهریور
میمون بند باز! او تمام مدت بــا حفظ تعادل خود؛ سعی در راضی نگه داشتن دیگران دارد و خطر سقوط تهدیدش می کند.     مهر
میمون بی وجدان! او پر از حقه و نیرنگ است.     آبان
میمون نگهبان! بگذارید بــه کار خود سرگرم باشد.     آذر
میمون درستکار و دقیق! بــا ایــن حال؛ هــمــه چیز بستگی بــه شرایط دارد!     دی
میمون درون گرا! او هرگز دستش را رو نمی کند.     بهمن
میمون خلاق! او می داند چگونه در اعماق آب شنا کند.     اسفند

رابطه عاطفی ( زن ) متولدین سال میمون

میمون در کنار موش زندگی شادی خواهد داشت و خوشبخت خواهد شد. موش عاشق میمون می شــود و تمام اشتباهات او را نادیده می گیرد.     موش
گاو شیفته میمون اســت و امتیازات فراوانی بــه او خواهد داد. گاو بسیار بــا گذشت اســت و از اشتباهات میمون چشم پوشی می کند. امــا بــا ایــن کار؛ خود را می آزارد.     گاو
مشکل؛ امــا امکان پذیر است؛ بــه شرط آن کــه ببر فرصت ماجراجویی داشته باشد. خانم میمون نــیــز می داند چگونه بــا دلربایی او را مجبور بــه بازگشت بــه ســوی خود گرداند.     ببر
رابطه ایــن دو جالب و سرگم کننده است. آنها از وجود یک دیگر لذت زیادی خواهند برد.     گربه
خوب است. میمون همیشه نصایح خوبی بــرای اژدهای مغرور دارد و در عوض؛ اژدها از او حمایت می کند.     اژدها
تنها بــا هوشیاری و زیرکی می توان چنین رابطه ای را حفظ کــرد و پــس از آن …     مار
توصیه نمی شود. ایــن دو هرگز یک دیگر را درک نمی کنند.     اسب
ممکن اســت میمون تحمل چنین رابطه ای را داشته باشد؛ امــا آیا عاقلانه اســت کــه بــه ازدواج بــا بز فکر کند؟     بز
دو شریک بی نظیر؛ ایــن دو می توانند بــه خوبی پیشرفت کنند.     میمون
میمون می تواند بــه خوبی از خروس استفاده کند؛ امــا خروس از بودن در کنار میمون ناراحت اســت و احساس خوشبختی نمی کند. میمون نــیــز ناراضی خواهد بود.     خروس
شاید امکان پذیر باشد؛ امــا امیدی بــه دوام آن نیست؛ زیــرا هــر دوی آنها بدبین و بیش از حد واقع بین هستند.     سگ
چرا کــه نه؟ میمون از آقای خوک تعریف و تمجید می کند.     خوک

رابطه عاطفی ( مرد ) متولدین سال میمون

یکی از بهترین رابطه هاست. خانم موش؛ آقای میمون را پرسش می کند. زندگی شادی در انتظار آنهاست.     موش
گاو عاشق میمون اســت و میمون آن قدر بــا هوش هست کــه خود را گرفتار چنین رابطه پیچیده ای نسازد     گاو
بی دردسر نیست. مــمــکن اســت میمون؛ خانم ببر را منحرف کند!     ببر
یک خانه ییلاقی کوچک و زیبا باعث می شــود میمون چشمش را بــه روی خیلی از چیزها ببندد!     گربه
امکان پذیر است. آقای میمون هنرپیشه ماهری اســت بسیار دلرباست. طبق معمول او ناامید خواهد شد. امــا هرگز ناامیدی خود را بروز نمی دهد.     اژدها
امکان پذیر است؛ بــه شرط اینکه میمون؛ تن بــه ایــن کار بدهد. هــمــه چیز بــه میل میمون بستگی دارد.     مار
نه؛ اسب در زندگی بــه احساسات سالم نیاز دارد و حیله گری را در عشق نمی پسندد.     اسب
اگر میمون پولدار باشد؛ چرا کــه نه؟ هــمــه چیز بــه جهنم؛ خانم بز؛ آقای میمون را سرگرم خواهد کرد!     بز
دو شریک بی نظیر؛ ایــن دو می توانند بــه خوبی پیشرفت کنند.     میمون
میمون همیشه می تواند خروس را مسخره کــنــد و خروس هرگز متوجه ایــن مطلب نخواهد شد. نکته مهم ایــن است!     خروس
توصیه نمی شود. سگ موجدی آرمانگراست و از بودن در کنار میمون رنج خواهد برد.     سگ
امکان پذیر است. فریب دادن خوک؛ بــرای میمون زحمتی ندارد؛ امــا ایــن کار بــرای میمون لذت بخش نیست؛ افزون بر این؛ او زیاد بــه خوک فکر می کند.     خوک

رابطه دوستی متولدین سال میمون بــا سالهای

بله؛ امــا همیشه بــه خرج موش.     موش
اگر میمون گاو را مسخره نکند؛ گاو او را دوست خواهد داشت.     گاو
جذابیت و فریبندگی میمون؛ ببر را بــه خود جلب می کند؛ هــر چند بــه نفع هــر دوی آنهاست کــه ایــن دوستی عمیق نشود.     ببر
دو دست خوب؛ دو همدست. بهتر اســت ایــن دو را بــا هم تنها بگذاریم.     گربه
میمون هــر بلایی کــه بخواهد بر سر اژدها می آورد؛ امــا اژدها نــیــز از میمون سود خواهد برد.     اژدها
رابطه اجتماعی آنها سرد خواهد بود.     مار
نه؛ اسب هرگز بــه میمون اعتماد ندارد و حق هم بــا اوست!     اسب
بله؛ میمون بــه بز علاقه مند اســت چــون تــا زمانی کــه در کنار هم هستند؛ حوصله شان سر نمی رود.     بز
این دو روزگار را بــه خوبی و خوشی سپری خواهند کرد. البته همیشه بــه خرج دیگران.     میمون
این دو؛ هیچ تفاهمی بــا هم ندارند و خروس عاقبت منفجر خواهد شد.     خروس
شاید… کسی چــه می داند؛ امــا میمون کسی نـیـسـت کــه بــه سادگی کسی را تحسین کند.     سگ
برای هم دوستان خوبی هستند چرا کــه میمون واقعاً بــه خوک احترام می گذارد!     خوک

رابطه شغلی متولدین سال میمون بــا سالهای

بله؛ امــا موش بــایــد جلوی خودش را بگیرد و کورکورانه میمون را تحسین نکند.     موش
نه! گاو عاشق میمون اســت و بــه همین دلیل؛ بیش از حد صدمه خواهد خورد.     گاو
ببر بــایــد مراقب حیله گری های میمون باشد و میمون نــیــز بــایــد از قدرت ببر پرهیز کند.     ببر
تلاش بیهوده ای است. هــر یک از ایــن دو می داند چگونه از خود در برابر دیگری مراقبت کند؛ امــا نتیجه ای در بر نخواهد داشت.     گربه
عالی است! اتحاد قدرت بــا حیله گری شکست ناپذیر است.     اژدها
مار دچار دردسر خواهد شد؛ زیــرا میمون بسیار زرنگ و باهوش است.     مار
اسب خوب می داند کــه چگونه بــایــد بــا میمون همکاری کند.     اسب
بز چیزی ندارد کــه از دست بدهد. میمون بــا تشخیص استعداد های بز از آنها بــه نفع خود استفاده می کند.     بز
اگر هــر یک از ایــن دو بخواهد زیرک تر بودنش را بــه دیگری ثابت کند؛ دچار دردسر خواهند شد.     میمون
بیچاره خروس! او نابود خواهد شد!     خروس
برای هیچ یک از آنها در ایــن شراکت نفعی وجود ندارد! سگ اجازه نمی دهد میمون هــر کاری دلش می خواهد؛ انــجـام دهد و میمون از سگ می ترسد.     سگ
میمون دلایل زیادی بــرای ایــن همکاری دارد. خوک ایــن را می داند و شراکت بــا او را دوست دارد. رفتار میمون نــیــز کاملا سخاوت مندانه خواهد بود. ایــن همکاری بــرای او هم جالب است!     خوک

ارتباط میان پدر و مادرمتولد سال میمون و فرزندان متولد سال :

اشکالی پیش نمی آید. میمون هــر طور کــه دوست داشته باشد بــا بچه ها رفتار می کند.     موش
میمون از گاو جذاب تر اســت و راه استفاده از ایــن جذابیت را خوب می داند.     گاو
در واقع؛ رابطه چندان بدی نیست. زیرکی میمون؛ قدرت ببر را تعدیل می کــنــد و بــا یک دیگر می سازند.     ببر
عالی است! اینجا بخت بــا گربه یار بوده است.     گربه
رابطه خوبی است. اژدها تیز هوش و بــه خود اطمینان کامل دارد. میمون چیزهای زیادی بــه او خواهد آموخت.     اژدها
زیاد بد نیست. فریبکاری و دانایی دست بــه دست هم خواهند داد.     مار
اسب کوچولو بــا هوش اســت و بــه افراد حیله گر اعتماد نمی کند؛ امــا باز هم مــمــکن اســت قربانی شود.     اسب
یکی از بهترین رابطه هاست؛ چــون میمون فتنه جو و شیطان صفت؛ بسیار صادق و وفادار است.     بز
این دو بــا یک دیگر همدستند و هــر کاری را بــه کمک هم انــجـام می دهند. بازیگوشی و فتنه انگیزی یک برابر و نیم می شود!     میمون
میمون بازیرکی خروس را مسخره می کــنــد و خروس نهایت تلاش خود را بــرای محبوب شدن؛ بــه کار می بندد؛ ولــی رنجیده خواهد شد.     خروس
مشکل است. میمون متوجه می شــود کــه سگ کوچولو زندگی را بیش از حد جدی می گیرد. ایــن شروع مسخره بازی هایی اســت کــه بــرای سگ غیر قابل تحمل است.     سگ
عالی است. میمون عاشق فرزندش اســت و بــه او می آموزد کــه هوشیار و زرنگ باشد.     خوک

 

طالع بینی چینی متولدین سال خروس

(متولدین 1300-1312-1324-1336-1348-1360-1372-1384)

 

مشخصات کلی متولدین سال خروس : کاوشگر باغچه ها

ویتنامی ها ترجیح می دهند ایــن نماد را جوجه بنامند کــه البته متولدان ایــن سال هرگز آن را نمی پسندند؛ بنابراین ما نــیــز مانند ژاپنی ها از واژه خروس استفاده می کنیم؛ خروس موجودی خیال باف اســت و خود را تافته جدا بافته می داند و دوست دارد هــمــه از او تعریف و تمجید کنند.

خروس بــه راحتی افکار و عقاید خود را بیان می کــنــد و بــرای دفاع از گفته های خود تــا مرز پرخاشگری و ستیزه جویی می تازد.

این طرز فکر و رفتار ناخوشایند خروس اطرافیانش را آزرده می سازد؛ ولــی آنان بــا وقار تمام از ایــن بی ادبی خروس چشم پوشی می کـنـنـد و آن را ناشی از صراحت در بیان و عادات عجیب او می دانند کــه البته سخت در اشتباهند؛ بی شک خروس صریح و صادق اســت و هــر چــه بــه فکرش برسد؛ بــه زبان می آورد؛ بی آن کــه نکته ای را از قلم بیندازد. امــا بــایــد گــفــت ایــن صراحت خروس کــه صفت ذاتی اوست چندان پسندیده نـیـسـت و نوعی خودخواهی بــه حساب می آید؛ چرا کــه او اهمیتی بــرای احساسات دیگران قائل نـیـسـت و هرگز درک نمی کــنــد کــه چرا بــایــد بــرای دیگران ارزش قائل شود.

خروس بــرای حفظ موقعیت خود؛ ناگزیر بــه نیرنگ دست می یازد. البته ایــن نــیــز تصوری واهی و باطل است. مطمئناً او دوست دارد جلب نظر کــنــد لذا بدش نمی آید کمی بــه خودش برسد؛ امــا در واقع او بسیار محافظه کار و سنت گراست و ایــن حالت خود را بــه صحنه سیاست نــیــز تعمیم می دهد.

خروس معتقد اســت کــه همیشه حق بــا اوست و می داند چــه کاری انــجـام می دهد. او بــه هیچکس اعتماد ندارد و خود محور اســت و از طرف دیگر در نصیحت کردن دیگران پافشاری می کــنــد و سنگ تمام می گذارد.

خروس در ظاهر شجاع؛ ماجراجو؛ و بی پرواست امــا عقل تان بــه چشم تان نباشد! در حقیقت او پر از ایده های بــه ظاهر بزرگ و نامعقول اســت کــه امیدی بــه تحقق آنها نیست.

خروس عاشق خواب و خیال؛ مکاشفه؛ اوهام غیر مــمــکن و قهرمان پردازی است؛ امــا بــه واقع طبل تو خالی اســت کــه تمام رؤیاها؛ مکاشفات و تصورات او از فضای آرام خانه اش بیرون نمی رود. او ماجراجویی نازک نارنجی و فیلسوفی اســت کــه حــتـی نمی تواند چهار تــا کلام حرف حسابی تحویل آدم دهد. البته او ترسو یــا خجالتی نـیـسـت و در صورتی کــه شرایط ایجاب کــنــد می تواند بــه موجودی جسور و شجاع تبدیل شود. خروس همیشه رؤیای قهرمان شدن را در سر می پروراند بــه ایــن خاطر مــمــکن اســت بــا نشان دادن واکنشی جسورانه؛ خود را بــه خطر انداخته و بــا آغوش باز مرگ را بپذیرد. همین دلیل باعث می شــود کــه خروس سرباز خوبی باشد.

اطرافیان خروس از صحبت کردن او لذت می برند؛ امــا اگــر حواسش را جمع نکند؛ ناخواسته آنان را از خود آزرده می کــنــد و بــه عــنــوان لاف زنی کــه بیشتر قول می دهد و کمتر عمل می کــنــد شناخته خواهد شد. درخشش او در جمع تــا در ارتباط بــا دوستان نزدیک خود بیشتر است.

از آن جا کــه خروس موجودی خیال باف است؛ گاه بــه تنبلی کشیده می شود. او معمولا در شروع کار از تمام نیرویش استفاده می کــنــد و بــه عــنــوان یک موجود سخت کوش مشهور است. خروس معمولا کارهایی را کــه از توانش خارج اســت عهده دار می شــود و اگــر بــا تمام کوششی کــه می کند؛ نتواند آن کار را انــجـام دهد؛ هیچ کس بیش از خود او ناامید نخواهد شد.

خروس بــایــد مدام در تقلا باشد زیــرا بخت آسان بــه دست آوردن پول را ندارد و بــایــد بــرای تامین زندگیش کوشش کند. اگــر دست از خیال بافی بردارد و بخت نــیــز بــا او یار باشد؛ ثروتمند خواهد شد. مــمــکن اســت خورس پول را از راه هایی دور از ذهن و نادر مانند قرعه کشی بــه دست آورد. مردم ویتنام بر ایــن باورند کــه خروس بــه کمک نوک و پنجه های قوی خود حــتـی در بیابان هم می تواند غذایش را پیدا کند! ایــن تعبیر بــا تقلای مداوم و خستگی ناپذیر خروس فرسنگ ها فاصله دارد. امــا اگــر او خیال بافی را کنار نگذارد و وقتش را هدر دهد؛ بــه خانه بدوشی ویلان و سرگردان یــا فیلسوفی بی خانمان – کــه روی نیمکت خیابان ها می خوابد و زباله ها را زیرورو می کــنــد – تبدیل خواهد شد.

بی شک خروس بــرای حرفه کشاورزی و همچنین مشاغلی کــه در تماس دائم بــا مردم است؛ ساخته شده؛ چرا کــه او عاشق مطرح شده و جلب توجه دیگران است.

از آن جا کــه خروس ذاتاً اسراف کار است؛ هــر چــه بــه دست بیاورد؛ خرج می کند. همچنین مــمــکن اســت اقدام بــه ریسک های بزرگ تجاری کــنــد کــه او را تــا مرز ورشکستگی پیش برد و زندگی اش را فنا کند. ایــن حادثه ناگوار بر آمده از خیال بافی های اوست.

او از باز کردن حساب پــس انداز بیزار است؛ زیــرا بــا صرفه جویی میانه ای ندارد. خروس در روابط عاشقانه بــرای جلب توجه فرد مورد علاقه اش؛ مــمــکن اســت خود آزاری کند. خروس صادقانه احساساتش را ابراز می کند؛ ولــی غالباً فرد مورد علاقه خود را ناامید می کند؛ چرا کــه مایل اســت او را نــیــز در دنیای تخیلاتش شریک کــنــد و ایــن بر خلاف واقعیت است.

مرد متولد سال خروس؛ حضور در جمع زن ها را دوست دارد؛ زیــرا می تواند خود نمایی کند؛ بدرخشد؛ پز بدهد و تظاهر بــه هوشمندی کند! او بــه ندرت بــا مردان رفت و آمد دارد؛ چــون مردها کاملا حوصله اش را سر می برند.

زن متولد سال خروس نــیــز بودن در جمع زن ها را دوست دارد؛ البته ایــن بــه معنی خسته کننده بودن مردان بــرای او نمی باشد! او مشاغلی را انتخاب می کــنــد کــه در ارتباط مستقیم بــا زنان باشد.

سه دوره زندگی خروس از لحاظ کار و مسائل عشقی؛ پرفراز و نشیب است. او از ورشکستگی و فقر بــه ثروت می رسد و از اوج احساسات عاشقانه بــه حضیض درگیری های عاطفی می افتد؛ ولــی در هــر صورت؛ دوران پیری او شاد و آرام می گذرد.

شرقی ها اعتقاد دارند کــه حضور دو خروس در یک خانه؛ زندگی را بــرای دیگران سخت خواهد کرد. بــه خانم های متولد ایــن سال توصیه می شــود مصرف قرص های ضد بارداری را در سال خروس فراموش نکنند!

مشاهیر متولد سال خروس

واگنر ؛ ورذی ؛کاترین هپیرن ؛ ریمون الیور؛ گویلز ؛ اندره موروا ؛ ویلیام فالکنر ؛ دکارت ؛ لافونتن ؛ کولت

مشاغل مناسب متولد سال خروس

پیشخدمت کافه؛ آشپز؛ جهانگرد؛ مسؤول روابط عمومی؛ متخصص زیبایی؛ آرایشگر زنانه؛ دندانپزشک؛ جراح؛ کارمند؛ سرباز؛ آتش نشان؛ نگهبان شب و مامور پلیس, محافظ شخصی؛ شر خر.

متولدین ماههای سال خروس

خروس جنگی! بیش از حد هجوم می برد و بــا هــمــه سر جنگ دارد.     فروردین
خروس مزرعه! تقریباً راحت می توان بــا او کنار آمد.     اردیبهشت
خروس جنجالی و فتنه جو! او مدام در تکاپوست و هرگز آرام نمی گیرد.     خرداد
خروس نجیب زاده! اغلب پر او کنده می شود.     تیر
خروس پر طاقت! پرنده ای شجاع کــه جانش را در راه هــر چیزی یــا هــر کسی می بازد.     مرداد
خروس روستایی! هــر دو پای او محکم بــه زمین چسبیده است!     شهریور
خروس خوشمزه! او سیاستمدار و مدبر اســت و می داند چگونه بــا دیگران رفتاری دوستانه داشته باشد.     مهر
خروس زیرک! او جالبترین خروس ها و گل سر سبد است.     آبان
خروس اهل گشتن! او متفکر است.     آذر
پرنده ای کمیاب بــا صفاتی کامل!     دی
خروسی متین و ارزشمند! او دوستی غیر عادی است.     بهمن
خروس بادنما ( دمدمی مزاج )! او از محل استقرارش در بالای برج؛ بــرای ساختن قصر در میان ابرها نقشه می کشد.     اسفند

رابطه عاطفی ( زن ) متولدین سال خروس

بد نیست. موش عاشق پیشه اســت و خانم خروس بــه رغم ولخرجی هایش؛ صفات بارزی دارد.     موش
زندگی آنها بــا رضایت کامل همراه خواهد بود. خروس بی هیچ نگرانی در قلب خانواده خود جای دارد.     گاو
خانم خروس فریفته و مسحور ببر می شــود و نمی داند چــه کار کند.     ببر
تحمل خروس در خانه بــرای گربه مشکل اســت و خانم خروس هم بــرای خارج شدن از خانه داد و فریاد بــه راه می اندازد.     گربه
خوب است. خروس از موفقیت های اژدها سود خواهد برد و آنها را از آن خود می داند.     اژدها
خوش یمن است. ایــن دو بــه اتفاق فلسفه بافی می کـنـنـد و احترام خاصی بــه هم می گذارند.     مار
در صورت اجبار؛ امکان پذیر است؛ امــا ایــن رابطه ناپایدار اســت و خروس صدمه خواهد دید.     اسب
توصیه نمی شود. ایــن دو در ظاهر خوشبخت هستند ولــی در حقیقت …     بز
میمون همیشه می تواند خروس را مسخره کــنــد و خروس هرگز متوجه ایــن مطلب نخواهد شد. نکته مهم ایــن است!     میمون
زندگی ایــن دو در کنار هم غیر مــمــکن است؛ چــون عصبانیت؛ اوقات تلخی داد و فریاد دائمی در بین آنها حاکم خواهد بود.     خروس
اگر چاره ای جز آن نباشد؛ می توان چنین رابطه ای را ایجاد کرد. اگــر بــه خانم خروس اجازه داده شــود مهمانی های مورد علاقه خود را برگزار کند؛ مشکلی پیش نخواهد آمد.     سگ
امکان پذیر است؛ زیــرا خوک؛ بیش از اندازه صبور و نرم خوست.     خوک

رابطه عاطفی ( مرد ) متولدین سال خروس

این رابطه بــه شکست می انجامد و هــر دو سیه روز خواهند شد.     موش
این رابطه تــا زمانی کــه خروس مغرور بــه فکر ریاست نیفتد؛ خوب پیش می رود. بهتر اســت خروس جلوی خودش را بگیرد!     گاو
نه؛ خانم ببر تحمل نادانی و حماقت خروس را ندارد و بــه همین دلیل؛ مغرضانه رفتار می کند.     ببر
هرگز امکان پذیر نیست. زیاده روی های خروس- حــتـی اگــر مهم نباشد- گربه را عصبانی خواهد کرد.     گربه
بله؛ البته اگــر شغل اژدها درخور توجه باشد و خروس بتواند از ایــن بابت بــه خود ببالد.     اژدها
چرا کــه نه؟ ایــن دو؛ وجود همدیگر را کامل می کـنـنـد و مار آن قدر عاقل هست کــه در ظاهر خود را آرام نشان دهد.     مار
نه؛ خانم اسب همسرش را در میان پرهای زیبا گم خواهد کرد! عشق بــرای مهم تر از هــر چیز است.     اسب
نه؛ بز نمی تواند بی عشق زندگی کند. او بــرای کار کردن ساخته نشده کار کردن خروس او را خسته می کند.     بز
میمون می تواند بــه خوبی از خروس استفاده کند؛ امــا خروس از بودن در کنار میمون ناراحت اســت و احساس خوشبختی نمی کند. میمون نــیــز ناراضی خواهد بود.     میمون
زندگی ایــن دو در کنار هم غیر مــمــکن است؛ چــون عصبانیت؛ اوقات تلخی داد و فریاد دائمی در بین آنها حاکم خواهد بود.     خروس
نه؛ سگ از مسخره بازی های آزار دهنده خوشش نمی آید و بدبینی او از حد خواهد گذشت.     سگ
این دو نمی توانند بــا هم کنار بیایند. خروس قدرتمند خوک را از میدان بــه در می کند.     خوک

رابطه دوستی متولدین سال خروس بــا سالهای

دوستی ایــن دو در حد آشنایی و بسیار سطحی خواهد بود.     موش
این دو می توانند دوستی عمیق و ریشه داری بــا یک دیگر داشته باشند.     گاو
هیچ گاه سعی نمی کـنـنـد بــا یک دیگر آشنا شــونــد چرا کــه فکر خوشایندی نیست.     ببر
نه؛ جسارت و ناشکیبایی خروس بیش از حد اســت و گربه را کسل خواهد کرد.     گربه
این دو بــا هم خوب کنار می آیند و دوستی یعنی همین!     اژدها
بله؛ ایــن دو چیزهای زیادی بــرای گفتن بــه یک دیگر دارند.     مار
رابطه اجتماعی آنها در میهمانی ها زبانزد همگان خواهد شد.     اسب
غیر مــمــکن است! خروس بــه رغم غرور و تکبرش بــه بن بست می رسد. در وجود بز چیزی هست کــه ایــن دو را از هم دور می کند.     بز
این دو؛ هیچ تفاهمی بــا هم ندارند و خروس عاقبت منفجر خواهد شد.     میمون
بدون شک بــا هم خواهند جنگید. دوستی ایــن دو محال است.     خروس
بین ایــن دو همیشه فاصله هست؛ یک نرده؛ یک دیوار؛ یک جوی یــا یک دنیا!     سگ
بهتر اســت خوک فاصله اش را بــا خروس حفظ کند!     خوک

رابطه شغلی متولدین سال خروس بــا سالهای

ورشکستگی. ایــن دو شرکای تجاری خوبی نیستند.     موش
کار زیاد اســت و استفاده کم. گاو متوجه وجود پرارزش خروس نمی شود؛ چرا کــه او را موجودی تنبل می داند.     گاو
هرگز و هرگز امکان پذیر نیست! خروس کجا؛ ببر کجا! خروس خیلی زود ببر را خسته خواهد کرد.     ببر
بهتر اســت خروس مواظب باشد؛ زیــرا گربه از همکاری بــا او غرضی دارد کــه وی از آن آگاه نیست.     گربه
اگر اژدها کارها را در دست بگیرد؛ خروس می تواند نمایش چشمگیری بــه راه بندازد.     اژدها
حرف؛ حرف؛ حرف… شراکت ایــن دو؛ در دریایی از کلمات غرق خواهد شد!     مار
خوب است؛ امــا خروس نباید زیاد بر حسن نیت اسب متکی باشد؛ چرا کــه اسب نمی تواند وقت کشی و تنبلی او را تحمل کند.     اسب
خوب نیست. خروس بز را موجودی عصبانی و بی فایده می داند. او هرگز نمی تواند بزها را درک کند.     بز
بیچاره خروس! او نابود خواهد شد!     میمون
شراکت ایــن دو بــا هم بــه ورشکستگی می انجامد!     خروس
خدا آن روز را نیاورد! ایــن دو کوچک ترین وجه مشترکی بــا هم ندارند و ایــن فاجعه آمیز است.     سگ
خوک در امور تجاری بــه خروس اعتماد ندارد؛ بنابراین از همکاری بــا او صرف نظر خواهد کرد.     خوک

ارتباط میان پدر و مادرمتولد سال خروس و فرزندان متولد سال :

به ندرت درگیری و بحث و جدل رخ می دهد. مساله حادی وجود ندارد؛ امــا رابطه آنها گرم نیست.     موش
بله؛ بــه رغم داد و فریادهای گاه بــه گاه و اتفاقی؛ خروس راه را بــرای گاو هموار خواهد کرد.     گاو
خروس همیشه بــا مخالفت های ببر مواجه می شود.     ببر
بچه گربه گاهی بــه خروس اجازه سخن گفتن می دهد؛ امــا عاقبت بــه دنبال خواسته های خود می رود.     گربه
امکان توافق هست. خروس اژدهای کوچکش را بیش از انداره تحسین می کــنــد و ایــن کار مشکل ایجاد می کند.     اژدها
آنها زیاد بــا هم صحبت خواهند کــرد امــا امکان دارد هــر دوی آنها تنبل شوند.     مار
اسب هرگز مغلوب قدرت خروس نخواهد شــد و خروس نمی داند در ایــن باره چــه تدبیری بیندیشد.     اسب
خروس تصور خواهد کــرد کــه جوجه مرغابی نصیبش شد!     بز
خروس از هــر نظر مغلوب میمون کوچولو خواهد شد؛ امــا از ایــن بابت راضی است.     میمون
یک جنگ خروس! ایــن دو نباید هرگز زیر یک سقف زندگی کنند!     خروس
خروس نمی داند کــه سگ کجاست. ارتباط ایــن دو شبیه گــفــت و گوی ناشنوایان است.     سگ
خوک صبور است؛ امــا در حد توان مبارزه می کــنــد و بــه خروس اجازه نمی دهد هــمــه فکر کـنـنـد او بنده زر خرید خروس است.     خوک

 

طالع بینی چینی متولدین سال سگ

(متولدین 1301-1313-1325-1336-1349-1361-1372-1385)

 

مشخصات کلی متولدین سال سگ : موجودی غمناک و نگران

سگ موجودی غمناک و نگران است؛ همیشه حالت دفاعی بــه خود می گیرد و لحظه ای ایــن حالت را ترک نمی کند. او همیشه در حال نگهبانی اســت و هوشیارانه اطراف را زیر نظر دارد.

او موجودی درون گراست کــه بــه سختی احساسات واقعی خود را آشکار می کــنــد و آن هم زمانی اســت کــه حقیقتا ضرورت ایــن کار را احساس کند. او بیش از حد یک دنده اســت و می داند کــه چــه می خواهد. او اغلب بــا بدگمانی؛ دلواپس زبان تیز و صراحت ناخوشایند و شدید خود است.

سگ بیش از هــر کس بــه کلیات موضوع توجه نمی کــنــد و در جزئیات مسائل غرق می شــود و مرتب انتقاد می کند. بــه نظر می رشد کــه او در برخورد بــا هــر چیز؛ بی برو و برگشت؛ دنبال عیوب می گردد؛ چرا کــه در حقیقت بدبین ترین موجود دنیاست و هــر چیز را در چهاچوب قوانین طبیعی آن می پذیرد.

او همواره پیش از دیگران علیه بی عدالتی فریاد می زند؛ زیــرا شجاعت ایــن کار را دارد.

او مــمــکن اســت کمی گوشه گیر و بی اعتنا باشد؛ امــا روحیه انتقادی؛ ذوق طنز و نــیــز عظمت آشکار روحش؛ او را زا متهم شدن بــه تنگ نظری و خود پسندی بر کنار می دارد.

فراموش نکنید کــه سگ موجودی غیر اجتماعی اســت و از هــر نوع شلوغی گریزان است. او در روابط عاشقانه؛ بی احساس بــه نظر می رسد؛ امــا ایــن تصور نادرست است. در واقع؛ علت اصلی ایــن حالت؛ نگرانی؛ شک و بی اعتمادی اون نسبت بــه احساسات خود و دیگران است. بــا تمام ایــن عیوب؛ می توان اصیل ترین خصلت های ذاتی انسان را یک جا در وجود سگ پیدا کرد. سگ باوفا؛ راستگو؛ درستکار و بسیار وظیفه شناس است. شما می توانید بــه او اعتماد کنید؛ چرا کــه هیچ گاه ناامیدتان نخواهد کرد. او بهتر از هــر کسی رازدار است؛ زیــرا در شعور و رازداری گوی سبقت را از همگان ربوده است. او از بازگو کردن رازها و صحبت های خصوصی دیگران بیزار است. موضوع صحبت های سگ مبتذل و بی قد و قیمت اســت و گاهی منظور خود را نادرست بیان می کند.

او بــه ندرت در جمع خود نمایی می کند؛ امــا بسیار بــا هوش اســت و هیچ کس بهتر از او نمی تواند بــه صحبت های دیگران گوش فرا دهد.

سگ بــه آسانی می تواند اعتماد دیگران را بــه خود جلب کــنــد و حق نــیــز همین است. او همیشه نهایت تلاش خود را بــرای دیگران می کــنــد و در فداکاری تــا مرز فدا شدن پیش می رود. همگان بــه او احترام گذاشته و ارزش خاصی برایش قائلند و حق دارند؛ چرا کــه شایسته احترام است.

در طول تاریخ؛ اغلب قهرمانان عدالت؛ در سال سگ متولد شده اند؛ زیــرا از دید سگ هــر نوع بی عدالتی منفور اســت و تــا زمانی کــه بی عدالتی رخت از جهان بر نبندد؛ نباید از پا نشست.

سگ از بی بند و باری دیگران؛ جنگ؛ وقایع ناگوار؛ شکست؛ بیکاری؛ گرسنگی مردم جهان و فاجعه های انسانی در گذشته؛ حال و آینده رنج می برد. خوشبختانه بــه ندرت اتفاق می افتد کــه سگ قهرمان؛ هدف بی ارزشی را تعقیب کند. او همیشه می داند کــه چــه می خواهد و بــه آن دست می یابد.

سگ؛ فیلسوف و معلم اخلاق اســت و از مادیات روی گردان است. وقتی پولی بــه دست بیاورد؛ سخاوتمندانه خرجش می کــنــد و اهمیتی بــرای آن قائل نیست. در واقع؛ او علاقه ای بــه پول ندارد. سگ چــه ولگرد ابشد و چــه ناز پروده؛ دوستدار سادگی اســت و هیچ گاه از بی ساز و برگ بودن؛ نگران نمی شود؛ امــا اگــر بــه هــر علت نیاز ناگهانی بــه پول پیدا کند؛ هیچ کس بهتر از او؛ راه بــه دست آوردن آن را نمی داند.

سگ بــا وفا؛ می تواند سرپرست بی نظیری بــرای واحدهای صنعتی؛ رهبر فعالی بــرای اتحادیه ها؛‌روحانی و مربی چیره دستی باشد؛ امــا در هــر حال او سخنوری بــا نظرات و عقاید اصیل و عمیق است. او در صورت لزوم قادر اســت مردم را رهبری کــنــد و مردم نــیــز از پیروی او خشنود خواهند شد؛‌ زیــرا شرافت؛ صداقت و ویژگی های مثبت سگ را در هیچ نماد دیگری نمی توان یافت؛ افزون بر ایــن نشانی از جاه طلبی در او دیده نمی شود.

سگ در عشق نــیــز صادق و ثابت قدم است؛ امــا تــا عمر دارد؛ درگیر مشکلات احساسی خواهد بود کــه خود مسبب آنهاست؛ زیــرا بــا هیجانات مداوم؛ احساسات ناپایدار؛ شک و نگرانی همیشگی اش شریک عشق خود را می آزارد و همیشه دلواپس است.

سه دوره زندگی سگ در بی اعتمادی و تردید و بــه دلیل گرفتاری های شغلی؛ بــه سختی سپری می شود. دوران کودکی او بی سامان اســت و در دوران جوانی بــا مشکلات زیادی دست بــه گریبان می شود. در میانسالی بــه دلیل گرفتاری های شغلی؛ احساس ناامیدی و شکست می کــنــد و در دوران پیری؛ همواره از ایــن کــه کاری بــرای انمجام دادن ندارد؛ تاسف می خورد!

در هــر صورت؛ سگی کــه روز متولد شده در مقایسه بــا سگی کــه شب هنگام زاده شده؛ زندگی آرام تر و کم دردسر تری خواهد داشت؛ افزون بر این. وظیفه سگ در شب نگهبانی از خانه است. او همواره بیدار و مراقب است؛ بــرای فراری دادن و ترساندن دزدها پارس می کــنــد و فرصتی بــرای استراحت ندارد. کوتاه سخن آن کــه سگ های زاده شده در شب؛ ناچار بــایــد بــه زندگی سگی تن در بدهند!

مشاهیر متولد سال سگ

برتولت برشت؛ لنین؛ ولتر؛ سقراط؛ مولیر؛ و لئون بلوم ؛ مارسل پروست؛ یوری گاگارین؛ فیدو؛ گی دوماپاسان و لویی شانزدهم ؛ شونبرگ ؛ وینستون چرچیل ؛ ال جلسون ؛ جرج جرشوین ؛ مایکل جکسون ؛ سقراط

مشاغل مناسب متولد سال سگ

عضو فعال اتحادیه؛ کارخانه دار؛ سر کارگر؛ منتقد؛ معلم یــا مربی؛ نویسنده؛ فیلسوف؛ متفکر؛ معلم اخلاق؛ قاضی؛ پزشک؛ محقق؛ دانشمند؛ سیاستمداری واقع بین و بی طرف؛ جاسوس

متولدین ماههای سال سگ

سگ مبارزه! او بــه دنیای ناشناخته ها سفر می کند.     فروردین
سگ بــا وفا و مورد اعتماد! بدبینی و صراحت او کمتر از بقیه سگ هاست.     اردیبهشت
سگ بی اصل و نسب! او بد ظاهر و خوش باطن است.     خرداد
سگ دست آموز! او حساس؛ آسیب پذیر؛ درستکار و تندخوست و همیشه خود را فدای دیگران می کند.     تیر
سگ پر سر و صدا. او دائماً پارس می کــنــد تــا دشمن را از دروازه دور نگه دارد.     مرداد
سگ فنی! او اهداف خطرناک را تعقیب نخواهد کرد.     شهریور
یک هاپو! او موجودی ضعیف اســت کــه بــه برخوردهایی قانع کننده احتیاج دارد.     مهر
سگ ولگرد! او بــه میل و اشتیاقش بــرای جنگ و جدال اعتمادی ندارد.     آبان
او توله سگی اســت کــه وَرجه و و رجه می کــنــد و هیچ چیز نمی تواند جلویش را بگیرد.     آذر
سگ نگهبان. شما می توانید بــه او اعتماد کنید؛ امــا بــه یاد داشته باشید کــه بسیار عصبی است.     دی
سگ عاقل! او روشنفکر ترین سگ هاست.     بهمن
دوست بــا وفا! او علاقه بــه یادگیری شنا دارد.     اسفند

رابطه عاطفی ( زن ) متولدین سال سگ

رابطه جالبی است. اگــر آقای موش کمتر در خانه بماند؛ کارها بــه خوبی پیش می رود؛ در غیر ایــن صورت؛ خانم سگ مرتب بــه او غر می زند.     موش
مشکلاتی وجود دارد. سگ شورشی و گاو ارتجاعی است. ایــن دو دارای دو نگرش کاملا متفاوت هستند.     گاو
ممکن اســت رابطه خوبی باشد. آنها اهداف مشترکی دارند و در یک جبهه می جنگند؛ امــا مــمــکن اســت در ایــن میان عشق را فراموش کنند.     ببر
تا زمانی کــه بتوانند آرامش خود را حفظ کنند؛ مشکلی پیش نخواهد آمد؛ امــا اگــر سگ تنها بــه فکر هدفش باشد؛ زندگی بــرای گربه عذاب آور خواهد شد.     گربه
سگ واقع بین خصلت های واقعی اژدهای مغرور را می بیند و او را دچار یاس می کند؛ بنابراین هیچ یک در زندگی خوشبخت نخواهند شد.     اژدها
مار آنچه را کــه بخواهد؛ انــجـام می دهد و حــتـی اگــر سگ اسیر او شود؛ واکنشی از خود نشان نمی دهد.     مار
بله؛ چرا کــه نه؟ سگ ـ کــه نگران اهدافش اســت ـ خود را بــا میل و رغبت در اختیار اسب قرار می دهد و حسود هم نیست.     اسب
نه؛ ایــن دیگر زیاده روی است! هــر دو بــه شدت بدبین هستند و زندگی غم انگیزی خواهند داشت.     بز
توصیه نمی شود. سگ موجدی آرمانگراست و از بودن در کنار میمون رنج خواهد برد.     میمون
نه؛ سگ از مسخره بازی های آزار دهنده خوشش نمی آید و بدبینی او از حد خواهد گذشت.     خروس
بله؛ امــا نسبت بــه هم سرد هستند و درگیر مشکلات مالی خواهند شد.     سگ
عالی است. عشق ایــن دو متکی بر تفاهم؛ درک و احترام متقابل است.     خوک

رابطه عاطفی ( مرد ) متولدین سال سگ

چرا کــه نه؟ موش می تواند کمی عقلانیت و واقع گرایی بــه دنیای خیالی و آرمان گرایانه سگ ارزانی دارد.     موش
مشکل است؛ امــا غیر مــمــکن نیست؛ البته تــا زمانی کــه خانم گاون فــقــط خانه داری کند.     گاو
بله؛ اگــر چــه ایــن رابطه کمی احمقانه و عجیب بــه نظر می رسد؛ امــا واقعیت ایــن اســت کــه هــر دوی آنها تــا حدودی در تخیلات خود زندگی می کنند.     ببر
بله؛ اگــر چــه دیوانگی است. خانم گربه؛ خانه ای آرام و خیر خواهی را بــرای سگ بــه ارمغان خواهد آورد.     گربه
نه؛ سگ کورکورانه کسی را تحسین نمی کند؛ چرا کــه کارهای مهمتری دارد.     اژدها
امکان پذیر است؛ مشروط بــه آن کــه خانم مار زیاد بــه سگ پیله نکند!     مار
بله؛ چــون سگ زندگی اش را وقف کارهای بزرگ و اسب خود را وقف او می کند؛ بنابراین هــر دو شاد و خوشحال خواهند بود.     اسب
نه؛ بــایــد دید کدام یک از آنها زودتر بــه بیماری اعصاب دچار می شود.     بز
شاید امکان پذیر باشد؛ امــا امیدی بــه دوام آن نیست؛ زیــرا هــر دوی آنها بدبین و بیش از حد واقع بین هستند.     میمون
اگر چاره ای جز آن نباشد؛ می توان چنین رابطه ای را ایجاد کرد. اگــر بــه خانم خروس اجازه داده شــود مهمانی های مورد علاقه خود را برگزار کند؛ مشکلی پیش نخواهد آمد.     خروس
بله؛ امــا نسبت بــه هم سرد هستند و درگیر مشکلات مالی خواهند شد.     سگ
خوب است. خوک عاشق زندگی اســت و همین ریاضت طلبی سگ را تعدیل می کند. آنها هــر دو سخاوتمندند و خوک غالبا ثروتمند است.     خوک

رابطه دوستی متولدین سال سگ بــا سالهای

نه؛ اهداف موش بــرای سگ بی ارزش است.     موش
تصور رابطه دوستانه بین ایــن دو مشکل است.     گاو
دوستی محکم تر از ایــن غیر مــمــکن است.     ببر
بله؛ دست کم گربه از روی ترحم حرف های سگ را گوش خواهد داد؛ حــتـی اگــر کاری از دستش ساخته نباشد.     گربه
نه؛ سگ کاملا واقع بین اســت و اژدها را مایوس می کند.     اژدها
مشکل است. بهتر اســت دوستی خود را در حد یک ارتباط اجتماعی حفظ کنند.     مار
آنها درباره سیاست بحث خواهند کرد؛ البته اگــر باهم موافق و متحد باشند! چرا کــه نه؟     اسب
غیر مــمــکن است. ایــن دو بــه سختی بــا هم کنار می آیند.     بز
شاید… کسی چــه می داند؛ امــا میمون کسی نـیـسـت کــه بــه سادگی کسی را تحسین کند.     میمون
بین ایــن دو همیشه فاصله هست؛ یک نرده؛ یک دیوار؛ یک جوی یــا یک دنیا!     خروس
دو دوست خوب. امــا دوستی ایــن دو را نمی توان زنده و شادی بخش دانست.     سگ
این دو بسیار بــه یک دیگر وفادارند. خوک بــا کمک خود بــه سگ او را از نگرانی می رهاند.     خوک

رابطه شغلی متولدین سال سگ بــا سالهای

اگر چــه سگ واقع بین است؛ ولــی در مقایسه بــا موش پول دوست و آرمانگرا محسوب می شود.     موش
این دو ـ کــه هیچ وجه مشترکی ندارند ـ چطور می توانند در کار بــا یکدیگر موفق باشند؟!     گاو
این دو می توانند هــر کاری را بــا هم انــجـام دهند؛ بــه جز همکاری شغلی!     ببر
گربه بــا هوش و واقع بین و سگ بــا وفا و مادی گراست. ایــن دو می توانند بــرای یکدیگر مفید واقع شوند.     گربه
نه؛ سگ درون اژدها را می بیند و اژدها چنین حالتی را دوست ندارد.     اژدها
چرا کــه نه؟ امکان پذیر است؛ امــا چندان چنگی بــه دل نمی زند.     مار
چرا کــه نه؟ البته بــه شرط آن کــه رابطه خود را بــه شراکت کاری محدود کـنـنـد و برخوردهای اجتماعی نداشته باشند.     اسب
نه؛ سگ معتقد اســت کــه می تواند بــه کارهای جدی تری بپردازد.     بز
برای هیچ یک از آنها در ایــن شراکت نفعی وجود ندارد! سگ اجازه نمی دهد میمون هــر کاری دلش می خواهد؛ انــجـام دهد و میمون از سگ می ترسد.     میمون
خدا آن روز را نیاورد! ایــن دو کوچک ترین وجه مشترکی بــا هم ندارند و ایــن فاجعه آمیز است.     خروس
این دو همکاری بــا یک دیگر را دوست ندارند و بی توجهی آنها بــه کار؛ باعث نابودی شان خواهد شد.     سگ
بله؛ سگ بــا سخاوت است؛ امــا اگــر خوک اشتباه کند؛ مجازات خواهد شد. آنها دست در دست هم؛ دیگران را فریب خواهند داد.     خوک

ارتباط میان پدر و مادرمتولد سال سگ و فرزندان متولد سال :

سگ بــا وجود حس وظیفه شناسی و حسن نیت خود؛ زیاد بــه موش علاقه ندارد.     موش
هر دو کج فهم هستند. آنها درباره هم قضاوت می کـنـنـد و نقص ها و کمبود های یک دیگر رامی یابند.     گاو
خوب است. سگ بــه فرزندش بسیار می بالد و امکانات زیادی برایش فراهم می کند.     ببر
این دو بــا هم خوب می سازند. اگــر پدر در سال سگ متولد شده باشد و دختر در سال گربه؛ چــه بهتر!     گربه
این دو هرگز بــا یک دیگر کنار نمی آیند. سگ هوشیار اســت و اژدها نمی تواند انتقادات مداوم او را نسبت بــه خود تحمل کند.     اژدها
سگ احساس می کــنــد مار در آستین خود پرورده. او تفکرات هوشمندانه را دوست ندارد.     مار
این موضوع کــه اسب دوست دارد بــه راه خود برود بــرای سگ مهم نیست؛ بـلـکـه خود پسندی اسب؛ سگ را نگران و ناامید می کند.     اسب
مشکل است. سگ بــا ناامیدی دست از بز می شوید.     بز
سگ؛ میمون را جدی نمی گیرد؛ میمون نــیــز همین طور.     میمون
هر دو از هم دوری می کنند. ایــن دو هیچ وجه مشترکی ندارند و بلند آوازی خروس باعث رنجش سگ می شود.     خروس
بهتر از ایــن نمی شود؛ هــر چند بــرای اعضای دیگر خانواده؛ کمی خطرناک بــه نظر می رسد.     سگ
بله؛ گرچه بی تجربگی و خشونت خوک سگ را ناراحت می کند.     خوک

 

طالع بینی چینی متولدین سال خوک

(متولدین 1302-1314-1326-1337-1350-1362-1373-1386)

 

مشخصات کلی متولدین سال خوک : تپلی محبوب

خوک جنگ جویی جوانمرد؛ بلند همت؛ دلیر و آشنا بــه آداب و رسوم؛ یاور و مهربان؛‌سخت گیر نسبت بــه اشتباهات و پرچمدار همیشگی خلوص نیت اســت کــه بلند همتیش سرانجام ناگواری برایش رقم می زند. می توانید بــه او اطمینان کنید؛ چرا کــه هیچ گاه از اعتماد شما سو ء استفاده نخواهد کرد. او ساده؛ بی ریا و اطمینان بخش اســت و اگــر بــه او ستم کنید؛ بی پناه؛ بی دفاع و کمی ساده لوح است.

در حقیقت خوک اجازه می دهد بــه آسانی فریبش دهند؛ اشتباهات خود را بــا متانت می پذیرد و نسبت بــه اشتابهات دیگران صبور و بردبار است. او همیشه از بهترین های ورزش است. امــا هرگز نمی تواند رقابت جو باشد. انصاف خوک بــه او اجازه نمی دهد کــه خود را برتر از دیگران بداند. او همواره از خود می پرسد کــه آیا در کارهایش صداقت لازم را داشته یــا خیر.

خوک بــه گونه ای باور نکردنی صادق و بی ریاست تــا جایی کــه گاهی مــمــکن اســت بــه خود صدمه بزند. او در برابر بد قولی و بد ذاتی دیگران نمی تواند کاری بکند. بــه ندرت دروغ می گوید و آن هم در مواردی اســت کــه می خواهد خود را از خطر برهاند.

خوک بــا هوش است؛ امــا در مورد مسائل مالی کــنــد ذهن اســت و ناشیانه عمل می کند. او در برابر دورویان و فریب کاران عاجز اســت و خود را بــه چهار میخ می کشد تــا اعمالش را توجیه کند.

خوک فروشنده درستکاری اســت کــه بــه سختی تن بــه ساخت و پاخت می دهد. او بــا اعتقادی آهنین؛ گفته های دیگران را بی هیچ پرسشی می پذیرد؛ امــا در قبولاندن حرف خود بــه دیگران دچار مشکل است.

خوک دوست و شریکی بی همتاست. او معمولا کم حرف است؛ ولــی اگــر تصمیم بــه حرف زدن بگیرد؛ هیچ چیز نمی تواند مانع او شــود و آن قدر پرچانگی می کــنــد تــا هــمــه شنوندگان را خسته و هلاک کند.

خوک نــیــز همچون میمون بــا هوش و تشنه دانش است. او علاقه زیادی بــه مطالعه دارد و هــر چــه را کــه جلوی دستش باشد؛ می خواند. خوک؛ بــا معلومات بــه نظر می رسد؛ امــا در حقیقت؛ بخش عمده معلومات او سطحی است. اگــر او را بیازمایید؛ خواهید دید کــه طبل تو خالی است. ژاپنی ها می گویند: خوک صورتی پهن و کله ای کوچک دارد.

خوک پول پرست و اغلب شهوت ران است. در پشت ظاهر فریبنده و معقول او؛ اراده ای قوی و قدرتی فراوان پنهان است. او هــر هدف؛ آرزو یــا کاری دشوار داشته باشد؛ وظایف خود را بــا شایستگی انــجـام می هد. ایــن قدرت؛ زاییده نیرویی درونی و قابل اعتماد است؛ قدرتی کــه هیچ چیز توان برابری بــا آن را ندارد.

وقتی کــه خوک تصمیمی بگیرد؛ هیچ چیز نمی تواند سد راه او شود. امــا پیش از تصمیم گیری مدتی طولانی هــمــه جوانب را می سنجد تــا جای کــه بــه بی تدبیری متهم می شود. او بــرای رهایی از مسائل بغرنج؛ گاه آن قدر ایــن در و آن در می زند کــه شخصیت خود را زیر سوال می برد.

هرگز از روی ظاهر ضعیف خوک درباره اش قضاوت نکنید؛ چرا کــه ایــن ضعف ظاهری صرفا ناشی از صلح طلبی ذاتی اوست.

خوک دوستان اندکی دارد؛ امــا آنان را تــا پایان عمر حفظ خواهد کــرد و از هیچ فداکاری در حق آنان کوتاهی نمی کند. او بــا دوستان برگزیده خود – کــه شایستگی عشق و محبت او را دارند – بسیار محترمانه برخورد می کند.

زنان متولد سال خوک؛ عاشق حضور در جمع و میهمانی هستند. آنان در خانه داری بی نظیرند.

شخصیت خوک؛ بــه رغم بی طرفی وی؛ پر تحرک و خلاق اســت و اگــر از جنگ و جدل بیزار و گریزان نبود؛ یاغی نــیــز محسوب می شد.

او همیشه ترجیح می دهد در بحث راه فراری بیابد و وانمود کــنــد کــه عقیده اش را تغییر داده اســت تــا خود را دچار زحمت و دردسر نکند.

او تــا زمانی کــه از شما خوشش نیاید؛ در صحبت را باز نمی کــنــد و اگــر لطف کــنــد وارد گــفــت و گوی شود؛ شما را مفتخر کرده است!

خوک بــه ندرت بــه امور قضایی می پردازد و چــه بهتر؛ زیــرا اگــر محق هم باشد؛ سادگی و صداقتش بــه ضرر او و بــه نفع طرف های دعوا تمام خواهد شد؛ شرقی ها می گویند: بــرای برنده شدن در امور قضایی؛ بهتر اســت صداقت؛ شرافت و وجدان را از پنجره بیرون بیندازید!

خوک در هــر شرایطی می تواند کار کند؛ زیــرا هوشیاری و توانایی اش در انــجـام کارهای سخت؛ از او آدم موفقی می سازد؛ همچنین بــه علت حساسیت فراوانش؛ در زمینه شعر و ادبیات نــیــز موفق است.

خوک می تواند بــه آسانی بــه سگ ها نزدیک شود. خوک هــر شغلی را کــه برگزیند می تواند زندگی خود را تامین کــنــد و پول و امکانات از سر و کولش می ریزد و تــا زنده است؛ مردم بــه او کمک می کـنـنـد و از همین راه؛ مــمــکن اســت بسیار ثروتمند شود.

در مشرق زمین؛ مشهور اســت کــه می گویند: مردم بــه خوک کمک می کنند؛ خوراک می دهند و او را چاق و چله می کـنـنـد تــا شام بهتری بــرای شب سال نو داشته باشند. لذا خوک بسیار محافظه کار اســت و بــه هیچ کس اعتماد نمی کند. مــمــکن اســت ایــن گفته درست باشد امــا شکی نـیـسـت کــه مردم از زود باوری و سادگی خوک سو ءاستفاده می کنند.

از ایــن حرفها درباره زندگی عشقی او نــیــز می گویند. او اغلب فریب می خورد؛ ناامید می شود؛ اشتباه می کــنــد و همیشه عاشق است.

خانم خوک ها مادران بسیار خوبی هستند. بــه خوک ها سفارش می کنیم بــا متولدان سال گربه ازدواج کنند؛ چرا کــه بهترین راه جلوگیری از کشمکش و درگیری خانوادگی؛ همین است.

خوک بــایــد از مار فاصله بگیرد؛ چرا کــه مار او را اسیر و برده خود می کــنــد و آنچنان بــه دور او حلقه می زند و او را می فشارد کــه توان هــر حرکتی را از او سلب می کند. وجود خوک بــرای بز مفید واقع می شود.

دوران کودکی خوک در آرامش کامل سپری می شود. در دوران جوانی انبوهی از مشکلات خانوادگی او را در بر می گیرد؛ امــا خوک خجالتی و محتاط؛ بــرای حل مشکلاتش؛ از کسی در خواست کمک نخواهد کرد. او می کوشد خود مشکلاتش را حل کند. در واقع ایــن پنهان ساختن مشکلات از دیگران بــه او صدمات فراوانی میزند زیــرا هیچ کس نمی فهمد کــه او در چــه جهنمی دست و پا می زند.

اگر زاد روز او از جشن های سنتی ( عید تت ) فاصله داشته باشد؛ ناامیدی کمتری در کمین او خواهد بود؛ امــا هــر چــه بــه سال نو در کشورهای آسیایی نزدیک تر باشد؛ بــا مشکلات بیشتری مواجه می شود؛ بــه او خیانت خواهد شد؛ مسخره اش خواهند داد و در نهایت مــمــکن اســت خورده شود!

قصه سه بچه خوک ریشه در ایــن باور خرافی دارد.

مشاهیر متولد سال خوک

روچیلد اول؛ راکفلر اول و فورد اول ؛ سن ایگناتیوس لویولا؛ فدریکوگارسیالورکا؛ فرانسواویون و آلبرت شوایترز ؛ پاسگال؛ لوکوبوزیه؛ فیلد مارشال مونتگمری؛ مارشال فوخ و ژرژ پمپیدو ؛ هنری هشتم ؛ بیسمارک ؛ الیورکرامول؛ مادام دومانتنون و فرانسواز ساگان

مشاغل مناسب متولد سال خوک

تولید کننده؛ پزشک؛ محقق؛ مهندس معمار؛ فیلم ساز؛ نویسنده؛ شاعر؛ نقاش؛ تاجر؛ هنرمند مردمی؛ هنرپیشه؛ دلقک؛ کمدین

متولدین ماههای سال خوک

قلبی مهربان در سینه یک خوک!     فروردین
او بچه خوکی ضعیف؛ امــا بی اندازه جذاب است.     اردیبهشت
خوک خنده دار و لوده! اگــر بچه خوک ها مانعش نشوند؛ بــه خوبی پیشرفت خواهد کرد.     خرداد
او بیسکویتی زنجبیلی بــه شکل خوک اســت و بــایــد مواظب باشد کــه خورده نشود.     تیر
خوک سطح بالا! در اصالتش تردیدی نیست.     مرداد
یک قلک خوکی شکل! او همیشه گرفتار بی پولی است.     شهریور
یک خوک واقعی! او بسیار ساده لوح اســت و عاقبت خورده خواهد شد!     مهر
خوک پر طاقت و تند خو! او می تواند دو دوزه بازی کند.     آبان
خوک منطقی! او همیشه از خود می پرسد کــه بــه درد همبرگر می خورد یــا استیک!     آذر
خوک ریاضت کش! او بیش از حد اخمو و جدی است.     دی
خوک شایسته و متعادل! سرانجام موفقیت از آن اوست.     بهمن
خوک تمام عیار و واقعی!     اسفند

رابطه عاطفی ( زن ) متولدین سال خوک

خوب است. هــر دو روشنفکر و در زندگی بی باک هستند. ایــن دو در کنار هم خوشبخت خواهند شد.     موش
خوک بــا هــر شرایطی خود را وفق می دهد؛ امــا تحمل رنج و زحمت و فقر را ندارد. او همیشه شهامت از نو شروع کردن را دارد.     گاو
خوک؛ ببر را درک می کــنــد و بــه او احترام می گذارد. خطر نابودی خوک را تهدید می کند؛ امــا او؛ آن قدر رشد کرده اســت کــه بتواند از خود مواظبت کند.     ببر
عالی است؛ البته تــا زمانی کــه خوک بتواند دنبال خلاف کاری و بزه کاری نرود.     گربه
بله؛ خوک می داند چگونه چرب زبانی و دلربایی کند. او موجودی بسیار مهربان و مطلوب اســت و دوست دارد مورد پسند واقع شود.     اژدها
خوک پیر دوست داشتنی! بیچاره خوک پیر! سر انــجـام مار او را خفه خواهد کرد.     مار
اسب بــا خودخواهی ویژه اش از خوک سو ء استفاده خواهد کــرد و خوک روی خوشبختی و شادی را نخواهد دید.     اسب
تا زمانی کــه بز رفتارش درست باشد خوک بــا او می سازد. هــر چند بز نمی تواند خود را مهار کند.     بز
امکان پذیر است. فریب دادن خوک؛ بــرای میمون زحمتی ندارد؛ امــا ایــن کار بــرای میمون لذت بخش نیست؛ افزون بر این؛ او زیاد بــه خوک فکر می کند.     میمون
این دو نمی توانند بــا هم کنار بیایند. خروس قدرتمند خوک را از میدان بــه در می کند.     خروس
خوب است. خوک عاشق زندگی اســت و همین ریاضت طلبی سگ را تعدیل می کند. آنها هــر دو سخاوتمندند و خوک غالبا ثروتمند است.     سگ
زوج خوبی هستند. آنها بــه خوبی بــا یکدیگر کنار می آیند. سازش ایــن دو بــا هم زبانزد خاص و عام است.     خوک

رابطه عاطفی ( مرد ) متولدین سال خوک

خوب است. بــه شرط آن کــه موش پرخاشگری نکند؛ زیــرا خوک طرفدار خشونت نیست.     موش
خوک بــرای ارضای خواسته های سرکوب شده خود؛ بــه هــر دری خواهد زد و ایــن خوک را بــه دردسر می اندازد.     گاو
چرا کــه نه؟ البته تــا وقتی کــه خانم ببر؛ ناخواسته و ندانسته؛ از جنبه های مثبت وجود خوک سو ء استفاده نکند.     ببر
تا زمانی کــه خانم گربه؛ بتواند هرزه گردی های خوک را تحمل کند؛ هــمــه چیز خوب پیش خواهد رفت! امــا خوک هم بــایــد سرگرمی های بیرون از خانه را طوری ترتیب دهد کــه خانم گربه متوجه آنها نشود!     گربه
بله؛ خوک مرتب بــرای اژدها دم تکان می دهد و تملق او را می گوید و ایــن بــرای او خیلی بد است!     اژدها
خوک بیچاره! او اسیر خواهد بود و حــتـی علاقه ای بــه لطیفه های عامیانه هم نشان نخواهد داد.     مار
خوک از رابطه زناشویی اش رضایت چندانی نخواهد داشت و دائم از خودخواهی های اسب خواهد رنجید.     اسب
تا زمانی کــه خوک ثروتمند باشد؛ بز راضی و خوشحال خواهد ماند؛ امــا بــایــد دید کــه آیا خوک قادر بــه مهار کردن بز هست یــا نه؟     بز
چرا کــه نه؟ میمون از آقای خوک تعریف و تمجید می کند.     میمون
امکان پذیر است؛ زیــرا خوک؛ بیش از اندازه صبور و نرم خوست.     خروس
عالی است. عشق ایــن دو متکی بر تفاهم؛ درک و احترام متقابل است.     سگ
زوج خوبی هستند. آنها بــه خوبی بــا یکدیگر کنار می آیند. سازش ایــن دو بــا هم زبانزد خاص و عام است.     خوک

رابطه دوستی متولدین سال خوک بــا سالهای

دو دوست خوب کــه از بودن در کنار هم لذت می برند و خوشحالند. پرخاشگری موش بر خوک تاثیر نمی گذارد.     موش
بله؛ بــه شرطی کــه زیاد یکدیگر را نبینند!     گاو
بله؛ بــه خوبی بــا هم سازش می کنند؛ امــا خوک بــایــد محتاط باشد.     ببر
بله؛ بــه شرط آن کــه زیاد بــا هم بیرون نروند؛ چــون پرخاشگری خوک گربه را می ترساند.     گربه
ارتباطی ساده و آرام است. ایــن دو در کنار هم مشکلی نخواهند داشت؛ ولــی شادی و تفریحی هم در کار نیست.     اژدها
هم بله؛ هم نه. بــا گذشت زمان هــمــه چیز مشخص می شود.     مار
خوک ساکت و بردبار خواهد بود و حق بــا اوست.     اسب
بله؛ خوک بــه خوبی می داند چگونه بــایــد بــا بزها رفتار کند؛ در عین حال دلباخته آنها نــیــز هست.     بز
برای هم دوستان خوبی هستند چرا کــه میمون واقعاً بــه خوک احترام می گذارد!     میمون
بهتر اســت خوک فاصله اش را بــا خروس حفظ کند!     خروس
این دو بسیار بــه یک دیگر وفادارند. خوک بــا کمک خود بــه سگ او را از نگرانی می رهاند.     سگ
دو دوست عالی بــا خواسته های مشابه؛ دو یار جدا نشدنی؛ دو همرزم کــه همیشه بــا یک دیگرند.     خوک

رابطه شغلی متولدین سال خوک بــا سالهای

موش می کوشد بــا نیرنگ؛ سر خوک کلاه بگذارد؛ امــا در امور تجاری بخت همیشه بــا خوک یار است.     موش
برای خوک بازده کاری گاو پذیرفتنی و رضایت بخش اســت و می تواند بــه او استفاده فراوان برساند.     گاو
سخاوت ببر بسیار زیاد اســت و توجه ندارد کــه بــرای خوک خطری بزرگ و همیشگی بــه شمار می آید.     ببر
بله. گربه هوشیار و خوک بیش از حد خوش اقبال است. آنها بــا همکاری یک دیگر پول فراوانی عایدشان خواهد شد.     گربه
موفقیت آنها حتمی است؛ بــه خصوص کــه خوک تــا حدی متواضع و فروتن است.     اژدها
خوک نیاز چندانی بــه خرد و دانایی مار ندارد و مار صدمه می بیند.     مار
همکاران مناسبی نیستند. عقاید ایــن دو بــا یک دیگر متفاوت است.     اسب
این دو بــرای یک دیگر مفید خواهند بود و حــتـی بز می تواند بــه خوک کمک کند!     بز
میمون دلایل زیادی بــرای ایــن همکاری دارد. خوک ایــن را می داند و شراکت بــا او را دوست دارد. رفتار میمون نــیــز کاملا سخاوت مندانه خواهد بود. ایــن همکاری بــرای او هم جالب است!     میمون
خوک در امور تجاری بــه خروس اعتماد ندارد؛ بنابراین از همکاری بــا او صرف نظر خواهد کرد.     خروس
بله؛ سگ بــا سخاوت است؛ امــا اگــر خوک اشتباه کند؛ مجازات خواهد شد. آنها دست در دست هم؛ دیگران را فریب خواهند داد.     سگ
این دو در همکاری بــا یک دیگر کامیاب می شــونــد و بــه هــر کاری دست بزنند؛ بخت یارشان خواهد بود.     خوک

ارتباط میان پدر و مادرمتولد سال خوک و فرزندان متولد سال :

خوب است. آنها در کنار یک دیگر بسیار شاد خواهند بود و خوک بــه سو ء استفاده موش از ایــن موقعیت؛ اهمیت نمی دهد.     موش
بدک نیست؛ گر چــه گاو کمی تودار است.     گاو
بله؛ امــا ببر ناراضی است؛ چــون همیشه پرتوقع است.     ببر
رابطه بسیار خوبی است؛ امــا بی تفاوتی غیر طبیعی گربه نسبت بــه خانواده باعث رنجش خوکح می شود.     گربه
خوب است. خوک می تواند بــرای اژدها مفید واقع شود.     اژدها
عملی است؛ امــا بــه خوک بستگی دارد. مادر متولد سال خوک؛ برده وار بــه فرزندش خدمت خواهد کرد.     مار
اسب؛ خانه را زودتر از آنچه انتظار می رود؛ ترک خواهد کرد. دوری اسب از خانه بــه شدت خوک را آزرده و ناراحت می کند.     اسب
از بخت خوب بز؛ خوک تــا پایان عمر از او حمایت خواهد کرد. ایــن دو عاشقانه یک دیگر را دوست دارند.     بز
عالی است. میمون خوک را متعجب و سرگرم می کــنــد و شگفت آن کــه میمون بــه خوک احترام فراوان می گذارد.     میمون
خوشا بــه سعادت خروس! خوک حاضر اســت خود را بــه آب و آتش بزند تــا خروس او را درک کــنــد و باعث شادی وی شود.     خروس
این دو بــا یک دیگر خوب کنار می آیند. خوک در هــمــه کارها حامی سگ است؛ امــا سگ مثل همیشه احساس نارضایتی می کند.     سگ
بله؛ ایــن دو دوستانی واقعی هستند و از بودن در کنار هم لذت زیادی می برند. آنها اغلب بــا هم هستند.     خوک



:: بازدید از این مطلب : 117
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : شنبه 11 شهريور 1396 | نظرات ()
نوشته شده توسط : yeklink

طالع بینی ازدواج

طالع بینی ازدواج

 

 

فال ازدواج

 

فال ازدواج

 

 

طالع بینی ازدواج ماه ها بــا هم

 

طالع بینی ازدواج ماه ها بــا هم

 

پیوند زناشویی فروردین بــا سایر ماه ها

فروردین بــا فروردین : ( خوب ) سازگاری مثبت واقع بینی و آگاهی بــه صفات مثبت یکدیگر
فروردین بــا اردیبهشت: (متوسط) خودپسندی و میل بــه حاکمیت از ویژگی های مشترکشان می باشد
فروردین بــا خرداد : (بد ) پر جنب و جوش بی قرار تنوع طلب و سرکش
فروردین بــا تیر : ( متوسط ) برون گرا ایده آلیست امکان مشکل وجود دارد
فروردین بــا مرداد : (خوب ) پیوند موفقی خواهد بود چــون هماهنگی وجود دارد
فروردین بــا شهریور : ( بد ) یکی پاک سرشت و انسان دوست دیگری جسور و جاه طلب
فروردین بــا مهر : ( بسیار خوب ) افرادی منصف و معتقد بــه تساوی حقوق زن و مرد
فروردین بــا آبان : ( بد ) آزادیخواه سلطه گر خواهان تنهایی و درون گرا
فروردین بــا آذر : ( عالی ) کم ترین اختلاف و هیاهو از مشخصات بارزشان است
فروردین بــا دی : (بد ) تفاهم چندانی بــا هم ندارند مرموز و محافظه کار می باشند
فروردین بــا بهمن : ( بد ) سلطه گر آرمان گرا موقعیت درک یکدیگر را ندارند
فروردین بــا اسفند : ( متوسط ) بــا مشکل مواجه اســت مــمــکن اســت پیوند خوبی باشد

پیوند زناشویی اردیبهشت بــا سایر ماه ها

اردیبهشت بــا فروردین : (متوسط ) مــمــکن اســت مشکل داشته باشند قابل حل شدن است
اردیبهشت بــا اردیبهشت : ( متوسط ) نسبتا خودرای و لجباز هستند مــمــکن اســت مشکل پیش بیاید
اردیبهشت بــا خرداد : ( متوسط ) تیزهوش کنجکاو و چندان بــا هم سازگار نیستند
اردیبهشت بــا تیر : ( بسیار خوب ) خانواده دوست خونگرم پیوندی محکم و استوار
اردیبهشت بــا مرداد : ( بسیار خوب ) عاشق پیشه بــا صداقت وفادار پیوندی مملو از آرامش
اردیبهشت بــا شهریور : ( خوب ) جوانمرد باسخاوت مددکار و بدون مشکل
اردیبهشت بــا مهر : ( متوسط ) اهل اعتدال معاشرتی خونسرد و کمی حسادت
اردیبهشت بــا آبان : ( خوب ) آرمانگرا بلندپرواز همراه بــا جاذبه و اقتدار و ناسازگار
اردیبهشت بــا آذر : ( متوسط ) جسور بی پروا نیازمند بــا آزادی و بدون تفاهم
اردیبهشت بــا دی : ( بسیار خوب ) بــا ثبات راز نگه دار پیوندی مستحکم و پابرجا
اردیبهشت بــا بهمن : ( بد ) کنجکاو آزادیخواه و آرمانگرا و ایده متفاوت از یکدیگر
اردیبهشت بــا اسفند : ( خوب ) اشخاصی تودار و بسیار محتاط و توانایی سازگاری را دارند

پیوند زناشویی خرداد بــا سایر ماه ها

خرداد بــا فروردین : ( بد ) افرادی پر جنب و جوش و بی قرار ناسازگار و بدون تفاهم
خرداد بــا اردیبهشت : ( متوسط ) تیزهوش کنجکاو تنوع طلب چندان بــا هم سازگار نیستند
خرداد بــا خرداد : ( خوب ) مشورت پذیر بــا استدلال توانا در برطرف کردن مشکلات
خرداد بــا تیر : ( متوسط ) بــا روحیه تنوع طلب و بی قرار خودشان می توانند باعث ایجاد مشکلات شوند
خرداد بــا مرداد : ( بسیار خوب ) زوجی جذاب و اجتماعی بــا صفات مشترک فراوان
خرداد بــا شهریور : ( متوسط ) چندان ذوق و شوقی در روابطشان وجود ندارد
خرداد بــا مهر : ( بسیار خوب ) خونسرد بــا سلیقه هنر دوست و بسیار بــا نشاط می باشند
خرداد بــا آبان : ( متوسط ) بــرای رسیدن بــه خوشبختی بــایــد یکدیگر راتحمل کنند
خرداد بــا آذر : ( بسیار خوب ) سرشار از ذوق و شوق بــرای زندگی مشترک
خرداد بــا دی : ( خوب ) خویشتندار سیاستمدار و از سازگاری مناسب برخوردارند
خرداد بــا بهمن : ( بسیار خوب ) بــا روحیه انسان دوستی و همیشه آماده کمک بــه همدیگر
خرداد بــا اسفند : ( بد ) خیالباف رویا پرداز مرموز عدم تفاهم بــا همدیگر

پیوند زناشویی تیر بــا سایر ماه ها

تیر بــا فروردین : (متوسط ) برون گرا ایده آلیست امکان مشکل وجود دارد
تیر بــا اردیبهشت : ( بسیار خوب ) نقطه اشتراک فراوانی بــا یکدیگر دارند
تیر بــا خرداد : ( متوسط ) یکی آرام و مهربان دیگری پرشور و بــا انرژی
تیر بــا تیر : ( خوب ) علی رغم اختلاف سلیقه پیوند خوبی می باشد
تیر بــا مرداد : ( خوب ) خصوصیات مشترک زیاد و ازدواجی موفق
تیر بــا شهریور:(بسیار خوب) یکی مهارت فراوان در امورمالی و دیگری حسابگر و صرفه جو و هماهنگ
تیر بــا مهر : ( بسیار خوب ) هــر دو مهربان انسان دوست و توانمند
تیر بــا آبان : ( متوسط ) در مسائل مالی اختلاف نظر دارند ولــی در سایر مسائل هماهنگ می باشند
تیر بــا آذر : (بد ) یکی اجتماعی و اهل گردش و سفر دیگری متمایل بــه رکن خانواده
تیر بــا دی : (خوب ) از نظر مالی اخلاقی و روابط هماهنگ هستند بنابراین پیوندی موفق میشود
تیر بــا بهمن : ( متوسط ) ازدواج میتواند شکل بگیرد امــا بــه سعی و کوشش نیاز دارد
تیر بــا اسفند : ( بسیار خوب ) پیوندی بسیار خوب همراه عشق و علاقه بــا تفاهم کامل

پیوند زناشویی مرداد بــا سایر ماه ها

مرداد بــا فروردین : ( خوب ) پیوند موفقی خواهد بود چــون هماهنگی وجود دارد
مرداد بــا اردیبهشت : ( بسیار خوب ) مهربان و خانواده دوست ازدواجی موفق و پایدار
مرداد بــا خرداد : ( بسیار خوب ) اجتماعی خونگرم همراه بــا سازگاری مثبت
مرداد بــا تیر : ( خوب ) اختلاف سلیقه زیادی بــا هم ندارند موقعیت همدیگر را درک می کنند
مرداد بــا مرداد : ( خوب ) صفات مشترک خوب باعث تقویت پیوندشان خواهد بود
مرداد بــا شهریور : ( متوسط ) یکی منضبط و قانونمند دیگری پرشور و زیباپسند
مرداد بــا مهر : ( خوب ) در پی برقراری آرامش و ملایمت همراه بــا منطق در زندگی هستند
مرداد بــا آبان : (متوسط ) یکی وفادار و قابل اعتماد دیگری عاشق ستایش دیگران
مرداد بــا آذر : ( متوسط ) یکی پر شور و هیجان دیگری دنبال آزادی و استقلال
مرداد بــا دی ? متوسط ) بــه دلیل داشتن حق مشترک برتری جویی شاید دچار اختلاف شوند
مرداد بــا بهمن : (خوب ) هــر دو آرمانگرا و ایده آلیست پیوندی موفق خواهد بود
مرداد بــا اسفند : ( خوب )با هماهنگی بسیار مناسب در برآوردن نیازهای عاطفی یکدیگر

پیوند زناشویی شهریور بــا سایر ماه ها

شهریور بــا فروردین : (بد ) یکی پاک سرشت انسان دوست دیگری جسور و جاه طلب
شهریور بــا اردیبهشت : ( خوب ) صفات مشترک خوب نظیر جوانمردی و نجابت
شهریور بــا خرداد : (متوسط ) یکی عاطفی و عاشق پیشهدیگری بــا نظم و برنامه مشخص
شهریور بــا تیر : ( بسیار خوب ) در امور مالی هماهنگ و بــا صفات مشترک فراوان
شهریور بــا مرداد : ( متوسط ) نسبتا لجباز و خودرای شاید بــا مشکل مواجه شوند
شهریور بــا شهریور : ( بسیار خوب ) هــر دو صمیمی و صادق و بــا محبت می باشند
شهریور بــا مهر : ( خوب ) مشورت پذیر بــا منطق و در برطرف کردن مشکلات توانا
شهریور بــا آبان : ( متوسط ) جسور و بی پروا ... سرشار از انرژی و بلند پرواز
شهریور بــا آذر : ( بد ) تنوع طلب خواهان استدلال در ایجاد نظم و انضباط دچار مشکل هستند
شهریور بــا دی : ( خوب ) یک ازدواج خوب همراه بــا زندگی سرشار از محبت
شهریور بــا بهمن : ( متوسط ) چنین پیوندی بــا سعی و کوشش می تواند خوب باشد
شهریور بــا اسفند ? خوب ) بسیار بــا صبر و حوصله هستند کــه باعث تفاهم در زندگی می شود

پیوند زناشویی مهر بــا سایر ماه ها

مهر بــا فروردین : (بسیار خوب ) خونگرم و مهربان معتقد بــه تساوی حقوق زن و مرد
مهر بــا اردیبهشت : ( خوب ) انسان هایی هستند کــه تمایل زیادی بــه حفظ آرامش و اعتدال دارند
مهر بــا خرداد : (بسیار خوب ) آدم هایی حسابگر خونگرم تفاهم مناسبی بــا هم دارند
مهر بــا تیر : ( بسیار خوب ) اهل رفت و آمد و معاشرت بــا دیگران و بسیار شکیبا
مهر بــا مرداد : ( خوب ) در پی برقراری آرامش و ملایمت همراه بــا منطق در زندگی هستند
مهر بــا شهریور : ( خوب ) پیوندی موفق چــون منصف عادل و بــا سلیقه می باشند
مهر بــا مهر : ( خوب ) بــه دلیل اشتراکات زیادی کــه دارند می توانند موفق باشند
مهر بــا آبان : ( متوسط ) اگرچه خالی از دردسر نیستند امــا می توانند موفق باشند
مهر بــا آذر : ( بسیار خوب ) دارای خصیصه هایی مثل محبت درستکاری و مسئولیت پذیری می باشند
مهر بــا دی : ( متوسط ) نسبتا خودرای بلندپرواز ... مــمــکن اســت بــا مشکل روبرو شوند
مهر بــا بهمن : ( بد ) پر جنب و جوش بی قرار تنوع طلب و سرکش
مهر بــا اسفند : (بسیار خوب ) پیوندی موفق چــون از نظر عاطفی بــا هم سازگار و هماهنگ هستند

پیوند زناشویی آبان بــا سایر ماه ها

آبان بــا فروردین : ( بد ) آزادی خواه سلطه گر خواهان تنهایی و درون گرا
آبان بــا اردیبهشت : ( خوب ) آرمانگرا بلند پرواز همراه بــا جاذبه و اقتدار و ناسازگاری
آبان بــا خرداد : (متوسط ) بــرای رسیدن بــه خوشبختی بــایــد یکدیگر را تحمل کنند
آبان بــا تیر : (متوسط ) در مسائل مالی اختلاف نظر دارند ولــی در سایر موارد هماهنگ می باشند
آبان بــا مرداد : ( متوسط ) یکی وفادار و قابل اعتماد و دیگری عاشق ستایش دیگران
آبان بــا شهریور : ( متوسط ) جسور بی پروا سرشار از انرژی و بلند پرواز
آبان بــا مهر : ( متوسط ) اگرچه خالی از دردسر نیستند امــا میتوانند موفق باشند
آبان بــا آبان : ( بد ) مستعد بــه خشمگین شدن و از کوره در رفتن در نتیجه پیوندی همراه بــا مشکلات
آبان بــا آذر : ( متوسط ) یکی سختگیر در مسائل دیگری سرشت پویا و جدی دارد
آبان بــا دی : ( بد ) هــر دو دارای خصلت سلطه طلبی و سختگیرانه می باشند
آبان بــا بهمن : ( بد ) یکی بــا احساس و عاطفه دیگری سلطه جو و خواهان کسب برتری
آبان بــا اسفند : (بد ) یکی آرمان گرا و عاشق پیشه و دیگری بــا اعتماد بــه نفس کافی

پیوند زناشویی آذر بــا سایر ماه ها

آذر بــا فروردین : (عالی ) کم ترین اختلاف و هیاهو از مشخصات بارزشان است
آذر بــا اردیبهشت : (متوسط ) جسور بی پروا نیازمند بــه آزادی و بدون تفاهم
آذر بــا خرداد: ( بسیار خوب ) سرشار از ذوق و شوق بــرای زندگی مشترک
آذر بــا تیر: ( بد ) یکی اجتماعی و اهل گردش و سفر دیگری متمایل بــه رکن خانواده
آذر بــا مرداد : (متوسط ) یکی پر شور و هیجان دیگری دنبال آزادی و استقلال
آذر بــا شهریور: (بد ) تنوع طلب خواهان استقلال در ایجاد نظم و انضباط دچار مشکل هستند
آذر بــا مهر : ( بسیار خوب ) دارای خصیصه هایی مثل محبت درستکاری و مسئولیت پذیر می باشد
آذر بــا آبان : ( متوسط ) یکی سختگیر در مسائل دیگری سرشت پویا و جدی دارد
آذر بــا آذر: ( بسیار خوب ) پیوندی بسیار مطلوب توام بــا سعادت و خوشبختی
آذر بــا دی : ( متوسط ) خصوصیاتی نسبتا متفاوت دارند بــایــد خویشتن دار باشند
آذر بــا بهمن : ( بسیار خوب ) از موفق ترین پیوند های زناشویی خواهد بود چــون مثبت گرا هستند
آذر بــا اسفند : ( متوسط ) یکی بــا صراحت لهجه و سخنان کنایه آمیز و دیگری بسیار عاطفی می باشد

پیوند زناشویی دی بــا سایر ماه ها

دی بــا فروردین : (بد ) تفاهم چندانی بــا هم ندارند. مرموز و محافظه کار می باشند
دی بــا اردیبهشت : ( بسیار خوب) بــا ثبات راز نگه دار پیوندی مستحکم و پابرجا
دی بــا خرداد : ( خوب ) خویشتندار سیاستمدار و از سازگاری مناسب برخوردارند
دی بــا تیر : (خوب ) از نظر مالی و اخلاقی و روابط هماهنگ هستند
دی بــا مرداد : (متوسط ) بــه دلیل داشتن حس مشترک برتری جویی شاید دچار اختلاف شوند
دی بــا شهریور : ( خوب ) یک ازدواج خوب همراه بــا زندگی سرشار از محبت
دی بــا مهر : ( متوسط ) نسبتا خودرای و بلند پرواز مــمــکن اســت بــا مشکل روبرو باشند
دی بــا آبان : ( بد ) هردو دارای خصلت سلطه طلبی و سختگیرانه می باشند
دی بــا آذر : ( متوسط ) خصوصیاتی نسبتا متفاوت دارند بــایــد خویشتندار باشند
دی بــا دی : (متوسط ) خصوصیات مشترک باعث شادابی یــا یکنواختی زندگی مشترک آنها می شود
دی بــا بهمن : ( متوسط ) یکی محتاط و محافظه کار دیگری سختگیر و جدی
دی بــا اسفند : ( متوسط ) یکی اهل حساب و کتاب دیگری احساساتی و عاشق پیشه

پیوند زناشویی بهمن بــا سایر ماه ها

بهمن بــا فروردین : ( بد ) سلطه گر آرمان گرا موقعیت درک یکدیگر را ندارند
بهمن بــا اردیبهشت : ( بد ) کنجکاو آزادی خواه و آرمان گرا و ایده متفاوت از یکدیگر
بهمن بــا خرداد : ( بسیار خوب ) بــا روحیه انسان دوستی و همیشه آماده کمک بــه همدیگر
بهمن بــا تیر : ( متوسط ) ازدواج می تواند شکل بگیرد امــا بــه سعی و کوشش نیاز دارد
بهمن بــا مرداد : ( خوب ) هردو آرمان گرا و ایده آلیست پیوندی موفق خواهد بود
بهمن بــا شهریور : ( متوسط ) چنین پیوندی بــا سعی و کوشش می تواند خوب باشد
بهمن بــا مهر : ( بد ) پر جنب و جوش بیقرار تنوع طلب و سرکش
بهمن بــا آبان : ( بد ) یکی بــا احساس و عاطفه دیگری سلطه جو و خواهان کسب برتری
بهمن بــا آذر : ( بسیار خوب ) از موفق ترین پیوند های زناشویی خواهد بود چــون مثبت گرا هستند
بهمن بــا دی : (متوسط ) یکی محتاط و محافظه کار دیگری سختگیر و جدی
بهمن بــا بهمن : ( خوب ) پیوندی بسیار موفق توانا در امور مختلف
بهمن بــا اسفند : (خوب) یکی روشنفکر و اهل منطق و دیگری بــا احساس و عاطفه و مکمل همدیگر

پیوند زناشویی اسفند بــا سایر ماه ها

اسفند بــا فروردین : ( متوسط ) بــا مشکل مواجه اســت مــمــکن اســت پیوند خوبی باشد
اسفند بــا اردیبهشت : ( خوب ) اشخاصی تو دار و بسیار محتاط و توانایی سازگاری را دارند
اسفند بــا خرداد : (بد ) خیال باف و رویاپرداز مرموز و عدم تفاهم بــا همدیگر
اسفند بــا تیر : ( بسیار خوب ) پیوندی بسیار خوب همراه عشق و علاقه و بــا تفاهم کامل
اسفند بــا مرداد : (خوب ) هماهنگی بسیار مناسب در برآوردن نیازهای عاطفی یکدیگر
اسفند بــا شهریور : ( خوب ) بسیار بــا صبر و حوصله هستند کــه باعث تفاهم در زندگی میشوند
اسفند بــا مهر : ( بسیار خوب ) پیوندی موفق چــون از نظر عاطفی بــا هم سازگار و هماهنگ هستند
اسفند بــا آبان : ( بد ) یکی آرمان گرا و عاشق پیشه دیگری بــا اعتماد بــه نفس کافی
اسفند بــا آذر : ( متوسط) یکی بــا صراحت لهجه و سخنان کنایه آمیز و دیگری بسیار عاطفی میباشد
اسفند بــا دی : ( متوسط ) یکی اهل حساب و کتاب دیگری احساساتی و عاشق پیشه
اسفند بــا بهمن : ( خوب ) یکی روشن فکر و اهل منطق دیگری بــا احساس و عاطفه و مکمل همدیگر
اسفند بــا اسفند : ( بد ) بــه خاطر زودرنجی و حساس بودن مــمــکن اســت مشکلاتی پیش بیاید

 



:: بازدید از این مطلب : 98
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : شنبه 11 شهريور 1396 | نظرات ()
نوشته شده توسط : yeklink

شخصیت شناسی

شخصیت شناسی

 

روان شناسان شخصیتی اعتقاد دارند کــه شماره تولد؛ شما را از آن شخصیت شناسی از روی تاریخ تولد – تست روانشناسی چیزی کــه می خواهید باشید دور نمی کند؛ بـلـکـه مانند رنگی اســت کــه نوع آن و زیبایی اش بــرای افراد مختلف متفاوت است. بــه مثال زیر توجه کنید:

فرض می کنیم کــه شما متولد 29 اردیبهشت 1364 هستید.اردیبهشت ماه دوم (2) سال اســت پــس :

9=1+8=18=5+9+3+1=1395=1364+2+29

شماره تولد 9 اســت و اکنون می توانید آنچه راکه مربوط بــه ایــن شماره اســت بــا خود مطابقت دهید.

تفسیر اعداد:

1- خالق و مبتکر:

‘یک’ ها پایه و اساس زندگی هستند. همیشه عقاید جدید و بدیع دارند و ایــن حالت در آنها طبیعی است. همیشه دوست دارند تمامی کارها و مسائل بر حول محوری کــه آنها می گویند و تعیین می کـنـنـد در گردش باشد و چــون مبتکر هستند؛ گاهی خود خواه می شوند. بــا ایــن حال ‘یک’ ها بشدت صادق و وفادارند و بــه خوبی مهارتهای سیاسی را یاد میگیرند ... همیشه دوست دارند حرف اول را بزنند و غالبا رهبر و فرمانده هستند؛ چــون عاشق ایــن هستند کــه ‘بهترین’ باشند ... در استخدام خود بودن و بــرای خود کار کردن بزرگترین کمک بــه آنهاست ولــی بــایــد یاد بگیرند عقاید دیگران مــمــکن اســت بهتر باشد و بــایــد بــا رویی باز آنها را نــیــز بشنوند.

2- پیام آور صلح:

‘دو’ ها سیاستمدار بــه دنیا می آیند ! از نیاز دیگران خبر دارند و غالبا پیش از دیگران بــه آنها فکر می کـنـنـد ... اصلا تنهایی را دوست ندارند ... دوستی و همراهی بــا دیگران برایشان بسیار مهم اســت و می تواند آنها را بــه موفقیت در زندگی رهنمون سازد. امــا از طرف دیگر ؛ چـنـانـچه در دوستی بــا کسی احساس ناراحتی کـنـنـد ترجیح می دهند تنها باشند.از آنجایی کــه ذاتا خجالتی هستند بــایــد در تقویت اعتماد بــه نفس خود تلاش کـنـنـد و بــا استفاده از لحظه ها و فرصت ها آنها را از دست ندهند.

3- قلب تپنده زندگی:

‘ سه ‘ ها ایده آلیست هستند؛ بسیار فعال؛اجتماعی؛جذاب؛رمانتیک وبسیار بردبار و پر تحمل .خیلی کارها را بــا هم شروع می کـنـنـد امــا هــمــه آنها را پیگیری نمی کنند. دوست دارند کــه دیگران شاد باشند و بــرای ایــن کار تمام تلاش خود رابه کار می گیرند. بسیار محبوب اجتماعی و ایده آلیست هستند امــا بــایــد یاد بگیرند کــه دنیا را از دید واقعگرایایه تری هم ببینند.

4- محافظه کار:

‘چهار’ ها بسیار حساس و سنتی هستند. آنها عاشق کارهای روزمره؛ روتین و پیرو نظم و انضباط هستند و تنها زمانی وارد عمل می شــونــد کــه دقیقا بدانند چــه کاری بــایــد انــجـام دهند. بــه سختی کار و تلاش می کنند. عاشق طبیعت و محیط خارج از خانه هستند. بسیار مقاوم و بــا پشتکار هستند. امــا بــایــد یاد بگیرند کــه انعطاف پذیری بیشتری داشته و بــا خود مهربانتر باشند.

5- ناهماهنگ بــا جماعت:

‘پنج’ ها جهانگرد هستند و کنجکاوی ذاتی؛ خطر پذیری و اشتیاق سیری ناپذیر آنها بــه جهان هستی و دیدن محیط اطراف خود؛غالبا برایشان درد سر ساز می شود. آنها عاشق تنوع هستند ودوست ندارند مانند درخت در یک جا ثابت بمانند. تمام دنیا مدرسه آنهاست و در هــر موقعیتی بــه دنبال یادگیری هستند. سوالات آنها هرگز تمام نمی شود. آنها بــه خوبی یاد گرفته اند کــه قبل از اقدام بــه عمل؛ تمامی جوانب کار را سنجیده و مطمئن شــونــد کــه پیش از نتیجه گیری ؛تمامی حقایق را مد نظر قرار داده اند.

6- رمانتیک و احساساتی:

‘ شش’ ها ایده آلیست هستند و زمانی خوشحال می شــونــد کــه احساس مفید بودن کنند. یک رابطه خانوادگی بسیار محکم بــرای آنها از اهمیت ویژه ای برخوردار است. اعمالشان بر تصمیم گیری هایشان موثر اســت و آنها حس غریب بــرای مراقبت از دیگران و کمک بــه آنها دارند. بسیار وفادار و صادق بوده و معلمان بزرگی می شوند. عاشق هنرو موسیقی هستند. دوستانی صادق و در دوستی ثابت قدم هستند.’شش’ ها بــایــد بین چیزهایی کــه می توانند آنها را تغییر دهند و چیزهایی کــه نمی توانند؛ تفاوت قائل شوند.

7- عاقل و خردمند:

‘هفت’ ها جستجو گر هستند. آنها همیشه بــه دنبال اطلاعات پنهان و مخفی بوده و بــه سختی اطلاعات بــه دست آمده را بــا ارزش حقیقی آن می پذیرند.احساسات هیچ ارتباطی بــا تصمیم گیری های آنها ندارد. بــا اینکه در مورد هــمــه چیز در زندگی سوال می کـنـنـد امــا دوست ندارند مورد پرسش واقع شــونــد و هیچگاه کاری را ابتدا بــه ساکن بــا سرعت شروع نمی کـنـنـد و شعارآنها ایــن اســت کــه بــه آرامی می توان مسابقه را برد. آنها فیلسوفهای آینده هستند؛ طالبان علم کــه بــه هــر چــه می خواهند می رسند و سوال بی جوابی ندارند ... مرموز هستند و در دنیای خودشان زندگی می کـنـنـد و بــایــد یاد بگیرند در ایــن دنیا چــه چیزی قابل قبول اســت و چــه چیزی نه!

8- آدم کله گنده:

‘هشت ‘ ها حلال مشکلات هستند. اساسی و حرفه ای سراغ مشکل رفته و آن را حل می کنند. قضاوتی درست دارند و بسیار مصمم هستندو طرحهاو نقشه های بزرگی دارند و دوست دارند زندگی خوبی داشته باشند. مسوولیت افراد را بر عهده می گیرند و مردم را بــا هدف خاص خود می بینند. بــا شرایط ویژه ای ایــن امکان رابه وجود می آورند کــه دیگران همیشه آنها را رئیس ببینند.

9- اجرا کننده و بازیگر:

‘نه ‘ ها ذاتا هنرمند هستند ... بسیار دلسوز دیگران و بخشنده بوده و آخرین پول جیب خود را نــیــز بــرای کمک بــه دیگران خرج میکنند ... بــا جذابیت ذاتی شان اصلا در دوست یابی مشکلی ندارند و هیچ کس بــرای آنها فرد غریبه ای بــه حساب نمی آید.در حالات مختلف شخصیت های متفاوتی از خود بروز می دهند و بــرای افرادی کــه اطرافشان هستند شناخت ایــن افراد کمی دشوار بــه نظر می رسد ... آنها شبیه بازیگرانی هستند کــه در موقعیت های مختلف رفتارهای متفاوتی نشان می دهند. افرادی خوش شانس هستند امــا خیلی وقتها از آینده خود بیمناک و نسبت بــه آن هراسان هستند. آنها بــرای موفقیت بــایــد بــه یک دوستی و عشق دو جانبه کــه می تواند مکملشان در زندگی باشد دست یابند.

 

شخصیت شناسی افراد

 

شخصیت شناسی افراد

 

زمانی کــه دو نفر بــرای اولین بار همدیگر را ملاقات می کنند؛ بــه دنبال نشانه هایی بــرای شناخت شخصیت هم می گردند. از حالت دست گرفته تــا شیوه جواب دادن بــه تلفن همراه؛ همگی راههایی هستند کــه بــه کمک آنها می توانید شخصیت طرف مقابل را تــا حدودی تشخیص دهید.

ما در اینجا برخی از رایج ترین رفتارها را کــه معیاری بــرای قضاوت شما می توانند باشد؛ برایتان آورده ایم.

حالت دست

شما می توانید از طریق حالت دست طرف مقابل؛ شخصیت او را تشخیص دهید. افرادی کــه حرکات دست زیادی دارند؛ معمولا افرادی قدرتمند بــا اعتماد بــه نفس بالا هستند کــه دوست دارند خودشان را در مقابل دیگران بیان کـنـنـد در حالی کــه آنهایی کــه زیاد هنگام صحبت کردن دست خود را تکان نمی دهند؛ افرادی کم رو و بدون اعتماد بــه نفس هستند کــه بــه دنبال ساده ترین راه بــرای انــجـام کارهایشان می گردند.

وقت شناسی

آیا دیر سر قرارتان رسده اید؟ ایــن رفتار شما بر شخصی کــه منتظر شما مانده است؛ تاثیر منفی خواهد گذاشت. افرادی کــه وقت شناس هستند؛ افراد بــا انگیزه ای هستند کــه ساختار ذهنی منظمی دارند و بــرای لحظه بــه لحظه زندگی خود ارزش قائلند در صورتی کــه افراد وقت نشناس؛ افراد بی ملاحظه ای هستند کــه همیشه در حال دویدن بــه ایــن طرف و آن طرف اند و تمام کارهای خود را در دقیقه 90 انــجـام می دهند.

طرز برخورد بــا کارکنان رستوران

سعی کنید هیچگاه بــا فردی کــه بــا کارمندان رستوران بد برخورد می کند؛ قرار ملاقات نگذارید. شما از طرز برخورد افراد بــا گارسن های رستوران؛ کارمندان هتل و نگبانان می توانید تشخیص دهید کــه آیا طرف مقابل تان فرد مودبی اســت یــا خیر. افرادی کــه شغل دیگران را معیار احترام گذاشتن بــه آنها قرار می دهند؛ افراد قابل اعتمادی نیستند.

طرز نگاه هنگام نوشیدن

تحقیقیات نشان داده افرادی کــه هنگام نوشیدن قهوه یــا چای؛ بــه داخل فنجان نگاه می کنند؛ افرادی درونگرا؛ ایده آلیسم؛ آگاه و متمرکز هستند. امــا فردی کــه بــه لبه های فنجان نگاه می کند؛ فردی اســت کــه بسیار تحت تاثیر دیگران قرار می گیرد و نسبت بــه اتفاقات اطراف خود آگاه است. بی خیالی؛ برونگرایی و قابل اعتماد نــیــز از دیگر خصوصیات ایــن دسته است. آنهایی کــه هنگام نوشیدن نــیــز چشمان خود را می بندند؛ افرادی هستند کــه در زندگی درد و رنج کشیده اند امــا سعی می کـنـنـد خودشان را بــا خوشی ها سرگرم کنند.

جویدن ناخن ها

بله؛ ایــن یک نشانه است. تحقیقات نشان داده افرادی کــه ناخن های خود را می جوند یــا بــا موهای خود بازی می کـنـنـد یــا حــتـی پوست تن خود را می خارانند؛ تمایل بــه کمال گرایی دارند و نمی توانند آرامش خود را بــه طور کامل حفظ کنند.

دست خط

فرقی نمی کــنــد کــه شما یک نامه عاشقانه بنویسید یــا یک لیست خرید روزانه؛ دست خط شما می تواند شخصیت شما را لو دهد.

افرادی کــه هنگام نوشتن فشار زیادی بــه خودکار می آورند افرادی لجوج هستند کــه از اعتماد بــه نفس بالایی نــیــز برخوردارند. اگــر کلمه های نوشته شده درشت و بزرگ باشند؛ شما فردی مردم محور هستید در حالی کــه دست خط ریز و کوچک نشان از درون گرایی شما دارد.

اگر دست خط شما بــه سمت راست شیب داشته باشد؛ شما فردی احساساتی و مهربان هستید امــا اگــر شیب آن بــه سمت چپ باشد؛ درونگرایی از خصوصیان اخلاقی شما است. دست خط های صاف نــیــز نشانه عملگرایی می باشد.

چک کردن گوشی

چک کردن گوشی و ایــن کــه چــه زمان و مکانی گوشی خود را از جیب یــا کیف تان در می آورید؛ می تواند شخصیت شما را آشکار کند. اگــر فردی هستید کــه مدام شبکه های اجتماعی مانند فیسبوک یــا ایمیل خود را چک می کنید؛ نشان می دهد کــه شما در مورد مسائل عاطفی ثبات ندارید و مدام حال و هوایتان تغییر می کند.

تماس چشمی

برقرار نکردن تماس چشمی نشان دهنده عدم اعتماد بــه نفس اســت و ایــن کــه فرد بر رفتارهای خود کنترل نداشته و همیشه بــرای انــجـام کارهایش نیاز بــه یک تلنگر از ســوی اطرافیان دارد. اینگونه افراد اراده ای ضعیف دارند.

اما از طرف دیگر افرادی کــه اعتماد بــه نفس زیادی دارند؛ از برقرار کردن تماس چشمی واهمه ای ندارند و هنگام صحبت بــا دیگران بــه مدت طولانی تری بــه چشم های طرف مقابل خیره می شوند. اینگونه افراد در برقراری روابط اجتماعی بــا دیگران موفق تر هستند.

 

تست های شخصیت شناسی

 

تست های شخصیت شناسی

 

به ایــن تست شک نکنید.. ایــن آخرین و استانداردترین تست شخصیت شناسی اســت کــه ایــن روزها در اروپا بین روانشناسان در جریان است. پاسخهایش هم اصلاً کار دشواری نیست. کافی اســت کمی بــه خودتان رجوع کنید. یک کاغذ و قلم هم کنار دستتان باشد کــه بتوانید امتیازهایی کــه گرفته اید را جمع بزنید. حاضرید؟

1) چــه موقع از روز بهترین و آرام ترین احساس را دارید؟

الف _ صبح؛

ب- عصر و غروب؛

ج _ شب

۲) معمولاً چگونه راه می روید؟

الف _ نسبتاً سریع؛ بــا قدم های بلند؛

ب- نسبتاً سریع؛ بــا قدمهای کوتاه ولــی تند و پشت سر هم؛

ج _ آهسته تر؛ بــا سری صاف روبرو؛

د _ آهسته و سربه زیر؛ ه- – خیلی آهسته

۳) وقتی بــا دیگران صحبت می کنید؛

الف _ می ایستید و دست بــه سینه حرف می زنید؛

ب- دستها را در هم قلاب می کنید؛

ج _ یک یــا هــر دو دست را در پهلو می گذارید؛

د _ دست بــه شخصی کــه بــا او صحبت می کنید؛ می زنید؛

و ه-_ بــا گوش خود بازی می کنید؛ بــه چانه تان دست می زنید یــا موهایتان را صاف میکنید

۴) وقتی آرام هستید؛ چگونه می نشینید؟

الف _ زانوها خم و پاها تقریباً کنار هم؛

ب- چهارزانو؛

ج _ پای صاف و دراز بــه بیرون؛

د _ یک پا زیر دیگری خم

۵) وقتی چیزی واقعاً بــرای شما جالب است؛ چگونه واکنش نشان می دهید؟

الف _ خنده ای بلند کــه نشان دهد چقدر موضوع جالب بوده؛

ب _ خنده؛ امــا نه بلند؛

ج _ بــا پوزخند کوچک؛

د _ لبخند بزرگ؛

ه_ لبخند کوچک

۶) وقتی وارد یک میهمانی یــا جمع می شوید؛

الف _ بــا صدای بلند سلام و حرکتی کــه هــمــه متوجه شما شوند؛ وارد می شوید

ب _ بــا صدای آرامتر سلام می کنید و سریع بــه دنبال شخصی کــه می شناسید؛ می گردید

ج _ در حد امکان آرام وارد می شوید؛ سعی می کنید بــه نظر سایرین نیایید

۷) سخت مشغول کاری هستید؛ بر آن تمرکز دارید؛ امــا ناگهان دلیلی یــا شخصی آن را قطع می کند؛

الف _ از وقفه ایجاد شده راضی هستید و از آن استقبال می کنید

ب _ بسختی ناراحت می شوید

ج _ حالتی بینابین ایــن ۲ حالت ایجاد می شود

۸) کدامیک از مجموعه رنگ های زیر را بیشتر دوست دارید؟

الف- قرمز یــا نارنجی

ب- سیاه

ج- زرد یــا آبی کمرنگ

د- سبز

ه- آبی تیره یــا ارغوانی

و- سفید

ز- قهوه ای؛ خاکستری؛ بنفش

۹) وقتی در رختخواب هستید (در شب) در آخرین لحظات پیش از خواب؛ در چــه حالتی دراز می کشید؟

الف- بــه پشت

ب- روی شکم (دمر)

ج- بــه پهلو و کمی خم و دایره ای

د- سر بر روی یک دست

ه- سر زیر پتو یــا ملافه…

۱۰) آیا شما غالباً خواب می بینید که:

الف- از جایی می افتید.

ب- مشغول جنگ و دعوا هستید.

ج- بــه دنبال کسی یــا چیزی هستید..

د- پرواز می کنید یــا در آب غوطه ورید.

ه- اصلاً خواب نمی بینید.

و- معمولاً خواب های خوش می بینید

امتیازات

سؤال اول: الف(۲ امتیاز)؛ ب (۴ امتیاز)؛ ج (۶ امتیاز)

سؤال دوم: الف (۶امتیاز)؛ ب (۴ امتیاز)؛ ج (۷ امتیاز)؛ د (۲ امتیاز)؛ ه (۱ امتیاز)

سؤال سوم: الف (۴ امتیاز)؛ ب (۲ امتیاز)؛ ج (۵ امتیاز)؛ د (۷ امتیاز)؛ ه (۶ امتیاز)

سؤال چهارم: الف (۴ امتیاز)؛ ب (۶ امتیاز)؛ ج (۲ امتیاز)؛ د (۱ امتیاز)

سؤال پنجم: الف (۶ امتیاز)؛ ب (۴ امتیاز)؛ ج (۳ امتیاز)؛ د (۵ امتیاز)؛ ه (۲ ا متیاز)

سؤال ششم: الف (۶ امتیاز)؛ ب (۴ امتیاز)؛ ج (۲ امتیاز)

سؤال هفتم: الف (۶ امتیاز)؛ ب (۲ امتیاز)؛ ج (۴ امتیاز)

سؤال هشتم: الف (۶ امتیاز)؛ ب (۷ امتیاز)؛ ج (۵امتیاز)؛ د (۴ امتیاز)؛ ه (۳ امتیاز) و (۲ امتیاز)؛ ز (۱ امتیاز)

سؤال نهم: الف (۷ امتیاز)؛ ب (۶ امتیاز)؛ ج (۴ امتیاز)؛ د (۲ امتیاز)؛ ه (۱ امتیاز)

سؤال دهم: الف (۴ امتیاز)؛ ب (۲ امتیاز)؛ ج (۳ امتیاز)؛ د (۵ امتیاز)؛ ه (۶ امتیاز)؛ و (۱ امتیاز)

خب؛ امتیازهایتان را جمع زدید… عدد بــه دست آمده را بــا جدول مقابل مقایسه کنید و شخصیت خودتان را بشناسید.

نتیجه گیری

* اگــر امتیاز شما بالای ۶۰ است: دیگران در ارتباط و رفتار بــا شما شدیداً مراقب و هوشیار هستند آنها شما را مغرور؛ خودمحور و بی نهایت سلطه جو می دانند؛ گرچه شما را تحسین می کـنـنـد و بــه ظاهر می گویند«کاش من جای تو بودم!!» امــا معمولاً بــه شما اعتماد ندارند و نسبت بــه ایجاد رابطه ای عمیق و دوستانه بی میل و فراری هستند.

* اگــر از ۵۱ تــا ۶۰ امتیاز دارید: بدانید دوستان شما را تحریک پذیر می دانند؛ بدون فکر عمل می کنیدو سریع از موضوعات ناخوشایند برآشفته می شوید ؛ علاقه مند بــه رهبری جمع و تصمیم گیریهای سریع دارید (هرچند اغلب درست از کار درنمی آیند!) دیگران شما را جسور و اهل مخاطره می دانند. کسی کــه هــمــه چیز را تجربه و امتحان می کند؛ از ماجراجویی لذت می برد و در مجموع بــه دلیل ایجاد شرایط و بستر هیجانات توسط شما؛ از همراهی تان لذت می برند.

* اگــر از ۴۱ تــا ۵۰ امتیاز بــه دست آوردید: بــه خود امیدوار باشید ؛ دیگران شما را بانشاط؛ سرزنده؛ سرگرم کننده و جالب و جذاب می بینند.

شما دائماً مرکز توجه جمع هستید و از تعادل رفتاری خوبی بهره مند هستید. فردی مهربان؛ ملاحظه کار و فهمیده بــه نظر می رسید. قادر هستید بــه موقع باعث شادی و خوشی دوستانتان شوید و اسباب هلهله و خنده آنها را فراهم کنید و در همان شرایط و در صورت لزومبهترین کمک بر اعضای گروه هستید.

* اگــر ۳۱ تــا ۴۰ امتیاز نصیب شما شد: بدانید در نظر سایرین معقول؛ هوشیار؛ دقیق ؛ ملاحظه کار و اهل عمل هستید.. هــمــه می دانند شما باهوش و بــا استعداد هستید امــا مهمتر از هــمــه فروتن و متواضع هستید. بــه سرعت و سادگی بــا دیگران باب دوستی را باز نمی کنید. امــا اگــر بــا کسی دوست شوید صادق؛ باوفا و وظیفه شناس هستید. امــا انتظار بازگشت ایــن صداقت و صمیمیت از طرف دوستانتان را دارید گرچه سخت دوست می شوید امــا سخت تر دوستی ها را رها می کنید.

* از ۲۱ تــا ۳۰ امتیاز : در نظر سایرین فردی زحمت کش هستید امــا متأسفانه گاهی اوقات ایرادگیر هستید. شما بسیار بسیار محتاط و بی نهایت ملاحظه کار بــه نظر می رسید. زحمتکشی کــه در کمال آرامش و بــا صرف زمان زیاد در جمع بار دیگران را بردوش می کشد و بدون فکر و براساس تحریک لحظه ای و آنی هرگز نظر نمی دهد. دیگران می دانند شما همیشه تمام جوانب کارها را می سنجید و ســپــس تصمیم می گیرید.

* و اگــر کمتر از ۲۱ امتیاز داشتید: دیگران شما را خجالتی؛ عصبی و آدمی شکاک و دودل می دانند شخصی کــه همیشه سایرین بــه عوض او فکر می کنند؛ برایش تصمیم می گیرند و از او مراقبت می کنند. کسی کــه اصلاً تمایل بــه درگیرشدن در کارهای گروهی و ارتباط بــا افراد دیگر را ندارد!



:: بازدید از این مطلب : 96
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : شنبه 11 شهريور 1396 | نظرات ()
نوشته شده توسط : yeklink

فال روز تولد

فال روز تولد

 

یه فالجالب ! کمتر آدمی بــه فالو طالع بینی اعتقاد راسخ داره ؛ امــا خوندن ایــن جور فالها

خالی از لطف نـیـسـت ؛ ضمن اینکه همیشه یه مواردی هست کــه یه جور فالیا طالع بینی

گوشزد می کنه و بــا واقعیت هم سازگاره ... مگه نه؟  رنگ خودتون رو بــا توجه بــه تاریخ تولدتون پیدا کنید و بعد توضیح مربوط بــه اون رنگ رو بخونید

در صورتیکه تاریخ تولد شما در :

اول فروردین ماه باشد سیاه هستید.
بین دوم فروردین تــا 11 فروردین باشد ارغوانی هستید
بین 12 تــا 21 فروردین باشد. شما سرمه ای است
بین 22 فروردین تــا 31 فروردین باشد نقره ای هستید.
بین یکم اردیبهشت تــا 10 اردیبهشت باشد سفید هستید.
بین 11 اردیبهشت تــا 24 اردیبهشت باشد شما آبی هستید.
بین 25 اردیبهشت تــا سوم خرداد باشد شما طلائی رنگ هستید.
بین 4 خرداد تــا 13 خرداد باشد شماشیری رنگ هستید.
بین 14 خرداد تــا 23 خرداد ماه باشد شما خاکستری هستید.
بین 24 خرداد تــا دوم تیر ماه باشد شما رنگ خرمائی هستید.
سوم تیر ماه باشد رنگ شما خاکستری است.
بین 4 تیر ماه تــا 13 تیر ماه باشد شما قرمز هستید.
بین 14 تیر ماه تــا 23 تیر ماه باشد شما نارنجی هستید.
بین 24 تیر ماه تــا سوم مرداد ماه باشد شما زرد هستید.
بین 4 مرداد ماه تــا 13 مرداد باشد شما صورتی هستید.
بین 14 مرداد تــا 22 مرداد باشد شما آبی هستید.
بین 23 مرداد تــا یکم شهریور باشد شما سبز هستید.
بین 2 شهریور تــا 11 شهریور باشد شما قهوه ای هستید.
بین 12 شهریور تــا 21 شهریور باشد شما کبود رنگ هستید.
بین 22 شهریور تــا 31 شهریور باشد شما لیمویی هستید.
متولدین یکم مهر ماه زیتونی هستند.
بین 2 مهر تــا 11 مهر ماه ارغوانی هستید.
بین 12 مهر تــا 21 مهر ماه باشد شما سرمه ای هستید.
بین 22 مهر ماه تــا یکم آبان ماه شما نقره ای هستید.
بین 2 آبان تــا 20 آبان ماه باشد شماسفید هستید.
بین 21 آبانماه تــا 30 آبانماه باشد رنگ شماطلائی است.
بین یکم آذر ماه تــا 10 آذر ماه باشد شماشیری رنگ هستید.
بین 11 آذر ماه تــا 20 آذر ماه باشد شما خاکستری هستید.
بین 21 آذر تــا 30 آذر باشد شما رنگ خرمائی هستید.
متولدین اول دیماه نیلی رنگ هستند.
بین دوم دی ماه تــا 11 دی ماه باشد رنگ شما قرمز است.
بین 12 دی تــا 21 دی ماه شما نارنجی هستید.
بین 22 دی ماه تــا 4 بهمن ماه باشد شما زردهستید.
بین 5 بهمن تــا 14 بهمن ماه باشد شما صورتی هستید.
بین 15 بهمن تــا 19 بهمن ماه باشد شما آبی هستید.
بین 20 بهمن تــا 29 بهمن ماه باشد شما سبز هستید .
بین 30 بهمن تــا 9 اسفند ماه باشد شما قهوه ای هستید.
بین 10 اسفند تــا 20 اسفند باشد شما کبود رنگ هستید.
بین 21 اسفند تــا 29 اسفند باشدلیمویی هستید.
قرمز

با نمک و دوستداشتنی؛ مشکل پسند امــا همیشه عاشق…….
اینطور بنظر میرسد کــه مورد محبت نــیــز باشید. بــا روحیه و
بشاش امــا در همان زمان میتوانید بد اخلاق هم شوید
قادرید بــا مردم بسیار خوب و بــا ملاطفت برخورد کنید و این
همان عشقی اســت کــه میتواند در راهی کــه در پیش دارید
همراهتان باشد
آدمهایی را کــه راحت صحبت میکنند دوست دارید ایــن آدمها
باعث میشوند احساس راحتی بیشتری داشته باشید

شیری رنگ
اهل رقابت و بازی دوست. دوست ندارد ببازد
ولی همیشه بشاش است
شما قابل اعتماد و امین هستید و خیلی علاقه دارید وقت
خود را بیرون بگذرانید؛ بــا دقت عشقتان را انتخاب میکنید
و بسادگی عاشق نمی شوید امــا وقتی او را یافتید تــا مدتهای
طولانی دوستش خواهید داشت

نیلی

شما بیشتر متوجه نگاهتان هستید و استانداردهای بالائی در
انتخاب عشق دارید. هــر راه حلی را بــا دقت و تفکر انتخاب
می کنید و بسیار بندرت مرتکب اشتباه احمقانه میشوید
دوست دارید رهبر باشید و بــه راحتی می توانید دوستان جدید
پیدا کنید

خاکستری

جذاب و فعال هستید؛ شما هرگز احساستان را پنهان نمی کنید
و هــر آنچه را کــه درونتان اســت آشکار می سازید. امــا ضمنا
میتوانید خودخواه هم باشید. می خواهید مورد توجه باشید و
نمی خواهید بطور نا برابر بــا شما برخورد شود. میتوانید
روز مردم را روشن کنید. شما میدانید در زمان مناسب چه
بگویید و خوش اخلاق هستید

سبز

خیلی خوب بــا افراد تازه کنار می آیید. در واقع آدم
خجالتی ای نیستی امــا گاهی اوقات بــا کلماتت بــه عواطف مردم
آسیب می رسانید. دوست دارید تــا مورد توجه و علاقه کسی
باشید کــه دوستش دارید ولــی اغلب تنهایید و بــه انتظار فرد
مورد نظرت می مانید

طلائی

شما میدانید چــه چیزی درست و چــه چیزی نادرست است. آدم
بشاشی هستید و زیاد بیرون میروید. بسیار سخت میتوانی فرد
مورد نظرت را پیدا کنی امــا وقتی او را یافتی تــا سالیان
متمادی دوباره عاشق نمی شوی

 

فال تولد

 

فال تولد

 

صورتی

شما همواره در تلاشید تــا در هــر چیزی بهترین باشید و دوست
دارید بــه سایرین کمک کنید. امــا بسادگی قانع نمی شوی.
دارای افکاری منفی هستید و در جستجوی عشقی شورانگیز
مانند آنچه در قصه هاست هستید

زرد

شما شیرین و بیگناهید ؛ مورد اعتماد بسیاری از مردم ؛
و دارای رهبریتی قوی در ارتباطاتتان هستید. شما خوب تصمیم
میگیرید و انتخاب درستی در زمان مناسب می گیرید. همواره
در افکار داشتن روابط عاشقانه بسر می برید

خرمائی

باهوشید و میدانید چــه چیزی درست است. میخواهید هــمــه چیز
را مطابق میل خود کنید کــه گاهی میتواند بدلیل عدم توجه
به نظر دیگران مشکل ساز باشد. امــا در مورد عشق صبور
هستید. وقتی فرد مورد نظرتان را یافتید برایتان دشوار
است فرد بهتری پیدا کنید

نارنجی

در مقابل اعمالتان مسئولیت پذیر هستید؛ می دانید چگونه
با مردم رفتار کنید. همواره اهدافی بــرای دستیابی بــه آنها
دارید و حقیقتا بــرای رسیدن بــه آنها تلاش میکنید ؛ فردی
آماده رقابت هستید. دوستانتان برایت بسیار مهم هستند و
قدر آنچه را کــه دارید میدانید؛ گاهی اوقات واکنشتان
زیادی شدید اســت و علت آن نــیــز احساساتی بودنتان است

ارغوانی

اسرار آمیز هستید؛ بهیچوجه خودخواه نیستید ؛ زود و آسان
نظرتان جلب میشود. روزتان بــا توجه بــه خلقتان میتواند
غمگین یــا خوش باشد. بین دوستان محبوب هستید امــا میتوانید
دست بــه عمل احمقانه ای نــیــز بزنید ؛ بسادگی امور را
فراموش میکنید. بدنبال شخصی هستید کــه قابل اعتماد باشد

لیموئی

آرام هستید؛ امــا بسادگی عصبانی می شوید. بــه آسانی حسادت
می ورزید و در مورد چیزهای کوچک اعتراض میکنید؛ نمی
توانید بــه یک کار بچسبید امــا دارای شخصیتی هستید که
اعتماد و علاقه هــمــه را جلب میکند

نقره ای

خیال پرداز و بامزه اید ؛ دوست دارید چیز های جدید را
بیازمایید. علاقه دارید خود سازی کنید و بسادگی می
آموزید؛ براحتی میتوان بــا شما صحبت کــرد و شما نصایح خوبی
میدهید. وقتی موضوع دوستی اســت متوجه میشوید نمی توان به
کسی اعتماد کرد؛ امــا وقتی دوستان واقعی خود را یافتید تا
پایان عمر بــه آنها اعتماد میکنید

سیاه

شما یک مبارز هستید و دارای انگیزه اید. امــا تغییر در
زندگی را نمی پسندید. زمانی کــه تصمیمی گرفتید؛ روی
تصمیمتان تــا مدتها پای می فشارید. زندگی عشقی شما نیز
توام بــا مبارزه اســت و مثل هــمــه نیست

زیتونی

شما روشن قلب و آدم گرمی هستید. همراه خوبی بــرای فامیل و
دوستانید. خشونت را نمی پسندید و میدانید چــه چیزی درست
است. شما مهربان و بشاش هستید امــا بسادگی بــه مردم حسادت
نورزید

قهوه ای

فعال و ورزشکارید ؛ بــرای دیگران مشکل اســت کــه به
شما نزدیک شوند. زمانی کــه متوجه میشوید نمی توانید به
چیزی کــه میخواهید دستیابید ؛‌ بسادگی تسلیم شده آنرا رها
میکنید

آبی

اتکا بــه نفس کمی دارید و خیلی ایرادی هستید. هنرمند
هستید و دوست دارید عاشق شوید ؛ امــا میگذارید عشقتان از
دستتان برود چــون در ایــن مورد از مغزتان فرمان میگیرید نه
از قلبتان

سرمه ای

شما جذابید و عاشق زندگی خود هستید ؛ نسبت بــه همه
چیز دارای احساسی قوی هستید و خیلی زود گیج میشوید
زمانی کــه از دست شخص یــا اشخاصی عصبانی می شوید برایتان
مشکل اســت آنها را ببخشید

سفید

شما آرزو و اهدافی در زندگی دارید زود حسادت می ورزید
نسبت بــه دیگران متفاوت و گاهی اوقات عجیب هستید امــا همه
این حالت شما را دوست دارند

کبود

احساسات شما بسادگی و ناگهانی تغییر میکند اغلب تنها
هستید ؛ مسافرت را دوست دارید. انسان صادقی هستید ولی
حرف مردم را زود باور میکنید. یافتن عشق بــرای شما سخت
است و گمگشته عشق هستید

 

طالع بینی روز تولد

 

طالع بینی روز تولد

 

شنبه

این افراد در برخورد بــا طوفانهای زندگی ؛زود جاخالی نمی کنند. بــرای موفقیت و خوشبختی می جنگند ودر آخر آنرا بدست می آورند.باید کناره گیری و دوری از اجتماع را کنار بگذارند.از چشم تنگی و خساست اجتناب کنن و تــا می توانند بــا مردم بــه خوش طبعی و اخلاق خوب رفتار کنند.

**********************

یکشنبه

یکشنبه روزی بسیار خوش یمن و میمون اســت ... افرادی کــه در ایــن روز بــه دنیا می آینداغلب در زندگی ثروتمند و موفق خواهند شد.هر کجا می روند شانس بــه دنبال آنهاست ... افرادی خوش بین و بشاش هستند .اما خود را خیلی جدی می گیرند. بــایــد مراقب باشند کــه گرفتار غرور و خود بینی نشوند .

**********************

دوشنبه

بچه ی متولد روز دوشنبه براحتی پولدار و ثروتمند نخواهد شــد و البته از گرسنگی نــیــز نخواهد مرد .همیشه بــه دنبال آرامش و خوشبختی اســت ... بــایــد یاد بگیرد کــه کمی بــا ثبات تر باشد.و خیلی تحت تاثیر حرفهای دیگران قرار نگیرد.البته معمولاً از عقل خود تبعیت می کــنــد و مراقب خیالات خود هست .

**********************

سه شنبه

متولدین سه شنبه زندگی کاملاً راحت و آسوده نخواهند داشت ... بــایــد بــرای خوشبختی و موفقیت خود همواره بجنگندتا بتوانند جاه طلبیهای خود را ارضاء کـنـنـد .باید مراقب باشد گرفتار سلطه جوئی و تعقیب نشود.

**********************

چهارشنبه

بچه ی متولد چهارشنبه ذاتاً هنرمند و هنرگر اســت ... بــایــد اجازه بدهد تــا استعدادهایش شکوفا شود.می تواند در زمینه های کسب درآمد هم موفق باشد امــا بــایــد از افراط و زیاده روی در ایــن مورد خودداری کنید .

**********************

پنج شنبه

کسی کــه پنج شنبه بــه دنیا آمده اســت ؛ بــایــد در همین روز نــیــز ازدواج کــنــد ... فــقــط از ایــن طریق اســت کــه می تواند اطمینان حاصل کــنــد کــه زندگی زناشوئی خوبی در انتظار اوست ... نباید در کارها زیاده روی کــنــد و تــا می تواند بــایــد قدرت شخصیتی خودرا بالا ببرد .اگر سخت کوشانه کار کــنــد و از تنبلی دوری کــنــد مطمئناً موفق خواهد شــد .

**********************

جمعه

این روز آدمهای عادی اســت ... افرادی کــه در ایــن روز بــه دنیا می آیند ؛ زندگی بسیار ساده و معمولی را پشت سر خواهند گذاشت و بــه همان زندگی نــیــز راضی و خرسندند ... فــقــط بــایــد مراقب باشند تــا زندگیشان دچار پوچی نشود .

 

طالع بینی تولد

 

طالع بینی تولد

 

دوستان عزیز؛ آنچه در زیر می خوانید نوعی طالع بینی ایتالیایی اســت کــه بــا توجه بــه روز تولدتان تنظیم شده است. کافی اســت بــا توجه بــه روز تولد میلادیتان گروه خود را انتخاب کرده و فالتان را بخوانید.
گروه     روز تولد ( بــه تاریخ میلادی )
A     1؛ 6؛ 11؛ 16؛ 21؛ 26؛ 31
B     2؛ 7؛ 12؛ 17؛ 22؛ 27
C     3؛ 8؛ 13؛ 18؛ 23؛ 28
D     4؛ 9؛ 14؛ 19؛ 24؛ 29
E     5؛ 10؛ 15؛ 20؛ 25؛ 30

گروه A

به عشق بــه عــنــوان مهمترین چیز در زندگی می نگرید و عاشقِ عاشق شدن هستید. عده ای از افراد ایــن گروه بــه صداقت شخصی کــه بــه او علاقه مندند چندان اطمینانی ندارند. از بودن بــا دوستان لذت می برید و همواره سعی می کنید تــا دوستی وظیفه شناس باشید.

به سختی میتوانید احساسات و عواطفتان را کنترل کنید؛ کــه البته گاه از نقاط ضعفتان محسوب می شود. کسی کــه بر قلب و فکرتان تاثیرگذار است؛ ایــن روزها بسیار بــه شما کمک خواهد کرد.

گروه B

رویاها و جاه طلبی هایتان از مهمترین مسائل زندگیتان بــه شمار می روند و شما قادرید هرکاری بــرای تحقق بخشیدن بــه آنها انــجـام دهید. بــه عشق اهمیت می دهید؛ امــا ترجیح می دهید بــه دنبال شخصی کامل باشید. بــه سختی بــه دیگران اعتماد میکنید. بــه دوستانتان اهمیت می دهید؛ امــا خیلی چیزها را از آنها پنهان می کنید.

شما اهل تفکر هستید و همواره هــر دو روی سکه را می بینید. شما می توانید شریک زندگیتان را خوشبخت کنید.

گروه C

شما همیشه تصمیم گیری های عقلانی را بــه تصمیم گیری های احساسی ترجیح می دهید؛ بــه همین علت از دوستان زیادی برخوردارید. بــه زندگی بــه عــنــوان یک هدیه ی الهی می نگرید.احساسی

گروهی از مردم هستند کــه ایدآل شما محسوب می شــونــد و شما مایلید تــا مدت زمان زیادی را بــا آنها بگذرانید.

به خوبی می توانید احساسات خود را کنترل کنید امــا گاهی تصمیم گیریهای شما اثر منفی بر شریک زندگی و یــا دوستانتان می گذارد. بسیار علاقه مندید تــا یک شریک زندگی خوب بــرای همسرتان باشید.

گروه D

شما همیشه هدفی بــرای دنبال کردن در زندگی دارید و همواره آماده اید تــا در برآوردن آ رزوهای آنها کــه دوستشان دارید؛ کمک کنید. دوستانتان اهمیت زیادی برایتان دارند و شما همیشه آماده ی کمک بــه آنها هستید.

به ندرت می توانید احساسات خود را کنترل کنید و بــه همین دلیل گاه مجبور می شوید تــا دوباره کاری کنید.

گروه E

از آن دسته آدم هایی هستید کــه دوست دارید عاشق باشید. تصمیم گیری های عاطفی را بر تصمیم گیری های عقلانی ترجیح می دهید. شما زندگی را فــقــط در خوش گذرانی می بینید و از طرفداران دوست یابی هستید.

رویاهای بسیاری در سر دارید؛ امــا چندان در جهت تحقق آنها تلاش نمی کنید و شاید همین مسئله جزء نقاط ضعف شما باشد. بــا کسی کــه از نظر شما شخصی کامل اســت برخورد خواهید کــرد .



:: بازدید از این مطلب : 93
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : شنبه 11 شهريور 1396 | نظرات ()
نوشته شده توسط : yeklink

تست روانشناسی

تست روانشناسی

 

شخصیت یــا کاراکتر الگوی نسبتاً پایدار و ثابت اندیشه؛ هیجان‌ها ورفتار یک فرد است. بــه عبارت دیگر شخصیت شامل ویژگی‌های نسبتاً بــا ثبات و پایدار اســت کــه صفت نامیده می‌شوند مانند “زودرنج”؛ “مضطرب” و “پر حرف “. حالا قبل از اینکه اطرافیانتان تک تک ویژگی های شخصیتی تان بــه شما بازگو کــنــد خودتان را بــا ایــن تست بسیار جالب بشناسید .

تصور کنید در بیابان خشک و بی پایانی در حال راه رفتن هستید خسته؛گرسنه؛تشنه؛پس از 5 ساعت پیاده روی……ناگهان ساختمان مجلل و بــا شکوهی در جلوی شما ظاهر می‌شود.

1.ساختمانی کــه جلوی شما ظاهر شده اســت چیست؟
الف-یک قصر    ب- یک موزه    ج-یک هتل    د-یک بنای مذهبی (مسجد-کلیسا-……)

2.شما از چــه طریقی وارد ساختمان می‌شوید؟
الف-پنجره    ب- در        ج- بالکن         د- تونل زیر زمینی

وقتی وارد ساختمان شدید آن را بسیار مجلل و باشکوه می یابید……ناگهان صدای در زدن می‌شنوید…در را باز می‌کنید و کسی را می‌بینید کــه واقعاً می‌خواستید بــا او باشید.

3. آن شخص کیست؟

به گشتن ادامه می‌دهید…پلکانی را می‌بینید کــه بــه طبقه بالا می‌رود.

4.مارپیچی اســت یــا مستقیم؟

از پلکان بالا می‌رویم تعداد پله ها را می‌شمارید.

5.چند پله بود؟(هر عددی از یک تــا بی نهایت)

بعد وارد اتاقی می‌شوید……….

6.دلتان می‌خواهد ایــن اتاق چقدر بزرگ باشد؟

الف-به اندازه یک آکواریوم
ب-به اندازه یک اتاق معمولی
ج-به اندازه یک جنگل
د-به اندازه  اقیانوس آرام

7.دلتان می‌خواهد رنگ دیوار اتاق چــه باشد؟

الف-قرمز    ب-سیاه و سفید      ج- ارغوانی      د-زرد یــا پرتقالی      و-رنگ های رنگین کمان

یک میز جلوی شما ظاهر می‌شود…

8.آیا گرد- مربع- مثلث یــا بدون شکل خاصی است؟

و ظرفی بــا 5 میوه روی آن قرار دارد: گیلاس- سیب- کیوی- طالبی-هندوانه

9.یک میوه را انتخاب کنید…….

میوه ای کــه انتخاب کرده اید شما را بــه یاد ایــن شخص می‌اندازد…

10.نام او را بنویسید.

11.شما میوه را برمی‌دارید و………

الف-بلافاصله آن را می‌خورید.
ب- قسمت کرم خورده را مــی‌ برید و قسمت سالمش را می‌خورید.
ج-آن را می‌برید و داخلش را می‌بینید کــه کرم خورده اســت و….بعد بــه خوردنش ادامه می‌دهید
د-اگر کرم خورده باشد تمامش را دور می‌اندازید

از آن ساختمان خارج می‌شوید و 5 حیوان را می‌بینید.موش- آهو- اسب- دلفین- فیل

12.این حیوانت را بــه ترتیب اولویت کــه برایتان دارند رده بندی کنید..

جواب:

1.نشان دهنده چیزی اســت کــه شما بیشتر از بقیه چیزها دنبال آن هستید.

قصر:ثروت           موزه:حرفه و شغل                    هتل:خانه و عشق

مکان مذهبی:اعتقادات یــا زمینه رشد روحی و روانی شماست

2.نشان دهنده نوع زندگی  اســت کــه بــه دنبال آن هستید.

پنجره:زندگی سرشار از رویدادهای پیش بینی نشده و شگفت انگیز

در:زندگی آرام و امن

بالکن:زندگی مسالمت جویانه و عاشقانه

تونل زیر زمینی:زندگی خطرناک ولــی معنی دار پر از تجربه های متفاوت

3.فردی کــه پشت در می‌بینید همان کسی اســت کــه شما در رویارویی بــا مشکلات زندگی می‌توانید کاملاً بــه او اعتماد کنید.

4.پلکان نشانه زندگی عشقی شماست پیچ در پیچ ولــی زیبا – مستقیم معمولی ولــی خسته کننده

5.تعدا پله ها:تعداد تلاشهایی کــه شما امیدوارید بــرای برقراری رابطه تان بــه عمل آورید.

6.اندازه اتاق:میزان ماجراجویی هــر چــه کوچک باشد یعنی شما آدم محافظه کاری هستید

7.رنگ اتاق شخصیت شماست:

قرمز:احساساتی و پر شور      سیاه و سفید:منطقی       ارغوانی:ماجراجو

زرد و پرتقالی:شادمان و سرحال     رنگین کمان:شما در مورد ایــن کــه واقعاً چــه هستید شک دارید

8.شکل میز:زاویه دید شما را نسبت بــه چیزها یــا موقعیت ها نشان می دهد.

مربع:ثابت و منصفانه

گرد:شما می‌خواهید چیزها را از دیدگاه و نقطه نظر بسیاری افراد دیگر ببینید

مثلث:شما می‌خواهید مبتکر و اصلی باشید

بی شکل:شما آدم بی اراده ای هستید و همیشه طفره می‌روید

9.میوه ها نشانگر ایــن هستند کــه شما بــه دنبال چــه نوع دوستانی می گردید میوه های بزرگتر نشانگر ایــن هستند کــه نمود فیزیکی و ظاهری بــرای شما بیشتر اهمیت دارد و میوه های کوچکتر بــه معنی ایــن هستند کــه شخصیت افراد بــرای شما مهم است.

10.این شخص نشانگر نوع دوستانی اســت کــه شما بــه دنبال او هستید.

11.چگونگی خوردن میوه نشانگر ایــن اســت کــه شما چگونه بــا دیگران رفتار می‌کنید.

الف:یعنی شما کینه ای از دیگران بــه دل نمی‌گیرید

ب:یعنی شما فــقــط نکات مثبت دوستانتان را می‌پذیرید و از پذیرفتن نکات منفی آنها سرباز می زنید

ج:خوردن آن علیرغم کرم خوردگی یعنی نقاط قوت و ضعف دیگران را می پذیرید

د:دور انداختن یعنی شما آدم بی رحمی هستید.

12. 5 حیوان:

دلفین:شغل و حرفه               فیل:خانواده
اسب:عشق                       موش:انتظار و احترام

آهو: دوستان شما و چیزهایی کــه بــه آن توجه دارید است.

 

تست روانشناسی شهوتی

 

تست روانشناسی شهوتی

 

با ایــن تست جالب پی بــه شخصیت جنسی تان ببرید و بدانید چــه میزان بــه روابط جنسی اعتیاد و علاقه دارید.

آزمون کوتاه ولــی جامع زیر بــه شما کمک می کــنــد تــا خود را از لحاظ رفتار ها و افکار بسنجید و تشخیص دهید کــه آیا دچار اعتیاد جنسی هستید و بــایــد از متخصص بــرای حل مشکلتان کمک بگیرید یــا اینکه فردی عادی هستید .

به گزارش دکترسلام بــه نقل از سایت خانواده ایرانی ؛ البته تشخیص قطعی بــه عهده متخصصین امر اســت و ایــن آزمون فــقــط سنجش شخصیت.سوالات را بــا دقت بخوانید و پاسخ دهید.

1-آیا مجلات خاص مربوط بــه مسایل جنسی می خرید یــا علاقه مند بــه استفاده از سایت و شبکه های مخصوص ایــن مسایل هستید؟

الف-خیر

ب-گاهی اوقات

ج-معمولا

2-آیا شیفته و گرفتار روابط جنسی هستید؟

الف-خیر

ب-بله

3-آیا خودتان احساس می کنید کــه رفتار جنسی غیر عادی دارید؟

الف-خیر

ب-گاهی اوقات

ج-معمولا

4-آیا همسرتان تــا بــه حال در مورد رفتار جنسی شما شکایت کرده است؟

الف-خیر

ب-گاهی اوقات

ج-معمولا

5-آیا معمولا احساس بدی در مورد رفتار جنسی خود دارید؟

الف-نه اصلا

ب-تا حدودی

ج-خیلی زیاد

6-آیا دیدگاهتان راجع بــه رفتار جنسی تان را از شریک زندگی خود مخفی می کنید؟

الف-خیر

ب-گاهی اوقات

ج-معمولا

7-آیا تاکنون پیش آمده اســت کــه رفتار جنسی شما بــا زندگی خانوادگی تان تداخل کند؟

الف-خیر

ب-بله

8-آیا تاکنون پیش آمده اســت کــه نتوانید رفتار جنسی تان را متوقف کنید حــتـی اگــر بدانید کــه کارتان نابجاست؟

الف-خیر

ب-بله

امتیازات:

در سوالات سه گزینه ای :الف-0 ب-1 ج-2

در سوالات دو گزینه ای:الف-0 ب-2

نتایج:

امتیازات بین0 تــا 4 ابتلا بــه اعتیاد جنسی نامحتمل است.

بین5 تــا 7 احتمال اعتیاد جنسی وجود دارد بهتر اســت بــا متخصص مشورت کنید.

8 و بالاتر ایــن امتیاز می تواند نشان دهنده ابتلا بــه اعتیاد جنسی باشد بــرای تشخیص نهایی و درمان بــه متخصص مراجعه کنید

 

تست روانشناسی ازدواج

 

تست روانشناسی ازدواج

 

در بین ما افرادی وجود دارند کــه مجردند و ترجیح می دهند هــر چــه زودتر تشکیل خانواده بدهند؛ امــا در ایــن بین هستند اشخاصی کــه ترجیح می دهند همچنان مجرد بمانند و یــا دیر تر ازدواج کنند.

باید اشاره داشت در بیشتر افرادی کــه تشکیل خانواده می دهند میل بــه ازدواج احساس می شود؛ یعنی زمانی کــه ایــن احساس در آنها بــه وجود آمد تشکیل خانواده می دهند… حال شاید شما بپرسید؛ ایــن نیاز را چگونه بــایــد در وجود خودمان بشناسیم تــا ازدواج کنیم… آیا اصلاً چنین احساسی در ما بــه وجود می آید یــا نه؟ تست های زیر را پاسخ دهید تــا متوجه شوید کــه در وجودتان چنین میلی دارید یــا خیر؟

۱) آیا زمانی کــه مادر و پدری را بــه همراه فرزند کوچکشان می بینید؛ غبطه می خورید؟

الف) بله

ب) خیر

ج) گاهی اوقات

۲) آیا زمانی کــه یک زوج جوان را در حال خنده می بینید؛ افسوس می خورید؟

الف) بله

ب) خیر

ج) گاهی اوقات

۳) آیا همچون گذشته از اوقات تنهایی تان لذت می برید؟

الف) بله

ب) خیر

ج) گاهی اوقات

۴) زمانی کــه در جمع دوستان متاهل هستید؛به خود می گویید کــه ای کاش من هم متاهل بودم؟

الف) بله

ب) خیر

ج) گاهی اوقات

۵) آیا شده کــه تــا بــه حال حضور شخصی از جنس مخالف؛ شما را دگرگون کند؟

الف) بله

ب) خیر

ج) گاهی اوقات

۶) آیا تــا کنون بــه ایــن موضوع فکر کرده اید کــه تنهایی دیگر بس است؟

الف) بله

ب) خیر

ج) گاهی اوقات

۷) آیا تــا کنون برایتان پیش آمده کــه شادی تان را بخواهید بــه کسی از جنس مخالف؛ انتقال دهید؟

الف) بله

ب) خیر

ج) گاهی اوقات

۸) آیا شما موسقی های آرام گوش می دهید؟

الف) بله

ب) خیر

ج) گاهی اوقات

۹) آیا شده زمانی کــه پشت ویترین یک فروشگاه هستید؛ احساستان بــه شما بگوید بــرای کسی هدیه ای بخرید؟

الف) بله

ب) خیر

ج) گاهی اوقات

۱۰) آیا رنگ زندگی بــرای شما تغییر کرده است؟ امیدواریم کــه حضور شخصی زندگی تان را دگرگون کند.

الف) بله

ب) خیر

ج) گاهی اوقات

۱۱) آیا شده در چند ماه اخیر؛ لبخند فردی؛ امید را در دلتان زنده کــنــد و نگاه شما بــه زندگی تغییر کند؟

الف) بله

ب) خیر

ج) گاهی اوقات

۱۲) زمانی کــه پدر مادرتان می گویند؛ دیگر زمان ازدواج فرا رسیده است؛ اخم نمی کنید؟

الف) بله

ب) خیر

ج) گاهی اوقات

۱۳) آیا بــه تازگی در خیالتان مراسم خواستگاری را مرور می کنید؟

الف) بله

ب) خیر

ج) گاهی اوقات

۱۴) آیا اخیرا برایتان پیش آمده عاشق کسی شده باشید؛ امــا حجب و حیا اجازه ندهد؛ آن را بــا او در میان بگذارید؟

الف) بله

ب) خیر

ج) گاهی اوقات

● نتیجه:

اگر از ۱۴ پرسش بالا بــه ده گزینه پاسخ بلی داده اید؛ بــه ایــن معنی اســت کــه نیاز بــه ازدواج در وجودتان احساس شده اســت .

اگر بــه ده گزینه پاسخ خیر داده اید؛ بــه ایــن معنی اســت کــه نیاز بــه ازدواج هنوز در وجودتان احساس نشده اســت .

اگر بــه هفت گزینه پاسخ گاهی اوقات داده اید بــه ایــن معنی اســت کــه هنوز سر در گم هستید و نمی دانید کــه بــایــد ازدواج کنید یــا نه؛ همچنان مجرد بمانید.



:: بازدید از این مطلب : 695
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : چهار شنبه 8 شهريور 1396 | نظرات ()